احترام پيامبر اسلام (ص) به ميزبانش

داستان کوتاه

پيامبر اسلام (صلی الله علیه وآله) در دوران جواني پيش از بعثت، سفري به طائف كرد. مردي از اهالي طائف، آن حضرت را مهمان خود كرد و به او احترام گذاشت.
پيامبر (صلی الله علیه وآله) به مكه بازگشت. تا اينكه در سن چهل سالگي به مقام پيامبري رسيد. آوازه پيامبري و دعوت او به اسلام به همه جا پيچيد.
شخصي در طائف به ميزبان پيامبر (صلی الله علیه وآله) گفت: آيا مي داني آن كسي كه در مكه به پيامبري مبعوث شده كيست؟ ميزبان گفت: نه، نمي دانم. به او گفتند: او محمد (صلی الله علیه وآله) يتيم ابوطالب (علیه السلام) است كه در فلان روز وارد طائف شد و شما او را مهمان خود كردي.
ميزبان (كه گويي در همان مجلس مهماني به بزرگي مقام حضرت محمد (صلی الله علیه وآله) پي برده بود، وقتي اين سخن را شنيد) به سوي پيامبر (صلی الله علیه وآله) رهسپار شد و به حضورش رسيد. و همان جا اسلام را پذيرفت.
آن گاه به پيامبر (صلی الله علیه وآله) عرض كرد: آيا مرا مي شناسي؟پيامبر فرمود: تو كيستي؟ ميزبان گفت: من همان هستم كه پيش‌تر روزي به طائف آمدي و مهمان من شدي و مقام تو را گرامي داشتم.
رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) به او فرمود: مرحبا، خوش آمدي، اينك نياز خود را بيان كن. ميزبان گفت: من از شما تقاضاي دويست گوسفند دارم. رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دستور داد همان مقدار گوسفند در اختيار پيرمرد گذارند.
پس از آن به اصحاب خود فرمود: چرا اين مرد (تقاضاي اندكي از من كرد و) مانند پيرزن بني اسرائيل تقاضا نكرد؟
حاضرين داستان پيرزن بني اسرائيل را جويا شدند. رسول اكرم (صلی الله علیه وآله) فرمود: خداوند به موسي (علیه السلام) وحي كرد: جنازه يوسف (علیه السلام) را كه سال ها پيش در مصر دفن شده بود، به سرزمين مقدس فلسطين ببر و در آنجا (كنار قبور انبياء) دفن كن. موسي (علیه السلام) كه محل قبر يوسف (علیه السلام) را نمي شناخت، از مردم پرسيد.
پيرمردي گفت: اگر كسي محل قبر يوسف (علیه السلام) را بشناسد، تنها فلان پيرزن است. موسي (علیه السلام) آن زن را خواست. او به حضورش آمد، موسي (علیه السلام) به او فرمود: آيا محل قبر يوسف را مي داني؟او گفت: آري. موسي (علیه السلام) گفت: مرا به آن راهنمايي كن، هر تقاضايي داشته باشي برآورده مي سازم.
پيرزن گفت: از تو مي خواهم در روز قيامت در بهشت با تو هم درجه باشم.
كاش ميزبان من نيز تقاضايي همانند اين پيرزن از من مي كرد كه حتماً به او پاسخ مثبت مي دادم.
منبع مقاله :
www.irc.ir