مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
جایر به سال 1928 در لندن دیوان بزرگی به نام اعشی چاپ کرد؛ (1) بر اساس نسخهی خطی اسکوریال به روایت ثعلب متوفی 291 و نسخهی خطی دارالکتب المصریة، و دو نسخهی رونوشت آن در استراسبورگ و زاخو، و یک نسخهی خطی در پاریس، و نسخهی دیگری در لیدن. جایر بر این جمله آنچه از شعر منسوب به اعشی (و نیز دیگر شاعران ملقب به اعشی) در کتب ادب یافته، الحاق کرده است.
تکیهی جایر اساساً بر نسخهی خطی اسکوریال به روایت ثعلب است که هر چند از آخر ناقص بوده لیکن هفتاد و هفت قطعه و قصیده از اعشی دارد. پنج قصیده نیز از پنج نسخهی خطی دیگر بدان اضافه شده. این نسخه ها در پانزده قصیده مشترکند اما هیچ یک از پنج نسخه (مصر، استراسبورگ، زاخو، پاریس و لیدن) اصالتشان روشن نیست و لذا قابل اعتماد نیستند، و به احتمال قوی منتخباتی هستند از نسخهی ثغلب نه عین روایت ثعلب. در «دارالکتب المصریة» عکسی از یک نسخهی خطی مربوط به «مکتبة المتوکلیة» یمن هست شامل چهل و هشت قصیده و قطعه از اعشی. کاتب در آغاز کتاب تصریح میکند: «هذا کتاب فیه من شعر الاعشی...»، یعنی بخشی از دیوان اعشی است نه کل آن. همچنین منتخبات نشان میدهد که روایتی است کوفی، لیکن قصایدی دارد که در نسخهی روایت ثعلب [کوفی] نیامده. البته این دلیل نمی شود که مشتق از روایت ثعلب نباشد زیرا چنانکه گفتیم نسخهی اسکوریال ناقص است و اوراقی کم دارد. بدینگونه روایت بصری از شعر اعشی در دست نداریم، غیر از دو قصیدهی 6 و 11 که شارح دیوان تصریح میکند اولی را ابوعبیدة بر ابوعمروبن علاء قرائت کرده و دومی را اصمعی از ابوعمرو شنیده است. بعلاوه شارح تصریح میکند که قصاید 28 و 29 و 30 و 57 و 65 و 66 به روایت ابوعمرو است و جایر آن طور که در مقدمه نوشته، ابن ابوعمرو را «ابن علاء» پنداشته حال آنکه ابوعمرو شیبانی صحیح است که روایت دواوین بدو برمی گردد و شیبانی روایتگری است کوفی که سکری و ثعلب و امثال اینها از او دیوان روایت کردهاند. البته شارح تصریح کرده که قصاید 1 و 29 و 34 و 55 و 58 و 59 و 60 از روایت ابوعبیدة بصری است؛ هر چند قدما در نسبت قصیدهی شماره 60 ابراز تردید کرده آن را از ابن دأب دانستهاند. (2) به هر حال از دیوان اعشی روایت بصی کاملی در دست نداریم، آنچه هست روایت کوفی است که در مواردی به روایت بصری هم اشاره دارد.
اگر در نظر آریم که روایت کوفی از شعر جاهلی دقیق نیست و همچنانکه در مورد دیوان امرءالقیس و نابغه و زهیر اشاره کردیم افزودهها دارد، ضروری مینماید که روایت دیوان اعشی را بدون احتیاط و مراقبت شدید نپذیریم. از اتفاق راوی و نشر دهندهی دیوان اعشی، مسیحی سالخوردهای بوده به نام یحیی (یا: یونس) بن متی که ممکن است همو در اشعار دستکاری کرده و چیزهایی از خود بدان الحاق نموده و مضامین مسیحیانه در آن افزودهباشد. آوردهاند که یحیی بن متی راوی دیوان اعشی میگفت: اعشی قدری است به دلیل آنکه گوید:
«استأثرالله بالوفاء و بالـ *** ـعدل و ولی الملامة الرجلا» (3)
یعنی «خداوند وفا و دادگری را فضیلت مینهد و بر مردی که چنین نیست ملامت روا میدارد»
یکی پرسید: این اعتقاد و مذهب از کجا آوردهبود؟ جواب داد: «از عبادیون حیره که برای شراب خریدن نزدشان میرفت، و آن عقیده را تلقینش کردند!» اما بعید است که اعشی نظرش آنقدر نافذ باشد که از نظریهی آزادی انسان در اعمالش سخن گوید و حتی به شیوهی معتزله از «عدل الهی» دم زند. حقیقت آنکه راوی مسیحی شخصاً بیت را برساخته است. حتی ابن قتیبه در تمام قصیده شک کرده و بعد از آنکه چند بیتی میآورد گوید: این شعری است منحول. (4) بجاست که ما نیز در صحت تمام قصاید منسوب به اعشی که منعکس کنندهی افکار مسیحانه یا اسلامی است تردید کنیم؛ در مورد اول از این جهت که راویش مسیحی بوده، و در مورد دوم چون اعشی نمی توانسته است اندیشههای اسلامی را که معهود جاهلیان نبوده بر زبان آوردهباشد. همچنین است اشعاری که الفاظ و عبارات و اسلوب قرآنی دارد. از نوع اخیر قصیدهای است که گویند در مدح پیغمبر سروده بود - که گفتیم به ملاقات حضرت نایل نشد -؛ چند بیتش این است:
اذا أنت لم ترحل بزاد من التقی *** ولاقیت بعد الموت من قد تزودا
ندمت علی أن تکون کمثله *** و أنک لم ترصد لما کان ارصدا
فایاک و المیتات لا تأکلنها *** و لا تأخذن سهماً حدیداً لتفصدا
وذا النصب المنصوب لا تنسکنه *** ولا تعبد الأوثان والله فاعبدا
وصل علی حین العشیات والضحی *** ولا تحمد الشیطان والله فاحمدا
ولا السائل المحروم لا تترکنه *** لعاقبة ولا الأسیر المقیدا
و لا تسخرن من بائس ذی ضرارة *** و لا تحسبن المرء یوماً مخلدا
ولا تقربن جارة ان سرها *** علیک حرام فانکحن أو تأبدا
یعنی «وقتی تو با توشهی تقوی کوچ نکرده باشی و بعد از مرگ، کسی را که توشه برداشته است ببینی، پشیمان میشوی بر اینکه چرا مثل او نیستی، و آماده نشدهای برای چیزی که آماده شده است. میته مخور و ذبح غیرشرعی مکن انصاب و اوثان را مپرست شبگیر و چاشتگاه نماز بخوان خدای را نیایش کن نه شیطان را سائل محروم را و اسیر را وامگذار فقیر را ریشخند مکن و مپندار که کسی جاویدان میماند. به زن همسایه نزدیک مشو یا نکاح، یا جدایی همیشگی».
که به یک نظر میتوان فهمید جعلی است زیرا گوینده نه تنها به تعالیم اسلامی دعوت میکند بلکه عین عبارات قرآنی را به نظم کشیده است. در بیت اول آیهی خیرالزاد التقوی [بقره 197]، و در بیت سوم و چهارم مضمون آیهی 173 سورهی بقره را آورده و در بیت پنجم تلمیحی است به آیهی 41 آل عمران و در بیت ششم عین لفظ آیهی 19 از سورهی ذاریات و در بیت هفتم عین لفظ آیهی 11 سورهی حجرات و در بیت هشتم مضمون آیهی 32 از سورهی اسراء و آیهی 33 از سورهی نوح را به نظم درآورده است. از این همه پیداست که قصیده ساختگی است و با روحیهی اعشی نمی سازد. نمی توان پذیرفت که او قرآن را چنین استماع و تلقی کرده و باور داشته، آنگاه از ملاقات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) و ارشاد یافتن از حضرتش تن زند.
ما نه تنها در قصیدهی مذکور شک داریم بلکه در دیگر قصاید اعشی که مضامین و مفاهیم اخلاقی اسلامی یا مضامین مسیحانه دارد تردید میکنیم. به همین قیاس قصیدهی شمارهی پنج در مدح قیس بن معدیکرب مشکوک است که در آن ممدوح را به صفت تقوی پیشگی و خداپرستی ستوده گوید: «راهب نیز با صلیب ستایی و نماز و نیازش، پرهیزگاری و خداترسی وی را ندارد.» (5) در بیت دیگری از همین قصیده، گوینده آیهی فَإِنَّهُ یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفَى [سورهی طه آیه 7] را به نظم کشیده و گفته است:عطاء الاله فانَّ الالـ *** ـه یسمع فی الغامضات السرارا
یعنی «عطای خداوندی که در پیچیدگیها، نهفتهها را میشنود».
همچنین قصیدهی شمارهی 15 که گوینده در بیتی به جامههای راهب (کنایه از اعمال شایسته) سوگند خورده گوید:
و انی و ثوبی راهب اللج و اللتی (6) *** بناها قصی و المضاض بن جرهم
درست است که ضمناً به کعبه نیز سوگند خورده اما شعر بعدی شبهه را قویتر میسازد: «و ما جعل الرحمن بیتک فی العلا» چه میدانیم کلمهی «رحمان» میان شاعران اسلامی رایج است و از قرآن اقتباس شده و در جاهلیت معمول نبوده، [رجوع کنید به تفاسیر ذیل آیهی 110 سورهی اسراء و آیهی 60 سورهی فرقان]. ما همین اتهام جعل را بر بیتی از قصیدهی 33 که در آن به مسیح و بانگ ناقوس قسم خورده وارد میدانیم، و نیز در مجعول بودن بیت زیر از قصیدهی 28 شکی نداریم که گویا در مدح نعمان گفته است:
فلا تحسبنی کافراً لک نعمة *** علی شهید شاهد الله فاشهد
یعنی «مرا کفران کنندهی نعمت خود مپندار که گواه الهی کار مرا مینگرد و بر من شهادت دهد». که اندیشهی گواه بودن فرشتگان خدا بر گناه، در اسلام شناخته شد و جاهلیان بدان آشنا نبودند. پیشتر گفتیم که ابن قتیبه در قصیدهی شمارهی 35 شک کرده و آن بیت متضمن عقیدهی «قدریه» که یاد کردیم از همین قصیده است. قصیدهی 66 را میتوان گفت منظومهای است از مواد و موضوعات قرآنی، ازین قبیل:
و ربک لاتشرک به ان شرکه *** یحط من الخیرات تلک البواقیا
بل الله فاعبد لاشریک لوجهه *** یکن لک فیما تکدح الیوم راعیا
یعنی «شرک بر پروردگارت میار که باقیماندهی نیکیهای ترا هم تباه میسازد بلکه خدا را بپرست و برای ذات او شریک قائل مباش تا پاسدار دسترنج تو باشد»
[برای مقایسه نگاه کنید به آیهی 26 از سورهی حج و آیهی 27 سورهی الرحمن و آیهی 115 از بقره]. جعل کنندهی قصیده سخن را به تقوای الهی و صلهی رحم و رد امانت به صاحب آن، و عفت ورزیدن در باب زن همسایه، میکشاند و [از قول اعشی] هشدار میدهد: «فانک لا تخفی علی الله خافیاً»، [برای مقایسه نگاه کنید به آیهی 29 آل عمران، 25 نحل، 284 بقره و 54 احزاب و 19 غافر]، و بالاخره میگوید: «کفی بکلام الله عن ذاک ناهیاً»، شک نیست که این قصیدهای است اسلامی.
نکتهی مهمی که جلب نظر میکند انتساب اشعار پندآمیز و عبرت آموز است به اعشی. بی شک یحیی بن متی نقش مهمی در این باب داشته و قصاصان و واعظان مسلمان بر بافتههای او افزودهاند و اعشی را به قیافهی یکی از واعظان کوفه در آوردهاند که با مردم از عبرت روزگاران و ناپایداری جهان و در نوردیده شدن بساط شاهان بر اثر مرگ، حرف میزدند: همهی مردم مردنیند، و همه چیز فنا شدنی، و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام [الرحمن - 27]. این معانی نه در یکی دو قصیده بلکه در قصاید متعدد مشهور است مثلاً قصیدهی شمارهی 2 را بخوانید، میبینید از زندگانی انسان و رنج و بدبختیش بر اثر مرگ و بیماریها و اندهان سخن میآغازد و اینکه از مرگ گریزی و گریزی نیست، و صحبت را به اخبار شاهان پیشینه میکشاند، و ناگهان از لذتجوییهای خود یاد میکند. جالب اینکه قدما صحت انتساب این قصیده را منکر شدهاند. (7) همین طور است قصیدهی شمارهی 4 که گویندهاش از گردش در ممالک سخن میراند منجمله اورشلیم و حبشه [که پیشتر دو بیتش نقل شد]، اما این تنها محل تأمل نیست بلکه در ادامهی شعر قصهی «حصن الحضر» (8) و ویران شدنش توسط لشکریان شاپور را آورده چنین نتیجه میگیرد:
«و فی ذاک للمؤتسی اسوة *** و مأرب قفی علیها العرم»
یعنی «در همهی اینها برای شخص پیروی کننده نمونه و الگویی هست، و همچنین در سد مأرب که سیل بنیانکن از پی آن درآمد».
آنگاه به داستان سیل عرم که سد مآرب را ویران ساخت و حمیریان بر اثر آن پراکنده و آواره شدند میپردازد و از آن پندی نو بر میگیرد.
قصیدهی شماره 13 نیز از همین قبیل است شامل قصهی زرقاء یمامه و اینکه قوم او هشدارش را ندیده گرفتند و پایمال لشکریان تبع شدند و هستیشان زیر و زبر شد. قدما این را نیز به دیدهی شک و استنکار نگریستهاند. (9) در قصیدهی شمارهی 14 ذکری از شاهان پیشینه نیست اما توصیههای اخلاقی با نشانههای اسلامی دارد، و به موعظه شبیه تر است تا شعر؛ از این قبیل:
خویشت آن نیست که نزدیکی و نسبت دارد! *** بلکه آن کس که به تو لطف و محبت دارد
گوینده خود را از ناسپاسی و نکوهیدگی (عاق والدین بودن) پاک میداند و میگوید بابت این نصیحتها چشمداشتی از مردم ندارد بلکه منتظر جزای خیر از پروردگار است. خود همین «نصایح» که به شخصی مثل اعشی نسبت دادهشده، تردید انگیز است. همچنین است قصیدهی شمارهی 33 که در نابودی زندگی و همه چیز درازگویی میکند: همه هلاک شدنیاند، همچنانکه ساسان شاه ایران [کذا] و موریس امپراتور و خسرو شاهنشاه همه مردند. این حصن تیماء که سلیمان ساخت، برای عادیاء [پدر سموأل شاعر یهودی] کاری نساخت؛ آنگاه گوینده به مناسبت، حصن عادیاء را به توصیف کشیده. و نیز میگوید اموال نعمان و باجها که میگرفت برایش سودمند نیفتاد و از سرنوشت نرست. و بر همین روال است قصیده شماره 36 که در آن میخوانیم:
انما نحن کشیء فاسد *** فاذا أصلحه الله صلح
یعنی «همانا ما مثل چیز فاسدی هستیم که وقتی خدا آن را اصلاح کرد درست میشود».
و در آن از ملوکی همچون عمروبن هند یاد میکند، و همه موعظت است و عبرت؛ و نتیجه میگیرد که آدمیان بناچار مردنیند. همچنین است قصیدهی شمارهی 39 و 53. در قصیدهی 54 از قصر حمیریان موسوم به ریمان سخن میرود که به دست حبشیان و ایرانیان افتاد و فرسوده و خرابه گشت.
قطعههای شمارهی 56 و 60 را قدما منکر شدهاند. (10) ابیاتی از قصیدهی اخیر با قصیدهی 72 درآمیخته که بدین جهت این یکی را هم مشکوک میدانیم. در مورد قصیدهی 62 قدما متذکر شدهاند که با شعر نابغهی شیبانی مخلوط شده (11). در قصیده شماره 79- مدح ایاس بن قبیصة - گوینده، ممدوح را دعا میکند که خدایش اجر نوح دهاد؛ همچنانکه نوح را با الهام کشتی ساختن از توفان در امان داشت [و به علت اشاره به یک داستان از کتب آسمانی، از زبان اعشی، قصیده مورد شک است]، و در آخر دیوان به قصیدهی شمارهی 82 برمی خوریم که در بعضی ابیات با قصیدهی عوف بن احوص به روایت مفضل ضبی متفق است، بعلاوه چند بیت از همین قصیده را جاحظ به مضرس بن زرارة بن لقیط نسبت دادهاست. (12)
و این تمام آن قصایدی نیست که قابل اعتماد نمی باشد بلکه علاوه بر مضامین پندآمیز و اندیشههای مسیحی و اسلامی، راویان جعال قصاید و اشعار فراوانی بدو بستهاند که جعلی بودن آنها را از راه مقایسه با سنتهای شعر جاهلی، و سبک خود اعشی در قصاید بلند که انتسابش صحیح است تشخیص میدهیم. گاه قصیده شکل قصه پردازی دارد که از جاهلیان معهود نیست، بر این اساس اگر دیوان را مطالعه کنیم به چند قصیده برمیخوریم که ما را به تأمل وامی دارد از جمله قصیدهی شمارهی 12 که در آن از کور بودن شاعر و عصاکش وی سخن میرود، حال آنکه مسافرتهای فراوان اعشی نشان میدهد که وی کور نبوده بلکه تنها بیناییش ضعیف بوده است. دیگر قصیدهی شماره 20 است با اسلوب نرم و سست که به شعر عباسیان شبیهتر است تا جاهلیان. در