عارفي كه با فطرت انسان حرف مي زند

در هشتصدمين سال تولد مولانا، جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، شاعر عارف مسلك ايران زمين، مولوي شناسان و مولوي پژوهان در حال برگزاري مراسم تجليل و تحليل وي هستند. بدين مناسبت، همايشها و نشستهاي زيادي در سرتاسر جهان در حال برگزاري است. اين نشستها و همايشها درصدد بررسي شعر و شخصيت مولوي از جنبه هاي مختلف هستند و مي كوشند عشق در ديدگاه وي را حلاجي كنند و بگويند او با اشعريان و معتزله زمانش چه نسبتي برقرار مي كند؛
سه‌شنبه، 30 بهمن 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
عارفي كه با فطرت انسان حرف مي زند
عارفي كه با فطرت انسان حرف مي زند
عارفي كه با فطرت انسان حرف مي زند
نويسنده:حسين فرزانه
منبع:روزنامه قدس
در هشتصدمين سال تولد مولانا، جلال الدين محمد بلخي (مولوي)، شاعر عارف مسلك ايران زمين، مولوي شناسان و مولوي پژوهان در حال برگزاري مراسم تجليل و تحليل وي هستند. بدين مناسبت، همايشها و نشستهاي زيادي در سرتاسر جهان در حال برگزاري است. اين نشستها و همايشها درصدد بررسي شعر و شخصيت مولوي از جنبه هاي مختلف هستند و مي كوشند عشق در ديدگاه وي را حلاجي كنند و بگويند او با اشعريان و معتزله زمانش چه نسبتي برقرار مي كند؛ عقل را از ديدگاه او بررسي كنند و نشان مي دهند فاهيمي چون اخلاق، معنويت، انسان و مليت در نظر وي چه جايگاهي دارد. با اين همه، شايد بتوان همه اين حلاجي ها را با توجه به نسبت مولوي و جهان معاصر، بهتر و بيشتر بررسي كرد. تا ما ندانيم كه مولوي با زمانه و عصر كنوني چه نسبتي برقرار مي كند و گفتگوي ما با وي از چه نوعي است، بسياري از تلاشها و كوششها، بي نتيجه خواهد بود. آنچه مي خوانيد، به اين موضوع مي پردازد.

1) ترديدي نيست كه عصر مولوي با عصر حاضر به كلي متفاوت است. مولوي در زمانه اي مي زيسته كه بشر هنوز مدرنيته را تجربه نكرده بود و علوم جديد و فناوريهاي جديد به صورتي كه در حال حاضر مطرحند در آن زمانه مطرح نبودند. بشر چنين رويكرد انتقادي به خود، جهان و جامعه را پيشه نكرده بود و جوامع بشري اين گونه شاهد انقلاب و تغييرات در همه عرصه ها نبودند. با وجود اين، اگر چه زمانه مولوي كاملاً متفاوت با زمانه ماست، با اين همه او براي ما باقي مانده است و ما مي پنداريم مي توانيم آموزه هاي بسياري از وي بياموزيم و در مكتب وي درس آموزي كنيم. دليل اين امر آن است كه مولوي تنها براي انسانهاي زمان خود سخن نمي گويد؛ سخن وي با همه انسانها در طول تاريخ است؛ زيرا وي سرشت و ماهيت مشترك همه انسانها را مخاطب قرار داده است. او به مرز و جغرافيايي خاص، آييني خاص و فرهنگي مشخص كاري ندارد؛ سخن وي به دغدغه هايي توجه دارد كه هميشه براي بشر و براي همه زمانها وجود خواهند داشت.
مولوي از مرگ و زندگي سخن مي گويد، به معناي زندگي توجه دارد، دوستي و عشق و به يك معنا رابطه برايش مهم است و نسبت آدم اين جهاني با مبدأ اين جهان، ذهن و زبانش را به خود مشغول داشته است. اينها البته مسائل و موضوعاتي نيستند كه مختص يك انسان در يك مكان و زمان خاص باشند. تا انسان انسان بوده، اين مسائل مطرح بوده اند و به احتمال زياد، سرشت آدمي چنان متحول نمي شود كه براي سالها و قرنها اين دغدغه ها به كلي از بين بروند. تا زماني كه اميد و ايمان براي آدمي مسأله است و تا هنگامي كه اضطراب، تشويش، ترس و واهمه با انسان همراهند، بشر به مولوي نياز دارد. مولوي در اين زمينه ها راهي جديد را فراروي بشر مي گشايد كه هنوز هم اين راه، خريداران و رهروان بسيار دارد.

2) علاوه بر اينها براي آنكه بدانيم مولوي به چه كار ما مي آيد، بايد بدانيم زمانه ما چگونه زمانه اي است. در آغاز سده بيست و يكم تحولات شگرف و منحصر به فردي را پشت سر گذشته ايم. پسامدرنها به اين دوره، دوره و موقعيت پست مدرن هم مي گويند. منظور آنها از اين اصطلاح، آن است كه در اين زمانه، اعتقاد به ارزشهاي مدرن كم رنگ شده است. عصر مدرن، عصري است كه اعتقادي شگرف به عقل مدرن دارد و معتقد است، مي توان با تكيه و اتكاي بر عقل مدرن، همه وجوه زندگي مادي و معنوي را به بالاترين درجه خود رساند. عقل جديد به بهترين شكل در علم جديد تجلي دارد و طرفداران علم جديد معتقد بودند، سعادت آدمي با علم به راحتي قابل دسترس است.
در اين راستا، هيچ نيازي به منابع معرفتي ديگر يعني تاريخ، فلسفه، دين و عرفان نيست. آدمي تنها براي خوشبخت شدن و طي مراحل مختلف ترقي، به علم جديد و دستاورد شگفت انگيز آن يعني فناوري نياز دارد. اين باور و اعتقاد شديد و افراطي به علم جديد با توجه به وقوع دو جنگ جهاني مهيب و صدمات جبران ناپذيري كه بر تمدن بشري وارد كردند، رو به سستي نهاد. با اين حال پسامدرن با شعار از مرجعيت افتادن عقل مدرن شناخته مي شود. حتي اگر رويكرد متفكران پست مدرن را هم رويكردي افراطي بدانيم، نمي توان برخي انتقادهاي آنها به عقل جديد و علم جديد را ناديده گرفت و مي توان آنها را معتبر و قابل توجه دانست. در اين منظومه است كه مي توان نگاهي مجدد به سنت غني بشري كه قبل از جهان مدرن وجود داشته افكند.
اگر از يك پوزيتيويست مي پرسيديم چه نيازي به حكمايي چون بودا، مولوي و فردوسي داريم، او با قاطعيت تصريح مي كرد كه تا علم موجود است، به هيچ فرد و رأيي نياز نداريم و علم جديد به تنهايي مي تواند انواع و اقسام نيازهاي ما را برآورده كند. اما اين نگاه در عصر حاضر تغيير يافته و بشر پي برده راهي ندارد جز اينكه از همه دستاوردها و اندوخته هاي بشري استفاده كند تا بتواند به زندگي پيچيده اي و كه در برابرش قرار گرفته پاسخهايي درخور بدهد. در اين ميان، حكيمان و فرزانگان جهان قديم جايگاهي ممتاز و درخور را از آن خود مي كنند. به يك معنا برخي از آموزه هاي آنها نه تنها تعارضي با جهان ما ندارند، بلكه بسيار به كار انسان بحران زده و وحشت زده كنوني مي آيند. توجه به فردي چون مولوي، با نگاهي به اين مشخصات جهان ما قابل توجيه است. اين توجه نه يك عمل متكلفانه بلكه نگاهي از سر ضرورت است. بشر جديد به انديشه هاي افرادي چون مولوي براي مواجهه با بحرانهاي بزرگ خويش بسيار نياز دارد.

3) به نظر ما، يكي از مواضع ملاي روم كه بسيار به كار جهان كنوني مي آيد، موضع وي در قبال معناي زندگي است. معناي زندگي، يكي از مهمترين پرسشهاي بشر جديد است. اين مسأله و چالش آن قدر مهم و حياتي است كه عده اي مهمترين چالش قرن را بحران معنا دانسته اند. به ياد آوريم جمله معروف «آندره مالرو» را كه تصريح مي كرد، قرن بيست و يكم يا معنوي خواهد بود يا وجود نخواهد داشت. مولوي در برابر اين معضل و بحران حامل و واجد جوابي است. اين جواب هم مبتني بر گونه اي انسان شناسي ارائه مي شود كه بر تعاليم معنوي و دين استوار است. او با زباني تازه، تعاليم معنوي و انسان ساز اديان ابراهيمي را بيان مي كند و از گونه اي زيستن سخن مي گويد كه در آن، انسان با آن به مبدأ و راز هستي نزديكتر مي شود.
به معناي ديگر، دليل بحران معنا نزد مولوي، دوري انسان از اصل عالم و راز هستي است. انساني كه مولانا ارائه مي دهد هم مي تواند به سرحد پستي و حقارت برسد و هم مي تواند به گونه اي عظمت و جلال همراستاي جايگاه مبدأ هستي دست يابد.
اين آموزه همان طور كه ديديم، مختص مولوي نيست و ريشه و عصاره ديد اسلام در باب انسان را شامل مي شود. آنچه مولوي را در اين مورد ممتاز و منحصر به فرد مي سازد، زباني تازه است كه براي ارائه اين آموزه ها به كار مي گيرد. او در ابتدا عرفاني مبتني بر شور و شادي را ارائه مي كند كه اين عرفان در مقابل عرفان هراس انگيز غزالي قرار مي گيرد. به تعبير ديگر، عرفان او عرفاني است كه با سرشت بشر كه براي شاديهاي معنوي ارزش و ارج بسيار قايل است، همخواني و همگامي دارد. طرفه آنكه بشر جديد و مدرن هم به اين گونه عرفان بيش و پيش از عرفان هراس انگيز ارزش قايل است. از سوي ديگر، زباني كه وي به كار مي گيرد، زبان شعر توأم با استعاره ها، داستانها و تمثيلهايي است كه در آن نمود دارند.
مولوي، مولوي نمي شود جز آنكه به زباني خاص به سبك و روشي منحصر به فرد مي رسد. به قول متفكري، در اين جهان حرف تازه كم زده مي شود و حرفهاي مهم و اساسي را بزرگان گفته اند و كاري كه يك متفكر يا يك هنرمند انجام مي دهد، آن است كه اين حرف مهم و اساسي را در قالب و چارچوب تازه اي مي ريزد و با زباني نو به بيان آن مي پردازد. روش و طرح مولوي را بايد از اين منظر نگاه كرد. او هنگامي كه درصدد است به بحران معناي زمانه خويش پاسخ گويد، راهي به جز آنچه پيشينيانش ارائه كرده اند، معرفي نمي كند. كار وي، ريختن اين آموزه ها در قالب شعر و استفاده از داستانهايي همه فهم و ساده و البته به شيوه اي شگرف و منحصر به فرد است.

4) رجوع به مولانا و انديشه هاي وي، رجوع به يك نفر نيست. تأمل بر آراي وي، تأمل بر يك سنت ذهني و معنوي هم به شمار مي رود. او سراينده و تجلي سنتهاي مختلف بسياري است كه تا آن زمان وجود داشته اند. به همين دليل، در آرا و انديشه هاي وي علاوه بر انديشه هاي غني اسلامي، انديشه هاي سنتهاي ديگر هم موجودند. اين امر تا حد زيادي به وضعيت خاص فرهنگ ايران در عصر مولانا مربوط مي شود كه به يك معنا نه تنها چهارراه جغرافيايي جهان بوده، بلكه چهارراه معنوي و فكري جهان هم به شمار آمده است. داستانها و تمثيلهايي كه در آثار مختلف مولوي و بخصوص در «مثنوي معنوي» نمايانند، به خوبي اين نكته را ثابت مي كنند كه وي ضمن آنكه وامدار جدي فرهنگ ايراني- اسلامي است، از آموزه ها و تعاليم غني فرهنگهاي ديگر هم استفاده كرده است. از اين جنبه، احتياج ما به مولانا تنها احتياج به يك فرد، شاعر و يا متفكر محدود نمي شود، بلكه با اين كار با سنتها و فرهنگهاي مختلفي ارتباط برقرار مي كنيم كه در مولانا جمع شده اند. اين جمع شدن اما به شيوه اي است كه از آن بوي التقاط و چندگانگي به مشام نمي آيد، زيرا مولانا توانسته با استادي، از اين آموزه ها به گونه اي استفاده كند كه اشتراكهاي آنها پررنگ باشد.
با اين همه، نمي توان ناديده گرفت كه مؤلفه هاي فرهنگ ايراني- اسلامي بيش و پيش از شاخصهاي هر فرهنگ ديگري در آراي مولوي نفوذ دارند و اين امر نه تنها از طريق زبان فارسي خود را آشكار مي كند، بلكه در سطح مضامين فكري مولوي و وامگيري وي از افرادي چون عطار و سنايي و فردوسي و ناصر خسرو و غزالي نيز مشهود است. به همين دليل بايد گفت، نياز جهان جديد به مولوي، نياز به زمانه و سنتي است كه جنبه هاي مثبت بسياري را در خود نهفته دارد و مولوي توانسته به خوبي و با هنرمندي، آنها را عرضه نمايد.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.