فاطمه بهرامی **
چکیده
تاکنون نظریات متعددی در زمینه مشاوره و روان درمانی ارائه شده است که هر کدام شخصیت انسان و ابعاد آن و جلوههای انسان سالم و ناسالم را به گونهای متفاوت تعریف کردهاند. این نظریات، تمامیت انسان را با نگاههای متفاوت مورد بررسی قرار دادهاند. یکی به غرایز درونی و ارضا و عدم ارضا آن، دیگری به محیط بیرونی و ارتباط بین فردی، یکی به نقش رفتارهای آموخته شده و آموخته نشده و دیگری به افکار و نگرشهای انسان پرداخته است. برخی از رویکردها، اختیار و اراده انسان را تا سر حد نهایی اجبار قرار داده و دیگری به او اختیار خلق زندگی و تجربیات جدید را داده است. رویکردی او را اسیر ناخودآگاه و سایر رویکردها او را زندانی باورها، محیط یا یادگیریهای وی میدانند. با توجه به تفاوتهایی که در بستر رویکردهای متفاوت نظری در حیطه مشاوره و روان درمانی وجود دارد، هدف مقاله حاضر این است که ضمن تحلیل این دیدگاههای (روان تحلیلی سابق و رویکردهای نوین روان تحلیلی، شناختی، رفتاری، شناختی - رفتاری، وجودگرایی، انسانگرایی و...) و تبیین اصول و انسانشناسی آنها، به مقایسه تفاوتهای موجود با رویکرد مبتنی بر دیدگاه اسلامی بپردازد. پرسش اصلی عبارت است از اینکه نظریات موجود چگونه به شخصیت انسان و تعریف سلامتی و بیماری و روشهای درمانی اشاره کردهاند، چه بخشهایی را نادیده گرفته و بر چه بخشهایی تمرکز بیش از حد دارند و رویکرد مبتنی بر دیدگاه اسلام، چه نگاهی به انسان و ابعاد او دارد. این مقاله، از نوع تحلیل کتابخانهای است و چهارچوب نظری آن بر اساس متون مربوط به نظریات مشاوره، قرآن، احادیث و کتب اسلامی است.کلید واژه ها: انسانشناسی، رویکردهای مشاوره و روان درمانی، رویکرد اسلامی
مقدمه
بررسی نظریههای مختلف روانشناسی نشان میدهد فرضیههای هر مکتبی، از فلسفه مورد قبول آن مکتب پیروی میکند. لذا تصویری که از انسان و شخصیتشناسی آن ارائه میدهند و الگویی که برای شخصیت کامل در نظر میگیرند و حتی فراتر از آن، معیارهایی که برای سلامت، بیماری و بهداشت روانی فرض میکنند، همه بر پایه جهان بینی و فلسفه زیربنایی آن مکتب است. در این میان، برخی از روانشناسان معاصر براساس جهان بینی خویش، انسانی را نمونه و برتر معرفی کردهاند و عنوانی خاص چون «انسان خلاق»، «انسان خودانگیخته»، «انسان به فعلیت رسانده» بر آن نهادهاند. با روشن شدن جایگاه و اهمیت شخصیت و شناخت انسان به هنجار، به بررسی تطبیقی سلامت روان در مکاتب روانشناسی و مقایسه آن با الگوی ارائه شده اسلام از انسان کامل و دارای سلامت روان میپردازیم. جهان بینی و نگرش متمایز و متفاوت اسلام نسبت به انسان، سبب شده تا تعریف به هنجاری و نیز ملاکهای رفتار به هنجار از نظر اسلام متمایز از دیدگاههای روانشناسان باشد. در ابتدا به تعریف شخصیت پرداخته و سپس دیدگاه روانشناسان راجع به انسان سالم و ملاکهای رفتار به هنجار از نظر فروید، یونگ، هورنای، فروم، برن، آلپورت، روانشناسان وجودی، راجرز و مزلو، به اختصار مرور میشود.شخصیت و سلامت روان از دیدگاه روانشناسی
در ابتدا لازم است تعریف کلی از شخصیت ارائه شود. شخصیت، الگوی نسبتاً پایدار و ثابت افکار، هیجانها و رفتار یک فرد است که ویژگیهای نسبتاً باثبات و پایداری را در بر میگیرد. (کریمی، 1388: 18) نظریه پردازان مختلف، شخصیت انسان را از زاویهای متفاوت نگریستهاند که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.نظریه روان تحلیلگرایی (فروید (1))
فروید دیدگاهی ساختارمند، رشدی و جبری راجع به انسان دارد. در بُعد ساختاری، سه قسمت نهاد، خود و فراخود را برای شخصیت در نظر میگیرد. در بُعد رشدی، چهار مرحله دهانی، مقعدی، آلتی و تناسلی و یک دوره نهفتگی (بین مراحل آلتی و تناسلی) را همراه با صفات و شخصیتهای ناشی از آنها توضیح میدهد که در هر مرحله، محروم ساختن کودک از برآورده شدن نیازها و یا ارضای بیش از حد آنها، ممکن است موجب تثبیت آن مرحله شود. از طرفی در این مراحل رشد، تعارضی وجود دارد که باید پیش از آنکه کودک بتواند پا به مرحله بعد بگذارد، به شکل رضایت بخشی حل شود. با این توضیح، از نظر فروید فرد ایده آل کسی است که این تعارضها را به اندازه کافی حل کرده باشد؛ هر چند، فروید انسان سالم و متعالی را به تصویر نمیکشد، چرا که همواره او را در حیطه مباحث ناهشیار دوران کودکی و تعارضات برخواسته از آن مطالعه میکند. همچنین این دیدگاه، جبرگرایانه بوده و معتقد است به دلیل نیروی بیش از حد «نهاد»، کنترل و مدیریت آن به سختی امکان پذیر است؛ هر چند این وظیفه برعهده «خود» بوده که با کمک استدلال و منطق تا حدودی میتواند آن را مهار کند، ولی نهایتاً انسان تحت جبر ناشی از ناخودآگاه و غرایز خویش است. (شولتز (2)، 1386: 47)نظریه آدلر (3)
تأکید آدلر بر نقش نیروهای اجتماعی در شخصیت را میتوان در آثار هورنای و فروم ملاحظه کرد که بیشتر، آدلریهای جدید محسوب میشدند تا فرویدیهای جدید. همچنین تأکید وی بر وحدت شخصیت و کلیت فرد، در آثار بعدی گوردون آلپورت (4) انعکاس یافته است.توجه او بر قدرت خلاق فرد در شکل سبک زندگیاش بر افکار مازلو نفوذ داشت و تأکید او بر متغیرهای اجتماعی، جولیان راتر (5) نظریه پرداز نورفتارگرای یادگیری اجتماعی را تحت تأثیر قرار داد. آدلر بسیار جلوتر از زمان خود بود، زیرا تأکید او بر متغیرهای شناختی و اجتماعی با روندهای روانشناسی امروز سازگارتر است تا روانشناسی زمان خود او. جنبه قابل اهمیت و جالب توجه نظریه آدلر، تأکید وی بر تأثیر عوامل اجتماعی در شکلگیری شخصیت است که بخشی از ذهنی بودن نظریه او را جبران میکند. البته تکیه آدلر بر دو اصل «کوشش برای برتری» و «غلبه بر احساس کهتری و جبران آن» قابل توجه است. همچنین بحث «خود خلاق» را مطرح میکند و اینکه انسان صرفاً ساخته وراثت و محیط و به ویژه محیط تربیتی دوران کودکی نیست. علاوه بر این، آدلر به نقش تفکرات انسان در شکلگیری رفتار او اشاره کرده که میتوان آن را زمینه ساز نظریات شناختی در نظر گرفت.
همچنین آدلر، مجموعه رفتارهایی را که هر فرد در جهت رفع حقارت یا حصول برتری به کار میبرد «سبک زندگی» میخواند و بیشترین نقش را در سبک زندگی مربوط به دوران کودکی و نحوه تربیت کودک و برخورد با او میداند. البته این مطلب قابل توجه است، اما نباید بر نقش کودکی بیش از حد تکیه کرد. آگاهیهای اکتسابی انسان و انتخاب و گزینش او در زندگی میتواند نقش بسیار مهمی ایفا کند و حتی میتوان سبک گذشته زندگی را براساس اهداف جدید و شناخته نشده تغییر داد و مسیر دیگری را در زندگی ترسیم کرد. شاهد این مدعا، حرکت انبیا و تحولی است که ایشان در سبک زندگی بشر ایجاد کردهاند. از طرفی، نباید از نقش اجتماع و تأثیر الگوهای اجتماعی بر شخصیت فرد غافل ماند. (پروچاسکا (6)، 1381: 98)
نظریه یونگ (7)
در نظریه یونگ، نیمه اول زندگی، معطوف به دنیای عینی و واقعی است؛ یعنی در طی سالهای نوجوانی و جوانی کانون توجه به سمت بیرون معطوف میشود و نگرش اصلی نگرش برونگرایی است. هشیاری در این دوره غالب میشود و هدف زندگی، رسیدن به اهداف فردی و ایجاد یک مکان امن و مناسب برای فرد در دنیاست. در حالی که نیمه دوم زندگی باید وقف دنیای درونی و ذهنی بشود که پیشتر از آن غفلت شده بود. به عبارت دیگر، نگرش شخصیت باید از برونگرایی به درونگرایی تغییر کند و توجه قبلی بر هشیاری باید با آگاهی از تجربههای ناهشیار تعدیل شود. علایق فرد باید از موضوعهای جسمانی و مادی به موضوعهای روحانی، فلسفی و شهودی تغییر کنند. به علاوه، شخصیت یک جانبه گذشته که تقریباً به طور انحصاری بر هشیاری مبتنی بود، باید جای خود را به تعادل بیشتری در میان تمام جنبههای شخصیت بدهد که این آغازگر دستیابی به تحقق خویشتن است. اشخاصی که در رسیدن به این تعادل، در یک پارچهسازی هماهنگِ ناهشیار با هشیار و در تجربه کردن هستیِ درونی خود موفق هستند، در موقعیتی قرار دارند که به سلامت روانشناختی مثبت میرسند؛ وضعیتی که یونگ (8) آن را فردیت یافتگی نامید؛ فردیت یافتگی شامل تحقق تمام قابلیتهای فرد است.با وجود این، یونگ یادآور میشود که ورود نیروهای ناهشیار به آگاهیِ هشیار به معنای تحت تسلط قرار گرفتن فرد به وسیله آنها نیست؛ بلکه بدان معنی است که این نیروها ابراز شده و به گونهای در فرآیندهای هشیار فرد جذب میشوند و با یکدیگر همکاری میکنند؛ در نتیجه، برخلاف دوران جوانی، نیروهای ناهشیار بر هیچ کدام از جنبههای شخصیت مسلط نخواهد شد. فرد میان سالی که از لحاظ هیجانی سالم است، دیگر به وسیله هشیار یا ناهشیار، کارکرد یا نگرش خاص یا کهن الگوها کنترل نمیشود. تمام این نیروها در شخصِ فردیت یافته در یک تعادل هماهنگ قرار میگیرند. (شولتز، 1386: 65)
شخصیت و سلامت روان در نظریات وجودگرایی و انسان گرایی
از نظر روانشناسان وجودی مانند پینز (9)، وانگر (10)، می(11) و یالوم (12)، فرد سالم کسی است که در زندگی با گرفتن تصمیمهایی که معنای آنها را از وجود خود میگیرد، اصالت خویش را بیافریند و شکل دهد. به قول هایدگر که سارتر بعدها از او اقتباس کرد، زندگی اصیل آن است که بر ارزیابی دقیق از شرایط انسان و برآورده ساختن استعدادهای فرد استوار باشد. آدم اصیل کسی است که هستی او در جهان، به تمام معنا با موهبت سرشت او و دنیا هماهنگ باشد. اصالت، مستلزم آن است که از خود، روابط و دنیا آگاه باشیم، تصمیمات خود را به رسمیت بشناسیم و آنها را قبول داشته باشیم و مسئولیت کامل این تصمیمها را بپذیریم. تصمیم گرفتن مستلزم آن است که حتی با وجود اطلاعات محدود درباره اینکه زندگی چه طور خواهد شد، جرئت داشته باشیم مسئولیت عمل خود را بپذیریم. تنها در بخشی که فرد برای اصیل شدن باید دنبال کند، صادق بودن، حتی در صورت رو به رو شدن با نیستی، معنا مییابد؛ چه، دروغگویی هسته شخصیت نابهنجار است. افراد سالم نه به دیگران دروغ میگویند، نه به طبیعت (تمایلات طبیعی) و نه به خاطر خودشان. (مزلو (13)، 1367: 102)نظریه راجرز (14)
به اعتقاد نظریه پردازان انسان گرا از جمله کارل راجرز، انسانهای سالم که او آنها را افراد خودشکوفا مینامید، دارای پنج ویژگی مهم هستند:1. آگاهی از همه تجربهها:
فرد سالم با قرار گرفتن در معرض هر تجربه جدیدی، اجازه میدهد تمام اطلاعات مهم موجود در موقعیت، به سوی او روان شوند و به اقدامی که بهترین پاسخ به رویداد جاری است، اعتماد میکند. چنین آدمی مجبور نیست درباره تصمیمگیری تأمل کند، بلکه بهترین تصمیمی را میگیرد که حاصل عدم تحریف یا عدم انکار اطلاعات مربوط به زندگی فعلی او است. گشودگی برابر تجربه، بیانگر فردی است که عمدتاً در زمان حال زندگی میکند؛ او نه اطلاعات مربوط به گذشته را پردازش میکند و نه اطلاعاتی را که به زمان حال مربوط است دور میریزد.2. توانایی زندگی کردن پر بار در هر لحظه:
هر لحظه و تجربهای که میتواند با خود بیاورد، تازه و جدید است. هیچ گونه انعطاف ناپذیری و خشکی وجود ندارد. هیچ گونه سازمان یا ساختار سفت و سخت بر تجربه شخص تحمیل نمیشود.3. اعتماد به ارگانیسم فرد:
یعنی اعتماد داشتن به احساس کردن واکنشهای شخص به جای هدایت شدن به وسیله قضاوتهای دیگران یا به وسیله یک هنجار اجتماعی یا حتی به وسیله قضاوتهای عقلانی.4. احساس آزادی:
افراد خودشکوفا و سالم احساس آزادی اصیلی دارند تا به هر جهتی که میل دارند حرکت کنند و بدون ممانعت و بازداری دست به انتخاب بزنند.5. خلاقیت، یعنی زندگی کردن خلاق و سازگار در شرایط متغیر محیطی:
همراه با این خلاقیت، یک احساس خودانگیختگی وجود دارد. شخص میتواند به طور انعطاف پذیری با تجربهها و چالشهای تازه سازگار شود و آنها را بیابد. او نیاز به قابل پیش بینی بودن، امنیت یا حالتی عاری از تنش ندارد. (شولتز، 1368: 170)نظریه مزلو
ابراهام مزلو برای افراد خودشکوفا که از نظر او بهترین و سالمترین افراد هستند و البته شمار آنها به اندازه یک درصد از کل جامعه یا کمتر است، خصوصیات زیر را برمی شمارد: 1. ادراک بسیار کارآمد از واقعیت؛ 2. پذیرش خود، دیگران و طبیعت به طور کلی؛ 3. خودانگیختگی، سادگی و طبیعی بودن؛ 4. تمرکز روی مشکلات به جای تمرکز روی خود؛ 5. نیاز به استقلال و داشتن حریم خصوصی؛ 6. احساس درک تازه و مداوم؛ 7. تجربههای اوج یا عرفانی؛ 8. علاقه اجتماعی؛ 9. روابط بین فردی؛ 10. خلاق بودن؛ 11. ساختار منشی دمکراتیک؛ 12. مقاومت در برابر فرهنگ پذیری. (پروچاسکا، 1381: 187)از نکات قابل تأمل در نظریه او، روح اومانیستی (15) و انسان مداری است که به عقیده مزلو در مخرج مشترک معیارهای وی وجود دارد. مادامی که انسان را هدف و غایت خودش بدانیم، مسلماً در یک مدار ثابت خواهیم بود و نتیجهاش رکود است، نه تعالی و حرکت. در حقیقت، برای تعالی و کمال انسان باید نقطهای ماورای انسان و به تعبیر دقیقتر مافوق انسان در نظر گرفت. همچنین باید متذکر شد کمال انسان، صرفاً تکامل نفس نیست؛ بلکه عبور از نفس و گذشت از آن و سپس فنای او در عالم «بودن» است. نکته دیگر اینکه انسان به وسیله نیازها و کمبودهایی که نهایتاً راهی برای رسیدن به نیازهای بالاتر است برانگیخته نمیشود، بلکه انگیزش او در تمام دوران حیاتش، به وسیله جاذبه و کشش پروردگار است. در مجموع باید گفت در نظریههای وجودگرایی و انسانگرایی به نیروهای بالقوه انسان و شکوفایی آنها اهمیت داده میشود، ولی خودشکوفایی مورد نظر تمام ابعاد والای انسان را در نظر نمیگیرد.
نظریاتشناختی - رفتاری راجع به انسان
نظریه الیس (16)
الیس از سه دیدگاه فیزیولوژیک، اجتماعی و روانشناختی به شخصیت مینگرد. با توجه به مبنای فیزیولوژیکی، الیس معتقد است که انسان ذاتاً تمالات استثنایی و نیرومندی برای تفکر به شیوه خاص دارد که این شیوه ممکن است در جهتی منطقی و یا غیرمنطقی باشد. او جهت تفکر و عمل فرد را تابع محیط خانوادگی و فرهنگی میداند که فرد در آن رشد مییابد. او انسان را از نظر بیولوژیکی، عمدتاً موجودی میداند که در جهت تخریب نفس گام برمی دارد و آمادگی ذاتی شدیدی برای تفکر غیرمنطقی و غیرعقلانی دارد. از نظر مبنای اجتماعی، الیس میپذیرد که انسان در اجتماع باید مطابق انتظارات خود و دیگران رفتار کند و بیش از حد خودمدار و خودبین نباشد و زیاد سبقت جویی نکند. در مبنای روانشناختی، الیس بیان میکند که گرچه انسان از نظر بیولوژیکی تمایل شدیدی به مضطرب کردن خود و تخریب نفس دارد و گرچه او در اجتماعی زندگی میکند که سبب پارهای نابسامانیهای رفتاری او است و آنها را تقویت میکند، اما دیدگاه روانشناختی شخصیت، چگونگی رشد آن را مشخص میکند. (شفیع آبادی و ناصری، 1378: 80)نظریه بک
ساختار شناختی عبارت است از مجموعه مفاهیمِ تحت عنوان دانش عمومی درباره حوادث، اعمال یا اشیا که حاصل تجربیات گذشته است. ساختارشناختی نقش اصلی را در غربال کردن، رمزگردانی، سازمان دهی و ذخیرهسازی و بازخوانی اطلاعات دارد. اطلاعاتی که با طرح وارههای موجود سازگار باشند، به دقت رمزگذاری میشوند؛ در حالی که اطلاعات ناسازگار یا مغایر با طرح وارهها فراموش میشوند. هنگامی که یک شخص با یک موفقیت خاص رو به رو میشود، طرح واره مربوط به محرک فعال خواهد شد. تفاوتهای فردی در الگوهای پردازش به تفاوت در طرح وارههای فعال در نظامشناختی مربوط میشوند. برای مثال، بک بیان میدارد که بیماران افسرده، دارای طرح واره «افسرده گون» هستند که با پردازش اطلاعات در ابعاد منفی که مربوط به شکست و از دست دادن است مشخص میشوند و این در حالی است که بیماران مضطرب با طرح واره «خطر» توصیف میشوند که با پردازش اطلاعات در یک فضای حاکی از تهدید و خطر فعال میشوند.جزء دوم نظریه شناخت درمانی بک، پردازششناختی است. هنگامی که نظامشناختی با یک موقعیت یا محرک رو به رو میشود، پردازش اطلاعات خودکار برای انتخاب، تفسیر و ارزیابی محرک به کار میافتد. همان طور که بک و امری تأکید دارند، عمدهترین مشخصه اختلالاتی نظیر اضطراب و افسردگی، ماهیت پردازششناختی است. به عبارت دیگر، یک پردازش اطلاعات خاص، تفکرات خودکار منفی را سبب میشود.
دیدگاه زیربنایی الگویشناختی این است که رویدادهای ذهنی (یعنی انتظارها، اعتقادها، خاطرات و...) میتوانند علت رفتار باشند. اگر این رویدادهای ذهنی تغییر کنند، تغییر رفتار در پی آن خواهد بود. درمانگرشناختی با این اعتقاد، علت یا سببشناسی اختلالات روانی را در رویدادهای ذهنی آشفته جستجو میکند. برای مثال، اگر کسی افسرده باشد، درمانگرشناختی، علت افسردگی او را در اعتقادات یا افکار او میجوید. شاید او معتقد باشد کنترلی بر رویدادهای زندگیاش ندارد. درمان موفقیت آمیز برای این اختلالات، تغییر دادن این افکار است. برای اینکه بفهمیم درمانگرشناختی چه کاری انجام میدهد، به مثالی که در ادامه میآید توجه کنید. دو فرد مهارتهای سخنرانی یکسانی دارند، اما یکی از آنها هنگام سخنرانی در جمع مضطرب است و دیگری از عهده این کار برمی آید. اگر سخنران مضطرب هنگامی که میبیند تعدادی از شنوندگان سالن را در ترک میکنند، به طور فزایندهای افسرده شود چه پیش میآید؟ ممکن است او به سخنرانی و خودش برچسب شکست زده، یا از آن بدتر اصلاً حاضر نشود در مقابل شنوندهای صحبت کند. درمانگرشناختی برای او چه میکند؟ از آنجا که درمانگرشناختی عمدتاً با باورها و افکار فرد سروکار دارد، به بررسی آنها خواهد پرداخت. او با پی بردن به این موضوع که سخنران فکر میکند شنوندگان را کسل میکند، دو فرضیه را دنبال میکند. فرضیه اول اینکه سخنران واقعاً کسل کننده است که اگر در جریان درمان، درمانگر متوجه شود سخنرانیهای قبلی فرد با استقبال مواجه شده، نتیجه میگیرد این فرضیه غلط است. فرضیه دوم این است که افکار سخنران واقعیت را تحریف میکنند. سخنران با تمرکز بر یک رویداد، شواهد منفی را انتخاب میکند. در اینجا درمانگر توجه مراجع را به شواهد مخالف جلب میکند. اینکه او سابقه سخنرانی خوبی داشته، تعداد کمی سالن را ترک کردهاند و غیره. وظیفه درمانگر، بیرون کشیدن تمام افکار منفی تحریف شده و مواجه کردن مراجع با شواهد مخالف است و سپس به او کمک میکند تا این افکار را تغییر دهد. (پروچاسکا، 1381: 208)
در دیدگاهشناختی، شخصیت انسان حاصل تفکرات او است. در انسان تحت تأثیر آموختههای دوران کودکی، تفکراتی شکل میگیرد که تصمیم گیریهای بعدی او را تحت تأثیر قرار میدهد. این افکار و باورها در موقعیتهای مشابه بعدی بازنمایی شده و زمینه بُروز رفتار نابهنجار را فراهم میکند که در مجموع، نیمه جبری بودن این دیدگاه را نشان میدهد. در این دیدگاه، افکار غیرمنطقی و تحریف شده اساس بیماری و اختلال را تشکیل میدهند که تصحیح آنها سلامتی فرد را افزایش میدهد، ولی اینکه ارزیابی بر چه اساس باشد، همچنان محدود به واقعیتهای بیرونی و تعاملات محیطی است. (شولتز، 1386: 129)
دیدگاه اسلام راجع به شخصیت و ویژگی افراد به هنجار و دارای سلامت روان
در بینش اسلامی آدمی از همان بدو تولد دارای ساخت روانی اولیهای است که بدان فطرت گفته میشود. واژه فطرت در واقع اشاره به مجموعهای از دانشها و آگاهیهایی دارد که در طول حیات انسان به تدریج آشکار میشوند و نقش خود را در رفتار انسان نمایان میسازند. ویژگی اصلی این دانشها، غیر اکتسابی بودن آنهاست. از نگاه اسلام نیز بخشی از خصوصیات شناختی و عاطفی انسان جنبه فطری دارد. دانشهای فطری انسان، برخلاف غریزه، تحت تأثیر محیط قرار گرفته و دگرگون میشوند. در کنار مقوله فطرت، آموزههای اسلامی همواره بر عقلانیت نیز تأکید کردهاند. در واقع، وجود قوه عقل به عنوان کانون ارزیابی و تحلیل مسائل، نشان از این مسئله دارد که آدمی تحت سیطره مطلق محیط و امیال خویش نیست و قدرت تغییر و دگرگونی در این قلمروها را دارد.ساختار شخصیت انسان (شاکله)
در آیاتی از قرآن کریم از جمله آیه 84 سوره اسراء به مفهوم شاکله اشاره شده است: «بگو هر کسی بر شاکله خویش عمل میکند و خدای شما به کسی که راهش از هدایت بیشتری برخوردار است داناتر است». در این آیه، منشاء اعمال و رفتار انسان شاکله وی در نظر گرفته شده است. با اندک تأملی در آیه فوق میتوان چنین استنباط کرد که شاکله، همان شخصیت است. در فرهنگ واژگان، برای مفهوم شاکله معنای مختلفی همچون خلق و خوی، طریقت، نیت، هیئت، ساخت و... ذکر شده است. هر چند در این میان دو مفهوم هیئت و ساخت از اصلیترین معانی شاکله به شمار میآیند. حال اگر بخواهیم تعریف دقیق از شاکله یا همان شخصیت ارائه دهیم، میتوانیم به این تعریف بسنده کنیم: شاکله عبارت است از ساخت و هیئت واحد روانی انسان که در اثر تعامل وراثت، محیط و اختیار شکل گرفته است، به گونهای که محرکهای محیطی را منطبق با خود تفسیر کرده و در مقابل آنها به شیوهای خاص پاسخ میدهد. همچنین در تعابیر قرآنی یکی از ابعاد رشد شخصیت در سه مرحله نفس (اماره، لوامه، مطمئنه) مشخص شده است.* مرحله اول، نفس اماره:
در این مرحله که شخصیت انسان عجین با نفس اماره است، اعمال انسانی تابع محرکهای نفسانی و در واقع هوای نفسانی است و چندان خبری از حاکمیت عقل دیده نمیشود.
* مرحله دوم، نفس لوّامه:
در این مرحله نیز هر چند مانند مرحله قبل نفس به اعمال و رفتار انسان حاکم است ولی با ورود عقل، آگاهی و قوه استدلال رشد کرده و فعالیت شخصیت تابع نفس اماره، زیر سؤال میرود.
