ارجاع ناب به حكمت شیعه، احیا سنت خواجه نصیر

نامه ای از مشرق انفسی

نامه رهبر حكیم انقلاب به جوانان مغرب زمین را می توان بازتولید یك سنت حسنه حكمی - فلسفی عالم اسلامی دانست. گفت و گو همواره سلاح معرفتی برای حكمای شیعی بوده است، سلاحی كه سلطان مغول را رام خواجه نصیر كرد و
پنجشنبه، 21 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نامه ای از مشرق انفسی
 نامه ای از مشرق انفسی

 

نویسنده: سجاد نوروزی




 

 ارجاع ناب به حكمت شیعه، احیا سنت خواجه نصیر

نامه رهبر حكیم انقلاب به جوانان مغرب زمین را می توان بازتولید یك سنت حسنه حكمی - فلسفی عالم اسلامی دانست. گفت و گو همواره سلاح معرفتی برای حكمای شیعی بوده است، سلاحی كه سلطان مغول را رام خواجه نصیر كرد و مهر خاتمت به تلاش های ضدعقلی متفكران غیرشیعی زد و آنگاه دودمان خلافت 800 ساله عباسیان را به باد نسیان داد. این اقبال در « گفت و گو » بود كه در سنت شیعی عقل را گرامی داشت و آن را به همراهی نقل فراخواند نه مجادله با آن. نامه آیت الله خامنه ای به جوانان مغرب زمین گشودن چنین بابی است. بابی كه ارجاع به «‌ نظر » می دهد و نه « ‌جدل » و همدلانه از آنان می خواهد كه با عقل به « نقل دینی » بنگرند و اسیر در خرافه های مدرن و داستان سرایی های دهشت را از دیانت محمدی نشوند. نامه رهبری به جوانان غرب نه موعظه است نه خطابه، زبان منطق دین است كه صلاح و فلاح می خواند و از فطرت ناب می خواهد برگ های دفترچه های مندرس « خرافه های مدرن » را تا آخرین برگ بسوزاند. این امر تجلی ناب گرایانه سنتی دیرین در حكمت شیعی است كه خواجه نصیرالدین طوسی سلسله جنبان آن بود و شارح برجسته افكار او، دكتر دینانی در باب این سنت چنین می گوید: « خواجه مناظره نمی كند، فیلسوف است و متكلم نیست. هر متكلمی مبنایش مسلمات و عقاید از پیش پذیرفته شده است، زیرا او می خواهد حرف خود را به هر قیمتی اثبات كند، این كاری است كه خواجه نمی كند، او نمی خواهد مناظره و جدل كند. او با برهان عقلی و براساس موازین عقلی گفت و گو می كند. وقتی خرد میزان شد، این گفت و گو، عقلی است. خواجه فیلسوف گفت و گوست، اهل مناظره و مجادله نیست و با دیگران مناظره و مجادله نكرده است. »
اما چگونه باید به این كنش حكمی نظر افكند ؟ غرقاب سیاست روزمره لیبرال های وطنی را به سكوت خشمناكی واداشت كه در پس آن فریاد تلخ اعلام حقارت در برابر غرب بود و اصولگرایان را از فهم آفاق معنوی این وجیزه مبارك بازداشت تا به تفسیری صرفاً تبلیغی بسنده كنند، اما عیان است كه چنین نامه ای را باید در بستری فهم كرد كه امروزه در میان ما غایبی حاضر و خاموشی پر نواست؛ علوم انسانی در ایران هم هست و هم نیست... داعیه دارانی دارد و مدعیانی... اما خودش نیست در زمانه ای كه اسمش هست و رسمش غایب ز میانه... از همین روست كه ابعاد هستی شناسانه و ارجاعات فلسفی ولی بی پیرایه این نامه در مجامع دانشگاهی قابل فهم نیست.

