نویسنده:سمانه حجار پور خلج (1)
منبع:راسخون
منبع:راسخون
5. قیام محمد بن امام جعفر صادق علیه السلام ملقب به محمد دیباج
محمّد، مردى دلیر، سخاوتمند و زاهد بود و چهرهاى زیبا داشت؛ از این جهت به وى دیباج مىگفتند. روش وى این بود كه یك روز در میان روزه مىگرفت. همسرش در وصف سخاوت او مىگوید: محمد با لباس نو از نزد ما مىرفت ولى به هنگام بازگشت، آن رابه مستمندى مىبخشید. نیز نقل كردهاند وى همه روزه براى میهمانانش گوسفندى سر مىبرید. عقیده ی محمد بن جعفر، در قیام علیه حكومت هاى فاسد، همانند عقیده زیدیه بود و او به قیام مسلحانه اعتقاد داشت. از این رو در سال 199 هجرى قمرى در مكه، علیه مأمون عباسی قیام كرد و فرقه ی جارودیّه، از فرقههاى زیدیه، از وى حمایت كردند. مورخان انگیزه ی قیام وى را چنین نوشتهاند كه در روزگار قیام ابوالسرایا، فردى كتابى نوشت و در آن به ساحت مقدس حضرت زهرا و دیگر معصومان علیهم السلام، اهانت كرد. شیعیان، جریان را به اطلاع محمد دیباج كه از امور سیاسى كناره گرفته بود، رساندند. وى به درون خانه رفت، زره بر تن كرد و سلاح برگرفت و اعلام قیام نمود و از مردم برای خلافت بیعت گرفت. امام رضا علیه السلام، در برابر ادعاى وى مبنى بر شایستگى براى خلافت، موضع گرفت و او را چنین پند داد: اى عمو! پدر وبرادرت را تكذیب مكن كه این امر[ یعنی خلافت کردن تو]، سر نمى گیرد. ( پژوهشکده تحقیقات اسلامی، بی تا: 17-18)محمد در مکه، با جماعتى از علویان كه از جمله ی ایشان حسین بن حسن افطس و محمد بن سلیمان بن داود بن حسن مثنى و محمد بن حسن معروف به السّلیق و على بن حسین بن عیسى بن زید و على بن حسین بن زید و على بن جعفر بن محمد، بودند، بیعت نمود. طولى نكشید كه لشکریان مأمون، به فرماندهی اسحاق بن موسى بن عیسى به سوی مکه آمدند و با سپاهیان محمد دیباج، وارد جنگ شدند. سپاهیان اسحاق شکست خوردند و رو به جانب عراق نهادند. آنان در راهف با سپاهى كه هرثمه به سردارى عیسی جلودى و رجاء بن جمیل پسر عموی حسن بن سهل، فرستاده بود، برخورد كرده و همراه ایشان به مکه بازگشتند. لشکریان محمد دیباج شکست خورده و منهزم گشتند. محمد بن جعفر امان خواست و به وی امان داده شد. او به جحفه و سپس به بلاد جهینه رفت و یارانش را دوباره گرد هم آورد. هارون بن مسیب، والى مدینه مطلع شد و به نبرد با وی پرداخت. محمد بن جعفر، در این جنگ شكست خورد و تیری بر چشمش فرود آمد که سبب نابینایی وی شد و بسیاری از یارانش كشته شدند. محمد دیباج، از عیسی جلودى و رجاء بن جمیل امان خواست و آن ها ، امانش دادند و دیباج داخل مکه شد و براى مردم سخن گفت و از آن چه كرده بود پوزش طلبید. سپس به نزد حسن بن سهل رفت. او و تمام یارانش را در زنجیر کردند و از آن جا به مرو، نزد مأمون فرستادند. محمد همواره در مرو تحت مراقبت بود تا این که با مأمون راهى عراق گردید و در راه، در جرجان وفات یافت و همان جا مدفون گردید. در نقلی دیگر، دیباج، در خراسان وفات یافت و مأمون، جنازه ی وی را تشییع کرد و بر او نماز خواند و در لحد خوابانید در حالی که بسیار متأثر بود. ( سال 203 هجری) ( ر.ک قمی، ج3، 1379: 1419-1420 و ابن خلدون، ج2، 1363: 380) لازم به ذکر است که معتقدان امامت محمد بن جعفر، که اعتقادی به امامت امام موسی کاظم علیه السلام نداشتند، به گرد یحیى بن ابى سمیط یا شمیط جمع شده و فرقه ی سمیطیه یا شمطیه را تشکیل دادند ولی فرقه ی ایشان، دوامی نیاورد و به زودی منقرض شدند چرا که خود محمد دیباج، تن به چنین ادعایى نداد و ایشان مورد استقبال جامعه ی شیعیان قرار نگرفتند.
6. قیام زید بن موسی بن جعفر علیه السلام معروف به زید النار
زید، در سال 199 هجرى، از سوى ابنطباطبا، به حكومت خوزستان و اهواز منصوب شد و پس از مدتى بر بصره دست یافت و دستور داد خانههاى بنى عباس را در بصره، بسوزانند؛به همین سبب به زیدالنار مشهور شد.پس از آن که ابوالسرایا کشته شد، على بن ابى سعید به بصره رفت و آن جا را از دست زید بن موسى بن جعفر به درآورد. زید از او امان خواست و او امانش داد و دستگیرش نمود و به زندانش افکند. پس از مدتی که خبر كشتن هرثمه بن اعین به عراق رسید، زید كه از زندان على بن ابى سعید در بصره، گریخت و با برادر ابوالسرایا در شهر انبار، علم آشوب برافراشت. از بغداد سپاهى بر سر راه او رفت و زید دستگیر شده او را نزد على بن هشام آوردند. حسن بن علی، امر زید را به عهده گرفت و وی را به مرو و به نزد مامون فرستاد. ( ابن خلدون، ج2، 1363: 378-381) مأمون زید را به احترام حضرت رضا علیه السلام بخشید. مأمون ضمن بخشیدن او، خطاب به امام رضا علیه السلام گفت: اگر این برادرت خروج كرده و این كارها را انجام داده است، بى سابقه نیست، زیرا قبل از این هم زید بن على خروج كرد و كشته شد و اگر منزلت تو در نزد ما نبود، او را مىكشتم چون گناه كوچكى مرتكب نشده است. امام رضا علیه السلام فرمود: برادرم زید را با زید بن على علیه السلام قیاس مكن، زیرا او از علماى آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم بود، براى خدا غضب كرد و با دشمنان خدا جنگید تا كشته شد. پدرم موسى بن جعفر از پدرش امام صادق علیه السلام، روایت كرد كه فرمود: خدا عمویم زید را رحمت كند، زیرا او به الرضا من آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم ،دعوت مىكرد و اگر پیروز مىشد به وعدهاش عمل مىكرد و براى خروج با من مشورت كرد و من گفتم: عموجان اگر راضى هستى كه به دار كشیده شده در كناسه كوفه باشى، راه همین است، و وقتى هم از مجلس خارج شد امام صادق فرمود: واى برآن كس كه ندایش را بشنود و اجابت نكند.
مأمون گفت: مگر نه این است كه در مورد كسانى كه به ناحق مدعى امامت شوند وعدههاى سختی از عذاب الهى وارد شده است؟ امام فرمود: زید بن على علیه السلام، مدعى چیزى نبود كه حق وى نباشد و او با تقواتر از این بود كه ادعاى ناحق كند. او به الرضا من آل محمد دعوت مىكرد...( حیدری، بی تا: 113)
افعال زید النار، بر حضرت رضا علیه السلام گران آمد و او را توبیخ وسرزنش بسیار فرموده و در روایتى قسم خورد تا زنده است با برادرش زید، حرف نزند. ایشان به زید فرمود: اى زید! آیا كلام افراد پست اهل كوفه تو را مغرور كرده است كه می گویند حضرت فاطمه علیها السلام، پاکدامنی ورزید؛ پس حق تعالى، آتش جهنم را بر ذریه ی او حرام کرده است؟ این سخن مختص به حسن و حسین علیهما السلام، اولاد آن حضرت است. اى زید! اگر اعتقاد دارى كه تو معصیت خدا را انجام دهی و داخل بهشت شوى و پدرت موسى بن جعفر علیه السلام اطاعت خدا می كند و شبها قائم و روزها صائم باشد و داخل بهشت شود، پس تو نزد خدا از پدرت گرامىتر مىباشى. چنین نیست كه تو به آن اعتقاد داری. به خدا قسم، احدى به كرامت هایى كه نزد خدا است نمىرسد مگر با طاعت و فرمانبردارى حق تعالى و تو گمان كردهاى كه به وسیله ی معصیت خداوند، به آن مراتب خواهى رسید؛ پس بد گمانى كردهاى.
زید گفت: من برادر تو و پسر پدر تو مىباشم. [ یعنی چرا این گونه با من صحبت می کنی] حضرت فرمود: تو برادر منى مادامى كه اطاعت خدا كنى، پس امام هشتم علیه السلام، آن آیه ی مباركه قرآن مجید را كه در حقّ نوح و پسرش نازل شده است را تلاوت فرمود، سپس گفت: هر یك از اقربا و خویشان ما كه اطاعت خدا نكند از ما نیست وهر کس که اطاعت خدا نماید، از ما اهل بیت خواهد بود. ( منتهی الامال،ج3، 1379: 1579-1580)
گفته شده زید بن موسی تا آخر ایّام متوكل عباسی، زنده بود و در سامرا وفات كرد. به قولی هم مأمون او را پس از شهادت امام رضا علیه السلام، زهر داد و هلاك کرد.
7. قیام محمد بن قاسم بن علی در طالقان ( سال 219 هجری)
محمّد بن قاسم بن على بن عمر بن امام زین العابدین على بن الحسین علیه السلام، شخصى اندیشمند و زاهد بود كه مردم به او لقب صوفى داده بودند؛ زیرا او، همانند صوفیان، اغلب جامهاى پشمین و خشن بر تن داشت.ابن اثیر می گوید: آغاز كار او چنین بود كه او در بدو امر، ملازم و معتكف حرم پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم، بود. یكى از مردم خراسان، به نام ابومحمد، كه مجاور حرم بود، زهد او را دید و به او گفت: تو به امامت و خلافت احق و اولى هستى و او را تشویق و ترغیب به قیام و به دست گیری حکومت نمود و خود با او بیعت کرد. آن مرد خراسانى، یكى بعد از دیگرى، حجاج خراسان را نزد محمد مىبرد و براى او، از آن ها، بیعت می گرفت. مدتى گذشت تا این که، عده ی بیعت كنان، فزون گردید. چون بر عده ی آن ها افزوده شد، محمد با ایشان به محل جوزجان رفت و در آن جا پنهان شد. ابومحمد، هم چنان، براى او بیعت مىگرفت و عده ی پیروان او را افزایش می داد. محمد سپس، به مرو و رقه رفت. ابراهیم بن عبد العطار روایت مى كند كه: همراه محمد بن قاسم بودیم و در میان مردم رفتیم و همه را به پیوستن به محمد بن قاسم دعوت مىكردیم، مدت زیادى نگذشته بود كه چهل هزار نفر دعوت ما را پذیرفتند و ما از همه ی ایشان بیعت گرفتیم. محمد بن قاسم را، در روستایى از روستاهاى مرو، پنهان كرده بودیم و از آنجا كه اهالى این روستا همگى شیعه بودند، لذا وى را به قلعهاى در كوه حریز بردند كه هیچ پرندهاى نمىتوانست بدانجا راه یابد. محمد بن قاسم روزى در مرو، صداى گریه ی فردى را شنید. یكى از اطرافیان خود را به آن سو فرستاد تا او را از واقعه آگاه كند. فرستادهاش خبر آورد كه یكى از كسانى كه با او بیعت كرده، با فرد دیگرى به كشمكش پرداخته است. محمد به یار خود، ابراهیم، گفت: اى ابراهیم! آیا دین خدا اینچنین یارى مىشود؟! سپس گفت: مردم را از پیرامون من متفرّق كنید تا در كار خود بیندیشم. محمد بن قاسم، از میان كسانى كه با وى بیعت كرده بودند، افراد مناسبى را برگزید و به همراهى ایشان مرو را ترك كرد. پس از آن كه عدهاى از اطرافیان محمد، طرد شدند، وى به اتفاق باقیمانده ی اصحابش، به طالقان، رفت. ابراهیم هم رزم محمد، چنین روایت مىكند: محمد بن قاسم در این هنگام روانه ی طالقان شد، فاصله ی بین طالقان و مرو، چهل فرسخ بود. او در طالقان، فرود آمد و ما نیز در شهر، مردم را دعوت مىكردیم تا به او بپیوندند. جمعیت بسیارى به دعوت ما پاسخ دادند. نزد محمد بن قاسم آمدیم و به او چنین گفتیم: اگر كارهاى خود را تمام كردهاى و آماده ی خروج هستى، پس جنگ خود را با حکومت غاصب اعلام كن و قیامت را علنی نما. ما امیدواریم، خداوند تو را یارى دهد. عبد الله بن طاهر، حاکم خراسان، تعقیب تو را شروع كرده است. پس چنان كن كه ما و خودت از اسلام خارج نشویم.محمد، تصمیم خود را گرفت و براى اعلان جنگ به میان مردم رفت.
محمد بن قاسم و لشکر عبدالله بن طاهر، جنگ هاى بسیارى با یكدیگر كردند كه در نتیجه محمد بن قاسم توانست شكست هاى سختى را بر عبدالله بن طاهر وارد آورد. یك بار كه آتش جنگ بین آن دو آرام گرفته بود، عبد الله بن طاهر، طىّ نقشهاى حیله گرانه، همه ی ارتش خود را به لشگرهایى تقسیم كرد و سپس به فرمانده ی خود چنین گفت: هزار سواره نظام نخبه براى تو آماده كردهام و دستور دادهام صد هزار درهم در اختیار تو بگذارند تا آن را به مصرف كارهاى خود برسانى. از اسبان من نیز سه اسب نجیب برگزین تا با آن ها سفر كنى. راهنمایى را كه براى همراهى تو انتخاب كردهام ببر و هزار درهم به او بپرداز و او را بر یكى از آن سه اسب بنشان و در پیشاپیش خود به حركت درآور.هرگاه به یك فرسخى شهر نسا (شهرى كه محمد بن قاسم در آن به سر مىبرد) ، رسیدى، نامهاى را كه به تو دادهام بگشاى، آن را بخوان و در انجام نكتهاى از آن كوتاهى مكن و از آن چه براى تو معین كردهام سر مپیچ و بدان كه در میان همراهانت جاسوسى گماشتهام كه نفس هاى تو را هم، به اطلاع من مىرساند. بپرهیز و بسیار مراقب باش كه در صورت اشتباه مىدانى با تو چه خواهم كرد.
این مسأله، میزان وحشت ابن طاهر را از تمایل فرماندهاش به جبهه ی محمد بن قاسم روشن مىسازد و این بسیار طبیعى بود؛ زیرا، مردم به جنبش انقلابى تمایل قلبى داشتند ولى حكومت ها گاهى با تهدید و تطمیع و زمانى دیگر با فساد و روش هاى دیگر، مردم را به سوى خود جذب مىكردند و تواناییهاى ایشان را در سركوبى جنبش مكتبى به كار مىگرفتند تا آنجا كه ابن طاهر به فرمانده ی خود چنین مىگوید: جاسوسى را برگماشتهام كه نفس هاى تو را هم به اطلاع من مىرساند.
فرمانده ی او،راهى نسا شد و در فاصله ی یك فرسخى آن شهر، نامه ی عبدالله را گشود. نقشه ی كاملى در این نامه طرح شده بود و خانهاى كه محمد بن قاسم و یار او ابوتراب در آن سكونت داشتند، مشخص شده بود. گویا مخفیگاه محمد، توسط یکی از اهالی خائن شهر نسا، به حاکم این شهر گزارش شده و به اطلاع عبدالله بن طاهر رسیده بود. ابن طاهر، در نامه اش، دستور داده بود که، محمد بن قاسم و ابوتراب را به سختى در بند كشند و در اولین لحظاتى كه به آن ها دست یافتند، قبل از آن كه قدمى بردارند، انگشترى ایشان را نزد وى بفرستند تا اطمینان یابد كه آن ها دستگیر شدهاند. او در نامه ی خود، دستور داده بود، كسى كه مأمور آوردن آن دو نفر است باید آنها را به شدت بدواند. بر طبق دستور ابن طاهر، این فرمانده باید شرح وقایع را براى او، مىفرستاد. ابن طاهر در پایان نامه ی خود چنین نوشته بود: مراقبت و مواظبت كامل داشته باش و درباره ی محمد، بسیار دقّت كن تا وى و همراهش را نزد من آورى. این نقشه، که با در نظر گرفتن تمام جوانب امنیتی صورت گرفت، با موفقیت رو به رو شد و محمد بن قاسم و هم رزمش ابوتراب، نزد ابن طاهر به نیشابور فرستاده شدند. عبدالله ابن طاهر، براى دیدن آن دو، وارد زندان شد و به فرماندهاش چنین گفت: واى بر تو اى ابراهیم (ابن غسان بن فرج العودى)! آیا از خدا نترسیدى كه با ایشان چنین كردى؟ (مقصود وى زنجیرهاى بسیار سنگینى بود كه بر پاى محمد و یارش زده شده بود) آیا چنین مرد صالحى را با چنین غل و زنجیرهاى سنگینى به بند كشیدهاى؟ فرمانده ی وى، ابراهیم عودى پاسخ داد: اى امیر المؤمنین! ترس از تو، ترس از خدا را از یادم برد و از سوى دیگر و عدهاى كه به من دادى عقلم را ربود. عبدالله ابن طاهر گفت: این غلّ و زنجیر آهنى را از پاى او بگشاى و زنجیر سبكترى به پاى او بزن كه حلقه هایش شل بوده و فاصله بین دو زنجیر زیاد باشد و حلقههاى زنجیر مچ پاى او نیز بزرگ باشد تا بتواند راه برود. در مدتى كه محمد بن قاسم زندانى بود تنها چیزى كه طلب كرد قرآنى بود كه آن را تلاوت كند.
عبد الله بن طاهر، محمد بن قاسم را، پنهانی و بدون آنكه كسى بفهمد، از زندان نیشابور به زندان ری منتقل کرد و پس از مدتی او را، از رى نیز خارج كرد و خود به دنبالش به طرف بغداد، به راه افتاد تا او را تحویل معتصم دهد. معتصم، خبر آمدن محمد را به بغداد شنید. لذا پیکی را به سوى ابن طاهر فرستاد و پیغام داد كه عمامه ی محمد را، بردارد و او را سر برهنه، به بغداد وارد كند. هدف وى از این عمل، وارد كردن فشار روحى و كاستن ارزش محمد بود. مردم بر سر راه محمد به بغداد، ازدحام كرده بودند تا آن كه سربازان حکومتی، او را به مجلس میگسارى و لهو و لعب معتصم، وارد كردند. گفته مىشود، معتصم دستور داد، جمعیتى را كه براى دیدن محمد بن قاسم بر در قصر گرد آمده بودند، به وسیله ی ریختن نجاست برانند. معتصم در این هنگام مىخندید و محمد بن قاسم تسبیح مىگفت و استغفار مىكرد و زیر لب برایشان نفرین مىفرستاد. معتصم همچنان به شراب نشسته بود و محمد ایستاده بود تا آن كه معتصم از لهو و لعب خود فارغ شد. در این هنگام دستور داد محمد را به زندان بیفكنند. محمد بن قاسم، خیلى زود طرح ماهرانهاى ریخت تا از زندان بگریزد و به دنبال فرار از زندان، در بغداد از دیدهها پنهان شد و سپس به واسط گریخت. وى همیشه كمر خود را مىبست زیرا، هنگام فرار از زندان بغداد، ستون فقرات او آسیب دیده بود. محمد تا پایان عمر معتصم و بعد از او واثق و مدتى از خلافت متوكل عباسی را، در خفا به سر برد. وی، در واسط، در خانه ی مادر پسر عموى خود، على بن حسن بن على بن عمر بن امام زین العابدین علیه السلام، پنهانی زندگی می کرد. مادر پسر عموى محمد، پیرزنى زمین گیر بود. وقتی چشم این پیرزن به محمد افتاد، از شادى از جاى خود برجست و گفت: اى محمد! به خدا خودم و خانوادهام فدایت شویم، خداى را براى سلامتی تو سپاس مىگویم.
ابراهیم عودى فرمانده ی لشگر عبدالله ابن طاهر، محمد بن قاسم را چنین توصیف مىكند: من فردى كوشاتر و پاك دامنتر از او ندیده بودم. وى بیش از هركس دیگر ذكر خدا را بر لب داشت. اعتماد به نفس او نیز بیش از سایرین بود؛ هرگز بىتابى نمىكرد و در سختی ها از خود ضعف نشان نمى داد و جز یك بار هرگز او را در حال شوخى و خنده ندیدم که آن هم زمانی بود که یك بار هنگامى كه از گردنه ی حلوان می گذشتیم، محمد بن قاسم خواست بر مركب خود سوار شود. در این وقت یكى از اصحاب من، جلو آمد و خود را خم كرد تا محمد پایش را بر پشت او بگذارد و بر هودجى كه روى یك استر تعبیه شده بود، سوار شود. محمد چون بر هودج قرار گرفت با تبسّم خطاب به او چنین گفت: آیا حقوق بنى عباس را مى گیرى و به خاندان على بن ابى طالب خدمت مىكنى؟
روایت كردهاند كه اشیاء نفیسى اعمّ از اموال و جواهر و اشیاى گران بهاى دیگرى از این قبیل بر محمد بن قاسم عرضه شد ولى، او به جز یك قرآن كه از آن ابن طاهر بود، چیز دیگرى نپذیرفت كه خود موجب شادى عبدالله ابن طاهر گردید. محمد، بدین سبب این قرآن را پذیرفت تا تلاوت قرآن را ترك نكرده باشد. ( مدرسی، 1369: 309-311)
در باره ی نحوه ی وفات محمد بن قاسم، اختلاف وجود دارد. عده ای گفته اند، وى در زمان متوكل عباسی دستگیر شد و تا آخر عمر در زندان بود تا درگذشت. بعضى گفتهاند او را مسموم کردند تا كشته شد و بعضى دیگر گفتهاند كسانى از شیعیان او از طالقان به باغ معتصم آمدند و به كار درخت كارى و زراعت مشغول شدند و نردبان هائى درست کردند و به سردابی که محمد در آن بود، نقب زدند و او را بیرون آوردند و هیچ کس از سرنوشت وی آگاه نگردید.
مسعوی می گوید: هم اكنون که سال سیصد و سى و دو هجری می باشد، افراد بسیاری از فرقه ی زیدیه، به امامت محمد بن قاسم، قائلند و بسیارى از آن ها معتقدند كه محمد نمرده و زنده است وبیرون می شود و زمین را كه پر از ستم شده، از عدالت پر می كند و مهدى این امت، اوست. ( مسعودی،ج2، 1374: 466)
شاید از جمله دلایل ناكامى قیام محمد بن قاسم، گرایش وی به دیدگاههاى كلامى معتزله و اعتقاد به نظریات شاخه ی جارودیه از فرقه ی زیدیه، درباره ی امامت على علیه السلام، كه مورد پذیرش بسیارى از زیدیان نبود، باشد. در هر حال، تأثیر قیام وی و محبوبیتش، به حدی بوده است که تا سال ها پس از وفات وی، معتقدانش عقاید او را احترام می کردند و به گفته ی مسعودی، او را ناجی شیعیان و مهدی مسلمانان می دانستند.
نتیجه
اساس شکل گیری فرقه ی زیدیه، بر قیام با شمشیر بود و زید بن علی برای احقاق حقوق خاندان اهل بیت علیهم السلام قیام نمود و پیروانش هم، راه او را ادامه دادند. آن چه که مورد توجه است، این مسأله می باشد که زیدیه به علت اعتقادات خاص خود، با هر جماعت و گروهی که علیه حکومت غاصب شورش می کردند، همراه می شدند و سعی بر این داشتند تا رهبری قیام را به دست گیرند. این مسأله مورد سوء استفاده ی برخی از افراد نیز قرار گرفت و آنان بدون داشتن هیچ سنخیتی با فرقه ی زیدیه و حتی مذهب شیعه، به نام زیدیه و یا با عنوان خونخواهی از رهبران مقتول ایشان، شورش می نمودند که البته هیچ کدام، پایان موفقی نداشت. آن چنان که شرح داده شد، امامان معصوم علیهم السلام، به جز قیام زید و پسرش یحیی و نیز قیام حسین بن علی شهید فخ، هیچ یک از قیام ها را تأیید نکرده و با هیچ یک موافق و همراه نبوده اند. البته در قیام های ذکر شده هم، امامان دخالتی نداشته اند و تنها صداقت و خلوص عمل رهبران آن ها را ستوده و تأیید کرده اند. می توان این گونه بیان کرد که سیاست تقیه ی امامان معصوم ما، به این دلیل بوده است که تمام اهتمام ایشان، متوجه احیا و بنای ساختمان فكرى و فرهنگى جامعه بوده است . این صفتی برای تمام انبیا و اولیاء الهی بوده است که همیشه مشغول اصلاح وضعیت فرهنگی و اجتماعی مردم و برانگیختن آگاهی محرومان علیه ستمگران و راهنمایى ایشان در چگونگی عملکرد ایشان علیه حکومت فاسد و نمایاندن راه صحیح به امت موحد، بوده اند و به درستی جامعه ی اسلامی برای پیشبرد اهداف و دستیابی به موفقیت، به این شیوه بیشتر نیازمند است تا قیام با شمشیری که به نافرجامی بیانجامد.همان طور که بیان گردید، اغلب قیام های زیدیه، با شکست مواجه می شد.علل شكست این قیامها را در دو دلیل مىتوان جست: یكى سستى رهبرى و دیگرى ناهماهنگى و ناهمگونى نیروها. رهبران این نهضتها اغلب طرح و برنامه ی صحیحى نداشتند و كارشان روى موازین صحیح اسلامى، یعنی موافق دستور فقیه ترین افراد زمانشان که همان امامان معصوم علیهم السلام بودند، نبود. گاهی هم که پیش می آمد که رهبری قیام به عهده ی فردی شایسته و مورد وثوق صورت می گرفت، طرح و برنامه ریزى آن ها اشتباه و نامنظم بود و از از مشاوران لایقی برخوردار نبودند و در نهایت، شكست آن ها قابل پیشبینى بود. از سویى دیگر، نیروهاى قیامها، اغلب ناهمگون و ناهماهنگ بودند. اگرچه در میان آنان، افراد مخلص و شیعیان حقیقى حضور داشتند و تا پای جان، بر سر هدفشان پافشارى مى كردند، اما بیشتر این افراد، به هدفشان ایمانى نداشتند و یا با رهبران علوى به توافق نمىرسیدند و اغلب در صحنه ی كارزار، فرمانده و رهبرشان را تنها گذاشته و مىگریختند. در واقع این قیام ها، از اصالت فكرى و باورهاى عقیدتى نیرومند و برخاسته از عمق جان و جوشیده از ژرفاى وجدان، برخوردار نبود تا زیربناى محكمى داشته باشد که افراد به خاطر آن جان خود را فدا نمایند و هنگامی که لشکریان زیدیه با جلوه ی قاطع و جدی حوادث روبرو مىشدند، زندگى بىدردسر و آرام را ترجیح داده و پشت قیام را خالی می کردند تا به راحتی شکست بخورد و در این بین تنها عده ی کمی که با ایمان ایستاده بودند، کشته شوند و نتیجه ی کارشان تباه گردد و می توان گفت همه ی این ها به دلیل ترجیح دنیا به دین در اکثریت نیروهای قیام بوده است. موارد مطرح شده، می تواند الگویی برای مسلمانان باشد تا با نیروی وحدت و و ایمان و آگاهی خود، بر توان دشمن فائق آیند و بتوانند حکومت جهانی اسلام را برپا نمایند.
پینوشتها:
1. کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
منابع:آقا نوری، علی ( 1385)، خاستگاه تشیع و پیدایش فرقه های شیعه در عصر امامان، انتشارات پژهشگاه علوم و معارف فرهنگ اسلامی، قم.
آل خلیفه، محمد علی ( 1425 ق)، امراءالکوفه و حکامها، انتشارات مؤسسه الصادق علیه السلام، تهران.
آیینه وند، صادق ( 1387)، ادبیات سیاسی تشیع، انتشارات علم، تهران.
ابن اثیر جزری ( 1371)، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه عباس خلیلی و ابوالقاسم حالت، انتشارات مؤسسه مطبوعات علمی، تهران.
ابن اسفندیار، محمد بن حسن ( 1366)، تاریخ طبرستان، انتشارات پدیده خاور، تهران.
ابن خرداد به، عبیدالله بن عبدالله ( 1889م)، المسالک و الممالک، ترجمه سعید خاکرند، انتشارات دار صادر افست لیدن، بیروت.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد ( 1363)، تاریخ ابن خلدون، انتشارات مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالی، تهران.
ابن شبه نمیری، عمر بن شبه ( 1380)، تاریخ مدینه منوره، ترجمه حسین صابری، انتشارات مشعر، تهران.
ابن طقطقی، محمد بن علی ( 1360)، تاریخ فخری در آداب ملکداری و دولت های اسلامی، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران.
امینی، عبدالحسین ( بی تا)، الغدیر فی الکتاب و السنه و الأدب، انتشارات مرکز الغدیر للدراسات الإسلامیه، قم.
براقی، حسین ( 1381)، تاریخ کوفه، ترجمه سعید راد رحیمی، انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد.
بلعمی، ابوعلی (1378)، تاریخنامه طبری، انتشارات سروش، تهران.
پژوهشکده تحقیقات اسلامی ( بی تا)، زندگانی امام صادق علیه السلام، انتشارات پژوهشکده تحقیقات اسلامی، قم.
پژوهشکده تحقیقات اسلامی ( بی تا)، زندگی امام موسی کاظم علیه السلام، انتشارات اداره آموزش عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، تهران.
تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی ( 1382)، تاریخ ألفی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
جباری، محمد رضا ( 1382)، سازمان وکالت و نقش آن در عصر ائمه علیهم السلام، انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، قم.
جعفریان، رسول ( 1386)، آثار اسلامی مکه و مدینه، انتشارات مشعر، تهران.
جعفریان، رسول ( بی تا)، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، انتشارات انصاریان، قم.
جمعی از نویسندگان (1387)، پیامدهای عاشورا، انتشارات زمزم هدایت، قم.
حسینی شاهرودی، محمد ( بی تا)، تاریخ زندگانی امام جواد علیه السلام، انتشارات اداره آموزشهای عقیدتی سیاسی نمایندگی ولی فقیه در سپاه، تهران.
حیدری، احمد ( بی تا)، زندگانی امام باقر علیه السلام، انتشارات مرکز تحقیقات سپاه، تهران.
رونالدسن، دوایت.ام ( بی تا)، عقیده الشیعه، انتشارات موسسه المفید، بیروت.
علی نوری، علی رضا ( 1385)، شناخت حضرت مهدی عج، انتشارات زمزم هدایت، قم.
فسایی، حسن بن حسن ( 1382)، فارسنامه ناصری، انتشارات امیر کبیر، تهران.
قزوینی، زکریا بن محمد ( 1373)، آثار البلاد و اخبار العباد، ترجمه میرزا جهانگیر خان قاجار، انتشارات امیر کبیر، تهران.
قمی، عباس ( 1379)، منتهی الآمال، انتشارات دلیل، قم.
محرمی، غلامحسن ( 1378)، تاریخ تشیع از آغاز تا پایان عصر غیبت صغری، انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، قم.
مدرسی، محمد تقی ( 1369)، امامان شیعه و جنبش های مکتبی، انتشارات آستان قدس رضوی بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد.
مسعودی، علی بن حسین ( 1374)، مروج الذهب، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران.
منتظرالقائم، اصغر ( 1386)، تاریخ امامت، انتشارات مرکز برنامه ریزی و تدوین متون درسی دفتر نشر معارف، قم.
/ج