غم و شادي در قرآن

از يك نظر انفعالات روحي از همه ابعاد وجود انسان وسيع‏تر و در عين حال سطحي‏تر است، چرا كه در واقع، معلول و متأثر از ساير ابعاد است؛ يعني قبلاً چيزهاي ديگري بايد در نفس باشد تا اين حالات انفعالي پديد آيد،...
دوشنبه، 6 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غم و شادي در قرآن
 غم و شادي در قرآن
غم و شادي در قرآن
نويسنده:حمد تقى - مصباح يزدى
منبع:سايت خليج فارس
از يك نظر انفعالات روحي از همه ابعاد وجود انسان وسيع‏تر و در عين حال سطحي‏تر است، چرا كه در واقع، معلول و متأثر از ساير ابعاد است؛ يعني قبلاً چيزهاي ديگري بايد در نفس باشد تا اين حالات انفعالي پديد آيد، و چون نزديكي بيشتري با بدن و حالات مادي دارد، از اين رو، آن را سطحي‏تر تلقي مي‏كنيم، هر چند در عمقش چيزهاي ديگري وجود دارد. و اما اين كه وسيعتر است: محور همه انفعالات اين گونه است كه وقتي انسان مطلوبي دارد هنگامي كه مطلوبش تحقق پيدا كرد، حالتي به نام شادي، خشنودي و امثال اين تغييرات، براي انسان پديد مي‏آيد، و اگر از دستش رفت حالتي به نام حزن و اندوه و... به وجود مي‏آيد.
بنابراين، انفعالات نفساني به يكي از ابعاد وجود انسان اختصاص ندارد، بلكه هر يك از خواسته‏هاي روحي انسان اين‏گونه است كه به هنگام تحقق آن، حالت شادي و به هنگام عدم تحقق آن، حالت غم روي مي‏دهد. انسان به زندگي علاقه‏مند است. اين يكي از ابعاد وجود انسان است كه از يك نظر مي‏شود عميق‏ترين بعد وجود يا ژرف‏ناك‏ترين لايه روحي انسان در نظر گرفته شود؛ اگر انساني احساس كند كه حياتش به خطر افتاده است، حالتي به نام خوف برايش پيش مي‏آيد. و اگر متوجه شود كه آن خطر رفع شده و حياتش ادامه خواهد يافت، حالتي ديگر به نام سرور و شادي برايش پديد مي‏آيد. درباره قدرت هم همين‏طور است اگر كسي احساس كند كه قدرتش در حال زوال است و عاجز و ناتوان خواهد شد، احساس خوف به او دست مي‏دهد. و اگر كسي كه عاجز بوده قدرتش برگردد يا كسي كه فلج بوده شفا پيدا كند، احساس سرور به او دست مي‏دهد. چنان كه اگر سلامتي‏اش به خطر افتد مي‏ترسد و هنگامي كه مريض شود محزون مي‏گردد.
هم چنين انساني كه به مال علاقه دارد، اگر مالش به خطر افتد حالت خوف به او دست مي‏دهد و اگر از دستش برود محزون مي‏شود، اما اگر ناگهان مالي به او برسد شاد مي‏شود. در مورد فرزند هم امر به همين منوال است، اگر به فرزند كسي مصيبتي برسد پدر محزون مي‏شود، اما اگر فرزند مشرف به مرگي نجات پيدا كند، پدر شاد مي‏شود. حاصل آن كه هر مطلوبي تحقق پيدا كند، موجب سرور مي‏شود و هر كدام از دستش برود موجب غم و اندوه مي‏گردد از اين جهت اين بعد وسيع‏ترين ابعاد است و بر همه ابعاد وجود انسان احاطه دارد. يك حالت فراگيري نسبت به همه شؤون زندگي دارد. اين دو ويژگي از ويژگي‏هاي اين بعد انسان است: يكي اين كه سطحي‏تر از همه و معلول ساير جهات نفساني است. و دوم اين كه وسيع‏تر و فراگيرتر از همه است.