قصیدهی شمارهی 25 داستان سموأل که امرءالقیس سلاحهایش را بدو سپرد بتفصیل آمده: امرء القیس پیش از آنکه راهی دربار قیصر شود صد زره به سموأل میسپارد. حارث بن ظالم (یا حارث غسانی) سموأل را زیر فشار میگذارد که امانت امرءالقیس را بستاند، اما سموأل حصاری میشود، و حارث بر پسر سموأل که (بیرون قلعه) مشغول شکار بود دست مییابد و سموأل را تهدید میکند که یا زرهها را بده یا پسرت را میکشم. سموأل ابا نموده به امانت خیانت نمی ورزد و حارث زیر چشم پدر، پسر را میکشد. این قصهای است در اصل مشکوک و آنچه بیشتر مؤید شک است خصوصیت تفصیلی آن است که جعلی بودنش را نشان میدهد. بسا که یکی از اعقاب سموأل در دورهی اسلامی آن را برساخته باشد. به همین دلیل قطعهی شمارهی 24 مقدم بر این قصیده را نیز مشکوک میدانیم. قدری که در دیوان پیش برویم به قصیدهی شمارهی 39 برمی وریم که پس از بیان هلاکت اقوام پیشین که تردیدانگیز است، حدود بیست بیت تغزلی میآید. شاعر در این ابیات شرح میدهد که چگونه پیک شیطان صفت و بیباکی به سراغ معشوقهاش فرستادند و پیک از چنگ مراقبان بدر رفته خود را به معشوقهی شاعر میرساند. زنک، نخست تحاشی میکرده، اما نرم گردیده وعدهی ملاقات میان اعشی و معشوقه گذارده میشود. طبق قرار، شاعر در غفلت مراقبان نزد محبوبه راه مییابد و در کنارش میخوابد و توصیف بغلخواب را بی پرده بیان میکند. شک نیست که این قصهپردازی نیز به نوبهی خود ساختگی و جعلی بودن قصیده را آشکارا مینماید. اما غرض ما این نیست بلکه میخواهیم بگوییم این ردیف شعر تغزلی قصصی (منتسب به اعشی) منحول است، به همین خاطر قصیدهی شمارهی 52 را مشکوک میدانیم که توصیف و تغزل خالص است و نشانی از مدح و فخر و هجا که از اعشی معهود است، ندارد. آنچه باعث مزید تردید میشود آنکه گوینده عنان خیال را رها کرده دنبال یک تشبیه را میگیرد. مثلاً میگوید: رطوبت دهان معشوقه به زنجبیل و سیب عسل آلوده میماند، و به دنبال آن شرحی است از تهیه کنندگان عسل! میدانیم عشیرهی قیس بن ثعلبة به تولید عسل شناخته نبوده بلکه هذیلیان بدین کار اشتغال داشته و معروف بودهاند. در قصیدهی شمارهی 55 به الفاظ فارسی فراوان برمیخوریم [لذا منحول است]. قصیده 63 موضوع مشخصی ندارد و ظاهراً جعل کنندگان خواستهاند از زبان اعشی سفرهای [نرفتهی] او را به شامات نزد غسانیان و به عماد نزد بنی جلنداء بازگویند. نیز دو قصیدهی 64 و 65 همه تغزل و باده ستانی است [یعنی برای مدح یا فخر با هجو سروده نشده، لذا از اعشی نباید باشد]. در قصیده 76 نیز تردید داریم، چه گفتهاند در مدح قیس بن معدیکرب است اما جز سه بیت مدیحه ندارد و بقیه در تغزل و باده ستایی است و برعکس شیوهی مألوف اعشی است که با غزل میآغازد آنگاه به مدح میپردازد. قصیدهی شماره 77 را هم مشکوک میدانیم نه تنها به خاطر تغزل بی پرده و هرزهاش، (13) بلکه چون بیست و چهار بیت غزل است و سه بیت وصف ناقه و تنها پنج بیت فخریه است. همچنین قصیدهی شمارهی 78 که وصف عیاشی و هرزگی در بیست و دو بیت آمده و پنج بیت به مدح اختصاص دارد. همچنین قصیدهی شمارهی 80 که تغزل محض است به شیوهای سست. موضوع قصیدهی 81 عذرخواهی از علقمة بن علاثه است؛ پیداست این را جعالانه بر ساختهاند تا اثر هجو تندی، را که اعشی علیه علقمة بن علاثه سروده بود بزدایند. اما نمی شود که شاعری در قصیدهی درازکسی را هجو کند و میان عرب بپراکند، آنگاه با شش بیت پوزشخواهی نماید.
