مقدمه:
سادهزیستی شهید رجایی یک ژست سیاسی نبود، بلکه منشی بود که بر اساس آموزههای قرآنی و مذهبی در وی تجلی یافته بود. این امر موجب جذابیت شخصی وی شد.
شهید رجایی یک مبارز انقلابی و متعهد بود و بر همین اساس عمل میکرد. حتی رویکرد وی به رهبری و التزامش به ولایت فقیه بر همین اساس صورت میگرفت.
سادهزیستی شهید رجایی یک ژست سیاسی نبود، بلکه منشی بود که بر اساس آموزههای قرآنی و مذهبی در وی تجلی یافته بود. این امر موجب جذابیت شخصی وی شد.
شهید رجایی یک مبارز انقلابی و متعهد بود و بر همین اساس عمل میکرد. حتی رویکرد وی به رهبری و التزامش به ولایت فقیه بر همین اساس صورت میگرفت.
شهید رجائی یک معلم و یک مسئول و یک مردم دار واقعی در جامعه و در خانواده بود.در این مطلب راسخون پای صجبت های همسر شهید رجائی می نشینیم تا زوایای اخلاقی خانوادگی او را سرمشق و الگو ی زندگی خودمان قرار دهیم.
اسطوره ساده زیستی در گفتگو با همسر شهید رجایی
نماز اول وقت شهید رجائی
یکی از دوستان نزدیک شهید رجائی چنین میگوید: روزی حدود ظهر نزد شهید بزرگوار رجائی بودم صدای اذان شنیده شد، در حالی که ایشان از جایشان حرکتی کرده، میخواستند خود را برای اقامهی نماز آماده کنند.
یکی از خدمتگزاران وارد اتاق شد و گفت: غذا آماده است، سرد میشود، اگر اجازه میفرمایید بیاورم، شهید رجائی فرمودند:
خیر بعد از نماز. وقتی که خدمتگزار از اتاق خارج شد،ایشان با چهرهای متبسم و دلی آرام خطاب به من فرمودند: عهد کردهام هیچ وقت قبل از نماز ناهار نخورم اگر زمانی ناهار را قبل از نماز بخورم. یک روز روزه میگیرم.[1]
عزت نفس و مناعت شهید رجائی
آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف میزد. در ابتدای نامزدی ما چون یک معلم ساده بود و در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود.
ایشان که وضع مالی خوبی نداشت این قضیه را جوری مطرح نمیکرد که اثر بدی داشته باشد که چون پول ندارد نمیتواند اینها را بخرد.
موارد ضروری را میخرید و در مورد طلا و جواهر میگفت، اینها باشد بعد برویم با فرصت و وقت مناسب و با سلیقه یکدیگر بخریم. من هم که میفهمیدم، دلم به حال او میسوخت و از طرفی هم خوشم میآمد که چنین عزت نفس و مناعت طبعی دارد.
مدیریت شهید رجائی در هرینه زندگی
تدبیرش این بود که در حد ممکن وسایل رفاهی خانواده را فراهم کند. روش او این بود که اگر امکانی نداشت، صبر و قناعت را پیشه میکرد.
این رفتار و تدبیر مرا دلگرم و امیدوار میکرد، چون میدیدم به میزانی که وضع حقوقیاش بهتر میشود، به همان اندازه و نه بیشتر در رفاه خانواده تغییراتی میدهد.
شهید رجائی درخواستی از کس نداشت.
در تمام مدتی که من با او زندگی کردم، کمتر پیش میآمد که در خانه از من چیزی بخواهد. بارها او را میدیدم بلند میشد و میرفت آب میخورد و دوباره به اتاق برمیگشت. گاهی هم اگر چیزی را که میخواست پیدا نمیکرد، باز نمیگفت مثلاً یک لیوان به من بدهید، میگفت، «مثل اینکه لیوان نیست.»
عصبانی بودن شهید رجائی
قبل از ازدواج، یعنی در مرحله خواستگاری و صحبتهای مقدماتی، خیلی صادقانه و خالصانه با من برخورد کرد، طوری که خیلی از خصوصیات خودش را برای اینکه من آگاهانه این وصلت را انتخاب کنم برایم مطرح کرد.
یعنی وظیفه خود میدانست من از همه چیز او با اطلاع باشم. یادم هست یکی از خصوصیتهای خود را عصبانی بودن میدانست.
من بعد متوجه شدم این مسئله در آن حدی نبود که او میگفت، چون هیچ وقت عصبانیت خود را ظاهر نمیکرد، بلکه در اینگونه مواقع عکسالعمل او رفتار خیلی خشک، اما متین بود.
سکوت محض شهید رجائی
یک بار که برای خرید لباس بچهها با آقای رجایی به خیابان رفته بودیم، از صبح تا ظهر او را به در مغازهها میبردم تا بلکه بتوانم لباس دلخواهم را پیدا کنم. رفتار او در اینگونه مواقع به رغم مشغله زیادی که داشت، سکوت محض بود.
با سکوتی که میکرد مرا وادار میکرد در خرید عجله بکنم و با حالت تسلیمی که در مقابل من نشان میداد، میخواست به من بفهماند که چقدر از دست من دلخور است.
اما بدون اینکه کوچکترین اخمی بکند یا حرفی را به زبان بیاورد، نشان میداد که دارد مرا تحمل میکند. همین سکوتش مرا وادار میکرد از خود بپرسم.
چرا من باید کاری بکنم که او مجبور شود رفتار مرا تحمل کند، در حالی که اگر کار به صحبت و جدل میکشید، من هیچ وقت به این مسئله فکر نمیکردم.
شهید رجائی چیزی را تحمیل نمی کرد.
آقای رجایی در منزل، عقایدش را به من تحمیل نمیکرد و در دیدگاههایی که داشت به من سخت نمیگرفت. در عین آزادی دادن به ما، اگر کاری بر خلاف نظرش انجام میشد، یا میگفت نکنید یا طوری وانمود میکرد که برایش مهم نیست.
روش او این بود که در زندگی روی نقاط مشترک خود با من تکیه میکرد. گاهی در شرایط خاصی محبت یا ناراحتی خودش را با خواندن یکی دو بیت شعر به ما تفهیم میکرد.
تربیت بچه ها
مهمترین مسئله در نظر او روابط مشترک من با او بود. من و او در مورد تربیت بچهها روزهای شنبه هر هفته که بچهها هنوز در خواب بودند مینشستیم و روشهایمان را در برخورد با بچهها ارزیابی میکردیم.
ظاهر شهید رجائی
هر کس قیافه ظاهری او را میدید فکر میکرد آدم خشک و متکبری است، اما اگر با او زندگی میکرد، میفهمید نه اینطور نیست و خیلی افتاده و با محبت است.
شهید رجائی و رعایت همسایگی
آقای رجایی خیلی رعایت همسایهها را میکرد و عملاً به ما میآموخت که احترام آنها را نگه داریم. او میگفت، «ما باید طوری با همسایگان برخورد کنیم که اذیت و آزاری از ما نبینند.»
مثلاً میگفت سطل خاکروبه را در کوچه نگذارید و ... ایشان به خصوص با اهل محل که به مسجد میرفتند، ملاطفت و نظر خاصی داشت و حتی با بچههای آنها با گرمی و صمیمیت برخورد میکرد.
مهمانوازی شهید رجائی
آقای رجایی خیلی مهمان دوست بود و با اینکه حقوق یک معلم ساده را داشت، اما سالی چند بار مهمان دعوت میکرد، مخصوصاً چون مرحوم پدرشان در 28 ماه رمضان فوت کرده بودند، هر سال به یاد ایشان به فامیل، افطاری میداد که این رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.
قدر شناسی شهید رجائی
آقای رجایی واقعاً قدرشناس بود. اگر کسی خدمتی هر چند کوچک به او میکرد، همیشه به فکر بود که به نوعی آن را جبران کند. چون در بدو ورود به تهران تا یک سال مانده به ازدواج در منزل برادر بزرگش مستقر شده بود.
و میگفت به دلیل اینکه با زن برادرم نامحرم بودم، او خیلی محدود میشد و من مزاحم او بودم، وقتی منزلی در نارمک خرید و ازدواج کرد، پسر بزرگ برادرش را دو، سه سالی پیش خود آورد و از او نگهداری کرد و بر درس و تحصیل او مراقبت نمود.
با اینکه او با من نامحرم بود و تازه ابتدای زندگی مشترک ما هم بود، اما از جهت علاقهای که مرحوم مادرش به این فرزند داشت .
و همانطور که من حدس میزدم به نشانه قدرشناسی از آن سالها که او در خانه برادرش بود، او را به منزل خود آورده بود تا از این طریق کمکی به برادرش کرده باشد.
قاطعیت و مهربانی شهید رجائی
آقای رجایی در عین حال که فرد قاطعی بود، ولی در عین قاطعیت، مؤدب بود و احترام همه را رعایت میکرد. نسبت به افراد مسن خیلی احترام میکرد.
همان احترامی را که به پدر و مادرشان میگذاشت، برای پدر و مادر من هم قائل بود. هیچگاه ندیدم حرفی که باعث رنجش خاطر آنها بشود، بزند.
ماشین شهید رجائی
آقای رجایی اهل محاسبه بود و در کارهای کوچک و بزرگ دقیقاً محاسبه میکرد. مثلاً وقتی عده زیادی از افراد فامیل و نزدیکان از ایشان سئوال میکردند که شما چرا با مشغلهای که دارید، برای خودتان ماشین نمیخرید؟
پاسخ میداد، «ماشین داشتن مایه دردسر است و به جای اینکه ماشین برای ما باشد با مشکلاتی که پیش میآورد، ما در خدمت او قرار میگیریم!» بعد به شوخی میگفت:
«ولی الان همه ماشینهای تهران مال ماست. هر جا که بخواهیم برویم و تا دستمان را بلند میکنیم، فوری جلوی ما میایستند و ما را سوار میکنند و تا هر جا که بخواهیم میبرند...!
با این حساب چرا خودمان را به دردسر بیندازیم. پول میدهیم و دردسر نمیکشیم.» واقعاً حساب کرده بود که نداشتن ماشین برای او بهتر از داشتن است.
تشکیل جلسه فامیلی
انگیزه و علت اصلی تشکیل جلسه فامیلی که آقای رجایی مبتکر آن بود این بود که ایشان احساس میکرد در بین جوانان فامیل که کم هم نبودند، رفت و آمد خانوادگی زیادی وجود ندارد.
بر این اساس پیشنهاد کرد هر 15 روز یک بار، جوانهای فامیل دور هم جمع بشوند و همدیگر را ببینند و صرف دیدار باشد. تدریجاً که این جلسات ادامه پیدا کردند، پیشنهاد کرد
برای اینکه صاحبخانه که این جلسه را تشکیل میداد به خاطر شام و پذیرایی به زحمت نیفتند پذیرایی ساده بکنیم تا به دلیل سبکی هزینهها و زحمات، جلسات بعدی ادامه پیدا کند.
خود ما در اولین جلسهای که در منزلمان تشکیل شد، لوبیا چیتی دادیم. بعد به تدریج جلسات را به سمت قرائت قرآن، خواندن احادیث، طرح مسائل سیاسی و اجتماعی جهت داد.
نحوه برخورد در بیدار کردن بچه ها
روش آقای رجایی برای بیدار کردن بچهها برای نماز صبح با توجه به اینکه در سن نوجوانی معمولاً خواب بچهها قدری سنگین است و به خصوص خواب صبح که شیرین هم هست، این بود که بالای سر بچهها میایستاد و با شوخی و با صدای بلند میگفت.
بلند صحبت نکنید که بچه از خواب بیدار میشود! بچههای ما بین 6 تا 10 سال سن داشتند و چون خودشان هم مایل بودند و ذوق داشتند، لذا بلند میشدند. تأکید آقای رجایی این بود که قبل از اینکه آفتاب بزند، آنها بیدار شوند..
اگر میدید آنها بیدار نمیشوند، بالای سر آنها مینشست و با محبت و شوخی شانههای آنها را مالش میداد و با آنها حرف میزد که با لطافت و ملایمت بیدار شوند و بنشینند.
بعد که بلند میشدند شانه آنها را میگرفت و آنها را تا نزدیک دستشویی همراهی میکرد و قبل از رسیدن به دستشویی با شوخی یک ضربه ملایم با کف دست به پشت آنها میزد!
با این روشهای بسیار عاطفی و توأم با مهر و محبت میخواست فرزندانش به نماز عادت کنند و از این امر هم خاطره تلخی نداشته باشند.
اراده و استقامت شهید رجائی
آقای رجایی اراده و استقامت خیلی قوی و خوبی داشت. وقتی ساواک ایشان را دستگیر کرد و چند ماه زیر شکنجه مستمر و طولانی و سخت قرار داد، تنها چیزی که به من آرامش میداد اراده قوی او بود. مطمئن بودم نمیتوانند از او حرف بکشند و اعتراف بگیرند.
از یک طرف وقتی به فکر شکنجههایی که به او میدادند، میافتادم خیلی دلم میسوخت، ولی از سوی دیگر خیالم راحت بود. ایشان وقتی راجع به مسئلهای تصمیم میگرفت، چون جوانب آن را به دقت میسنجید و بررسی میکرد روی آن تصمیم و تا آخر، آن کار را دنبال میکرد.
خرید میوه برای منزل
عادت آقای رجایی این بود که وقتی میخواست میوه بخرد، هیچ وقت میوه نوبر نمیخرید و به خانه نمیآورد. نکته دیگر اینکه معمولاً برای اینکه چشم و دل بچهها سیر و پر باشد، معمولاً با صندوق میوه میخرید و به منزل میآورد.
یک بار اتفاق جالبی افتاد. در موقعی که من برای انجام کاری ضروری از منزل بیرون رفته و در منزل را قفل کرده بودم، پسر کوچکمان کمالالدین که دیده بود در منزل تنهاست، از صندوق میوه یکی یکی برداشته و به بچههای محل داده بود تا از تنهایی بیرون بیاید!
خرید اسباب بازی
آقای رجایی خیلی اعتقاد به خرید اسباببازی نداشت، اگر هم گاهی میخرید، اسباببازی فکری میخرید. یک بار که برای دخترم جشن تکلیف گرفته بودیم با اینکه خرید عروسک را به لحاظ اعتقادی درست نمیدانست.
و از طرفی دخترم هم عروسک دوست داشت و توی دلش مانده بود که عروسکی داشته باشد، آقای رجایی به رغم عدم اعتقادی که به خرید عروسک داشت، یک عروسک ساده و ارزان برای او خرید که خیلی هم او را خوشحال کرد.
روش و عادت غذایی شهید رجائی
آقای رجایی خود را به کم غذایی عادت داده بود. غذایی را که در بشقاب برای خود میکشید، اندازه مشخصی داشت و ته آن چیزی باقی نمیماند. شبها معمولاً غذای ساده و حاضری میخورد.
وقتی ظهر یک چیز پختنی میخورد، دیگر شب اصلاً پختنی نمیخورد، نهایت غذای پختنی او در شب، املت و نیمرو بود. گاهی کره با سیبزمینی میخورد. یک بار به شوخی به مادرم گفت، «دختر شما همهاش غذای حاضری به من میدهد.».
مادرم که شوخی او را باور کرده بود با تعجب از من پرسید، «چرا؟» گفتم، «نه مادر! منظورش این است که همیشه شام او حاضر و آماده است!» صبحها همیشه نان و پنیر و چای یا کره میخورد. یک بار گفت، «چرا ما باید سر سفرهمان پنیر و کره با هم باشد؟
در حالی که بعضی حتی پنیر آن را هم ندارند؟» لذا سعی میکرد که فقط پنیر و چایی بخورد. وقتی از زندان آزاد شد، به قدری ساخته شده بود که من میگفتم، «خودش خوب بود، حالا انگار او را توی آب زمزم کرده و بیرون آوردهاند.»
نماز صبح شهید رجائی
خیلی به ندرت پیش میآمد که آقای رجایی پس از نماز صبح بخوابد. پس از اذان صبح که از خواب بیدار میشد تا نماز بخواند، دیگر نمیخوابید، مگر اینکه مهمان داشته باشیم یا برنامهای پیش میآمد که دوباره بخوابد. بعد از نماز و قرآن قدری ورزش میکرد و بعد میرفت نان میخرید.
اهمیت دادن به حجاب
آقای رجایی خیلی نسبت به رعایت حجاب و پوشش درست و صحیح خانمهای فامیل و محارم خودش اهمیت میداد. ایشان تأکید داشت آنها حتماً زیر چادر لباس آستین بلند و جوراب ضخیم بپوشند .
چون برای خانمها احتمال میرود چادرشان کنار برود و در غیر اینصورت دست و پایشان در دید نامحرم قرار میگیرد. نسبت به رابطه و ارتباط محرمها با نامحرم خیلی سختگیر بودند و خودشان هم موقع صحبت کردن با نامحرم و یا هنگامی که در کوچه راه میرفتند،
سرشان کاملاً پایین بود که مبادا چشمشان به چشم زن نامحرمی بیفتد. اگر با خانم نامحرمی صحبت میکردند هیچگاه به صورت او نگاه نمیکردند.
بارها خانمهای همسایه تعریف ایشان را میکردند و میگفتند این آقای رجایی شوهر شما چقدر آقاست از کوچه که میآید و میرود اصلاً سرش را از زمین بلند نمیکند.
مقید به امور معنوی
واقعاً اراده عجیبی داشت. وقتی تصمیم میگرفت کاری را انجام دهد، در هر شرایطی که پیش میآمد آن را انجام میداد. از جمله این که هر پنجشنبه روزه میگرفت که بخشی از آن، روزه قضای مادرش بود و جنبه مستحبی داشت.
گاهی که پنجشنبهها به قزوین میرفتیم ایشان همین نظم را رعایت میکرد. تا نزدیک غروب هیچ چیز نمیخورد و قبل از غروب افطار میکرد که در سفر روزه نداشته باشد.
وقتی به او میگفتیم که در مسافرت نمیشود روزه گرفت، چون خیلی کم حرف میزد و نمیخواست عمل او جنبه ریا داشته باشد به گونهای با حرکاتش به ما میفهماند که روزه نیست.
فقط میخواهد این عادت را ترک نکند. مدتها از ازدواج ما گذشت تا فهمیدم پنجشنبهها را روزه میگیرد، چون هیچ وقت به من نمیگفت روزه است.
جریمه تاخیر نماز شهید رجائی
آقای رجایی همشه قبل از ناهار نماز میخواند. حتی اگر غذا آماده بود ایشان اول نماز میخواند. اگر گاهی کاری پیش میآمد که نماز ایشان را از اول وقت که به آن خیلی معتقد بود به عقب میانداخت .
مینشست و بررسی میکرد که چه عاملی باعث شده برنامه او اینقدر طولانی بشود که نماز او را هم تحت تأثیر قرار بدهد و کاری میکرد که برنامههایش در نمازش اثری نگذارد.
اگر گاهی این وضع پیش میآمد ایشان به تلافی این امر ناهارش را نمیخورد تا اینکه اول نماز بخواند. با خدا عهد کرده بود که برای جریمه برای دیر نماز خواندن دو روز روزه بگیرد.
پرداخت وجوهات شهید رجائی
سر سال تمام اجناس و وجه نقدی را که در منزل داشت به دقت و با احتیاط زیاد محاسبه و خمس آنها را پرداخت میکرد. همیشه میدیدم بعد از اینکه محاسبه او تمام شود، به این احتیاط که ممکن است چیزی از قلم افتاده یا یادش رفته باشد،
مبلغی را اضافه میکرد و وجوهات بیشتری را میپرداخت. بعد از فوت مرحوم آیتالله بروجردی که مقلد ایشان بود از حضرت امام تقلید میکرد و به نمایندگان ایشان وجوهاتش را پراخت مینمود.
دعاهای ی مورد علاقه شهید رجائی
آقای رجایی دعای صباح را که دعای حضرت علی(ع) است خیلی دوست میداشت و صبحها آن را میخواند. ایشان برخی از دعاهای مفاتیحالجنان را از حفظ بود.
از چیزهایی که اول ازدواج خیلی نظر مرا به خود جلب کرد این بود که میدیدیم که شب جمعهای نیست که آقای رجایی دعای کمیل را نخواند. مادر ایشان سواد نداشت.
اما بعضی از دعاها را از حفظ بود. آقای رجایی با بلند خواندن دعا برای مادرش این امکان را فراهم میکرد تا او هم دعاها را بخواند. نحوه دعا خواندن او روی ما تأثیر خاصی داشت تا جایی که وقتی به زیارت میرفتیم من به ایشان میگفتم که زیارتنامه را شما بخوانید.
چون خواندن شما روی من اثر دیگری میگذارد که در خواندن خودم نیست. در ماه رمضان هر شب دعای افتتاح را میخواند. در ابتدای ازدواج نمیدیدم نماز شب بخواند.
اما بعد از دو سه سال شاهد نماز شب او بودم. هر روز صبح چند آیه قرآن میخواند و بیشتر روی آیات و تفسیر آنها فکر میکرد. تفسیر مورد علاقه او تفسیر پرتوی از قرآن و المیزان بود.
نحوه خرید منزل شهید رجائی
با اینکه در ابتدای زندگی وضع مالی خوبی نداشتیم، اما او همیشه سعی میکرد مواد و نیاز ضروری و واجب مثل روغن، پنیر، مرغ و گوشت را به بهترین شکل تهیه کند.
مثلاً آن موقعها خیلیها روغن حیوانی میخوردند که برای ما هم از زنجان میآوردند. در مورد خرید گوشت و میوه، ایشان بر خلاف همه مردم که سعی میکنند گوشت خوبی بخرند یا میوه را سوا کنند، این چیزها را درهم میخرید.
چون اعتقاد داشت وقتی کسی گوشت و میوه خوبی میخرد عملاً میخواهد بگوید گوشت و میوه غیر مرغوب را برای دیگران میخواهد و این عین خودخواهی است که کسی خوب یک جنس بخرد و بخورد و بد آن را برای فرد فقیر و مستضعف بگذارد. همیشه سعی میکرد مثل همه مردم باشد.
ما در منزل آیینه نداشتیم. یک روز با کمال تعجب دیدم آقای رجایی دو آینه را جیوه کرده و به خانه آوردند. این آیینهها مثل همه آیینهها نبود و حالت اوریب داشت.
پرسیدم این آینهها چرا اینطوری هستند و شکلشان اینجوری است گفت مال مسعود است و بعد چون ایشان کم حرف میزد فهمیدم از شیشه ماشینهایی است که دیگر به درد نمیخورد و او داده دو تا را برایش جیوه بکنند!
در مسائل مادی حداکثر بهرهوری را داشت و واقعاً مو را از ماست میکشید. هرچند وقت یک بار به کوه میرفت، ولی با همان کفشهایی که داده بود تخت آنها را عوض کنند. خیلی صرفهجو بود.
آقای رجایی هیچ وقت پول به دست من نمیداد و هر وقت به پول نیاز بود روی تاقچه اتاق میگذاشت و میگفت بردارید. گاهی هم میگفت، «پول توی جیبم هست، بردارید.» .
وقتی دید من به جیب ایشان دست نمیزنم، پول را در دسترش میگذاشت تا به هنگام ضرورت، استفاده کنم.
صحیح نمیدید که پول را به دست کسی بدهد. هیچ به یاد ندارم به زبان بیاورد که وضع مالی من خوب نیست یا پولی در بساط ندارم، بلکه مدیریتی که در زندگی اعمال میکرد باعث میشد که خودبهخود در هزینههایمان محدودیت قائل شویم.
حساب بردن بچه ها از شهید رجائی
او واقعاً یک مرد به تمام معنی بود. پسرم در کودکی در مدرسه علوی درس میخواند و از هیچ کس حتی مدیر مدرسه حساب نمیبرد، اما از پدرش خیلی حساب میبرد. کافی بود آقای رجایی یک نگاه به او بکند سر جایش مینشست. روش خاص خودش بود.
گاهی با نگاه، گاهی با لبخند، گاهی با اخم و سکوت طرف را مجبور به تغییر رفتار میکرد. من از این حالات او که بیشتر به رفتار معلمها شبیه بود، ناراحت میشدم و میگفتم.
«من همسر شما هستم. شاگرد شما نیستم.» اما حقیقتش را هم که میخواستم به زبان بیاورم برایم مشکل بود، چون او واقعاً جدی بود.
وقت گذاشتن برای بچه ها
آقای رجایی با اشتغالاتی که قبل از انقلاب داشت، به من توصیه میکرد که بچهها را به پارک ببرم. خودش هم هر وقت که وقتی پیش میآمد، مخصوصاً وقتی میدید من خیلی حوصله این کار را ندارم، آنها را میبرد.
یکی از حرفهایی که میزد این بود که میگفت، «در این وضع و شرایط، چون تفریحگاههای ما سالم نیستند، اگر برنامه سالمی پیش آمد، باید برای تفریح بچهها استفاده کنیم.» البته به هر پارکی نمیرفت.
اهل مسافرت بودن شهید رجائی
بعد از آزادی از زندان قزوین که 50 روز طول کشید، تدارک یک برنامه سفر دستهجمعی به مشهد را دید تا روحیه من و مادرش بهتر شود. او خیلی خوشسفر بود و در سفر مشهد که عدهای از فامیل هم بودند در بیشتر اوقات کار آشپزی جمع را به عهده میگرفت.
چون میدید در آن جمع که برخی با عده دیگر نامحرم بودند، کار آشپزی برای خانمهای فامیل با حضور مردان مشکل است. البته آشپزی بلد نبودند، ولی از ما میپرسید که چه کار کند! روحیه او در سفر این بود که اگر میدید خانمها با انجام کاری به زحمت میافتند، خودش پیشقدم میشد و انجام آن کار را به عهده میگرفت.
قضای نماز مادر
چون مادر آقای رجایی وصیت کرده بود که پنج سال برای او نماز بخوانند و روزه بگیرند، آقای رجایی به خاطر اینکه این فشار تنها به برادر بزرگشان وارد نشود.
هر چند از لحاظ شرعی قضای نماز و روزه مادر حتی به پسر بزرگتر هم واجب نیست چه رسد به پسر کوچکتر، ولی ایشان به برادر بزرگشان پیشنهاد کردند که هر یک از آنها دو سال برای مادرشان نماز و روزه بخوانند و بگیرند و یک سال باقی مانده را هم بین خواهرانشان تقسیم کردند.
در این دو سال میدیدم که صبح و ظهر و شب، ایشان نماز قضای مادرشان را میخواند و هر پنجشنبه را هم روزه میگیرد.
برخوردشهید رجائی با مادر
همیشه همین که از بیرون منزل میآمد و لباسش را درمیآورد، فوری سراغ مادرش میرفت و دست و صورت او را میبوسید و او را نوازش میکرد.
گاهی هم سرش را روی پای مادرش میگذاشت و دراز میکشید، میگفت، «آدم پیر هم که میشود، در برابر مادرش احساس میکند هنوز بچه است.» اگر گاهی میدید مادرش کمی گرفته و ناراحت است، سعی میکرد با رفتار ملاطفتآمیز و شوخیهای مناسب او را از آن حالت بیرون آورد.
خیلی به مادرش علاقه داشت و ناز مادرش را میکشید. ایام اعیاد که میشد عطر میخرید و به خانه میآورد، اگر ایام تولد و شادی بود، مادرش را عطر میزد و دیدهبوسی میکرد.
به نشانه احترام دست و صورتش را میبوسید و اگر احساس میکرد از چیزی ناراحت است، ناز او را میکشید و سعی میکرد با شوخی دل او را به دست بیاورد.
کمک به نگهداری بچه ها
در اوایل زندگی، نظر او این بود که وظیفه هر مرد این است که در کارهای خانه به همسرش کمک کند، اما من چون کمک او را در شستن ظروف نمیپسندیدم به او میگفتم نمیخواهم کار کنید، خودم میشویم.
بچهها که کوچک بودند، اگر نصف شب بیدار میشدند و گریه میکردند، مرا بیدار نمیکرد، بلکه بچه را میگرداند تا آرام شود، مگر اینکه خودم بیدار میشدم و بچه را از او میگرفتم و شیر میدادم.
مزاح و شوخی کردن شهید رجائی
تازه از عروسی خواهر زادهام به منزل برگشته بودیم که تلفن زنگ زد. برادرم گوشی را برداشت و تا شنید که پرسید، خانم رجایی نیست؟
گوشی را به من داد و گفت، «مثل اینکه از دوستان آقای رجایی است.» گوشی را گرفتم و سلام کرد. جواب دادم. احوالپرسی مختصری کرد و چون تلگرافی حرف میزد، فکر کردم یکی از دوستان اوست که از زندان آزاد شده و دارد ما را خبر میکند.
بدون اینکه خودش را معرفی کند گفت، «من آمدهام و مغازه حسن آقا بقال سر کوچه هستم.» باز من فکر کردم رمز میگوید و من باید این کدها را حفظ کنم تا در ملاقات آقای رجایی به او بگویم. پرسید، «خوب چیزی نمیخواهید بخرم؟»
من تازه فهمیدم این خود آقای رجایی است که از زندان آزاد شده است. گفتم، «نه، چیزی نیاز نداریم.» توی فکر بودم که ایشان آزاد شده که دیدم زنگ منزل را به صدا درآورد. در را که باز کردم، دیدم با لباس زندان است و لباسهای خودش را داخل ساک گذاشته است.
در سال 1342 که آقای رجایی در زندان بود، خواهرزاده او در منزل، پیش من و مادرش بود تا مردی در خانه باشد، چون مادر آقای رجایی خیلی از این واقعه ناراحت بود، گاهی ایشان را برای تنوع و تجدید روحیه به پارک هفت حوض نارمک که نزدیکی منزلمان بود، میبردیم.
یک شب که به خانه بازگشتم، پس از چند دقیقه دیدم صدای در بلند شد. پشت در رفتم و گفتم، «کیه؟» جواب دادند، «آقای رجایی منزل هستند؟» گفتم، «خیر، مگر شما نمیدانید ایشان پنجاه روز است که دستگیر شدهاند و در زندان هستند؟»
کمی که صحبت کرد فوری فهمیدم خود آقای رجایی است که صدایش را تغییر داده و قصدش این است که با شوخی به منزل وارد شود. شوخیهای او واقعاً جالب بودند. با خیلیها شوخی میکرد.
اما خودش نمیخندید. او محبتش را نسبت به فامیل و اقوام با شوخی اظهار میکرد. بعد فهمیدیم از زندان که بیرون آمده، چون دیده ما در منزل نیستیم در مغازه لبنیات فروشی سر کوچه نشسته است تا ما هر جا که رفتهایم، برگردیم.
بعد که دیده ما داریم به منزل میرویم، بلافاصله چند قدم با ما حرکت کرده و گذاشته وارد منزل بشویم که به صورت غیر منتظرهای همدیگر را نه در کوچه که در منزل ببینیم.
سلامت روح و جسم شهید رجائی
آقای رجایی خیلی مقاوم بود، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. سعی میکرد جسمش را با ورزش تقویت کند. کم میخورد، ولی صحیح میخورد، غذاهایی را میخورد که برا جسمش ضروری ولازم بود و همین مسئله باعث میشد که همیشه سالم باشد.
کمتر به یاد دارم که مریض شده باشد، فقط سردرد بود که گاهی به آن دچار میشد. تا قبل از انقلاب که مسئولیتش کم بود، تحمل میکرد و قرص نمیخورد، چون معتقد بود قرص خوردن عوارض دارد، اما بعد از انقلاب با اینکه بسیار مقید بود قرص نخورد، قرص میخورد تا سردردش خوب شود و بتواند به کارها برسد.
سه طلاقه کردن دنیا
برای اینکه بتواند همیشه درد مستضعفین را احساس کند با همه امکاناتی که داشت و میتوانست از زندگی متوسطی برخوردار باشد، اما زندگیش را همیشه در سطح متوسط پایین نگه میداشت.
و در زندگی هر چیزی را سعی میکرد از متوسط آن بخرد نه درجه یک و نه بهترینش را. اگر با تشریفات مخالفت میکرد نه به آن دلیل که خودش غرق در آن شود. به آن حد رسیده بود که واقعاً طلا و خاک برایش یکسان بود.
او دنیا را سه طلاقه کرده بود واین را کسی میگوید که بیست سال با او زندگی کرد و رجایی برای او منافع مادی نداشت.
اهمیت در پوشش و نظافت
یکبار که آقای رجایی از یک سفر کاری به تهران آمد و از فرودگاه یکراست میخواست به آمریکا برود تا در سازمان ملل سخنرانی کند، از دفترش به منزل تلفن زدند و گفتند بارانی آقای رجایی را آماده کنید تا به فرودگاه ببرند.
ما هم دیدیم یک لکه روی این بارانی است چون وقت نبود با بنزین لکه را برطرف کردیم بعد آمدند آن بارانی را که تا حدی بوی بنزین میداد بردند! آقای رجایی روی پوشاک و لباس خود خیلی حساس بود.
آن موقع خیاطها یقه پیراهن و مچ زاپاس و اضافی درست میکردند و همراه لباس به مشتری میدادند ما هم وقتی یقه و مچ پیراهنشان خراب میشد آن را در منزل تعویض میکردیم.
چون روی تمیزی لباسش خیلی حساس بود و اگر احیاناً لکهای روی آن پیدا میشد، باید آن لکه را فوراً برطرف میکردیم. هفتهای دو بار پیراهنش را عوض میکرد. سه، چهار پیراهن و دو دست کت و شلوار قهوهای رنگ داشت که به تناوب از آنها استفاده میکرد.
خیلی نظیف و پاکیزه بود. لباسش را اگر من وقت نمیکردم خودش اتو میکرد و بدون لباس اتو شده بیرون نمیرفت. کفشهایش را خودش واکس میزد.
حتی یک بار ندیدم با لباس اتو کرده در منزل بنشیند تا مبادا خط اتوی لباس او خراب شود. چون مقید بود با لباس اتو کرده و تمیز سر کلاس برود.
اگر از بیرون میآمد و به دلیل بارندگی چند قطره گل به شلوارش چسبیده بود، قبل از هر چیز لک روی شلوار و لباس خود را میشست و لباسش را عوض میکرد.
همیشه سر و وضع مرتبی داشت. یک روز در میان حمام میرفت چون ما در خانه حمام نداشتیم هفتهای دو بار حمام بیرون میرفت. بعد که به زندان رفت، ما با طلبهای ایشان از دیگران حمامی در منزل ساختیم.
از زندان که بیرون آمد به دلیل کمبود نفتی که در اوایل انقلاب بود هنگامی که در حیاط منزل ورزش میکرد، در آن فصل سرما زیر دوش آب سرد میرفت.
روحییه ایثار شهید رجائی
پس از شهادت آقای رجایی، خواهرزادهاش که دیده بود ما در منزل حمام نداریم میگفت، برای من عجیب بود که میدیدم شما در منزل حمام نداشتید، اما دایی جان از حقوق خود به من قرض میداد تا در منزلم حمام بسازم.
ایشان واقعاً از روی صداقت و عقیده این ایثارها را میکرد و من این را درک میکردم که هدف او این نیست که ما را محروم کند یا به ما بیعلاقه است، بر عکس، در اینگونه مواقع غبطه میخوردم که چرا من این روحیه را ندارم.
نتیجه:
از بحث فوق چند نکته اخلاقی از زندگی شهید رجائی را برداشت می کنیم.
1-سراسر وجود رندگی شهید رجابی و برخورد او با همسر و خانواده نشان از ساده زیستی ایشان می باشد.
2-شهید رجایی تنها اسطوره نیست بلکه شهید الگو و اسوه اخلاق عملی است
3-گر بتوانیم مانند شهید رجایی قبل از محاسبه دیگران خود را رصد و ارزیابی کنیم به حیات طیبه می رسیم که آرامش درونی است رجایی ارامش خاطر داشت.
4-شهید رجایی با رفتارش دیگران را به اخلاق اسلامی دعوت می کرد
5-باید همانند شهید رحائی در زندگی دنبال خلوص نیت، ورضایت الهی و خدمت به مردم باشیم.
6-دشمنان با ترور شخصیت هایی چون رجایی و باهنر کاری کردند تا مسئولان مجبور شوند کمی از ساده زیستی فاصله بگیرند.
7-شهید رجایی می گفت ضعف مرا به حساب اسلام و مکتب و انقلاب ربط ندهید و همواره به من یادآوری کنید که قزوینی هستم و دست فروش بودم تا خود را گم نکنم.
پی نوشت :
[1] .روشهای پرورش احساس مذهبی، ص29.
منبع:
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1392/06/08/128821
سایت اندیشه قم
*این مقاله در تاریخ 1401/9/14 بروز رسانی شده است.