* مرحله سوم، نفس مطمئنه:
لازمه سیطره کامل عقل و عقلانی شدن فعالیتهای شخصیت آدمی، ورود به مرحله نفس مطمئنه است. در این مرحله عقل در مقام راهنما به اعمال انسان جهت و معنا میدهد. در واقع با ورود به قلمرو نفس مطمئنه است که شخصیت انسان کامل میشود. (احمدی، 1368: 90)
سطوح شخصیت انسان
اگر بخواهیم سطوح شخصیت را بررسی کنیم، میتوانیم تقسیم بندی آذربایجانی (1375) را در نظر بگیریم. وی سطوح شخصیت را در چهار مرتبه میداند که از بخشهای هستهای و عمیق شخصیت شروع میشود و به بخشهای پوستهای و سطحی شخصیت (تجلیات ظاهری شخصیت) خاتمه مییابد: خصائل و گرایش هستهای، تعامل این دو با خارج که سبکهای زندگی یا سنخهای شخصیتی را ترسیم میکند، خصائل پیرامونی به عنوان کوچکترین واحدهای اکتسابی شخصیت و در نهایت اعمال، افکار و احساسات که سطح رویه شخصیت را تشکیل میدهد و در ظاهر، افراد مختلف را از یکدیگر متمایز میکند.1. گرایش هستهای (جهت کلی زندگی):
ایمان، آن گرایش هستهای و جهت کلی زندگی مؤمن است، چنان که معصوم (علیهم السلام) میفرماید: «الایمانُ قول مَقُول و عَمَل مَعمول و عِرفان المَعقول»، یا: «الایمانُ معرفة بالقلب وَ قولٌ باللسان و عَمَل بالأرکان»؛ و با توجه به آنکه ایمان امری قلبی است: «الایمانُ ماکانَ فی القَلب و الاسلام ما عَلَیه التَّناکُح و التَّوارث...». پس دقیقاً همان گفتار، عمل یا اندیشه، ایمان نیست؛ بنابراین باید بگوییم مقصود از آن دو روایت اول، این است که ایمان فرآیندی است که جهتگیری آن در افکار، احساسات و اعمال آشکار میشود. متعلق ایمان نیز در قرآن در آیات متعددی بیان شده است: «خداوند متعال، روز بازپسین، فرشتگان یا مأموران تدبیر عالم، انبیا یا پیام آوران وحی و کتب الهی». با ایمان به عالم غیب و باور آن، ابعادشناختی، عاطفی، اخلاقی و اجتماعی و در حقیقت، جهان بینی فرد تغییر میکند و صرفاً در محدوده محاسبات کمّی، مادی، عمل گرایانه یا سودطلبانه و به طور کلی دنیوی نمیگنجد. این جهتگیری نه تنها انگیزهای برای شکوفایی استعدادهای درونی او میشود، بلکه موجب گسترش وجودی و اعتلای او را در امتداد کمال مطلق و حقیقت هستی خواهد بود.2. خصائل هستهای:
ساختارهای ثابت شخصیت مؤمن است که در حقیقت، اهداف، آرمانها و غرایز او را تعیین میکنند و برای تبیین افکار، احساسات و اعمال او به کار میآیند و عبارتند از:الف) طهارت و حیات طیبه:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا یُحْیِیكُمْ»، «مَنْ عَمِلَ صَالِحاً مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً». حیات طیب به معنای زندگی پاک است و جمیع شئون انسانی را در بر میگیرد؛ از پاکی و طهارت جسمی تا فکری، عقلی، ابعادشناختی، اخلاقی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی. این یک وصف وجودی است که در حقیقت، آرمانی برای مؤمن است و میتواند (بلکه باید) جزو ساختار شخصیت او قرار گیرد. چنین طهارتی، از طریق اطاعت فرامین و تکالیف الهی (اجابت خدا و رسول) به دست میآید و در ضمن مراتبی، رشد و اعتلا مییابد.ب) قرب خداوند:
اگرچه خداوند در هر حالی به همه بندگان نزدیک است، لیکن حصول این معنا برای انسان و احساس و توجه به آن است که میتواند به عنوان غایت قصوا در زندگی مؤمن مطرح شود. این هدف، در پرتوی ایمان و عمل به لوازم آن حاصل میشود و کسانی که در این مسیر بر دیگران سبقت میگیرند و در مسابقه پیروز میشوند، مدال مقربین را نصیب خود میسازند: «وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُولئِكَ الْمُقَرَّبُونَ».قرب به خدا، در حقیقت یک نزدیکی مکانتی است نه مکانی که این امر با سعه وجودی انسان حاصل میشود و لذا میتوانیم جزو خصائل هستهای که ساختار شخصیت مؤمن را تشکیل میدهند، به حساب بیاوریم: «أقربُ الناس مِنَ الله سبحانه أحسَنَهُم إیماناً»؛ «موجودات در اصل آفرینش به هر نسبت که از وجودی کاملترند، یعنی از وجودی قویتر بهره مند هستند، به ذات الهی که وجود محض و کمال صرف است نزدیکترند...». بنابراین، بدون تردید میتوانیم قرب به ساحت قدس خداوند متعال را از خصائل هستهای و ساختارهای شخصیت مؤمن به شمار آوریم.
ج) رضا:
رضا یک حالت نفسانی در مؤمن است که نسبت به قضا و قدر الهی تسلیم است و نسبت به سرنوشت خود و اموری که بر او حاکم است (امور غیراختیاری) خشم و نارضایتی ندارد: «فَلاَ وَرَبِّكَ لاَ یُؤْمِنُونَ حَتَّى یُحَكِّمُوكَ فِیَما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لاَ یَجِدُوا فِی أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیماً». «نِعمَ قَرینُ الایمان، الرِّضا». بنابراین، رابطه ایمان و رضا کاملاً روشن است و میتوانیم حالت «رضا» را در عین اینکه جزو آرمانهای یک مؤمن است، از ساختارهای اصلی تشکیل دهنده شخصیت مؤمن هم به شمار آوریم که میتواند در ابعاد هیجانی و عاطفی در برخورد با حوادث و مصائب و همه امور زندگی نمودار شود.3. تعامل خصائل و گرایشهای هستهای با خارج:
در این بخش، شخصیت مؤمن در تعامل با امور خارج از خود، مثل خداوند، خانواده، نهادهای اجتماعی، اقتصادی و طبیعت و حتی با خود، دارای شیوههای برخورد خاصی است که از آن تعبیر به سنخ شخصیت یا سبک زندگی میشود:الف) عبودیت خدا:
عبادات بیشتر ناظر به انجام وظایف خاص بدنی است (مثل رکوع، سجود، طواف، اعتکاف و...) یا به تعبیر دقیقتر، اموری که دارای نمودهای بدنی است (البته بخشهای قلبی و قصد آن نیز مورد توجه است). ولی حقیقت عبادت، عبودیت و بندگی خداست؛ یعنی انسان، خدا را مالک و مدبّر خویش بداند. در عین حال، این بندگی و عبودیت، یک بُعد عاطفی هم دارد که نمودهای آن به صورت اعمال، افکار و احساسات، در نماز و نیایش، تلاوت قرآن، تهجد، ذکر و مظاهر شدید هیجانی مثل گریستن یا شادی و بهجت است که به تعبیر دقیقتر، میتوانیم همان واحدهای اکتسابی شخصیت بدانیم. در بُعد عاطفی نیز میتوانیم به نمودهایی چون خوف و خشیت یا شوق و رغبت اشاره کنیم. همچنین میتوانیم تجارب اوج عرفانی را برای مؤمنین ذکر کنیم که گاهی به صورت رؤیاهای صادق و دلپذیر برای آنها اتفاق میافتد و گاهی هم به صورت مکاشفه و در بیداری واقع میشود.در ابعاد شناختی نیز تفکر و اندیشه عمیق در هستی و آفرینش الهی - از آن جهت که مرتبط با او هستند - و طلب شناخت و معرفت مطرح میشود: « ... وَیَتَفَكَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هذَا بَاطِلاً». همچنین میتوانیم حُسن ظن به خدا را از همین مقوله بدانیم: «أحسَن بالله الظن فَإنَّ الله عزَّوَجَل یَقول أنا عِندَ حُسن ظَن عَبدی المؤمن انّ خیراً فخر و انّ شراً فشر».
ب) احسان به خانواده:
در مجموعه برخوردها و تعاملها با خانواده که در سه شاخه والدین، همسر و فرزندان قرار میگیرند، احسان و نیکی به والدین مهمترین عنصر برخورد است.«لاَتَعْبُدُونَ إِلَّا اللّهَ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً». احسان معنایی بالاتر از عدل است؛ یعنی قدری از حق خود را هم به آنها اعطا کند که این برخورد در مصادیق رفتاری متعدد همچون کارهای پسندیده و شایسته، گفتار نرم و خوب، تواضع و فروتنی، مهربانی و لطف و دعای خیر و... بُروز پیدا میکند. به طور خلاصه، معیارهای مهم انسانِ مطلوب از دیدگاه اسلام (یعنی مؤمن) در این بخش، این است که اولاً، هر نوع رهبانیت و گوشهگیری ممنوع است و حتی با عذر سلوک معنوی و... نمیتوان ترک همسر و تشکیل خانواده کرد: «لَیسَ فی أُمَّتِی رُهبانیّة...»، «وَأَنكِحُوا الْأَیَامَى مِنكُمْ وَالصَّالِحِینَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَإِمَائِكُمْ ...»، النِّکاحُ سُنَّتی وَمَن رَغَبَ عَن سُنَْتی فَلَیسَ مِنّی»، «ما بَنی فِی الإسلام بَناء اَحَبّ إلی الله عَزَّوجلَّ وَ اَعَزَّ مِنَ التَّزویج». ثانیاً، باید خانواده، محیطی همراه با الفت و محبت و احسان باشد و براساس معاشرت نیکو و حُسن خلق اداره شود. ثالثاً، خانواده و فرزندان، میدان آزمایشی برای مؤمنین هستند و باید زمینهای برای پرورش روحیه معنوی و استکمال باشد، نه آنکه مانع این مسیر بشوند: «وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ ...».
ج) روابط اجتماعی:
اصولی که بر روابط اجتماعی مؤمنین حاکم است (که در حقیقت تعامل همان خصائص و گرایش هستهای با خارج است) عبارتند از: با زبان نیکو با مردم سخن گفتن: «وَ قولوا للناسِ حُسناً»، خوشرفتاری با مردم، جود و احسان، تعاون و همکاری، مواسات و اینکه خود را میزان روابط با دیگران قرار دهید. همچنین بر اتحاد و همبستگی، امر به معروف و نهی از منکر، عفو، ایثار، اجتناب از کارهای بیهوده و خصوصاً بر اینکه در جهت قسط و عدالت در همه شئون جامعه به پا خیزید تأکید شده است: «یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ»، «العَدلُ رأس الایمان»، «العَدلُ زینة الایمان». بر همین اساس، صدق و صفا و یگانگی با مردم اهمیت بسیار دارد: «الایمانُ اَن تؤثر الصِّدق حَیثُ یضرک عَلَی الکذب حَیثُ ینفعک»، «الصِّدق أقوی دعائم الایمان»، «الصَّدق رأس الإیمان و زین الإنسان». البته این حالت صدق در زبان و فعل باید یکسان باشد.در این بخش همچنین میتوانیم خصوصیات اخلاقی دیگری را که حاکم بر روابط اجتماعی مؤمنین است، ذکر کنیم: صبر و بردباری در مشکلات و مصائب، امانتداری، وفای به عهد، عفت و پاکدامنی، فروتنی و تواضع، عزت نفس در مقابل دیگران، حاکم بودن بر هوای نفس و شهوت.