نكته ديگري كه بايد گفته آيد، اين است كه تحقق يا از دست رفتن مطلوب اضافات گوناگوني دارد كه بر حسب اين اضافات مفاهيم و عناوين متعددي پديد مي‏آيد؛ مثلاً مطلوب انسان گاهي حاصل كارِ خود اوست و گاهي نتيجه كار ديگران. كسي كه خود موجب زيان كاري شده، پشيمان مي‏شود. اين ندامت همان حزن است و اگر ديگري موجب زيان‏مندي شده باشد هيچ وقت نمي‏گوييم، پشيمان شد. همين گونه از دست رفتن مطلوب گاهي "بالفعل" تحقق پيدا كرده، يا يك امر نامطلوبي براي انسان پيدا شده است؛ يعني اگر در نظر بگيريم كه در گذشته ـ ولو لحظه‏اي قبل ـ ضرري به انسان رسيده است در اين جا "خوف" معنا ندارد، بلكه جاي "حزن" است. اما نسبت به آينده وقتي احتمال بدهد كه ضرري به او مي‏رسد يا مطلوبش از دست مي‏رود حالت "خوف" به او دست مي‏دهد. پس "خوف" نسبت به آينده است، ولي "حزن" و "غم" نسبت به گذشته است.
نقطه مقابلِ خوف، امن و آسايش خاطر است و آن وقتي است كه خطري شخص را تهديد نمي‏كند و اگر انتظار امر مطلوبي يا رفع امر نامطلوبي داشته باشد، حالت اميد و رجا به او دست مي‏دهد و در مقابل وقتي اميد به امري مطلوب يا رفع نامطلوبي نداشته باشد حالت يأس و نوميدي برايش حاصل مي‏شود. پس محور همه اين حالات، تحقق يا عدم تحقق امر مطلوب يا نامطلوب است. خشم، نوعي ديگر از حالات رواني است كه با توجه به اين كه امري نامطلوب از طرف شخص ديگري متوجه انسان مي‏شود يا امري مطلوب از وي سلب مي‏گردد، پديد مي‏آيد؛ مثلاً وقتي انسان احساس مي‏كند شخصي مي‏خواهد ضرري به او بزند يا نفعي را از او سلب كند، نسبت به وي خشمگين مي‏شود. در مقابل چنين حالتي، حالت رضا و خشنودي قرار دارد.
بنابراين، با توجه به اين نسبت‏ها و اضافات گوناگون، حالات مختلفي پديد مي‏آيد و در حقيقت گستردگي مفاهيم در اين باب از دو جهت است: يكي اين كه همه خواسته‏هاي انسان را شامل مي‏شود؛ مانند حب ذات و حب كمال و انواع لذت‏ها، كه تحقق و عدم تحقق همه اينها، موجب شادي و غم مي‏شود، و يكي هم از لحاظ اضافات گوناگون؛ مثلاً حالت انسان در مرگ فرزند؛ اگر نسبت به گذشته باشد حزن است، و اگر نسبت به آينده باشد، خوف است، و نسبت به كسي كه مي‏خواهد فرزندش را بكشد و از دست او بگيرد "خشمگين" مي‏شود. در همه اين موارد متعلَّق حالات و انفعالات نفساني، مرگ فرزند است، اما با توجه به اختلاف زمان‏ها و اضافات گوناگون حالات گوناگون و عكس‏العمل‏هاي متعددي پديد مي‏آيد.
اگر بخواهيم تمامي مفاهيم مربوط به اين بخش را بررسي كنيم و آيات مربوط را از ديدگاه‏هاي مختلف مورد بحث قرار دهيم، از مجال مقال فراتر خواهد رفت. بنابراين، تنها عناوين و سرفصل‏هاي موضوع را يادآور مي‏شويم: فرح، سرور، حبور: "فهم في روضة يحبرون"1 مرح، بطر، از يك سوي، و مفاهيم حزن اسي: "لكيلا تأسوا علي ما فاتكم"2 اسف، ضيق صدر: "فلاتكن في ضيق مما يمكرون"3، "يضيق صدري"4 بخوع "باخع‏نفسك"5 و ندامت. همين‏طور مفهوم "رضا" از يك طرف، مفاهيم سخط، غضب، كراهت، غيظ، مكظوميت، و كظيم به معناي مكظوم؛ مانند "و لاتكن كصاحب الحوت اذ نادي و هو مكظوم"6، "و هو كظيم"7 از طرف ديگر است. همين گونه خوف و خشيت و اشفاق و رهبت و وجل كه تقريبا مترادف هستند؛ در مقابل امن و سكينه و اطمينان قلب و نيز رجاء كه انتظار رفع محذور يا تحقق مطلوب سرور و شادي هم گاهي موجب اين مي‏شود كه انسان فعاليت بيشتري انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادي و نشاط، انسان كارش بهتر پيش مي‏رود؛ چه كار بدني، چه كار روحي و چه كار فكري. اگر فرح و انبساطي باشد كه طبعا از حصول نعمتي و مطلوبي حاصل مي‏شود موجب اين مي‏شود كه انسان به فعاليت بيشتري بپردازد چنين فرح و سروري مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنين و مزاح در سفر و چيزهايي از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مي‏شود به سبب آثار مطلوبي است كه بر آن مترتب مي‏شود.
است؛ در مقابل آن يأس و قنوط و ابلاس قرار دارد. آثار بدني كه در اثر حالت شادي و خشنودي و انبساط روح پديد مي‏آيد، عبارت است از: گشاده‏رويي و خنده و در مقابلش گرفتگي چهره، عبوس شدن و گريه است. (البته گاهي گريه در اثر شوق هم دست مي‏دهد). در اين موارد هم مي‏توان به اين مفاهيم رجوع كرد: ضحك، بكاء، استبشار، اسفار، و قرة عين. "وجوه يومئذ مسفره، ضاحكة مستبشره"8 و در مقابل گشاده‏رويي حالت عبوس: "عبس و تولّي"9، قمطرير: "يوما عبوسا قمطريرا"10، يا تيرگي و غبارآلودگي: "عليها غبره"11 به كار رفته است و مي‏توان تعبير "كالحون" را كه در آيه 104 سوره مؤمنون آمده است، بر آنها افزود.
مفاهيم ديگري نيز هست كه مربوط به رفتار انسان و عكس‏العمل او در برابر رويدادهاي خوشايند و ناخوشايند است؛ مثلاً وقتي بلايي بر كسي وارد مي‏شود و حزن و اندوه او را مي‏گيرد گاهي در عمل بي‏تابي مي‏كند، زياد گريه و ناله مي‏كند، اسم اين حالت "جزع" است (فزع همان خوف است "و هم من فزع يومئذ آمنون")12 جزع آن حالت بي‏تابي است كه انسان در مقابل مصيبت يا از دست دادن امر مطلوبي از خودش نشان مي‏دهد. "ان الانسان خلق هلوعا * اذا مسّه الشّر جزوعا"13 و در مقابل آن واژه "صبر" به كار مي‏رود. هم چنين مفاهيم حلم و كظم غيظ در مورد فروخوردن خشم و غضب و مفهوم عجله (در مقابل تأني) در مورد ترس از دست دادن منفعت يا مفهوم فظّ و غلظت (تندي و درشتي) در مقابل لين و رفق (نرم خويي) از مفاهيم اخلاقي است كه با توجه به انفعالات نفساني و عكس‏العمل انسان در برابر حوادث انتزاع مي‏شود.

