ايدئولوژي ماشينها: تکنولوژي پزشکي

چند سال قبل يک شرکت تجاري خلاق و باهوش، دستگاهي را با نام هاگوت ( Hagoth ) وارد بازار کرد. با ورود اين دستگاه به بازار، ستاره ي اقبال تکنوپولي درخشيدن آغاز کرد. قيمت اين دستگاه يکهزار و پانصد دلار بود و براي
دوشنبه، 17 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ايدئولوژي ماشينها: تکنولوژي پزشکي
 ايدئولوژي ماشينها: تکنولوژي پزشکي

 

نويسنده: نيل پستمن
برگردان: صادق طباطبايي



 

چند سال قبل يک شرکت تجاري خلاق و باهوش، دستگاهي را با نام هاگوت ( Hagoth ) وارد بازار کرد. با ورود اين دستگاه به بازار، ستاره ي اقبال تکنوپولي درخشيدن آغاز کرد. قيمت اين دستگاه يکهزار و پانصد دلار بود و براي نوع کاري که انجام مي داد بسيار ارزان. اين ابزار که به دستگاه تلفن متصل مي شد، براي صاحب خود آشکار مي ساخت که آيا طرف مخاطب او در حين گفت و گوي تلفني راست مي گويد يا دروغ. پايه و اساس اين دستگاه چنين بود که از کميت ارتعاشات صداي يک انسان، « ميزان تنش » ( Stress content ) او را اندازه مي گرفت. اين ابزار را صاحب آن به تلفن خود وصل مي کرد و در خلال مکالمه تلفني چند سئوال کليدي و اساسي از مخاطب خود مي کرد؛ مثلاً شنبه شب گذشته شما کجا بوديد؟ هاگوت داراي شانزده لامپ کوچک بود، هشت عدد قرمز و هشت عدد سبز. به محض آنکه طرف مورد سئوال جواب مي داد، هاگوت شروع به کار مي کرد. چراغهاي قرمز زماني روشن مي شدند که تنش در صداي فرد زياد بود و سبز زماني که کم بود. در يک آگهي تجارتي براي هاگوت آمده بود: « سبز به معني عدم استرس و تنش است، يعني صداقت و حقيقت »، به عبارت ديگر استنباط و عقيده ي هاگوت اين بود که با صداي لرزان نمي توان سخن راست و حقيقت را گفت و طبعاً امکان پذير نيست که با طنين آرام و محکم سخن خلاف واقع و دروغ گفت. ادعايي که بدون شک ريچارد نيکسون خيلي از آن لذت برده است. تعريفي که هاگوت از صداقت و حقيقت ارائه مي کرد، با احتياط و در عين حال کم نظير، فرموله شده بود؛ اما در عين حال آن چنان دقيق و از لحاظ تکنيکي کامل که هر بوروکراتي را به وسوسه انداخته و سرِشوق مي شود. نحوه ي کار اين به اصطلاح تست هوش عيناً شبيه به عمل هاگوت است. به انگشت يک نوجوان يک مداد يا قلم بسته مي شود، آنگاه چند سؤال کليدي را مطرح مي کنند و يک کامپيوتر از جواب به سئوالات در مي يابد که چه مقدار هوش و ذکاوت در مغز اين انسان جوان وجود دارد. (1)
خوشبختانه هاگوت بعد از مدتي از بازار کنار رفت. چرا؟ نمي دانم. شايد به دلايل سکسي و يا پيشداوريهاي فرهنگي و يا بدتر از همه بدان جهت که قادر نبوده است ميزان کيفي ارتعاشات را در حد دقت مورد لزوم اندازه گيري کند. از ديدگاه تکنوپولي مهمترين ارزش دستگاهها و ابزارها، دقت است و برعکس به ايده و انگيزه اي که يک ماشين براي خودش در سر مي پروراند، هر قدر هم که از ويژگيهاي برجسته برخوردار باشد، اغلب توجه نمي شود. هرچند هاگوت از صحنه کنار رفت، اما انگيزه ي مولد آن همچنان باقي ماند. به عنوان مثال، در کاربرد ماشين آلاتي که به آنها نام دروغ سنج داده اند؛ در آمريکا، دروغ سنجها بسيار جدي تلقي مي شوند، در دستگاههاي پليس، وکلاي مدافع و همچنين در بخشهاي امور پرسنلي شرکتهاي بزرگ، که معمولاً کارمندان خود را تحت آزمونهاي دروغ سنج قرار مي دهند. اما هوش سنجها و آزمونهاي هوش نه تنها پابرجا ماندند، بلکه هر روز از محبوبيت بيشتر برخوردار شده اند. در کنار اين رواج و از برکت آن، کامل تر هم شده اند و حوزه ي فعاليت خود را گسترده تر کرده اند: تست تعيين کننده ي تناسب شغلي، تست خلاقيت، سلامت رواني و قدرت جاذبه ي جنسي و حتي آزمونهايي که هماهنگي بالقوه ي زن و مرد را در زناشويي اندازه گيري مي کنند. انسان قاعدتاً مي پندارد زن و مردي که سالهاي متمادي را با يکديگر بسر برده اند، خود بهتر مي دانند که آيا مي توانند با هم کنار بيايند يا خير. اما در تکنوپولي اين نوع معرفتهاي ذهني فاقد ارزش و اعتبار رسمي بوده و نيازمند تأييد به وسيله تستهايي هستند که به دست کارشناسان و متخصصان بايد انجام گيرد. قضاوتهاي شخصي، همان طور که مي گويند، قابل اعتماد نيست، چند بعدي و داراي وجوه مختلف و قابل خدشه است؛ قبلاً هم فردريک و تايلور ( Frederick W. Taylor ) اين جهات منفي را اعلام کرده است. اما در قضاوتهاي ناشي از تستهاي ماشيني چنين نقاط ضعفي وجود ندارد. فلاسفه هر قدر مي خواهند و مايلند، مي توانند خود را با طرح سئوالاتي نظير « حقيقت چيست؟ »، « هوش و ذکات يعني چه؟ »، « ارزشهاي زندگي خوب در چيست؟ »، سرگرم کنند. اما در نظام تکنوپولي نيازي به اين تلاشهاي ذهني و روحي نيست. ماشينها قادرند پيچيدگيها، ترديدها و چندوجهي بودنها را برطرف سازند، سريع کار مي کنند، استاندارد ديزه شده اند و با زبان اعداد با ما سخن مي گويند. اگر 8 لامپ کوچک روشن شدند، يعني که آن فرد راست مي گويد و بيشتر از اين هم نياز نداريم. آنها به ما مي گويند. عدد 136، هوش بيشتري را نشان مي دهد تا 104. اين نوعِ مدرن جادوگري و چشم بندي در نظام تکنوپولي است. از مشخصه هاي بارز تردستي و چشم بندي اين است که توجه ما را به جاي غلطي مي کشاند و با اين کار خود در ما به جاي شک و ترديد، حس اعجاب و شگفتي ايجاد مي کند. در نظام تکنوپولي، ما نه تنها به وسيله اعجاب آفرينيها و شگفتيهاي ماشين احاطه مي شويم، بلکه بدان سو کشانده و تشويق مي شويم که انگيزه ها و ايده هاي نفهته و ذاتي آنها را اصلاً مورد توجه قرار ندهيم. لذا دچار بيماري کوري شده و قدرت بينايي خود را براي درک معاني ايدئولوژيک و دستاوردهاي تکنولوژي خود از دست مي دهيم. در اين بخش و نيز بخش بعدي به ذکر مثالهايي مي پردازم که چگونه تکنولوژي ما را هدايت مي کند- مي گرداند- خاصه هنگامي که بخواهيم تصويري از اين دنيا براي خود بسازيم.
