عناصر اساسي توليد علم
نويسنده:مهدی ابراهیمی
منبع:روزنامه رقدس
منبع:روزنامه رقدس
از مهمترين مسايل جامعه بشري، توليد علم است كه هم از بعد تاريخي و هم از بعد اجتماعي مورد توجه مي باشد. هرگاه در علم بشري تحولي روي داده و در انديشه علمي رشد چشمگيري حاصل شده، روشهاي علمي نيز دچار تحول شده اند؛ زيرا علم هويت جمعي دارد و كاروان آن نيز حلقه هاي به هم پيوسته يك زنجيرند. توجه به محتواي علم بدون در نظر گرفتن زمينه روشمند آن، توليد علم را با مشكل رو به رو مي سازد، از اين رو محتواي علم بايد به دنبال روشها ايجاد گردد. بر اين اساس، چهار عنصر اساسي جهان بيني ها، مذهب، فرهنگ و آزادانديشي، به منزله ايجاد چارچوبه اي است كه گزاره هاي علمي را در خود جاي مي دهد و اين رمز موفقيت علمي و توليد علم است. مطالعه تاريخ علم، ما را به اين حقيقت رهنمون مي سازد كه علوم بشري در نقطه عطف هايي از تاريخ دچار دگرگوني شده اند. از ديگر سو، نظريه هاي جديد نيز كارآمدي خود را براي بشر به اثبات رسانده و به جاي نظريه هاي قديم نشسته اند. اين تحول گرچه با نام شخصيتها پيوند خورده و افتخار اين جنبش به نام آنان ثبت شده و جايگاه علمي آنها را در ذهن تاريخ ماندگار كرده است، اما نمي توان اين حقيقت را ناديده انگاشت كه جامعه و تاريخ و روش علمي رايج باعث شده كه اين نظريه ها به نام آن عالمان ثبت گردد. نهضت توليد علم در تاريخ بشر نهضتي فرخنده است كه هرگاه محقق گشته، حركت علمي نيز گسترش يافته است. از همين رو، ما ايرانيان به ضرورت مليت فرهنگي خود و به اقتضاي عقايد و تعصب ديني، بايد جايگاه اصلي خود را بازيابيم و دوباره چشم انداز روشني را از اين حركت ترسيم كنيم. آنچه در اين نوشتار بدان مي پردازيم، بررسي زمينه ها و عناصر اساسي در توليد علم است.
در تبيين علت آمدن باران، علل قريب و مقارن مؤثر بر آن پديده مورد بحث قرار مي گرفت، خواه نباتات از باران سيراب شوند، يا نشوند. در اين نگاه، انسان از مقام خود تنزل مي يافت و مانند طبيعت حركت طبيعي خود را طي مي كرد. اگر هم سخن مورد بررسي قرار مي گرفت و از حيطه تبيين تجربي خارج مي شد. اين تحول، انقلابي علمي بود و نهضتي جديد براي توليد علم؛ اتفاقي كه در تاريخ علم در اروپا نيز روي داد.گرچه مطلق انگاري اين روشها به روند رو به رشد علم در اروپا ضربه زد، اما نمي توان منكر آثار مثبت آن در حوزه علوم تجربي شد. گاليله يكي از سردمداران انقلاب جديد علمي در اين حركت، روش خود را بر پايه رياضيات و مشاهدات تجربي بنا نهاد و طبيعت را نظامي ساده، با قاعده و ضروري دانست كه نيازمند زبان رياضي است. به تعبير ديگر، تفسير رياضي وار طبيعت، بر اساس مشاهدات محسوس صورت مي گرفت.در روش علمي گاليله، رياضي و تجربه به هم وابسته بودند. او گزاره هاي علمي بسياري را بر همين مبنا پي ريزي كرد. در مقابل روش علمي گاليله، برخي نيز مانند بيكن، جايگاهي براي روش رياضي قايل نبودند و بدين رو علم را مجموعه انباشته شده اي از مشاهدات مي دانستند.
در عالم اسلام نيز تحولات علمي يا تاريخي مقدم بر اروپا به همين گونه است. هرگاه تحولي در علم روي داده و عالمي چهره ماندگار به خود گرفته است، بايد در جستجوي روشي برآمد. ظهور ابن سينا در فلسفه و طب و پايداري علمي او تا به امروز مرهون روشمندي او در اين دو علم است. تفاوت فلسفه مشاء و اشراق و حكمت متعاليه، در ظهور گزاره هاي محض فلسفي نيست، بلكه پيدايش روشهاي متفاوت فلسفي و آميخته شدن آن با عرفان، تحولات فلسفي را رقم زد و نهضتي در توليد علم فلسفه به وجود آورد.
در هر روش علمي، دو عنصر اساسي هست: يكي جمع آوري داده هاي علمي كه در ذهن عالمان انباشته مي شود، و دوم تحليل و ارزيابي داده هاي جمع آوري شده. هر علمي محصول ساماندهي اين دو عنصر است؛ بدين معنا كه در پاسخگويي به مجهولات بشري، پس از جمع آوري اطلاعات به تحليل و ارزيابي آنها مي پردازيم كه نتيجه آن، همان علم بشري است. مجموعه گزاره هاي مشترك در يك موضوع يا هدف را به نام علم خاصي نام مي نهيم. بنابراين بخش بندي علوم به گونه اي كه در جوامع علمي رايج است، تقسيمي اعتباري است كه تغييرپذير مي باشد. تمامي علوم در روشمندي خود تابع همين ساختارند. گزاره هاي علوم عقلي (فلسفه و رياضي) بر ساخته تجربه انساني نيستند، اما ساير علوم بشري مي بايد اطلاعات خود را از محيط بيرون عقل به دست آورند. از اين رو، گزاره هاي عقلي، مابه ازاي خارجي ندارند. مفاهيمي مانند نقطه، خط و عدد و يا عليت، كيفيت، تشكيك و... تنها ساخته عقل هستند. هنر عالماني كه در نقطه عطف توليد علم قرار گرفته اند، اين است كه توانسته اند در ارزيابي و تحليل داده هاي علمي، جايگاه تجربه و عقل را حفظ كرده، مانع از خط آنها شوند.
چنان كه اشاره شد، پرسش از چرايي در علوم طبيعي در غرب بيش از نهضت جديد علمي و تبديل آن به پرسش از چگونگي يا علت فاعلي، در حقيقت همان خلط بين تجربه و عقل است. به بياني ديگر، در مقام تحليل و ارزيابي داده ها در علوم طبيعي نبايد علت غايي يا پرسش از چرايي را سراغ گرفت، بلكه پرسش از علت فاعلي است كه زمينه هاي توليد علم تجربي را فراهم مي كند. بنابراين توليد علم، مبتني بر كاربرد صحيح روش علمي است. با توجه به آنچه گفته شد، پرسشي پيش رويمان قرار مي گيرد كه آيا دانشمندان و نوابغ روزگار، عامل اصلي حركت روشمند بوده اند يا اينكه نهضت علمي معلول حركتي گروهي است و دانشمندان و نوابغ به تبع آن حركت كرده اند؟ پاسخ اينكه، نهضت علمي، حركتي جمعي است، نه فردي. بر اين پايه، بايد به عناصر دخيل در روش علمي توجه كرد تا زمينه اثبات اين سخن فراهم آيد.
به باور "آرتور برت"، جمعي بودن هويت علم جزو ذات علم است. پديده هاي جمعي در مقابل يكديگر داراي كنش و واكنش حركت جمعي هستند كه اگر خللي در برنامه ريزيهاي آن ايجاد شود، حركت آن كند، يا متوقف خواهد شد. دانشمندان و نوابغ هر عصري با تمام توانايي ها و لياقتهاي فردي خود، جزئي از اين مجموعه، در نقطه عطف حركتهاي علمي قرار مي گيرند و معمولاً نظرهاي آنان معلول برنامه ريزي گروهي است كه به تدريج شكل گرفته است. "ايان باربور" بعد از تأكيد بر اين نكته كه علم مقوله پيچيده اجتماعي است، مي گويد: "برآمدن و بالا گرفتن علم جديد، يك پديده پيچيده اجتماعي است كه چندين قرن به طول انجاميده و از عوامل متعددي اثر برده است."
بر اساس اين نظريه، توليد علم متوقف بر پذيرش ماهيت جمعي علم است كه بايد در يك سيستم مورد ارزيابي قرار گيرد. بنابراين در حركتهاي علمي، مهم برنامه ريزي جمعي و نظام مند است، نه تكيه بر پرورش عالمان و نوابغ علمي. به تعبير ديگر، پرورش عالمان و دانشمندان بايد در درون سيستم قرار گيرد، نه بيرون از آن. بحث فرار مغزها در كشورهايي مانند كشور ما، معلول پرورش نوابغ در بيرون سيستم است. از همين رو، هنگامي كه فرد رشد علمي مي كند، وارد سيستمي مناسب با جايگاه خود مي شود؛ در حالي كه اگر سيستم اصلاح شده بود و نوابغ در درون آن رشد كرده بودند، چنين مسايلي مطرح نمي شد.
نتيجه اينكه، دانشمندان و نوابغ شخصيتهاي برتر جامعه علمي نيستند، بلكه عضوي از يك خانواده اند كه در جايگاه بهتري قرار مي گيرند و از حركت جمعي، استفاده اي بهينه مي كنند. لازمه هويت جمعي داشتن علم، اصالت دادن به اصول زندگي جمعي است. اين سخن بدين معناست كه روشها بر محتوا تقدم دارند؛ زيرا برنامه ريزي و تعيين اصول علمي براي زندگي جمعي، مي تواند محتواهاي علمي را درون اين ظرف بريزد. بنابراين زمينه اساسي توليد علم، پذيرش اين نكته است كه توليد علم ماهيتي جمعي است، نه فردي، و بار اصلي آن نيز بر دوش جامعه علمي است، نه عالمان خاص. علم آن چيزي نيست كه تنها از انديشه عالمي متفكر تراوش كند، بلكه هويتي جمعي دارد كه از رقابت تك تك افراد بارور مي شود.
1. ارتباط طولي علوم با يكديگر؛ بدين معنا كه هر علم مقدمه فهم علم ديگر مانند منطق و فلسفه، اصول و فقه، علوم پايه و پزشكي و مهندسي است. ارتباط طولي علوم، امري واقعي و انكارناپذير است و توليد هر علم نيز متوقف بر مبادي تصوري و تصديقي آن علم مي باشد كه تغيير و تحولات در آن مبادي و علوم پايه، تحركاتي را در علوم وابسته ايجاد مي كند. براي مثال، تحقيقات و نظريه هاي علم اصول و تحول آنها دخالت مستقيم در تغيير و تحول آراي فقهي دارد. همچنين تغيير و تحولات علوم پايه مانند شيمي و فيزيك نيز باعث تغييرات در علوم پزشكي و يا مهندسي و... مي شود. به بيان ديگر، برخي علوم مصرف كننده هستند و از نتايج علوم ديگر بهره مند مي شوند. بنابراين توليد در علوم مصرفي، تابع توليد در علوم پايه است و تفكيك اين حوزه ها از يكديگر نيز امكان پذير نيست.