ارزش اخلاقي شادي و غم

اكنون بايد گفت اين حالات از نظر اخلاقي چه ارزشي دارد؟ اين حالات تا آن جا كه غير اختياري باشد از نظر اخلاقي نه ارزش مطلوب دارد و نه نامطلوب، نه ارزش مثبت دارد و نه منفي. هر انساني طبيعتا وقتي متوجه خطري مي‏شود حالت خوف پيش مي‏آيد. اين طبيعي است و اختياري هم نيست و هنگامي كه چيز مطلوبي تحقق پيدا كند، شادمان مي‏شود. اين شادي امري طبيعي است، براي انبيا و اولياي خدا هم چنين حالتي بوده است. در قرآن كريم بسياري از موارد همين اسف و غضب و حزن در مورد انبيا است. اين حالات تا آن جايي كه يك انفعال طبيعي است مدح و ذمي در پي ندارد، ولي ادامه اين حالات و عكس العمل‏هايي كه انسان انجام مي‏دهد از آن نظر كه اختياري است، ارزش‏هاي مثبت و منفي خواهد داشت. اين حالات مانند همه حالات ادراكي، وقتي تحقق پيدا مي‏كند كه انسان نسبت به آنها آگاهي داشته باشد. توجه پيدا كردن گاهي غير اختياري است و انسان دفعتا متوجه مي‏شود خطري او را تهديد مي‏كند؛ مثلاً نگاهش به شيري مي‏افتد كه قصد حمله به او دارد و بي‏اختيار مي‏ترسد، اما گاهي اين توجه با اختيار خود انسان حاصل مي‏شود؛ مثلاً مي‏نشيند درباره چيزي فكر مي‏كند و متوجه مي‏شود كه خطري او را تهديد مي‏كند. اين‏جاست كه جنبه اختياري پيدا مي‏كند و وارد حوزه اخلاق مي‏شود، مثلاً انسان درباره عذاب‏هاي آخرت فكر كند تا توجه ندارد ترسي هم ندارد و يادش نيست كه اصلاً جهنّمي و عذابي هم هست، اما وقتي از راه فكر كردن خوفي برايش پديد آيد اين خوف اختياري است، به دليل اين كه مقدماتش اختياري بوده است، يا اين كه فكر كند درباره عظمت الهي و گناهان خودش و صفاتي كه موجب خوف از خدا مي‏شود. اين خوفي است اختياري، چون مقدماتش اختياري است.
همين‏طور حالت امن؛ مثلاً وقتي شخص درباره چيزي كه موجب امنيت خاطر بشود فكر كند، آن نيز يك امر اختياري است. و حتي در صورتي كه اصل خوف يا امن غير اختياري باشد، ممكن است ادامه‏اش اختياري باشد؛ يعني توجه‏اش را متمركز كند و علت مبقيه برايش ايجاد كند. آن حالت، بقاي اختياري خواهد بود. چنان كه عكسش هم همين طور است. بنابراين در اين گونه حالات و انفعالات نفساني جاهايي براي اختيار هست: يكي اين كه انسان ابتدا خودش فكر كند و از راه فكر كردن آن حالت را پديد آورد كه حدوثش هم اختياري است، و ديگري آن كه حدوثش غير اختياري، ولي بقايش اختياري باشد. هم چنين ممكن است تشديد يا تضعيف اين حالات، اختياري باشد؛ مثلاً كسي كه توجه ضعيفي پيدا كرده و خوفي متناسب با آن برايش حاصل شده مي‏تواند توجه‏اش را متمركز كند يا در اثر متمركز كردن توجه، حالت خوف تشديد شود. اين هم نوعي عمل اختياري در حالت نفساني است. در اين صورت است كه وارد حوزه اخلاق مي‏شود و مي‏سزد كه بگوييم كار خوبي انجام داده است يا كار بدي. و آنچه بيش از همه با اختيار انسان ارتباط دارد ترتيب آثار علمي است كه به دنبال اين حالات چه كاري و چه رفتاري را انجام بدهد و چه عكس‏العملي در مقابل ديگران نشان بدهد. البته بعضي اختيارشان در اين موارد هم خيلي ضعيف است، وقتي عصباني شدند، ديگر نمي‏توانند خود را كنترل كنند. هرچه از دهنشان دربيايد مي‏گويند، هر كاري از دستشان برمي‏آيد انجام مي‏دهند، مثل اين كه ديگر اختيار از آنها سلب مي‏شود. البته اختيار ضعيف را با تمرين‏ها و تلقين‏هايي مي‏توان تقويت كرد. در اين موارد به همان اندازه كه انسان اختيار داشته باشد در ابقاي يك حالت يا عكس‏العمل خاص به همان اندازه هم ارزش اخلاقي دارد.

معيار خوبي و بدي

در اين جا سؤال اين است كه به‏طور كلي معيار خوبي و بدي چيست؟ معياري كه در همه موارد مي‏توان بر آن تكيه كرد، اين است كه اگر يك عمل اختياري موجب اين شود كه انسان از كمالِ برتري محروم گردد؛ يعني تزاحمي پيدا شود كه اگر يكي از آنها را ارضا كند و به دنبالش برود از ديگري محروم شود، پس اگر آن ديگري مطلوبيت بيشتري داشته باشد موجب اين مي‏شود كه اولي نامطولب باشد؛ يعني ارزش منفي دارد، و بر عكس اگر عملي موجب اين شود كه انسان به خواسته‏هاي بيشتر و ارزنده‏تر و كامل‏تري برسد، مطلوبيت و ارزش مثبت خواهد داشت. در اين‏جا نيز مطلب همين‏گونه است: چه خوف، چه حزن، چه سرور، چه رجا چه يأس و چه قنوط و ساير مفاهيمي كه اشاره كرديم، اگر در مواردي باشد كه انسان را از كمالات ديگر باز دارد آن حالت هم طبعا نامطلوب خواهد بود و به اندازه‏اي كه اختياري باشد از نظر اخلاقي، ارزش منفي خواهد داشت و چون اين حالات تابع عوامل و زمينه‏هاي پيشين و زيرين هستند، ارزش مثبت و منفي آنها هم تابع آنها خواهد بود؛ مثلاً خوف در اثر به خطر افتادن مطلوب است، حال بايد ديد كه آن چيز مطلوبيتش چقدر است؟ آيا آن مطلوب مربوط به دنياست يا مربوط به آخرت؟ مربوط به بدن است يا مربوط به روح؟ ترس انسان از چه جهتي است؟ و چه اثري بر آن مترتب مي‏شود؟ و آيا تزاحم با چه چيزهايي پيدا مي‏كند؟ مثلاً كسي كه
اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب‏هاي دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحي به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا مي‏افتد از انس گرفتن با او لذت مي‏برد و بيشتر خدا را شكر مي‏كند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت مي‏شود. اموال هم همين‏طور است.
مال را دوست مي‏دارد، بايد ديد مطلوبيت مال براي او از چه نظر است؟ اگر كسي يك كاميون يا يك كشتي از اموال شخصي خود را مي‏خواهد در راه اسلام صرف كند اگر اين اموال در معرض تلف قرار گيرد، ترسش نه از اين جهت است كه مالي از او سلب مي‏شود و ثروتش از دستش مي‏رود، بلكه از اين مي‏ترسد كه اين مال به جبهه نرسد و كار جهاد اسلامي لنگ بماند. اين ترس بسيار ترس مطلوبي است، اما ادامه آن چقدر خوب است؟ جواب اين است به اندازه‏اي كه تلاش او را براي نجات آن مال زياد كند، اما اگر ترس فقط از اين باشد كه اموالي از دست انسان مي‏رود و ديگر تمتعات دنيوي‏اش كم مي‏شود و بساط عيش و نوشش به هم مي‏خورد، چنين ترسي در لحظه‏اي كه ابتدا به طور غير اختياري حاصل مي‏شود از حوزه اخلاق خارج است و اما ادامه‏اش از نظر بينش اسلامي مطلوب نيست. چرا؟ براي اين كه اولاً لذايذ دنيوي و اموالي كه وسيله تحقق آنهاست جنبه مقدمي دارد و وسيله آزمايش است. هدف انسان در دنيا اين است كه آزمايش شود؛ گاهي به داشتن مال و گاهي به نداشتن مال. همين‏طور كه انسان با مال آزمايش مي‏شود كه اين را در چه راهي صرف مي‏كند، با نداشتن مال هم آزمايش مي‏شود كه آيا صبر مي‏كند يا نه، البته اين نامطلوبيت درجاتي دارد: اگر طوري شود كه انسان را وادار به كارهاي خلاف شرع كند، حرام خواهد بود؛ مثلاً وقتي كه مي‏ترسد اموالش به خطر بيفتد اگر براي نجاتش دست به وسايل نامشروع بزند يا براي جبرانش دست اندازي به مال ديگران كند و تنها به وسايل مشروع اكتفا نكند گناه خواهد بود و بايد سعي كند ترس و نگراني را از خودش دور كند. فكر كند متاع دنيا ارزشي ندارد و وسيله آزمايشي بيش نيست و بود و نبودش در سرنوشت نهايي انسان چندان تأثيري ندارد. پس من نبايد آن قدر متأثر شوم كه دست به كارهاي غير مشروع بزنم. يا ناشكري و كفرانِ نعمت كنم و بر عكس هر جا خوف و حزن منشأ افعال مطلوبي باشد يا خوف و حزن نسبت به اموري باشد كه خود آنها ارزشمند هستند، ارزش مثبتي خواهد داشت.
اگر كسي پدر و مادري داشت كه خدمت كردن و احسان به ايشان موجب سعادت دنيا و آخرت مي‏شد در حالي كه مشرف به مرگ هستند، نگران مي‏شود و بعد از وفات ايشان اندوهگين مي‏گردد، از آن رو كه ديگر نمي‏تواند به ايشان خدمت بكند و به ثواب بِرّ و احسان به والدين نايل گردد؛ البته چنين خوف و حزني مطلوب است اما چه اندازه مطلوب است؟ به همان اندازه‏اي كه انسان را به كارهاي خير بيشتر وادار كند؛ مثلاً بعد از مرگشان صدقاتي بدهد براي آنها، دعايي، قرآني، نمازي بخواند و هديه كند براي ايشان اين همان حزن است كه موجب اين كارها مي‏شود و اگر آن حزن نبود، آنان را فراموش مي‏كرد. پس اين حزن مطلوب است، چون منشأ خيراتي مي‏شود. هم منشأ كمالاتي براي فرزند مي‏شود و هم براي ديگران، ولي اگر فقط به سر و روي خود بزند كه اي واي پدرم مرد! از اين به سرزدن نه چيزي به دست مي‏آيد و نه مرده زنده مي‏شود و نه اثر خيري بر آن مترتب مي‏گردد. اين كار مطلوب نيست و اين همان حالت جزع است.
پس اگر ادامه اين حالات در جهت خير باشد و به خاطر از دست رفتن يك خير معنوي و اخروي باشد مطلوب است و تشديد آن هم تا آن جا كه منشأ آثار نيك باشد، مطلوب است، و الا بايد انسان خود را منصرف كند و طوري نباشد كه حزن قلبش را فرا بگيرد و او را از كارهاي ديگر باز دارد؛ مثلاً با اين كه پدرش از دنيا رفته، درس و بحث و مطالعه را تعطيل كند و تكاليف واجب را ترك كند؛ براي تأثر و غم و اندوهي كه از فوت پدر بر او مسلط شده است. چرا كه با كمالات ديگري مزاحم است، بلكه آن اندازه مطلوب است كه كمالي را ايجاد كند، كمالي كه اگر آن حزن و خوف نبود به دست نمي‏آمد.
نقل مي‏كنند كه مرحوم صاحب جواهر ـ رضوان الله عليه ـ فرزندي داشت كه خيلي مورد علاقه‏اش بود. اول شب، فرزندش جوان مرگ شد، جنازه‏اش را در اطاق گذاشتند تا صبح تشييع كنند. ايشان نشست و گفت خدايا اگر مي‏دانستم كه كاري هست كه ثوابش براي فرزند من بهتر از نوشتن جواهر باشد آن كار را انجام مي‏دادم، امشب مي‏نشينم در كنار جسد فرزندم و "جواهر" مي‏نويسم و ثوابش را به روح فرزندم اهدا مي‏كنم. به هر حال پيدايش اين حالات آن اندازه‏اي كه اختياري هست، در صورتي مطلوب است كه منشأ كمالي باشد. و آن اندازه‏اي نامطلوب است كه موجب محروميت از كمال شود و آن وقتي كه نه مزاحم است و نه موجب محروميت؛ نه ارزش مثبت دارد و نه منفي. البته فرض موردي كه هيچ گونه مزاحمتي نداشته باشد، خيلي فرض بعيدي است. ولي به حسب افراد متعارف مي‏توان گفت كساني هستند كه كارهاي مباحي دارند و تأثرات ايشان موجب ترك آنها مي‏شود. چنين فرضي مخصوصا در زمان ما كه شايد كمتر كسي پيدا شود كه در شبانه روز از تكاليف واجب مستثني باشد، خيلي مشكل است. ما در وضعيتي هستيم كه هر كس در هر جا هست به آن اندازه‏اي كه نيرو دارد، تكاليف واجب به عهده‏اش آمده است.
در مورد "سرور" هم همين‏طور است. سرور و شادي هم گاهي موجب اين مي‏شود كه انسان فعاليت بيشتري انجام دهد، چون در حالت انبساط و شادي و نشاط، انسان كارش بهتر پيش مي‏رود؛ چه كار بدني، چه كار روحي و چه كار فكري. اگر فرح و انبساطي باشد كه طبعا از حصول نعمتي و مطلوبي حاصل مي‏شود موجب اين مي‏شود كه انسان به فعاليت بيشتري بپردازد چنين فرح و سروري مطلوب است و ادخال سرور در قلوب مؤمنين و مزاح در سفر و چيزهايي از اين قبيل كه موجب سرور و انبساط مي‏شود به سبب آثار مطلوبي است كه بر آن مترتب مي‏شود، ولي غالبا سرورها در افراد موجب اين مي‏شود كه از مصالح معنوي و اخرويشان غافل شوند. چون خود سرور و شادي حالتي مطلوب است و همين كه يك لحظه تحقق يافت، انسان دلش مي‏خواهد كه ادامه پيدا كند. اگر ادامه‏اش به وسايل نامشروع باشد كه حرام است و اگر موجب انجام دادن كار نامشروعي باشد، آن هم ارزش منفي دارد، اما اگر به اين حد نرسد دست كم موجب غفلت‏هايي مي‏شود. غفلت از آخرت، غفلت از تكاليف مهم اجتماعي كه به عهده انسان هست. پس به هر اندازه‏اي كه انسان را باز دارد و از كمالات انساني غافل كند نامطلوب است. "لاتلهكم اموالكم و لا اولادكم عن ذكر الله".14
اگر توجه به مال و فرزند و ساير مطلوب‏هاي دنيا موجب غفلت بشود، نامطلوب است، اما اگر خدا فرزند صالحي به انسان داده باشد كه اصلاً از ديدن او به ياد خدا مي‏افتد از انس گرفتن با او لذت مي‏برد و بيشتر خدا را شكر مي‏كند، خود داشتن آن فرزند و نگاه كردن به او عبادت مي‏شود. اموال هم همين‏طور است، اموالي كه آدم را مشغول كند و از امور معنوي و توجه به خدا و عبادت غافل كند، اين "الهاء عن ذكر الله" است و نامطلوب، اما اگر شاد بشود از اين كه خدا امسال محصول زيادي به او داده است درآمد خوبي دارد و مي‏تواند اينها را در راه خدا بيشتر انفاق كند، ثواب‏هاي بيشتري كسب كند همين شادي‏اش هم مطلوب است.
پس معيار در اين جا هم اين است كه اين حالات تا چه اندازه تأثير كند در اين كه انسان براي تكامل خود بيشتر فعاليت كند.به همان اندازه‏اي كمك باشد براي تحصيل كمالات بيشتري، مطلوب و به اندازه‏اي كه مانع و مزاحم باشد، نامطلوب است. انسان مؤمن بايد طوري تربيت شود كه داشتن و نداشتن نعمت‏هاي دنيوي از هر قبيلي كه باشد، تا آن جا كه مربوط به دنيا هست در او تأثيري نداشته باشد: "لكيلا تأسوا علي مافاتكم و لاتفرحوا بما آتاكم". بود و نبود و افزايش و كاهش نعمت‏هاي دنيا برايش مساوي باشد، چون اينها همه وسيله آزمايش هستند و مطلوبيت ذاتي ندارند. آري اگر مطلوبيت و عدم مطلوبيت ارتباطي با خدا و معنويات پيدا كرد، به همان اندازه ارتباط و تأثيري كه در فعاليت‏هاي انسان مي‏تواند داشته باشد، مطلوب خواهد بود. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.

پاورقيها:

1 ) روم (30) آيه15.
2 ) حديد (57) آيه23.
3 ) نمل (27) آيه70.
4 ) شعراء (26) آيه13.
5 ) همان، آيه3.
6 ) قلم (68) آيه48.
7 ) نمل (16) آيه58.
8 ) عبس (80) آيه39.
9 ) همان، آيه1.
10 ) انسان (76) آيه10.
11 ) عبس (80) آيه40.
12 ) نمل (27) آيه89.
13 ) معارج (70) آيه20.
14 ) منافقون (63) آيه9.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط