امام صادق (علیه السلام) و مباحث كلامى
منبع:كتاب«زندگانى امام صادق (ع)»
كسى ديگر مىپرسد: آيا خدا چيزى را به بندگانش واگذارده؟ -خدا اجل و اعظم از اين است! -آيا آنان را مجبور ساخته؟ -خدا عادلتر از آن است كه بندگان را مجبور سازد، سپس عذابشان كند. -آيا ميان اين دو منزلهاى است؟ -آرى به وسعت ميان آسمان و زمين. (4)
آنكه مىپندارد خدا به بدى و فحشاء امر مىكند بر خدا دروغ بسته است و آنكه مىگويد خير و شر به مشيتخدا نيست، خدا را قادر ندانسته و آنكه مىپندارد نافرمانى با قوتى جز قوت خدا داد سرزده، بر خدا دروغ بسته. (5)
ديگر از بحثهايى كه در پايان سده نخست و آغاز سده دوم[عصر امام صادق (ع) ]رونق داشته، بحثحدوث و قدم عالم است. آيا جهان نو پديد آمده يا ديرينه است؟ و نتيجه بحث در حادث يا قديم بودن عالم به صفات حق تعالى باز مىگردد كه قديم استيا حادث.
از جمله كسانى كه در باره حدوث يا قدم عالم از امام صادق پرسش كرده، ابو شاكر ديصانى است.
ابن نديم، ابو شاكر را در شمار رؤساى متكلمانى نوشته است كه در ظاهر خود را مسلمان مىنماياندند و در نهان زنديق بودند. (6) نوشتهاند روزى ابو شاكر به مجلس امام در آمد. نخستخاندان او را ستود، سپس گفت: اگر نام علما به ميان آيد به تو اشارت مىكنند. اى درياى خروشان (دانش) به ما بگو دليل حدوث عالم چيست؟
امام صادق (ع) پاسخ داد: نزديكترين دليل اين است كه به تو نشان مىدهم. آنگاه تخم مرغى را خواست و گفت: اين قلعهاى به هم پيوسته است. درون آن پوستى است نازك كه سپيدهاى چون سيم مذاب و زر روان را در برگرفته است. آنگاه مىشكافد و صورتى چون طاوس از آن بيرون مىآيد. آيا چيزى جز آنچه مىدانى بر آن افزوده شده؟
-نه-اين نشانه حدوث عالم است. -نيكو گفتى و خلاصه فرمودى. اما ما چيزى را جز از راه حواس پنجگانه نمىپذيريم.
-سخن از حاسههاى پنجگانه به ميان آوردى. اما دريافت اين حاسهها اگر با دليل همراه نباشد، در استنباط سود نمىدهد. چنان كه در تاريكى جز با چراغ نمىتوان راه رفت، با حواس محسوس را مىتوان يافت، اما براى آنچه به حس در نمىآيد، دليل عقلى بايد. (7)
ديگر از كسانى كه در اين باره از آن حضرت پرسش كرده، ابن ابى العوجاء است. عبد الكريم بن ابى العوجاء نيز خود را مسلمان مىنماياند، اما در باطن مانوى بود. محمد بن سليمان كه از جانب ابو جعفر منصور حكومت كوفه را داشتبه سال 155 وى را گردن زد. چون كشته شدن خود را مسلم دانست گفتبه خدا سوگند چهار هزار ديثساختم در آنها حلال را حرام و حرام را حلال كردم و بر زبانها افكندم. (8)
ابن ابى العوجاء نيز در باره حدوث يا قدم عالم با امام صادق (ع) گفتگويى چنين دارد: به چه دليل جهان حادث است؟
-هر چيزى خرد يا بزرگ چون مانند آن را بدان بيفزايى بزرگتر مىشود و معنى آن اين است كه آن چيز حالت نخستين خود را از دست داده است. اگر قديم بود همچنان مىبود و در آن تغييرى پديد نمىآمد. و آنچه زوال مىيابد و دگرگونى مىپذيرد رواست كه باشد و يا نباشد. پس وجود آن پس از نبودن آن، آن را حادث نشان ميدهد.
-گيريم چنين است، اگر آنچه هستبر همان حالتباقى مىماند (در آن تغييرى پديد نمىآمد) چگونه حدوث آن را ثابت مىكردى؟
-ما از اين جهان كه در آن هستيم سخن مىگوييم. اگر اين جهان را برداريم و جهانى ديگر جاى آن بگذاريم، اين برداشتن و گذاشتن خود دليل حدوث است. ولى پاسخ تو را به گونهاى ديگر مىدهم. اگر آنچه هست همچنان مىبود كه بوده و تغييرى در آن پديد نمىآمد، باز مىتوانستيم بينديشيم، اگر چيزى بر آنها افزوده مىشد بزرگتر مىبودند.
در اين صورت در آنها دگرگونى پديد مىآمد و با پديد آمدن دگرگونى در آنان، نمىشد قديمشان خواند. (9)
نوشتهاند ابن ابى العوجاء مقتول به سال 155 ه. ق و ابن طالوت از مانويه كه به اسلام تظاهر مىكرد و ابن اعمى و ابن مقفع با تنى چند از زنديقان هنگام حج در مسجد الحرام بودند. ابو عبد الله جعفر بن محمد نيز در آنجا بود و فتوى مىداد و قرآن تفسير مىكرد و پرسشها را با دليل پاسخ مىفرمود. آنان كه با ابن ابى العوجاء بودند، وى را گفتند: نمىخواهى او را نزد كسانى كه گرد او را گرفتهاند رسوا كنى و از او چيزى پرسى كه پاسخ آن را نداند؟ مىبينى مردم فريفته او شدهاند و او علامه زمان خويش شده است؟
ابن ابى العوجاء گفت: چنين مىكنم. پس نزد او رفت و گفت: رخصت پرسش مىدهى؟
-اگر مىخواهى بپرس. -تا كى اين بيدر (10) را به پاى مىكوبيد؟ و به اين سنگ پناه مىبريد؟ و اين خانه بالا برده با آجر و كلوخ را مىپرستيد؟ و چون شتر گريزان گرداگرد او هروله مىكنيد؟ تو اين (دين) را رئيس و بزرگى. پدرت مؤسس آن بود.
امام پاسخ داد: آنكه خدا گمراهش كند و دل او را كور سازد، حق را گوارا نشمارد، و بدان پناه نيارد. شيطان دوست او گردد و او را به آبشخور هلاكت در آرد و برون شدن از آن نتواند. اين خانهاى است كه خدابندگانش را به پرستش خود در آن واداشته تا با آمدن به سوى آن، طاعتشان را بيازمايد. آنان را به تعظيم اين خانه واداشته و آن را قبله نمازگزارانش كرده. وسيلتى استبراى رضوان او و راهى ستبه سوى غفران او. بر پا و استوار استبه كمال فراهم آمدنگاه عظمت و جلال. پيش از گستردن زمين آن را آفريد به دو هزار سال. (11) سزاوارتر كس به اطاعت در آنچه فرموده و از آنچه نهى نموده، اوست كه روح و جسم را آفريد.
- سخن گفتى و كار را بدان كه غايب است واگذاردى.
- واى بر تو! چگونه نهان است آنكه با بندگان خويش است؟ و آنان را نگران است، و از رگ گردن نزديكتر به آنان است. سخنشان را مىشنود و نهانشان را مىداند. جايى از او خالى نيست و جايى را فراگير نه، و به جايى از جايى نزديكتر نه! آثار او بدين گواه است و كردار او بدان دليل. و آنكه خدا او را با آيات محكم و برهانهاى روشن فرستاده، ما را بدين عبادت گمارده. اگر در كار او اندك شك دارى بپرس تا آن را برايت روشن كنم.
ابن ابى العوجاء در سخن درماند و شرمنده نزد ياران خود بازگشت. (12)
كلينى به اسناد خود از يونس پسر يعقوب روايت كند: نزد ابو عبد الله بودم، مردى شامى بر او در آمد و گفت: من از كلام، فقه و فرائض برخوردارم و آمدهام با اصحاب تو مناظره كنم.
امام فرمود: كلام تو از كلام رسول الله استيا از خودت؟
- از كلام رسول الله و كلام خودم. -پس تو شريك رسول الله هستى؟ -نه. -از خداى عز و جل وحى شنيدهاى و او تو را خبر داده است؟ -نه. -طاعت تو همچون طاعت رسول خدا واجب است؟ -نه.
ابو عبد الله متوجه من شد و گفت: يونس اين مرد پيش از آنكه در كلام در آيد خصم خود گرديد. اگر كلام را نيكو مىدانى با او گفتگو كن.
من دريغ خوردم كه كلام نمىدانم. پس گفتم: فدايتشوم شنيدم از در آمدن در بحث كلام نهى مىكردى و مىگفتى واى بر متكلمان كه مىگويند اين پذيرفته است و آن نه. اين درست است اين نه. اين را به حكم عقل قبول داريم و آن را نه. امام گفت: گفتم واى بر آنان اگر سخن مرا واگذارند (آنچه در ما اهل بيت است) و به راى خود رانند (جدال پيش گيرند) . پس گفتبرون رو ببين از متكلمان كسى را مىبينى او را بياور. رفتم و حمران پسر اعين و احول (محمد بن نعمان مشهور به مؤمن طاق) و هشام بن سالم را آوردم و اينان كلام را نيكو مىدانستند. و قيس بن ناصر را كه به نظر من از آنان كلام را نيكوتر مىدانست و كلام را از على بن الحسين (ع) آموخته بود بياوردم. هشام پسر حكم نيز كه تازه جوان بود رسيد. امام صادق (ع) او را جاى داد و گفت: ياور ما به دل و زبان و دستش. آنگاه حمران و مؤمن طاق را فرمود با او مناظره كنند و آنان بر وى پيروز شدند. سپس هشام بن سالم را گفت: با او مناظره كن! او نيز مناظره كرد. آنگاه هشام بن حكم را فرمود: با او به سخن درآمد. شامىنخست در باره امامت امام صادق پرسشى كرد كه هشام را غضبناك ساخت.
سپس هشام از او پرسيد: پروردگار تو در كار آفريدهاش نيكو مىنگرد يا آفريدهاش در كار خود؟
-پروردگارم نيكوتر مىنگرد. -براى آنان چه كرده؟ -حجت و دليل بر پا داشته تا پراكنده نشوند و آنان را بدان چه از جانب او واجب استخبر داده.
-آن حجت كيست؟ -رسول خدا! -و پس از او؟ -كتاب و سنت. -آيا كتاب و سنت در رفع اختلاف براى ما سودى داشته؟ -آرى! -پس چرا ما و تو با يكديگر اختلاف داريم و تو از شام آمدهاى تا با ما مناظره كنى؟
شامى خاموش ماند. امام صادق از شامى پرسيد: چرا سخن نمىگويى؟
شامى گفت: اگر بگويم اختلاف نداريم دروغ گفتهام، و اگر بگويم كتاب و سنت اختلاف را از ميان ما بر مىدارد سخنى باطل گفتهام، چه هر يك از اين دو محتمل معنىهاست و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق است، فايدت كتاب و سنت از ميان مىرود. اما از سخن او عليه وى دليلى دارم.
امام گفت: بپرس. او را توانا و آگاه خواهى يافت.
-خدا در كار بندهاش نيكوتر مىنگرد يا بندگان او؟
-خدا!
-آيا حجتى را برايشان بر پا كرده كه آنان را يك سخن كند و از حق و باطل آگاهشان سازد.
-در زمان رسول الله يا اكنون؟ -در زمان رسول خدا، رسول خدا، و اما امروز؟
هشام گفت: اين مرد كه از هر سوى بدو روى مىآورند و او تو را از هر چه خواهى خبر مىدهد.
در پايان آن مرد امامت امام را پذيرفت. (13)
نظير اين گفتگوها بين امام و معاندان او فراوان ديده مىشود و آنچنان كه اين بحثها مقام شامخ امامت را در علم نشان مىدهد آشنا بودن مناظره كنندگان را به بحثهاى كلامى و برخوردارىشان را از مقدمات اين بحثها آشكار مىسازد.
پىنوشتها:
1. بحار، ج 5، ص 120، از بصائر الدرجات.
2. عهد الست.
3. ارشاد، ج 2، ص 197.
4. بحار، ج 5، ص 116 از تفسير على بن ابراهيم.
5. بحار، ج 5، ص 127.
6. الفهرست، ص 401.
7. ارشاد، ج 2، ص 195-194، كشف الغمه، ج 2، ص 177، اعلام الورى، ص 290. اين وايتبا اندك اختلاف در اصول كافى ديده مىشود و در پايان آن آمده است پرسنده اسلام آورد (اصول كافى، ج 1، ص 80-79)
8. تاريخ الرسل و الملوك (طبرى) ، ج 10، ص 376.
9. اصول كافى، ج 1، ص 77.
10. بيدر خرمنگاه است. و او به طعنه گرداگرد خانه را خرمنگاه و طواف كنندگان را گاو خوانده است.
11. براى اطلاع بيشتر در باره خانه كعبه رجوع به نهج البلاغه خطبه 192، ص 216، ترجمه نگارنده شود.
12. ارشاد، ج 2، ص 194-192، فروع كافى، ج 4، ص 198-197، اعلام الورى، ص 290-289.
13. اصول كافى، ج 1، ص 173-171، مناقب، ج 2، ص 244-243، كشف الغمه، ج 2، صص 175-173، اعلام الورى، ص 283-280.