2. ارتباط عرضي و نظام مند علوم با يكديگر؛ تخصصي شدن علوم و گسترش حوزه هاي مختلف علم در رشته هاي گوناگون اين تصور را ايجاد مي كند كه علوم با مرزهاي عبورناپذير از يكديگر جدا شده اند و راهي نيز براي برداشتن اين مرزها و وحدت علوم وجود ندارد؛ چه آنكه اين جدايي لازمه گسترش گزاره هاي علمي است. اين سخن به يك معنا صواب، و به معناي ديگر نادرست است. معناي درست اينكه، گزاره هاي علمي در هر رشته به قدري گسترده است كه اجازه نمي دهند توان افراد صرف حوزه هاي ديگر شود، بلكه بايد بكوشند تا اين گزاره ها را گسترش دهند. در واقع پس از اين است كه حوزه و رشته اي جديد به وجود مي آيد. اما معناي نادرست آن اين است كه حوزه و رشته اي جديد به وجود مي آيد و گمان مي رود گسترش اين گزاره ها و توليد آن محدود به گستره ظاهري همان رشته و علوم پايه اي آن است. هويت جمعي علم به اين معنا، علوم مختلف را در يك مجموعه مي نهند و در عين حال كه به ظاهر هر يك حوزه اي مشخص و جدا دارد، اما به نوعي بايد با يكديگر تعامل داشته باشند تا حركت علم پيش رونده باشد. مهمترين شاهد اين مدعا، رشد نسبتاً هماهنگ علوم مختلف در جوامع بشري است؛ به گونه اي كه ممكن نيست يك علم رشدي زياد داشته باشد و علمي ديگر رشدي ضعيف، در تاريخ تمدن اسلامي و عصر شكوفايي آن، علوم طبيعي و علوم انساني به گونه اي هماهنگ پيش رفته است؛ مانند آثار دانشمنداني چون ابن سينا كه در طب كتاب "قانون" را مي نويسد و در فلسفه و علوم ديگر نيز كتاب "شفا" و "اشارات" را. جامعه هاي امروز غربي نيز در خصوص علوم طبيعي و انساني همين رشد هماهنگ را دارند.
هويت جمعي علم و ارتباط علوم مختلف با يكديگر به عنوان مهمترين زمينه توليد علم ما را بدين نتيجه مي رساند كه علم در مقام گردآوري و جمع آوري، هيچ محدوديتي ندارد. عالم مي تواند از هر زمينه اي گزاره اي كسب كند، اما نمي توان از او پرسيد اين مطلب را از كجا آورده اي؟ از اين رو، كنار هم نهادن گزاره هاي مختلف زمينه توليد علم را فراهم مي سازد. براي مثال نمي توان گفت عالم فيزيك تنها بايد در توليد گزاره هاي جديد به گزاره هاي فيزيكي توجه كند. بلكه هر گزاره اي از هر جا كه آمده باشد مولد است. آنچه مهم است، روشمندي عالم در مقام ارزشيابي و داوري درباره گزاره هاست. البته مي توان اين گونه نيز نتيجه گرفت كه بايد بر اساس آن زمينه ها كوشيد تا گزاره هاي گوناگون را از جاهاي مختلف گرفت و هيچ محدوديتي نيز نبايد قايل شد. در اين باره مي توان برخي از احاديث ديني را بدين معنا تفسير كرد. براي نمونه، امام علي(ع) مي فرمايد: "الحكمه ضاله المؤمن فخذ الحكمه ولو من اهل النفاق." همچنين در حديثي نبوي آمده: "اطلبو العلم ولو بالصين." مسافرت به چين يعني نامحدود بودن درك علم از هر نقطه اي كه مي توان آن را به عدم محدوديت در جمع آوري گزاره هاي مختلف نيز تفسير كرد.
در حركت علمي، هر چيزي مي تواند براي انسان مجهول سازي كند تا انسان را به مقام جمع آوري برساند. در حركت علمي، مجهول آن چيزي نيست كه انسان نمي داند، بلكه چيزي است كه انسان باور كرده كه نمي داند و بايد بداند. ما در مقام علم و جهل بسياري از چيزها را نمي دانيم، اما براي دانستن آنها نيز حركتي نمي كنيم؛ زيرا اين باور در ما به وجود نيامده كه بايد بدانيم. اين جاست كه جهان بيني ها نقش خود را ايفا مي كنند.
علوم بشري را نمي توان جداي از آن تحليل كرد. منشأ رفتارهاي انساني، جهان بيني اوست و جهان بيني هاي مختلف نيز رفتارهايي گوناگون را در حوزه علوم به وجود مي آورد. رشد جهان بيني مادي و انكار ماوراي طبيعت، مجهولاتي را براي بشر به وجود آورد كه تأثير آن در حوزه علوم آشكار است. رشد اندك علم روان شناسي در كشورهاي كمونيستي و گرايش آنها به روان شناسي رفتاري و از سويي ظهور نظريه هايي در رفتار شرطي مانند نظريه پاولف روسي، بي شك معلول پذيرش يك جهان بيني مادي است. پذيرش جهان بيني الهي و امور ماوراي طبيعي، حوزه ديگري از علوم را مي گشايد. پذيرش ارزشهاي منبعث از جهان بيني انساني، با علوم بشري بي ارتباط نيست. "هابرماس" در اين باره گفته است نبايد از علم، عاري از ارزش سخن گفت.
تحول علم از قرون وسطا به قرون جديد به وضوح ارتباط جهان بيني ها و علم را روشن مي كند. تفسيرهاي علمي مبتني بر علت اولي در فلسفه ارسطويي، شاخصه اصلي روش علمي در قرون وسطاست كه به پرسش چرايي در علوم مي پردازد؛ زيرا خدا را در رأس مخروط هستي قرار مي دهد و از او به خير اعلي ياد مي كند. دستاوردهاي علم جديد در غرب معلول تغييري در جهان بيني غرب بوده است. ره آورد اين جهان بيني ها، تحولات جديد در روشهاي علمي بود. چنان كه اشاره شد، خيزش علم روان شناسي در صدساله اخير براي جايگزيني مذهب و ماوراي طبيعت، بي شك معلول جهاني بيني مادي گرايانه است. جايگاه ارزشمند مباحث اخلاقي در پزشكي نيز برآمده از جهان بيني انسان گرايانه در عصر حاضر است. بي ترديد جهان بيني اسلامي نيز مي تواند با ارايه وحدت و نظم جهان و ارتباط آن با خداوند يكتا، مولد علمي جديد باشد. دانشمندان اسلامي نظير ابوريحان و خواجه نصير كه اولين فرهنگستان علوم اسلامي را در مراغه تأسيس كردند، ميان كاوشهاي علمي و جهان بيني قرآني خود رابطه عميقي مي ديدند كه خداوند ، عالم را به عبث نيافريده است.
