گفتمان، عامل توليد علم و معرفت
نويسنده:دكتر عباس كشاورز شكري
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
مسأله اي كه مقاله حاضر به آن خواهد پرداخت اين است كه آيا نظريه پردازان هنگامي كه نظريه پردازي مي كنند، همزمان به توليد علم و معرفت هم مشغولند و يا نظريه براي آنان ابزار توليد علم است. به بيان ديگر، آيا فرآيند نظريه پردازي همان فرآيند توليد علم است و يا نظريه پردازان با ابزار نظريه ها به توليد علم دست مي زنند.همچنين، اين مسأله بررسي مي شود كه آيا نظريه ها ابزار انباشت علم هستند يا خود علم مي باشند و جايگزيني يكي از آنها به جاي ديگري به معناي آن است كه يك چارچوب معرفتي جاي چارچوب معرفتي ديگر را مي گيرد. براي روشن شدن مسايل فوق، نخست بايد مقصود خود را از مفاهيمي مانند علم، معرفت و نظريه روشن سازيم و همچنين به اين سؤال پاسخ دهيم كه آيا تنها راه توليد علم و معرفت، نظريه پردازي است.
دو معناي نظريه از نگاه پوزيتيويستها و ابطال گرايان نظريه ها به دو طريق تعريف مي شوند: يكي آنكه نظريه ها مجموعه اي از قوانين هستند كه به رفتار يا پديده خاصي مربوط مي شوند. قانون، رابطه ميان متغيرها، يعني مفاهيمي را بيان مي كند كه مي توانند ارزشهاي مختلفي را بگيرند. اگر رابطه بين دو متغير الف و ب هميشگي باشد، قانون مطلق است و در غير اين صورت، احتمالي است. اين رابطه بايد مكرر ديده شود تا انتظار پديد آيد كه با وقوع الف، ب هم به وقوع مي پيوندد. بنا بر اين تعريف، نظريه، فقط از نظر كمي از قانون پيچيده تر است؛ يعني نظريه مجموعه اي است از چند قانون، و نظريه ها و قوانين تفاوت نوعي ندارند. قوانين فرضيه هايي هستند كه پيوسته تأييد شده اند. اگر فرضيه اي به گونه مكرر از آزمون مشاهده پيروز بيرون آمد، به صورت قانون درمي آيد. فرضيه نيز رابطه احتمالي بين دو متغير الف و ب را بيان مي كند. بدين ترتيب مي بينيم كه بين فرضيه ها و قوانين نيز تفاوت نوعي وجود ندارد. در حقيقت، قانون، فرضيه اي است كه به گونه مكرر از آزمونهاي بسيار سربلند بيرون آمده است.
در معناي دوم، نظريه مجموعه اي از گفتارهاي تبيين كننده قوانين و حاوي تصورات نامحسوس است و با قانون تفاوتي كيفي دارد و چرايي روابط را نشان مي دهد. نظريه را نمي توان از طريق استقراء ساخت؛ زيرا برداشتهاي ذهني را نمي توان اختراع يا كشف كرد.
قوانين، واقعيات مشاهده شده هستند و نظريه ها فرايندهاي فكري براي توضيح اين قوانين مي باشند و هرقدر هم خوب باشند، هميشگي نيستند. نظريه ها از واقعيات قابل مشاهده دورند. مدلهايي نيز كه تئوريها را دربردارند، از واقعيتهاي قابل مشاهده دورند. از طريق استقراء نمي توان نظريه ساخت؛ زيرا نمي توان پيش از ساخت ابزار درك پديده، پديده را درك كرد. از استقراء در سطح فرضيات و قوانين مي توان استفاده كرد و نه در سطح نظريه ها. راه كشف قوانين با راه ساخت نظريه ها متفاوت است. بين قوانين و فرضيه ها فرقي نيست. فرضيه ها و قوانين به يك اندازه اثبات ناپذيرند و قانون اثبات شده جاوداني در علم وجود ندارد. تنها مي توان فرضيه ها و قوانين تأييد شده داشت.فرق قوانين با فرضيه ها در اين است كه قوانين بيشتر از فرضيه ها به آزمون و تأييد درمي آيند و تأييد نيز به معناي اثبات نيست؛ در حالي كه پوزيتيويستها معتقد بودند قوانين، قضاياي اثبات شده اند و فرضيات، قضاياي اثبات نشده و كمابيش تأييد شده هستند.نتيجه بحث فوق آنكه در روش علمي از هر دو روش استقرايي و فرضي- استنتاجي براي توليد علم استفاده مي كنند. بسته به اينكه متدولوژيست اثبات گرا باشد يا ابطال گرا.در هر دو نظريه اثبات گرا و ابطال گرا، فرض بر آن است كه نظريه ها عالم واقع را باز مي نمايانند. در اثبات گرايي فرض اين است كه فرايند توليد علم با مشاهده آغاز مي شود و سپس از استقراء مشاهدات انجام يافته، قوانين و نظريه ها حاصل مي شوند. بدين ترتيب، نظريه پردازي مرادف با توليد علم و دانش است.ابطال گرايان نيز به واقع نما بودن نظريه ها معتقدند. آنان معتقدند هدف نظريه پردازي توصيف واقعيات است. در مقابل، عده اي براي نظريه ها شأن ابزاري قائلند. براي توضيح بيشتر مطلب بايد به بحث رابطه ميان نظريه ها و جهان واقع بپردازيم.
دوم آنكه نظريه ها اگر به صورت ساختار سامان يافته باشند و حاوي سرنخ ها و توصيه هايي باشند، علم چالاك تر پيش خواهد رفت.
سوم آنكه بررسي تاريخي روشن مي سازد كه تكامل و پيشرفت علوم عمده، حاكي از وجود ساختارهايي است كه معناي مفاهيم موجود در نظريه ها با اتكا به آن ساختارها مشخص مي شود.(3) اين در صورتي است كه مي دانيم پاپر با تاريخ علم كاري نداشت و معرفت شناسي را معادل روش علمي مي دانست و معتقد بود كه روش علمي امري نورماتيو و دستوري است. فيلسوف علم بايد يك سلسله نرم را به عنوان مشخصات كلي روش علمي عرضه كند و كاري نداشته باشد كه تاريخ علم با آنها تطبيق مي كند يا نمي كند. دانشمندان ديگري همچون "لاكاتوش" و "توماس كوهن" كوشيدند متدلوژي خود را با توجه به تاريخ علم عرضه كنند. "لاكاتوش"، كه به نظريه ها به مثابه كلهاي ساختارمند مي نگريست، مدعي بود كه متدلوژي صحيح علمي، آن است كه كاملاً بر تاريخ علم تطبيق كند. وي باور داشت كه چنين متدلوژي اي را مي توان از خود تاريخ علم پيدا كرد و اگر بتوان چنين كرد، توانسته ايم معرفت علمي را معرفتي معقول نماييم. ريشه اين تفكر - كه معرفت معقول، معرفت روش مند است- به "دكارت" برمي گردد. "دكارت" بر آن بود كه معرفت صحيح، معرفت روش مند است و هر معرفتي را كه نتوان در قالب متد بيان كرد، معرفت معقول نيست؛ يعني نمي توان آن را به نحو رشنال و آژكتيو ارزيابي كرد. اين نيز كه معرفت معقول، معرفت روش مند است، ميراثي است كه به قرن بيستم هم منتقل شد و بعدها با مخالفت شديد پست مدرنيستها مواجه شد. پس "لاكاتوش" معتقد بود كه معرفت معقول، روش مند است و بهترين روش، در علم پيدا مي شود؛ پس الگوي معرفت معقول، علم است. لاكاتوش مي خواست نشان دهد كه علم تجربي، امري معقول است و همچنين بر عيني بودن معرفت نيز اذعان داشت و تا اينجا با آراي پاپر موافقت داشت. ايراد لاكاتوش به پاپر اين بود كه پاپر مي پنداشت به محض آنكه مشاهده و نظريه با بينه مخالف برخورد كند، بايد دست از تئوري برداشت و آن را باطل اعلام كرد. (از نظريه پاپر واحد مطالعه معرفت علمي، تئوري ها هستند) اين در حالي است كه تاريخ علم چنين چيزي را نشان نمي دهد و چنين روشي را نمي پذيرد تاريخ علم نشان داده است كه نظريه ها همچنان در دريايي از ابطالها به حيات خود ادامه مي دهند و گاه بر ابطالها پيروز مي شوند؛ يعني زمان نشان داده است كه گاه نظريه ها با وجود بينه هاي مختلف درست بوده اند. نظريه ها چه واصف جهان واقعي و چه ابزار دست دانشمندان براي اقتصاد در فكر باشند، راه هايي هستند كه باعث دسترسي ما به جهان مي شوند. بنابراين، فرق نمي كند كه ما واقع گرا باشيم يا ابزارانگار. در هر دو صورت نظريه ها راه دسترسي ما به جهان واقع است و بدون آنها نمي توانيم رخدادهاي جهان را به فهم آوريم. به عبارت ديگر، بدون آنها نمي توانيم از عالم واقع معرفت بيابيم يا علم توليد كنيم.
ما مي توانيم از نظريه اي خشنود باشيم به اين علت كه به ما كمك كرده است تا از عهده فهم قسمتي از جهان واقع برآييم و به اين قسمت از جهان معرفت پيدا كنيم (توليد علم)؛ اما نمي توانيم بگوييم كه چون اين نظريه جهان را آن گونه كه هست وصف كرده، نظريه مقبولي است؛ زيرا ما مستقل از نظريه هاي خود، به جهان واقع دسترسي نداريم. پس چگونه مي توانيم بفهميم كه اين نظريه توصيف جهان واقع را به درستي انجام داده است يا نه؟ اين مطلب به معناي رد عالم واقع نيست؛ بلكه معناي اين مطلب آن است كه جهان واقع به گونه اي است كه از معرفت ما به آن، مستقل است.توليد علم به معناي كسب معرفت و حصول معرفت از جهان اقع است كه از طريق نظريه پردازي حاصل مي شوند.
پس اگر سؤال اين باشد كه علم چگونه توليد مي شود، آن را به اين صورت مطرح مي كنيم كه با توجه به تمايز در مفهوم علم (science) و معرفت (knowledge) معرفت چگونه توليد مي شود؟ به عبارت ديگر، ما چگونه از عالم واقع، معرفت حاصل مي كنيم. اگر پاسخ اين باشد كه ما از طريق نظريه پردازي به عالم واقع معرفت پيدا مي كنيم، سؤال ديگري مطرح مي شود و آن اينكه نظريه ها چگونه توليد مي شوند؟
با توجه به مروري كه به مكاتب مختلف داشتيم، مي توان انديشمندان را به لحاظ پاسخي كه به اين سؤال مي دهند، در دو دسته جاي داد: اول انديشمنداني كه معتقدند، نظريه ها دستاورد فعاليت ذهني نظريه پردازانند. استقراء گرايان و ابطال گرايان (ساده و پيچيده) در اين زمره قرار مي گيرند. به نظر استقراءگرايان، نظريه پردازان، ابتدا به مشاهده واقعيات مي پردازند و سپس به نحو استقرايي، نظريه ها را از مشاهدات خود استنتاج مي كنند. به نظر ابطال گرايان نيز نظريه ها، حدس هايي هستند كه به ذهن نظريه پردازان براي حل مسايل خطور مي كنند.
دسته دوم، انديشمنداني هستند كه به نقش ساختارها در توليد علم معتقدند و تاريخ علم را تاريخ دوره هايي مي دانند كه از هم كاملاً گسسته هستند. "توماس كوهن" در زمره اين انديشمندان است. وي شاخصه هر دوره اي از تاريخ علم را، ظهور پارادايمي جديد مي داند كه نظريه هاي علمي درون هر يك از آنها توليد شده، ظهور پيدا مي كنند. پارادايم ها (سرمشق ها) هستند كه روشها، مفاهيم، تعاريف و نظريه هاي علمي را تعريف و ارايه مي كنند و همه دانشمندان را به فراگيري آنها وا مي دارند. به اين ترتيب، توليد نظريه هاي علمي فرآيندي است غيرارادي كه ربطي به قصد و اراده و نيت دانشمندان ندارد. حال اگر سؤال شود، پارادايم ها كه توليد كننده علم نرمال هستند، چگونه پديد مي آيند، كوهن پاسخ مي دهد كه پارادايم يكباره و گاه در دل يك شب، در ذهن فردي كه عميقاً غرق در بحران است متولد مي شود.(4) به اين ترتيب، گويي كوهن يكباره دست از ساختارگرايي برداشته و عامل ذهن انساني را دخيل در توليد پارادايم ها و به تبع آن در نظريه ها دخيل مي داند. همچنين، مي توانيم "ميشل فوكو" را نيز در زمره انديشمندان دسته دوم قرار دهيم. چنان كه گفتيم، به گمان وي در هر دوره اي از ادوار تاريخ علم، اپيستمه يا گفتماني حاكم است كه اين گفتمان به مثابه قدرت، حدود و ثغور انديشيدن، مفاهيم و نظريه ها را مشخص مي سازد و دانش ها برآمده از آنند. به اين ترتيب، فوكو به نقش اراده قدرت نهادينه شده در ساختار هاي دانايي (اپيستمه ها) در توليد علم و دانش باور داشت.
اين اراده قدرت نهادينه شده در گفتمان ها به نقش و كردارها و فعاليتهاي افراد جامعه شكل مي دهد و نظامهاي معاني خاص و اشكال ويژه اي از كردارها و هويت ها را ممكن مي سازند. گفتمان ها خود به واسطه برخورد نيروها، عملكرد قدرت و استيلا توليد مي شوند و تغيير مي يابند. اتخاذ موضع گفتماني به معناي نفي معاني عيني و بيروني و متعين براي امور و كردارها است. در تحليل گفتماني فرض آن است كه واقعيات وجود دارند؛ ولي گفتمان ها به آن معنا مي بخشند. كهكشاني تاريك از واقعيتهاي عيني وجود دارد كه به واسطه نور گفتمانها قسمتي از آن روشن مي شود. گفتمان واسطه ميان ذهن انسان و جهان واقعيت است و ما از گذر آنها به معاني قسمت هايي از جهان - كه به نور آنها روشن شده اند- واقف مي شويم. پس فرض آن است كه واقعياتي مثل انسانها، جامعه، دولت و غيره وجود دارد؛ ولي ذهن انساني به واسطه گفتمان ها، معناي آنها را روشن مي كند. بنابراين، در اينجا به يك معنا، واقعيت سازي مي شود. به عبارت ديگر، گفتمانها باعث توليد علم و معرفت از جهان واقع مي شوند.
*معرفت و علم
اين مقاله، از معرفت (Knowledge) معنايي عام تر از علم (Science) در نظر مي گيرد. معرفت مي تواند معرفتي علمي (Scientific) باشد، معرفتي عقلي باشد و يا معرفتي اشراقي. به عبارت ديگر، معيار ما در تمييز معارف مختلف از يكديگر، روش حصول اين معارف است. اگر روشي را كه براي توليد معرفت به كار مي گيريم، روش علمي (Scientific) و يا به تعبير ديگر روش تجربي است، آنگاه معرفت حاصل معرفت علمي خواهد بود و اگر روش حصول معرفت روش عقلي باشد، معرفت حاصل، معرفت فلسفي است و در صورتي كه روش ما روش اشراقي باشد، معرفت حاصل نيز معرفت اشراقي خواهد بود.با توجه به اين مقدمه، سؤال ما اگر اين باشد كه چگونه معرفت علمي (Scientific) توليد مي شود، جواب اين است كه اگر از روشهاي علمي سود بريم، معرفت علمي توليد خواهد شد. اما سؤال بعدي اين است كه روش علمي چگونه روشي است. براي پاسخ به اين سؤال، نخست بايد بفهميم كه معناي نظريه چيست؟دو معناي نظريه از نگاه پوزيتيويستها و ابطال گرايان نظريه ها به دو طريق تعريف مي شوند: يكي آنكه نظريه ها مجموعه اي از قوانين هستند كه به رفتار يا پديده خاصي مربوط مي شوند. قانون، رابطه ميان متغيرها، يعني مفاهيمي را بيان مي كند كه مي توانند ارزشهاي مختلفي را بگيرند. اگر رابطه بين دو متغير الف و ب هميشگي باشد، قانون مطلق است و در غير اين صورت، احتمالي است. اين رابطه بايد مكرر ديده شود تا انتظار پديد آيد كه با وقوع الف، ب هم به وقوع مي پيوندد. بنا بر اين تعريف، نظريه، فقط از نظر كمي از قانون پيچيده تر است؛ يعني نظريه مجموعه اي است از چند قانون، و نظريه ها و قوانين تفاوت نوعي ندارند. قوانين فرضيه هايي هستند كه پيوسته تأييد شده اند. اگر فرضيه اي به گونه مكرر از آزمون مشاهده پيروز بيرون آمد، به صورت قانون درمي آيد. فرضيه نيز رابطه احتمالي بين دو متغير الف و ب را بيان مي كند. بدين ترتيب مي بينيم كه بين فرضيه ها و قوانين نيز تفاوت نوعي وجود ندارد. در حقيقت، قانون، فرضيه اي است كه به گونه مكرر از آزمونهاي بسيار سربلند بيرون آمده است.
در معناي دوم، نظريه مجموعه اي از گفتارهاي تبيين كننده قوانين و حاوي تصورات نامحسوس است و با قانون تفاوتي كيفي دارد و چرايي روابط را نشان مي دهد. نظريه را نمي توان از طريق استقراء ساخت؛ زيرا برداشتهاي ذهني را نمي توان اختراع يا كشف كرد.
قوانين، واقعيات مشاهده شده هستند و نظريه ها فرايندهاي فكري براي توضيح اين قوانين مي باشند و هرقدر هم خوب باشند، هميشگي نيستند. نظريه ها از واقعيات قابل مشاهده دورند. مدلهايي نيز كه تئوريها را دربردارند، از واقعيتهاي قابل مشاهده دورند. از طريق استقراء نمي توان نظريه ساخت؛ زيرا نمي توان پيش از ساخت ابزار درك پديده، پديده را درك كرد. از استقراء در سطح فرضيات و قوانين مي توان استفاده كرد و نه در سطح نظريه ها. راه كشف قوانين با راه ساخت نظريه ها متفاوت است. بين قوانين و فرضيه ها فرقي نيست. فرضيه ها و قوانين به يك اندازه اثبات ناپذيرند و قانون اثبات شده جاوداني در علم وجود ندارد. تنها مي توان فرضيه ها و قوانين تأييد شده داشت.فرق قوانين با فرضيه ها در اين است كه قوانين بيشتر از فرضيه ها به آزمون و تأييد درمي آيند و تأييد نيز به معناي اثبات نيست؛ در حالي كه پوزيتيويستها معتقد بودند قوانين، قضاياي اثبات شده اند و فرضيات، قضاياي اثبات نشده و كمابيش تأييد شده هستند.نتيجه بحث فوق آنكه در روش علمي از هر دو روش استقرايي و فرضي- استنتاجي براي توليد علم استفاده مي كنند. بسته به اينكه متدولوژيست اثبات گرا باشد يا ابطال گرا.در هر دو نظريه اثبات گرا و ابطال گرا، فرض بر آن است كه نظريه ها عالم واقع را باز مي نمايانند. در اثبات گرايي فرض اين است كه فرايند توليد علم با مشاهده آغاز مي شود و سپس از استقراء مشاهدات انجام يافته، قوانين و نظريه ها حاصل مي شوند. بدين ترتيب، نظريه پردازي مرادف با توليد علم و دانش است.ابطال گرايان نيز به واقع نما بودن نظريه ها معتقدند. آنان معتقدند هدف نظريه پردازي توصيف واقعيات است. در مقابل، عده اي براي نظريه ها شأن ابزاري قائلند. براي توضيح بيشتر مطلب بايد به بحث رابطه ميان نظريه ها و جهان واقع بپردازيم.
*رابطه ميان نظريه و جهان واقع
رابطه ميان نظريه ها و جهان واقع چيست؟ آيا نظريه ها جهان را آن گونه كه در واقع هست توصيف مي كنند و يا تنها ابزاري هستند براي ربط دادن دو مجموعه از وضعيتهاي مشاهده پذير به يكديگر؟ كساني كه عقيده دارند نظريه ها جهان را آن گونه كه واقعاً هست توصيف مي كنند، واقع گرايان و كساني كه نظريه ها را تنها ابزار مي دانند و وجه واقع نمايي براي آنها قايل نيستند، ابزارانگاران نام دارند. شايد اساسي ترين نقدي كه بر ابزارانگاري نظريه ها وارد است، نقدي است مربوط به تمايز قاطع ابزارانگاران ميان هستي هاي مشاهداتي و مفاهيم نظري. ابزارانگاران تمايز قاطعي ميان هستي هاي مشاهداتي و هستي هاي نظري قايل بودند؛ ولي اين باور را مي توان با اين واقعيت نقد كرد كه تمام هستي هاي مشاهداتي گرانبار از نظريه اند؛ يعني همان نقدي كه بر استقراء گرايان نيز وارد بود.(1) بنابراين، ابزارانگاران با استقراء گرايان (يا طرفداران معناي اول نظريه) در اين نگرش سهيم اند كه مي پندارند هستي هاي مشاهداتي وجودي مستقل از نظريه ها دارند و اين هستي مسبوق به نظريه نيستند؛ اما برخلاف استقراء گرايان به فرض مفاهيم تئوريكي قائل بودند. همچنين، ابزارانگاران با ابطال گرايان (طرفداران معناي دوم نظريه) در اين باور سهيم اند كه فرض مفاهيم نظري كاري لازم است؛ ولي برخلاف ابطال گرايان اعتقاد داشتند كه مفاهيم تئوريك مانند اتم، واقعيت را باز نمي نمايند؛ بلكه تنها مفاهيمي فرضي و ابزار دست دانشمندان است.*ساختارهاي نظري و توليد علم
تأكيد استقراء گرايان سطحي بر استنتاج استقرايي نظريه ها از مشاهدات، و تصوير حدس ها و ابطال هاي ابطال گرايان، نمي توانند چگونگي و پيدايي و رشد نظريه هاي واقعاً پيچيده را به طور كامل توضيح دهند. تبيين هاي مناسب تر مستلزم آن است كه نظريه ها را به مثابه نوعي كلهاي ساختارمند تلقي نماييم.(2) دلايل ضرورت تلقي نظريه ها به مثابه نوعي ساختار منظم را مي توانيم به صورت زير برشماريم؛ اول آنكه مفاهيم فقط از گذر ساختارهاي نظري منظم معناي دقيق پيدا مي كنند. مثلاً مفاهيمي مانند عنصر شيميايي، اتم، ناخودآگاه و غيره، به موازات دقيق تر و منسجم تر شدن نظريه اي كه اين مفاهيم در آن ايفاي نقش مي كنند، واضح تر مي شوند. اين مفاهيم را نمي توان به واسطه مفاهيمي ديگر تعريف كرد؛ زيرا معناي مفاهيم ديگر نيز وابسته به معناي مفاهيم ديگر خواهد بود و اين مستلزم تسلسلي است بي انتها.دوم آنكه نظريه ها اگر به صورت ساختار سامان يافته باشند و حاوي سرنخ ها و توصيه هايي باشند، علم چالاك تر پيش خواهد رفت.
سوم آنكه بررسي تاريخي روشن مي سازد كه تكامل و پيشرفت علوم عمده، حاكي از وجود ساختارهايي است كه معناي مفاهيم موجود در نظريه ها با اتكا به آن ساختارها مشخص مي شود.(3) اين در صورتي است كه مي دانيم پاپر با تاريخ علم كاري نداشت و معرفت شناسي را معادل روش علمي مي دانست و معتقد بود كه روش علمي امري نورماتيو و دستوري است. فيلسوف علم بايد يك سلسله نرم را به عنوان مشخصات كلي روش علمي عرضه كند و كاري نداشته باشد كه تاريخ علم با آنها تطبيق مي كند يا نمي كند. دانشمندان ديگري همچون "لاكاتوش" و "توماس كوهن" كوشيدند متدلوژي خود را با توجه به تاريخ علم عرضه كنند. "لاكاتوش"، كه به نظريه ها به مثابه كلهاي ساختارمند مي نگريست، مدعي بود كه متدلوژي صحيح علمي، آن است كه كاملاً بر تاريخ علم تطبيق كند. وي باور داشت كه چنين متدلوژي اي را مي توان از خود تاريخ علم پيدا كرد و اگر بتوان چنين كرد، توانسته ايم معرفت علمي را معرفتي معقول نماييم. ريشه اين تفكر - كه معرفت معقول، معرفت روش مند است- به "دكارت" برمي گردد. "دكارت" بر آن بود كه معرفت صحيح، معرفت روش مند است و هر معرفتي را كه نتوان در قالب متد بيان كرد، معرفت معقول نيست؛ يعني نمي توان آن را به نحو رشنال و آژكتيو ارزيابي كرد. اين نيز كه معرفت معقول، معرفت روش مند است، ميراثي است كه به قرن بيستم هم منتقل شد و بعدها با مخالفت شديد پست مدرنيستها مواجه شد. پس "لاكاتوش" معتقد بود كه معرفت معقول، روش مند است و بهترين روش، در علم پيدا مي شود؛ پس الگوي معرفت معقول، علم است. لاكاتوش مي خواست نشان دهد كه علم تجربي، امري معقول است و همچنين بر عيني بودن معرفت نيز اذعان داشت و تا اينجا با آراي پاپر موافقت داشت. ايراد لاكاتوش به پاپر اين بود كه پاپر مي پنداشت به محض آنكه مشاهده و نظريه با بينه مخالف برخورد كند، بايد دست از تئوري برداشت و آن را باطل اعلام كرد. (از نظريه پاپر واحد مطالعه معرفت علمي، تئوري ها هستند) اين در حالي است كه تاريخ علم چنين چيزي را نشان نمي دهد و چنين روشي را نمي پذيرد تاريخ علم نشان داده است كه نظريه ها همچنان در دريايي از ابطالها به حيات خود ادامه مي دهند و گاه بر ابطالها پيروز مي شوند؛ يعني زمان نشان داده است كه گاه نظريه ها با وجود بينه هاي مختلف درست بوده اند. نظريه ها چه واصف جهان واقعي و چه ابزار دست دانشمندان براي اقتصاد در فكر باشند، راه هايي هستند كه باعث دسترسي ما به جهان مي شوند. بنابراين، فرق نمي كند كه ما واقع گرا باشيم يا ابزارانگار. در هر دو صورت نظريه ها راه دسترسي ما به جهان واقع است و بدون آنها نمي توانيم رخدادهاي جهان را به فهم آوريم. به عبارت ديگر، بدون آنها نمي توانيم از عالم واقع معرفت بيابيم يا علم توليد كنيم.
ما مي توانيم از نظريه اي خشنود باشيم به اين علت كه به ما كمك كرده است تا از عهده فهم قسمتي از جهان واقع برآييم و به اين قسمت از جهان معرفت پيدا كنيم (توليد علم)؛ اما نمي توانيم بگوييم كه چون اين نظريه جهان را آن گونه كه هست وصف كرده، نظريه مقبولي است؛ زيرا ما مستقل از نظريه هاي خود، به جهان واقع دسترسي نداريم. پس چگونه مي توانيم بفهميم كه اين نظريه توصيف جهان واقع را به درستي انجام داده است يا نه؟ اين مطلب به معناي رد عالم واقع نيست؛ بلكه معناي اين مطلب آن است كه جهان واقع به گونه اي است كه از معرفت ما به آن، مستقل است.توليد علم به معناي كسب معرفت و حصول معرفت از جهان اقع است كه از طريق نظريه پردازي حاصل مي شوند.
پس اگر سؤال اين باشد كه علم چگونه توليد مي شود، آن را به اين صورت مطرح مي كنيم كه با توجه به تمايز در مفهوم علم (science) و معرفت (knowledge) معرفت چگونه توليد مي شود؟ به عبارت ديگر، ما چگونه از عالم واقع، معرفت حاصل مي كنيم. اگر پاسخ اين باشد كه ما از طريق نظريه پردازي به عالم واقع معرفت پيدا مي كنيم، سؤال ديگري مطرح مي شود و آن اينكه نظريه ها چگونه توليد مي شوند؟
با توجه به مروري كه به مكاتب مختلف داشتيم، مي توان انديشمندان را به لحاظ پاسخي كه به اين سؤال مي دهند، در دو دسته جاي داد: اول انديشمنداني كه معتقدند، نظريه ها دستاورد فعاليت ذهني نظريه پردازانند. استقراء گرايان و ابطال گرايان (ساده و پيچيده) در اين زمره قرار مي گيرند. به نظر استقراءگرايان، نظريه پردازان، ابتدا به مشاهده واقعيات مي پردازند و سپس به نحو استقرايي، نظريه ها را از مشاهدات خود استنتاج مي كنند. به نظر ابطال گرايان نيز نظريه ها، حدس هايي هستند كه به ذهن نظريه پردازان براي حل مسايل خطور مي كنند.
دسته دوم، انديشمنداني هستند كه به نقش ساختارها در توليد علم معتقدند و تاريخ علم را تاريخ دوره هايي مي دانند كه از هم كاملاً گسسته هستند. "توماس كوهن" در زمره اين انديشمندان است. وي شاخصه هر دوره اي از تاريخ علم را، ظهور پارادايمي جديد مي داند كه نظريه هاي علمي درون هر يك از آنها توليد شده، ظهور پيدا مي كنند. پارادايم ها (سرمشق ها) هستند كه روشها، مفاهيم، تعاريف و نظريه هاي علمي را تعريف و ارايه مي كنند و همه دانشمندان را به فراگيري آنها وا مي دارند. به اين ترتيب، توليد نظريه هاي علمي فرآيندي است غيرارادي كه ربطي به قصد و اراده و نيت دانشمندان ندارد. حال اگر سؤال شود، پارادايم ها كه توليد كننده علم نرمال هستند، چگونه پديد مي آيند، كوهن پاسخ مي دهد كه پارادايم يكباره و گاه در دل يك شب، در ذهن فردي كه عميقاً غرق در بحران است متولد مي شود.(4) به اين ترتيب، گويي كوهن يكباره دست از ساختارگرايي برداشته و عامل ذهن انساني را دخيل در توليد پارادايم ها و به تبع آن در نظريه ها دخيل مي داند. همچنين، مي توانيم "ميشل فوكو" را نيز در زمره انديشمندان دسته دوم قرار دهيم. چنان كه گفتيم، به گمان وي در هر دوره اي از ادوار تاريخ علم، اپيستمه يا گفتماني حاكم است كه اين گفتمان به مثابه قدرت، حدود و ثغور انديشيدن، مفاهيم و نظريه ها را مشخص مي سازد و دانش ها برآمده از آنند. به اين ترتيب، فوكو به نقش اراده قدرت نهادينه شده در ساختار هاي دانايي (اپيستمه ها) در توليد علم و دانش باور داشت.
اين اراده قدرت نهادينه شده در گفتمان ها به نقش و كردارها و فعاليتهاي افراد جامعه شكل مي دهد و نظامهاي معاني خاص و اشكال ويژه اي از كردارها و هويت ها را ممكن مي سازند. گفتمان ها خود به واسطه برخورد نيروها، عملكرد قدرت و استيلا توليد مي شوند و تغيير مي يابند. اتخاذ موضع گفتماني به معناي نفي معاني عيني و بيروني و متعين براي امور و كردارها است. در تحليل گفتماني فرض آن است كه واقعيات وجود دارند؛ ولي گفتمان ها به آن معنا مي بخشند. كهكشاني تاريك از واقعيتهاي عيني وجود دارد كه به واسطه نور گفتمانها قسمتي از آن روشن مي شود. گفتمان واسطه ميان ذهن انسان و جهان واقعيت است و ما از گذر آنها به معاني قسمت هايي از جهان - كه به نور آنها روشن شده اند- واقف مي شويم. پس فرض آن است كه واقعياتي مثل انسانها، جامعه، دولت و غيره وجود دارد؛ ولي ذهن انساني به واسطه گفتمان ها، معناي آنها را روشن مي كند. بنابراين، در اينجا به يك معنا، واقعيت سازي مي شود. به عبارت ديگر، گفتمانها باعث توليد علم و معرفت از جهان واقع مي شوند.
پي نوشت ها
1- آلن ف چالمرز، چيستي علم: درآمدي بر مكاتب علم شناسي فلسفي، ترجمه سعيد زيبا كلام، تهران، 1374، ص 184.
2- همان، ص 102.
3- همان، ص 99 و 100.
4- .T.S.Kuhn.thestructure of Scientific Revolution.p.91