اضافه بر این جمله که مشکوک یا مردود دانستیم، اگر قطعات کوتاهی را که به سبب معدود بودن ابیات، اصالتشان قابل آزمایش و تشخیص نیست (و عبارتند از شمارههای 31 و 37 و 41 و 43 و 44 و 45 و 46 و 47 و 48 و 49 و 50 و 51 و 57 و 58 و 59 و 61 و 67 و 69 و 71 و 74 و 75) کنار بگذاریم میتوان گفت بقیه قطعات و قصاید دیوان (به شمارههای 1 و 3 و 6 و 7 و 8 و 9 و 10 و 11 و 16 و 18 و 19 و 21 و 22 و 26 و 27 و 28 و 29 و 30 و 33 و و 34 و 38 و 40 و 68 و 70 و 73) به درجات مختلف قابل اتکاء و اطمینان برای بحث و تحقیق هستند و از این میان شمارههای 1 و 29 و 34 که سندش به ابوعبیدة و 6 و 11 که سندش به ابوعمروبن علاء میرسد از لحاظ صحت و مستند بودن در اوج است زیرا روایت بصری - که صحیحترش میدانیم - روایت کوفی را تأیید میکند. با این حال از همین قصاید نیز ابیات و اشعاری را که جایر ناشر دیوان از بعضی کتب الحاق کرده باید حذف و صرف نظر نمود، چه با یک نگاه اشتباهی بودن انتساب آنها را به اعشی میتوان تشخیص داد.
پینوشتها:
1-این دیوان با شرح محمد حسین وسیلهی «مکتبة الآداب» قاهره به سال 1950 منتشر شده است. (نویسنده)
2- دیوان، ص 207. (نویسنده)
3- الاغانی، ج9، ص 113-112؛ المصادر الشعر الجاهلی، ص 238. (نویسنده)
4- الشعر و الشعراء، چاپ دارالمعارف، ص 14. (نویسنده)
5- و ما أیبلی علی هیکل *** بناه و صلب فیه وصارا
یراوح من صلوات الملیر *** ـک طوراً سجوداً و طوراً جؤارا
بأعظم منه تقی فی الحساب *** اذا النسمات نفضن الغبارا
6- معروف است که تصدی کعبه نخست به عهدهی جرهم بوده و بعداً به قصی [بن کلاب] منتقل شد. - مؤلف. (نویسنده)
7- الموشح مرزبانی، ص 49. (نویسنده)
8- «الحضراء» شهری بوده است در جنوب غربی موصل که چند مرتبه رومیان بر آن مسلط شدند تا شاپور اول آن را فتح کرد. این شهر بر اثر زلزله ویران گردید. (رجوع کنید به فرهنگ معین، قسمت اعلام). - م. (مترجم)
9- همان. (نویسنده)
10- دیوان، ص 204؛ السیرة النبویة ابن هشام، ج1، ص 66. (نویسنده)
11- دیوان، ص 208. (نویسنده)
12- المفضلیات، شعر شماره 36؛ الحیوان، ج5، ص 78. (نویسنده)
13- مترجم گوید با آنکه خود مؤلف پیشتر به تغزلات بی پرده و هرزهی اعشی اشاره کرده بود، معلوم نیست اینجا چرا همین را دلیل منحول بودن شعر منتسب بدو میداند. (مترجم)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمهی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.