در اسلام نيز برخي جهان بيني ها آثاري دارد متفاوت با آنچه گفته شد؛ مانند تفكر اشعري ها كه با علوم عقلي مخالفت مي كردند و يا غزالي و ابن خلدون كه حتي علوم طبيعي را زير سؤال مي بردند و قايل بودند چون طبيعيات براي دين و معاش اهميت ندارند، بايد آنها را ترك گفت.
مقايسه اين جهان بيني ها به وضوح نشان مي دهد كه آنها مولد يا زمينه ساز علم هستند. يا به تعبير ديگر، توليد علم نيازمند قالبي است كه جهان بيني هاي مختلف در تعيين ساختار اين قالب و ساختن مجهول هاي جديد براي انسان نقش دارند. جهان بيني ها براي علم گزاره ساز نيستند، بلكه روش سازند. براي مثال، فلسفه هيچ گاه علم توليد نمي كند، اما همه قضايا و مطالب علمي وامدار مفاهيم فلسفي اند. در واقع نگاه ما به عليت يا هستي و امثال آن به منزله ظرفي است كه مفاهيم علمي را در خود مي پروراند و اين همان معناي تأثير جهان بيني در توليد علم است.
در ايران نيز اين بحث بعد از حمله مغول و ركود علم مطرح شد. اين در حالي است كه مخالفت عده اي از عالمان ديني با مظاهر علم جديد بخصوص در عصر قاجار، زمينه هاي اين بحث را بيشتر مطرح كرد. به همين رو، افرادي همچون سيد جمال و محمد عبده مي كوشيدند تا به علم جديد به گونه اي مثبت بنگرند. در دوره اخير نيز تفسيرهاي علمي از دين تا بدانجا پيش رفت كه افرادي سعي كردند بين گزاره هاي ديني و علمي، هماهنگي و وحدت ايجاد كنند.
اين نظريه كه گزاره هاي علمي و ديني وحدت داشته باشند و به تعبيري ديگر، دين در توليد گزاره هاي جديد علمي، به علم مدد رساند چنان كه صاحبان اين نظريه نيز به موارد زيادي از نمونه ها استناد مي كنند، به يقين چالش هاي بسياري را در پي دارد.
چنانكه اشاره شد، مهمترين نقطه حركت در توليد علم، رويارويي با مجهول است. مذهب به دو گونه انسان را با مجهول رو به رو مي سازد:
1- اشاره هاي علمي در دين: مجموعه مطالبي كه در دين آمده، گفته خداوند است. اين گفته، داراي مراتبي است؛ چنان كه در احاديث بسياري نيز وارد شده قرآن كه بخشي از گفته هاي خداوند مي باشد داراي ظاهر و باطني است. رشد علم، تنها گوشه اي از اسرار آيات الهي را باز مي نمايد، اما نمي توان گفت تفسير اين آيه مطابق با همان گزاره علمي است. از اين رو، دين با اشاره هاي علمي خود نمي خواهد عيناً گزاره اي را در علم بيان كند، بلكه مي خواهد بشر را به نوعي تفكر علمي وادارد، يا به سخن ديگر، براي بشر مجهول سازي كند تا به سمت توليد علم برود. قرآن اين مجهول را فراروي انسان مي گشايد كه نبايد به حواس ظاهري اعتماد كرد؛ زيرا مثلاً آنچه به گمان انسان به ظاهر ساكن است، ممكن است در نگاه دقيق علمي متحرك باشد. اين نوع گزاره سازي رابطه اي روشمند ميان علم و دين ايجاد مي كند؛ يعني كمك دين به علم، كمكي روشي است، نه محتوايي.
2- علم آموزي: بي ترديد نگاه قدسي دين به علم، حركت علم را فزوني مي بخشد و راه توليد آن را مي گشايد. حضرت علي(ع) مي فرمايد: "زكاة العلم نشره." انتشار علم كه خود زمينه گسترش و توليد جديد را فراهم مي كند با كلمات "زكات" كه حكمي ديني است، همراه گشته و بدين رو نگاه انسان را به علم مقدس مي كند. نيز در حديثي از پيامبر آمده: "طلب العلم فريضة علي كل مسلم." واژه "فريضة" نيز بيانگر همين نكته است كه ذكر شد. اين گونه احاديث تأثير بسياري در تشويق انسان به علم آموزي دارند. بنابراين مي توان انديشه مذهبي و پرورش عالمان و انديشمندان آگاه به مسايل مذهبي را نيز از عناصر روشمند توليد علم دانست.
بنابراين بستن درهاي علم به روي خود به هر بهانه، محدود كردن ظرف پذيرش انديشه هاي علمي است كه در نتيجه، توليد علم را نيز دچار محدوديت خواهد كرد .
روش علمي
تحولات علمي در جهان علم، نقطه عطفي در تاريخ ايجاد كرده كه منشأ اين تحولات به شمار مي آيند. بررسي اين پديده در تاريخ علم نيازمند تحقيق گسترده و جزئي در مورد علوم مختلف است. به ديگر سخن، هر علمي مبدأ تحول خاصي دارد كه نقطه مشترك همه اين تحولها تغيير در روشهاي رايج علمي است. يكي از مهمترين تحولهاي علمي جهان كه در حقيقت انقلاب علمي جهاني است، گذر از قرون وسطا در اروپا و رسيدن به قرون جديد است. دانشمندان نامدار اين دوره مانند گاليله، نيوتن، كوپرنيك، كپلر و... بقاي علمي خود را مرهون تحولات روشي در علوم هستند. مبناي تفكر روشمند علمي در قرون وسطا، محوريت انسان بود؛ بدين گونه كه خدا در رأس مخروط هستي قرار مي گرفت و عالم طبيعت نيز در انتهاي آن بود و انسان در ميان اين دو قرار داشت. بنابراين هر حادثه اي بر محور انسان مي گرديد، و تبيين حوادث نيز تبيين غايي بود كه به پرسش چرايي در حوادث پاسخ مي داد. از همين رو در پاسخ به تبيين غايي و پرسش از چرايي اشيا، به سراغ مقتضيات ذاتي اشيا رفتند. يا براي آن به تبيين فايده پرداختند. مثلاً در اينكه "چرا باران مي بارد" يا "چرا اشيا سقوط مي كنند"، با اين پاسخ كه "نباتات بايد سيراب شوند تا رشد كنند" و يا "تمايل ذاتي اشيا به بازگشت به محل اصلي خودشان است"، در نهايت مسير حركت اشيا، انسان مي شد و مسير حركت انسان نيز به سوي خدا. مهمترين تحول در علم تجربي اين بود كه به جاي تبيين غايي، پديده را توصيف كرده، به چگونگي حادث پرداختند، نه به چرايي آنها.در تبيين علت آمدن باران، علل قريب و مقارن مؤثر بر آن پديده مورد بحث قرار مي گرفت، خواه نباتات از باران سيراب شوند، يا نشوند. در اين نگاه، انسان از مقام خود تنزل مي يافت و مانند طبيعت حركت طبيعي خود را طي مي كرد. اگر هم سخن مورد بررسي قرار مي گرفت و از حيطه تبيين تجربي خارج مي شد. اين تحول، انقلابي علمي بود و نهضتي جديد براي توليد علم؛ اتفاقي كه در تاريخ علم در اروپا نيز روي داد.گرچه مطلق انگاري اين روشها به روند رو به رشد علم در اروپا ضربه زد، اما نمي توان منكر آثار مثبت آن در حوزه علوم تجربي شد. گاليله يكي از سردمداران انقلاب جديد علمي در اين حركت، روش خود را بر پايه رياضيات و مشاهدات تجربي بنا نهاد و طبيعت را نظامي ساده، با قاعده و ضروري دانست كه نيازمند زبان رياضي است. به تعبير ديگر، تفسير رياضي وار طبيعت، بر اساس مشاهدات محسوس صورت مي گرفت.در روش علمي گاليله، رياضي و تجربه به هم وابسته بودند. او گزاره هاي علمي بسياري را بر همين مبنا پي ريزي كرد. در مقابل روش علمي گاليله، برخي نيز مانند بيكن، جايگاهي براي روش رياضي قايل نبودند و بدين رو علم را مجموعه انباشته شده اي از مشاهدات مي دانستند.
در عالم اسلام نيز تحولات علمي يا تاريخي مقدم بر اروپا به همين گونه است. هرگاه تحولي در علم روي داده و عالمي چهره ماندگار به خود گرفته است، بايد در جستجوي روشي برآمد. ظهور ابن سينا در فلسفه و طب و پايداري علمي او تا به امروز مرهون روشمندي او در اين دو علم است. تفاوت فلسفه مشاء و اشراق و حكمت متعاليه، در ظهور گزاره هاي محض فلسفي نيست، بلكه پيدايش روشهاي متفاوت فلسفي و آميخته شدن آن با عرفان، تحولات فلسفي را رقم زد و نهضتي در توليد علم فلسفه به وجود آورد.
در هر روش علمي، دو عنصر اساسي هست: يكي جمع آوري داده هاي علمي كه در ذهن عالمان انباشته مي شود، و دوم تحليل و ارزيابي داده هاي جمع آوري شده. هر علمي محصول ساماندهي اين دو عنصر است؛ بدين معنا كه در پاسخگويي به مجهولات بشري، پس از جمع آوري اطلاعات به تحليل و ارزيابي آنها مي پردازيم كه نتيجه آن، همان علم بشري است. مجموعه گزاره هاي مشترك در يك موضوع يا هدف را به نام علم خاصي نام مي نهيم. بنابراين بخش بندي علوم به گونه اي كه در جوامع علمي رايج است، تقسيمي اعتباري است كه تغييرپذير مي باشد. تمامي علوم در روشمندي خود تابع همين ساختارند. گزاره هاي علوم عقلي (فلسفه و رياضي) بر ساخته تجربه انساني نيستند، اما ساير علوم بشري مي بايد اطلاعات خود را از محيط بيرون عقل به دست آورند. از اين رو، گزاره هاي عقلي، مابه ازاي خارجي ندارند. مفاهيمي مانند نقطه، خط و عدد و يا عليت، كيفيت، تشكيك و... تنها ساخته عقل هستند. هنر عالماني كه در نقطه عطف توليد علم قرار گرفته اند، اين است كه توانسته اند در ارزيابي و تحليل داده هاي علمي، جايگاه تجربه و عقل را حفظ كرده، مانع از خط آنها شوند.
چنان كه اشاره شد، پرسش از چرايي در علوم طبيعي در غرب بيش از نهضت جديد علمي و تبديل آن به پرسش از چگونگي يا علت فاعلي، در حقيقت همان خلط بين تجربه و عقل است. به بياني ديگر، در مقام تحليل و ارزيابي داده ها در علوم طبيعي نبايد علت غايي يا پرسش از چرايي را سراغ گرفت، بلكه پرسش از علت فاعلي است كه زمينه هاي توليد علم تجربي را فراهم مي كند. بنابراين توليد علم، مبتني بر كاربرد صحيح روش علمي است. با توجه به آنچه گفته شد، پرسشي پيش رويمان قرار مي گيرد كه آيا دانشمندان و نوابغ روزگار، عامل اصلي حركت روشمند بوده اند يا اينكه نهضت علمي معلول حركتي گروهي است و دانشمندان و نوابغ به تبع آن حركت كرده اند؟ پاسخ اينكه، نهضت علمي، حركتي جمعي است، نه فردي. بر اين پايه، بايد به عناصر دخيل در روش علمي توجه كرد تا زمينه اثبات اين سخن فراهم آيد.
هويت جمعي علم
بي شك در توليد علم و تحقق يك نظريه علمي، عوامل زيادي مؤثرند. آنچه مورد بحث قرار مي گيرد، دخالت عوامل طولي نيست، بلكه بحث در مورد ماهيت علم است كه آيا هويتي جمعي و گروهي دارد، يا اينكه متكي بر عالم است؟ به تعبير ديگر، آيا علم همچون خانواده اي است كه اعضاي آن با هم مرتبط و فراتر از زمان اند، يا اينكه علم، عضوي مستقل از خانواده است؟به باور "آرتور برت"، جمعي بودن هويت علم جزو ذات علم است. پديده هاي جمعي در مقابل يكديگر داراي كنش و واكنش حركت جمعي هستند كه اگر خللي در برنامه ريزيهاي آن ايجاد شود، حركت آن كند، يا متوقف خواهد شد. دانشمندان و نوابغ هر عصري با تمام توانايي ها و لياقتهاي فردي خود، جزئي از اين مجموعه، در نقطه عطف حركتهاي علمي قرار مي گيرند و معمولاً نظرهاي آنان معلول برنامه ريزي گروهي است كه به تدريج شكل گرفته است. "ايان باربور" بعد از تأكيد بر اين نكته كه علم مقوله پيچيده اجتماعي است، مي گويد: "برآمدن و بالا گرفتن علم جديد، يك پديده پيچيده اجتماعي است كه چندين قرن به طول انجاميده و از عوامل متعددي اثر برده است."
بر اساس اين نظريه، توليد علم متوقف بر پذيرش ماهيت جمعي علم است كه بايد در يك سيستم مورد ارزيابي قرار گيرد. بنابراين در حركتهاي علمي، مهم برنامه ريزي جمعي و نظام مند است، نه تكيه بر پرورش عالمان و نوابغ علمي. به تعبير ديگر، پرورش عالمان و دانشمندان بايد در درون سيستم قرار گيرد، نه بيرون از آن. بحث فرار مغزها در كشورهايي مانند كشور ما، معلول پرورش نوابغ در بيرون سيستم است. از همين رو، هنگامي كه فرد رشد علمي مي كند، وارد سيستمي مناسب با جايگاه خود مي شود؛ در حالي كه اگر سيستم اصلاح شده بود و نوابغ در درون آن رشد كرده بودند، چنين مسايلي مطرح نمي شد.
نتيجه اينكه، دانشمندان و نوابغ شخصيتهاي برتر جامعه علمي نيستند، بلكه عضوي از يك خانواده اند كه در جايگاه بهتري قرار مي گيرند و از حركت جمعي، استفاده اي بهينه مي كنند. لازمه هويت جمعي داشتن علم، اصالت دادن به اصول زندگي جمعي است. اين سخن بدين معناست كه روشها بر محتوا تقدم دارند؛ زيرا برنامه ريزي و تعيين اصول علمي براي زندگي جمعي، مي تواند محتواهاي علمي را درون اين ظرف بريزد. بنابراين زمينه اساسي توليد علم، پذيرش اين نكته است كه توليد علم ماهيتي جمعي است، نه فردي، و بار اصلي آن نيز بر دوش جامعه علمي است، نه عالمان خاص. علم آن چيزي نيست كه تنها از انديشه عالمي متفكر تراوش كند، بلكه هويتي جمعي دارد كه از رقابت تك تك افراد بارور مي شود.
ارتباط علوم با يكديگر
از نتايج مهم هويت جمعي علم، ارتباط علوم مختلف با يكديگر است. اين ارتباط به دو معنا تفسير مي شود:1. ارتباط طولي علوم با يكديگر؛ بدين معنا كه هر علم مقدمه فهم علم ديگر مانند منطق و فلسفه، اصول و فقه، علوم پايه و پزشكي و مهندسي است. ارتباط طولي علوم، امري واقعي و انكارناپذير است و توليد هر علم نيز متوقف بر مبادي تصوري و تصديقي آن علم مي باشد كه تغيير و تحولات در آن مبادي و علوم پايه، تحركاتي را در علوم وابسته ايجاد مي كند. براي مثال، تحقيقات و نظريه هاي علم اصول و تحول آنها دخالت مستقيم در تغيير و تحول آراي فقهي دارد. همچنين تغيير و تحولات علوم پايه مانند شيمي و فيزيك نيز باعث تغييرات در علوم پزشكي و يا مهندسي و... مي شود. به بيان ديگر، برخي علوم مصرف كننده هستند و از نتايج علوم ديگر بهره مند مي شوند. بنابراين توليد در علوم مصرفي، تابع توليد در علوم پايه است و تفكيك اين حوزه ها از يكديگر نيز امكان پذير نيست.
2. ارتباط عرضي و نظام مند علوم با يكديگر؛ تخصصي شدن علوم و گسترش حوزه هاي مختلف علم در رشته هاي گوناگون اين تصور را ايجاد مي كند كه علوم با مرزهاي عبورناپذير از يكديگر جدا شده اند و راهي نيز براي برداشتن اين مرزها و وحدت علوم وجود ندارد؛ چه آنكه اين جدايي لازمه گسترش گزاره هاي علمي است. اين سخن به يك معنا صواب، و به معناي ديگر نادرست است. معناي درست اينكه، گزاره هاي علمي در هر رشته به قدري گسترده است كه اجازه نمي دهند توان افراد صرف حوزه هاي ديگر شود، بلكه بايد بكوشند تا اين گزاره ها را گسترش دهند. در واقع پس از اين است كه حوزه و رشته اي جديد به وجود مي آيد. اما معناي نادرست آن اين است كه حوزه و رشته اي جديد به وجود مي آيد و گمان مي رود گسترش اين گزاره ها و توليد آن محدود به گستره ظاهري همان رشته و علوم پايه اي آن است. هويت جمعي علم به اين معنا، علوم مختلف را در يك مجموعه مي نهند و در عين حال كه به ظاهر هر يك حوزه اي مشخص و جدا دارد، اما به نوعي بايد با يكديگر تعامل داشته باشند تا حركت علم پيش رونده باشد. مهمترين شاهد اين مدعا، رشد نسبتاً هماهنگ علوم مختلف در جوامع بشري است؛ به گونه اي كه ممكن نيست يك علم رشدي زياد داشته باشد و علمي ديگر رشدي ضعيف، در تاريخ تمدن اسلامي و عصر شكوفايي آن، علوم طبيعي و علوم انساني به گونه اي هماهنگ پيش رفته است؛ مانند آثار دانشمنداني چون ابن سينا كه در طب كتاب "قانون" را مي نويسد و در فلسفه و علوم ديگر نيز كتاب "شفا" و "اشارات" را. جامعه هاي امروز غربي نيز در خصوص علوم طبيعي و انساني همين رشد هماهنگ را دارند.