در اينجا مي خواهم مقدمتاً به تمايلات ايدئولوژيک نهفته در ذات تکنولوژي پزشکي اشاره کنم، به اين واقعيتها توجه کنيد:

اگرچه توقع آمريکاييان و انگليسيها از زندگي و برداشتها و انتظاراتشان از آن يکسان و شبيه است، ولي پزشکان آمريکايي به طور متوسط شش برابر پزشکان انگليسي به جراحي قلب و جابجايي رگها- باي پاس- مي پردازند. آزمايشات مقدماتي که براي شناخت و ريشه يابي بيماري در آمريکا انجام مي شود از فرانسه، آلمان و يا انگلستان بيشتر است. شانس يک زن آمريکايي که رحم او را با عمل جراحي از بدنش خارج کنند دو تا سه برابر بيشتر از يک زن اروپايي است. 60 درصد اين عمل در آمريکا روي زناني صورت مي گيرد که کمتر از 44 سال سن دارند. نسبت به جمعيت آمريکا، تعداد اعمال جراحي پروستات که توسط پزشکان آمريکايي انجام مي شود، از هر يک از کشورهاي اروپايي بيشتر است. در مورد عمل سزارين، ايالات متحده ي آمريکا در ليست جدول کشورهاي صنعتي قرار دارد و بين 50 تا 200 درصد بيشتر از اغلب کشورهاي ديگر است. اگر پزشکان آمريکايي به جاي عمل جراحي به دارودرماني روي آورند، در اين صورت مقدار دارويي را که تجويز مي کنند از ديگر کشورها زيادتر است؛ ميزان تجويز آنتي بيوتيکها دو برابر مقداري است که پزشکان انگليس به مريض مي دهند. حتي با احتمال وجود باکتري در بيمار، به آنتي بيوتيک توسل جسته مي شود، در حالي که پزشکان اروپا، زماني اقدام به تجويز آنتي بيوتيک مي کنند که محققاً بدانند ريشه عفونت، باکتريهاي موجود در بدن بيمار است و نوع عفونت جدي و مهم تلقي گردد. (2)

پزشکان آمريکايي به مراتب بيشتر از همکاران خود در ساير کشورها به عکسبرداري توسط راديولوژي از بيماران خود اقدام مي کنند. در مسير انجام يک بررسي در مورد ميزان آزمايشات راديولوژيکي، يک متخصص پرتوشناسي به دام افتاد. وي در مواردي از يک بيمار 50 و در موردي ديگر 100 بار با اشعه ي x عکسبرداري کرده بود و اين در حالي بوده که فقط 5 عکس کافي بوده است. بررسيهاي ديگر نشان داده است که تقريباً در يک سوم موارد، عکسبرداري با اشعه ي x ضروري نبوده، و يا حداقل قابل تعويق بوده است، زيرا به اندازه ي کافي دلايل و داده هاي کلينيکي در دست بوده است. (3)
آمار و ارقامي از اين دست فراوان است. بهترين جمع بندي را در مورد واقعيت پزشکي و عمليات پزشکان در آمريکا، شايد دکتر ديويد. ا. راجرز ( Dr. David E. Ragers ) به دست داده باشد. وي در پيامي به جامعه ي فيزيکدانان آمريکا چنين اخطار مي کند:
« به هر ميزان که اين آزمايشات پزشکي عميق تر و از کميت بيشتري برخوردار مي شوند به همان ميزان پرهزينه تر و براي سلامت بيمار تهديد کننده تر مي شوند. امروزه ديگر اين اتفاق به ندرت صورت نمي گيرد که پيرمردي مبتلا به تهوع و به دليل وجود اندکي اختلال به بيمارستان منتقل مي گردد و در روز سوم کاملاً رمق کشيده و ناتوان، آسيب پذيرتر شده است. زيرا 48 ساعت مدام تحت معاينات سرگيجه آور و خسته کننده و طاقت فرساي بخش راديولوژي و يا ديگر لابراتورها قرار گرفته است ». (4)
اگر کسي مختصر آشنايي با سيستم و نظام درماني آمريکا داشته باشد، از مطالب فوق الذکر در شگفت نخواهد شد. سيستمي که به دليل داراي بودن ويژگي خشونت، ترسناک شده است. سئوال اين است که: چرا؟ براي استفاده ي بيش از حد ابزار پزشکي يا درمان متکي به ادوات و تجهيزات، سه دليل و عامل مرتبط به هم وجود دارد. دليل نخست مربوط مي شود به خصلت آمريکايي، که قبلاً در اين باره توضيح داده ام و آن اتکا و گرايش مثبتي است که نسبت به حاکميت تکنيک و تکنولوژي وجود دارد. لين پاير ( Lynn Payer ) در کتاب خود با عنوان علم طب و فرهنگ ( Medicine and Culture ) مي نويسد:
« سرزمين پهناوري که سابقاً بي حد و مرز و وسيع تصور مي شد، اين اميد و آرزو را در اذهان زنده کرده بود که اگر بتوان عالم طبيعت را به زير سلطه کشيد، همه چيز شدني و امکان پذير است. حتي بر بيماريها نيز مي توان غلبه کرد، در صورتي که با شدت و خشونت به تشخيص و به درمان آن پرداخته شود و بهتر آن است که در اين راه، براي افزايش قدرت دفاعي و مقابله با بيماريها، به جاي افزودن چيزي، به حذف غيرضروريها پرداخته شود ». (5)
لين پاير براي تفهيم بيشتر و جا انداختن نظريه خود به نقل قولي از اليور و ندل هلمز ( Oliver Wendell Holms ) مي پردازد که با روش نيشدار و تمسخرآميز معروف خود گفته است:
