فارسي و انگليسي
اين ادعا که جامعه ي انگلوساکسون در قرن هشتم جامعه اي ابتدائي و بي فرهنگ بود.تصوري است باطل، برعکس اين جامعه داراي تمدني مسيحي و اشرافي بوده است که يکي از پادشاهان آن به نام اوفاآو مرسيا offa of Mcrcia به آنجا رسيد که توانست با شارلماني کبير در مقام مصالحه برآيد.در آن عصر ديرهاي آنگلوساکسون از مرکزهاي دانش به شمار مي رفت و کتابخانه هاي آن پر بود از کتابها و رساله هاي مذهبي و غيرمذهبي. در واقع مي توان گفت که بيو ولف يادگار تمدن و فرهنگي است که مراحلي از کمال را پيموده بود.
اکنون جاي آن است که خلاصه اي از موضوع با طرح حماسه ي بيوولف را بياوريم و سپس به مقايسه ي کلي آن با شاهنامه ي فردوسي پردازم:
بيوولف با شرح داستان به خاک سپردن اسکيلد Scyld بنيانگذار افسانه اي دودمان سلطنتي دانمارک آغاز مي شود: فرزند اسکيلد، نامش هروتکار Herothgar کاخي بزرگ به نام هيورات Heorot بنا مي کند.اما ديوي نيمه جانور و نيمه آدمي که گرندل Grendel خوانده مي شود و در مرداب به سر مي برد از شنيدن بانگ شادي و غلغله اي که آدميزادگان در گنبد کاخ هيورات افکنده اند به خشم مي آيد و شبانگاه به ايوان شاهي مي تازد و سي تن از دانمارکيان را مي کشد و دوازده سال بدين کار ادامه مي دهد.بيولف برادرزاده ي هايجلک Hygelac پادشاه گيت ها Geats(از قبيله هاي ساکن سوئد) از اين ماجرا آگاه مي شود و به قصد دفاع از دانمارکيان با چهارده تن از ياران خود به کشور آنان مي رود و با گرندل ديو مي ستيزد و در حين پيکار بازوي او را از بيخ مي کند و ديو به کنام خود در کف درياچه مي گريزد و در آنجا جان مي دهد.روز ديگر شهريار و شهربانو به افتخار بيوولف بزمي برپا مي کنند و هديه هاي فراوان به وي مي بخشند.اما نيمشب ماده ديوي که مادر گرندل است به خونخواهي فرزند بر کاخ نشينان مي تازد و يکي از ياران وفادار پادشاه را مي درد و با خود مي برد. بامدادان دانمارکيان و گيتها جاي پاي او را دنبال مي کنند تا مي رسند به همان درياچه اي که ماده ديو در ژرفناي آن آرميده است.بيوولف در آب فرو مي رود.و پس از جنگ با ماده ديو او را هلاک مي کند. روز ديگر بيوولف و يارانش دوباره پس از گرفتن هديه هاي فراوان از شهريار آن سامان به کشور خود باز ميگردند و پهلوان آنچه ستانده بود نثار قدم پادشاه خود ميکند و از او پاداشهاي گرانمايه مي گيرد.اين پايان نخستين بخش منظومه است.
پس از مرگ هايجلک پسرش در جنگ با فرانکها و سوئديها، بيوولف بر تخت پادشاهي گيتها مي نشيند و پنجاه سال جهانباني او دوام مي کند.در پايان عمر ناگزير به جنگ اژدهائي مي رود که بر سر گنجي نشسته است.در حين کارزار شمشير او مي شکند و از شراره ي آتش دهان اژدها به ستوه مي آيد و سرانجام به ياري پهلواني که از خويشان اوست اژدها را مي کشد، اما خود نيز که زخمي جانگزا برداشته است ديده از ديدار جهان مي بندند-گنج اژدها به دست مردم مي افتد و قوم جنازه ي پادشاه خود را که مظهر دلاوري و خردمندي و دادگري بوده است به رسم روزگار طعمه ي شعله هاي آتش مي کنند و پشته اي کوهوار بر فراز خاکستر او پديد مي آورند و جنگجويان در سوگواري بيوولف مي نشينند و به ستايش فضيلتهاي وي مي پردازند.در اينجا بخش دوم منظومه ي بيوولف منظومه اي است خام و ابتدائي که موضوع آن کشتن ديو و اژدها است و فاقد وحدت و يکپارچگي، زيرا چنانکه ديديم به دو بخش متمايز تقسيم شده است.اما نقادان سخن ثابت کرده اند که چنين داوري اي درباره ي بيوولف خطا است و کشتن اژدها که در بيشتر منظومه هاي حماسي آمده است در بيوولف داراي ارزش کِنائي مخصوص است.از اين گذشته شيوه ي روايت در اين منظومه به جاي آنکه مانند غالب داستانها مسيري مستقيم و هموار را طي کند برپايه ي "نهاد"و "بر نهاد"(تز و آنتي تز) قرار دارد، چنانکه منظومه با بيان مراسم تشييع جنازه آغاز و با بيان همين آئين پايان مي يابد.همچنين نخستين بخش منظومه مربوط به دوران جواني بيوولف است و بخش دوم آن درباره ي روزگار پيري او. بازگوئي نظر اين سخن سنجان خارج از حوصله ي اين مقاله است و همين خواستم که بدان اشاره اي کرده باشم.
بيوولف پهلوان از جهات مختلف با رستم جهان پهلوان قابل مقايسه است.در نيرومندي و زور بازو همانند ديگر قهرمانان افسانه اي و حماسي جهان از ديگر آدميزادگان برتر است.او نيز مانند رستم که ديو سفيد و ديگر ديوان را کشت نره ديوي را که سالها بيم و هراس در دل مردمان افکنده است با زخمي کاري از پاي درمي آورد و با ماده ديوي که مادر او است در کف درياچه ساعتها مي جنگد و سرانجام او را مي کشد.اما همين پهلوان نامي انساني است فاني و به قول يکي از نقادان همين آدمي بودنش کافي است که براي او و بسيار کسان فاجعه به بار آورد.(4)
رستم و بيوولف هر دو به فسون دشمناني که هر کدام را بايد از مظاهر اهريمني شمرد رهسپار ديار نيستي مي شوند، هر چند در مورد رستم شدت و عظمت فاجعه بيشتر است زيرا که او به نيرنگ برادر ناتني آدمي روي اهرمن خوي خود کشته مي شود و بيوولف بر اثر زخمي که در جنگ با اژدها برداشته است جان مي دهد. در ضمن چنانکه ديديم اژدهاکشي بيوولف قابل مقايسه با چنين کار فوق طبيعتي است که سام و رستم و اسفنديار در شاهنامه انجام مي دهند.
بيوولف نيز مانند رستم به آئين جوانمردي مي جنگد و به ياران مي گويد که چون گرندل ديو شمشير ندارد من به زور بازو با او پيکار مي کنم و چنين مي کند و با سرپنجه ي آهنين، بازوي ديو يا بهتر است بگويم "کت غول"را مي شکند (بيوولف، بند 10).
بيوولف چونان رستم و ديگر يلان شاهنامه سخت پايبند نام و ننگ است و بر آن است که پيروزي و چيرگي بر دشمن ارزش دست از جان شستن دارد.مي گويد که پايان کارها مردن است يا به گفته ي فرزانه طوس:
ز مادر همه مرگ را زاده ايم به ناکام گردن بدو داده ايم
پس همان به که در جهان نام نيک از خود به يادگار گذاريم (بيوولف، بند، 2)و اين همان نکته اي است که در شاهنامه بارها به آن برمي خوريم.(5)
بيوولف چنانکه گذشت پهلواني است که سرانجام به پادشاهي مي رسد و مانند کيخسرو شاهنامه کمال مطلوب شهرياري و مثل اعلاي فرمانروائي است.(6)مانند کيخسرو مرگ خود را پيش بيني مي کند (بيوولف، بند34)و پس از آن که جان به جانبخش مي دهد مردم مي گويند که بيوولف نجيب ترين و بهترين و مهربانترين و نامورترين خسروان بود (بند 43). اما در همين داستان حماسي سخن از پادشاه ديگري در ميان است به نام هرمند Hermond که فرمانرواي دانمارک است و از نظر بد منشي و دژخوئي و تيره رائي مي توان وي را در مقابل کيکاووس شاهنامه نهاد (بند 13).
منظومه ي بيوولف مانند شاهنامه ي فردوسي و مثنوي مولوي و خمسه ي نظامي و امثال اينها حاوي وقايع ضمني و مطالب معترضه ي فراوان است تا آنجا که همين امر باعث شده بود که محققان، اين داستان را اثر طبع چندين شاعر بدانند. اما امروز پژوهندگان عموماً در اين نکته اتفاق نظر دارند که بيوولف تصنيف شاعر يگانه اي بيش نبوده و اين شاعر قطعاً مسيحي بوده است.از همه مهمتر آنکه وقايع ضمني و مطالب معترضه اي که در منظومه آمده است با اصل منظومه ارتباط هنري دارد (مانند ابيات غزلهاي حافظ) و هر واقعه ي ضمني به تأثير کلي منظومه مي افزايد و از اين حيث به منظومه معروف و عالي "سرزمين ويران"(7) سروده ي شاعر بزرگ معاصر، تي. اس.اليوت T.S.Eliot شباهت دارد.(8)
اگرچه بيوولف مانند شاهنامه به دو بخش اساطيري و تاريخي جدا از هم تقسيم نشده است اما چنانکه گذشت خالي از عوامل تاريخي نيست و به عقيده ي منتقدان همين عوامل تاريخي عمق حقيقت نمائي(9) بيشتري به منظومه بخشيده است.(10)اين همان نکته ي باريکتر از موئي است که در مورد شاهنامه مصداق دارد و مي توان گفت که بخش تاريخي حماسه ي مردم ايران برخلاف نظر کوته بينان به غنا و ژرفناي شاهنامه افزوده است.
يکي از مختصات شاهنامه اشتعال آن بر پندها و اندرزهاي فراواني است که از زبان پادشاهان و بزرگان ياد شده است. در بيوولف نيز پندهائي از قول پادشاهان آمده است که بي شباهت به اندرزهاي شاهان شاهنامه نيست (در مثل در بند 25).نيز در اين حماسه مانند شاهنامه از مطالبي مانند وصف بزمهاي شاهانه (بند 32)و مبادله ي تحفه ها و هديه ها بين پادشاه و پهلوان (بندهاي 18 و 31)ياد شده است.
يک جا مردي بدخواه براي بيوولف فال بد مي زند و او را به يکي از پلهوانان قوم ژرمن به نام سيگند Sigmund تشبيه مي کند که وي نيز اژدهائي کشت و اين کار تباهي پهلوان را به دنبال داشت (بند 13)و اين تفأل شتري را به ياد مي آورد که در داستان رستم و اسفنديار هنگام عزيمت دومي به سيستان بر سر دو راهي خوابيد و اسفنديار که اين کار را به فال بد گرفته بود به کشتن حيوان بي گناه فرمان داد.
در جاي ديگر ملکه ي دانمارک پرورش فرزندانش را به بيوولف مي سپارد (بند 18)و اين نيز بي شباهت به داستان سياوش نيست، آنجا که کاووس تربيت او را برعهده ي رستم مي گذارد و به گفته ي فردوسي تهمتن را "پروردگار"يعني پرورشگر سياوش مي کند.
همه اين چند بيت مشهور شاهنامه را به ياد داريم، آنجا که فردوسي، از زبان سهراب، سهرابي که در آستانه ي مرگ است به رستم چنين مي گويد:
کنون گر تو در آب ماهي شوي وگر چون شب اندر سياهي شوي
وگر چون ستاره شوي بر سپهر ببري زروي زمين پاک مهر
بخواهد هم از تو پدر کين من چو بيند که خاک است بالين من(11)
در بيوولف نيز همانند اين مضمون را از زبان او مي شنويم، آنجا که هروتگار پادشاه وعده مي دهد که ماده ديو، مادر گرندل را هر جا باشد بيابد و نابود کند. مي گويد:
بگذار هر جا خواهد برود.اما من به تو نويد مي دهم که از دست من رهائي نيايد، خواه در دل خاک نهان شود، خواه در بيشه هاي کوهستان، خواه در ژرفناي دريا. (بند 21)
گفتن ندارد که اين گونه مشابهات که به خصوص در آثار حماسي کهن کمابيش ديده مي شود هرگز دلالت بر تأثر و ربطي به موضوع اقتباس و انتحال ندارد و توضيح اين مطلب چون خارج از حوصله ي اين گفتار است از ذکر آن مي گذرم.غرض آنکه مسلماً فردوسي اين مضمون را از بيوولف نگرفته است.
به آثار حماسي جهان اشاره کردم و نکته اي به خاطرم آمد که ذکر آن را بي مورد نمي دانم.هر جا سخن از حماسه هاي مغرب زمين در ميان است ناگزير نام ايلياد همر به ياد مي آيد.در اينجا همين قدر بسنده است که بگويم در بيوولف مانند شاهنامه و برخلاف ايلياد پاي خدايان در ميان نيست.جنگ بدلخواه پهلوان در مي گيرد.بيوولف نيز مانند رستم با ديو و اژدها که هر کدام نماينده ي بدي و اهريمن صفتي هستند نبرد مي کند.انگيزه ي بيوولف نيز مانند رستم هنر نمودن و مردانگي کردن و منم گفته و پايبند بودن به نام و ننگ و خونخواهي از خونخواري و ياري به کساني که گرفتار سرپنجه ي بيداد و ستم اند.از اين نظر بيوولف را مانند رستم در مقابل آشيل يا ايسخيلوس مي توان نهاد.(12)
اين بود مختصري درباره ي منظومه ي بيوولف و مقايسه ي آن با شاهنامه که اميدوارم رغبت فردوسي شناسان را به خواندن و پژوهيدن درباره ي بيوولف برانگيخته باشد، به مطالعه ي حماسه اي که دست زمانه به سراينده ي آن مانند گوينده ي شاهنامه بيداد کرده و نام او را از دفتر و ديوان خود زدوده است.(13)
پي نوشت:
1- Beowulf که تلفظ مي شود Bayowoolf(يا بر وزن ني و خوب).
2-انگليسي باستان Old English (مانند فارسي باستان) به زباني اطلاق مي شود که تا قبل از سال 1100 ميلادي در بريتانياي کبير رايج بوده است.
3-اين منظومه را يکي از اديبان انگلستان به نام ديويد رابت به نثر انگليسي معاصر ترجمه کرده و با مقدمه اي محققانه به چاپ رسانده است.مطالبي که من درباره ي بيوولف از نظر تاريخ ادبيات نوشته ام اقتباس از همان مقدمه با مشخصات ذيل:
Beowulf, translated with an introduction by David Right, pnather Books, Great Britian 1973.
4- lbid., p.12
5-براي نمونه اي از اين اشعار، ز ک؛ محمود شفيعي، دانش و خرد فردوسي (تهران، انجمن آثار ملي، 1350)، "نام و ننگ"، ص 82-84.
6- cit., p.18 Beowulf, op.
7- The Waste Land
8- Beowulf. Op. cit., p. 13
9- به انگليسي ver similitude و به فرانسه vraisemblance
10- Beowulf, op. cit., p.15
11-داستان رستم و سهراب از شاهنامه به تصحيح مجتبي مينوي (تهران، بنياد شاهنامه ي فردوسي، 1353)، ص 78.
12-درباره ي مقايسه ايلياد با شاهنامه، رک به دکتر عبدالحسين زرين کوب؛ نه شرقي، نه غربي، انساني (تهران، اميرکبير، 1353)ص 180-190
13-از رنج سي ساله ي فردوسي و سردون شاهنامه و بر باد رفتن آرزوي او و تهيدستي و سالخوردگي و مرگ فرزند جوانش آگاهيم (دريغا که امروز نيز از بي مهري برخي از اخلاف همکيش خود بي بهره نيست).باري سراينده ي منظومه ي بيوولف در جهان قطعاً آنهمه رنج و مصيبتي را که فردوسي ديده بود تحمل نکرده و سر و کارش با کسي چون سلطان محمود غزنوي نيفتاده است.اما اينکه نامش از يادها رفته، ستمي است که روزگار کجمدار در حق وي روا داشته.
/ن