علوم انسانی اسلامی و فرصت عرضه‌ی جهانی معنا

جامعه‌ی ایران همواره از جرگه‌ی جوامع دارای بنیه‌ی تمدنی و فلسفی به شمار رفته است. ارزش میراث فکری پیشینیان در تولید نظریه‌ها و رهیافت‌های روزآمد و شاذ علوم انسانی و اجتماعی بر کسی پوشیده نیست. از این رو، می‌توان امید
دوشنبه، 8 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
علوم انسانی اسلامی و فرصت عرضه‌ی جهانی معنا
علوم انسانی اسلامی و فرصت عرضه‌ی جهانی معنا

 

نویسنده: ابراهیم سلیمی کوچی *




 

چکیده

جامعه‌ی ایران همواره از جرگه‌ی جوامع دارای بنیه‌ی تمدنی و فلسفی به شمار رفته است. ارزش میراث فکری پیشینیان در تولید نظریه‌ها و رهیافت‌های روزآمد و شاذ علوم انسانی و اجتماعی بر کسی پوشیده نیست. از این رو، می‌توان امید داشت که علوم انسانی ایران در سده‌ی بیست و یکم آن چنان که هست و آن چنان که می‌توانسته باشد و نیست، جایگاه بختیار و مهمی در عالم خواهد داشت. مهم از این حیث که هنوز کمابیش زیرساخت‌های دیرینش را با سماجت و پایمردی حفظ کرده است و بختیار از این لحاظ که می‌تواند با رجوع به منابع اصیل درون سرزمینی و بهره‌گیری از روش‌های تحقیق مطلوب و متناسب با آرمان‌های بومی سازی علوم انسانی موجود، بشارت‌های فراوانی برای دنیای بحران زده و سرخورده از فقدان معنای معاصر داشته باشد.
آن چنان که می‌دانیم، تاروپود علوم انسانی اسلامی در ایران به معنای خاص آن با دغدغه‌های اخلاقی و حکمی و ارزشی گره خورده است. هجوم بی تعارف و بی مجامله‌ی مدرنیسم در تمام ساحت‌های نظری و عملی‌اش هنوز هم نتوانسته بنیان چنین عمارت دیرینه و فرهمندی را از پای بست ویران کند. مراد ما از طرح چنین فرصت بی بدیل و چنین نیک بختی ممتازی، دعوت به نوعی بازاندیشی نقادانه و تحلیلی در عرصه‌ی اندیشه ورزی و تفقه در منابع فرهنگی اسلامی- ایرانی برای تولید یا بازتولید معناست. بی شک نهادینه و اجرایی شدن راستین و عالمانه‌ی آرمان‌های تحول در علوم انسانی موجود، به تغییر کیفیت نقش آفرینی علوم انسانی در جامعه‌ی کنونی ایران کمک شایانی خواهد کرد و فرصت‌های بی بدیلی در باب بازتولید معناهای نو و اصیل، حتی برای ارائه در مقیاس‌های فراسرزمینی، به بار خواهد آورد.

کلیدواژگان:

ایران، نقد علوم انسانی موجود، بحران معنا، فرصت بازتولید و عرضه‌ی جهانی معنا

مقدمه

مجموعه‌ی آنچه علوم انسانی نامیده می‌شود، نه در ساحت تولید و نه در ساحت کاربست، به هیچ روی نمی تواند بی وطن و بی طرف تلقی شود؛ چرا که اولاً این علوم در خلوت متفکران و صاحب نظران به بار ننشسته اند و محصول عینی شرایط اجتماعی- فرهنگی جوامع و در پاسخ به مسائل و چشمداشت‌های خاص آن جوامع به وجود آمده اند و ثانیاً این علوم از سنخ تکنیک‌های ابزاری و فنی نیستند که با مهارتی مشخص و قابل تعلیم به خدمت تمام جوامع قرار بگیرند.
حال این علوم که عمیقاً ریشه در تحولات مناسبات مدنی و ساخت زندگی و روابط انسانی و دگرگونی عرف و عادات زیستی و شاکله‌های حیاتی دارد، در جامعه‌ی ما گاه حتی به عنوان عنصری ناساز با فرهنگ و جامعه‌ی ایرانی تلقی شده و می‌شود. واقعیت این است که آنچه در ایران من حیث المجموع علوم انسانی نامیده می‌شود، همواره دچار عرضه‌ی سطحی نگری بوده است. این سطحی نگری، که به نوعی عامل اصلی رنجوری و نحیفی علوم انسانی نیز هست، از جهات مختلف آفت ثمردهی و بروز قابلیت‌های این علوم بوده است. از یک سو، اصحاب علوم انسانی عموماً در چنبره‌ی تکرار و دوباره کاری روگرفت‌های نحله‌ها و مکاتب علوم انسانی بیگانه و روش‌ها و دستاوردهای پژوهش‌های متناسب با دیگر جوامع گرفتار مانده اند و از سوی دیگر، سطحی نگری و روساخت نگری عمومی در حوزه‌ی علوم انسانی به قضاوت‌ها و یا چشمداشت‌های نابجا در باب آثار این علوم انجامیده است.
به هر روی، آنچه واضح است این است که علوم انسانی موجود، خواست‌ها و چشمداشت‌های فرهنگ بومی و البته پیچیده‌ی این سرزمین را برآورده نساخته است و به متاعی انتزاعی و ناشناس می‌ماند که همچنان در حاشیه، جاخوش کرده است. این البته بدان معنا نیست که به هیچ روی نمی توان امکانی برای متناسب شدن و تطابق یافتن این علوم با بایسته‌ها و مسائل پیش روی جامعه‌ی امروز ایران فراهم آورد. از این رو، نوشتار حاضر امکان تغییر کیفیت نقش آفرینی این علوم در جامعه‌ی کنونی ایران و حتی فرصت‌هایی را که چنین رویکرد تحول گرایانه‌ای می‌تواند در باب بازتولید معناهای نو و اصیل، حتی برای ارائه در مقیاس‌های جهانی به بار آورد، مورد مداقه قرار می‌دهد.
قسمت عمده‌ای از دستاوردهای نظام‌های اندیشگی بشری، به خصوص در دوره‌ی مدرن، به تقلیل وجهه‌ی فرهمند و در پاره‌ای از موارد، به انکار اصالت معنا در زندگی آدمیان برآمده‌اند. چنین رویکردی، با حذف گاه نادانسته و ناخواسته‌ی صبغه‌ی ریشه‌دار معنویت از صحنه‌ی زندگی فردی و اجتماعی، «عقل جمعی خودبنیاد» (لاندمن، 2006: 38) را به عنوان تکیه گاهی برای تبیین نسبت انسان و هستی برگزیده و بهره وری از علم و تکنولوژی را مبتنی بر آن قرار داده است. با شتاب زایدالوصف رشد علمی و فنّاورانه که بر این پارادایم تکیه دارد، دنیای مدرن و پسامدرن به غایت شیفته‌ی «بهره وری مادی افزون‌تر به هر قیمتی» شده و مبنای اصلی جهان نگری انسان غربی را بر آن استوار داشته است. (لوی، 2007: 202) اما رفته رفته که اخلاق و معنویت در محاق فربهی بهره وری مادی فرورفته است و ناکارآمدی بسیاری از مکاتب اخلاقی، فلسفی و معرفتی- که به کلی توجیه گر و مؤید فن سالاری و لذت جویی مادی حداکثری بوده اند- آشکار شده است، به تدریج زمزمه‌هایی به گوش می‌رسد که ناظر به اشتیاق و میل به رجوع به سرچشمه‌های معناآفرین در زندگی فردی و جمعی آدمیان است. از این رو، به زعم ما، همگام با توسعه‌ی ابزار تولید و بهره وری مادی، در بحبوحه‌ی نابسامانی و بحران معنا، که دامن گیر جوامع مدرن است، فرهنگ‌هایی نظیر ما فرصتی مغتنم برای ارائه‌ی معناهایی اصیل و نغز در پیش رو دارند.
پاره‌ای از روش‌های تحقیق و رهیافت‌های علوم انسانی موجود، انسان را با تمام ابعاد وجودی و حتی فیزیولوژیکی‌اش به میدان تحقیق و مطالعه نیاورده‌اند. یک جانبه نگری‌ها و جزئی نگری‌های فراوانِ روش‌های تولید و کاربست علوم انسانی موجود، عملاً بسیاری از ابعاد روحی و شخصیتی و معنوی نوع بشر را نادیده گرفته‌اند. همچنان که تاریخ بشر بارها شاهد بوده است، چنین بینش‌ها و منش‌های تفکیک آمیز و تشتت افزایی که مدعی اصلاح امری از امور آدمیان بوده‌اند، همزمان با آباد کردن ساحتی از ابعاد مسائلِ مبتلابه او، بسیاری از ابعاد وجودی او را به ورطه‌ی نابسامانی و اختلال کشانده‌اند.
چنان که می‌دانیم، بسیاری از مکاتب مشهور سیاسی و اقتصادی جهان مدرن، نظیر مارکسیسم و لیبرالیسم، از این دست هستند. بخش اعظم علوم انسانی موجود، که عمدتاً از خاک غرب سربر آورده و در جغرافیای فرهنگی و تاریخی آن بالیده است، غایتی به جز تأمین حداکثری رفاه و لذات مادی نداشته است. از این رو، نگرش مادی گرایانه که مبنای بسیاری از روش‌ها و رهیافت‌های علوم انسانی غرب است، گاه آدمیان را از اساس حائز وجه معنوی نمی داند و بیش از هر چیز، سامان بخشی به امور مادی و بهره وری دنیوی را وجهه‌ی همت خویش قرار می‌دهد. از این رو، این علوم عینیت گرایانه و مادی گرایانه، گاه به کلی در مقابل نگرش‌های تقواگرایانه و اخلاق مدار قرار می‌گیرند و با حذف گاه نادانسته و ناخواسته‌ی صبغه‌ی ریشه دار اخلاق و معنویت از صحنه‌ی زندگی فردی و اجتماعی، تنها و تنها «عقل جمعی خودبنیاد» (لاندمن، 2006: 38) را به عنوان تکیه گاهی برای تبیین نسبت انسان و هستی برمی گزینند.
از همین رو، یکی از فرصت‌های نغز و شایگانی که در آرمان تولید علوم انسانی بومی رخ می‌نماید، در نظر آوردن انسان نوعی در تمام ساحت‌های درهم تنیده و پیچیده‌ی مادی، طبیعی، اخلاقی، روانی، عقلی، معنوی و اجتماعی او است. به عبارتی گفتمان بومی سازی و یا اسلامی سازی علوم انسانی موجود واکنشی است صریح به رویکردها و بینش‌های مسلط غربی به موضوعات و غایات علوم انسانی.

