بچه ها عاشق قصه اند

منبع:مهدي قراچه‌داغي بچه‌هاي كوچك عاشق قصه و به خصوص قصه‌هايي هستند كه خودشان نقش اول آن را بازي كنند. من در مورد پسرم «پيام» از اين روش استفاده كردم. موقع ترك زمين بازي و تمام شدن وقت تماشاي سيرك و يا هروقت كه بايد از محيط مورد علاقه‌اش دور مي‌شد و به منزل مي‌آمد، گريه و اعتراض مي‌كرد. او را از زمين برمي‌داشتم و در حالي كه به سوي اتومبيل و يا ساختمان منزل مي‌رفتيم به او مي‌گفتم: «آفرين پسر خوب، حالا مي‌خواهم داستان پيام را برايت تعريف كنم.»
سه‌شنبه، 7 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بچه ها عاشق قصه اند
بچه ها عاشق قصه اند
بچه ها عاشق قصه اند
نويسنده:دكتر توماس ليكونا
منبع:مهدي قراچه‌داغي
بچه‌هاي كوچك عاشق قصه و به خصوص قصه‌هايي هستند كه خودشان نقش اول آن را بازي كنند. من در مورد پسرم «پيام» از اين روش استفاده كردم. موقع ترك زمين بازي و تمام شدن وقت تماشاي سيرك و يا هروقت كه بايد از محيط مورد علاقه‌اش دور مي‌شد و به منزل مي‌آمد، گريه و اعتراض مي‌كرد. او را از زمين برمي‌داشتم و در حالي كه به سوي اتومبيل و يا ساختمان منزل مي‌رفتيم به او مي‌گفتم: «آفرين پسر خوب، حالا مي‌خواهم داستان پيام را برايت تعريف كنم.» و شروع مي‌كردم به قصه گفتن:
يكي بود، يكي نبود؛ روزي روزگاري، پسر كوچكي زندگي مي‌كرد كه اسمش پيام بود. پيام عاشق سيرك و اتومبيل‌سواري بود. به همين خاطر، يك روز پدر و مادرش تصميم گرفتند كه براي تماشاي سيرك به شهر بروند. پيام هم سيرك تماشا كرد و هم سوار چرخ و فلك شد، قايق سواري هم كرد، اما وقتي بابا به پيام گفت كه خوب حالا بايد به خانه برگرديم، پيام اعتراض كرد و گفت كه دلش نمي‌خواهد به خانه برود. پيام به پدرش گفت: «بابا يكبار ديگر مرا سوار چرخ و فلك بكن.» پدرش جواب داد: «مي‌دانم خيلي چرخ و فلك را دوست داري پيام، اما حالا وقت برگشتن به خانه است. دارد دير مي‌شود، من و مامان هم خسته‌ايم.»
پيام ناراحت شد و شروع كرد به گريه كردن. پدرش او را از زمين بلند كرد و به سمت اتومبيل رفتند. پيام سرش را روي شانه پدرش گذاشت و كم‌كم به خواب رفت. بابا و پيام قرار گذاشتند وقتي سيرك دوباره به شهرشان آمد، باز هم بروند و تماشا كنند.
هر بار قصه‌اي انتخاب مي‌كردم كه با موضوع ارتباط داشته باشد. اين روش را تا پنج‌سالگي پيام استفاده كرديم. تنها در پنج سالگي بود كه او به سبك قصه‌پردازي من اعتراض كرد: «ديگه قصه‌ي پيام را تعريف نكن.» طوري نگاهم كرد كه انگار مي‌گفت: «بابا مشتت را خواندم. فكر نكن كه براي همه‌ي عمر مي‌تواني با قصه‌ي پيام گولم بزني.» البته هرگز قصد گول زدن او را نداشتم، اما به هر صورت، اين طرز تلقي پيام بزرگ شده‌ي من در پنج سالگي بود.
نكته‌ي آموزنده‌اي كه نبايد فراموش كنيد اين است كه بايد با كودك به اقتضاي سن و سالش رفتار كرد. بچه‌هاي بزرگ‌تر به داستان‌هاي ديگري علاقمندند و مايل نيستند كه قهرمان داستان خود آنها باشند، اما داستان بايد پاياني خوب و جالب داشته باشد.
مادري تعريف مي‌كرد كه اين روش را در موارد متفاوت، هر بار به شكل تازه‌اي به كار مي‌برد، از جمله:
عصر يكي از روزهاي تابستان كودك دو سال و نيمه‌اش را به زمين بازي برده بود، اما هنگام بازگشت، كودك اصرار مي‌كرد كه به بازي ادامه دهد و چون پافشاري مادر را ديد صداي گريه‌اش بلند شد. مادر كودك را از زمين برمي‌دارد و در حالي كه ترانه‌اي درباره‌ي كودكي كه از بازي سير نمي‌شد مي‌خواند او را به منزل مي‌برد.قصه گفتن با اين روش براي احترام گذاشتن به احساسات و خواسته‌هاي كودك و در ضمن، عملي كردن منظور خويش است.




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط