ترجمه ي: محمدرضا بديعي
در ابتدا، آيين بودايي از راه روابط بازرگاني، تقريباً در آغاز قرن اول ميلادي به چين برده شد. به طور کلي عقيده بر اين است که نخستين نفوذ اين آيين نو به درون تمدنهاي باستاني پيشين شرق، توسط بازرگانان آسياي مرکزي، ناحيه اي که بشدت از زمان آشوکا زير تأثير آيين بودايي قرار گرفته بود، انجام گرفت. با اين همه، اين حدس منطقي مي نمايد که احتمال دارد يک جريان مهم فرهنگ بودايي نيز از راه دريا به جنوب شرقي آسيا رسيده، و از آنجا تقريباً در همان تاريخ به جنوب چين انتقال يافته باشد. اما به هر حال، آيين بودا در بدو امر تأثير چشمگيري بر چيني ها نگذاشت.
چيني ها کاملاً با نظامهاي فکري بومي خودشان، مانند آيين تائو (1) و آيين کنفوسيوس (2)، خرسند بودند، و حتي تا اندازه اي از تأکيد بودا بر ترک دنيا و تجرد، منزجر شدند. اينها مفهومهايي بودند که با کمال مطلوبهاي چيني مستقر در آن جامعه مغايرت داشتند. همه ي اينها موقعي که نظام سياسي و اجتماعي با ثبات چين در قرن دوم ميلادي شروع به متلاشي شدن کرد، تغيير يافت. در سال 148 م. يک هيئت تبليغي بودايي به نام آن شيه - کائو (3) براي نخستين بار موفق شده بود متون مقدس بودايي را به زبان چيني ترجمه کند. اين ترجمه ها به طور دقيق از کيفيت بالايي برخوردار نبودند، زيرا مستلزم ابداع اصطلاحات بودايي به زبان چيني بودند و در آغاز کار براي بيان کردن انديشه هاي بودايي از اصطلاحات تائويي استفاده شد. همين امر باعث درهم آميزي انديشه هاي تائويي و بودايي در ذهن چيني ها گشت. در طي اولين روزهاي ورود آيين بودايي به چين، در وهله ي نخست، جزوه هاي کم حجم آموزشي و کتابهاي راهنما درباره ي مراقبه، بيشتر از رساله هاي پرحجم و مطول فلسفي ترجمه شدند.
با فروپاشي سلسله ي هان (4) در سال 220م. چين وارد دوراني از اختلافهاي سياسي و بي نظمي اجتماعي شد که تا پيدايش سلسله ي سويي (5) در سال 589م. ادامه داشت. به رغم اين واقعيت که سلسله هاي امپراتوري چين همچنان کوشش داشتند جاي پاي خود را در شمال چين حفظ کنند، ستاره ي بخت آنان رو به افول نهاد. در سال 311م. اقوام وحشي استپهاي آسياي مرکزي به چين يورش آوردند و تسلط سياسي چيني را در شمال چين به مدت تقريباً 300 سال از بن برکندند. اين شوربختي سياسي موجب مهاجرت راهبان رسمي و دانش آموخته از شمال به سوي جنوب شد، و سرانجام در ناحيه اي به نام چين - کنگ (6)، نزديک شهر کنوني نانکينگ (7)، رحل اقامت افکندند. در اينجا آنان براي تشکيل سلسله ي شين شرقي (8) به همکاري برخاستند و در حيات روشنفکرانه ي ناحيه ي مزبور نقش اساسي ايفا کردند. از درهم ادغام شدن اين روشنفکران و رهبران مذهبي، براي نخستين بار يک آيين بودايي وابسته به طبقات برتر، يا آيين بودايي « اشراف » پديد آمد.
اشراف وابسته به آيين بودايي هم بر بودايي گري و هم بر دانش چيني تأکيد داشتند، و در بحثهاي فلسفي راه افراط مي پيمودند، و فعاليتهاي ادبي بر مبناي آميختن انديشه هاي تائويي و بودايي انجام مي گرفت. همچنين، در شمال، آيين بودايي در ايالتهاي جديدي که اقوام وحشي تأسيس کرده بودند، رو به شکوفايي گذاشت. اما آيين بودايي در ايالتهاي مزبور در سطوح متفاوتي تکامل پيدا کرد؛ در شمال، آيين بودايي يک دين دولتي بود که براي مقاصد و حفظ فرمانروايان بيگانه ي اين ناحيه ايجاد گرديد. راهبان در شمال چين غالباً هم نقشي سياسي و هم نقشي مذهبي در حکومت ايفا مي کردند، و در مسائل سياسي و نظامي از مهارت لازم برخوردار بودند.
دهقانان در شمال چين، نظري کاملاً متفاوت درباره ي سودمندي آيين بودايي داشتند. علت گرايش آنان به آيين بودايي اين بود که راهب شدن باعث معافيت مالياتي و انجام ندادن کار اجباري مي شد. به علاوه، آيين بودايي در شمال چين از لحاظ مراسم آييني به گونه اي متحول شد که به رعيت رخصت مي داد تا در چنين مراسمي، مانند پيشکش کردن نذورات به معابد، رفتن به زيارت، و نيايش براي بوديساتواهاي گوناگون، شرکت جويد، از همان آغاز کار بود که دو سطح جداگانه و غالباً متمايز آيين بودايي چيني پديد آمد، از سويي، يک آيين بودايي فلسفي و تفکرآميز، مختص طبقات برتر وجود داشت که امکان مي داد مراسم مذهبي با تأني و بدون شتاب برگزار گردد و از سوي ديگر، يک آيين بودايي بيشتر مبتني بر رعايت مناسک مذهبي با تأکيد بر امداد فوق طبيعي و شفاعت ايجاد شد که باب طبع دهقانان بود.
با پيدايش سلسله ي تنگ (9) در اوايل سالهاي 600م. آيين بودايي در چين وارد دوران طلايي خود شد. نخستين فرمانروايان اين دوران بشدت حامي دين بودند، و راهبان بودايي را براي به دست آوردن و ترجمه کردن متون مقدس جديد به هند فرستادند. از اين رو، درتاريخ آيين بودايي چين چهره هاي سرشناسي مانند هسوان - تسنگ (10) ( حدوداً 596 - 664م. ) که از راه خشکي به هند سفر کرد، و آي - تسينگ (11) که در سال 671م. کانتون (12) را با استفاده از يک کشتي بازرگاني ايراني ترک گفت، براي آيين بودايي چين زندگي تازه اي را به ارمغان آوردند.
اين تب و تاب ترجمه کردن، در ضمن، با دستاوردهاي فلسفي جديد و مهيج همراه بود.
بسياري از اين دستاوردهاي فلسفي جديد، در جهت گيريهايشان منحصراً چيني بودند. چهار مکتب عمده در ميان اين مکاتب فلسفي جديد بودايي عبارت بودند از تين - تاي (13)، هوا - ين (14)، چن (15) ( ذن ) و آيين بودايي سرزمين پاک [ = فردوس آيين بودايي ]. اگرچه همه ي اين مکتبها با اصول بنيادين آيين بودايي به مثابه اصولي بيان شده از سوي بودا موافق بودند، استنباطشان از اين اصول به وسيله ي ديدگاه هاي ماهايانا و فلسفه ي بومي چين مشخص مي شد. به نظر مي آيد مکتب تين - تاي در حدود سال 550م. ايجاد شده باشد. اين مکتب نامش از صومعه ي کوهستاني ساخته شده توسط هوي - سو (16) ( 515 - 567م. ) مأخوذ است. اين مکتب، که متن آموزشي عمده اش لوتوس سوترا (17) بود، تمايل يکساني براي مراقبه و تحليل نظري ابراز مي داشت. تين - تاي يک نظام فلسفي پيچيده ي باورنکردني را به قصد يکپارچه کردن همه ي مکتبهاي فلسفي بودايي، در يک کل هماهنگ به وجود آورد. از اين نظام نيز يک نظام دقيق مراقبه به وجود آمد.
هوا - ين يا مکتب حلقه ي گل ( دوران رونق، حدوداً 650 - 750م. ) اساساً مربوط به تحليل فلسفي بود. اين مکتب، نخست با مفهوم پره تيتيه - ساموت پادا، معتقد بود که همه ي پديده ها لازم و ملزوم يکديگر و نافذ در همديگرند. از اين مفهوم، متفکرانِ هوا - ين يک نظام متافيزيکي بسيار غامض به وجود آوردند که بشدت بر تکامل فلسفي مکتبهايي که بعد از آن پديد آمدند، تأثير گذاشت.
آيين بودايي چن ( ذن ) در مسيري تا اندازه اي متفاوت از مکتبهاي فلسفي پيچيده اي که ما هم اکنون درباره ي آنها بحث کرديم، پديد آمد. اين مکتب معتقد بود که هسته ي آيين بودايي در فلسفه يا متون آموزشي قرار ندارد، بلکه در تجربه ي مستقيم واقعيت غايي نهفته است. اين مي تواند از راه يک برنامه ي دقيق مراقبه حاصل شود. به جاي متکي بودن به قطعه زمينهاي متملکي اشتراکي، همان طور که در نظامهاي رهباني کهننتر و ريشه دارتر مرسوم بود، راهبان چن با تکيه بر خيرات عمومي و کار شخصي خود براي به دست آوردن خرجي از مکاني به مکان ديگر پرسه مي زدند.
همچنين پيدايش آيين بودايي سرزمين پاک (18) داراي اهميت بود. اين مکتب يا مکتبها که همگي تا اندازه اي بر متون مقدس بودايي با عنوان سوتراهاي سرزمين پاک مبتني بودند، اعتقاد داشتند که تلاش انسان براي نيل به رستگاري با در نظرگرفتن طبيعت رو به زوال وضع موجود دنيا بسنده نيست. از اين رو ضروري است خواستار ياري فوق طبيعي بوديساتواها و بوداها که در جهانهاي ديگر - « سرزمين پاک » - مي زيند، گرديم. اين سرزمينهاي پاک، مانند دنياي ما، به سبب مرگ اين جهاني بودا، رو به زوال نگذاشته اند. اين بوداها، و بخصوص بودا آميده (19) به مثابه ي موجوداتي غمخوار تلقي مي شدند، که اگر خواستاران، نامشان را با ايمان کامل بر زبان آورند، باعث خواهند شد که تولد دوباره ي آنان در سرزمين هاي پاک، در جايي که نيل به نيروانا حتمي است، محقق شود. از آنجا که اين شکل از آيين بودايي مستلزم دوره هاي طولاني و خسته کننده ي به مراقبه نشستن نبود، و بيشتر مستلزم انجام دادن اعمال فردي مختص پرهيزگاري بود، اين شکل از آيين بودايي با زندگي دشوار جسماني يک دهقان بيشتر متناسب بود تا آيين بودايي فلسفي و مکاشفه اي طبقات برتر.
هم فردگرايي صميمانه ي چن و هم جاذبه ي فراوان آيين بودايي سرزمين پاک، هر دو مکتب را در طي دوراني که بعداً به دنبال آمد، در موقعيت خوبي قرار داد. به رغم حمايت امپراتوران اوليه ي تنگ، فرمانروايان بعدي اين سلسله با آيين بودايي به مقابله برخاستند. دلايل چندي براي چنين کاري وجود داشت، يکي از آنها اين بود که امپراتوران تنگ اعتقاد داشتند که از تبار لائوتسه (20)، بنيانگذار آيين تائو، مي باشند، و در نتيجه آنان به طور روزافزون به پيروان آيين تائو علاقه مند مي شدند. دليل ديگر اين بود که انگيزه ي بسياري از کساني که به نظامهاي رهباني بودايي پيوسته بودند از روي ايمان مذهبي صادقانه نبود، بلکه اين گونه افراد آرزومند منافع مادي متعددي بودند که چنين عضويتي در اختيارشان مي نهاد، و برخورداري از يک زندگي دنيوي مرفه، باعث بي اعتباري همان آييني شد که آنان متعهد شده بودند آن را پاس دارند.
بسياري از افراد باور داشتند که اگر اموال و زمينشان را به صومعه هاي بودايي مختلف اهدا کنند، مطمئناً از تولد دوباره ي آينده ي خوب برخوردار خواهند شد. از آنجا که نظام هاي بودايي از دادن ماليات معاف بودند، اين اموال اهدايي، و عايداتي که از آن ممکن بود نصيب کشور شود، عملاً براي دولت از دست مي رفت و هيچ حکومتي نمي تواند با کاهش يافتن درآمدهاي مالياتي به وظايفش عمل کند. در سال 845 م. يک مقام رسمي مصمم وابسته به آيين کنفوسيوس، از امپراتور استدعا نمود تا از ادامه ي کار صومعه هاي بودايي جلوگيري کند و جامعه ي روحاني را از وجود راهبان ناشايست پاکسازي نمايد. حکومت فوراً براي منحل کردن صومعه ها به اقدام پرداخت. اين عمليات براي آن نوع مکتبهاي بودايي که اساساً داراي سازمانمندي رهباني بودند، مصيبت بار بود. اما براي مکتب چن و آيين بودايي سرزمين پاک، که بر مبناي تشکيلات رهباني اداره نمي شدند، چندان تأثيري نداشت. دهقانان به حمايت کردن از اين دو شکل آيين بودايي ادامه دادند. اما دوران طلايي فلسفه ي بودايي چين به سر آمد، و ديگر هرگز تکرار نشد. آيين بودايي در چين در اين زمان وارد يک دوران افول آرام شد. در حالي که همچنان در روستاها به اين آيين عمل مي شد، انجام دادن اعمال مربوط به آن به طور روزافزون با سحر و جادو درهم آميخت، و روز به روز توجه کمتري به رستگاري مي شد.
آغاز آيين بودا در ژاپن و کره
آيين بودايي چيني، در اوج شهرت و اعتبارش، داراي مطلوب ترين وضع براي اشاعه دادن خويش بود. سلسله ي خاندان تنگ چين، مرکز بي چون و چراي تمدن جهان بود و به سان آهنربا ديگر کشورهاي شرق آسيا را به سوي خود مي کشيد. در نتيجه، کشتيهايي که سرگرم آوردن مأموران سياسي ژاپني، و سفيران از استانهاي مختلف کره بودند، دايماً به سوي پايتخت امپراتوري چين، چنگ - آن (21)، پيش مي رفتند. از آنجا، اين کشتيهاي بارگيري شده نه تنها با نمونه هايي از مصنوعات هنري و فني چين، بلکه با انديشه هاي مذهبي نو، و در بعضي موارد انقلابي، به سوي سرزمينهاي خويش رهسپار مي شدند. اين سخن که آيين بودايي به درون فرهنگهاي کره اي و ژاپني تا قبل از قرن هشتم ميلادي نفوذ نکرده بود، درست نيست. اسناد معتبر نشان مي دهند که اين آيين، در شکلهاي مختلف، به درون شبه جزيره کره در قرن دوم يا سوم ميلادي نفوذ کرده بود. در واقع، از آنجا بود که اين آيين در سالهاي آغازين قرن پنجم ميلادي به ژاپن رسيد. اما اين شکلهاي جديد سنت بودايي، که در دوران سلسله ي تنگ در چين تکامل يافته بودند، بايد باز هم در کره و ژاپن تلطيف مي شدند، و با هويت هر دو کشور همسان و هماهنگ مي گشتند.کره و ژاپن در اين زمان در معرض دگرگونيهاي سياسي مهم قرار گرفته بودند. آنها در حال فرا رفتن از خود مختاري محلي به سوي شيوه هاي بيشتر متمرکز دولتي بودند. در کره، سه سلسله ي کوگوريو (22)، سيلا (23)، پااِکچه (24) بر سر تسلط يافتن بر شبه جزيره با يکديگر سخت درگير نبرد بودند. موقعي که سيلا سرانجام در سال 668م. پيروز شد، حکومت مرکزي جديد درصدد برآمد تا با ادغام کردن مکتبهاي بودايي مختلف، آنها را به صورتي واحد، زير نظر يک معبد دولتي، درآورد. در طي دوره ي اين اصلاحات، فيلسوفان بودايي کره برخي از بدعت آميزترين انديشه هاي فلسفي را که دين هيچ گاه به آنها نپرداخته بود، ارائه دادند. آيين بودايي، که قوياً از سوي سلسله ي سيلا و جانشينش در کره حمايت مي شد، تا قرن سيزدهم ميلادي بسرعت رشد کرد. سرانجام، شکل کره اي ذن، سن (25)، به طور روزافزون بر آيين بودايي کره اي تسلط يافت. اما ساير فلسفه ها مانند آيين کنفوسيوسي جديد، در تقابل با آيين بودايي، با برخورداري از حمايت دولت، شروع به رشد کردند. اين امر، به انضمام يورشهاي خارجي پي در پي و سانحه هاي طبيعي، موجب کاهش حيثيت و اعتبار آيين بودايي تا قرن کنوني [ بيستم ] شد.
تحولات همساني نيز در ژاپن به وقوع پيوستند. آيين بودايي، که در ابتدا از سوي ژاپني ها به مثابه ي يک کالاي خارجي غيرضروري با عدم رضايت مواجه گشته بود، سريعاً به صورت يک سازمان مستقر کشور ژاپن درآمد. امپراتور و دربارش در آغاز علاقه اي به نکته هاي تهذيب کننده ي آموزه ي بودايي نشان ندادند، تا اينکه به يک نظرگاه نسبتاً خرافي اعتقاد پيدا کردند که برگزاري مناسک بودايي، کشورشان را از مصيبتهاي طبيعي و ارواح شيطاني بهتر از خدايانِ شينتو (26) ي بومي خودشان در امان نگه مي دارند. اين اعتقاد تا قبل از اواخر قرن هشتم ميلادي، تا موقعي که دو اصلاح طلب بزرگ، سايچو (27) ( 767 - 822م. ) که مکتب تنداي (28) ( صورت ژاپني تين - تاي ) را بنياد گذاشت، و کوکاي (29) ( 774 - 835م. ) بنيانگذار مکتب تنتريک شينگون (30) مکتبي که مبتني بر رعايت آيين و مراسم ديني بود، با نگرشهاي نو درباره ي دين، مبني بر اينکه بايد آيين بودا را به مثابه ي دين درک کرد نه به مثابه ي سحر و جادو، از چين بازنگشتند، پابرجا ماند. علاوه بر اين، مدت زماني نگذشت که مردم عادي علاقه مندي شان را نسبت به آيين بودايي وابسته به مکتب سرزمين پاک که توسط هونن شونين (31) ( 1133 - 1212م. ) و شاگردش شينران (32) ( 1173 - 1262م. ) آموزش داده مي شد، نشان دادند.
در قرن سيزدهم، دگرگونيهاي ديگري نيز در آيين بودايي ژاپني پديد آمد. اصلاح طلبي به نام هيچيرن (33) ( 1222 - 1282م. ) شروع به تبليغ براي يک نوع آيين بودايي فوق العاده ملي گرا کرد و اعتقاد داشت که ژاپن تبديل به ميهن معنوي واقعي دين شده است. در ضمن، همچنان که ژاپن روز به روز بيشتر گرفتار جنگ داخلي مي شد، طبقات سپاهي در حال پيدايش به حمايت از اصول شاق آيين بودايي ذن به مثابه ي مناسب ترين آيين براي زندگي پرمخاطره و سختي که از سر مي گذراندند، برخاستند. بنابراين، اندک اندک، آيين بودايي در ژاپن با ميهن پرستي و افتخار ملي مرتبط گشت. اين امر در قرن بيستم بر آن کشور آثار مهمي بر جاي نهاد.
تبّت و پيدايش آيين بودايي واجره يانه
پيدايش آيين بودايي واجره يانه با پيدايش کشور تبّت به طور تنگاتنگ با هم مرتبط بودند. از منظري بسيار واقع گرايانه، اينکه کسي بتواند در تبّت زندگي کند شگفتي آور است، تا چه رسد به موفقيتهايي که مردم تبّت در اين سرزمين به دست آورده اند. اين ناحيه ي مرتفع، سنگلاخ، خشک و متروک، از منابع طبيعي ناچيزي براي جلب انسان براي سکونت در آن بهره مند است. همچنين اين سرزمين از يک موقعيت جغرافيايي سوق الجيشي استثنايي نيز برخوردار نيست. با اين همه، از ديرهنگام، زيستگاه قبيله هاي گله دار چادرنشين بوده است. در زماني در حدود سال 600م. خانداني پادشاهي در تبّت مرکزي در پيرامون شهر لهاسا (34) پديد آمد که قادر شد فلات تبّت را زير فرمانروايي خود درآورد. نخستين و بزرگترين فرد از ميان اين پادشاهان سنگتسن گامپو (35) ( 609 - 649م. ) بود. اين پادشاه، براي تحکيم بخشيدن به اقتدار خويش و بهبود روابط خارجي، با دو زن، يکي از نپال در جنوب و ديگري از امپراتوري چين در شمال، ازدواج کرد. هر دوي اين همسران بودايي بودند و بي ترديد همين امر بر گسترش آيين بودايي مؤثر واقع شد. اما مهمتر از همه، اين واقعيت بود که به محض اينکه تبّت از وحدت بيشتري برخوردار گشت، شاهان لهاسا دريافتند که دين کهن بُن- پو (36)، قادر نيست به همان اندازه اي که از عهده ي آيين بودايي برمي آيد، بلند پروازيهاي سياسي شان را برآورده سازد.افزون بر اين، تبّت براي اولين بار در حال نگريستن به فراسوي مرزهاي خويش بود. در دوران پادشاهي سنگتسن گامپو، فرستادگاني به هند اعزام شدند و اينان خط رايج سنسکريت را براي استفاده در نوشتن زبان تبّتي جرح و تعديل نمودند. ( نکته ي قابل توجه اينکه خط سنسکريت آوانگار است و تبّتي هم مانند چيني زباني است نواختي ). شکي نيست که از سوي ديگر، هيئتهاي تبليغي بودايي متهور هم از گردنه هاي هيماليا، و از فراز کوههاي شرق چين به تبّت آمده بوده اند.
زودهنگام ترين تاريخ ورود اين هيئتهاي تبليغي در پشت گرد و غبار زمان پنهان مانده است، اما روايتهاي افسانه اي برقراري آيين بودايي را در تبّت به يک انسان مقدس استثنايي، پادماسامباهاوا (37)، که ظاهراً به تبّت در قرن هفتم آمده است، نسبت مي دهد. پادماسامباهاوا آن طور که از اين روايتهاي افسانه اي استنباط مي شود، يک چهره ي برجسته ي برخوردار از قدرت جادويي بهت انگيز بوده است که اين توانمندي را به وسيله ي رياضتهاي توان فرسا، مناسک سرّي، و به مراقبه نشستن طولاني به دست آورده بود. درباره ي او، که متصف به زير سلطه درآوردن خدايان خطرناک و خشن کوهستانهاست، همچنين گفته شده است که بنيانگذار بناي جوک هانگ (38)، اولين معبد بودايي، در لهاسا در دوران فرمانروايي سنگتسن گامپو بوده است.
ورود آيين بودايي به تبّت در گزارشهاي هيئت تبليغي شانتراکشيتا (39) با وضوحي بيشتر آشکار است. شانتراکشيتا، اين استاد تنتره اي هندي، که از سوي دومين شاهان مذهبي بزرگ، تريسانگ دتسن (40) ( حدوداً 704 - 797م. ) به تبّت دعوت شده بود، ساميه (41)، ديگر معبد اوليه ي بزرگ آيين بودايي را در تبّت بنا کرد. در اين موقع بين سالهاي 792 و 794م. بود که مسير آيين بودايي تبّتي براي هميشه مشخص شد. اين سالها به اصطلاح دوره ي مباحثه ي بزرگ ميان کامالاسيلا (42)، نماينده ي تنتره اي هندي از آيين بودايي، و راهب بودايي مکتب چن [ ذن ] هو- شانگ ماهايانا از سرزمين چين به شمار مي آيند. پس از اين مباحثات، آيين بودايي تبّت از روي آيين بودايي هندي، بويژه از روي گونه ي تنتره اي آن، الگوبرداري شد. همچنين از اين دوره است که تبّتي ها به کوششهاي چشمگيري براي به دست آوردن متنهاي بودايي از هند و ترجمه ي آنها به زبان مادري خويش همت گماشتند. تبتي ها در اين زمينه بسيار موفق بودند، زيرا بسياري از متنهايي که اکنون در سرزمين اصلي خود از بين رفته اند، هنوز هم با ترجمه هاي تبّتي در دسترس قرار دارند.
اما گسترش آيين بودايي در تبّت بدون دردسر انجام نگرفت. آخرين نفر از شاهان مذهبي بزرگ، رال پاچن (43) ( 805 - 838م. ) فرمانروايي سست عنصر بود و به دست برادرش لانگدارما (44) کشته شد. پادشاه جديد آيين بودايي را دوست نمي داشت و مي کوشيد آن را در سرزمين تبّت براندازد. به رغم اين واقعيت که او پس از فرمانروايي مختصري که فقط چهار سال به طول انجاميد در سال 842م. به دست يک راهب بودايي به قتل رسيد، دوران پادشاهي اش بر تخت سلطنت هم معرف پايان يافتن نخستين انتقال آيين بودايي به تبّت و هم پايان فرمانروايي اش به عنوان پادشاهي غيرمذهبي بود. در اين وقت بود که يک دوران تاريک براي تبّت به مدت 150 سال فرا رسيد.
اين دوران در حول و حوش سال 1000 م. پايان يافت. از اين زمان بود که دومين انتقال آيين بودايي به تبّت، نه در تبّت مرکزي، بلکه در بخش باختري اين کشور، آغاز شد. در اين موقع آموزگار بودايي آتيشا (45) ( حدوداً 982 - 1054م. ) تعاليم جديدي را از دانشگاهي در ويکراماشيلا (46) ي هند به اين بخش از کشور، پيش از سفر به تبّت مرکزي به ارمغان آورد. مانند تبّت خاوري، تبّتي هايي نظير دروگما (47) و مارپا (48) ( حدوداً 1012 - 1096م. ) سفر توان فرسايي را به سوي جلگه هاي هند در جست و جوي آموزگاراني روحاني که بتوانند از آنان آخرين گرايشهاي آيين بودايي را فرا گيرند، آغاز نمودند. همراه با هجوم انديشه هاي نو، علاقه مندي به مناسک آيين بودايي از سر گرفته شد، و بنيانگذاري بيشتر مکتبهاي بودايي از اين تاريخ شروع گرديد.
قديمي ترين اين مکتبها نيينگ ماپا (49) يا مکتب « کهنها » بود که اعتقاد داشت منشأ شروع فعاليتش قديمي تر از دومين بنيانگذاري آيين بودايي در اوايل قرن يازدهم ميلادي است. برخلاف ديگر مکتبهاي آيين بودايي تبّتي، نيينگ ماپايي ها به راهبانشان رخصت مي دادند ازدواج کنند و تشکيل خانواده دهند. نيينگ ماپايي ها، با آزادترين شيوه ي ممکن، از لحاظ شخصيت، اساساً فردگرا بودند و بر موضوعهاي محلي مانند غيب گويي، مراسم مربوط به کشت و کار، و جن گيري تأکيد داشتند.
يکي ديگر از کهنترين مکتبهاي تبّتي مکتب ساکيا (50) ست که از سوي کُنچگ گيالپو (51) ( 1034 - 1102م. ) تأسيس شد. اين مکتب، به سبب صومعه ي اصلي اش در ساکيا، در جنوب مرکزي تبّت، بويژه به سبب نظام آموزشي اش، با نام نظام لامدره (52) ( که با مهارت، آموزش تنتره و متون بودايي رسمي را در هم آميخته بود )، و همچنين به سبب تأکيدش بر يک متن خاص، هواجرا تنتره (53) شهرت داشت. مکتب مزبور بسرعت بر رويدادهاي ديني و غيرديني تأثير گذاشت، و موقعي که يکي از راهبان عمده اش، معلم رسمي امپراتور چيني - مغولي تبار، قوبيلاخان، شد، امپراتور به او امور غيرمذهبي سراسر کشور، و بعد هم اداره ي امور يک ايالت امپراتوري مغول را واگذار کرد. به اين ترتيب، سنت ديرين فرمانروايي بر تبّت، طبق مقررات رهبانيت بودايي شروع شد. اين امر تا سال 1951 م. ادامه پيدا کرد.
سابقه ي اصل و نسب مکتب کاگيو (54) به مارپا و شاگرد مشهورش ميلاره پا (55) ( 1052 - 1135م. ) مي رسد. هر دوي اين آموزگاران به سبب برخوردار بودن از فنون جادويي معروفند، و ميلاره پا در عين حال به مثابه ي شاخص ترين شاعر تبّت شناخته شده است. کاگيو اولين مکتبي بود که مفهوم تولکو (56) را وضع کرد. تولکو راهبي است بسيار پيشرفته، معمولاً بنيانگذار يک نظام خاص، که به کرات براي از سر گرفتن وظايفش در نظامي که خود وي رهبر آن است، تناسخ مي يابد و در بدني نو سکني مي گزيند. بعداً، نظام کاگيو، نخستين نظامي بود که امکان گسترش آن در اروپا و امريکا به رسميت شناخته شد، و شماري از راهبان مشهور معاصر مانند چوگيام ترونگپا (57) و چوجه اکونگ (58) به اين نظام وابسته اند.
اما از ميان مکتبهاي تبّتي، معروف ترين آنها مکتب دالايي لاما، مکتب گلوگپا يا کلاه زرد، است. اين مکتب از سوي تسونگ خاپا (59) ( 1357 - 1419م. ) به عنوان يک جنبش اصلاحي در آغاز قرن پانزدهم ميلادي بنيان گذاشته شد، مکتب گلوکپا بزودي به صورت مکتب ممتاز آيين بودايي در تبّت درآمد، و يکي از شاگردان تسونگ خاپا، جندون - دروپ (60) ( 1391 - 1474م. ) اولين سرپرست مکتبي بود که با نام دالايي لاما مشهور گشت. جانشينانش، در عين حال، به عنوان صورت تناسخ يافته ي وي و صورت تناسخ يافته ي آوالوکيتشوارا، بوديساتاواي ترحم، تلقي مي شدند. در سال 1642م. دالايي لاماي پنجم فرمانرواي سراسر تبّت شد، و اوضاع به همين منوال ادامه يافت تا اينکه دولت چين دالايي لاماي پانزدهم کنوني را در سال 1959م. از تبّت تبعيد کرد.
افول آيين بودايي در هند
آيين بودايي تنتره اي واجره يانه، ثمره ي آخرين دستاورد عمده ي آيين بودايي در خاستگاه اصلي اش هند است. آيين بودايي از اين به بعد خود را در وضعيت تدافعي احساس مي کرد تا حالتي پرشور و پوينده. پس از اين، آيين هندو بود که خود را آشکار ساخت. پيش از سال 600 م. پرستش خداياني - مانند شيوا و ويشنو جانشين بسياري از مکتبهاي آيين بودايي شد. اين اولين رويداد در بخش جنوبي شبه قاره ي هند است. پيش از اين تاريخ، آيين بودايي يک سنت بسيار مورد توجه در جنوب هند بود که از سوي فرمانروايان کالاب هرا (61) ي جنوب شرقي هند بشدت حمايت مي شد. اما تقريباً در حدود سال 800 م. آيين بودايي را، ظاهراً، از اين قسمت سرزمين هند ريشه کن کرده بودند.اما، آيين بودايي همچنان در شمال شرقي کشور، با صومعه - دانشگاه هاي پررونق بزرگ که زماني هزاران راهب در آن سکني داشتند و تحصيل مي کردند، به حيات خود ادامه مي داد. مسافران چيني از جمله آي - تسينگ و هسوان - تسنگ گزارش داده اند که اين مکانهاي علمي بودايي، دانشجويان را از سراسر آسياي جنوبي و شرقي به سوي خود مي کشيدند. پادشاهان کشورهاي دوردست هديه هاي گرانبهايي را براي نگهداري اين مؤسسه هاي دقيق علمي ارسال مي کردند. در اينجا بود که شکل تنتره اي آيين بودا به وجود آمد، و نيز از همين جا بود که اين شکل تنتره اي به تبّت و فراسوي آن نفوذ پيدا کرد. از بسياري جهات، آيين بودايي صومعه - دانشگاه ها، به طور چشمگيري پرهيزگاري مورد نظر بودا را تغيير داده بود. در اين موقع نوعي مناسک پرستي افراطي، فضا را با يک فلسفه ي دقيق و پيشرفته، و با يک کتاب مقدس پيوسته در حال شرح و بسط قسمت کرد. به رغم اين، آيين بودايي، روي هم رفته، با خاکي کردن ميدان براي رقيبانش در هند به حيات خود ادامه داد. دلايل اين امر کاملاً روشن نيستند، اما برخي از عاملها آشکارند.
هند پس از سال 700م. از لحاظ سياسي بسيار بي ثبات بود. اين کشور، با سقوط سلسله ي گوپتا (62) بعد از سال 450م. و ايالتهاي جانشين بلافصلش، به صورت يک چهل تکه شامل ايالتهاي کوچک در حال جنگ تجزيه شد. علت اين امر آن بود که زندگي توده هاي مردم روز به روز دشوارتر مي گشت. سطح کلي معيشت مردم در نتيجه ي اخذ مالياتهاي سنگين ناشي از جنگ، و به علت خسارتهايي که آنان در طي جنگهاي مزبور متحمل شدند، رو به کاهش گذاشت. اين امر دو نتيجه در بر داشت، نخست، مبلغي که مردم مي توانستند براي اهدا کردن به هدفهاي مذهبي در اختيار بگذارند، به نحوي چشمگير کمتر از آن ميزاني بود که در ادوار مرفه تر فراهم مي آمد؛ اما شايد مهمتر از آن، مردم در اين زمان در جست و جوي رهايي مذهبي فوري بودند. آنان ديگر به رهايي بلندمدت از چرخه ي زندگي و مرگ علاقه نداشتند. به بيان دقيق تر، مردم خواستار مذهبي بودند که بسرعت بتواند ثمرات ملموسي برايشان تدارک ببيند. همه ي اينها منتج به قطع شدن هداياي دهقانان به صومعه هاي بودايي گرديد، هرچند بکلي قطع نشد، زيرا حمايت دهقانان شامل حال خدايان آيين هندو شده بود.
حتي در اين وضع نيز، آيين بودايي لنگ لنگان به حيات خود ادامه داد. اما ضربه ي نهايي با يورش مسلمانان اتفاق افتاد. اين مهاجمان با دو هدف از ميان برداشتن بتها و آکندن جيبهايشان، سراسر شمال غربي هند را درنورديدند. بين سالهاي 1000 و 1200م. مهاجمان مسلمان، گروه گروه، به غارت و تخريب آخرين امکانات نفوذ بودايي در هند پرداختند. آن چند راهبي که از قتل عام گسترده ي برادران هم کيش خود جان سالم به در برده بودند، به سرزمينهاي امن تري گريختند. بناهاي تاريخي و صومعه هاي بودايي براي استفاده ي مسلمان ها يا هندوها قلب ماهيت پيدا کردند، خراب شدند، يا به واسطه ي غفلت و قصور در زير پوشش جنگل گمنامي فرو رفتند. اين وضع تا به هنگام آمدن بريتانيايي ها، حدود 600 سال بعد، ادامه يافت، در اين موقع بود که اين آثار مخروبه از درون خلوت گمنامي بيرون آورده شدند، و بعد از گذشت 150 سال ديگر نيز آيين بودايي به عنوان يک مذهب زنده ي هندي دوباره نمايان گشت.
کانون هنر: نقش فزاينده ي بوديساتوا
با پيدايش آيين بودايي ماهايانا، سيماي بوديساتوا به طور فزاينده اي مردم پسند شد. با مرور زمان، اين سيما حاکميت پيدا کرد و حتي سيماي خود بودا را در ذهن بسياري از مردم تحت الشعاع قرار داد. اين رويداد نبايد چندان شگفتي آور باشد، زيرا بودا - اين آموزگار بزرگ و درخور احترام - سيمايي دور از دسترس مي نمود، و نمي توانست همچون بوديساتواها به ياري پيروانش بشتابد. از آنجا که بوداييان نيازمند کمک دنيوي، و در عين حال معنوي بودند، بوديساتواها، که مي توانستند هر دو را تدارک ببينند، در اذهان بسياري از آنان نقش اول را حايز شدند. قديمي ترين اين بوديساتواها، مائيتره ياست. وي را به عنوان مقيم بهشت، در حال آماده شدن به مثابه ي تجسم بوداي ديگر در اين جهان، نقاشي کرده اند. از ميان بوديساتواها، وي يگانه فردي است که هم از سوي ماهايانايي ها و هم از سوي تره واده اي ها محترم شمرده مي شد.از ميان ديگر بوديساتواهاي مورد احترام مکتبهاي ماهايانا و واجره يانه، بزرگترين آنان آوالوکيتسواراست، وي را بي نهايت مهربان مي دانند و او پيوسته آماده ي آمدن به اين دنياي مادي براي امدادرساني به موجوداتي است که رنج مي برند. انجمنهاي هنري درباره ي تصويرش بزودي داير شدند؛ او را برخوردار از يک هزار چشم براي ديدن مصائب دنيا و برخوردار از يک هزار دست براي آزاد کردن [ مردم ] تصوير نموده اند. وقتي که آيين بودايي در سراسر آسيا گسترش پيدا کرد، تعبيرهاي هنري جديد که تصويرهاي بوديساتواها را با محيطهاي جديد، بعضي اوقات با نتايج عجيب و غريب، وفق مي دادند، پديد آمدند. آوالوکيتسوارا، در چين به عنوان کوان - اين (63) از عزت و احترام برخوردار گشت. اماکوان - اين در هنر نقاشي به صورت موجودي زنانه تصوير شد! اين گونه دگرگوني در سرتاسر فرهنگهاي متأثر از چين در شرق آسيا، به شکل ضابطه درآمد.
اما آوالوکيتسوارا، فقط يک بوديساتوا که از سوي بودايي با ايمان محترم شمرده مي شد، نبود. چهره ي مهم ديگر از آن منجوس ري بود. اين بوديساتوا به مثابه ي هستي مجسم خرد برتر، که از راه مراقبه قابل حصول است، تلقي مي شد، و از اين رو غالباً تصوير او را در صومعه هاي بودايي نقاشي کرده اند. اما منجوس ري همه چيز هست جز يک چهره ي مهربان؛ او مسلح با يک شمشير براي گسستن زنجير ضلالت بود، چهره ي خشمناک منجوس ري يادآور دايمي دشواري ذاتي جستن روشن نگري است. برخي از بوديساتواها داراي بتهاي کاملاً محلي اند، بهترين مثال در اين مورد، بت جيزو (64) ي ژاپني است. مي گويند جيزو عهد کرده است که بوداييان را از شکنجه هاي جهنم نجات دهد. در اين سِمَت او مخصوصاً به عنوان نجات دهنده ي کودکان محترم شمرده شده است، و تنديسهاي اين بوديساتوا را غالباً بر مزار کودکان نصب کرده اند.
پينوشتها:
1- Taoism
2- Confucianism
3- Shin-kao
4- Han dynasty
5- Sui dynasty
6- Chien - Kung
7- Nanking
8- Eastern Chin Dynsty
9- Tang dynasty
10- Hsuan - tsang
11- I - tsing
12- Canton
13- T,ien - t,ai
14- Hua - yen
15- Ch,an
16- Hui - ssu
17- Lotus Sutra
18- Pure Land Buddhism
19- Universe,s Buddha
20- Lao Tzu
21- Ch,ang - an
22- Koguryo
23- Sila
24- Paekche
25- Son
26- Shinto
27- Saicho
28- Tendai
29- Kukai
30- Tantric Shingon
31- Honen Shonin
32- Shinran
33- Hichiren
34- Lhasa
35- Songtsen Gampos
36- Bon - po
37- Padmasambhava
38- Jokhang
39- Shantarakshita
40- Trisong Detsen
41- Samye
42- Kamalasila
43- Ralpuchen
44- Langdarma
45- Atisha
46- Vikramashila
47- Drogma
48- Marpa
49- Nyingmapa
50- Sakya
51- Konchog Gyalpo
52- Lamdre
53- Hevajra Tantre
54- Kagya
55- Milarepa
56- Tulku
57- Chogyam Trungpa
58- Chuje Akong
59- Tsongkhapa
60- Gendun - drup
61- Kalabhra
62- Gupta dynasty
63- Kuan - yin
64- Jizo
هوکينز، بردلي؛ (1392)، آيين بودا، ترجمه ي محمدرضا بديعي، تهران: نشر اميرکبير، چاپ پنجم