به یک تعبیر کلی، میتوانیم معیار اصلی و حاکم بر جمیع روابط اجتماعی را «محبت برای خدا و دشمنی برای خدا» ذکر کنیم که در این صورت، رتبه بندی در مجموع روابط اجتماعی وجود دارد و به نسبتی که افراد به خداوند نزدیکتر باشند (روابط با مؤمنین) رابطه، قویتر و بیشتر است. این مرتبه روابط اجتماعی که همراه با ریشههای عمیق عاطفی است و از آن تعبیر به ولایت میشود، اختصاص به افراد داخل در دایره ایمان دارد: «وَالْمُؤْمِنُونَ وَالْمُؤْمِنَاتُ بَعْضَهُمْ أَولِیاءُ بَعْضٍ»، ولی در خارج از این دایره، وجود روابط اجتماعی ضعیفتر نفی نمیشود؛ خصوصاً مراعات ادب و احترام در برخورد با دیگران، از جنبههای عمومی دستورات اسلامی است.
در زمینههای شناختی نیز میتوانیم در همین قسمت «عدم پیروی از گمان و پرهیز از سوء ظن»، «حمل به صحت و حُسن ظن داشتن نسبت به مؤمنین»، «آزادی فکر و عقیده» و «به دنبال حق و حقیقت بودن» را ذکر کنیم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اجْتَنِبُوا كَثِیراً مِنَ الظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ».
نتایج کلی این قسمت چنین است: اولاً، اسلام در زمینه روابط اجتماعی تأکید بر مردم آمیزی و اوصاف برونگرایی دارد؛ البته مشروط به آنکه با توجه به روابط خاص با معبود خود در خلوت، عزت نفس و استقلال نفس خود را از دست ندهد و هضم و جذب دیگران نشود. ثانیاً، مراعات عدل و انصاف و حُسن خلق (خوش رفتاری و زبانی نیکو داشتن) در برخورد با مردم (حداقل) و از خودگذشتگی و ایثار و انفاق (در مرتبه بالاتر) نیز ملاحظه شود. ثالثاً، کیفیت و عمق عاطفی روابط با افراد، نسبت مستقیم با رابطه ایمانی آنها با خداوند متعال دارد.
د) خصوصیات مربوط به زندگی عملی و اشتغال:
اخلاص در عمل، امانتداری، خوب کار کردن، کوشش مجدانه برای کسب رزق: «إنَّ الله یُحِبُّ العَبد المُؤمن المُحترف»، «إنَّ اللهُ یُحِبُّ المُحترف الأمین»، مراعات میزان حلال و حرام و پرهیز از مشاغل و مکاسب حرام و درآمد حرام به طور کلی.ه) خصوصیات مربوط به رابطه با طبیعت:
بهره برداری صحیح از آن، استفاده از طیبات و محللات و پرهیز از محرمات، سیر و سیاحت عبرت آموز در طبیعت، عدم تخریب طبیعت، پرهیز از اسراف و تبذیر در بهره برداری از طبیعت که در این آیات دیده میشود: «یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث»، «قُل سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انظُرُوا كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ»، «قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانظُرُوا كَیْفَ بَدَأَ الْخَلْقَ».و) ویژگیهای مربوط به بدن:
بهداشت و طهارت، ارضای متعادل غرایز و نیازهای فیزیولوژیک مثل گرسنگی، تشنگی، نیازهای جنسی، نیاز به استراحت، تفرج و تفریح و... عدم رهبانیت و تحمیل ریاضتهای شاق به خود، پاکیزگی و خلاصه در یک کلام: «مراعات اعتدال».4. افکار، احساسات و اعمال:
سطح چهارم شخصیت است که از دیدگاه اسلام تک تک رفتار به معنای عام آن (شامل افکار، احساسات و اعمال) میتواند در پرتوی ایمان و انگیزه الهی رنگ خاصی داشته باشد. (آذربایجانی، 1375: 21)انسان کامل یا دارای سلامت روان
در دهه اخیر، بحث سلامت و بهداشت روان شاخهای جدید در علم روانشناسی ایجاد کرده است که با عنوان روانشناسی کمال شناخته میشود. این رویکرد، به جنبه سالم طبیعت آدمی میپردازد، نه به جنبه ناسالم آن (بیماری روانی). هدف آن نیز درمان مبتلایان به روان نژندی و روان پریشی نیست، بلکه بیداری و رهایی استعدادهای عظیم انسان برای از قوه به فعل رساندن و تحقق بخشیدن تواناییهای خویش و یافتن معنای ژرف تری از زندگی است. روانشناسان کمال در عین آنکه تأثیر محرکهای بیرونی، غریزهها و کشمکشهای دوران کودکی را بر شخصیت انسان نفی نمیکنند، آدمیان را محکوم این نیروها نمیدانند. آدمی میتواند و میباید در برابر گذشته، طبیعت زیستشناختی و اوضاع و احوال محیط خویش، به پاخیزد. تصویری که روانشناسان کمال از طبیعت انسان به دست میدهند، خوش بینانه و امیدبخش است. آنها به قابلیت گسترش و شکوفایی کمال خود و تبدیل شدن به آنچه در توان آدمی است اعتقاد دارند. روانشناسان هر کدام تصویر جداگانهای از انسان مطلوب ارائه کرده اند: 1. شخصیت مطلوب از دیدگاه گوردون آلپورت «انسان بالغ یا پخته و رسیده» است؛ 2. شخصیت مطلوب از دیدگاه کارل راجرز، «انسان با کنش کامل» است؛ 3. اریک فروم شخصیت مطلوب را «انسان بارور یا مولد» میداند؛ 4. حاصل نظریه کارل گوستاو یونگ در مورد انسان مطلوب، «انسان فردیت یافته» است؛ 5. خلاصه نظریه ویکتور فرانکل در مورد شخصیت مطلوب، «انسان از خود فرارونده یا دارای معنا» است؛ 6. انسان مطلوب از دیدگاه پرلز، انسانی «این مکانی و این زمانی» است.در ادامه برای تبیین دیدگاه اسلام از انسانی که الگوی سلامت روانی در جامعه است، نظرات تطبیقی اسلام را نسبت به شخصیت مطلوب بررسی میکنیم:
1. انگیزش:
از دیدگاه اسلام، قصد تقرب به ساحت قدس خداوند متعال یا محبت و رضای او، انگیزه اصلی انسان مطلوب است. این انگیزهای است فرارونده از خود، ولی در عین حال دارای جهتگیری کاملاً مشخص؛ یعنی به سمت بالاترین مبدأ آفرینش است.این انگیزه از امور عبادی شروع میشود و دایره آن میتواند تمام گستره زندگی مؤمن را فرابگیرد. اگرچه نظریه «فرانکل» در این قسمت مشابهتهایی با آن دارد، ولی او معنایابی را در امور دیگری مثل رنج، عشق و خلاقیت ترسیم میکند که الزاماً جهتی فرارونده به سوی مبدأ اعلای الهی مورد نظر او نیست.
2. تأکید بر هشیار یا ناهشیار:
تأکید بر هر دو هست؛ لیکن تأکید اصلی بر بخش هشیار انسان است که نمود اصلی آن همان اراده و کوشش در راه امور اختیاری است: «لَّیْسَ لِلاِْنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىوَأَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى»؛ «وَمَنْ أَرَادَ الْآخِرَةَ وَسَعَى لَهَا سَعْیَهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِكَ كَانَ سَعْیُهُم مَّشْكُوراً». اوامر و نواهی در آیات و روایات نسبت به مؤمنین، به اعتبار همین اصل اساسی - یعنی قبول اراده و اختیار در انسان - و تأکید بر بُعد هوشیاری برای «شدن» انسان است: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَقُولُوا قَوْلاَ سَدِیداً»؛ «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ».
به طور کلی دستاورد انسانی تابع اراده اوست: «مَن یُرِدْ ثَوابَ الدُّنْیَا نُؤْتِهِ مِنْهَا وَمَن یُرِدْ ثَوَابَ الآخِرَةِ نُؤْتِهِ مِنْهَا». در این قسمت میتوانیم بگوییم نظرات روانشناسان مذکور با دیدگاه اسلام تقریباً مشترک است.
از طرفی، در آیات و روایات قرائنی هم بر نفس داشتن بُعد ناهشیار انسان در تشکیل شخصیت او و تعیین ساختارهای وجودی او ملاحظه میکنیم. اگرچه تعابیر موجود در متون اسلامی، با ابعاد ناهشیار فرویدی مناسبتی ندارد، ولی نزدیکی و مسانخت خاصی با «ضمیر ناهشیار» یونگ دارد. زیرا از نظر وی، محتوای ضمیر ناهشیار، شامل خدا، روح و نیروهای غیبی میشود: «این مفهوم معادل است با نمود روح، نفس، خدا، سلامت و... همچنین حالات نفسانی که با هیجان شروع میشود». در آیات قرآن نمونههایی از این نداهای ناهشیار یا تأثیرات ناهشیار را ملاحظه میکنیم: «هُوَ الَّذِی أَنزَلَ السَّكِینَةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَاناً». مراد از انزال در آیه شریفه، خلق و ایجاد ثبات و اطمینان است. شعور مرموز وحی در انبیا نیز حکایت از همین تأثیرات ناهشیار بر انسان است که البته اختصاص به پیامبران الهی هم نداشته و میتواند الهامات، توفیقات و رهنمونهایی برای مؤمنین نیز باشد: «وَ اَوحَینا إلیام موسی أن أرضِعیه...». خلاصه کلام اینکه، اسلام مجموعه عوامل دخیل در شکوفایی انسان را صرفاً عوامل هشیار ارادی و محیطی و... نمیداند؛ بلکه عوامل ناهشیار و ماوراء الطبیعی نیز میتوانند در این زمینه نقش داشته باشند. باید متذکر شویم این مقایسه بدین معنا نیست که ما همچنین تفسیر روانشناختی یونگ را برای وجود خدا و نیروهای ماوراء الطبیعی بپذیریم.
3. تأکید بر گذشته، حال یا آینده:
تأکید اصلی بر زمان حال است: «أیُّها النَّاس ألانَ، ألانَ مِن قَبل النَّدم و مِن قَبل أَن تَقُولَ نَفْسٌ یَاحَسْرَتَی عَلَى مَا فَرَّطتُ فِی جَنبِ اللَّهِ وَإِن كُنتُ لَمِنَ السَّاخِرِینَ...»، «بادر الفرصة قَبل أن تَکونَ غصّة». بنابراین، تأکید اصلی برای شکوفایی استعدادها و نیروها، زمان حال موجود است که باید بدون از دست دادن فرصت و اشتغال به گذشته و افسوس بر آن یا غرق شدن در آمال و آرزوهای آینده، دست به کار شد. از این جهت، میتوانیم بگوییم دیدگاه روانشناسان مذکور، خصوصاً دیدگاه «پرلز» که بر این زمان و این مکان تأکید بسیار دارد، با دیدگاه اسلام تقریباً مشترک است؛ اما در عین حال در روایات و آیات نشانههایی از تأثیر گذشته و نقش آینده در ساختن شخصیت مطلوب مشاهده میکنیم.تأثیر گذشته را از دو جهت میتوان مشاهده کرد: الف) از جهت تأثیر وراثت و انتقال ویژگیهای والدین به فرزندان: «اُنظُر فیای شَیءٍ تَضَع وَلَدک فإن العرق دساس». حتی مطابق برخی روایات، این تأثیر در شکل و شمایل فرد دارای سابقهای، برابر همه نسلهای ماقبل وی است. ب) تأثیر محیطی که در آن رشد کرده است (دوران کودکی): از جهات تأثیر بر رشد و شکوفایی استعدادها، شکل دهی و جهت دهی به رفتار، الگودهی و آموزش، انتقال ارزشهای اخلاقی و انتقال آداب و رسوم و قوانین اجتماعی که البته در منابع اسلامی هم این تأثیرات مورد تأیید واقع شده است. تأثیر گذشته فرد از نظر اسلام مورد تردید نیست، ولی مطلب مهم این است (خصوصاً در تفاوت با دیدگاه فروید) که «با وجود کنش متقابلی که میان جنبههای ارثی و عوامل محیطی وجود دارد، ولی این تعامل همیشه تعیین کننده نیست، بلکه در قلمروی رفتارهای اختیاری انسان، تعامل وراثت و محیط، نقش زمینه ساز ایفا میکند و آنچه عامل تعیین کننده به حساب میآید، اراده و انتخاب شخص است...» یعنی انسان مؤمن در اسلام، هیچ گاه مجبور و اسیرِ دست بسته گذشته خود نیست و با اراده و اختیارِ آگاهانه خود مسیر کمال و تعالیِ خود را برمی گزیند: «َضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَكَ بَیْتاً فِی الْجَنَّةِ ...».
نقش آینده را نیز در جهاتی مشاهده میکنیم: الف) اسلام، داشتن اهداف دراز مدت معنوی را در رشد و کمال انسان مؤثر میداند، ولی اهداف و آمال و آرزوهای دور و دراز مادی را موجب سقوط انسان میداند: «ذَرْهُمْ یَأْكُلُوا وَیَتَمَتَّعُوا وَیُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ»؛ «اللهُم رَب العالمین... أسئلک... مِنَ الآمال اوفقها»؛ «تزوّد مَنَ الدُّنیا بقصر الامل»؛ «یاموسی لا تطل فی الدنیا املک فیقسوا قلبک». البته منافاتی با برنامه ریزی واقع بینانه در امور زندگی ندارد، بنابراین برخلاف دیدگاه آلپورت، یونگ و فرانکل، هر آرزوی متعلق به آینده را موجب رشد و کمال نمیداند. ب) داشتن امید صادق و مطابق با واقع: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَالَّذِینَ هَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أُولئِكَ یَرْجُونَ رَحْمَةَ اللّهِ»؛ «إیّاکَ و الرَّجاء الکاذِب فانَّه یوقعک فی الخَوف الصادق». خصوصاً اگر امید به لطف و رحمت پروردگار باشد، هیچ محدودیتی ندارد.
4. تأکید بر افزایش یا کاهش تنش:
نظر اسلام در این زمینه، افزایش تنش برای فعالیت فردی و اجتماعی است: «یَاأَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَى رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلاَقِیهِ». پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را نیز همین طور توصیف میکند: «طه. مَا أَنزَلْنَا عَلَیْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى»؛ «عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ». در این محور نیز اشتراکات قابل توجه است.5. نقش کار و هدفها:
اسلام نقشی حیاتی برای اهداف متعالی قائل است و در زمینه کار هم آن را برای حیات اقتصادی و اجتماعی مؤمن ضروری و لازم میداند و از جهاتی اخلاقی نیز، آن را دارای تأثیر مثبت میداند و حتی امری مقدس میشمرد: «اَکالدُ لِعِیالِهِ کَالمُجاهدِ فی سبیل الله»؛ «مَلْعُونٌ مَنْ ألْقی کَلّهُ عَلَی الناس». بنابراین، در شکوفایی استعدادهای انسان، «کار» امری مهم و ضروری است. کار در ابعادشناختی نیز از جهت تمرکز قوه خیال و عدم اشتغال نفس به امور بیهوده، برای رشد و بالندگی انسان مؤثر است. در این قسمت، با نظرات آلپورت، مزلو و فرانکل تقریباً مشترک است.6. احساس مسئولیت نسبت به دیگران:
اسلام به طور جدی بر این امر تأکید دارد و در حقیقت، درد نسبت به دیگران را حاصل درد خدا داشتن میداند (و همین نکته، تمایز اساسی نظر اسلام با نظرات آلپورت، اریک فروم و غیر آنهاست).با نگاهی دیگر میتوان ویژگیهایی را که انسان سالم دارد، به گونهای دیگر طبقه بندی کرد. اساساً ویژگیهای شخصیتی را در سه بخش میتوان مطالعه کرد: 1. ویژگیهای شناختی؛ 2. ویژگیهای عاطفی؛ 3. ویژگیهای رفتاری.
ویژگیهای شناختی شامل نگرشها، اعتقادات، جهان بینی و اصول تفکر هستند. ویژگیهای عاطفی که بر مبنای ویژگیهای شناختی پدید میآیند شامل عواطف، هیجانات، احساسات، گرایشها و دلبستگیها میشوند. ویژگیهای عاطفی به نوبه خود زمینه و علت بُروز ویژگیهای رفتاری و الگوهای عملکرد هستند. اینک ویژگیهایشناختی، عاطفی و رفتاری شخصیت سالم را از نظر قرآن بررسی میکنیم.
استاد مطهری در کتاب فطرت خود، در بحث ویژگیهای فطری انسان، آنها را به دو دسته کلی تقسیم کرده است: 1. ویژگیهایشناختی؛ 2. ویژگیهای عاطفی.
تمامی شناختهای غیر اکتسابی انسان در عنصرشناختی فطرت یعنی «عقل» جای میگیرند. عقل، ابزار بسیاری از تشخیصهای انسانی در مقوله به هنجاری و نابهنجاری است (که در ملاک بعدی مورد بررسی قرار میگیرد). درباره عنصر گرایشها و ویژگیهای عاطفی باید گفت انسان در درون خود، نوعی قداست نسبت به این گرایشهای فطری قائل است. این گرایشهای متعالی، مافوق عواطف حیوانیاند. این گرایشها، بنا بر نظر استاد مطهری، در پنج مقوله جای میگیرند: 1. مقوله حقیقت جویی؛ 2. مقوله خیر اخلاقی؛ 3. مقوله زیبایی؛ 4. مقوله خلاقیت و ابداع؛ 5. مقوله عشق و پرستش.
همان گونه که عنصر فطرت بر اثر گناه، کارایی خود را از دست میدهد، عقل نیز بر اثر گناه، کارایی خود را از دست خواهد داد. از این رو، برای سلامتی عقل، باید از هوای نفس دوری کرد. البته همان گونه که به واسطه گناه کارایی عقل کم میشود، با طاعت و عبادت، تحصیل علم و کسب تجربه، بر کارایی عقل در تشخیص رفتار به هنجار و نابهنجار افزوده میشود.
فطرت به رفتارهای به هنجار و به هنجاری گرایش دارد، اما این گرایش معمولاً یک گرایش کلی است و جز در برخی موارد، قادر به تشخیص رفتار به هنجار نیست. احکام عقل نیز در مواردی، بسیار کلی و عام هستند، اما همچنین در مواردی که عقل برخی رفتارهای به هنجار را معین میکند، به سبب محدود بودن دانش انسان، عقل نمیتواند همه آثار و عواقب مثبت و منفی، دنیوی و اخروی، فردی و اجتماعی رفتارهای گوناگون را ببیند. در اینجاست که خود عقل، نیاز به وحی و دین در تعلیم احکام و بیان دقیق ارزشها را تأیید میکند و نیز معلوم میشود که هر قدر این احکام جزئیتر و دقیقتر بوده و شرایط لازم برای پاسخگویی به نیازهای دائم انسانها بیشتر فراهم شده باشد، آن دین کاملتر است.
مرعشی (1383) این مبحث را در چهار قسمت کلی بررسی کرده است: ویژگیهای شناختی و شیوههای استنباط، نوع شناخت نسبت به مبدأ جهان، نوع شناخت نسبت به محیط (جهان پیرامون) و نوع شناخت نسبت به خود.
الف) شیوههای استنباط
به بیان قرآن، شخصیت سالم، پیرو ظن و گمان نیست، (یونس: 36؛ اسراء: 36) از بدگمانی پرهیز میکند و پارانوئید نیست، (حجرات: 12) اهل تعقل، تحلیل، و استنتاج منطقی است، (سباء: 46؛ بقره: 73؛ انفال: 22) اهل تحقیق، بحث، تضارب آرا و گفتگوی سالم به منظور کشف حقیقت است (زمر: 18) و به حق اصالت میدهد، نه به اکثریت. (انعام: 116؛ هود: 17)ب) نوع شناخت نسبت به مبدأ جهان
به بیان قرآن، شخصیت سالم جهان را دارای منشأ واحدی میداند که نه تنها آن را به وجود آورده، (زمر: 62) بلکه به طور لایزال آن را اداره میکند. (زمر: 62) از نظر چنین فردی، به این منشأ میتوان اتکا کرد، اما به غیر او نمیتوان (نساء: 81). هر شی که در عالم وجود دارد و هر فعلی که اتفاق میافتد همه مظهر اویند و الله جمیع همه اسما و صفات خداست که درک کامل آن برای ما ممکن نیست.ج) نوع شناخت نسبت به محیط
شخصیت سالم، مجموعه جهان و وقایع آن را پوچ و باطل و بی هدف نمیداند، (آل عمران: 191) دنیا را محل تلاش و کار و بهره برداری صحیح میداند، (قصص: 73؛ مزمل: 20؛ قصص: 77) با این حال، دنیا را شایسته دلبستگی نمیداند، زیرا مرحلهای موقتی بوده و در مقایسه با آخرت ناچیز است (توبه: 38؛ یونس: 7؛ کهف: 46). او بلایا را عامل امتحان و تکامل میداند (بقره: 124؛ بقره: 155). ارزیابی او از رویدادها به آرامش روانی وی آسیب نمیزند، زیرا میداند که چه بسا وقایع ناخوشایند که خیر هستند و چه بسا امور دوست داشتنی که شرند. به علاوه، هیچ مصیبتی رخ نمیدهد، مگر آنکه قضای الهی آن را از پیش مقدر کرده باشد (حدید: 22). مشکلات و سختیها را قرین و مقدمه آسایش و گشایش میداند و همواره امیدوار است. (شرح: 6؛ طلاق: 7؛ یوسف: 87؛ غافر: 60؛ نمل: 62) ثروت و امکانات مادی را به خودی خود عامل خوشبختی نمیداند (توبه: 55) و نژاد و قومیت را عامل برتری نمیداند (حجرات: 13).د) نوع شناخت نسبت به خود
به بیان قرآن، شخصیت سالم محدودیتهای خود را میپذیرد و از خود به اندازه توانش انتظار دارد و همین دیدگاه را نیز نسبت به دیگران دارد (بقره: 233). در عین حال، خود و هر انسان دیگر را مسئول اعمال خویش میداند. (نجم: 39-38) خود را مبرا از عیوب نمیداند و نقاط ضعف خود را میپذیرد. (یوسف: 53) در عین حال، به ارزش وجودی خود احترام میگذارد و خود را جانشین خداوند در زمین میداند. خود و سایر همنوعان خود را موجودات تصادفی ندانسته، بلکه موجوداتی ارزشمند، انتخاب شده، برگزیده و دارای رسالت میداند. (بقره: 30) خودشناسی داشته و ویژگیهای خود را شناسایی میکند و دچار خود فراموشی و از خودبیگانگی نمیشود. (ذاریات: 21-20؛ حشر: 19؛ مائده: 105) حیات خود را هدفمند میداند، نه پوچ و بی هدف و رنج و تعب را به عنوان امور اجتناب ناپذیر زندگی میپذیرد. (انشقاق: 6) او مرگ را پایان زندگی نمیداند، بلکه آن را یک مرحله طبیعی و اجتناب ناپذیر از زندگی محسوب میکند و معتقد است که مرگ به دنبال یک زندگی سالم چیز ترسناکی نیست (عنکبوت: 57؛ آل عمران: 158-157؛ مرعشی، 1383: 18)2. ویژگیهای عاطفی
شخصیت سالمی که مورد نظر قرآن کریم است، شرط شاد بودن را نداشتن مشکل نمیداند، اما در عین حال چیزی او را ذوق زده و مغرور نمیکند؛ به عبارت دیگر از دست دادن و به دست آوردن او را چندان دچار استرس نمیکند. (حدید: 23؛ غافر: 83) سرخوش و ذوق زده و مانیک نیست، لذا تفکر بزرگ منشی و فخرفروشی ندارد (قصص: 76؛ هود: 10؛ آل عمران: 188) چرا که «وَاللَّهُ لاَ یُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ». (حدید: 23) افسردگی و اضطراب ندارد. (بقره: 38؛ بقره: 112؛ انعام: 48؛ یونس: 62) در مجموع، از احساس امنیت و آرامش برخوردار است. (انعام: 82) مهار تمایلاتش را در دست دارد (نازعات: 40)، لذا میتواند خشم خود را خاموش کند، از خشونت بپرهیزد، از بدیهای دیگران بگذرد و حتی در مقابل، به آنها نیکی کند و کینه در دل نگیرد. (آل عمران: 134) حسادت نمیکند و برتری طلب نیست. (نساء: 54؛ نساء: 32؛ یونس: 83) تملق پذیر نیست. (آل عمران: 188) احساس گناه از نوع تخریبی ندارد، زیرا راه جبران اشتباهات را مسدود نمیداند؛ لذا احساس گناه او از نوع سازنده و در جهت جبران خطاهاست. (هود: 114؛ زمر: 53) به تواناییها و امکانات خود مغرور نیست و احتمال عدم موفقیت را در نظر میگیرد. (کهف: 24-23) اگر چیزی را فراموش کرد، مضطرب یا اندوهناک نمیشود. (بقره: 286) احساس حقارت ندارد، بلکه احساس ارزشمند بودن دارد و ارزیابی وی از خود مثبت است، در نتیجه به خود و دیگران احترام میگذارد، (تین: 4؛ مؤمنون: 14؛ بقره: 30) اما این احساس ارزشمند بودن منجر به خود بزرگ بینی نمیشود. (نحل: 23؛ غافر: 35؛ غافر: 56) به طور کلی، دیگران را دوست دارد و مهربان، خیرخواه و خوش نیت است (بلد: 17؛ فتح: 29) رحمت خدا تو را با خلق، مهربان و خوش خوی گردانید. (آل عمران: 159) به خدا اعتماد و توکل دارد. (شوری: 36) خداوند را به شدت دوست دارد. (بقره: 165) با پدیده سوگ کنار میآید (بقره: 156) و مسئله مرگ برای او حل شده و در او اضطراب ایجاد نمیکند. (آل عمران: 158)3. ویژگیهای رفتاری
به بیان قرآن، شخصیت سالم از اظهارنظر درباره چیزی که نمیداند پرهیز میکند. (نور: 15): فَلِمَ تُحَاجُّونَ فِیَما لَیْسَ لَكُم بِهِ عِلْمٌ. (آل عمران: 66) تشنه آموختن به منظور رشد است. (کهف: 66) پیش داوری نمیکند و اهل تحقیق است. (زمر: 18) حق را مخفی نمیکند و حقیقت را میگوید، حتی اگر بر علیه خود یا نزدیکانش باشد. (بقره: 42؛ نساء: 135؛ انعام: 152) رفتار وی با شناخت و عواطف او هماهنگی و سازگاری دارد؛ لذا دورنگی، ریا و نفاق ندارد. روراست و راستگو است. (احزاب: 24؛ صف: 3-2؛ آل عمران: 167) اهل رعایت حد و مرزها و قوانین است، (نحل: 128؛ اعراف: 96) حتی اگر در تنگنا بیفتد، دست به ستم یا قانون شکنی نمیزند. (طلاق: 2) در مشکلات وقار و صبر خود را از دست نمیدهد. (بقره: 177؛ معارج: 5) ضمن سازگاری با محیط، در حد توان به رفع اشکالات محیط میپردازد. (هود: 88) برای جبران اشتباهاتش تلاش میکند. (نساء: 17) رفتار متکبرانه ندارد. (لقمان: 18) در حفظ حریم و احترام دیگران کوشاست؛ لذا غیبت، تمسخر، عیب جویی و هرزه زبانی نمیکند، حتی به بهانه شوخی. (حجرات: 12-11) آنچه از دیگران انتظار دارد، خودش عمل میکند. (بقره: 44) در تعامل با دیگران منصف است. (هود: 85) کم کاری نمیکند. (مطففین: 3-1) مردم آزار و ضد اجتماعی نیست، از خشونت پرهیز میکند و رفتار نرم و توأم با مهربانی دارد. (احزاب: 58؛ آل عمران: 159؛ آل عمران: 134) آرام سخن میگوید و آرام رفتار میکند. (لقمان: 19) آسایش دیگران را بر آسایش خود ترجیح میدهد. (حشر: 9) سخاوتمند و دست و دل باز است، (حشر: 9) اما از حق خود و حق مظلوم دفاع میکند (نساء: 148؛ شوری: 41؛ بقره: 279؛ نساء: 75) و اگر نتواند حق خود را بگیرد، از جایگاه ظلم بیرون میرود (هجرت میکند). (نحل: 41) اگر به او بدی شود، حداکثر به همان اندازه پاسخ میدهد نه بیشتر، (نحل: 126) اما ترجیحاً از بدی دیگران میگذرد (نحل: 126؛ شوری: 43) و در حالت بهتر، بدی را با خوبی پاسخ میدهد. (رعد: 22 و قصص: 54) به دیگران نیکی میکند و نیکی آنان را با نیکی پاسخ میدهد (رحمن: 60) و ترجیحاً نیکی دیگران را با نیکی بالاتری پاسخ میدهد. (نساء: 86) اگر به کسی نیکی کرد، او را با منت نمیآزارد. (بقره: 264؛ مدثر: 6) برای افزایش احساس ارزشمندی خود، دیگران را تحقیر نمیکند. (زخرف: 54) رفتار نمایشی ندارد. (انفال: 47؛ ماعون: 6) اجتماعی است و تک روی و انزوا ندارد. (آل عمران: 103) به نحو مؤثر ارتباط برقرار میکند و یک شنونده فعال است؛ (زمر: 18) - جالب آن است که در این آیه به جای کلمه یسمعون (شنیدن) از کلمه یستمعون (گوش دادن) استفاده شده که نشان دهنده شنیدن فعال است - جا را برای حضور اجتماعی دیگران تنگ نمیکند. (مجادله: 11) استقلال فکری دارد، (مائده: 48؛ انعام: 116؛ بقره: 166) در عین حال استبداد رأی ندارد و از مشورت دیگران بهره مند میشود. (شوری: 38) رفتار برتری جویانه ندارد. (قصص: 83؛ یونس: 83) نسبت به امانت و قول خود متعهد است. (مؤمنون: 8 و معارج: 22؛ اسراء: 34؛ آل عمران: 76؛ بقره: 177) خیانت نمیکند. (یوسف: 52) برای خودکفایی مالی تلاش میکند، (نحل: 14؛ مزمل: 20) اما بیش از حد مال اندوزی نمیکند (عامل استرس). (توبه: 34؛ تکاثر: 1) برای خود محدودیتهای ساختگی قائل نمیشود و خود را از نعمتهای پاکیزه دنیا محروم نمیکند. (مائده: 87؛ اعراف: 32) هدف اصلی او در بهرهگیری از نعمات دنیوی، سعادت اخروی است. (قصص: 77) در غذای مصرفی خود دقت میکند و هر چیزی را نمیخورد، (بقره: 172) به خصوص از مصرف موادی که اندیشه را مختل میکنند (مانند الکل) خودداری میکند. (مائده: 91) پرخوری و شکم بارگی نمیکند. (اعراف: 31) روابط جنسی تنظیم شده و کنترل شدهای دارد. (مؤمنون: 8-5) چشم چرانی نمیکند (یک انحراف شناخته شده روانی). (نور: 31-30) متقابلاً از خودنمایی تحریک آمیز هم پرهیز میکند. (نور: 31؛ احزاب: 32) از مزایای روانی تشکیل خانواده بهره مند میشود. (روم: 21) برای کنترل احساسات جنسی خود از مکانیسمهای دفاعی مانند سرکوب استفاده نمیکند، بلکه مکانیسمهای تطابق را به کار میبندد؛ یعنی در صورت امکان این غریزه را به طریق سالم ارضا میکند (حل مسئله با مکانیسم تطابقی تسلط و مهارت) و در غیر این صورت، از مکانیسمهای تطابقی دیگری مانند تصعید و تعلیه و دینگرایی استفاده میکند، (نور: 32 و 33؛ طلاق: 3-2) اما با غیر هم مسلک خود ازدواج نمیکند (به دلیل عوارض روانی برای زوجین و فرزندان که در جای خود اثبات شده است). (بقره: 221) به نظافت و بهداشت فردی اهمیت میدهد. (مدثر: 5-4؛ بقره: 222) سحرخیز است. (آل عمران: 17) رفتارهای خودتخریبی، خودآزاری و خودکشی ندارد. (نساء: 29) از آثار روانی انفاق بهره مند میشود. (بقره: 265) برای منابع ارزش قائل است و ریخت و پاش نمیکند. (اسراء: 27-26) در طول روز ساعاتی را به تمرکز فکری معنوی و نیایش میگذارند (طه: 14) و در اکثر حالات به یاد خداست. (جمعه: 10) اهل اتلاف وقت، لغو و بیهودگی نیست و از امور بی محتوا و بی نتیجه پرهیز میکند (مؤمنون: 3؛ فرقان: 72) و از بیکاری دوری میکند، اما همزمان به کارهای متعددی نمیپردازد (زیرا هر دو، منبع استرس هستند)؛ لذا با اتمام هر یک، کار جدیدی را آغاز میکند. (انشراح: 7)نتیجه گیری
اکثر نظریههای مطرح شده در روانشناسی مثل روان تحلیلگری، نظریه روابط شیء، نظریههای انسانگرایی و وجودی، نظریههایشناختی و رفتاری و... به تبیین انسان به عنوان اساس نظریه خود پرداختند و شخصیت انسان را مورد تحلیل قرار داده و نحوه سلامتی و کمال او را به تصویر کشیدهاند. اما از آنجا که ذهن بشر محدود بوده و قادر به درک تمام ابعاد مخلوقات خدا از جمله انسان نیست، تمام نظریات مطرح شده در روانشناسی دارای نقصهای کلی یا جزئی هستند که این نواقص مورد نقد قرار گرفتهاند. در این میان، دین مبین اسلام که از طرف خالق او برای هدایت بشریت نازل شده، ابعاد او را به طور کامل به تصویر کشیده است. البته هر چند در تحقیق حاضر آیات و روایات دینی جمع آوری شده ولی که تنها یک اسلامشناس واقعی میتواند حقیقت انسان و ابعاد او را از دین استخراج کند.آیین زندگی ساز اسلام که بر طبیعت و فطرت انسان استوار است (و تغییری در آن پدید نمیآید) نه تنها سلامت جسمانی و سلامت روانی خود فرد را در نظر دارد، بلکه آرامش و سلامت جامعه و عملکرد فرد در قبال آن را نیز نادیده نمیگیرد؛ زیرا اگر تنها رفتار فرد و احساس رضایت وی را در قبال خودش مورد نظر قرار دهیم، ممکن است این رضایتمندی با منافع افراد دیگر و آزادیشان در تضاد باشد. از آنجا که هدف روانشناسی اسلامی رسیدن به کمال مطلق و کسب قابلیت جانشینی خدا بر روی زمین و احراز شایستگی داشتن نفخه الهی است، هر عامل بازدارنده برای رسیدن به این هدف، از موانع رشد تلقی شده و آنچه رسیدن به کمال واقعی انسانی را فراهم کند، به عنوان سلامت و بهداشت روانی محسوب میشود.
پینوشتها:
* دانشجوی دکترای مشاوره دانشگاه اصفهان
** دانشیار گروه مشاوره دانشگاه اصفهان
1. freud
2. Schultz
3. Adler
4. Alport
5. Rater
6. Prochaska
7. Yung
8. Yung
9. Pins
10. Vanger
11. May
12. Yaulom
13. Maslow
14. Rojers
15. humanism
16. Ellis
1. آذربایجانی، مسعود، 1375؛ انسان کامل (مطلوب) از دیدگاه اسلام و روانشناسی، مجله حوزه و دانشگاه، شماره 9.
2. احمدی، علی اصغر، 1368، روانشناس شخصیت از دیدگاه اسلام، امیرکبیر.
3. پروچاسکا، جیمز؛ نورکراس، جان، 1381، نظریههای روان درمانی، ترجمه یحیی سید محمدی، تهران، رشد.
4. تاد، جودیت، سی. بوهارت، آرتور، 1379، اصول روانشناسی بالینی و مشاوره، ترجمه مهرداد فیروزبخت، تهران، رسا.
5. حسن محمد شرقاوی، 1366، گامی فراسوی روانشناسی اسلامی یا اخلاق و بهداشت روانی در اسلام، ترجمه سید محمدباقر حجتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی.
6. خدا رحیمی، سیام، 1374، مفهوم سلامت روانشناختی، انتشارات جاودان خرد.
7. روزنهان، دیویدال؛ سلیگمن، مارتین، ای. پی. 1379، روانشناسی نابهنجاری، ترجمه یحیی سید محمدی، تهران، نشر ساوالان.
8. شولتز دوان، 1368، روانشناسی کمال. ترجمه گیتی خوشدل، تهران، نشر نو.
9. شولتز، دوران، شولتز سیدنی الن، 1386، نظریههای شخصیت، ترجمه یحیی سید محمدی، نشر روان.
10. شولتز، دوان، شولتز سیدنی الن، 1384، روانشناسی نوین، ترجمه علی اکبر سیف و همکاران، نشر دوران.
11. گلاور، جانای و برونیگ راجر اچ، 1386، روانشناسی تربیتی و کاربرد و اصول آن، ترجمه علینقی خرازی، نشر دانشگاهی، چاپ هفتم.
12. کدیور، پروین، 1382، روانشناسی تربیتی، تهران، انتشارات سمت.
13. مزلو، آبراهام، 1367، روانشناسی شخصیت سالم، ترجمه شیوا رویگران، تهران، گلشایی.
14. محمد عثمان، 1367، قرآن و روانشناسی، آستان قدس رضوی، نشر بنیاد.
15. مطهری، مرتضی، 1376، انسان کامل، قم، صدرا.
16. مطهری، مرتضی، 1362، تعلیم و تربیت در اسلام، قم، صدرا.
17. مرعشی، سید علی، 1383، بهداشت روانی در قرآن، مجله نقد و نظر، شماره 35 و 366.
18. مزلو، 1367، ابراهام انگیزش و شخصیت، ترجمه احود رضوانی، انتشارات آستان قدس رضوی.
19. مزلو، ابراهام، 1367، روانشناسی شخصیت سالم، ترجمه شیوا رویگران.
20. نصری، عبدالله، 1376، سیمای انسان کامل از دیدگاه مکاتب، انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی.
21. هاوتون، کیت و دیگران، 1382، رفتار درمانیشناختی، ترجمه حبیب الله قاسم زاده، نشر ارجمند.
منبع مقاله :
جمعی از نویسندگان، (1394)، مجموعه مقالات نخستین کنگره بینالمللی علوم انسانی اسلامی (جلد 4)، تهران: آفتاب توسعه، چاپ اول