دلایلی برای احیای حكمت شیعی

بی شك در این امر كه بحث تغییر در علوم انسانی، یك بحث فلسفی است، خدشه ای وارد نیست. اساساً هنگامی كه سخن از « علوم انسانی جدید » ‌می رود، مراد، بسط یك سنت فكری مغفول واقع شده است، در واقع « علوم انسانی جدید » امری است كه اكنون موجود است، اما بر اثر شرایط زمانی و تاریخی و همچنین بدفهمی تاریخ اندیشه ایران، مغفول واقع شده است. از همین روست كه باید این روزها مدام به نسل نوگرای وطنی كه در میان ترجمه های دسته چندم متون غرب غوطه می خورد پیش فرض های معرفتی ای را گوشزد كرد تا مبانی كنش حكمی در ساحت سیاست عیان شود. نقطه آغازینی كه می تواند پیش فرض های متدولوژیك رایج را دگرگون كند فهم این امر است كه ما هیچ گاه در تاریخ اسلام تفوق بلامنازع جریان های ضد عقل گرایی را شاهد نیستیم. ممكن است خلافت های قشری، از این قشر حمایت كرده و عقل گرایان را فرو كوفته و آن ها را بر صدر نشانده باشند، اما باز هم این حمایت حكومتی منجر به سیطره بلامنازع فكری نشده است چرا كه:
1- جریان های عقل گرا در عالم اسلامی، ماهیت گروهی و فرقه ای نداشته و عمیقاً اجتماعی محسوب می شدند. فی المثل جریان تشیع اگرچه هیچ گاه زمام حكومت را در دست نداشت، اما به ورطه گروه گرایی و فرقه گرایی درنغلتید چرا كه متكی به اصل «‌ امامت » بود ( امامت شیعی امری اجتماعی بود، نه فرقه ای. )
2- جدال فكری در اعلامرتبه خود در عالم اسلام جریان داشته است. نزاع معتزله با اشعریون و اخباریون و اصولیون، خود شاهد این امر است. بنابراین در برابر « ‌تاریكی تفكر »، « روشنایی معرفت » وجود داشته است.
3- در عالم اسلامی نظام سلسله مراتبی كلیسا وجود نداشته است. نظم سیاسی اهل سنت اگرچه می كوشید كه خلیفه هم رهبر مذهبی و هم حكومتی باشد، اما این امر هم از جانب عقل گرایان سنی و هم از جانب تشیع همواره در معرض چالش و پرسش بوده است. با این اوصاف، برعكس تاریخ اندیشه غرب، ما در تاریخ اندیشه اسلامی - ایرانی، دوران خاموشی، انحطاط و زوال نداریم. « عقل شیعی » همواره در تاریخ اسلامی حضور خود را اعلام كرده و مانع از تاریك اندیشی های جزم گرایانه شده است.
یادآوری مداوم معرفتی و نظری این موارد با احیاگری مداوم برای بسط حكمت شیعی به همگان یادآوری می كند كه این تلقی كه ما در اسلام دوران « محاق عقل » ‌را داشته ایم، امری باطل است. بنابراین عقل همیشه حی حاضر بوده است و میدان گفت و گو با « ‌غیر » فراخ. با رد این پیش فرض گام نخست در فهم تاریخ اندیشه ایران و تاریخ غرب برداشته شده و عیان می شود كه ما اساساً پیش فرض های عصر روشنگری را در محك « تجربه تاریخی ایران شیعی » نباید ملحوظ كنیم. اینچنین میراث سترگ ما از پس دایره تردید بیرون آمده و در معرض « فهم » قرار می گیرد. فهمی كه راهگشای كنش های حكمی در ساحت سیاست است و ابزاری بیبدیل برای عرضه دیانت هبه می كند.

فهم میراث فلسفه اسلامی

عقل گرایی و نقل محوری جهان بینی دینی و سنت های اندیشه شیعی، محملی بی بدیل برای نقد روش شناسانه و محتوای جهان جدید موجود محسوب می شوند. در میراث شیعی، « عقل » در كنار « نقل » منبع معرفت دینی است و اصلی مهم در « شناخت » است. رجوع به « اسلوب نظری علم » در ساحت ایران و اسلام را نضج می دهد. این عقل گرایی به نیكی حدود معرفت ما نسبت به هستی را عیان می كند و نهایتاً راه را برای پی ریزی دانش انسانی مهیا می سازد. در كنار این امر نص دین و نقل نیز جایگاه غیرقابل انكاری دارند و مسیر بهره گیری از عقل را عیان می كنند. بنابراین به این امر باید توجه داشت كه كاربست عقلانیت در فهم جهان هستی و ساز و كار آن، مطابق با متد اندیشه اسلامی، راه را برای دیالوگ با جامعه مدنی غرب است. در میراث فلسفه اسلامی، آثار سهروردی، فارابی و ملاصدرا، به ما این امر را هدیه می دهد، آرای فارابی در باب انواع مدینه ها، فهم سهروردی از نسبت عقل و عرفان و آنچه كه ملاصدرا در ورای تفسیر عرفانی خود از اسفار اربعه در باب هستی های اجتماعی - سیاسی شرح می دهد، جملگی امروز در بسط علوم انسانی و احیای آن كاربرد دارند.
نكته مهم در این میان آن است كه فهم پدیده های اجتماعی در فلسفه كلاسیك شیعی - اسلامی، تابعی از اقتضائات روز و تاریخ مستقر و فهم تاریخی از هستی نبوده است. این امر نقطه فصل و گسست تاریخ اندیشه ایران از تاریخ اندیشه غرب است. یعنی « تاریخ اجتماعی » و تطورات آن، مبنای فهم و ذات درك ما از هستی نیست، بلكه « ‌ممكن است » ‌از شقوق آن باشد. بدینسان ما با حقایقی « فراتاریخی » مواجه ایم كه « تاریخیت » و درك تاریخی، در فهم آن ها نه تنها مبنا و اساس نیستند، بلكه مقوله « ‌زمان » ‌باعث تطور ذات آن ها نمی شود.
تاكنون ما از سوی متجددین وطنی صرفاً « شرح » عالم جدید و متجدد را شاهد بوده ایم، نه « ‌تفسیر » و « تبیین » آن و همچنین نسبت این امر با جهان اجتماعی خود را. آنچه كه به عنوان علوم انسانی به دانشجویان ما اعطا شده، در حقیقت فاقد مؤلفه های دانش اجتماعی بوده است. از حیث روش شناسی علوم انسانی در ایران حیات خود را در وجوه اثبات پذیری می بیند كه از حیث فلسفی غرب، چه چپ و چه راست نیز در این میان محل تأثیر بوده اند. این سنت ها، در واقع ایده آل های ذهنی ای را بسط داده اند كه در عرصه مهم اجتماعی از هستی، مانند حجابی بر « حقیقت » عمل كرده اند. پس زدن این حجاب ها، برای فهم دقیق ابعاد كنش های نظریه نامه رهبر انقلاب به جوانان غربی فرض واجبی بر ماست.
منبع مقاله :
عصر اندیشه، شماره6



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط