![ايمان ايمان](https://rasekhoon.net/_files/thumb_images700/article/55208635-e335-4d73-82b7-bb5bae2547ee.jpg)
![ايمان ايمان](/_WebsiteData/Article/ArticleImages/1110/1119/1303/MAAE08.jpg)
ايمان
معرفت خداوند و شناخت عقلانى نسبت به ذات و صفات او اولين مرتبه از مراتب كمال نظرى انسان است وقتى عقل انسان وجود خداى خالق قادر متعال را بپذيرد نخستين شرط حركت به سوى او را به دست آورده است ولى هر حركتى علاوه بر شناخت نيازمند انگيزه است شناخت به تنهايى نمىتواند انسان را به حركت آورد به ويژه اگر حركت در جهت و مسير خاصى دشوار باشد. شناختى مىتواند انسان رابه حركت آورد كه شوقانگيز باشد و اشتياق انسان وقتى برانگيخته مىشود كه نتيجه حركت خود را لذت آور، سعادت بخش و كمال آفرين بيابد. كسى كه لذت عملى را چشيده باشد و خوشى حاصل از كارى را تجربه نموده باشد اشتياق بيشترى براى انجام آن عمل دارد به خصوص اگر تجربه به او نشان دهد كه با تكرار آن عمل لذت و خوشى بيشترى پديد مىآيد نه آن كه لذت حاصل از آن عمل يك نواخت و ملال آور شود لذتهاى جسمانى مانند لذت خوردن و آشاميدن در صورتى كه از حد معينى تجاوز كنند به رنج و ناخوشى بدل مىشوند لذيذترين غذاها وقتى كه زياد خورده شودند لذت بخش نخواهند بود و موجب زيان جسم و تنفر روح مىگردند. اما لذات معنوى اين گونه نيستند يعنى تكرار آنها موجب دلزدگى نمىشود و هر بار كه تكرار مىشوند لذت بيشترى به همراه مىآورند.
اگر شناخت انسان نسبت به يك حقيقت نشان دهنده وجود كمال و لذتى خاص در اثر عملى خاص باشد انگيزه اوليه براى انجام عمل پديد مىآيد. براى روشن شدن مطلب دو شناخت را با هم مقايسه مىكنيم اگر كسى ارتفاع قله دماوند را بداند هيچ گاه به خاطر اين آگاهى انگيزه حركت به سوى فتح قله را نخواهد يافت چنين شناختى حركت آفرين نيست ولى اگر كسى بداند كه با فاتحان قله دماوند جايزهاى گرانبها مىدهند انگيزه حركت در او پديد خواهد آمد آن گاه رنج اين سفر را با جايزه آن مقايسه مىكند و اگر جايزه را به قدر كافى ارزشمند بيابد، رنج فتح قله را بر خود همواره مىسازد. شناخت خدا و صفات او از نوع شناختهايى است كه حركت آفرين است زيرا انسان موحد مىداند كه جهان مخلوق خداوندى عليم است و او مختار است كه راه حركت به سوى خدا را انتخاب كند و اگر چنين كند به برترين لذتها و پايدارترين سعادت و كمال دست مىيابد پس براى درك اين لذت و كسب اين كمال بايد حركت كرد اين آگاهى شوق آفرين است ولى كافى نيست زيرا كسى كه از وجود سعادت و لذتى به سبب گواهى عقل يا اخبار ديگران باخبر مىشود به اندازه كسى كه لذت و سعادتى را چشيده باشد اشتياق به درك آن را ندارد. بنابراين مىتوان شناخت كسى را كه آن لذت را تجربه كرده است شناختى عميقتر و حركت آفرينتر دانست. با توجه به توضيحات فوق ايمان فوق ايمان را اين گونه تعريف مىكنيم ايمان معرفتى است شوق آفرين و حركت بخش به حقيقت متعالى كه در نتيجه شناخت عقلانى پديد مىآيد و در اثر تجربه عملى رشد مىكند و در گفتار و رفتار فرد تجلى مىيابد.
در روايتى از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه فرمودند:
الايمان معرفة بالقلب، اقرار باللسان و عمل بالاركان. (56)
در روايتى ديگر امام رضا از اميرالمؤمنين(ع) و ايشان از پيامبر اكرم(ص) نقل فرمودهاند:
الايمان قول مقول و عمل معمول و عرفان بالعقول. (57)
در اين گونه روايات بر عنصر شناخت و عمل تأكيد شده است ايمان حقيقى است كه در زندگى انسان مؤمن تاثير عينى و آشكار دارد او در گتفار و رفتار از ديگران ممتاز است و مشى عملى زندگى او با ايمان به او تناسب دارد.
فرعون و پيروان او نمونه انسانهايى هستند كه با وجود داشتن علم يقينى ايمان نياوردند. موسى آيات روشنگر خدا را به آنان عرضه كرد و آنها به درستى سخن او يقين كردند ولى با او به مبارزه و مخالفت پرداختند:
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علواً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين؛ (58)
و با آن كه دلهايشان بدان آيات خدا يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه است. مخالفت فرعون با موسى در حالى كه شاهد معجزات موسى بوده است. ديگران و از جمله ساحرانى كه فرعون براى مقابله با موسى استخدام و خداى موسى ايمان آوردند و در زبان و عمل به ايمان خود وفادار ماندند. آنان پس از مشاهده معجزه موسى بىدرنگ به سجده افتادند و ايمان خود را به پروردگار موسى اعلام داشتند. آنها حتى از تهديد و خشونت فرعون نهراسيدند و وحشت شكنجه و نابودى آنان را از ايمانشان جدا نكرد.
در اين جا پرسش مهمى مطرح مىشود: چرا علم به تنهايى موجب ايمان نمىشود؟
چنان كه قبلا اشاره كرديم ايمان آوردن عملى اختيارى است يعنى انسان به اختيار خود حركت به سوى حقيقت متعالى عالم؛ يعنى خداى خالق جهان را آغاز مىكند. بنابراين علاوه بر علم اراده نيز در ايمان مؤثر است عوامل مؤثر در اراده و اختيار انسان اگر با ايمان سازگار باشند انسان مىتواند طريق ايمان را برگزيند و اگر با آن ناسازگار باشند انتخاب ايمان دشوار خواهد بود؛ بنابراين براى رسيدن به ايمان بايد موانع ايمان را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت. در مباحث قبل عواملى را به عنوان موانع معرفت بر شمرديم تمامى آن عوامل را مىتوان از دو جهت به عنوان مانع ايمان نيز معرفى كرد: نخست آن كه چون معرفت مقدمه ضرورى و شرط لازم ايمان است هر چيزى مانع معرفت باشد ناگزير مانع تحقق ايمان هم خواهد بود.
ديگر آن كه عواملى همچون دنيا پرستى، سطحى نگرى، رذايل نفسانى و... حتى اگر مانع شناخت حقيقت نشوند در موارد بسيارى مانع از دل بستن به حقيقت و عمل كردن به مقتضاى آن مىشوند يعنى اين موانع حتى اگر در مرحله شناخت كه شرط لازم ايمان است كارگر نباشند در مرحله تحقق شرط كافى ايمان و التزام عملى و حركت به مقتضاى معرفت، مؤثر مىافتند و مانع ايمان مىشوند براى مثال رذايل نفسانى همچون برترىطلبى و تكبر درباره فرعون و فرعونيان مانع شناخت آنان نبوده است ولى مانع پذيرش عملى حقيقت شده است چنان كه در آيه 14 سوره نمل ديديم آنان با وجود يقينى كه به آيات الهى يافتند با آن مقابله نمودند. علت انكار و مقابله آنها همان طور كه در آيه ذكر شده است ظلم و تكبرى بود كه نفسهايشان را آلوده ساخته بود. فرعونيان انسانهايى فاسد بودند و عاقبت مفسدين محروميت از ايمان است، حتى اگر عقول ايشان حقيقت را دريابد و به آن يقين آورد.
ان اللَّه لا يضيع اجر المحسنين (59)
همچنين پيروزى ظاهرى نيز موجب غرور مؤمنان نمىشود زيرا مىدانند كه همه پيروزىها در اثر لطف و امداد خداوند است:
و ما رميت اذا رميت و لكن اللَّه رمى. (60)
ايمان به خداوند و دين الهى به بهبود روابط اجتماعى نيز از دو جهت كمك مىكند انسان متدين از سويى رعايت حقوق ديگران را تكليف شرعى خود مىداند و معتقد است اگر حقوق ديگران را پايمال كند با تنبيه و عذاب الهى مواجه خواهد شد و ترس از عقاب الهى او را وادار مىكند كه حقوق انسانهاى ديگر را رعايت كند و از سوى ديگر معتقد است كمك و يارى به انسانهاى ديگر موجب خشنودى خداوند است. پس با احسان و نيكى به ديگران، پاداش الهى را دريافت مىكند و افزون بر آن رابطه خود را با خدا تقويت مىكند.
يكى ديگر از آثار اجتماعى ايمان به خداوند، تعهد مؤمنان به اصلاح نظام اجتماعى است. انسان مؤمن به سبب تكليف دينى، خود را متعهد مىداند كه در برپايى نظام اجتماعى عادلانه تلاش كند و نيز مساعد ساختن محيط اجتماعى را براى تحقق كمالات انسانى، مطلوب و موجب تقرب به خداوند مىداند. او معتقد است در اجتماعى كه ارزشهاى الهى بر آن حاكم است رسيدن به كمالات انسانى امكانپذير است و انسانهاى بيشترى مىتوانند به هدف خلقت خويش نزديك شوند. بنابراين يكى از آثار ايمان تعهد و مسئوليت اجتماعى است.
انما المؤمنون الذين اذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم و اذا تليت علهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون؛
مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است:
الايمان درجات و طبقات و منازل فمنه التام المنتهى تمامه و منه الناقص البيّن نقصانه و منه الراجح الزايد رجحانه؛ (61)
ايمان داراى درجات، مراتب و مراحلى است. از جمله آنها ايمان تام است و ايمانى ناقص كه كاستى آن آشكار است و ايمانى برتر كه برترى آن بسيار است.
درجات ايمان انسان در اثر عمل صالح بالا مىرود. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است:
ان الايمان ليبدوا بيضاء فاذا عمل العبد الصالحات نما و زاد حتى يبيض القلب كله؛ (62)
ايمان پارهاى سفيد از نور در قلب پديد مىآورد پس اگر بنده اعمال صالح را انجام دهد آن نور رشد مىكند و زياد مىشود تا آن كه همه قلب را سفيد كند.
اولين مرتبه ايمان هنگامى است كه عقل انسان در برابر حقيقت خاضع شود هر گاه عقل ما وجود خداوند و صفات او را تصديق كند به اولين رتبه ايمان رسيدهايم ولى قانع شدن عقل مانع از وجود وسوسهها و شكها نمىشود. انسان مؤمن در آغاز دچار شك و وسوسه است. تا زمانى كه اين وسوسهها از ميان نرود ايمان فرد آلوده و آغشته به شرك است:
و ما يؤمن اكثرهم باللَّه الا و هم مشركون؛ (63)
و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند مگر آن كه شرك مىورزند.
اين مرتبه را اگر چه مىتوان رتبه نازل ايمان مىتوان خواند ولى قرآن توصيه مىكند اين مرتبه را اسلام بناميم:
قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم... (64)
برخى از باديه نشينان گفتند: ما ايمان آورديم بگو: ايمان نياوردهايد ليكن بگوييد: اسلام آورديم و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است.
ايمان رتبهاى بالاتر از اسلام است چنان كه در تعريف ايمان آورديم، ايمان معرفتى است كه اشتياق درونى به عمل صالح و طاعت خدا و پيامبر را به همراه دارد كسى كه با اكراه از فرامين الهى پيروى مىكند و يا ترك اطاعت پروردگار مىنمايد، مؤمن نيست. كسى در ايمان خود صادق است كه با ميل و رغبت درونى از خداوند و اولياء او پيروى مىكند و فرمان مىبرد و هيچ وسوسهاى او را به ترديد نمىاندازد:
انما المؤمنون الذين آمنوا باللَّه و رسوله ثم لم يرتابوا وجهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل اللَّه اولئك هم الصدقون؛ (65)
در حقيقت، مؤمنان كسانىاند كه به خدا و پيامبر او گرويده و ديگر شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردهاند؛ اينان راستگويانند.