1. مسئله داری علوم انسانی در ایران؛ تهدید یا فرصت؟

نیکولاس ماکسول (1)، فیلسوف معاصر انگلیسی، به جد معتقد است که مسیری که «علم» امروز طی می‌کند به هیچ روی نسبتی با «حکمت»، که غایت علم جویی است، ندارد. (ماکسول، 2007) پرواضح است که علم و دستاوردهای تکنولوژیک آن، امکانات و برخورداری‌های روزافزونی فراهم می‌کنند، اما این دستاوردها به خودی خود حد و حصرها را مشخص نمی کنند. حدوحصرها الزاماً در جای دیگر تعیین می‌شوند و آن جای دیگر علوم انسانی است. در واقع این علوم انسانی است که به بشرِ سوارِ بر مرکب تیزپای تکنولوژی، چرایی و چگونگی استفاده از برخورداری‌ها و توانایی‌های علمی را یادآوری می‌کند.
حال در ایران، این علوم انسانی که باید مطابق با این تبیین، دیده بان ساحت‌های گوناگون علم باشد، خود دچار مسئله داری شده است و این مسئله داری دغدغه‌ای نیست که بتوان به تعارف و مجامله از کنار آن گذشت. تنها در یک ساحت عینی نظیر آموزش عالی، بیش از دو میلیون دانشجو و محقق در این حوزه مشغول تحصیل و تعلیم هستند. اینکه بخش‌های فراوانی از علوم انسانی موجود هیچ نسبت ارگانیکی با جامعه‌ی ایران، واقعیت‌ها و نیازهای آن ندارد و عموماً بود و نبود آن‌ها در عمل چندان تفاوتی نداشته و ندارد و بر هیچ کس پوشیده نیست.
همچنان که روشن و مبرهن است که علوم انسانی موجود، دغدغه مند و حلال مشکلات جامعه‌ی ما و مسائل درون سرزمینی ما نیست. علوم انسانی موجود در ایران، علی رغم عقبه‌ی بالنده و پُربار گذشته، به علت سوء برداشت‌ها و سوء تفاهم‌های فراوان و رویّه‌های پراکنده و متناقض، نتوانسته کارکرد عینی و جایگاه سازنده‌ی خویش را بیابد و نتایج و دستاوردهای حاصل را در اختیار تصمیم سازی‌ها و خط مشی‌ها قرار دهد.
جامعه‌ی ایران پس از تعطیلات تاریخی دراز، با مجموعه‌ای از علوم انسانی نوظهور روبه رو شد که عمدتاً از دنیای غرب و حوزه‌ی مسیحیت به او عرضه می‌شد. نابسامانی ها، ضعف‌ها و موانعی که در فرهنگ و جامعه‌ی ما وجود داشت، مجالی برای تعامل و کنش فعال در برابر سیل تپنده‌ی این علوم فراهم نکرد و مواجهه و آشنایی با آن‌ها عموماً از طریق ترجمه و اخذ و اقتباس‌های شتاب زده صورت گرفت. بنابراین چه در ساحت شناخت و چه در ساحت کاربست این علوم، تکاپوهای مقلدانه و بدون تعمق و زمینه کاوی (1) صورت گرفت که چشمداشت‌ها و انتظاراتی را که از این علوم وجود داشت به هیچ وجه برآورده نکرد.
از دوره‌ی قاجار و تحت تأثیر برخی تحولات اجتماعی، به تدریج عده‌ای با علوم انسانی جدید آشنایی مختصری یافتند. در بسیاری از سفرنامه‌های این دوره، شاهد توجه نویسندگان ایرانی به آثار علوم انسانی جدید در غرب هستیم، اما این مواجهه زمینه‌های معرفتی و فلسفی که این علوم را پدید آورده بود و سرچشمه‌های فرهنگی و تمدنی را، که این علوم از آن نشئت می‌گرفت و در آن تکوین می‌یافت، مورد توجه و تفطن قرار نمی داد.
امروز نیز مواجهه‌ی ما با علوم انسانی همچنان بدون توجه وافی به بنیان‌های عمیق معرفتی و فلسفی سرچشمه‌ها و آبشخورهای این علوم صورت می‌گیرد و در عموم موارد، شالوده‌های معرفتی و مفهومی بایسته‌های این علوم مورد ژرف اندیشی، امکان سنجی و زمینه کاوی قرار نمی گیرد. واقعیت این است که بسیاری از اصحاب علوم انسانی همچنان سراسیمه به برگردان‌های سطحی این علوم و تکرار مفاهیم تهی از ژرف اندیشی و زمینه کاوی و نقد و ارزیابی علمی روی می‌آورند.
اصحاب علوم انسانی سرزمین ما همچنان در چنبره‌ی «دنباله روی» از مسیرهای اندیشگی و تجربه‌های زیسته‌ی علوم انسانی فرهنگ‌های بیگانه قرار دارند. الگوگیری تمام و کمال از چاره اندیشی‌های دیگران در تحلیل و بازشناخت مسائل اجتماعی و فرهنگی از یک سو راه را برای جستجوی راه حل‌های واقعی و کارآمد بومی بسته و از سوی دیگر فرصت‌های اندیشمندان وطنی برای افزودن بر دستاوردهای اندیشه و معرفت جهانی را بر باد داده است.
علوم انسانی در کشور ما همواره با یک سوء تفاهم تاریخی دست به گریبان بوده است. این موضوع که منادیان علوم انسانی در ایران تحصیل کردگان غرب و فرنگی مآبان شیفته‌ی غرب بودند، همچنان در ذهنیت افراد، این گزاره را ایجاد می‌کند که این علوم خاستگاهی به جز تمدن غرب نمی توانند داشته باشند و حامل هیچ ارزشی به جز بایسته‌ها و دستاوردهای علوم انسانی غرب نمی توانند باشند. از سوی دیگر، چنین ذهنیتی اساساً قابلیت تولید و برون روی از تقلید و گرته برداری از دستاوردهای علوم انسانی غرب را نادیده می‌گیرد و چنین نگرشی را ذاتاً غیرممکن می‌پندارد. این چنین است که حتی در میان اصحاب پُرتوان و متفکر علوم انسانی ایران، گرته برداری شتاب زده از بینش‌ها و منش‌های مسلط و رایج در علوم انسانی غرب و لقاح مصنوعی مکاتب متنوع و منظرگاه‌های رایج در علوم انسانی غرب با مسائل درون سرزمینی به سکه‌ای رایج تبدیل شده است و استعدادها و استطاعت‌های فراوان تمدن و فرهنگ خودی در تولید یا بازتولید علوم انسانی مولد همچنان نادیده گرفته می‌شود.

