قضاوت تاموس

در يکي از آثار افلاطون به نام فايدروس ( Phaidros ) به داستاني برمي خوريم درباره ي يکي از پادشاهان مصر عليا به نام تاموس.
يکشنبه، 16 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قضاوت تاموس
قضاوت تاموس

 






 

در يکي از آثار افلاطون به نام فايدروس ( Phaidros ) به داستاني برمي خوريم درباره ي يکي از پادشاهان مصر عليا به نام تاموس.
براي انسانهايي مانند ما، که به قول هنري ديويد تورو ( Henry David Thoreau ) خود را به راحتي ابزار و آلت دست ابزارآلات خود ساخته ايم، آموزنده تر از اين داستان سراغ ندارم. سقراط اين داستان را براي دوست خود فايدروس چنين نقل مي کند:
« روزي يکي از خدايان به نام تئوت ( Théath ) نزد تاموس ميهمان بود. تئوت صاحب اختراعات و دانشهاي بيشماري بود، از جمله اعداد، علم حساب، هندسه، نجوم و کتابت. او اختراعات خود را به شاه عرضه داشته و از او مي خواهد که مصريان را با اين اختراعات خود را به شاه عرضه داشته و از او مي خواهد که مصريان را با اين اختراعات آشنا ساخته و آنان را بهره مند کند ». سقراط سپس چنين ادامه مي دهد: « تاموس درباره ي هر کدام از اين اختراعات سئوال مي کرد و بسته به پاسخي که از نئوت درباره ي فوايد و کاربرد هر کدام مي شنيد، بر اساس استنباط خود که کدام را مفيد و يا مضر تشخيص مي داد، وي را تمجيد و يا سرزنش مي کرد. بيان تمام آنچه که نئوت درباره ي فوايد و کاربرد اختراعات خود به شاه گفته است موجب اطاله ي کلام مي گردد. اما زماني که او موضوع کتابت و اختراع ( حروف ) را مطرح کرد، به شاه گفت: اين هنر و فن خرد مصريان را بهبود بخشيده و قدرت حافظه ي آنان نيز به وسيله اين حروف افزوده خواهد شد. چه مهمترين کاربرد اين حروف کمک به « يادآوري » اندوخته هاي ذهني است. شاه در پاسخ گفت: اي نئوت هنرآفرين!
فردي لازم است تا خواص آنچه را که آفريده اي روشن سازد ولي شخص ديگري نيز لازم است که فوايد و مضرات آفريده هاي تو را براي کساني که از آن استفاده مي کنند گوشزد نمايد. حتي خود تو به عنوان پدر و خالق حروف نتيجه اي را که از فراگيري آن حروف بيان کردي خلاف فايده اي است که از آنها برشمردي؛ اين حروف ذهن آموزنده را بيشتر به طرف فراموشي سوق مي دهد. زيرا اعتماد و اتکاء به اين وسيله، که از خارج باعث يادآوري و به خاطر آوردن محفوظات است، نيروي دروني و خلاقه ي دماغي او را که مايه ي اصلي قدرت حافظه است مي کاهد و کم کم از بين مي برد. آنچه تو اختراع کرده اي، در حقيقت براي تقويت حافظه نيست، بلکه وسيله اي است براي حفظ يک خاطره. و آنجا که مي گويي به کمک اين حروف صاحب خرد و شعور برتر مي شوند، در حقيقت سرابي را نشان مي دهي بدون آنکه به آبي دسترسي باشد. چه زماني که آنان مطالبي را مي بينند، بدون آنکه آنها را آموخته باشند، خيال مي کنند جزو دانايان هستند در حالي که ناداناني هستند که براي اجتماع نکبت مي آفرينند و اين در شرايطي است که خود را خردمند و صاحب شعور مي دانند ». (1)
من کتاب خود را با اين افسانه آغاز مي کنم، زيرا پاسخ تاموس حاوي اصول بسيار خردمندانه اي است که براي ما در نگرش چندجانبه به جامعه تکنيکي و مشکلات تکنولوژي بسيار مفيد و داراي کارآيي ارزشمند است.

در قضاوت تاموس در کنارپندي حکيمانه، يک اشتباه وجود دارد که آن هم براي ما آموزنده است. اين اشتباه در اين ادعاي تاموس نيست که مي گويد حروف و کتابت به قدرت حافظه لطمه زده و يک نوع خرد کاذب را در جامعه به ارمغان مي آورد. اين امر واقعيتي است که مي توان آن را به اثبات رساند. اشتباه و خطاي تاموس در اين فرض او است که کتابت را باعث ايجاد نکبت در جامعه مي داند. تاموس با همه ي زيرکي و هوشياري اش از درک جنبه ي ديگر و کاربرد و استفاده هايي که از « حروف » نصيب انسان مي شود عاجز مانده است. اين مطلب نيز از آن جهت مصداق پيدا مي کند که ما بهره گيري از تکنولوژي را فقط از يک جنبه ي آن مورد توجه قرار دهيم. هر تکنيک و فني نيز داراي دو جنبه است، هم نکبت و هم نعمت. بايد توجه داشت که در برخورد با اين دو جنبه، صحبت از « يا اين » و « يا آن » نيست، بلکه مطلب بر سر « هم اين » و « هم آن » جنبه ها است.

امروزه بر هر کس که حداقل لحظاتي به اين واقعيت بينديشد، اين نکته که گفتيم مبرهن است؛ اما با وجود آن در حول و حوش خود انبوهي از « تئوت » هاي مصر و متعصب و پيامبران پرخروشي ر اکه فقط با يک چشم، قدرت نگريستن دارند مي بينيم که فقط به تواناييهاي صنعت و تکنيک چشم دوخته اند، بدون آنکه به اين جنبه نيز بپردازند که تکنولوژي چه چيزهايي را ويران ساخته است. اين گونه افراد را مي توان « تکنوفيل » ( دلباختگان تکنولوژي ) دانست که مانند يک عاشق که به معشوق خود نظاره مي کند، به تکنيک مي نگرند بدون آنکه لحظه اي نقاب از ديگر چهره ي آن برداشته و يا حتي ذره اي به عواقب آتي آن بينديشند. اين چنين انسانهايي خطرناکند و بايد با احتياط با آنان روبه رو شد.
از جانب ديگر نيز پيامبران و مدعيان يک سونگر ديگري نظير من ( و يا آن طور که ديگران مرا در زمره ي آنان قلمداد مي کنند ) هستند که تاموس وار فقط به خسارتها و نکبتهاي تکنولوژي جديد مي پردازند بدون آنکه به امکاناتي که از رهگذر آن فرا راه انسانها قرار مي گيرد اشاره کنند. انسانهاي دلباخته ي تکنيک، تکنوفيلها، اين کار را مي کنند و دائماً نيز در حال انجام آن هستند. لذا من ناچارم براي دفاع از نظريه ي خودم اين نکته را يادآور شوم که ذکر عقيده ي انتقادي و هشدار دهنده، لااقل اين فايده را دارد که لحظه اي سکوت و تفکر را در امواج پرطنين ذهن مشتاقان هيجان زده ي طرفدار تکنيک باعث شود. اگر قرار است اشتباهي رخ دهد، همان بهتر که اين اشتباه از جانب تاموس و در جهت شک و بدگماني صورت گيرد. اگر به گفتار تاموس يکبار ديگر رجوع کنيم، مي بينيم که وي هم به بيان نکاتي مي پردازد که اختراع نئوت آن را سبب مي شود و هم متذکر زيانهايي مي شود که جنبه ي منفي آن را تشکيل مي دهد. هيچ جامعه و اجتماعي نمي توانند امروزه خود را از درگيري با تکنيک در امان نگاه دارد، خواه در اين رهگذر خردمندانه و هوشيار عمل کند و خواه بي توجه و غافل. واقعيت اين است که قراردادي منعقد مي شود که براساس آن تکنيک هم مي دهد و هم مي ستاند. فقط کساني که داراي قدرت تعقل و عقل سليم هستند مي توانند خود را از هيجان زدگيهاي ناشي از تحول و نوآوري تکنيک مصون نگاه دارند و عنان از کف ندهند. در اينجا به قسمتي از نوشته فرويد دير باور اشاره مي کنم که در اين باب چنين مي نويسد:
« دليل خواهند آورد که آيا اين واقعيت که من مي توانم صداي فرزندم را که صدها کيلومتر دورتر از من زندگي مي کند به وضوح و به کرات و به ميل خود بشنوم لذت آفرين نيست؟ آيا اين احساس خوشبختي فاقد جنبه ي مثبت است که من لحظاتي کوتاه بعد از فرود يکي از دوستانم در فرودگاهي، مي توانم از سلامت وي اطلاع حاصل کنم و اطمينان يابم که سفر دراز و خسته کننده اي را به راحتي پشت سر گذارده است؟ آيا اين واقعيت که پزشکي امروز موفق شده است ضريب مرگ را در کودکان، خطر بيماريهاي عفوني را در مادران باردار کاهش دهد و يا بالاتر از همه طول عمر و زمان حيات يک انسان متمدن را سالهاي بيشماري افزوده سازد لذت بخش نيست؟ ».
فرويد به اين واقعيت وقوف کامل داشته است، که انسان نمي تواند به پيشرفتهاي علمي و صنعتي بي اعتنا باشد و در اين فراز از نوشته ي خود به آن اذعان مي کند، اما قضيه به همين جا ختم نمي شود، او در پايان به قربانيان اين رشد صنعتي و به ارزشهايي اشاره مي کند که در اين فرايند نابود مي شوند:
« اگر راه آهن وجود نداشت، فرزند من از محل زندگي پدر و مادرش دور نمي شد. در اين صورت نيازي به رفع نگراني نبود و تلفن براي شنيدن صدايش ضرورت پيدا نمي کرد. اگر کشتي اقيانوس پيما به راه نمي افتاد، دوست من دست به يک سفر دريايي نمي زد. دوري او و بي خبري از او موجب نگراني من نمي شد. در اين صورت نيازي به تلگراف نبود تا مرا از وضعيت او مطلع سازد. وقتي ما مجبور هستيم به کنترل زاد و ولد بپردازيم و از باردار شدن زنان خود جلوگيري کنيم و در نتيجه فرزندان کمتري داشته باشيم، از شرايطي که مرگ و مير کودکان را کاهش داده است چه سودي مي بريم. ما بايد براي جلوگيري از بارداري، شرايط دشواري را در روابط زناشويي خود پذيرا شويم؛ طبعاً اعمال اين روشهاي جلوگيري، اختلالاتي را در روند همبستري ما با همسرانمان ايجاد مي کند. پذيرش اصل « تنازع بقاء » به طبيعت روح آدمي نزديک تر است يا به کارگيري روشهاي غيرطبيعي براي جلوگيري از زاد و ولد بيشتر؟ از اينکه علم توانسته است عمر متوسط ما را زيادتر کند چه سود، وقتي که محتواي زندگي ما سراسر از غم و ناهنجاري و اندوه تشکيل شده است، به طوري که به مرگ براي نجات خود خوش آمد بگوييم ». (2)
از رهگذر برآورد هزينه هاي پيشرفت صنعتي و خسارتهايي که از اين طريق گريبان ما را مي گيرد، فرويد به اين نتيجه ي دردناک و کسل کننده مي رسد که ضمن تأييد نظر تورو اظهار مي دارد که اختراعات ما چيزي نيست جز وسيله اي تکامل يافته براي رسيدن به هدفي تکامل نيافته.
يک دلباخته ي تکنولوژي ( تکنوفيل ) درباره ي اظهارات فوق الذکر فرويد خواهد گفت، که زندگي انسانها هماره بدون دوست و رفيق و سرشار از غم و اندوه بوده است. اختراع تلفن و پيمودن اقيانوسها و حاکميت بهداشت، عمر و زندگي ما را نه تنها درازتر کرده، بلکه قابل تحمل تر و مطبوع تر نيز ساخته است. ( من نيز شخصاً چنين دلايل را مي آورم و در عين حال نشان مي دهم که پيامبري يک بعدي و يک سونگر و « تکنيک ستيز » نيستم ). در اينجا قصد بررسي و ذکر اين دلايل را ندارم و آن را مفيد نيز نمي دانم. قصد من از نقل گفته ي فرويد فقط اين بود که نشان دهم انسان خردمندي که بذر يک چنين تعمق و نگراني را مي پاشد، ناچار از ذکر معايب تکنيک و تکنولوژي است، خاصه آن گاه که به بيان موهبت هاي آن مي پردازد. اگر تاموس آن خردي را که به وي نسبت مي دهند دارا بود، علاوه بر ذکر معايب، آن خصلتها و تواناييهايي را که انسان با فرا گرفتن الفبا در خود شکوفا مي کرد به گفتار و دلايل خود اضافه مي کرد.
ارزيابي متعادل و واقع بينانه ترقيات صنعتي نيازمند يک معيار و برخورد بي طرفانه و منصفانه نيز هست. تا اينجا در مورد خطاي قضاوت تاموس سخن گفتيم. حال يک مطلب هم درباره ي جنبه ديگر نظريه ي او که صحيح به نظر مي رسد: تاموس اين نکته را مسلم پنداشته است ( و لذا آن را شايان ذکر ندانسته است ) که « کتابت » يک تکنيک و فن بي طرفي نيست که فوايد و مضرات آن بستگي به نوع استعمال و کاربرد آن داشته باشد. او خوب مي داند که نوع و روشي که در کاربرد يک تکنيک و فن موجود است، عمدتاً بستگي به ساختمان و ذات همان فن و تکنيک دارد؛ به عبارت ديگر نقش و کاربرد هر تکنيک از فرم آن نشأت مي گيرد. لذا به اين دليل است که براي تاموس اين سئوال مطرح نيست که مصريان چه چيز را مي نويسند، بلکه ذات و نفس نوشتن مورد توجه او قرار گرفته است.
به سختي قابل تصور است که تاموس به سان شيفتگان و دلباختگان تکنيک امروزين مدعي بوده است که از کتابت فقط براي نگارش متون خاص بهره بايد گرفت، مثلاً براي تدوين يک نمايشنامه يا يک قطعه ي هنري براي تئاتر و امثالهم و نه براي بيان يک موضوع تاريخي يا يک بحث فلسفي، که اگر چنين مي بود، نقش تخريبي تکنيک اختراعي او به حداقل مي رسيد. او چنين تصوري را نيز قطعاً بچگانه مي انگاشته است. و به عقيده ي من در اين صورت مخالفتي نمي داشت اگر از ورود و به کارگيري يک فن و تکنيک خاصي در مقوله ي معيني جلوگيري مي شد و به عبارت ديگر اگر راه نفوذ يک فن بخصوصي را به يک فرهنگ معين سد مي کرديم، اين امر قطعاً مورد مخالفت تاموس قرار نمي گرفت. اما نکته اي که از تاموس مي توانيم بياموزيم، اين است که اگر در موردي و يا زمينه اي راه براي صنعت و تکنيک باز گشوديم، بايد تمام تبعات آن را بپذيريم. زيرا هر چه را که در توان و بالقوه داراست و بدان منظور فراهم آمده است به انجام خواهد رساند. تنها وظيفه اي که ما عهده دار آن هستيم در اين خلاصه مي شود که اين کاربرد و هدف و وظيفه ي تکنولوژي را بشناسيم. به عبارت ديگر اگر راهي را براي ورود تکنيک به فرهنگ خود باز کرديم، بايد اين امر را با بصيرت و چشمان باز انجام دهيم. اين نکته همان مطلبي است که ما مي توانيم از آنچه تاموس بدان اشاره نکرده است و به دليل بديهي بودن آن را ناگفته گذارده است بياموزيم. اما بيشترين بهره را بايد از نکته اي ببريم که وي صريحاً بيان کرده است. او به اين مطلب تصريح مي کند که کتابت، معاني کلماتي نظير « حافظه » و « خرد » را دگرگون مي سازد. او نگران آن است که ما يادآوري يک خاطره را که چندان ارزشي ندارد با نفس « حافظه » و « فراموش نکردن » و نيز « خرد » را با صرف « دانستن » مطلبي يکسان انگاريم. اين رأي و نظر را بايد ملکه خود سازيم و آن را در ذهن خود نقش کنيم. زيرا تکنولوژيهاي بنيادين در واقع امر، معاني و تعاريف متداول و قديمي را چنان دستخوش دگرگوني مي سازند که حتي به حوزه ي خودآگاهي ما نيز خطور نمي کند. اين واقعيت در بردارنده ي خطراتي است که کاربرد تکنيک در حوزه ي جديد فاقد آن است؛ زيرا در فرايند اخير، اين تکنيک لغات جديدي را خلق مي کند که با مفاهيم خودساخته ي آن سازگار است.
در زمان حاضر ما زبان خود را با هزاران لغت و اصطلاح و تعبير جديد انباشته ايم که با تکنولوژي جديد سرو کار دارند. « ويدئو »، « نرم افزار »، « ديفرنسيال جلو »، « واکمن » و غيره. اين جريان به دور از افکار ما صورت نمي پذيرد. اشياء جديد، نامهاي جديد مي طلبند. اما مطلب در اينجاست که اشياء جديد لغات قديم و ريشه دار را نيز دگرگون مي سازند. مطبوعات و نيز تلگراف آنچه را ما در گذشته « دانسته ها » و يا « اطلاعات » مي ناميديم دگرگون کرده است. تلويزيون تصوير و برداشت ما را از آنچه در قديم با عناوين « مناظره ي سياسي »، « اخبار » و « افکار عمومي » تلقي مي کرديم، عوض کرده است. کامپيوتر نيز يکبار ديگر مفهوم ذهني ما را از کلمه ي « اطلاعات و داده ها » تغيير داده است. نوشتن و به کارگيري الفبا نيز مفاهيم ذهني ما را از « حقيقت » و « قانون » دگرگون ساخته است؛ با شروع چاپ و امروز يکبار ديگر به وسيله ي تلويزيون و کامپيوتر، اين مفاهيم تغيير کرده است. اين دگرگونيها بسيار سريع و به آساني و عميق صورت مي پذيرند.
آفرينندگان لغات و سازندگان واژه هاي جديد، براي کار خود هرگز به افکار و آراء عمومي مراجعه نمي کنند و در هيچ کتاب راهنمايي ساخته هاي جديد آنان منعکس نمي شود. مدارس هم خود به خود از اين دگرگوني مطلع نمي شوند. لغات قديم همچون گذشته به کار مي روند، جمله بندي ها سر جاي خود مي مانند، هر چند به مرور مفاهيم جديدي جاي آنها را مي گيرد و گاه اتفاق مي افتد که معناي يک لغت در جريان اين روند به معناي مخالف خود تبديل مي يابد. و اين همان نکته اي است که تاموس به ما مي آموزد. وي مي گويد تکنولوژي يک فرمانده ي تسليم ناپذير و هدايت کننده انعطاف ناپذيري است که تمام مفاهيم و اندوخته هاي ذهني را دگرگون مي سازد. براي واژه هايي نظير « آزادي »، « حقيقت »، « شعور »، « واقعيت »، « خرد »، « حافظه » و « تاريخ » مفاهيمي تازه مي سازد و از اين طريق راه به دنياي درون ما باز مي کند. اين تکنيک دگرگون ساز، حتي وقت خود را صرف آن نمي کند که اين تغييرات را به آگاهي و اطلاع ما برساند و ما نيز فرصت آن را نخواهيم داشت در جريان اين وقايع قرار گيريم و خود را به موقع از آن آگاه سازيم.
اين واقعيت در ارتباط با دگرگونيهايي که صنعت و تکنيک به دنبال خود دارد نياز به نگرش عميق دارد و من در بخشهاي آتي بدان خواهيم پرداخت. در اينجا به ذکر چند اصل اساسي مي پردازم که از قضاوت تاموس استنباط مي گردد. اصولي که ذکر آن، تمام آنچه را که درصدد بيانش هستم به خوبي منعکس مي سازد. مثلاً تاموس به نئوت اخطار مي کند، که شاگردان تو با به کارگيري کتابت داراي شهرت و اعتبار « خردمندي » مي شوند، بدون آنکه استحقاق آن را دارا باشند؛ با اين انذار، اين حقيقت را روشن مي کند که گروه و يا کساني که قدرت بهره گيري و يا استخدام يک تکنيک را دارا مي شوند، از رهگذر آن يک تفوق و اعتبار ظاهري و کاذب به دست مي آورند و در مقابل کساني که فاقد بهره مندي از آن تکنيک بوده اند به اعمال قدرتي ناشايسته مي پردازند. هم اين عنوان و اقتدار در اين بهره گيران تکنيک بر اساس لياقت و شايستگيهاي لازم استوار نيست و هم سلطه آنان بر محرومان از اين تکنيک فاقد مشروعيتهاي لازم است. تأثيراتي که اين جريان و اين واقعيتها بر روند اجتماع مي گذارد به طرق مختلف قابل بيان و مطالعه است. هارولد اي نيس( Harold Innis )، پدر تحقيقات ارتباطي مدرن بارها بدين نکته اشاره کرده است که تکنولوژيهاي مهم، « دانش انحصاري » را براي بهره مندان از خود پديد مي آورد و اين افراد اطلاعاتي را در « انحصار » خود مي گيرند و اين دقيقاً همان نکته اي است که تاموس بيان مي دارد: کساني که بهره گيري و يا به کارگيري تکنولوژي خاصي را در کنترل خود دارند، خواسته يا ناخواسته و رفته رفته صاحب اقتداري ويژه و تسلطي انکارناپذير خواهند شد و آن را بر کسان ديگري که از اين قدرت محرومند و افسار اين تکنولوژي را در دست ندارند بي رويه اعمال مي کنند. هارولد اي نيس در کتاب خود تعصب رسانه ها ( The Bias of Communication ) نمونه هاي تاريخي فراواني در اين زمينه عرضه مي دارد و نشان مي دهد که چگونه يک تکنيک جديد حصار کانونهاي انحصاري موجود را در هم شکسته و کانون جديدي از قدرت انحصاري ايجاد مي کند که در اختيار گروه ديگري قرار دارد. به راحتي مي توان ادعا کرد که فوايد و مضرات يک تکنيک جديد يکسان بين افراد تقسيم نشده است. در اينجا برندگان و بازندگان يکي نيستند، و چه بيجا و در عين حال دردناک است که بازندگان همچون روزگاران پيش براي برندگان هورا بکشند.
به عنوان مثال به تلويزيون نگاه مي کنيم. در ايالات متحده تلويزيون بيشتر از جاهاي ديگر ريشه در اعماق جامعه گسترانده است. اغلب افراد به کارگزاران اين نهاد، چه گوينده اخبار، چه مجريان برنامه هاي ديگر و حتي کارمندان فني و ديگر دست اندرکاران- که بدون شک حقوقهاي گزاف و عناوين دلفريب تمنيات دروني هر يک از آنها را ارضا مي کند- به چشم صاحبان کرامت مي نگرند. براي هيچ کس جاي ترديد نيست که همين افراد که صاحب نوعي « انحصار اطلاعاتي » هستند، وقتي براي تلويزيون و يا برنامه هاي آن تبليغ مي کنند در حقيقت در مقام نوعي خودستايي برآمده اند. از سوي ديگر همين تلويزيون به عنوان و اعتبار معلم و معلمي در درازمدت پايان مي دهد. زيرا مدرسه و آموزشگاه که با شروع صنعت چاپ و کتاب داراي عنوان و موقعيتي اجتماعي شد، طبعاً شغل معلمي نيز نوعي انحصار اطلاعاتي صاحب مقام و عنوان را در پي داشت. اينک به ميزان اعتباري که براي يک لغت مکتوب در کتاب و يک لغت نمودار شده در صفحه ي تلويزيون و يا يک لغت مسموع قائل شويم، به همان ميزان جايگاه انحصاري قدرت و اطلاعات تغيير مي يابد. چهارصد سال تمام آموزگاران از انحصار اطلاعاتي ناشي از تکنيک چاپ و کتاب بهره مي بردند و امروزه شاهد فروپاشي اين اعتبار و اين انحصار هستند. اگرچه اينان در مقابل اين جريان کاري نمي توانند انجام دهند. اما جالب اين است که با شادي و شوق نيز از اين تکنيک جديد استقبال مي کنند. اين واقعيت مرا به ياد آن نعل سازي مي اندازد که در پايان قرن گذشته هنگامي که براي اولين بار چشمش به اتومبيل افتاد، گمان کرد اين تکنيک جديد عامل ارتقاء شغلي او مي شود. نعل سازان واقع بين بايد مي فهميدند که ورود اين تکنيک برابر است با پايان دوران اقتدار انحصاري آنان. البته آنان در مقابل اين صنعت جز گريه چه مي توانستند بکنند؟ با تکميل و گسترش تکنولوژي کامپيوتر نيز، همه ي ما در وضعيت مشابهي با اين برد و باخت قرار گرفته ايم. در اينجا نيز برنده و بازنده يکي نيست. جاي هيچ گونه ترديدي نيست که تکنولوژي کامپيوتر قدرت سازمانهاي بزرگ نظير نيروهاي مسلح، شرکتهاي هواپيمايي، بانکها و موسسات گردآوري ماليات را افزون ساخته است. همچنين واضح است که کامپيوتر براي کارکنان و همکاران مراکز تحقيقات علمي، نظير لابراتورهاي فيزيک و شيمي و ديگر مراکز علمي از ضروريات اصلي بوده و کاربرد اجتناب ناپذيري دارد. اين يک طرف قضيه است. اما براي اکثريت مردم عادي و انبوه انسانهاي ديگر، سود تکنولوژي کامپيوتر چه بوده است؟ به عبارت ديگر سهم آنان از اين خوان نعمت چيست؟ فولادگران، سبزي فروشان، آموزگاران، تعميرکاران اتومبيل، موسيقي دانان، نوازندگان حرفه اي، بناها، دندانپزشکان و ديگر گروههاي شغلي، که کامپيوتر به نوعي در زندگي آنان رسوخ کرده است، چه سودي از اين تکنيک مي برند، غير از اينکه زندگي خصوصي آنان هرچه بيشتر در معرض ديد صاحبان انحصاري اين صنعت قرار گرفته است. اطلاعات مربوط به مراحل مختلف زندگي و حرفه ي آنان هر روز بيشتر و سريع تر و سهل تر در اختيار ديگران است. بدون اطلاع و حتي رضايت آنان از دور کنترل مي شوند و تحت مراقبت قرار دارند و از تصميماتي که در موردشان اتخاذ مي شود بي اطلاع تر مي گردند و غالباً نيز تا حد يک عدد و با مشخصه کامپيوتري يک کد خلاصه شده اند و با آقاي شماره ي فلان زير نظر قرار دارند. هر روز انباري از مرسولات پستي و اوراق تبليغاتي بر سر آنان فرو مي ريزد. هر کدام از آنان به صورت يک شکار و طعمه ي خوبي براي تشکيلات سياسي و سازمانهاي تبليغاتي در آمده اند. مدارس هر روز بيش از پيش به دانش آموزان ياد مي دهند که چگونه از سيستمهاي کامپيوتريزه بياموزند، به جاي اينکه اصول و مطالبي را به اين نوجوانان آموزش دهند که به مراتب مهمتر و ارزنده تر از اينها است. در يک جمله و به طور خلاصه، ذره اي از آنچه به حال آنان و براي آنان مفيد و شايسته ي آموزش است بدانان ارائه نمي گردد و هر آنچه ثمري نداده و داراي فايده اي نيست جاي مطالب آموزشي را مي گيرد و به بازندگان اين سود ارائه مي شود. بدين سبب اينها بازندگان و باختگان اين تکنيک هستند. جاي شگفتي ندارد که برندگان هر روز بيش از پيش درصدد آن باشند که بازندگان را به استفاده بيشتر از تکنولوژي کامپيوتر ترغيب کنند. روش آنان غالباً بدين گونه است که به بازندگان اطمينان دهند که با استفاده از کامپيوتر شخصي، هر انسان متعارفي خواهد توانست بهتر و سريع تر از گذشته، حسابهاي بانکي خود را زير نظر داشته صورت حسابها و اسناد خود را مطمئن تر طبقه بندي و نگهداري کرده و قبوض رسيدها و دريافتها و خريدهاي خود را آسان تر رده بندي کند. آنها به اين بازندگان مي آموزند که چگونه مي توانند مجموعه مسائل زندگي خود را منظم تر و پربارتر سر و سامان دهند. اما در اين خلال و از رهگذر اين آموزشها، به سادگي و بدون اشاره کوچک به اين سئوال- که ساماندهي بيشتر به مسائل خصوصي يک انسان و يا طبقه بندي کردن واضح مدارک و قبوض او و يا سهل الوصول بودن آگاهي از وضعيت بانکي او چه نفعي براي او دارد- بهايي را که بايد براي اين منظور پرداخت کند هرگز طرح نمي شود. حال اگر با وجود همه ي اينها، اين بازندگان کمي ترديد و سوء ظن از خود نشان دهند، بلافاصله سودجويان و برندگان اصلي اين بازي دست به خلق معجزات و اظهار کراماتي مي زنند که کامپيوتر به خوبي از عهده ي آن برمي آيد. هر چند تواناييها و قدرتهاي خارق العاده اين تکنيک براي گروه دوم ( بازندگان ) از اهميت حياتي بسيار پاييني برخوردار باشد، هر چند که خيره کننده و جذاب و جالب توجه باشد.

سرانجام بازندگان تسليم خواهند شد و عمدتاً به اين دليل که دقيقاً بنابر پيش بيني تاموس، براي دارندگان قدرت انحصاري اين تکنولوژي نوعي خردمندي و « شعور برتر » قائل هستند. حتي صاحبان تکنولوژي نيز خود را صاحب چنين خردي مي انگارند؛ همان گونه که از تاموس روايت شده است. و اين امر کار را بدانجا مي کشانند که ديگر اصلاً کسي نمي پرسد که اين تکنولوژي به چه کسي قدرت و آزادي مي بخشد و با قدرت و آزادي چه کسي از وي سلب مي شود. ممکن است از اين بيان من چنين استنباط شود که گويا دارندگان اين قدرت انحصاري با يک طرح و توطئه حساب شده، کاملاً مي دانند چه چيزي را به دست مي آورند و يا چه چيزي را از دست مي دهند. اما واقعيت صددرصد چنين نيست؛ خصوصاً در جامعه اي که روح و اخلاق و دمکراسي و انتخاب آزاد وجود دارد و پيوند و پاي بندي به سنتهاي گذشته نقش کمتري دارد. تقريباً هر فرد انساني آمادگي زيادي براي پذيرش تکنولوژي جديد از خود نشان مي دهد و حتي با شوق فراواني بدان سمت گام برمي دارد و نيز معتقد است که منافع و بهره ي اين تکنولوژي سرانجام علي السويه ميان همه انسانهاي اين جامعه تقسيم مي گردد. خاصه در ايالات متحده ي آمريکا که اين روح و شوق « نو » طلبي بدون حد و حصر است، اين اعتقاد کودکانه سخت متداول است؛ در آمريکا اصولاً به ذهن کسي خطور نمي کند که در هر تحول اجتماعي- از هر نوع- اصولاً به همان ميزان بازنده وجود دارد که برنده و بهره مند از اين تحول. اين واقعيت بيشتر رهين روح خوش بيني مردم آمريکا است. و اين همان روحيه اي است که عمدتاً در روند تغييرات و تحولات تکنولوژيکي از سوي شرکتها و کارتلهاي بزرگ مورد سوء استفاده قرار گرفته و با بيدار کردن اميدها و آرزوهاي بسيار تخيلي و دور و دراز از آمريکاييان، شديداً آنان را به استثمار مي کشند. اين کارتلها خوب مي دانند که از عقل معيشتي بسيار به دور است اگر بخواهند آنها را واقع بينانه در جريان هزينه و بهايي که بايد براي اين تحول صنعتي و تکنولوژيکي بپردازند، قرار دهند. به اين ترتيب، اگر بتوان اين واقعيت را يک توطئه ناميد، مي توان گفت که اين امر توطئه يک جامعه و فرهنگ است عليه خودش.

علاوه بر اينها، مطلب ديگري که به نظر من مهمتر از همه است، اين است که در مراحل آغازين نفوذ و کاربرد يک تکنولوژي در يک فرهنگ و جامعه، هيچ کس به وضوح نمي داند که سرانجام چه کساني بهره مند خواهند شد و يا چه کساني زيان خواهند ديد- و اين بدان دليل است که تغييرات تدريجي و يا سريع کاربرد يک تکنيک خاص در يک جامعه، بسيار پيچيده و اگر نه کاملاً مرموزانه و اسرارآميز، حداقل غيرقابل پيش بيني به پيش مي رود. از زمره ي دگرگونيهايي که کمترين پيش بيني در مورد آنها امکان پذير نيست، تغييراتي هستند که بر مبناي ايدئولوژيکي استوار است و بر اصول عقايدي تکيه دارند. زماني که تاموس هشدار مي دهد کسي که با فراگير کتابت درصدد نگهداري خاطره اي است، در حقيقت به جاي پرداختن به تقويت دروني حافظه براساس تعليم و آموزشهاي لازم، صرفاً به کمک علايمي آن هم از خارج و با واسطه، موفق به يادآوري يک خاطره خواهد بود؛ چنين کسي در حقيقت يک « خواننده » است نه يک « تعليم يافته ». آنها به غلط و براساس « شنود » ها خود را « تعليم يافته » مي دانند. تاموس بر اين عقيده است که تکنولوژيهاي جديد مفاهيمي نظير « مطلع بودن »، « حقيقت » و... را دگرگون مي سازد. اين تکنيکها آن قدرت و عادت به « تفکر » را که اساس و کارمايه ي يک فرهنگ و تمدن در جهان است به کلي عوض کرده و معيارهاي طبيعي و ذاتي را، که مبين نظم اشياء و حقايق جهان و تعيين کننده ي جايگاه و موقف امور است، دگرگون مي سازد. چه چيز ضرورت دارد؟ چه چيز اجتناب ناپذير است؟ چه چيز واقعيت دارد؟ مباني طبيعي و ضوابط منسجمي که به اين سئوالات پاسخ مي داد، همگي دستخوش تغيير مي شوند. از آنجا که اين تغييرات در دگرگوني مفاهيم و معاني لغات قديمي به خوبي نمودار مي شوند، بحث بر سر اين موضوع و تحولات عميق ايدئولوژيکي را که از اين رهگذر، جامعه امروز آمريکايي را در بر گرفته است به بخشهاي بعدي اين موکول مي کنم. در اينجا فقط به ذکر يک مثال مي پردازم که چگونه تکنولوژي جديد برداشت جديدي از « آنچه واقعيت دارد » را به جاي استنباط قديمي آن باعث مي شود، و چگونه با خلق يک مفهوم جديد از يک واقعيت قديم، استنباط قديمي را از همان واقعيت به گور مي سپارد.
اين روش به ظاهر بي اشکال ارزيابي آموخته هاي يک دانش آموز و يا دانشجو را در نظر بگيريد. با دريافت پاسخ سئوالاتي که از يک داوطلب در امتحان مي شود، به او « نمره » مي دهيم. اين روش در نزد و ذهن اغلب قريب به اتفاق ما امري طبيعي مي نمايد، چنانکه هرگز درباره ي ماهيت آن نمي انديشيم و از معناي واقعي آن غافل هستيم. شايد درک اين مطلب براي اغلب ما دشوار باشد که اعداد و نمره در واقع يک ابزار و وسيله و اگر بهتر بخواهيد يک تکنولوژي است که ما به کمک آن قضاوت خود را درباره ي ديگران اعلام مي داريم. چه بسا باشند کساني که درک اين نکته برايشان مشکل باشد که کاربرد اين ابزار و تکنيک چقدر شگفت آور و نامناسب است.
براي اولين بار در سال 1792 در دانشگاه کمبريج، براساس پيشنهاد يک استاد به نام ويليام فاريش (3) ( William Farish )، انشا و نوشته هاي دانشجويان را با نمره ارزيابي کردند. در مورد اين ويليام فاريش اطلاع زيادي در دست نيست و جز معدودي افراد کسي درباره ي او و از او چيزي نشنيده است. با اين همه، پيشنهاد او براي تعيين مقدار کمي قدرت تفکر انساني، گام تعيين کننده اي شد براي ساختار جديدي از مفاهيم رياضي و به رياضيات و معيارهاي آن مفهوم و تصوري ديگر اعطا کرد.
اگر بتوان قدرت کيفي يک انديشه را با عدد مشخص کرد، پس به تبع آن بايد بتوان قدرت کيفي بخشايش، عشق، نفرت، زيبايي، آفرينندگي، هوشمندي و حتي تندرستي را با ارقام و اعداد بيان و ارزيابي نمود. هنگامي که گاليله اظهار داشت زبان طبيعت زبان رياضيات است، هرگز به ذهنش خطور نمي کرد که حوزه و ميدان احساسات بشري و تواناييها و معارف انساني را در درون اين زبان- رياضيات بگنجاند. اما امروزه روز اغلب ما به چنين کاري مشغوليم. روان شناسان ما، جامعه شناسان و آموزگاران و مربيان ما عدم استفاده از اعداد را براي ارزيابي کارهاشان غير ممکن مي دانند. آنها بر اين عقيده اند که دانش قابل اعتماد را بدون کمک از اعداد نه مي توان تحصيل کرد و آموخت و نه مي توان بيان کرد و ارزش گذاري نمود. من نمي خواهم ادعا کنم که اين برداشت و تصور، احمقانه و يا خطرناک است، بلکه مي گويم حداقل عجيب و در خور شگفتي و تعمق است و شگفت آورتر اينکه بسياري از ما در اين امر هيچ شگفتي و نکته در خور توجه و تعمق نمي بينيم.
اگر گاليله، شکسپير يا توماس جفرسون ( Thomas Jefferson ) مي شنيدند که از فلان شخص انتظار قدرت خلاقه ي بيشتري مي رود زيرا درجه ي هوش و ذکاوت او 134 است؛ و يا آن ديگري داراي درجه ي حساسيت 7/2 است؛ و يا مثلاً ارزش مقاله اين شخص درباره ي رشد و شکوفايي کاپيتاليسم با عدد « 20 » و در مقابل نوشته ي ديگري با عدد « 12 » ارزيابي شده است، از هوش مي رفتند.
اگر ما در اين سيستم نمره گذاري و ارزشيابي فايده و ارزشي مي بينيم، صرفاً بدان دليل است که تفکرات و تخيلات ما در اثر تکنولوژي اعداد آن چنان تغيير يافته است که برداشت ما از جهان و اين دنيا کاملاً متفاوت با آنان شده است. برداشت و انتزاع ذهني ما از آنچه واقعاً موجود است، با آنان تفاوت پيدا کرده است. به عبارت ديگر، در هر وسيله و ابزاري يک تمايل دروني و گرايش عقيدتي وجود دارد که جهان را آن طور که اين وسيله و تکنيک ايجاب مي کند بسازيم و بشناسيم و نه جور ديگري؛ استنباط، قدرت تأليف و ادراک، نوع ادراک و برداشت ما و حتي موضع گيري و موقف و منظر ما نسبت به همه ي چيزها و حوادث اطرافمان قابليت استفاده از ابزار و تکنيکي است که به کار گرفته ايم و از اين رو با بينش و درک ديگراني که از اين تکنيک بي تأثير مانده اند تفاوت فاحش دارد.
اين همان عقيده ي مارشال مک لوهان است در کلام قصار مشهورش که: « رساله همانا پيام است ». و يا کارل مارکس هنگامي که بيان مي دارد: « تکنولوژي نوع رفتار و ارتباط انسان را با طبيعت تعيين مي کند و نيز تعيين کننده ي کيفيت رابطه ي انسانها با يکديگر است ». همچنين ويتگن اشتاين با دقت و نگرش به ابتدايي ترين وسايل صنعتي و تکنيکي مورد استفاده ي ما مي گويد: « زبان نه فقط مرکب و وسيله ي نقليه افکار و انديشه هاي ماست، بلکه راننده ي اين مرکب نيز هست ». و همه ي اينها همان پيام و قضاوت تاموس است که به نئوت اظهار داشته بود. به طور خلاصه مي توان گفت که اين نکات همان ضرب المثل حکيمانه ي قديميان است که « هر کس که چکش در دست دارد، در همه جا ميخ مي بيند » و اگر بتوانيم اين پند و ضرب المثل را تعميم دهيم، مي گوييم: « هر کس مداد در دست دارد، در همه جا فهرست و ليستهاي مختلف مي بيند » يا « هر کس دوربين عکاسي در دست دارد، در همه جا عکس و تصاوير مي بيند » يا « هر کس کامپيوتر در دست دارد همه جا را پر از کد و داده ها مي بيند » و بالاخره « هر کس يک فرم يا يک کارنامه در دست دارد، همه جا را پر از اعداد مي بيند ».
هرگاه يک تکنولوژي راه خود را براي نفوذ باز کرد و خود نيز در مسير تکامل و رشد قرار گرفت. اين تأثيرات و آن تغييراتي که بر شمرديم آنقدر بطي و دور از انتظار صورت مي گيرد که هيچ کس را ياراي آن نيست که آگاهانه و با وقوف کامل به پايان کار، خود را فقط برنده و بهره مند از کاربرد اين تکنيک از آب در آورد.
چه کسي مي توانست با اختراع ساعت پيش بيني کند که سرانجام کاربردي آن به چه منظور خواهد بود و چه علايق و اهدافي را در پي خواهد داشت. اختراع ساعت به پايان قرن 12 و آغاز قرن 13 برمي گردد. هدف از اختراع آن اين بود که اوقات هفتگانه مراسم عبادي را در کليساي بنديکتين ( Benedictine ) منظم سازد و به برنامه هاي آنجا نظم مورد نظر را ببخشد. صداي زنگهاي کليسا، آغاز برنامه هاي عبادت و تذکار را اعلام مي داشت و اين ساعت فقط وظيفه داشت که فواصل زمانهاي موردنظر را منظم و يکسان سازد و همين طور هم بود. اما راهبگان و اصحاب کليسا هرگز به ذهنشان هم خطور نمي کرد که با اين وسيله علاوه بر تنظيم زمان برنامه ي عبادت و نماز، زمان معامله ي انسانها با يکديگر و حتي معامله و خريد و فروش انسانها- برده داري- تنظيم و هماهنگ مي شود؛ و بدين ترتيب بود که حوالي قرن 14 ساعت از کليسا به درآمد و زندگي کارگر و زحمتکش و تاجر و ديگران را نظم و مقرراتي نوين بخشيد.
لوئيس مامفورد معتقد است که برقراري نظم و نظام در توليد و ساعات کار و « محصولات استاندارد و هماهنگ » با اختراع و کاربرد ساعت مکانيکي، امکانپذير گرديد و کاپيتاليسم بدون ساعت راه به جايي نمي برد. (4)

نکته ي جالب توجه، متناقض و جان کلام در اينجاست که ساعت را براي تنظيم و سامان دادن به عبادت جمعي و اظهار حاجات دروني انسانها با خالق خود اختراع کردند و به کار گرفتند، اما سرانجام همين وسيله تبديل به يک تکنولوژي شد که تأمين کننده و نظم دهنده به حوايج بروني و تحصيل و انباشتن پول و سرمايه شد. در نزاع بين خدا و ديو سرانجام ساعت، دومي را برگزيده آن هم مرموزانه و بدون سر و صدا و غيرقابل پيش بيني.

نتايج و سرانجام پيش بيني نشده ي اين تکنيکها همواره سد راه کساني بوده است که اعتقاد داشتند مي توانند جهت و مسيري را که اين تکنيک ما را بدان سوق مي دهد، شناسايي کنند. همان گونه که تاموس مي گويد: حتي به خالقان و مخترعين اين تکنولوژيها نيز نمي توان به عنوان منجيان و يا پيامبران قابل اعتماد تکيه کرد. اگر گوتنبرگ کاتوليک، مخترع صنعت چاپ، خبردار مي شد که لوتر، ملعون ضد کاتوليک، تکنيک چاپ را يک هديه ي الهي مي داند- که مي توان به وسيله ي آن عقايد پروتستانهاي ضد کاتوليک را به ميزان گسترده اي نشر داد- از وحشت چه مي کرد و چه بر سرش مي آمد؟ لوتر برخلاف گوتنبرگ متوجه شد که به وسيله صنعت چاپ مي توان کلمات خدا را با توليد انبوه کتاب، در روي هر ميز آشپزخانه اي قرار داد و بدين ترتيب هر مسيحي را به کيش خود در آورد، و حتي به عقيده ي لوتر، هر فرد معتقد به مسيحيت را به يک پاپ براي خودش تبديل کرد. در نزاع بين وحدت مذهبي و تفرقه ي مذهبي صنعت چاپ، راه دومي را هموارتر ساخت. ترديدي نداريم که گوتنبرگ متعصب کاتوليک و مخترع چاپ، هرگز چنين امکاني و سرانجامي به ذهنش نيز خطور نمي کرد.
تاموس خود دريافته بود که صاحبان يک تکنيک و مخترعين يک صنعت به ميزان بسيار ناچيزي قدرت هدايت و کنترل تأثيرات اجتماعي، رواني و حتي عقيدتي تکنيک اختراعي خود را دارا هستند. در عالم خيال مي توانيم ناظر گفت و گوي تاموس و گوتنبرگ باشيم. آنجا که تاموس مي گويد: « اي گوتنبرگ، اي مخترع برجسته و اي نمونه ي تمام عيار يک مخترع، مخترع يک فن و صنعت هرگز بهترين قاضي براي قضاوت درباره ي فوايد و مضرات اختراع خود نيست؛ چه براي آنان که به گسترش آن مي پردازند و چه براي کساني که آن را به کار مي گيرند. و اينک تو اي خالق و پدر صنعت چاپ، گمان مي کردي که تکنيک مخلوق تو در اختيار مقام مقدس قرار مي گيرد و در خدمت عقايد ديني و الهي در مي آيد، در حالي که مي بيني چگونه بذر جدايي و نفاق ميان دينداران مي باشد و شايستگي احترام و ارزش عقايد کليساي محبوب ترا تنزل مي دهد و پايگاه انحصاري او را خراب مي کند ».
همچنين مي توانيم حدس بزنيم که تاموس همان مطالبي را که به تئوت گفته بود به گوتنبرگ نيز گوشزد کند که اختراع تو مقادير زيادي خواننده مي آفريند- اگر نگوييم توليد مي کند- که اطلاعات ناقص و بدون آموزش صحيح به دست آورده اند و خرد موهوم خود را خرد واقعي مي پندارند. به عبارت ديگر قرائت، رقيبي افسار گسيخته براي آموزش و تعليم به سبک قديم از کار در آمده است و اين از برکت تکنيک اختراعي تو است. اين رقابت که در بطن و نفس تغييرات تکنيکي نهفته است در حقيقت به بهاي زمان، دقت و توجه، پول، شهرت و اعتبار و زمامداري بهره وران آن، پايه هاي ارزشها و اصول قديمي را واژگون و حداقل دگرگون مي سازد. اين رقابت زماني ضرورت بيشتري پيدا مي کند که پايه هاي عقيدتي و ايدئولوژيکي يک جامعه نمود بيشتري داشته و نقش تعيين کننده تري در روابط آن جامعه دارا باشد. هرچه پايه هاي عقيدتي در تعيين اين روابط عميق تر باشد، نزاع اين رقيب با آن اصول مانند تمام جنگهاي عقيدتي از شدت و حدت بيشتري برخوردار است. اين نزاع فقط در حد جنگ دو ابزار يا دو تکنيک و رقابت آنها با يکديگر خلاصه نمي شود. نبرد الفبا با اشکال و خطوط تصويري گذشته، صنعت چاپ با دست نگاري، دوربين عکاسي با هنر نقاشي، تلويزيون با حروف چاپ شده در واقع جنگ تمام عيار دو جبهه با همه خصوصيات انساني آن است. در دو طرف اين جبهه نبرد فقط اسباب و لوازم قرار ندارند، بلکه انديشه ها و جهان بيني ها نيز در تقابل با يکديگر هستند.
نمونه بارز و جامع چنين نزاعي را ما در ايالات متحده به خوبي مشاهده مي کنيم؛ در عرصه ي سياست، مذهب، اقتصاد و واضح تر از همه در مدارس و دانش آموزان، بدون انعطاف و ترحم در مقابل يکديگر صف آرايي کرده اند. در يک سوي اين جبهه کتاب و حروف چاپ شده با همه ي خصوصيات آن و تأکيد بر منطق، تسلسل، تاريخ، تنظيم و تدوين گام به گام، واقع بيني، نظم و انضباط، مراعات فاصله و حدود و سرانجام نتيجه گيري استدلالي قرار دارد و در سوي ديگر جهان تلويزيون با خصوصيات و تأکيد آن بر خصلت بصري، استنباط لحظه اي و حضوري، همزماني، صميميت، لذت سريع، عکس العملهاي عاطفي و خلاصه اسلوب بصري تعليم و آموزش. امروزه دانش آموزان در حالي قدم به مدرسه مي گذارند که به شدت از تکنيک تلويزيون و اثرات رواني آن متأثر شده اند و در حالي که مکانيسم تصويري و بصري تلويزيون ريشه در اعماق آنان دوانده است، با سيستم کتاب و حروف چاپي وارد يک نزاع دروني و رواني مي شوند. اين درگيري قربانيان زيادي را مي طلبد. کودکان و دانش آموزاني که نمي توانند و يا نمي خواهند از طريق قرائت آموزش ببينند، و يا اصولاً توانايي خواندن را ندارند، نوآموزاني که قادر به درک تسلسل منطقي حتي يک پاراگراف نيستند و نمي توانند افکار خود را بر روي چند جمله مکتوب متمرکز کنند. ديگر قادر نيستند بيش از چند دقيقه به بيان شفاهي معلم و يا يک سخنراني توجه کنند و ارتباط منطقي جملات و مطالب را به خاطر بسپارند و يا حتي فرا گيرند. اينها واماندگان و شکست خوردگاني هستند که عقب ماندگي و عدم موفقيتشان علت ذهني ندارد، بلکه قربانيان جنگ وسايل ارتباطي هستند. دليل واماندگي اين است که در اين جبهه نبرد و تکنولوژي، در صف غلط و در طرف نامساعد ايستاده اند؛ حداقل براي اين دوران و در اين مرحله از نبرد. چه کسي مي داند يا مي تواند پيش بيني کند که اصولاً وضعيت مدارس در 25 سال يا 50 سال ديگر چگونه است و به چه حالي در مي آيد. شايد روزي دانش آموزي را که ما امروز بازنده اين نبرد و يا ناموفق تلقي مي کنيم، موفق بدانند؛ و يا کسي را که امروز ممتاز و کامياب مي شناسيم، عقب مانده ذهني و کودن بشناسند و او را خونسرد و فاقد سرعت لازم در عکس العملها و کند ذهن و کناره گير و ناتوان از تصوير درست واقعيتها برآورد کنند. آنچه را که تاموس خرد کاذب مي ناميد، دانشي برخاسته از کلمات مکتوب، امروز اصل و اساس سيستم آموزشي و فرم تثبيت يافته مدارس شده است و طبعاً داراي ارزش پذيرفته شده است. هيچ دليلي در دست نداريم که اين تکنيک دانش امروزي و اين فرم آموزش و آموزشگاهها و ارزشي را که در اين دوران دارا هستند پايا و هميشگي تلقي کنيم.
مثالي ديگر: با ورود کامپيوتر شخصي به کلاسهاي درس در مدارس، يک اسلوب قوام يافته و روش سامان يافته و بارور چهارصد ساله آموزشي در هم شکسته مي شود. در خلال اين سالهاي متمادي حضور معلم و آموزگار در سر کلاس و توضيح و تشريح شفاهي مطالب و شراکت دانش آموز در هنگام تدريس معلم از طريق پرسش و پاسخ، که خود علاوه بر گسترش روح جمعي و بيداري حس اعتماد و حضور ذهن دانش آموز، صراحتهاي لازم را بين آموزگار و شاگرد موجب مي شد- و در کنار آن و همگام با اين اسلوب، دانش آموز با کمک کتاب و تکنولوژي حروف چاپ شده، قدرت فراگيري شخصي و مجرد از کلاس و ديگران را نيز دارا مي شد. حضور در کلاس و تکنيک شفاهي، تقويت روح تعاون و احساس مسئوليت و شرکت در کار جمعي را سبب مي شد و استفاده از کتاب، پرورش قدرت و توان فردي را براي ورود در يک ميدان سالم، رقابت و رشد استعداد خودسازي و اتکاء به خود را باعث مي شد و هدف تاموس، که اسلوب صحيح آموزش دانش راستين بود و نه خرد کاذب، تا حدود زيادي تأمين مي گشت. مدت چهارصد سال بود که آموزگاران با وجود اعتباري که براي چاپ و حروف چاپي و تکنيک مکتوب قائل بودند، تکنيک تشريح و بيان شفاهي را منحصر به کلاس درس مي دانستند و از تلفيق هر دو بهره ي لازم را مي بردند. هم معلم و هم دانش آموز، از رهگذر اين سازش مسالمت آميز دو تکنيک به نوعي روش تعليم و تربيت دست يافته بودند. اينک تکنولوژي کامپيوتر پا به عرصه ي اين ميدان گذارده است. اين کامپيوتر نيز مبلغ و مروج رسالت خود است و با سبک و اسلوب خود مدعي است که توان فردي و قدرت آموزش مجرد و بي نيازي از کار جمعي را در دانش آموز سبب مي شود و او را در طرح سئوال و دريافت پاسخ ياري مي دهد. آيا در اين ميدان جديد و با گسترش کامپيوتر به جاي کتاب در کلاس درس، روحيه آموزش جمعي و مشارکت گروهي در تعليم و تعلم يکسره از بين خواهد رفت؟ آيا کامپيوتر روح خودمحوري را تا حد يک فضيلت بالا خواهد برد؟
چنين سئوالاتي زماني مطرح مي شوند که يک دگرگوني تکنولوژيکي در جريان است، و همان گونه که تاموس دريافته بود، در اثر رقابت دو تکنولوژي متفاوت و مغاير با يکديگر جنگي آغاز مي شود که دامنه ي تأثيرات آن و ميزان دخالت تکنيک جديدتر را در روابط اجتماعي و زندگاني انساني نمي توان شناخت و حتي پيش بيني کرد و يا دامنه ي تأثيرات آن را به بخش خاصي از ارتباط انساني منحصر ساخت. اگر نخواهيم با اين شدت سخن بگوييم و واژه ي جنگ را در تعارض اين دو تکنيک به کار بريم، مي توانيم ملايم تر و محتاطانه تر چنين بگوييم که تطورات تکنولوژيکي نه چيزي از اجتماع کم مي کند و نه چيزي بدان مي افزايد؛ بلکه اصولاً تأثيرات زيست محيطي را به دنبال خود دارد. اگر عبارت محيط زيست را به کار مي بريم، درست به معناي دقيق کلمه توجه داريم و همان گونه که دانشمندان محيط زيست به دگرگونيهاي مربوط توجه دارند و حول و حوش آن پژوهش مي کنند، در اينجا نيز همين تغييرات مدنظر است و بايد به آنها توجه شود. چه حتي يک تغيير و جابجايي کوچک، تغيير اساسي و کاملي را در پي دارد. فرض کنيد اگر از محيط زيست معيني کرمها- يا پيله هر حشره مزاحم ديگري را دور کنيد، نمي توانيد بگوييد که اينک داراي همان محيط زيست هستيد منهاي کرمها. زيرا در اين صورت اصولاً کيفيت زندگي شما با قبل، از شرايط ديگري برخوردار شده است. و يا بالعکس اگر در يک محيط زيست راه را براي ورود حشرات باز کرديد، نمي توانيد بگوييد اتاقي دارم به اضافه ي حشره. با کم و اضافه شدن يک عنصر اساسي، اصولاً کيفيت و فرم زندگي نيز فرق مي کند. درست همين گونه است ورود و دخول يک تکنولوژي به درون يک زندگي. اين تکنولوژي چيزي را کم و يا زياد نمي کند، بلکه اصولاً شرايط جديدي را مي آفريند و همه چيز را عوض مي کند. اروپاي سال يکهزار و پانصد، درست پنجاه سال بعد از اختراع صنعت چاپ، اروپاي قبل به علاوه تکنيک چاپ نبود، بلکه اصولاً يک اروپاي ديگري شده بود. بعد از ظهور و رواج تلويزيون، ايالات متحده آمريکا، همان آمريکاي سابق به اضافه ي تلويزيون نبود؛ بلکه همين تلويزيون در هر عرصه ي زندگي، در هر خانه، در هر مدرسه، و در هر شاخه ي صنعت، رنگ جديد و شرايط معيشتي جديدي آفريده بود. همين واقعيت دليل جنگ تکنيکها با يکديگر است. و اغراق نگفته ايم اگر آن را نبرد ناميديم. هر تکنولوژي در درون و پيرامون خود نهادهايي را داراست که کارآيي، دليل وجودي و ضرورت کاربردي و خلاصه شيوه ي جهان نگري آن را به نمايش مي گذارند. هرگاه يک تکنولوژي از سوي تکنولوژي ديگري مورد حمله قرار گرفت، خواه ناخواه نهادهاي دروني و بروني آن نيز دستخوش دگرگوني مي گردد و هرگاه نهادي در معرض دگرگوني و يا نابودي قرار گرفت، به دنبال خود تغييرات و چه بسا بحرانهاي اجتماعي را نيز در پي دارد. اين مقوله يک واقعيت بسيار اساسي و جدي است که ما بدان بي توجه هستيم. مثلاً هرگز به عمق اين سئوال مربيان تعليم و تربيت توجه کرده ايد: آيا دانش آموزان و دانشجويان ما، رياضيات را به وسيله ي کامپيوتر بهتر فرا مي گيرند يا به وسيله ي کتابهاي درسي؟ و يا وقتي بازرگانان مي پرسند: از طريق تلويزيون مي توان مشتري بيشتري جلب کرد يا از طريق راديو؟ و يا سياستمداران و دست اندرکاران حکومت سئوال مي کنند: با کدام يک از وسايل ارتباط گروهي موجود بهتر مي توان پيامي را به اطلاع عامه رسانيد؟ طبيعي است که پاسخ به اين سئوالات هر چند براي طراحان آن، ارزش خاص و کارآيي مطلوب خود را دارا است، ولي واقعيت اين است که ذهن را از پرداختن به مشکل اصلي آن باز مي دارد و توجه از اصل قضيه به خارج منعطف مي گردد. طرح اين گونه سئوالات، ما را از تعمق و توجه خاص به مشکلات و تغييراتي که اين مسائل جديد در روح و روان ما و نهادهاي اجتماعي ما ايجاد مي کنند باز مي دارد. شايد بتوان اين مسئله را با يک مثال روشن تر بيان کرد. در مورد معني يک شعر، اليوت قبلاً گفته بود اولين تأثير پايه اي جملات قافيه دار و موزون شعري اين است که در حالي که اين جملات بر روي انسان اثر مي گذارد، وجود وزن و قافيه در وهله ي اول به ارضاي اين خصلت آدمي مي پردازد که ذهن و قدرت تعقل را به آرامش مطلوب بکشاند و از توجه به عمق مطلب غافل گرداند. شايد بي شباهت به کار ساقي نباشد که هنگام طرح و يا شروع به دزدي، قطعه گوشت بزرگي را براي مشغول کردن سگ پاسبان با خود همراه داشته باشد. هنگامي که مربيان صاحبان شرکتهاي بزرگ، وعاظ و سياستمداران سئوالات خود را بر سر فوائد عملي اين يا آن تکنيک مطرح مي کنند، در مقام قياس شبيه همان سگ خانگي هستند که آرام و خوشحال به خوردن گوشت اهدايي سارق مشغول است و سارق با خاطري جمع سرگرم چپاول کالاي موردنظر خود است. ممکن است معدودي از اين انسانها به اين امر آگاهي داشته باشند ولي ظاهر امر نشان مي دهد که آن را جدي نمي گيرند. يک تکه بزرگ گوشت که با مهرباني هديه مي شود، حداقل غم تأمين غذاي اين وعده را از بين مي برد. اما چگونه مي توان شاهد بود که سارق وارد خانه شده است و نه تنها با اعتراضي و مانعي روبرو نمي شود بلکه اصلاً کسي هم از ورود او مطلع نمي گردد.
بحثي را که براي انديشيدن به کامپيوتر مطرح مي کنيم پيوندي با نفس کارآيي آن به عنوان وسيله ي آموزش و يا هر چيز ديگر ندارد. بلکه سخن بر سر آن است که چگونه اين وسيله به کمک تلويزيون اصولاً تصور ما را از آموختن، آن گونه که تا به حال با سيستم مدارس و آموزشگاهها حاصل مي شد، تغيير مي دهد. صحبت بر سر اين نيست که چه تعداد جعبه جوانه ي گندم يا چيز ديگري از طريق تبليغ در تلويزيون- يعني به وسيله تلويزيون فروخته مي شود. بلکه مطلب اينجاست که اين وسيله تا چه ميزان قدرت ذهني ما را از درک واقعيتها، از مسئله ي فقر و غنا، از رابطه فقرا و ثروتمندان و احساس و عواطف ما را از خوشبختي و کمال متحول مي سازد. يک واعظ يا يک مربي مذهبي زماني که مي خواهد به کمک تلويزيون به تعداد شنوندگان خود بيفزايد، هرگز به اين فکر مي افتد که اين وسيله ي مخالف چه تأثير و تغييري در برداشت شنوندگان او و يا حتي خود او از مذهب و کليسا و حتي وجود خداوند خواهد گذاشت؟ اگر يک سياستمدار قادر نيست تحولات بعد از دوره ي انتخابي خود را بشناسد و درک کند، پس اين ما هستيم که بايد دست کم به فکر و انديشه فرو رويم که اين وسائل ارتباط جمعي با افکار و انديشه هاي ما در مورد سياست و وضع اجتماعي و آينده ما چه مي کنند؟
قضاوت تاموس که در قالب يک افسانه بيان شده است اينجا به کارمان مي آيد و همان گونه که هارولد اي نيس نيز به ما مي آموزد، تکنولوژيهاي جديد اصلاً ساختار علايق و انديشه هاي ما را عوض مي کنند. به رمزها و معناي آنها و حتي وسايل تعقل و انديشه، معاني ديگر و کاربردي ديگر مي بخشند. جامعه و اجتماع معاني ديگر پيدا مي کند. فضاي رشد انديشه و زمينه هاي آن تحول مي يابد. درباره ي اين مسائل تاموس و هارولد اي نيس از پس پرده هاي قرون و اعصار گذشته با يکديگر گفت و گو کرده اند. اين ما هستيم که بايد اين گفت و گوها را پي گيريم. آنچه آنان مي گفتند و مي خواستند بايد به دست ما و با زندگي ديگري که مي سازيم، تحقق يابد. امروزه در ايالات متحده آمريکا واقعه اي رخ داده است عجيب و در عين حال خطرناک؛ تا اين لحظه به اين واقعه جز با نگاهي خيره و عمدتاً ملال آور کسي نينديشيده است؛ شايد به اين دليل که هنوز نامي براي آن انتخاب نشده است، من اين واقعه را انحصارگري تکنولوژي ( Technopoly ) مي نامم.

پي‌نوشت‌ها:

1- افلاطون، ص 96.
2- فرويد، ص 38، 39.
3- همچنين مراجعه شود به مقالات کيت هوسکين ( Keith Hoskin ) با عنوان The Examination Disciplinary power and Rational Schooling در مجموعه History of Education جلد هشتم، شماره دوم ( 1979 )، ص 135، 146.
هوسکين در مورد فاريش مي نويسد: او که استاد رشته ي مهندسي در کمبريج بود، در منزل شخصي خود يک ديوار متحرک ساخته بود که بين طبقه بالا و پايين به وسيله ي نقاله اي به حرکت در مي آمد. در ساعات واپسين يک شب، در حالي که او هنوز در طبقه ي پايين مشغول به کار بود، احساس کرد هوا سرد شده است. از اينرو ديوار متحرک را از طبقه ي بالا به پايين کشاند. گرچه اين قصه اي بيش نيست و تاريخ در اين باره چيز ديگري نمي گويد. اما در هر صورت نشان مي دهد که اطلاعات موجود درباره ي ويليام فاريش چه قدر کم است.
4- مشروح نظر مامفورد درباره ي تأثير ساعت مکانيکي، در کتابش Technics and Civilization آمده است.

منبع مقاله :
پستمن، نيل؛ (1390)، تکنوپولي: تسليم فرهنگ به تکنولوژي، ترجمه ي دکتر صادق طباطبايي، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.