« چگونه مي توان ملتي را که هر چهار سال يکبار انقلابي به راه مي اندازد و با چاقو و هفت تير عجين است... و مصمم است با اعزام قايقها و اسبها و جوانانش، بقاياي جهان آفرينش را نيز به زير پاي خود بکشاند، به زانو در آورد و مات کرد؛ چگونه يک چنين ملتي مي تواند به شيوه هايي غير از آيين دلاوري و رشادت طلبي رضايت دهد؟ چه جاي شگفتي است که پرچم ستاره اين ملت بر روي مصرف يکباره 90 گرم سولفات کينين در اهتزاز است، يا فرد اشرافي و متشخص آمريکايي فرياد شادي سر مي دهد، زماني که مي بيند 12 گرم کلرور جيوه را يکباره در کام کسي وارد مي کند. (6) » (7)
اين روحيه ي تهاجمي که در اينجا مورد تمسخر هلمز قرار گرفته، مدتها قبل از انقلاب آمريکا از زبان دکتر بنجامين راش ( Dr. Benjamin Rush ) که شايد برجسته ترين و بانفوذترين پزشک عصر خود بود، مورد ستايش قرار گرفته بود. راش بر اين عقيده بود که اين پزشکان هستند که مانع ترقي و پيشرفت علم طب شده اند زيرا « خود را بي دليل با روشهاي غيرعقلاني و غيرقابل پذيرش، به قدرت درماني طبيعت متکي ساخته اند ». و مقصر اصلي را بقراط و شاگردانش مي داند. راش به توفيقات بزرگي نيز دست يافته بود. از اين طريق که به بيماراني که مبتلا به تب زرد- زردي- بودند مقادير زيادي جيوه و مسهل مي داد و آنها را به رگزني مي کشاند. ( به احتمال قوي دليل اين موفقيت اين بوده که اين بيماران به نوع خفيف زردي مبتلا بوده اند و شايد هم اصلاً به اين بيماري مبتلا نبوده اند ). در هر صورت راش يکي از طرفداران بزرگ رگزني و خون گرفتن بود. شايد به اين دليل که معتقد بود بدن انسان 12 ليتر خون دارد، يعني تقريباً بيش از دو برابر مقدار واقعي آن. او به پزشکان ديگر توصيه مي کرد که آن قدر خون از رگ بگيرند تا 4/5 خون بيمار از بدن وي خارج شود. راش در روزهاي آخر حيات جورج واشينگتن حضور نداشت، در شب آخري که پايان عمر او بود، هفت مرتبه رگ او را زدند و بدون ترديد با اين کار مرگ او را سرعت بخشيدند. لازم به تذکر است اين وقايع، 153 سال بعد از آن بود که هاروي ( Harvey ) کشف کرده بود که خون در تمام بدن در حال گردش است.
اما صرف نظر از اينکه طبابت در آن روزگار از چه ميزان اطلاعات برخوردار بود، مي توان استنباط کرد که راش يکي از طرفداران سرسخت هجوم به بدن يک انسان بود و اين رويه را نيز به شدت اعمال مي کرد. از دلايل وجود خشونت و روحيه ي تهاجم در وي يکي هم اين است که وي از امضاء کنندگان بيانيه ي جنگ استقلال در آمريکا بوده است. او توانسته بود ديگر پزشکان و بيماران خود را متقاعد سازد که بيماريها در آمريکا خشن تر و سرسخت تر هستند تا در اروپا، و از اين رو به درمانهاي خشن تري نيز نيازمند مي باشند. « بيماريهاي مشکوک، راههاي علاج مشکوک را مي طلبند ». اين جمله را در اغلب نشريات تخصصي پزشکي آمريکا در قرن نوزدهم مي توان ديد. آمريکاييها که روشهاي اروپايي درمان را منفعل و يا بهتر بگوييم مسالمت آميز مي پنداشتند، داوطلبانه به اين خواسته ها گردن نهادند و خود را با رضا و رغبت تسليم روشهاي راش کردند، تن خود را به راحتي به زير تيغ و چاقو مي بردند، به طبيعت بي اعتماد شدند و متدهاي درماني خشن و مهاجم را تا آن ميزان که در دسترس بود به کار مي بردند. لين پاير ريشه اين مقوله را در مبناي فکري و اساسي اين پندار مي داند که هم بايد کل قاره را به زير سلطه کشاند و هم بيماريهايي را که هوا، طبيعت، جنگلها و گياهان زهرآلود اين قاره به وجود مي آورند.
به اين ترتيب طب آمريکايي از همان آغاز به سوي تکنولوژيهاي جديد متمايل بود و به آن سوي کشانده مي شد. بر مبناي اين تفکر، تکنولوژي نمي بايست بيطرف و خنثي باشد، بلکه نوعي اسلحه براي تهاجم و از بين بردن رنجها و بيماريها است. اين انتظار طولي نکشيد و سلاحها يکي پس از ديگري ظاهر شدند. مهمترين نوآوري در تکنولوژي طب قديم، استتوسکوپ ( stethoscope )- لوله اي استوانه اي که با آن ضربان قلب انسان شنيده مي شود- بود که در سال 1816 توسط يک پزشک فرانسوي به نامن رنه تئوفيل يا سنت لنک René Théophile Hyacinthe اختراع و يا بهتر بگوييم پيدا شد. حوادث جنبي اين اختراع در ارتباط با Laënnec مجموعه مورد بحث موردنظر ما ارزش ذکر کردن را دارد.
لنک که در بيمارستان نکر ( Necker ) در پاريس کار مي کرد، روزي به معاينه ي خانم جواني پرداخت که از اختلال قلبي رنج مي برد. آقاي لنک ابتدا سعي کرد از طريق ضربه هاي انگشت و لمسهاي موضعي ناهنجاريهاي درون را شناسايي کند. چون بيماري بدني چاق و پر از چربي داشت، اين اعمال نتيجه اي نداد. وي بر آن شد تا به شنيدن صداي ضربان قلب بيمار اقدام کند. بدين منظور مي بايست گوش خود را بر روي سينه ي زن بيمار قرار مي داد، اما زن بودن و جوان بودن بيمار مانع اين امر مي شد. بلافاصله به ذهنش خطور کرد که امواج صوتي با برخورد به اجسام سخت و عبور از آنها تقويت مي شوند؛ لذا چند صفحه کاغذ را لوله کرده يک سر آن را روي سينه بيمار قرار داده و گوش خود را به دهانه ديگر لوله چسباند. عالي شد! صداهايي را که او شنيد آشکار و واضح بودند، از اين لحظه به بعد- بعدها در يک مقاله نوشت: « من معتقدم که اين دستگاه مي تواند وسيله اي به دست دهد که با کمک آن بتوان نه تنها وضعيت قلب، بلکه هرگونه صدايي را که از حرکت ديگر ارگانها در قفسه سينه به وجود مي آيد شنيد و فهميد ». لنک بعدها دستگاه خود را تکميل کرد و سرانجام لوله اي از چوب ساخت که آن را استتوسکوپ ناميد. ترکيبي از دو لغت يوناني به معناي « سينه » و « من مي بينم ». (8)
با تمام سادگي اش اختراع لنک بسيار سودمند واقع شد. خصوصاً آنکه براي تشخيص ناراحتيهاي ريوي نظير سل به راحتي قابل استفاده بود و نتايج دقيقي به دست مي داد. بعد از آن ديگر ناراحتيها و بيماريهاي درون قفسه سينه در پرده نمي ماندند. اينک به کمک استتوسکوپ، يک پزشک مي توانست به کالبد « شکافي » اما بر روي انسان زنده بپردازد، ديگر امکان اتوپسي ( autopsi )- کالبد شکافي- يک انسان زنده توسط پزشک ممکن گشته بود.

نبايد تصور کرد که اختراع اين دستگاه موجبات شادماني و تحسين پزشکان و بيماران را فراهم کرده بود. اغلب بيماران هنگام مشاهده ي اين لوله در دست پزشک دچار وحشت مي شدند، زيرا آن را دليلي براي قريب الوقوع بودن عمل جراحي مي پنداشتند. چه در آن زمان فقط جراحان بودند که از ابزار و ادوات استفاده مي کردند، نه پزشکان عادي. پزشکان نيز برخي ايرادات و اشکالات کوچک و بزرگي به آن مي گرفتند. از اشکالات يکي اين بود که حمل اين لوله با خود و به همه جا کمي پرزحمت است. البته اين ايراد را عده اي از پزشکان به اين ترتيب برطرف کردند که آن را به نوعي خاص بر روي کلاه سيلندري خود تعبيه مي کردند و در گوشه اي به طور کج مي چسباندند. هر چند اين روش هم گه و گاه حوادث ناملايمي ايجاد مي کرد. مثلاً روزي يک دانشجوي پزشکي در شهر ادينبورگ ( Edinburgh ) در حال برف بازي بود. ناگهان اين لوله از کلاه وي جدا شده و بر زمين افتاد و موجب جلب توجه گرديد. به دنبال آن اين دانشجوي پزشکي به اتهام حمل سلاح خطرناک با خود، به بازجويي کشيده شد. ايراد برخي پزشکان ديگر اين بود که استعمال اين دستگاه، مقام آنان را در نظر مردم تا حد يک جراح پايين مي آورد؛ که در آن موقع از ارج و قرب و اعتباري معادل يک کارگر حرفه اي يا يک صنعتگر کاردستي برخوردار بودند. در آن دوران تفاوت فاحش و خدشه ناپذيري بين پزشک و جراح وجود داشت. و در مقام مقايسه کفه ترازو به سود پزشکان از وزنه به مراتب بيشتر برخوردار بود. زيرا اينان به دليل هوش و دانايي و قدرت بينش حرفه اي خود از تحسين و شگفتي مردم بسيار بهره مي بردند. جاي تعجب ندارد وقتي مي بينيم کسي مانند اليور وندل هلمز، که به عنوان پروفسور آناتومي در هاروارد تدريس مي کرد و به اعمال روشهاي خشونت بار در پزشکي خوشبين نبود و به آن به ديده ترديد مي نگريست، با سرودن ترجيع بندي فکاهي و به سبک خود با عنوان « آواز استتوسکوپ » به انتقاد از کساني مي پردازد که در استعمال آن افراط مي کنند. در اين قصيده فکاهي، پزشکي بارها به تشخيصهاي غلط کشانده مي شود، زيرا در دستگاه او حشره اي جاخوش کرده و نغمه سرايي مي کند.

اما پزشکان ديگر به کاربرد استتوسکوپ يک ايراد اصولي داشتند؛ ايرادي که در سير ترقي و توسعه ي تکنيکي در حوزه ي پزشکي روز به روز فزوني مي گرفت. ايراد اساسي آنان اين بود که با قرار دادن دستگاه و وسيله اي ميان بيمار و پزشک، روشهاي اساسي درمان، دگرگون مي شود؛ روشهاي سنتي، پرس و جو از بيمار، جدي تلقي کردن اظهارات و اطلاعاتي که بيمار عرضه مي کند و دقت و تعمق در نشانه هاي ظاهري يک بيماري، به طور روزافزون از اعتبار و اهميت خواهند افتاد. در اثر تداوم اين امر، قدرت پزشکان در انجام و بررسي معاينات دقيق و حساب شده و دلسوزانه، رفته رفته کاهش يافته و اتکاي آنان به اين ابزار و ادوات باعث خواهد شد که اين وسايل جايگزين تجربه ها و استنباطهاي شخصي آنان گردد. استانلي ژول رايزر ( Stanley Joel Reiser ) در کتاب عميق خود با عنوان پزشکي و عصر سلطنت تکنولوژي ( Medical and the Reign of Technology ) تأثير استتوسکوپ را به آثار صنعت چاپ و نشريات چاپي در فرهنگ غرب تشبيه مي کند. يک کتاب چاپي، به نظر او کمک شاياني بود به ايجاد تفکر عيني و با واسطه، استتوسکوپ هم به همين ترتيب عمل مي کرد:
« در نتيجه يک پزشک عيني نگر و واقعگرا، نيازي نمي ديد که با برقراري رابطه اي مستقيم با مريض و از زبان خود او، اظهارات و تجربيات و احساسهاي او را مبنا قرار دهد. صداهاي درون بدن بيمار که با واسطه به گوش او مي رسيد، جالب تر بود تا اظهارات بي واسطه خود بيمار. حالا ديگر اين طبيب قادر بود- بدون آنکه تحت تأثير انگيزه ها و ديدگاههاي بيمار قرار گيرد و احياناً منحرف شود- صداهايي را که از ارگان بدن بيمار توسط استتوسکوپ به گوشش نفوذ مي کرد، تصويري عيني، غيرمخدوش و زلال از يک بيماري تلقي کرده و به تشخيص آن دست يابد ». (9)
در اين قسمت از گفتار استانلي رايزر، دو محور اساسي تفکر نمودار است که استتوسکوپ را نيز تبليغ مي کند؛ سر و کار پزشکي با مرض است نه با مريض و ديگر آنکه آنچه مريض مي داند و مي گويد قابل اعتماد نيست، آنچه که ماشين مي داند خدشه ناپذير است و قابل انکار.
هر چند استتوسکوپ به تنهايي قادر نبود موجبات تثبيت اين دو محور اساسي تفکر را فراهم سازد، زيرا با مقاومت گروهي از پزشکان حتي در آمريکا روبه رو بود که براساس تعليمات و آموزشهاي حرفه اي و ديرينه ي خود معتقد به حفظ ارتباط نزديک با بيمار خود بودند و مخالف به کارگيري تجهيزات کمکي مکانيکي. اما ظهور هر ابزار و وسيله اي که دست پزشک را بازتر و کار او را ساده تر مي کرد، مهر تأييدي بر اين انديشه ها مي زد. از جمله اوفتالموسکوپ ( ophthalmoscope ) که در سال 1850 توسط هرمان فون هلمهولتس ( Hermann von Helmholtz ) اختراع شد و به چشم پزشک اجازه مي داد درون چشم بيمار را مشاهده کند. يالارينگوسکوپ ( laryngoscope ) که در سال 1857 توسط يوهان چرماک ( Johann Czermak ) لهستاني، استاد فيزيولوژي، طراحي شد و شکل گرفت و به کمک آن مشاهده ي حلق و کليه ي اجزاي آن امکان پذير شد و طبعاً اشعه ي ايکس، که توسط رونتگن در سال 1895 کشف گرديد که قابليت نفوذ و عبور از تمامي ارگانهاي بدن را به استثناي استخوانها دارا بود. « هنگامي که دستها را در مقابل چتر اين امواج قرار دهيد » - به نوشته رونتگن- « سايه هاي تاريک استخوانها را نشان مي دهد، در حالي که ابعاد ساير بافتها به سختي و ضعيف ديده مي شوند ». رونتگن موفق شد اين تأثير را بر روي فيلم عکاسي منتقل کند و بدين ترتيب اولين عکس راديولوژي از يک انسان گرفته شد. اين عکس از دستهاي همسرش بود.
مسير رشد و ترقي اين ابزار در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم همچنان با سرعتي فراوان طي مي شد و در خلال آن رفته رفته بر اتکاي پزشکي به تکنولوژي افزوده مي شد و سرانجام کاملاً بدان وابسته شد به ويژه با پيدايش آزمايشگاهها و همچنين کشف و استفاده از آنتي بيوتيکها در سالهاي چهلم قرن حاضر و زماني که جهان پزشکي در حقيقت وارد مرحله ي سوم خود شده بود. مرحله ي اول عبارت بود از برقراري ارتباط و تبادل مستقيم بين اظهارات و پاسخهاي بيمار به سئوالات پزشک، در مورد احساس مريض و مشاهدات و معاينات مستقيم او. در دومين مرحله، پزشک ارتباط مستقيم با جسم بيمار پيدا مي کرد، به کمک ابزارها و دستگاههاي اندازه گيري و مشخص کننده خصوصيات بيماري. مرحله ي سوم- مرحله اي که در آن قرار داريم- عبارت است از ارتباط غيرمستقيم پزشک يا پزشکي با اظهارات بيمار و نيز جسم او از طريق ادوات تکنيکي. در اين مرحله است که مشاهده مي کنيم مثلاً متخصصان بافت شناسي و يا پرتوشناسي ظهور مي کنند، که معاني علايم و اطلاعاتي را که دستگاههاي تکنولوژيکي ارائه کرده اند استخراج مي کنند؛ در اين روش تشخيص و بررسي، پزشک و يا متخصص اصولاً با بيمار رو به رو نمي شود. بلکه نمونه هايي از يک بافت و ارگان بدن او را در دست دارد، با يک نمونه عکس راديولوژي يا نتيجه ي هر آزمايش تکنولوژيکي ديگري را. اينکه روز به روز پزشکان قدرت تشخيص و تحليل خود را، که در زمانهاي گذشته شاخصه يک پزشک باتجربه و حاذق بود رفته رفته از دست مي دهند، امري است که درک آن مشکل نيست. نتيجه ي اين روند بالاخره چه خواهد بود؟ به جمع بندي رايزر دقت کنيد:
« بدون دقت و توجه به اينکه کار به کجا خواهد کشيد، پزشکان خلال دو قرن گذشته سعي کردند عدم رضايت خود را از اتکاي محض به اظهارات شفاهي مريض، رفته رفته و قدم به قدم، از طريق اتکاي روزافزون به اظهارات ماشينهاي تکنولوژيکي کاهش دهند، يعني نشاندن اظهارات ماشين به جاي اظهارات بيمار. ماحصل اين روش، جايگزين ساختن يک برداشت و تحليل محدود از بيماري، به برداشت و تحليل محدود ديگري بود. به هر ميزان که پزشک ادوات تکنولوژيک را براي تشخيص بيماري به کار مي گيرد، به همان ميزان بر ارتباط غيرمستقيم خود با بيمار افزوده و بين خود و بيمارش يک حايل و فيلتري مرکب از ادوات و ماشين آلات و متخصصان قرار مي دهد. به علاوه روز به روز از قدرت و کنترل و احاطه خود بر روند درماني مي کاهد و مهار آن را از دست خود رها مي کند. نتيجه آنکه با قطع رابطه بين بيمار و پزشک، موجبات رشد بيگانگي اين دو از هم فراهم گشته و پزشک نيز امکان قضاوت نهايي و شخصي خود را از دست مي دهد ». (10)
دليل ديگري نيز وجود دارد که پزشک امروز، به طور مستمر از قدرت قضاوت و تحليل شخصي و نهايي خود مي کاهد. پاسخ را از زبان يک طبيب که هنوز، قدرت قضاوت خود را از دست نداده و هنوز به معاينه دقيق و مطالعه ي همه جانبه بر روي بيمار و بيماري او ادامه مي دهد، بشنويد: « هر کس که امروز مبتلا به سردرد است، انتظار دارد يک سيتي اسکن، از مغز وي به عمل آيد ». و اضافه مي کند که 60 درصد اسکنهايي که دستور انجام آنها را مي دهد، غيرضروري هستند؛ زيرا دلايل و شواهد باليني و توضيحات بيمار، به اندازه ي کافي گويا و هدايت کننده مي باشند.
با وجود اينها، چرا اين پزشک دستور انجام اسکنها را مي دهد؟ زيرا از آن بيم دارد که با شکايت و تعقيب قانوني بيمار مواجه گردد که معاينات کافي انجام نداده است. به عبارت ديگر همان طور که جهان پزشکي وارد مرحله ي نوين خود شده است، بيماران نيز خود را قدم به قدم وارد جهاني ساخته اند که در آن هر کس، فقط از زبان تکنولوژي حاضر به کسب اطلاعات و داده ها است. خلاصه اينکه اگر يک پزشک در مطب خود، از کليه ي ابزار و ادوات و ماشينهاي تکنولوژيکي و نوين و قابل دسترس، به انضمام مجموعه ي سيستم دارويي موجود، در کار علاج درد و رنج بيماران خود استفاده نکند، بايد خود را به قبول اتهام ناتوان بودن آماده سازد. آنچه وضع را به مراتب دشوارتر و پيچيده تر مي کند اين است که پيوند ميان پزشک و بيمار، برخلاف صد سال قبل، آن چنان متزلزل است که بيمار را از آن باز نمي دارد که حتي به اقدامات قانوني عليه پزشک مورد اعتمادش اقدام نکند. علاوه بر اين، شرکتهاي بيمه حق الزحمه پزشکان را بر پايه ي « چه کرده اند » مي پردازند نه با ملاک « چه ميزان وقت يک پزشک براي بيمارش صرف شده است ». نتيجه روشن است؛ روشهاي تشخيص غيرتکنولوژيکي به زمان زيادتري نيازمند است. لذا انجام يک سيتي اسکن براي درمان سردرد سود فراوان تري را براي پزشک به همراه داد تا اينکه بخواهد با سئوال و جواب از مريض و بررسي و معاينه، زمان به مراتب بيشتري را هدر دهد.
اينها همه نشان مي دهد که حتي کاربرد محتاطانه و استفاده از ابزار تکنيکي پزشکي فقط در موارد خاص و ضروري کار را روز به روز مشکل تر ساخته و طبابت را با وضعيتي غيراقتصادي و غيرمقرون به صرفه رو به رو ساخته است؛ حتي بالاتر از اين، استفاده محدود و ضروري از تکنولوژي در درازمدت به شهرت و اعتبار يک پزشک لطمات فراوان وارد مي کند. خلاصه اينکه مجموعه ي بافت فرهنگي جامعه و نهادهاي آن، دادگاهها، بوروکراسي درون نظام، سازمانها و تشکيلات بيمه، روش تربيت پزشک و سرانجام توقعات و تمايلات بيماران به گونه اي فرم گرفته و به سويي متمايل شده که در نهايت فقط به روشهاي درماني متکي به تکنولوژي اعتماد مي کند. به اين ترتيب ديگر براي مبارزه با يک بيماري، روشهاي مختلف و متعدد وجود ندارد، فقط يک روش وجود دارد و آن هم تکنولوژيکي است. قدرت و مهارت يک پزشک، امروزه بستگي به تعداد دستگاههاي دارد که در مطب خود عرضه مي کند. سه عامل اصلي و مرتبط به يکديگر باعث پيدايش اين وضعيت شده اند. همانگونه که قبلاً اشاره شد، خصلت آمريکايي به يک روش تهاجمي و خشن گرايش دارد، از اين رو با آمادگي کامل از ورود تکنولوژي به حوزه ي پزشکي استقبال کرده است. بوروکراسي قرن نوزدهم که سرشار از فشار و تمايل به نوآوريها، اختراعات و تفکرات مبتني بر اصالت توسعه و پيشرفت بود، موجب يک سلسله اختراعات و نوآفرينيهايي شد که تا مرز اعجاب و سحرآفريني پيش رفت، و بالاخره مجموعه ي فرهنگ به سويي کشيده شد که جبراً اتکاي سيستم طبابت را بر شالوده ي خشن و مهاجم تکنولوژي اجتناب ناپذير ساخته بود. انگيزه ها و عقايدي را که در اثر حاکميت بلامنازع تکنولوژي تثبيت شده و شيوع فراوان پيدا کردند، مي توان در چند جمله زير خلاصه و جمع بندي کرد: طبيعت يک دشمن آشتي ناپذير است که سلطه بر آن فقط با وسايل تکنولوژي امکان پذير است؛ مشکلات و مسايلي را که اين راه حلهاي تکنولوژيکي در مسير خود خلق مي کنند- پزشکان براي اين منظور اصطلاح « عوارض جنبي » را به کار مي برند- فقط مي توان با ابداع روشها و ابزار تکنيکي جديدتر برطرف ساخت. ( اين لطيفه را در مورد يک داروي جديد همه شنيده اند که: چيزي را علاج نمي کند، اما عوارض جانبي جالب و قابل مطالعه اي دارد )؛ طبابت جديد بايد خود را بر روي بيماري متمرکز کند نه بر روي بيمار. ( اين ضرب المثل معروف، معرف همين واقعيت است که: عمل جراحي با موفقيت انجام شد ولي مريض مرد )؛ و بالاخره اين نظريه که اظهارات و اطلاعات بيمار نبايد چندان جدي تلقي شوند، بلکه ارزش و اعتبار را بايد به اطلاعاتي داد که از ابزارها و ماشينها به دست مي آيند. نتيجه ي منطقي اين مطالب اين است که قضاوت و رأي يک پزشک براساس مشاهدات و تحليلهاي شخصي اش از اعتبار و ارزش کمتري برخوردار است تا نتايج و محاسباتي که بر اثر کاربرد دستگاهها به دست مي آيند.
آيا اين تفکر به سيستم پزشکي بهتر و نظام طبابت مفيدتري منجر خواهد شد؟ از پاره اي جهات بلي و از لحاظي ديگر خير. پاسخ زماني مثبت است که در نظر بگيريم چگونه آب مرواريد و آهک پشت عدسي چشم فقط به کمک اشعه ي ليزر مطمئن و بدون درد قابل علاج است و يا چگونه سنگ صفرا و زخمهاي دروني به کمک ارسال يک دوربين تلويزيوني ( laparoscope ) و به همراه يک رشته ي نازک ديگر به درون جسم بيمار، به جراح امکان جراحي درون ارگان را مي دهد، بدون آنکه نيازي به باز کردن شکم مريض داشته باشد. اما آنکه به سئوال بالا پاسخ منفي مي دهد، کسي است که متعاقباً مي پرسد چه تعداد از اين اعمال جراحي به کمک لاپاراسکوپ فقط به اين دليل صورت مي گيرد که چنين وسيله اي وجود دارد؟ و اين يک سئوال بسيار اساسي است.
به عنوان مثال به عمل سزارين مي پردازيم. به طور متوسط از هر چهار نوزاد آمريکايي يک کودک از طريق سزارين متولد مي شود. به کمک تکنولوژي مدرن، پزشکان آمريکايي نوزاداني را سالم به دنيا مي آورند که در گذشته، در خلال زايمان از دنيا مي رفتند. دکتر لاورنس هورويتس ( Laurence Horowitz ) در کتاب مراقب بهداشت خود باشيد ( Taking Charge of Your Medical Fate ) مي نويسد: « هدف... از انجام عمل سزارين، افزايش شانس زده به دنيا آوردن کودک است و اين هدف امروزه تأمين شده است » (11) اما بايد توجه داشت که سزارين يک عمل جراحي است و اگر به طور روزمره و به عنوان يک امر طبيعي اعمال شود، خطرات بيشمار و غيرضروري را در پي دارد. خطرات مرگ ناشي از سزارين، به طور متوسط بين 2 تا 4 برابر بيشتر از زايمان طبيعي است. به عبارت ديگر روش سزارين مي تواند حيات يک نوزاد درگير با خطر مرگ را نجات دهد و اين کار را نيز مي کند، اما اگر از جهات ديگر اين عمل انجام گيرد، مثلاً به اين دليل که براي پزشک و مادر راحت تر است، در اين صورت اين روش نجات بخش تبديل به وسيله اي براي ايجاد خطرات غيرضروري شده و تهديدي براي سلامت و حيات خواهد بود.
مثالي ديگر: انژيوگرافي يک روش جراحي است که در طي آن رگهاي مسدود از سيستم خوني خارج مي شوند تا ضريب احتمال سکته ي قلبي کاهش يابد. در سال 1987 اين عمل بر روي متجاوز از يکصد هزار فرد آمريکايي صورت گرفت. در اين مدت به اثبات رسيده که اين عمل به همان اندازه مي تواند موجب مرگ شود که ميزان احتمال به مرگ مبتلايان به سکته ي قلبي وجود دارد. يکبار ديگر از هورويتس نقل قول کنيم که: « به عبارت ديگر در مورد گروه خاصي از انسانها مي توان گفت که اين اعمال جراحي بيشتر موجب مرگ شده اند تا باعث نجات مريض ». (12) و يک مثال ديگر: سالانه هفتاد وهشت هزار انسان در اثر راديولوژي در پزشکي و دندانپزشکي مبتلا به سرطان مي شوند حدس زده مي شود که اشعه ايکس در طي يک نسل 2/34 ميليون نفر را به سرطان دچار مي سازد. (13)
متأسفانه ارائه ي آماري فراوان تر و زنجيري طولاني از اين گونه موارد بسيار آسان است، اما انصاف ايجاب مي کند که سئوال مربوط به ارزش تکنولوژي در پزشکي را به اين شکل مطرح کنيم: آيا به صلاح نظام طبابت و پزشکي آمريکا نيست که خود را بدون قيد و شرط تسليم امپراتوري تکنولوژي نسازد؟ پاسخ اين سئوال به طور قطع مثبت است. يک بررسي دانشکده پزشکي هاروارد در سال 1984 مي گويد ( در اينجا در نظر ندارم منظور اُرول [Orwell] را در اذهان تداعي کنم ) که در طي همان سال سي و شش هزار مورد اهمال و سهل انگاري پزشکي فقط در ايالت نيويورک وجود داشته که هفت هزار مورد آن منجر به مرگ شده است. اين بررسي، ارقامي در مورد انواع مختلف اين سهل انگاري ها به دست نمي دهد، اما به مواردي اشاره مي کند نظير اينکه پزشکان به بيماراني پني سيلين تزريق کرده اند، قبل از آنکه از بيمار بپرسند آيا نسبت به پني سيلين حساسيت دارند يا خير. به خوبي مي توان حدس زد که علت مرگ بيماران در آمار و بررسي فوق، فقط سهل انگاري و کم توجهي پزشکان در تجويز دارو و يا عدم اطلاع کافي در مورد بيماري و سوابق بيمار نبوده بلکه اعمال غيرضروري جراحي نيز در اين امر دخالت موثر داشته است. به عبارت ديگر عوارض و خسارتهاي ناشي از اين گونه طبابت، موجب نگراني شديد پزشکان و بيشتر باعث دلهره بيماران شده است. پزشکان حوزه ي کار خود را تنگتر احساس کرده و تحت حاکميت و اسارتي قرار گرفته اند که ناشي از توقع و خواسته بيماران مبني بر به کارگيري ابزار و تجهيزات تکنولوژيکي موجود مي باشد. ترس و نگراني بيماران نيز بسيار قابل درک است، زيرا مي شنوند که قريب 40 درصد اعمال جراحي که در آمريکا انجام مي شود، غيرضروري بوده است. مارتين وايتس ( Martin Weitz ) در کتاب خود، شوک تندرستي ( Health Shock )، به نقل محاسباتي که جان مکينلاي ( John Mckinlay ) انجام داده است مي پردازد که از جمله، تعداد کساني که در ايالات متحده ي آمريکا سالانه در اثر اعمال جراحي جان خود را از دست مي دهند بيشتر از موارد مرگ و کشتاري است که در عرض يکسال در جنگهاي کره و ويتنام ثبت شده است. حتي در سال 1974- که تکنولوژي پزشکي از گستردگي امروز برخوردار نبود- گزارش يک بررسي که به دستور سناي آمريکا صورت گرفته بود، نشان مي دهد که پزشکان آمريکا 2/4دستور عمل جراحي غيرضروري انجام داده اند که در اثر آنها يازده هزار و نهصد مورد منجر به مرگ شده و 3/9 ميليارد دلار خسارت به بار آمده است. (14) همچنين مي دانيم که ايالات متحده ي آمريکا در مورد شانس ادامه ي حيات نوزادان پس از تولد، با وجود تکنولوژي بسيار برجسته ( شايد هم بدليل ) در مقام چهاردهم در جهان قرار دارد. سخني به گزاف نگفته ايم اگر بيمارستانهاي آمريکا را به عنوان خطرناک ترين مکانها، که در آنجا خطر مرگ از همه جاي کشور بيشتر است، به شمار آوريم؛ جايي که براساس آمار، هرگاه پزشکان در اعتصاب به سر مي برده اند، ميزان مرگ کاهش يافته است.
مسلماً تعداد پزشکاني که از اسارت نظام پزشکي در زندان تکنولوژي احساس رضايت مي کنند، بسيار کم است و بسيار فراوانند کساني که قرباني اين وضعيت شده اند. از اين واقعيتها چه نتيجه اي مي توان گرفت؟ اولاً: تکنولوژي هرگز عضوي خنثي و بي طرف در سيستم پزشکي نيست؛ اين تکنولوژي نيست که در خدمت پزشکان است، بلکه پزشکان هستند که در اسارت تکنولوژي قرار گرفته اند. ثانياً: تکنولوژي، امپراتوري خاص خود را بنا نهاده و با ايجاد شبکه هاي متعدد در نظام اجتماعي، به آن قوام بخشيده و دائماً بر قدرت آن مي افزايد و بالاخره ثالثاً تکنولوژي، سيستم پزشکي و طبابت را به گونه اي دگرگون ساخته که به آن مفهوم و معنايي ديگر بخشيده است. اين تکنولوژي است که معاني جديدي ارائه مي دهد که: پزشکان چه کساني هستند و چه مي کنند؟ تکنولوژي، مرکز توجه و جهت مطالعه پزشکان را به سويي ديگر منعطف کرده و به آنها کيفيت نگرشي جديد نسبت به بيمار و بيماري عطا مي کند. مشکلات و عوارض ناشي از حاکميت تکنولوژي، مانند پاره اي از بيماريها رفته رفته ظاهر شده اند و در ابتداي کار به ندرت قابل تشخيص بوده اند. به ميزاني که تکنولوژي رشد يافت، حوزه ي نفوذ و قدرت شرکتهاي توليدي دارو و کمپانيهاي سازنده ي تجهيزات پزشکي نيز افزايش پيدا کرد. به هر ميزان که کيفيت تعليم و تربيت پزشک تغيير پيدا کرد، انتظارات بيماران از پزشک نيز تغيير يافت. به هر ميزان که به تکنيک جراحي و روشهاي آن، انواع جديد اضافه شد، به همان ميزان هم بر تعداد اعمال جراحي افزوده شد و توسل به آن به عنوان تنها راه علاج ضروري تشخيص داده شد. با وجود همه ي اينها به اين سئوال که در فرآيند اين سير توسعه و تحول چه چيز از دست رفته است و خواهد رفت، هيچ اولويتي داده نشد؛ چه بسا که هرگز هم چنين سئوالي مطرح نشده باشد. قالب تاريخ و روح زمان جايگاه و ريشه اين مطلب را در مرزهايي ميان ظاهربيني و سهل انگاري خواهد يافت. در نظام رو به رشد تکنوپولي، فرصت و تمايلي وجود ندارد که درباره ي زيانهاي تکنولوژي مباحثات و گفت و گوهايي صورت پذيرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- مطمئن نيستم که اين کپاني هنوز وجود دارد يا خير. اما براي اينکه معلوم شود روزگاري وجود داشته، به ذکر آدرسي که آن روزها در اختيار عموم قرار داده بود، مي پردازم:
Hagot Corporation, 85 NW Alder Place, Department C, Issaquah, Washington 98027.
2- اين مطلب و مطالب ديگري از اين باب را مي توان در آثار پاير ( Payer ) و اينلاندر ( Inlander ) و ديگران ديد، ( کتابنامه ).
3- رايزر، ص 160.
4- همان، ص 161.
5- پاير، ص 127.
6- کنايه از روح زورگويي و تمايل آمريکاييها به کاربرد سلاح گرم شيميايي-م.
7- همان.
8- يک تشريح خيره کننده درباره ي اختراع لنک را در اثر رايزر مي توان ديد.
9- همان، ص 38.
10- همان، ص 230.
11- هورويتس، ص 31.
12- همان، ص 80.
13- به نقل از اينلاندر و ديگران، ص 106.
14- همان، ص 113.

منبع مقاله :
پستمن، نيل؛ (1390)، تکنوپولي: تسليم فرهنگ به تکنولوژي، ترجمه ي دکتر صادق طباطبايي، تهران: نشر اطلاعات، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.