اكنون اگر انسان مؤمن كه ترديدها را از ميان برده است عمل صالح پيشه كند و در اطاعت خداوند تلاش بيشترى نمايد از حد واجبات بگذرد و مستحبات و مندوبات را انجام دهد خداوند يقين او را مستحكمتر و معرفت او را روشنتر مىسازد. چنين انسانى امورى را مشاهده مىكند كه از انسانهاى معمولى پوشيده است و به معرفتى حضورى نسبت به خداوند دست مىيابد كه شوق و محبت او به پروردگار را افزايش مىدهد و او را در طريق حق استوارتر مىسازد.
اگر شناخت انسان نسبت به يك حقيقت نشان دهنده وجود كمال و لذتى خاص در اثر عملى خاص باشد انگيزه اوليه براى انجام عمل پديد مىآيد. براى روشن شدن مطلب دو شناخت را با هم مقايسه مىكنيم اگر كسى ارتفاع قله دماوند را بداند هيچ گاه به خاطر اين آگاهى انگيزه حركت به سوى فتح قله را نخواهد يافت چنين شناختى حركت آفرين نيست ولى اگر كسى بداند كه با فاتحان قله دماوند جايزهاى گرانبها مىدهند انگيزه حركت در او پديد خواهد آمد آن گاه رنج اين سفر را با جايزه آن مقايسه مىكند و اگر جايزه را به قدر كافى ارزشمند بيابد، رنج فتح قله را بر خود همواره مىسازد. شناخت خدا و صفات او از نوع شناختهايى است كه حركت آفرين است زيرا انسان موحد مىداند كه جهان مخلوق خداوندى عليم است و او مختار است كه راه حركت به سوى خدا را انتخاب كند و اگر چنين كند به برترين لذتها و پايدارترين سعادت و كمال دست مىيابد پس براى درك اين لذت و كسب اين كمال بايد حركت كرد اين آگاهى شوق آفرين است ولى كافى نيست زيرا كسى كه از وجود سعادت و لذتى به سبب گواهى عقل يا اخبار ديگران باخبر مىشود به اندازه كسى كه لذت و سعادتى را چشيده باشد اشتياق به درك آن را ندارد. بنابراين مىتوان شناخت كسى را كه آن لذت را تجربه كرده است شناختى عميقتر و حركت آفرينتر دانست. با توجه به توضيحات فوق ايمان فوق ايمان را اين گونه تعريف مىكنيم ايمان معرفتى است شوق آفرين و حركت بخش به حقيقت متعالى كه در نتيجه شناخت عقلانى پديد مىآيد و در اثر تجربه عملى رشد مىكند و در گفتار و رفتار فرد تجلى مىيابد.
در روايتى از اميرالمؤمنين(ع) نقل شده است كه فرمودند:
الايمان معرفة بالقلب، اقرار باللسان و عمل بالاركان. (56)
در روايتى ديگر امام رضا از اميرالمؤمنين(ع) و ايشان از پيامبر اكرم(ص) نقل فرمودهاند:
الايمان قول مقول و عمل معمول و عرفان بالعقول. (57)
در اين گونه روايات بر عنصر شناخت و عمل تأكيد شده است ايمان حقيقى است كه در زندگى انسان مؤمن تاثير عينى و آشكار دارد او در گتفار و رفتار از ديگران ممتاز است و مشى عملى زندگى او با ايمان به او تناسب دارد.
رابطه علم و ايمان
ايمان به چيزى بيشتر از شناخت عقلانى و يا يقينى است. ايمان، يقين توأم با عمل و عشق است. با توجه به مطالبى كه قبلا درباره يقين و مراتب آن گفتيم مىتوان مراتب علم اليقين و بالاتر از آن را معرفت توأم با ايمان دانست زيرا انسان مؤمن در اثر عمل صالح و رياضتهاى شرعى يقين خود را بالإ؛««ّّ مىبرد. اين گونه رياضتها و اعمال صالح در اثر اشتياق به حقيقت شناخته شده صورت مىگيرند و در انسان مؤمن تجربهاى پديد مىآورند كه از سويى شناخت نزديكتر و عميقتر است و از سويى ديگر موجب اشتياق بيشتر و عمل افزونتر مىشود. بنابراين شناخت يقينى عقلانى مطابق با واقع كه آن را علم مىناميم شرط لازم و مقدمه ضرورى ايمان است ولى ايمان چيزى فراتر از علم است ايمان علاوه بر علم اشتياق و عمل را نيز به همراه دارد چه بسا انسانهايى كه با وجود داشتن علم ايمان نمىآورند و به مقتضاى علم خود عمل نمىكنند.فرعون و پيروان او نمونه انسانهايى هستند كه با وجود داشتن علم يقينى ايمان نياوردند. موسى آيات روشنگر خدا را به آنان عرضه كرد و آنها به درستى سخن او يقين كردند ولى با او به مبارزه و مخالفت پرداختند:
و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علواً فانظر كيف كان عاقبة المفسدين؛ (58)
و با آن كه دلهايشان بدان آيات خدا يقين داشت از روى ظلم و تكبر آن را انكار كردند. پس ببين فرجام فسادگران چگونه است. مخالفت فرعون با موسى در حالى كه شاهد معجزات موسى بوده است. ديگران و از جمله ساحرانى كه فرعون براى مقابله با موسى استخدام و خداى موسى ايمان آوردند و در زبان و عمل به ايمان خود وفادار ماندند. آنان پس از مشاهده معجزه موسى بىدرنگ به سجده افتادند و ايمان خود را به پروردگار موسى اعلام داشتند. آنها حتى از تهديد و خشونت فرعون نهراسيدند و وحشت شكنجه و نابودى آنان را از ايمانشان جدا نكرد.
در اين جا پرسش مهمى مطرح مىشود: چرا علم به تنهايى موجب ايمان نمىشود؟
موانع ايمان
براى پاسخ به پرسش فوق لازم است ضمن يادآورى سخنان گذشته به طور مختصر موانع ايمان را بررسى كنيم.چنان كه قبلا اشاره كرديم ايمان آوردن عملى اختيارى است يعنى انسان به اختيار خود حركت به سوى حقيقت متعالى عالم؛ يعنى خداى خالق جهان را آغاز مىكند. بنابراين علاوه بر علم اراده نيز در ايمان مؤثر است عوامل مؤثر در اراده و اختيار انسان اگر با ايمان سازگار باشند انسان مىتواند طريق ايمان را برگزيند و اگر با آن ناسازگار باشند انتخاب ايمان دشوار خواهد بود؛ بنابراين براى رسيدن به ايمان بايد موانع ايمان را شناخت و راه مبارزه با آن را آموخت. در مباحث قبل عواملى را به عنوان موانع معرفت بر شمرديم تمامى آن عوامل را مىتوان از دو جهت به عنوان مانع ايمان نيز معرفى كرد: نخست آن كه چون معرفت مقدمه ضرورى و شرط لازم ايمان است هر چيزى مانع معرفت باشد ناگزير مانع تحقق ايمان هم خواهد بود.
ديگر آن كه عواملى همچون دنيا پرستى، سطحى نگرى، رذايل نفسانى و... حتى اگر مانع شناخت حقيقت نشوند در موارد بسيارى مانع از دل بستن به حقيقت و عمل كردن به مقتضاى آن مىشوند يعنى اين موانع حتى اگر در مرحله شناخت كه شرط لازم ايمان است كارگر نباشند در مرحله تحقق شرط كافى ايمان و التزام عملى و حركت به مقتضاى معرفت، مؤثر مىافتند و مانع ايمان مىشوند براى مثال رذايل نفسانى همچون برترىطلبى و تكبر درباره فرعون و فرعونيان مانع شناخت آنان نبوده است ولى مانع پذيرش عملى حقيقت شده است چنان كه در آيه 14 سوره نمل ديديم آنان با وجود يقينى كه به آيات الهى يافتند با آن مقابله نمودند. علت انكار و مقابله آنها همان طور كه در آيه ذكر شده است ظلم و تكبرى بود كه نفسهايشان را آلوده ساخته بود. فرعونيان انسانهايى فاسد بودند و عاقبت مفسدين محروميت از ايمان است، حتى اگر عقول ايشان حقيقت را دريابد و به آن يقين آورد.
آثار ايمان
ايمان به خداوند متعال زندگى را به سوى امور معنوى و متعالى جهت مىبخشد و شور حركت و تلاش را در انسان افزايش مىدهد. انسان مؤمن لذت و كمالى را خواستار است كه هيچ لذت دنيايى و كمال مادى به ارزش و مطلوبيت آن نمىرسد پس شوق او در خواستن اين لذت و كمال بيشتر از شوق كسانى است كه خواستار لذت و كمالات مادى هستند. ايمان به وجود خداوند حكيم و توانا موجب مىشود كه جهان را هدف دار بدانيم. هدف آفرينش كمال و سعادت انسان است پس نظم جهان به گونهاى است كه مانع كمال و سعادت انسان نمىشود. اين اعتقاد موجب آرامش واطمينان در انسان مىشود. انسان با اميد به آينده تلاش مىكند و به سوى كمال حركت مىنمايد. انسان مؤمن در اثر شكست ظاهرى نااميد نمىشود، زيرا خداوند را ناظر بر عمل خويش مىداند و معتقد است كه نظام عادلانه هستى، تلاش خالصانه او را براى رسيدن به كمال ناديده نمىگيرد و پاداش زحمات او به او داده خواهد شد:ان اللَّه لا يضيع اجر المحسنين (59)
همچنين پيروزى ظاهرى نيز موجب غرور مؤمنان نمىشود زيرا مىدانند كه همه پيروزىها در اثر لطف و امداد خداوند است:
و ما رميت اذا رميت و لكن اللَّه رمى. (60)
ايمان به خداوند و دين الهى به بهبود روابط اجتماعى نيز از دو جهت كمك مىكند انسان متدين از سويى رعايت حقوق ديگران را تكليف شرعى خود مىداند و معتقد است اگر حقوق ديگران را پايمال كند با تنبيه و عذاب الهى مواجه خواهد شد و ترس از عقاب الهى او را وادار مىكند كه حقوق انسانهاى ديگر را رعايت كند و از سوى ديگر معتقد است كمك و يارى به انسانهاى ديگر موجب خشنودى خداوند است. پس با احسان و نيكى به ديگران، پاداش الهى را دريافت مىكند و افزون بر آن رابطه خود را با خدا تقويت مىكند.
يكى ديگر از آثار اجتماعى ايمان به خداوند، تعهد مؤمنان به اصلاح نظام اجتماعى است. انسان مؤمن به سبب تكليف دينى، خود را متعهد مىداند كه در برپايى نظام اجتماعى عادلانه تلاش كند و نيز مساعد ساختن محيط اجتماعى را براى تحقق كمالات انسانى، مطلوب و موجب تقرب به خداوند مىداند. او معتقد است در اجتماعى كه ارزشهاى الهى بر آن حاكم است رسيدن به كمالات انسانى امكانپذير است و انسانهاى بيشترى مىتوانند به هدف خلقت خويش نزديك شوند. بنابراين يكى از آثار ايمان تعهد و مسئوليت اجتماعى است.
مراتب ايمان
ايمان نيز همچون معرفت مراتبى دارد. بخشى از آن چه بيشتر درباره مراتب شناخت گفتيم مربوط به مراتب ايمان نيز مىشود، زيرا همان گونه كه در تعريف ايمان گفته شد ايمان حقيقتى است مركب از معرفت اشتياق و عمل. بنابراين معرفى مراتب معرفت مستلزم بيان مراتبى از ايمان است. در مراتبى كه براى ايمان آورديم، ارتقاى مرتبه ايمان به معناى رشد درجه شناخت، شوق و فعاليت بود. اگر رشد اين سه عنصر هم جهت و هماهنگ باشد ايمان فرد بالاتر رفته است. در قرآن و روايات سخنان آشكارى درباره مرتبهدار بودن ايمان وجود دارد، در آيه 2 سوره انفال آمده است:انما المؤمنون الذين اذا ذكر اللَّه وجلت قلوبهم و اذا تليت علهم آياته زادتهم ايمانا و على ربهم يتوكلون؛
مؤمنان همان كسانىاند كه چون خدا ياد شود دلهايشان بترسد و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد و بر پروردگار خود توكل مىكنند.
در روايتى از امام صادق(ع) آمده است:
الايمان درجات و طبقات و منازل فمنه التام المنتهى تمامه و منه الناقص البيّن نقصانه و منه الراجح الزايد رجحانه؛ (61)
ايمان داراى درجات، مراتب و مراحلى است. از جمله آنها ايمان تام است و ايمانى ناقص كه كاستى آن آشكار است و ايمانى برتر كه برترى آن بسيار است.
درجات ايمان انسان در اثر عمل صالح بالا مىرود. در روايتى از پيامبر گرامى اسلام نقل شده است:
ان الايمان ليبدوا بيضاء فاذا عمل العبد الصالحات نما و زاد حتى يبيض القلب كله؛ (62)
ايمان پارهاى سفيد از نور در قلب پديد مىآورد پس اگر بنده اعمال صالح را انجام دهد آن نور رشد مىكند و زياد مىشود تا آن كه همه قلب را سفيد كند.
اولين مرتبه ايمان هنگامى است كه عقل انسان در برابر حقيقت خاضع شود هر گاه عقل ما وجود خداوند و صفات او را تصديق كند به اولين رتبه ايمان رسيدهايم ولى قانع شدن عقل مانع از وجود وسوسهها و شكها نمىشود. انسان مؤمن در آغاز دچار شك و وسوسه است. تا زمانى كه اين وسوسهها از ميان نرود ايمان فرد آلوده و آغشته به شرك است:
و ما يؤمن اكثرهم باللَّه الا و هم مشركون؛ (63)
و بيشترشان به خدا ايمان نمىآورند مگر آن كه شرك مىورزند.
اين مرتبه را اگر چه مىتوان رتبه نازل ايمان مىتوان خواند ولى قرآن توصيه مىكند اين مرتبه را اسلام بناميم:
قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم... (64)
برخى از باديه نشينان گفتند: ما ايمان آورديم بگو: ايمان نياوردهايد ليكن بگوييد: اسلام آورديم و هنوز در دلهاى شما ايمان داخل نشده است.
ايمان رتبهاى بالاتر از اسلام است چنان كه در تعريف ايمان آورديم، ايمان معرفتى است كه اشتياق درونى به عمل صالح و طاعت خدا و پيامبر را به همراه دارد كسى كه با اكراه از فرامين الهى پيروى مىكند و يا ترك اطاعت پروردگار مىنمايد، مؤمن نيست. كسى در ايمان خود صادق است كه با ميل و رغبت درونى از خداوند و اولياء او پيروى مىكند و فرمان مىبرد و هيچ وسوسهاى او را به ترديد نمىاندازد:
انما المؤمنون الذين آمنوا باللَّه و رسوله ثم لم يرتابوا وجهدوا بأموالهم و أنفسهم فى سبيل اللَّه اولئك هم الصدقون؛ (65)
در حقيقت، مؤمنان كسانىاند كه به خدا و پيامبر او گرويده و ديگر شك نياورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد كردهاند؛ اينان راستگويانند.
اكنون اگر انسان مؤمن كه ترديدها را از ميان برده است عمل صالح پيشه كند و در اطاعت خداوند تلاش بيشترى نمايد از حد واجبات بگذرد و مستحبات و مندوبات را انجام دهد خداوند يقين او را مستحكمتر و معرفت او را روشنتر مىسازد. چنين انسانى امورى را مشاهده مىكند كه از انسانهاى معمولى پوشيده است و به معرفتى حضورى نسبت به خداوند دست مىيابد كه شوق و محبت او به پروردگار را افزايش مىدهد و او را در طريق حق استوارتر مىسازد.
پىنوشتها
56 -نهجالبلاغه، كلمات قصار، 227.
57 - الحياة، ج 1، ص 220.
58 - نمل، 14.
59 - توبه، 120.
60 - انفال، 17.
61 - محجة البيضاء، ج 1، ص 277.
62 - همان.
63 - يوسف، 106.
64 - حجرات، 14.
65 - حجرات، 15.