هويت جمعي علم و ارتباط علوم مختلف با يكديگر به عنوان مهمترين زمينه توليد علم ما را بدين نتيجه مي رساند كه علم در مقام گردآوري و جمع آوري، هيچ محدوديتي ندارد. عالم مي تواند از هر زمينه اي گزاره اي كسب كند، اما نمي توان از او پرسيد اين مطلب را از كجا آورده اي؟ از اين رو، كنار هم نهادن گزاره هاي مختلف زمينه توليد علم را فراهم مي سازد. براي مثال نمي توان گفت عالم فيزيك تنها بايد در توليد گزاره هاي جديد به گزاره هاي فيزيكي توجه كند. بلكه هر گزاره اي از هر جا كه آمده باشد مولد است. آنچه مهم است، روشمندي عالم در مقام ارزشيابي و داوري درباره گزاره هاست. البته مي توان اين گونه نيز نتيجه گرفت كه بايد بر اساس آن زمينه ها كوشيد تا گزاره هاي گوناگون را از جاهاي مختلف گرفت و هيچ محدوديتي نيز نبايد قايل شد. در اين باره مي توان برخي از احاديث ديني را بدين معنا تفسير كرد. براي نمونه، امام علي(ع) مي فرمايد: "الحكمه ضاله المؤمن فخذ الحكمه ولو من اهل النفاق." همچنين در حديثي نبوي آمده: "اطلبو العلم ولو بالصين." مسافرت به چين يعني نامحدود بودن درك علم از هر نقطه اي كه مي توان آن را به عدم محدوديت در جمع آوري گزاره هاي مختلف نيز تفسير كرد.
در حركت علمي، هر چيزي مي تواند براي انسان مجهول سازي كند تا انسان را به مقام جمع آوري برساند. در حركت علمي، مجهول آن چيزي نيست كه انسان نمي داند، بلكه چيزي است كه انسان باور كرده كه نمي داند و بايد بداند. ما در مقام علم و جهل بسياري از چيزها را نمي دانيم، اما براي دانستن آنها نيز حركتي نمي كنيم؛ زيرا اين باور در ما به وجود نيامده كه بايد بدانيم. اين جاست كه جهان بيني ها نقش خود را ايفا مي كنند.
علوم بشري را نمي توان جداي از آن تحليل كرد. منشأ رفتارهاي انساني، جهان بيني اوست و جهان بيني هاي مختلف نيز رفتارهايي گوناگون را در حوزه علوم به وجود مي آورد. رشد جهان بيني مادي و انكار ماوراي طبيعت، مجهولاتي را براي بشر به وجود آورد كه تأثير آن در حوزه علوم آشكار است. رشد اندك علم روان شناسي در كشورهاي كمونيستي و گرايش آنها به روان شناسي رفتاري و از سويي ظهور نظريه هايي در رفتار شرطي مانند نظريه پاولف روسي، بي شك معلول پذيرش يك جهان بيني مادي است. پذيرش جهان بيني الهي و امور ماوراي طبيعي، حوزه ديگري از علوم را مي گشايد. پذيرش ارزشهاي منبعث از جهان بيني انساني، با علوم بشري بي ارتباط نيست. "هابرماس" در اين باره گفته است نبايد از علم، عاري از ارزش سخن گفت.
تحول علم از قرون وسطا به قرون جديد به وضوح ارتباط جهان بيني ها و علم را روشن مي كند. تفسيرهاي علمي مبتني بر علت اولي در فلسفه ارسطويي، شاخصه اصلي روش علمي در قرون وسطاست كه به پرسش چرايي در علوم مي پردازد؛ زيرا خدا را در رأس مخروط هستي قرار مي دهد و از او به خير اعلي ياد مي كند. دستاوردهاي علم جديد در غرب معلول تغييري در جهان بيني غرب بوده است. ره آورد اين جهان بيني ها، تحولات جديد در روشهاي علمي بود. چنان كه اشاره شد، خيزش علم روان شناسي در صدساله اخير براي جايگزيني مذهب و ماوراي طبيعت، بي شك معلول جهاني بيني مادي گرايانه است. جايگاه ارزشمند مباحث اخلاقي در پزشكي نيز برآمده از جهان بيني انسان گرايانه در عصر حاضر است. بي ترديد جهان بيني اسلامي نيز مي تواند با ارايه وحدت و نظم جهان و ارتباط آن با خداوند يكتا، مولد علمي جديد باشد. دانشمندان اسلامي نظير ابوريحان و خواجه نصير كه اولين فرهنگستان علوم اسلامي را در مراغه تأسيس كردند، ميان كاوشهاي علمي و جهان بيني قرآني خود رابطه عميقي مي ديدند كه خداوند ، عالم را به عبث نيافريده است.
در اسلام نيز برخي جهان بيني ها آثاري دارد متفاوت با آنچه گفته شد؛ مانند تفكر اشعري ها كه با علوم عقلي مخالفت مي كردند و يا غزالي و ابن خلدون كه حتي علوم طبيعي را زير سؤال مي بردند و قايل بودند چون طبيعيات براي دين و معاش اهميت ندارند، بايد آنها را ترك گفت.
مقايسه اين جهان بيني ها به وضوح نشان مي دهد كه آنها مولد يا زمينه ساز علم هستند. يا به تعبير ديگر، توليد علم نيازمند قالبي است كه جهان بيني هاي مختلف در تعيين ساختار اين قالب و ساختن مجهول هاي جديد براي انسان نقش دارند. جهان بيني ها براي علم گزاره ساز نيستند، بلكه روش سازند. براي مثال، فلسفه هيچ گاه علم توليد نمي كند، اما همه قضايا و مطالب علمي وامدار مفاهيم فلسفي اند. در واقع نگاه ما به عليت يا هستي و امثال آن به منزله ظرفي است كه مفاهيم علمي را در خود مي پروراند و اين همان معناي تأثير جهان بيني در توليد علم است.
مذهب و توليد علم
يكي از جدي ترين مباحث تاريخ علم، رابطه علم و دين است. اين بحث در اروپا در قرن جديد مطرح شد، به ويژه هنگامي كه كليسا در مقابل دانشمنداني مانند گاليله دست به خشونت زد؛ زيرا تفسيرهاي علمي كليسا از كتاب مقدس زمينه اي براي تعارض نظريه هاي جديد علمي با تفسيرهاي كليسا ايجاد كرده بود، اگرچه اين دانشمندان مي كوشيدند تا اين تعارض را حل كنند.در ايران نيز اين بحث بعد از حمله مغول و ركود علم مطرح شد. اين در حالي است كه مخالفت عده اي از عالمان ديني با مظاهر علم جديد بخصوص در عصر قاجار، زمينه هاي اين بحث را بيشتر مطرح كرد. به همين رو، افرادي همچون سيد جمال و محمد عبده مي كوشيدند تا به علم جديد به گونه اي مثبت بنگرند. در دوره اخير نيز تفسيرهاي علمي از دين تا بدانجا پيش رفت كه افرادي سعي كردند بين گزاره هاي ديني و علمي، هماهنگي و وحدت ايجاد كنند.
اين نظريه كه گزاره هاي علمي و ديني وحدت داشته باشند و به تعبيري ديگر، دين در توليد گزاره هاي جديد علمي، به علم مدد رساند چنان كه صاحبان اين نظريه نيز به موارد زيادي از نمونه ها استناد مي كنند، به يقين چالش هاي بسياري را در پي دارد.
چنانكه اشاره شد، مهمترين نقطه حركت در توليد علم، رويارويي با مجهول است. مذهب به دو گونه انسان را با مجهول رو به رو مي سازد:
1- اشاره هاي علمي در دين: مجموعه مطالبي كه در دين آمده، گفته خداوند است. اين گفته، داراي مراتبي است؛ چنان كه در احاديث بسياري نيز وارد شده قرآن كه بخشي از گفته هاي خداوند مي باشد داراي ظاهر و باطني است. رشد علم، تنها گوشه اي از اسرار آيات الهي را باز مي نمايد، اما نمي توان گفت تفسير اين آيه مطابق با همان گزاره علمي است. از اين رو، دين با اشاره هاي علمي خود نمي خواهد عيناً گزاره اي را در علم بيان كند، بلكه مي خواهد بشر را به نوعي تفكر علمي وادارد، يا به سخن ديگر، براي بشر مجهول سازي كند تا به سمت توليد علم برود. قرآن اين مجهول را فراروي انسان مي گشايد كه نبايد به حواس ظاهري اعتماد كرد؛ زيرا مثلاً آنچه به گمان انسان به ظاهر ساكن است، ممكن است در نگاه دقيق علمي متحرك باشد. اين نوع گزاره سازي رابطه اي روشمند ميان علم و دين ايجاد مي كند؛ يعني كمك دين به علم، كمكي روشي است، نه محتوايي.
2- علم آموزي: بي ترديد نگاه قدسي دين به علم، حركت علم را فزوني مي بخشد و راه توليد آن را مي گشايد. حضرت علي(ع) مي فرمايد: "زكاة العلم نشره." انتشار علم كه خود زمينه گسترش و توليد جديد را فراهم مي كند با كلمات "زكات" كه حكمي ديني است، همراه گشته و بدين رو نگاه انسان را به علم مقدس مي كند. نيز در حديثي از پيامبر آمده: "طلب العلم فريضة علي كل مسلم." واژه "فريضة" نيز بيانگر همين نكته است كه ذكر شد. اين گونه احاديث تأثير بسياري در تشويق انسان به علم آموزي دارند. بنابراين مي توان انديشه مذهبي و پرورش عالمان و انديشمندان آگاه به مسايل مذهبي را نيز از عناصر روشمند توليد علم دانست.
فرهنگ و توليد علم
از مهمترين عناصر اساسي توليد علم، فرهنگ است. گرچه براي فرهنگ تعاريف گوناگوني مطرح شده كه معناي عام آن شامل جهان بيني و مذهب نيز مي شود، در معناي خاص و اعتباري، شامل مجموعه اي از آداب و رسوم و سنتها و قواعد عرفيات حاكم بر يك جامعه است. با اين تعريف، نقش فرهنگ در توليد علم آشكار مي شود. آنچه درباره نقش جهان بيني و مذهب در توليد علم گفته شد، در خصوص فرهنگ نيز بي كم و كاست و بلكه به گونه اي قويتر صادق است. بسياري از علوم تجربي و انساني محصول وضعيت خاص فرهنگي آن جامعه است. چنانچه ذكر شد، فرهنگ توليد كننده مستقيم علم نيست، بلكه به مثابه ظرفي است كه در درون خود علم را مي پروراند. اگر در جامعه اي، مردم براي قشر پزشكي احترام خاصي قايل باشند و يا القاب علمي در آن جامعه، سطح علمي پزشكي را متبادر سازد، وضعيت علم پزشكي در آن جامعه با ساير علوم متفاوت خواهد بود. اين تفاوت به هرگونه كه باشد، بيانگر ظرفيت فرهنگ براي توليد علم است.آزادي انديشه و توليد علم
علم در ذات و ماهيت خود محدودپذير نيست، بلكه آزاد و رهاست و اگر هم محدوديتي بر آن عارض شود، از بيرون مي آيد، مانند اينكه بگوييم تو حق نداري اين علم را بياموزي. آزادانديشي در علم بدين معناست كه ما اجازه دهيم علم رشد ذاتي خود را داشته باشد و در برابر رشد آن، موانع خارجي ايجاد نكنيم. قضاوتهاي پيشيني در مورد حسن و قبح علم يا عالم و يا محيط علمي، مانع رشد علم است. در متون ديني، اين مسأله مورد توجه قرار گرفته؛ تا آنجا كه توصيه شده است علم را از هر كس و در هر جايي فرا گيريد.بنابراين بستن درهاي علم به روي خود به هر بهانه، محدود كردن ظرف پذيرش انديشه هاي علمي است كه در نتيجه، توليد علم را نيز دچار محدوديت خواهد كرد .