2. مجال رهیافت جویی، بازاندیشی و نوزایی معناآفرینانه در میراث علوم عقلی و فلسفی اسلامی

دخالت اراده‌ها و آگاهی‌های عالمانِ علوم انسانی در فهم و تحلیل موضوعات و غایات این علوم، رهیافت‌ها و رهاوردهای این علوم را مستقیم و غیرمستقیم وابسته به جهان نگری‌ها و ارزش گذاری‌های این عالمان و فضای زیست فرهنگی و اجتماعی آن‌ها می‌کند. تاریخ علم و اندیشه بیانگر این است که مواجهه‌ی مفهومی (3) با جهان و امور و پدیده‌ها همواره وجود داشته و دارد. در مواجهه‌ی مفهومی، ما با طرح سازواره‌های مفهومی خود می‌کوشیم جهان و امور را با عنایت به نگرش خویش تعریف یا بازتعریف کنیم یا حتی به تعبیری «تغییر» بدهیم. (کله، 1983: 47) این مواجهه‌ی مفهومی، مبنای بنیادین خردورزی انتقادی و علم ورزی مدرن است. تاریخ تولید و عرضه‌ی نظریه‌ها تاریخ صف آرایی نظام‌های اندیشگی و معرفتی برای تحول و تکامل روش ها، رویکردها و ابزارهای مدیریت زندگی جمعی آدمیان بوده است. از این منظر، تحول در علوم انسانی را می‌توان به مثابه‌ی تلاش و تکاپویی مبنایی برای عرضه‌ی رویکردهایی نو و اصیل در مقولات عمده‌ی معرفتی و بینشی درون سرزمینی به شمار آورد. تمامی علوم و از جمله علوم انسانی، نه در خلأ پدید آمده‌اند و نه در خلأ بالیده‌اند و فربگی یافته‌اند، بلکه هر علمی درون پارادایم خاص خود به سر می‌برد. (ورنیو، 2003: 183) عناصر متشکله‌ی پارادایم‌هایی که علوم، از جمله علوم انسانی در آن پدید می‌آیند. ساحت‌های متنوع فرهنگی، متافیزیکی، زیباشناختی، اجتماعی و اقتصادی و جز آن را در برمی‌گیرند. تمام این عوامل به صورتی آمیخته و تدریجی در تکوین نظام دانایی و پارادایم‌های علوم انسانی تأثیر می‌گذارند و البته به نوبه‌ی خود، تحت تأثیر رهیافت‌های درهم تنیده‌ی این علوم نیز قرار می‌گیرند.
بنابراین اگر ما درصدد شکل دهی یا حداقل مساعدت در شکل گیری یک پارادایم نو و اصیل در حوزه‌ی علوم انسانی هستیم، باید این نکته‌ی ظریف را بیش از پیش مطمح نظر قرار دهیم که علوم انسانی بیش از هر چیز دیگر، بر محورهای همبسته‌ی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی استوار است. تفکر رایج پوزیتیویستی و مادی گرایانه غالباً معرفت مادی از جهان را مورد توجه خویش قرار داده است. جهان بینی الهی اما بر شناخت دینی متکی است و از این رو، همواره مجال فراوانی برای نزدیک شدن به رویکردهای اشراقی، تفسیری و هرمنوتیکی فراهم می‌کند. از این رو، گفتمان مبتنی بر ضرورت تحول در علوم انسانی، یک فرصت بی بدیل برای اندیشیدن و مداقه‌ی جدی در باب تولید معانی نو به نو و نغز و اصیل است.
بدیهی است که اندیشیدن درباره‌ی روش‌ها و سازوکارهای مستعد چنین تحولی، به نوبه‌ی خود، زمینه ساز تفحص برای چیستی و چگونگی تولید و بازتولید معنا نیز خواهد بود. در واقع نه تنها باید چاره‌ای برای معضل وارداتی بودن تمام مؤلفه‌های علوم انسانی، اعم از بایسته‌های پیشینی و دستاوردهای پسینی اندیشید، بلکه باید تا همان اندازه در تکاپوی ارائه‌ی دستاوردهای نو و اصیل و تولید و سامان دهی دانش‌ها و ارزش‌های جایگزین تلاش چشم گیری از خویش نشان داد.
علوم انسانی از آن جهت که با انسان و نگرش کلان او به هستی ارتباط دارد، تنها زمانی می‌تواند به کارکردها و فعلیت‌های خویش دست یابد که متناسب با هویت و مختصات فرهنگی و اجتماعی زادبومِ مخاطبِ خویش گام بردارد. شاید اینکه عموم اصحاب علوم انسانی موجود، نادانسته و ناخواسته و در قالب یک رفتار به اصطلاع علمی، در حال فربه کردن برخورداری‌های «جهان اول» هستند و از چاره چویی برای مسائل انسانی و اجتماعی جامعه‌های خویش درمانده‌اند، به دلیل فقدان یک جایگزین مدون و سامان یافته از آن چیزی است که می‌تواند علوم انسانی بومی نامیده شود.
استخراج قابلیت‌های واقعی فرهنگ بومی و تدوین روشمند دستاوردهای چنین رویکردهایی، ما را در گامِ اولِ تصفیه‌ی بایسته‌ها و مبانی علوم انسانی از حوزه‌ی درون سرزمینی، یاری فراوان خواهد رساند. جامعه‌ی ایران به گواهی آنچه در زیرساخت‌های اجتماعی و فرهنگی آن قابل رصد است، جامعه‌ای است که در تمام شئون و ساحت‌های عینی و نظری خویش، با دینداری امتزاج یافته است. از این رو، علوم انسانی می‌تواند مطلوب چنین جامعه‌ای قرار بگیرد که این عنصر بنیادین و مؤثر را مبنای نظر و عمل خویش قرار دهد.
فضای اجتماعی سرزمین ما هماره سنت دینی را در پس و پشت زیرساخت‌های فکری و فرهنگی خود محفوظ داشته است. انسان ایرانی با تمام وجود به سنت دینی خود تکیه داده است. مجموعه‌ی عرف و عادات و رسوم ما، حافظه‌ی جمعی ما را از تاریخ و فرهنگ و تمامی باورهای منقّح و غیرمنقّح ما به کلی ملهم از این سنت است؛ سنتی که بنیادی‌ترین چفت و بست مشترک مؤلفه‌های سازنده‌ی آن، دغدغه‌های دیندارانه است. و البته به زعم اغلب اندیشه ورزان و نقادان این عرصه، تنها با وقع نهادن و اعتناورزی به این سنت مانا و دیرپاست که می‌توان راهی به دهی برد و طرحی نو درانداخت.
در دین اسلام، همواره دغدغه‌ی فراوانی برای ارائه‌ی تعریفی جامع و دقیق از انسان و نیازهای او وجود داشته است. گشوده بودن باب اجتهاد و تفقه در مسائل نوظهور، که در دوره‌های مختلف مورد ابتلای جامعه‌ی اسلامی بوده‌اند و راهکارهای پرداختن به آن‌ها نیز بر این دغدغه مندی افزوده است. حال با توجه به اینکه بخش زیادی از دغدغه‌های علوم انسانی به معنای عام را همین مسائل تشکیل می‌دهد، می‌توان یکی از سرچشمه‌های مهم این تحول جویی را در منابع اصیل فرهنگی دین اسلام جستجو کرد.
سرچشمه‌ی دیگری که البته به هیچ عنوان تصادم و تناقض مبنایی با فرهنگ دینی ندارد، فرهنگ ایرانی و خرده فرهنگ‌های ملیت ایرانی است. قسمت اعظم و حتی می‌توان گفت که کلیت این عامل مؤثر در جامعه‌ی ایران، همواره همپیوند و همنوا با مبانی دین اسلام در طول سده‌ها با فرهنگ اسلامی درهم تنیده است. در طول مدید این همنشینی، اسلام عموماً مبانی و محتوا را ارائه داده و جزئیات شکل و قالب را به فرهنگ‌های بومی و مظاهر مدنی، نظری و هنری آن‌ها واگذار کرده است. این همپیوندی خود نقطه‌ی عطفی برای بهره مندی از ذخایر این سرچشمه‌های درون سرزمینی برای احیا و بازتولید معانی اصیل است.
اگر پیدایش و تکوین علوم متعدد در جهان اسلام را به صورت پدیدارشناختی و مستقل مورد بررسی قرار دهیم، درخواهیم یافت که دلیل عمده‌ی پیدایش، تکوین و تداوم مبانی و رهیافت‌های این علوم، پاسخ به نیازهای موجود در جامعه و گره گشایی از معضلات پیش روی اجتماع آن روز بوده است. در واقع ترویج مبانی و اشاعه‌ی دستاوردهای این علوم در گستره‌ی تمدن اسلامی، در نتیجه‌ی نگرشی بوده که تماماً درصدد پاسخگویی به نیازهای عینی محیط بومی جامعه‌ی اسلامی بوده است. از این منظر، علومی که از جوامع دیگر وارد جهان اسلام می‌شد، متناسب با مقتضیات و مختصات جامعه‌ی اسلامی جرح و تعدیل و متحول می‌شده‌اند. از همین رو، در شرایط کنونی نیز تشخیص اولویت‌ها و درجه بندی ضرورت‌های توسعه‌ی تولید و بومی سازی علوم انسانی در جامعه‌ی ما، در مرحله‌ی نخست، باید فقط و فقط در راستای پاسخگویی به نیازهای واقعی جامعه‌ی خودمان باشد. نباید از نظر دور داشت که بازتولید یا مساعدت به تکوین مسیری که غرب در تولید علوم انسانی طی کرده است، برای جامعه‌ی ما هیچ مطلوبیتی ندارد، در حالی که با نگاهی درون سرزمینی و نگرشی عینی گرایانه برای تولید و تدوین رهیافت‌هایی که به کار گره گشایی از معضلات و بسط توفیق آرمان‌ها و ارزش‌های جامعه‌ی خودمان باشد، رفته رفته سودای ارائه‌ی جهانی آنچه در چنته داریم نیز دور از ذهن نخواهد بود. در واقع زمانی اعتبار بین المللی تولیدات علوم انسانی بومی می‌تواند وجهه‌ی همت ما قرار گیرد که به مدد «مدیریت دانش»‌ی قوی و کارآمد، رهیافت‌ها و نتایج علوم انسانی بومی و معانی نغز و بدیعی را که از آن برگرفته ایم، خودآزموده باشیم و اتقان و اعتبار آن‌ها را با سنجش‌های علمی و خردمدار به محک تجربه آورده باشیم.

نتیجه گیری

باید پذیرفت که اصحاب و اعوان متخصص در علوم انسانی و اجتماعی، با تکیه بر ظرفیت‌های بومی، نه تنها می‌توانند در تشخیص و درمانگری مسائل مبتلابه جامعه‌ی ما مؤثر و مفید واقع شوند، بلکه می‌توانند در بازتولید و تدوین معانی بدیع و اصیل، اهتمام بورزند. بر ماست که صادقانه و عالمانه تصور ناصواب در نظر آوردن علوم انسانی به عنوان علوم حاشیه ای، تزئینی و دسته چندم را در منظومه‌ی نظری و عملی تولید علم در جامعه‌مان تصحیح کنیم. بر کسی پوشیده نیست که اگر علوم انسانی ما فرآیند بومی شدن را با توفیقی نسبی طی کند و رفته رفته شأن درخوری بیابد، بی شک می‌تواند به خلق نگرش‌های جدید، چه در ساحت محتوا و چه در زمینه‌ی مسائل روش شناختیِ تولید و کاربست علوم انسانی، توفیق حاصل کند. آن چنان که دیدیم، تنقیح و پیراستگی علوم انسانی موجود و خلق انگاره‌های بدیع با رجوع به منابع اصیل و میراث فکری و فرهنگی اسلاف تمدن بومی، قبل از هر چیز، محتاج بازاندیشی و بازتولید روش‌های تحقیق کارآمد و متناسب با انگاره ها، بایسته‌ها و آرمان‌های تحول در علوم انسانی موجود و تولید علوم انسانی بومی است. همچنان که ما امروز وارداتی بودن موضوعات، غایت جویی‌ها و رهیافت‌های علوم انسانی موجود را عارضه‌ای سهمگین و البته درمان پذیر می‌دانیم، باید به «روش‌های تحقیق» وارداتی و ترجمه‌ای هم از اساس تردید کنیم و به جد برای تدوین و سامان دهی نوعی ماتریس نظام مند تحقیقات که بر اساس مقتضیات و مبناهای بومی شکل گرفته باشد، تلاش کنیم.
دغدغه‌ی ضرورت تحول و ارتقا در علوم انسانی ایران، که به جای خویش بسیار نیکو و ارزنده است، زمانی می‌تواند در عینیت به حرکت‌های مؤثر برای تولید و عرضه‌ی معناهای جدید تبدیل شود که اصحاب علوم انسانی فراتر از سازوکارهای اداری و تشکیلاتی، عمیقاً به این بینش دست یابند که اولاً امکان بازتعریف و سامان دهی علوم انسانی مبتنی بر نظام‌های ارزشی بومی نظیر اسلام دور از ذهن نیست و ثانیاً این نگرش جدید و دستاوردهای منتج از آن، قابلیت گره گشایی از مسائل و معضلات پیش روی انسان جامعه‌ی امروز ایران را بالقوه در خویش دارد.
علوم انسانی اسلامی می‌تواند نگاهی دیگرگون به انسان و آنچه به او مربوط و منتسب است، ارائه کند. از قضا ناکارآمدی نگرش‌هایی که به صورت لقاح مصنوعی و بدون طی کردن فرآیند طبیعی بهینه شدگی در عرصه‌ی علوم انسانی موجود پیدایش یافته‌اند، می‌تواند فرصت بی بدیلی برای عرضه‌ی سخنی نغزتر و تازه‌تر از آنچه تابه حال بوده است، ارائه کند. البته شایسته‌ی یادآوری است که مراد ما از طرح این موضوع این نیست که علوم انسانی باید نقشی همسانی یا شبیه آموزه‌های دینی ایفا کند، بلکه بر این عقیده‌ایم که علوم انسانی با رویکرد اسلامی می‌تواند در خدمت گفتمانی خاص از دینداری قرار گیرد که در تعالی انسان در همین روزگار رنجوری و نحیفی معنا نقش اساسی داشته باشد. در واقع ما نه تنها باید در مسیر تحول در علوم انسانی به بازاندیشی‌های جدی روی بیاوریم، بلکه باید اندیشه‌ی ارتقای علوم انسانی را نیز در سر بپرورانیم. با این توصیف، می‌توان علوم انسانی را فرض کرد که دیگر دچار یک «بینوایی و درماندگی مزمن» نباشد. به هر روی، سرزمین ما میعادگاه بسیاری از سرچشمه‌های حرکت‌های خلاق و بالنده در حوزه‌ی علوم انسانی بوده است. چشمداشت چهره‌های تابناکی همچون خواجه نصیرالدین طوسی، ابونصر فارابی، ابن سینا، شهاب الدین سهروردی و ملاصدرای شیرازی آن چنان هم دور از ذهن نیست که به کلی دست نیافتنی باشد.
چنین نگرشی فراتر از فراهم آوردن رهیافت‌هایی برای حل و فصل مسائل پیش روی حوزه‌های درون سرزمینی، می‌تواند در حراست فعال و بصیرانه از استقلال و هویت دینی و ملی، در کوران پدیده‌هایی نظیر جهانی سازی و لیبرال سازی، مؤثر و مفید واقع شود و مولد سنخی از علوم انسانی نوآورانه و اصیل بشود که نه در فضای حاشیه ها، بلکه در تمام ساحت‌های درون زندگی و به صورتی انضمامی همراه با سایر تحولات انسانی و اجتماعی ببالد و نتایج مفید و قابل اعتماد به باور بیاورد.
جامعه‌ی امروز ما توانایی تکاپو در عرصه‌های تولید و نظریه پردازی در علوم انسانی را بالقوه در خویش دارد یا حداقل انگیزه و احساس نیاز کافی برای حرکت در این مسیر را ابراز داشته و می دارد. از این رو، می‌توان امید داشت که اگرچه مدت مدیدی از روزگار طلایی بالندگی و فرهمندی حوزه‌های تعلیماتی و علمی فرهنگ ایرانی- اسلامی گذشته است و به دنبال اعصار پیاپی افول و انحطاط، در زمینه‌ی ظرفیت‌های مفهومی و معرفتیِ زنده و پویایی که مستعد تبیین و تحلیل پدیده‌ها و امور دنیای جدید و حل مسائل آن باشند مشکلات عدیده‌ای داریم، اما فرصت نوزایی که امروز می‌تواند فراهم شود، بی شک قابلیت تبدیل شدن به یک تجربه‌ی درخشان را در خویش دارد.
با بهره مندی هوشیارانه از آفاق جدید روش‌ها و دستاوردهای علوم انسانی، می‌توانیم با گذر از افول تاریخی خود و آنچه در دنیای امروز می‌گذرد و مطلوب و مقبول ما نیست، آگاهانه مواجه شویم. برماست که دستمایه‌ها و دستاوردهای کارنامه‌ی علمی نیاکان پُرتوفیق خود را مورد بازاندیشی و تعریف مجدد قرار بدهیم و با رجوعی عالمانه به سنت‌های معرفتی و نظام تعلیماتی گذشته‌ی خویش و تحلیل این سنت‌ها و یافتن بصیرت‌های اصیل و تازه در متن همین سنت ها، تجدد و تحولی عمیق و واقعی را مدنظر قرار دهیم.
از این رو، با توجه جدی به روش شناسی‌ها و قالب‌های بیانی جدید و سامان دهی خردمندانه و هوشیارانه به سرمایه‌های محتوایی موجود در علوم انسانی بومی، می‌توان حتی سودای برخورداری از یک گفتگوی همسان با علوم انسانی غربی را در سر پروراند و برای عرضه‌ی آن با جان و دل تلاش کرد و این به معنای واقعی کلمه، مترادف با «بومی سازی» درون زا و خودانگیخته و طبیعی علوم انسانی است.
علوم انسانی ما اندکی نابسامان است، اما به هیچ روی، شکست خورده و بی عقبه نیست. نابسامانِ رفتارهای ناباورانه و مقلدانه و سبک سرانه و جهالت‌های نهادمند شده در روش است، وگرنه از قضا در همین روزگار پُرتشتت و مشوّه می‌تواند با تکیه بر سرچشمه‌های پرتلألو درون سرزمینی، نظیر معارف دینی، طرحی نو دراندازد و بنایی از شکوهمندی معنویت و عقلانیت پی افکند که هم از اصالت برخوردار باشد و هم از وجاهت خردورزی و رعایت علم آیینی. پُرواضح است که برای تولید علوم انسانی بومی و تولید معانی بدیع، ناگزیر باید ابتدا مداقه‌های فراوان و پُر دامنه‌ای در باب مسائل روش شناختی صورت داد و سپس مجدانه و مجتهدانه به واکاوی، تحلیل، بازآفرینی و تدوین سامانمند منابع اصیل و متقن بومی پرداخت. از یاد نبریم که رجوع به قاطبه‌ی این منابع، نظیر متون اسلامی که روش‌ها و رهیافت‌های اجتهاد دینی را مطرح کرده‌اند، بی گمان از گام‌های استوار در فرآیند تولید علوم انسانی اسلامی به شمار می‌روند.

پی‌نوشت‌ها:

* استادیار دانشگاه اصفهان
1. Nicholas Maxwell
2. Contextualizing
3. conceptual

کتابنامه:
1. عضدانلو، حمید، (1380)، گفتمان و جامعه، تهران، نی.
2. فوکو، میشل، (1378)، نظم گفتار، ترجمه: باقر پرهام، تهران، آگاه.
3. میرزایی، یحیی، (1391)، «درآمدی بر اسلامی سازی روش تحقیق در حوزه‌ی علوم انسانی»، خردنامه، شماره‌ی 94، تهران، گروه مجلات همشهری.
4. Landman, Todd, (2006), Studing Humain Rights, London, Routledge- Political Science.
2. lévy, Jacaues, (2007), Milton Santos: philosphe du mondial, citoyen du local PPUR presses polytechniques.
6. Maxwell, Nicholas, (2007), Knowledge to Wisdom: A Revolution for Science and the Humanities, London, Pentire Press.
7. Quellet, André, (1983), L'évaluation créative: une approche systémique des valeurs, Quebec, PUQ.
8. Vergnioux, Alain, (2003), L' explication dans les sciences, Bruxelle, De Boeck Supérieur.


منبع مقاله:
جمعی از نویسندگان؛ (1394)، مجموعه مقالات نخستین کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی، تهران: انتشارات آفتاب توسعه، چاپ نخست



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط