نویسندگان: هریس کلمز؛ رینولد بین
مترجم: پروین علیپور
مترجم: پروین علیپور
چگونه مسؤولیّت را به کودکان آموزش دهیم.
ایجاد حسّ قدرت درکودک
کودک برای برخوداری از عزّت نفس زیاد، به حسّ قدرت نیاز دارد.داشتن حسّ قدرت به معنی آن است که کودک دارای منابع، فرصت و قابلیّت تأثیرگذاری بر شرایط زندگی خویش است.
کودک باید فرصت داشته باشد که انتخاب کند و تصمیم بگیرد، کفایت خویش را اعمال نماید، و وظایفی را که با تواناییهای وی مطابقت دارد، به انجام رساند. فرصتهای ابراز مهارت و کفایت را باید برای کودکان به وجود آورد. به مجرّد آن که سطح کفایتشان بالا رفت، باید فرصتهایی نو در اختیارشان قرار گیرد تا بتوانند آنچه را که میدانند، تمرین کنند. چنین کفایتهایی، هم شامل مهارتهای ذهنی، و هم شامل مهارتهای جسمی میشود. مثلاً، کمک کردن در کارهای منزل به کودکان امکان میدهد تا قابلیّتهای جسمانی خویش را به کار گیرند. با افزایش این قابلیّتها، کودکان قادر خواهند شد که اعمال پیچیدهتری را به انجام رسانند. آنان برای اثبات مهارتهای خویش و به کارگیری آنها، پیوسته نیازمند فرصتهای تازه هستند.
کودکان برای انجام هر کاری به امکانات لازم برای انجام آن کار نیاز دارند. فرضاً چنانچه کودکی به اندازهی لازم، کمد، قفسه و نظیر اینها در اختیار نداشته باشد، به دشواری میتواند اتاقش را آراسته نگاه دارد. بیشتر این امکانات را صرفاً والدین قادرند فراهم کنند، زیرا کودکان نمیتوانند شخصاً آنها را تهیّه کنند.
والدین باید امکاناتی در اختیار کودکان قرار دهند که آنان به عنوان افرادی رو به رشد، برای تکامل مهارتها، دانش و ارزشهای خویش، به آنها نیاز دارند. برخورداری از انواع بازیها، کتابها، اسباب بازیها، کاغذهای نقّاشی، حیوانات عروسکی توپُر، و بسیاری چیزهای دیگر برای کودکان حائز اهمّیّت است. داشتن چنین امکاناتی به کودکان اجازه میدهد که بیاموزند چگونه از آنچه که برای آنان ارزش دارد، مراقبت کنند، و در نتیجه از چیزهای ارزشمند برای سایرین، مواظبت نمایند.
برای آن که کودکان، مسؤولیتّهایی را که والدین بر عهدهشان میگذارند، به انجام رسانند، باید قابلیّت انجام آن را داشته باشند. به این معنی که آنان باید دارای مهارتهای جسمانی باشند، ضرورت انجام مسؤولیتّها را تشخیص دهند، و پیامدهای ناشی از عملکرد ضعیف را درک نمایند. اگر کودک اطمینان یابد که آنچه را که والدین از آنها خواستهاند، و نیز دلیل انجام آن را دقیقاً درک کردهاند، با قدرت بیشتر و با کارایی مطلوبتر از عهدهی انجام آن کار بر میآیند.
این سه عامل (امکانات، فرصت و قابلیّت) باید وجود داشته باشند تا کودکان بتوانند به حسّ قدرت دست یابند. به این معنی که بتوانند در مورد فعّالیتهایشان تصمیم گیرند.
آموزش مسؤولیّت به کودکان موجب افزایش حسّ قدرت آنان میشود. کودکانی که قادرند مسؤولانه عمل کنند، مطمئنتر هستند، میدانند که چگونه از عهدهی امور خویش برآیند، و میدانند که چگونه به پاداش و تحسین دست یابند. در نتیجه، عزّت نفس خویش را بهبود میبخشند.
کودکان را یاری کنید تا تصمیم بگیرند.
کودکان از طریق تصمیم گرفتن و اجرای تصمیمات، حسّ قدرت خویش را نشان میدهند. کودکانی که یاد گرفتهاند مسؤول باشند، بهتر از کودکان غیر مسؤول، تصمیم میگیرند. والدین و مربیّان با کاربرد رهنمودهای ذیل میتوانند توانایی کودک را در تصمیم گیری افزایش دهند:* به کودکان کمک کنید تا مشکلی را که نیاز به تصمیم گیری دارد، روشن سازند.
* به کودکان کمک کنید تا به جستجوی راه حلهای مختلف برآیند.
* به کودکان کمک کنید تا با توجه به ارزیابی پیامدها، راه حلّ مناسبی را برگزینند.
* به کودکان کمک کنید تا از طریق پسخوراند و بحث، مؤثر بودن تصمیمات خویش را ارزیابی کنند.
اگر زمان و شرایط تصمیم گیری کودک محدود است و امکان ندارد که همیشه این چهار مرحله را در تصمیم گیریهای او رعایت نمایید، شایسته است که آنها را به خاطر بسپرند و در زمان مقتضی به کار برید.
مشکل چیست؟
کودکان تا زمانی که ندانند واقعاً مشکل چیست، نمیتوانند آن را حل کنند. تمایل به مقصّر دانستن دیگران و پرهیز از مسؤولیّت، و محدودیتّهای سنّ و تجربه، اغلب سبب میشود که کودکان نتوانند مشکل واقعی را دریابند. والدین و مربیّان هنگام کمک به کودکان در روشن ساختن مشکل، باید توجّه آنان را بر آنچه که میبینند و میشنوند، بر آنچه که در مورد آن موقعیّت احساس میکنند، و بر آنچه که میخواهند تغییر دهند، متمرکز سازند.کمک به کودکان در روشن ساختن یک مشکل، به این معنی نیست که به آنان بگوییم به عقیدهی ما، مشکل چه چیزی هست. بلکه منظور آن است که از طریق پرسش، کودکان را یاری کنیم تا مشکل را شخصاً برای خویش روشن و مشخّص سازند. افراط در توصیههای سودمند، یا موجب وابستگی کودکان به آنها میشود، یا گاهی باعث میشود که آنان احساس کنند که به حرفهایشان توجّه نمیشود. کودکانی که احساس کنند گوش شنوایی برای حرفهایشان وجود ندارد، پس از مدّتی، دیگر برای کمک خواهی نزد بزرگترها نمیآیند.
هنگامی که کودکان یاد بگیرند هر یک از احساسهای خویش را با نامی درست بنامند، توانایی تصمیم گیری آنان افزایش مییابد. این موضوع، به ویژه هنگام کمک به کودکان برای شناسایی مشکل، اهمّیّت مییابد. بزرگسالان باید هنگام بحث در بارهی مشکلات، زبان و واژگان کودکان را به کار برند تا آنان بتوانند آنچه را که احساس میکنند، نه تنها بیان کنند، بلکه دقیقاً بشناسند. شرح و توصیف احساسات موجب میشود که کودک بینشی نسبت به خویشتن پیدا کند، و بر احساسات خود تسلّط بیشتری داشته باشد. توانایی کنترل احساسات، بر اثر درک احساسات افزایش مییابد. گاهی کودک، تنها در صورتی که بتواند برای مدّتی طولانی احساسات خویش را کنترل کند، میتواند تصمیمی مناسب بگیرد.
جستجوی راه حلهای مختلف
در این مرحله است که بزرگسالان میتوانندنظر مشورتی خویش را اظهار کنند. زیرا ممکن است که کودکان، بویژه در مورد مشکلات عاطفی، نتوانند به راه حلهای متعدد دست یابند. آنان صرفاً میخواهند که «بهترین» راه حل را بیابند.توانایی تصمیم گیری کودکان، تنها زمانی افزایش مییابد که برای انتخاب راه حل، دو یا چند راه متعدد در اختیار داشته باشند. بهترین کار آن است که تا زمانی که هنوز چند راه متعدد مطرح است، از انتقاد نظریات آنان خودداری شود. لزومی ندارد که بزرگترها با دیدی بسیار انتقادی به نظریات خویش بنگرند، بلکه بهتر است که بگذارند کودک با نظریّات متعدد آنان آشنا شود. امکان دارد که برخی از این نظریّات و پیشنهادت، بیهوده یا غیر واقعی باشد، امّا از این حیث ممکن است سودمند باشند که کودکان پی میبرند با انتخاب یکی از آنها، شخصاً در حال تصمیم گیری هستند. حتّی بزرگسالان همیشه نمیتوانند راههای متعددی را پیشنهاد نمایند، و در بعضی موقعیتّها، بهترین راه حل، کاملاً مشخصّ است.
کودکان ممکن است که در جریان جستجوی راههای گوناگون، بی حوصله شوند و بخواهد که هر چه زودتر تصمیمی آنی بگیرند. لیکن چنانچه بزرگترها راههای متعددی را پیشنهاد نمایند، آنان از این کار منصرف میشوند. از شیوهی تصمیمگیری آگاهتر میشوند، و همانگونه که مشکل را شناختند، در مورد خویشتن نیز بینش پیدا میکنند.
بهترین راه حل کدام است؟
هدف از تصمیم گیری، انتخاب «بهترین» راه حل است. بهترین راه حل، راهی است که مشکل را حل کند و باعث شود که کودک احساس خوشایندی نسبت به خویش پیدا کند. چنین راه حلّی دارای کمترین پیامد منفی و بیشترین پیامد مثبت است. روش انتخاب بهترین راه حل آن است که پیامدهای راههای مختلف مورد ارزیابی قرارگیرد.گاهی برای کودک، تنها طریق آگاهی از پیامدهای راههای مختلف آن است که تصمیمی بگیرد و ببیند که چه پیش میآید. والدین و مربیّان باید کودکان را یاری کنند تا به ارزیابی مخاطرات بپردازند، و بر حسب نتایج حاصله، ارزیابی آنان را تکمیل و یا تأیید کنند.
کودکان بزرگتر اغلب نیاز دارند که پیش بینیها (1) و حدسهای دیگران را «بیازمایند» تا از صحّت و سقم آنها آگاه شوند. حتّی اگر کودکان تصمیماتی میگیرند که نتایج منفی آنها قابل پیش بینی است، ممکن است مداخله در آنها ضرورتی نداشته باشد تا آنان «از تجربهی خویش بیاموزند.» برای افزایش توانایی تصمیمگیری کودکان، بزرگترها به جای آن که متوقّع باشند تمام تصمیمات آنان «درست» باشد، باید برنَفسِ تصمیم گیری تکیه نمایند و آنان را مطمئن سازند که از این واقعیت که شخصاً تصمیمی گرفتهاند، آگاه هستند. تحمّل نتایج منفی یک تصمیم، میتواند برای کودک عامل محرکی شود تا در آینده، در ارزیابی پیامدهای راههای مختلف، بیشتر دقّت نماید.
اهمّیّت ارزیابی نتایج تصمیم
ارزیابی نتایج تصمیم، کودکان را یاری میکند تا از فرایند تصمیمگیری بیشتر آگاه شوند. تصمیمی که به نتیجهای مثبت منتهی شود، باعث تأیید و تقویت موفقیّت کودک میشود. تصمیمی هم که نتایج مثبتی را در بر نداشته باشد، وی را کمک میکند تا دوباره راه حلها را مرور نماید و به مورد اشتباه پی ببرد.پرسش اساسی این است که «کجای کار اشتباه بود»، نه آن که «تو چه اشتباهی کردهای». ارزیابی یک تصمیم به این معنی است که به کلّ موقعیّت تصمیم گیری توجّه شود، نه تنها به بخشی که کودک در آن دخالت داشته است. برای کودک، بازنگری شگردهایی (2) که در صورت بروز مجدد مشکل، آنها را به کار خواهد برد، سودمند است. چنانچه به جای اهمیّت دادن به اشتباه او، تصویری روشن از راه حلهای مطلوب در ذهنش ایجاد کنید، میتوانید او را در رسیدن به این مهم، یاری نمایید.
زمانی که کودکان بتوانند حرف دیگران رادرک کنند و به آن پاسخ دهند، میتوان آنان را در آموختن تصمیم گیری یاری نمود. «دلت میخواهد با کدام اسباب بازی، بازی کنی؟» «کدامش را بیشتر دوست داری؟» ارائهی مسائل ساده برای حل کردن، نظیر «میخواهی کدامش را اوّل بخوری، لوبیا را با گوشت را؟» به کودک امکان میدهد که اختیار بعضی چیزها را داشته باشد. در اختیار نهادن فرصتهای بیشتر برای تصمیم گیری و حلّ مشکلات، به این معنی نیست که بزرگترها تمام تصمیمات اصلی را بر عهدهی کودک بگذارند. بزرگترها در یادگیری نحوهی آموزش تصمیمگیری به کودکان، احتمال دارد که دچار اشتباهاتی شوند. آنان ممکن است ناگزیر شوند که اجازهی تصمیم گیری را از کودکی که به «بی صلاحیّتیاش» در این مورد پی بردهاند، باز پس گیرند. در آموزش تصمیم گیری، هیچ دستورالعملی مطلقی وجود ندارد؛ تمام کودکان از طریق آزمایش و خطا این مسأله را یاد میگیرند و نیاز دارند که از صدمهی جدّی ناشی از تصمیم گیریهایشان محافظت شوند.
قواعد و محدودیتّهایی را مقرّر نمایید.
کودکانی که در خانوادههایی پرورش مییابند که فاقد قواعد و محدودیتّهای رفتاری صریحی هستند، به نگرانیها و سردرگُمیهای بسیار دچار خواهند شد. کودکان نگران و سردرگُم، به سختی قادرند برای ادارهی رفتار خویش، خویشتنداری (3) لازم را به خرج دهند. احتمال بدرفتاری آنان بسیار است، و در پیروی از دستورات و انجام مسؤولیّتها با مشکلاتی مواجه خواهند شد.هیچ کودکی «لوس (4) و دُردانه» به دنیا نمیآید. کودکان به تبعِ تجربیاتشان چنین میشوند. فقدان تجربیّات معیّن موجب دُردانگی کودکان میشود.
عقیدهی متداول حاکی از آن است که کودکان که امکانات بسیاری در اختیارشان قرار میگیرد، لوس بار میآیند. در واقع، حقیقت بر عکس آن است. زیرا کودکانی لوس میشوند که برخی چیزها به حدّ کافی در اختیارشان قرار نگرفته باشد. آنان در مورد انتظارات والدین خویش، دید روشنی ندارند، مسؤولیتّهای مهمّی بر عهدهشان نیست، و درمورد کارهای خویش، پیوسته ملزم به حساب پس دادن نیستند. هیچ کودکی نمیتواند اسباب بازیهای، بیشماری داشته باشد، از آن جا که غالب کودکان درمورد اسباب بازی برای بازی کردن، به نحوی انتخابی عمل مینمایند، حتّی کودکی که تعداد فراوانی اسباب بازی در اختیارش قرار گرفته است، صرفاً با چند تایی از همانها که مورد علاقهاش هستند، بازی میکند. لیکن کودکانی که در مورد گفتار و کردارشان محدودیّتی قایل نشدهاند، و به آنان نیاموختهاند که نیازهای سایر افراد خانواده را بشناسند، از منابع و اختیارات خویش به گونهای استفاده میکنند که مزاحم سایرین میشوند، و باعث ناکامی، تنفّر و خشم خویش و دیگر افراد خانواده میشوند. چنین کودکانی، بعدها نگرش خویش را به مدرسه و کلاس خواهند کشاند.
والدین کودکان لوس، تمایل دارند که تنفّر و خشم خویش را نسبت به آنان پنهان نمایند. هیچ پدر و مادری کودکی را که دایم هر چیزی را میخواهد، به هر چیزی دست میزند، حملهی هیستریکی دارد یا فریاد میکشد، واقعاً دوست ندارد. آنان میتوانند صرفاً با مقرّر نمودن قواعدی به شیوهای درست، روشن نمودن انتظارات خویش، تعیین تنبیهات مقتضی، و پیگیری مستمر عملکرد کودک، مانع این گونه رفتارها شوند.
از کارهای عادّی روزانه برای پرورش احساس مسؤولیّت استفاده کنید.
وظایف و کارهای روزمرّهی خانه، نه تنها برای بقای خانواده به طریقی مناسب، لازم هستند، از حیث کمک به کودکان در یادگیری مسؤولیّت نیز عناصری اساسی محسوب میشوند. والدین و کودکان هیچ کدام مایل نیستند که تا حدّ افراط زیر فشار وظایف مربوط به ادارهی خانواده قرار گیرند. از این رو منصفانه و معقول است که چنین مسؤولیّتهایی بین تمام افراد خانواده تقسیم شود. هنگامی که کودکان مشاهده میکنند که والدین وظایف خانه را به عهده میگیرند و خود را مسؤول انجام آنها میدانند، به تدریج درک میکنند که چنین رفتاری ضروری است، و در مییابند که تمام اعضای خانواده به یکدیگر وابستهاند.وظایف و کارهای خانه، عینی (5) و ملموس هستند؛ میتوان مشخّص نمود که بهتر است چگونه، چه هنگام و به وسیلهی چه کسی انجام پذیرند. کودکان، طی یادگیری این فعّالیّتها مهارتهای خویش را افزایش میدهند و الگوهای ذهنی طرز انجام کارها، در آنان ایجاد میشود. این الگوهای ذهنی به کودکان کمک میکند تا توانایی سازماندهی و درست به کار بردن منابع خویش را به دست آورند.
کودکانی که از ابتدای خردسالی، موظّف به انجام کارهای عادی روزانه» نشدهاند، در اواسط کودکی و درنوجوانی فاقد مهارتهای لازم در سازماندهی امور شخصی، تعیین هدفها و انجام وظایف پیچیده خواهند بود. یادگیری نحوهی کار کردن، قدم به قدم از طریق کاری عادی، به کودکان کمک مینماید تا همان اصول را در کار و بازی خویش به کار برند.
یادگیری منظّم نگاهداشتن چیزها، از تجربهی منظّم بودن چیزها ناشی میشود. زمانی که کودکی از حیث جسمی، ذهنی و عاطفی در سازماندهی امور منزل شرکت میکند قابلیّت سازماندهی در مدرسه و در سایر فعالیتّهایش بشدّت افزایش مییابد.
مواجه شدن با «وظایف بیرونی» به کودکان کمک میکند تا «فرایندهای درونی» شان را منظّم نمایند. حتّی یادگیری «منطقِ» شیوههای خانه داری معمولی، نظیر جمع کردن اسباب بازیها یا نظافت اتاق خویش، به رشد تفکّر منطقی کمک میکند. از این گذشته، موظّف شدن به انجام کارهای خانه، کودکانی را یاری میکند تا مواجهه با موانع و موارد مبهم را بیاموزند. کودکانی که کارهای عادی خانه را به طور مرتّب انجام میدهند، مشکلات خویش را بهتر حل مینمایند.
با ثبات باشید.
بهترین راه برای آن که کودکان گفتههای بزرگترها را جدّی بگیرند، با ثبات بودن است. اگر شما درکاربرد قاعدهای، ثابت قدم باشید و برای تخطّی از آن، تنبیه سبکی اعمال کنید، تأثیر نهاییاش بر کودکان، بیش از آن است که بی ثبات باشید و تنبیه شدیدی اعمال نمایید. والدین از طریق با ثبات بودن، به کودکانشان نشان میدهند که از رفتار آنان آگاهند. هنگامی که کودک دریابد که بزرگترها از رفتارش آگاهند، بیشتر ترغیب میشود که به نحوی مناسب عمل نماید.
والدین و مربیّان با پایداری و ثبات خویش، به کودکان کمک مینمایند تا احساس امنیّت کنند. وقتی آنان بی ثبات هستند، کودکان احساس نگرانی میکنند، زیرا نمیتوانند پیش بینی کنند که چه پیش خواهد آمد. گاه چنین به نظر میرسد که کودکان از آن رو بد رفتاری میکنند که بزرگسالان برای آنان محدودیتّهایی قایل شوند.
چنانچه قاعدهی نادرستی پیوسته اعمال شود، هم در کودک و هم در بزرگسال احساس خشم و نفرت به وجود خواهد آمد. بی ثباتی در اعمال قاعدهای درست، باعث میشود که کنترل رفتار کودک از اختیار بزرگسال خارج شود. با ثباتی در کاربرد قواعد درست، موجب افزایش نظم و انضباط در کودک خواهد شد، به او احساس امنیّت میدهد، و خُلق و خویش را بهبود میبخشد.
البتّه زمانی که قواعد روشن و آشکاری مقرّر نشده است، واقعاً چیزی وجود ندارد که لازم باشد در موردش با ثبات بود.
جدّی بودن والدین و مربیّان در آنچه که میگویند، بیانگر آن است که آنان مسؤولیّت انجام گفتهی خویش را بر عهده خواهند گرفت، وقتی آنان بدین گونه رفتار مینمایند، سرمشق کودکان میشوند و آنان را در تکامل حسّ ِ مسؤولیّت یاری میکنند. کودکان غالب اوقات به آنچه که والدین و مربیّان میگویند، گوش میدهند، و سپس اعمال بعدی آنان را ارزیابی میکنند تا دریابند که آنان برای آنچه که گفتهاند چه اهمّیّتی قایلند و احتمال دارد که در مورد آن چه اقدامی به عمل آورند. هنگامی که کودکان بی ثباتی بزرگسالان را مشاهده میکنند، یاد میگیرند که میتوان به گونهای صحبت کرد و به گونهای دیگر عمل نمود. این یادگیری، اساس بی مسؤولیّتی میشود. زمانی که فرد بزرگسالی متعهّد انجام کاری میشود، یا انجام بخش معیّنی از عملی را تقبّل میکند، و سپس آن را به انجام نمیرساند، به وضوح به کودک میفهماند که عملی ساختن تعهدات، ضروری نیست.
دلبخواهی (6) عمل نکنید.
عمل دلبخواهی یکی از این معنی را در بردارد: والدین یا مربّی، کاری متفاوت با آنچه که گفتهاند، انجام میدهند، یا کاری انجام میدهند که کودک از آن آگاه نیست و انتظارش را ندارد.زمانی که والدین دلبخواهی عمل میکنند، کودک به سختی میتواند پیامد رفتار خویش، به ویژه عکسالعمل والدینش را پیش بینی نماید. عمل غیر منتظرهی بزرگسالان، نگرانی، ترس و ناکامی کودک را افزایش میدهد و باعث میشود که او نتواند وظایفش را با کفایت و شایستگی انجام دهد.
برای پرهیز از دلبخواه بودن، والدین و مربیّان باید: آنچه را که از کودک میخواهند، روشن نمایند؛ انتظارات خویش را با بیانی ساده و مستقیماً با وی در میان گذارند؛ و معیّن کنند که چنانچه او مطابق آن انتظارات، و یا بر عکس، مخالف آنها عمل کرد، چه پیامدهایی در انتظارش است. بدون چنین توضیح و رفع ابهامی، عمل دلبخواهی اجتناب ناپذیر است. پیش بینی آن چیزهایی که ممکن بود درموقعیّتی معیّن رخ دهد، به والدین و مربیّان کمک خواهد کرد تا به نحوی با ثبات و قابل پیش بینی عمل کنند. عمل دلبخواهی باعث میشود که کودکان کارهایشان را به گونهای آزمایشی و محتاطانه انجام دهند. هنگامی که کاری به آنان ارجاع میشود، عملکردشان ناقص یا ضعیف خواهد بود، چون دقیقاً نمیتوانند پیش بینی کنند که آیا والدین و مربیان در کارشان مداخله خواهند کرد یا خیر، و یا وقتی که خودشان معتقدند که کار به اتمام رسیده است، بزرگترها چه عکسالعملی نشان میدهند.
برای کاهش عمل دلبخواهی، موافقت پدر و مادر با یکدیگر در مورد انتظارات، و نحوهی روی آوری آنان به مسائل، حائز اهمّیّت است. اگر یکی از آنها سخنی بگوید و یا عملی انجام دهد، و دیگری سخنی دیگر بگوید و عملی دیگر انجام دهد، کودک ناهشیارانه گرفتار موقعیّتی میشود که احتمال میدهد رفتار یکی از آن دو، دلبخواهی باشد. حتّی اگر هر یک از والدین، معتقد باشد که شخصاً دارد با ثبات عمل میکند، کودک بی ثباتی و دلبخواه بودن را تجربه میکند.
غالباً والدین برای تصمیمگیری معقولانه وقت کافی صرف نمیکنند. آنان ممکن است هنگامی که سرگرم انجام کاری هستند که تمام حواسشان را به خود معطوف نموده است، ناگزیر شوند که در مورد خواستهی کودک تصمیم بگیرند. در چنین لحظاتی بسیاری از والدین، دلبخواهی عمل میکنند، زیرا حواستشان جمع نیست، یا عصبانی هستند یا کارشان به نتیجه نرسیده است. در این شرایط بهتر است که به کودک بگویند: « ده دقیقه دیگر بیا و در مورد آن مسأله صحبت کن، چون الان گرفتارم.» اگر والدین بتوانند به این نحو رفتار کنند، بسیار منطقی تر میتوانند دربارهی موضوع بحث کنند و به راه حلّی واقعی برسند. کودکان اغلب زمانی که بزرگسالان مشغول هستند، خواستهی خویش را با آنان مطرح میکنند، زیرا احتمال میدهند که به سبب حواسپرتی آنان، بتوانند به خواستهی خویش دست یابند.
به کودکان باید آموخت که وقتی بزرگسالان مشغول هستند، مزاحم آنان نشوند. اگر والدین نیاز به خویشتنداری در چنین شرایطی را پیوسته به کودکان خاطر نشان نمایند و در مورد رسیدگی به مسأله آنان، به قول خویش وفا کنند، آنان یاد میگیرند که وقتی والدین و مربیّان مشغول هستند، مزاحمشان نشوند.
یکی دیگر از موقعیتّهای مشخصاً مشکل برای اغلب والدین، مزاحمت کودک هنگام مکالمهی تلفنی آنان است. بسیاری از والدین با مقرّر نمودن قاعدهای دراین مورد، روشن کردن تنبیهی که تخلّف از آن قاعده در بر دارد، و مشخص کردن زمان و نحوهی برخورد با مشکل کودک (پس از اتمام مکامله، والدین و کودک مینشینند و در بارهی آن صحبت میکنند.)، این مسأله را حل کردهاند. اگر این قاعده به عنوان قاعدهای کلّی مورد بحث قرار گیرد، و والدین پیوسته و تا به آخر آن را پیگیری نمایند، مسأله معمولاً خاتمه مییابد.
آخرین موضعی که باید مورد توجّه قرار گیرد این است که در برخی مواقع والدین با وجود آن که میکوشند دلبخواهی رفتار نکنند، ناگزیر از آن میشوند. مثلاً گاه پیش میآید که باید بی درنگ کاری انجام گیرد و مجال تصمیم گیری نیست. گاهی نمیتوان تمام عواملی را که بر تصمیمگیری والدین تأثیر گذاردهاند، برای کودکان شرح داد. گاه والدین چنان ناامید، خسته یا عصبانی هستند که تنها راه حفظ سلامتی فکری آنان، دلبخواهی عمل نمودن است. در این موارد گر چه یک عذر خواهی ساده باعث بهبود روابط والدین و کودکان میشود، برای بسیاری از والدین دشوار است که چنین کنند، توضیح دادن علّت تصمیمی معیّن، حتّی پس از انجام کار، ممکن است کودک را در درک رفتار والدین کمک نماید. به عبارت دیگر، تمام والدین برخی از اوقات، دلبخواهی رفتار میکنند و این عمل تا زمانی که روش همیشگی رویارویی با کودکان نشود، اشکالی ندارد.
به کودکان، در ازای مسؤول بودن، پاداش دهید.
یکی از انگیزههایی که کودک را به داشتن رفتار مناسب ترغیب میکند، به دست آوردن پاداش در ازای رفتار نیکوست. انگیزهی دیگر در ترغیب آنان به رفتار مناسب، تمایل به دوری جستن از تنبیه است. کودکانی که به جرم غیر مسؤول بودن، همیشه تنبیه میشوند و در ازای مسؤول بودن، به ندرت پاداش میبینند، نگرشی «نامتوازن» نسبت به وظایف و تکالیف به دست میآورند. آنان برای پرهیز از تنبیه، به رفتارهای موذیانه، انکار حقایق، دروغگویی یا ابراز عدم کفایت متوسّل میشوند و به این نتیجه خواهند رسید که مسؤول بودن، فضیلت چندانی محسوب نمیشود. والدین و بزرگسالانی که در آموزش مسؤولیّت به کودکان، جدّی هستند، باید بدانند که چگونه از پاداشها برای رفتار مثبت استفاده نمایند.برای کودکان پاسخهای عینی، اهمّیّت بسیاری دارند. اگر آنان مایل به انجام کاری نباشند، لیکن بدانند که در نتیجهی انجام آن، چیز خاصّی نصیبشان میشود، احتال بسیار میرود که آن وظیفه را انجام دهند. بسیاری از والدین زمانی که کودکانشان مرحلهی «مبنی بر مادّیت»(7) را طی میکنند، احساس نگرانی مینمایند. دراین مرحله ممکن است کودکان بخواهند که در برابر انجام هر کاری، چیزی به آنان «پرداخته شود»، یا بکوشند که از انجام هر وظیفهای در خانه، فایدهای نصیبشان شود. بسیاری از والدین بیم دارند که مبادا چنین نگرشی نشانهی ایجاد منشی (8) ناپسند در کودک باشد که بعدها منجر به کم توجّهی نسبت به مسؤولیّتها شود. لیکن واقعیّت آن است که گذر از این مرحله برای کودکان امری عادّی است و به آن دسته از کودکانی که برای ارزیابی موفقیّت یا شکست اعمال خویش، طالب پاسخهای عینی هستند، معیاری ارائه میدهد.
زمانی که کودکان، افرادی بزرگسال میشوند پاداشهای درونیای که به خویشتن میدهند، مانند احساس خوش ناشی از انجام کاری مطلوب، محرّک بسیاری از اعمال آنان میشود. بزرگسالان هنگامی که احساس خوشایندی نسبت به خویش دارند، یا به خوبی از عهدهی کاری بر آمدهاند، برای پاداش دادن به خود، منابعی را در اختیار دارند. مثلاً پس از سپری کردن روزی پُر تلاش میتوانند با شام مطبوعی در رستوران از خویش پذیرایی نمایند.
لیکن کودکان درمورد استفاده از امکانات مالی به عنوان پاداش رفتار مثبت خویش، محدودّیت دارند. از این رو فراهم کردن یک سیستم پاداش دهی که به کودکان اجازه دهد میزان پیشرفت و موفقیّت خویش را بسنجند، اهمّیّت بسزایی دارد.
کودکان از طریق کار کردن برای کسب پاداش، هدف گرایی (9) خویش را تکامل میبخشند. برخورداری از هدفهای مناسب و کار کردن در جهت آنها، یکی از ویژگیهای بلوغ است. کودکان معمولاً کارهای خود را با هدفهایی مشابه هدفهای بزرگسالان انجام نمیدهند. ولی به مجرّد آن که دریابند میتوانند از طریق کوششهای شخصی، به خواستههای خویش برسند، پی میبرند که داشتن هدف و کار کردن در جهت رسیدن به آن، مزیّتی محسوب میشود.
کار کردن برای کسب پاداش به کودکان کمک میکند تا دریابند که میتوانند شخصاً هدفهایی بنا نهند تا بر اساس آن رفتار نمایند، و سرانجام در ازای دستیابی به آن هدفها، به خودپاداش دهند. پاداشهای عینی، کودکان را در بنا نهادن هدفهای عینی یاری میکنند. چنین پاداشهایی در رشد و توانایی قبول مسؤولیّت، اثری ژرف دارند.
والدین ناگزیرند که از انواع پاداشهای موجود برای کودکان، آگاهی یابند. علاوه بر پاداشهای مالی و مادّی، چیزهایی نظیر صرف وقت، توجّه، مراقبت، همدردی و خوش خلقی، پاداشهای مفیدی برای کودکان محسوب میشوند. در زندگی کودک بسیار پیش میآید که به نظر میآید پاداشهای مادّی بیشترین اهمّیّت را دارا باشند. همین که کودکان میآموزند که میتوانند با عملکرد مناسب به پاداشهای مادّی دست یابند، اعتماد به نفسشان افزایش مییابد و احساس مسؤولیتّشان بیشتر میشود. این پیشرفتها سبب میشود که آنان به سایر انواع پاداشها نیز توجّه نمایند.
پینوشتها:
1. forecasts.
2. tactics.
3. self- discipline.
4. spoild.
5. concrete.
6. arbitrary.
7. materialistic.
8. character.
9. goal- orientation.
کلمز، هریس، بین، رینولد؛ (1392)، آموزش مسئوولیت به کودکان، مترجم: پروین علیپور، مشهد: شرکت به نشر، چاپ دهم