دولتهای مستقل اسلامی
تاریخ خاورمیانه پس از فروپاشی امپراتوری عباسیان را نمیتوان به صورت کلی بیان نمود. در بیان تاریخ آشفتهی این دوره باید بین بخش شرقی خاورمیانه، شامل ماوراءالنهر، ایران، عراق با بخش غربی آن که عمدتاً در برگیرندهی سوریه و مصر میباشد تمایز قائل شد. اولین نسل از رژیمهایی که در قلمرو امپراتوری عباسیان به وجود آمدند عبارت بودند از آلبویه در عراق و مناطق غربی ایران (1055-945)، سامانیان در مناطق شرقی ایران و ماوراءالنهر (تا 999)، و غزنویان در افغانستان و خراسان (تا 1040). سپس چندین امپراتوری چادرنشین جای این رژیمها را گرفتند. با سقوط امپراتوری عباسیان مرزهای بین مناطق خاورمیانه و آسیای مرکزی برداشته شد و چادرنشینان ترک شروع به نفوذ در این منطقه کردند. در قرن دهم قراخانیان (1) به ماوراءالنهر حمله کردند و کنترل آن جا را در دست گرفتند. در قرن یازدهم سلجوقیان توانستند ایران و آناتولی را تحت تصرف خود درآورند. در قرن دوازدهم ترکمنهای غز (2) و نیمن (3) قدرت یافتند و در قرن سیزدهم مغولها بر در اکثر نقاط شرق خاورمیانه تسلط پیدا کردند.در غرب فاطمیان بر مصر و بخشهایی از سوریه کنترل یافتند. در دورهی فاطمیان با برهم خوردن نظم سیاسی سوریه تهاجمات متعددی از سوی رژیمهای خارجی به این منطقه آغاز شد. در قرن دهم امپراتوری بیزانس توانست شمال سوریه را به تصرف خود درآورد و حتی تلاش نمود بیتالمقدس را نیز متصرف شود. ارتش بیزانس در این حملات از سوی مبارزان لاتینی و سرانجام از سوی سلجوقیان که حکومت جدیدی را بوجود آوردند مورد حمایت واقع میشد. با تشکیل و تثبیت حکومت سلجوقیان مجدداً بخشهای غربی خاورمیانه به جریان توسعه و تحول مناطق شرقی پیوستند. در این فصل ما رژیمهای شرقی و خاورمیانه را مورد توجه قرار میدهیم و بحث از سوریه، مصر و شمال آفریقا را به بخش دوم موکول میکنیم.
ایران و عراق دو مرکز مهم و مورد توجه برای تشکیل دولتهای جدید و نهادهای دینی و گروهی جدید در خاورمیانه بودند. دولتهایی که در این دو منطقه تشکیل گردیدند حول محور نخبگان و نهادهای مشابهی قرار داده شده بودند. در همه جای این دو منطقه نخبگان زمیندار و بوروکات قدیمی قدرت خود را از دست دادند و نخبگان نظامی و سیاسی جدیدی که شامل رؤسای قبایل چادرنشین و بردگان سرباز بودند جای آنها را گرفتند. دولتهایی که در این منطقه تشکیل گردیدند برای حفظ وحدت و یکپارچگی خود به نیروهای برده و حکومت نیمه فئودال متکی بودند. هر یک از این دولتها همچنین از یک فرهنگ منطقهای حمایت مینمودند. با تشکیل این دولتها، در ایالات عربنشین ادبیات، تذهیب نسخ خطی، معماری و صنایع دستی گسترش یافت و در ایران نیز نوع خاصی از تمدن اسلامی که بر پایهی زبان و معماری فارسی قرار داشت به ظهور رسید. در ضمن با تشکیل این دولتها صوفیان و علمایی که در دوران اولیهی
امپراتوری عباسیان حافظان غیررسمی ارزشهای اسلامی بودند به رؤسای تشکیلات جمعی و فرقهای تبدیل شدند. آنها جریان گرایش مردم خاورمیانه به اسلام را تحت کنترل خود درآوردند، مدارس و مکاتب فقهی را بنیاد نهادند، انجمنهای صوفیگری (4) و فرقههای شیعه را بوجود آوردند، تعالیم مذهبی اسلامی را یکسان و یک شکل کردند و اصول اخلاقی، سیاسی و اجتماعی اسلام را تبیین کردند. خلاصه میتوان گفت در دورهی پس از فروپاشی امپراتوری عباسیان علیرغم وجود تشتت سیاسی شکل جدیدی از دولت اسلامی، جامعهی اسلامی و دین به وجود آمد.
آل بویه که مناطق غربی ایران، عراق و بینالنهرین را تحت کنترل داشتند پیشگام در تشکیل نوع جدیدی از دولت اسلامی هستند که از قرن دهم تا قرن سیزدهم در خاورمیانه حاکم بود. آلبویه خلفا را به عنوان سرپرستان اسمی دولت باقی گذاشتند، آنها را به عنوان رهبران کلیه مسلمانان سنی به رسمیت شناختند، حق خلفا را مبنی بر محدود کردن مقامات مذهبی مورد تأیید قرار دادند، و این عقیده را که حق فرمانداران برای حکومت کردن بر تأیید و تصدیق خلیفه مبتنی میباشد پذیرفتند. این رژیم بر پایهی ائتلافی خانوادگی قرار داشت که براساس آن به هر یک از برادران فاتح یکی از ایالات عراق و ایران، بهعنوان تیولی مادامالعمر، اختصاص یافته بود. نظامیان این دولت نیز که متشکل از پیاده نظامیان دیلمی و سوار نظامیان ترک کرده بودند همانند نیروهای نظامی اواخر خلافت عباسیان در فوجهایی سازماندهی شده بودند. این فوجها بیشتر به فرماندهان خود وفادار بودند و به فکر آرزوهای خویش برای کسب قدرت و ثروت بودند تا این که وفادار به دولت و به فکر حکومت باشند. فوجهای مذکور با یکدیگر میجنگیدند و باعث برانگیختن کشمکش و درگیری بین شاهزادگان بویهی میشدند. این کشمکشها به ویژه زمانی که سربازان اجازه یافتند در عوض حقوقشان مالیاتهای مناطق مشخصی را برای خود جمعآوری کنند، باعث کاهش هرچه بیشتر قدرت حکومت مرکزی گردیدند. به علاوه نظامیان این دارد که زمینهایی در کرمان، فارس و خوزستان به آنها اختصاص داده شده بود اقدام به غصب مالکیت این زمینها نمودند، به سرمایهگذاری در بخش کشاورزی توجهی نکردند، و برای منافع کوتاهمدت کشاورزان را به استثمار کشیدند. نتیجهی این اقدامات زوال اقتصادی بیشتر عراق و مناطق غربی ایران بود.
سلسلهی سامانیان نظام عباسیان را برای نیم قرنی دیگر در مناطق شرقی ایران و ماوراءالنهر حفظ نمود. این رژیم توسط نخبگان دیوانسالاری داده میشد که به حمایت اشراف محلی و خانوادههای زمیندار متکی بودند. ایالت سجستان (5)، خوارزم و افغانستان که وابستهی به این رژیم بودند توسط فرمانروایان خراجگزار و فرمانداران برده اداره میشدند. سامانیان نیز همانند عباسیان حامیان یک فرهنگ اسلامی بدیع و سازنده بودند. در قرن دهم عقاید مذهبی، حقوق، فلسفی و ادبی عربها به زبان فارسی برگردانده شدند و بخارا به عنوان مرکز ادبیات و هنر فارسی- اسلامی جدیدی ظاهر شد؛ بدین ترتیب برای اولین بار دین و فرهنگ اسلامی در زبانی دیگر به غیر از زبان عربی ظهور پیدا کرد.
با این حال رژیم سامانیان در قرن دهم متلاشی شد و سرزمینهای تحت سلطه آن در خراسان و افغانستان به دست الپتکین افتاد. وی که یکی از فرمانداران سامانیان بود و پایتخت فرمانداری آن در افغانستان قرار داشت (غزنه) اصالتاً برده بود. الپتکین حکومتی از سربازان برده به وجود آورد که از سال 999 تا سال 1040 خراسان و تا سال 1186 افغانستان را تحت کنترل داشت. (6) این حکومت ماوراءالنهر و مناطق غربی ایران را مورد هجوم قرار داد، در سال 1030 لاهور را چپاول و غارت نمود، و تا سال 1187 توانست بخشهایی از شمال هند را به تصرف خود درآورد. این حکومت نخبگان دیرینهی هر منطقه را که تصرف میکرد نابود مینمود و به جای آنها بندگان سرباز خود را قرار میداد. غزنویان برای اولین بار رژیمی را بوجود آوردند که تحت تسلط بردگان سرباز بود. پادشاهان این سلسله خود نیز زمانی برده بودند. غزنویان نیز همانند آلبویه اقطاعی را
به سربازان خود واگذار کردند اما همچنین برای حفظ کنترل خود بر زمینها، و جمع آوری خراجها، غنایم، و درآمدهای حاصل از زمینهای دستگاه سلطنتی باقی مانده، تشکیلات اداری سامانیان و حفظ نمودند. آنها همچنین با اعلام وفاداری به دستگاه خلافت و پشتیبانی از آموزش علوم اسلامی و تجدید حیات ادبی زبان فارسی سعی در جلب حمایت رهبران مذهبی اسلامی داشتند. بنابراین ارتش متشکل از بردگان، نظام اداری غیرمتمرکز، و حمایت از فرهنگ اسلامی ایران از مشخصههای بارز رژیمهای خاورمیانهای پس از عباسیان میباشند.
در اواسط قرن یازدهم حکومت غزنویان جای خود را به نیروهای جدیدی داد که از آسیای مرکزی آمده بودند. آسیای مرکزی، واقع بین مرزهای امپراتوری ایران و چین، مورد اسکان مردمان گله داری بود که برای امرار معاش خود به پرورش اسب و گوسفند مشغول بودند. ای مردم که اغلب در گروههای کوچکی میزیستند توانستند اتحادیههایی از خود تشکیل دهند تا زمینهای چراگاهی را تحت کنترل خود درآورند و در مناطق یکجانشین دستاندازی کنند. در جریان دو قرن هفتم و هشتم مردمان چادرنشین مرزهای شرقی چین که توسط سلسلهی تانگ (7) اجازه نیافتند به داخل چین ترک نمایند در جستجوی چراگاه به سمت غرب حرکت کردند. این حرکت نقطهی آغاز مهاجرت مردمان آسیای مرکزی به ماوراءالنهر، خوارزم، افغانستان و حوزهی دریاچهی آرال بود.
مردمان آسیای مرکزی که تحت رهبری خانوادههای سلطنتی و دیگر رؤسای خود قرار داشتند روابط تجاری و فرهنگی عادی را با مناطق یکجانشین برقرارکردند. آنها از مردمان یک جانشین غلات، ادویه، منسوجات و سلاح میخریدند و در مقابل دام، پوست، پشم و برده به آنها میفروختند. این مبادلهی جالبتوجه، مردمان یکجانشینان را ترغیب کرد که مراکز و قرارگاههای تجاری خود را تا داخل مناطق استپی گسترش دهند. بدین ترتیب چادرنشینان آسیای مرکزی بین مسیرهای کاروانی ماوراءالنهر- ولگا- سیبری در شمار، و ماوراءالنهر- چین در شرق قرار گرفتند.
این مردمان در تماس با بازرگانان، علما و صوفیان مسلمان با اسلام آشنا شدند. آنها مشرکانی بودند که اعتقاد داشتند جهان پر از ارواح زنده و زندگی بخش میباشد. عدهای از آنها نیز شامانیستهایی (8) بودند که اعتقاد داشتند «شامانها» (9) قادر هستند روح را از بدن جدا کنند و در لحظهای که از خود بیخود میشوند به آسمان صعود کنند و یا در عالم ارواح فرود بیایند. آگاهی و علم به نیروها و قدرتهای ماورائی شامانها را قادر میساخت تا انسانها را شفا دهند و خوابهای آنها را تعبیر کنند. با اینحال مردمان آسیای مرکزی با مسیحیت نسطوری نیز که تا داخل نواحی استپی پیش رفته بود آشنا بودند. به علاوه بسیاری از مردم این منطقه بودایی و عده ای دیگر نیز مانوی بودند. مردمان قارلوق (10) که بعدها امپراتوری قراخانیان را تأسیس کردند در اواسط قرن دهم به اسلام گرویدند. کمی قبل از پایان این قرن مردمان اغوز (11) به همراه خانوادهی سلجوقیان نیز به اسلام روی آوردند. خلاصه اینکه مردمان ترک و آسیای مرکزی تا پایان قرن دهم امکان تشکیل ائتلافهای گسترده بین خود را افزایش داد، نخبگان و نهادهای سلطنتی را قشربندی کرده، پا به عرصهی تجارت گذاشته، و هویت دینی مردمان یکجانشین را برای خود برگزیده بودند. آنها سپس به همراه ویژگیهای سیاسی و فرهنگی خود وارد خاورمیانه شدند تا نخبگان حکومتی جدیدی را در آنجا تشکیل دهند.
این ویژگیهای سیاسی و فرهنگی راه را برای محو مرز بین سرزمین استپی و زمینهای قابل کشت هموار نمود. با گرویدن مردمان آسیای مرکزی به اسلام جنگجویان مرزی یک جانشین (غازیها) دست از جهاد برداشتند. آنها که تا قبل از مسلمان شدن این مردمان با نام دفاع از تمدن اسلامی در برابر تهاجمات این مردمان به مقابله میپرداختند پس از مسلمان شدنشان دیگر انگیزهای برای دفاع نداشتند. با مسلمان شدن این مردمان دیگر زندگی غازیها در کنار مرزهای شرقی دلیل عقلانی محکمی نداشت و لذا آنها این منطقه را ترک نمودند. بسیاری از این جنگجویان به همراه نیروهای غزنویان وارد هند شدند و عدهای دیگر از آنها به سمت مرزهای امپراتوری بیزانس حرکت کردند. بدین ترتیب قارلوق ها تحت رهبری سلسلهی قراخانیان توانستند در سال 921 بخارا و در سال 999 سمرقند را به تصرف درآورند.
نخبگان قراخانی به سرعت سنن و اصول حکومتهای اسلامی ایران شرقی را پذیرفتند. پادشاهان این سلسله بنا به رسم خود مناطق تحت سلطه را به دو بخش تقسیم کردند (خانات غربی شامل ماوراءالنهر و خانات شرقی شامل فرغانه و کاشغر). آنها بر حاکمیت ظاهری خلفای عباسی صحه گذاشتند و به طور مستقیم یا غیرمستقیم اسلام را در بین مردمان ماوراءالنهر، کاشغر، و حوزهی تاریم (12) گسترش دادند. آنها همچنین از خلق ادبیات ترکی جدیدی که بر پایهی الگوهای فارسی و عربی بود، حمایت نمودند و بدین وسیله امکان احیای مجدد محتوای ادبی و مذهبی تمدن خاورمیانهای اسلامی- در لباسی ترکی- را فراهم آوردند. درست همانطور که سامانیان تشکیل یک فرهنگ ایرانی اسلامی حمایت نمودهاند قراخانیان نیز از خلق یک تمدن ترکی اسلامی پشتیبانی کردند.
در حالی که قارلوقها ماوراءالنهر را به تصرف خود درآوردند اغوزها نیز در سال 1025 تحت رهبری خانوادهی سلجوقیان از رود جیحون گذشتند. آنها در سال 1037 نیشابور را تصرف کردند و در سال 1040 غزنویان را شکست داده، خراسان را تحت کنترل خود درآوردند. این پیروزیها آغازی بود برای تشکیل آن امپراتوری سلجوقیان. رؤسای سلجوقی (طغرل بیگ و برادرش چغری بیگ) پس از تصرف خراسان نیروهای طرفدار خود را به سمت غرب ایران هدایت کرده، آل بویه را شکست دادند و بالاخره در سال 1055 توانستند بغداد و دستگاه خلافت را تحت کنترل خود درآورند. بدین ترتیب بود که سلجوقیان به عنوان سلاطین یک امپراتوری جدید خاورمیانه ای که از خراسانی تا عراق کشیده میشد ظهور پیدا کردند. آنان همچنین به ارمنستان، آذربایجان و آناتولی حمله نمودند. آنها در سال 1071 در جنگ مانزیکرت (13) ارتش بیزانس را شکست داده و امپراتور بیزانس را دستگیر نمودند. با پیروزی سلجوقیان در بیزانس راه سلطهی ترکان بر کل آسیای صغیر هموار گردید. سلجوقیان همچنین بینالنهرین را به تصرف خود درآوردند و سلطهی امپراتوری خود را تا مدیترانه گسترش دادند.
بدین ترتیب سلجوقیان اکثر مناطقی را که از روزی جزء امپراتوری عباسیان بودند مجدداً به هم پیوند دادند و آرزوی اتحاد مسلمانان و تشکیل یک امپراتوری جهانی را دوباره زنده کردند. حکومت سلجوقیان از سوی ایرانیانی که روزی در خدمت غزنویان قرار داشتند حمایت میشد. سلاطین اینحکومت در صدد بودند تا دولت متمرکز و امپراتوری بزرگی را بوجود بیاورند. آنها تصمیم گرفتند تا قالبهای اداری و بوروکراتیک گذشته را احیا کنند و برای کسب مشروعیت، از فعالیتهای مذهبی اسلامی حمایت نمایند. سلجوقیان در آرزوی تشکیل یک امپراتوری پایدار و یکپارچهی خاورمیانهای بودند اما امکانات تشکیلاتی و نهادی لازم برای تحقق بخشیدن به چنین آرزویی را نداشتند. اقتصاد عراق بههیچوجه قادر نبود یک حکومت متمرکز را از نظر مالی تأمین کند. به علاوه در جامعهای که تحت تسلط زمینداران نظامی قرار داشت (زمینداران بزرگی که جایگزین اشراف زمیندار اواخر دورهی ساسانی و اشراف زمیندار دورهی عباسیان شده بودند) دیگر هیچ امکانی برای احیا و ترمیم دستگاه اداری وجود نداشت. همچنین نهادها و مفاهیمی که میراث زندگی چادرنشینی سلجوقیان بودندمیتوانستند در راه تحقق آرزوی آنها موانعی ایجاد کنند. سلجوقیان در حالی که ظاهراً تحت حاکمیت سلطان واحدی قرار داشتند هیچ نظر مشخصی در رابطه با چگونگی انتخاب جانشین پادشاه نداشتند و فقط بر این موضوع تأکید داشتند که حق حکومت کردن کلاً به خانوادهی حاکم اختصاص دارد. از اینرو هر یک از اعضای خانوادهی حاکم به نمایندگی از یکی از زیر گروههای قبیله ادارهی بخشی از قلمرو سلجوقیان را در دست داشت. به علاوه سلجوقیان در بین سران قبیلهای خود نهادی داشتند به نام «اتابک». اتابک در واقع معلم و نایبی بود که پرورش یک شاهزادهی کوچک و حکومت کردن با نام او، بر وی محول میشد. در زمانی که این شاهزادهی صغیر میمرد اتابک اجازه داشت با مادر وی ازدواج کند و بدین ترتیب شخصاً از حق فرمانداری برخوردار گردد. بسیاری از امیرنشینان مستقل سلجوقی در آغاز بدینگونه تشکیل یافتند. سلجوقیان همچنین به هر یک از گروههای
سلسلههای اتابکی |
|
دمشق |
بوریان، 1103-54 |
موصل- حلب |
زنگیها، 1127-1222 |
اربیل |
بگنگینها، 1144-1232 |
دیار بکر |
ارتقیها (1)، 1098-1232 |
بین النهرین، مارضین |
ارتقیها (2)، 1104-1408 |
ارمنستان (خلات) |
شاه ارمنها، 1100-1207 |
آذربایجان |
ایلدکزیها، 1137-1225 |
فارس |
سلغوریها، 1148-1270 |
الموت |
اسماعیلیها، 1090-1256 |
نمودار 1. سلسلههای دورهی سلجوقیان
قبیلهای مناطق مشخصی را واگذار کردند تا در آنجا سکنی گزینند و دامهای خود را پرورش دهند. خلاصه اینکه ابعاد مختلف به جای مانده از زندگی چادرنشینی سدی در برابر یکپارچگی و تشکیل یک امپراتوری بزرگ بودند.
سلاطین سلجوقی برای از میان برداشتن این موانع به نهادهای آلبویه و غزنویان روی آوردند. آنها سعی کردند با تشکیل ارتش متشکل از بردگان ترک، کرد، یونانی، خراسانی، گرجی و مانند اینها وابستگی خود را به ترکهایی که با کمک آنها امپراتوری خود را تأسیس کرده بودند کاهش دهند. آنها همچنین مانند آلبویه زمینهایی را در عوض حقوق به سربازان خود واگذار نمودند. با وجود این تدابیر، امپراتوری سلجوقیان فقط از سال 1055 تا زمان مرگ ملکشاه در سال 1092 توانست یکپارچگی خود را حفظ کند. چرا که با مرگ ملکشاه پسرهای و ایالتهای مختلف را بین خود تقسیم نمود، سلسلههای مستقل در عراق، آناتولی، آذربایجان، بینالنهرین، سوریه، خوزستان، فارس، کرمان و خراسان تشکیل دادند. سلسلههای مذکور رژیمهای ناپایداری بودند که توان تثبیت قدرت خود و دفاع از مرزهای خویش را نداشتند. پیامد تشکیل این رژیم ها از سر گرفته شدن تهاجمات چادرنشینان بود. در اواخر قرن دوازدهم قراختائیان (14) ، مردمان مغولی که در قرن یازدهم بر نواحی شمالی چین تسلط داشتند، کنترل ماوراءالنهر را از دست قراخانیان خارجکردند. آنها همچنین مناطق تحت تصرف غزها را اشغال کردند، خراسان را مورد حمله قرار دادند، و در سال 1153 آخرین دیوار دفاعی سلجوقیان در برابر تهاجمات چادرنشینان آسیای مرکزی را نابود کردند. پس از قراختائیان، نیمن ها (15) و مغولها تهاجمات خود را آغاز کردند. این تهاجمات از منظر جمعیتشناسی دارای نتایج و پیامدهای دراز مدتی بودند. برای مثال در اثر این تهاجمات (قرن یازدهم) ارمنستان، آذربایجان، و بخشهایی از بینالنهرین که مورد اسکان ایرانیها و کردها قرار داشتند به مناطقی ترکنشین تبدیل شدند. همچنین به دنبال این تهاجمات یونانیهای آناتولی به سوی تغییر دین خود گام برداشتند. ایران در این زمان که با تهاجمات بیوقفهی چادرنشینان مواجه بود از بین رفتن حاکمیت دولتهای خود و همچنین ویرانی بیسابقهای را تجربه کرد. اعدام آخرین خلیفه عباسی در سال 1258 نماد پایان این عصر پرآشوب میباشد.
دولتها و حکومتهای بردهای
در بین سالهای 950 و 1200 علیرغم وجود رژیمهای متعدد و ناپایدار ایالتی نهادهای حکومتی واحدی در خاورمیانه شکل گرفتند. این نهادها نشأت گرفته از مفهوم خلاف است در اواخر دورهی عباسیان و تعاریف چادرنشینان از خانواده وحکومت و همچنین حاصل استفاده از بردگان به عنوان نیروی نظامی و واگذاری اقطاع بودند. نهادهای مذکور برای اولین بار در ایالات شرقی امپراتوری زوال یافته عباسیان شکل گرفته (توسط آل بویه، غزنویان و سلجوقیان).با سقوط امپراتوری عباسیان مفهوم جدیدی از حاکمیت دولت به وجود آمد تا باواقعیات متغیر سیاسی سازگاری داشته باشد. اگرچه سلسلهی عباسیان تا سال 1258 به حیات خود ادامه داد اما از سال 945 به بعد خلفا دیگر از اختیارات سیاسی انحصاری برخوردار نبودند. در این دوره که پادشاهان در مصر، شمال آفریقا و اسپانیا خواستار بازگشت اختیارات کامل خود بودند قدرت نظامی و اجرای خلفا تا حد زیادی کاهش یافته بود. با این حال آنها توانستند نقش خود را در امور مذهبی و قضایی حفظ کنند.
لذا در دورهی مذکور (945 تا 1258) خلیفه به عنوان رهبر و رئیس تشکیلات مذهبی تلقی میشد و این اختیار را داشت اجرای عدالت را مسکوت بگذارد و یا انجام بعضی از عبارات را به حالت تعلیق درآورد. خلفا همچنین در این زمان از نفوذ اخلاقی زیادی برخوردار بودند و میتوانستند با مداخلهی خود سیاستهای فرمانروایان غیر مذهبی را تعدیل کنند. گذشته از همهی اینها، آنها در این راه توانستند نقش نمادین خود به عنوان رهبر جامعهی مسلمانان حفظ کنند. در طول این دوره کلیه حکام ایالتی نمایندگان خلیفه محسوب میشدند و با نام دین حکومت میکردند.
با این وجود جنگسالاران فاتح در صدد بودند تا علاوه بر حمایت خلیفه مشروعیت خود را بر پایهی مستقلی قرار دهند. حکام آلبویه با وجود اینکه قدرتشان بر پایهی وفاداری خوب و حمایتهای شخصی و مادامالعمر جنگجویان و مسئوولان قرار داشت سعی کردند به مشروعیتی عمومی دست یابند. آنها عناوین و القاب ایران باستان از جمله عنوان «شاهنشاه» را زنده کردند، اسامی اسلامی را برای خود انتخاب کردند، برای نشان دادن نمادها و نشانههای سلطنتی از جمله تاج و تخت خود، جشنها و مراسمی را بر پا نمودند، و با بیان این مطلب که پادشاه از سوی خدا انتخاب میشود (از طریق الهام در خواب، معجزه یا وحی) ابهت و عظمتی به دستگاه سلطنت بخشیدند. آلبویه همچنین شجره نامههای دروغینی برای خود تهیه کردهاند که آنها را هم تبار پادشاهان ایران باستان معرفی میکردند. آنها همچنین از فعالیتهای عمرانی، ادبیات و هنر که نمادهای نظام سلطنتی بودند حمایت نمودند. غزنوی را نیز در حالی که نسبت به تأیید حکومتشان توسط خلفا اهمیت نشان میدادند و بدون چون و چرا مسئوولیت دفاع از اسلام را پذیرفته بودند با به کاربردن معماری باشکوه در کاخهای خود و اعمال تشریفات درباری جلالانگیز و همچنین با احداث مساجد و منارههای شکوهمند تأکید کردند شکوه عظمت حکومت خود را بیش از پیش افزایش دهند. سلجوقیان نیز همانند حکومتهای قبلی، خود را نمایندهی خلیفه به خادم اسلام ونهادهای دینی معرفی کردند، اما در کنار آن با هدف تأکید بر قدرت انحصاری و تمام عیار خود لقب «سلطان» را برای خود برگزیدند. بعدها این عنوان به اسم عامی برای پادشاهان خاورمیانه تبدیل شد.
تقسیم قدرت و حاکمیت دین خلفا و سلاطین سلجوقی حد ثابت و مشخصی نداشت. تا زمانی که پادشاهان قدرتمند و بانفوذ بر سر کار بودند خلفا به قدرت سیاسی محدود خود اکتفا میکردند اما هنگامی که سلاطین ضعیفی به قدرت میرسیدند خلفا وسوسه میشدند که بر حاکمیت سیاسی خود نسبت به بغداد و نواحی اطراف آن پافشاری کنند. سلاطین سلجوقی با وجود اینکه برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود نیاز به خلفا داشتند در صدد برآمدند تا با حمایت از یک زندگی مذهبی و با این ادعا که حق حکومت کردن و مسئولیت حمایت از افراد تحت سلطه مستقیماً از سوی خدا به آنها واگذار شده است وجهای مذهبی و الهی به خود ببخشند. به طورکلی میتوان گفت پس از امپراتوری عباسیان بعد اسلامی حاکمیت سیاسی بیش از پیش اهمیت یافت، انتصاب از سوی خلیفه به شرط لازم برای برخورداری از مشروعیت تبدیل شد وحمایت از نهادهای اسلامی به اصلیترین عامل توجیهکنندهی وجود حکومت بدل گشت. با این حال در این دورهی تعاریف و تعابیر باستان و ترکها از مقام سلطنتی نیز از بین نرفت.
تشکیلات جدید و مفاهیم و تعابیر تازهای از حکومت و حاکمیت که در این دوره شکل گرفتن مشخصکنندهی آن از دورهی قبلی میباشند. کلیه رژیمهای پس از امپراتوری عباسیان توسط نخبگان نظامی بیگانه و خارجی به وجود آمدند. حکومتهای آلبویه، غزنویان، قراخانیان و سلجوقیان همه تسلط اقلیتهای نژادی از جمله سربازان مزدور کنارهی دریای خزر و مردمان ترک آسیای مرکزی پابه عرصهی وجود گذاشتند. این نخبگان هیچگونه ارتباط نژادی، فرهنگی، زبانی و یا تاریخی با مردم تحت حکومتشان نداشتند. در این نوع حکومتها با وجود اینکه یک نفر در رأس دولت قرار داشت حاکمیت بین خانوادههای قدرتمند تقسیم شده بود. پادشاهان این حکومتها به منظور تعدیل نفوذ نظامی و سیاسی چادرنشینان گاردهای محافظی از سربازان برده برای خود تشکیل دادند. این بردگان در دوران نوجوانی از آسیای مرکزی خریداری میشدند و در دربار سروران خود پرورش داده میشدند. به علاوه این حکومتها به منظور حفظ قدرت پادشاه سیاست ایجاد اختلاف و درگیری بین فوجهای مختلف برده را دنبال میکردند. همچنان که در مورد غزنویان شاهد بودیم که بردگان کنترل حکومت را در دست میگرفتند و به مقام سلطانی میرسیدند.
حکومتهای بردهای و ارتشهای متشکل از بردگان دو نهاد خاص و منحصر به فرد این دوره میباشند. سربازان برده همانند دیگر بردگان جزء اموال شخصی و قابل خرید و فروش سرور خود محسوب میشدند (عربها بردگان را غلام یا مملوک مینامیدند). آنها خدمتگزارانی بودند که برای تأمین امنیت و آسایش خود به سرورانشان نیاز داشتند. با این حال بردگی این افراد در موقعیت اجتماعیشان تأثیری نداشت بلکه موقعیت اجتماعی آنها انعکاسی از موقعیت اجتماعی و مقام سرورشان بود. برای نمونه بردهی سلطان میتوانست به فرماندهی سپاه یا به وزارت دولت برسد و بردهی فرماندهی سپاه میتوانست جزء یکی ازفرماندهان نظامی و یا رئیس ادارهای باشد. بنابراین برده (مملوک یا غلام) شخصی بود که ملزم به اطاعت از صاحب خود بود اما لزوماً از شأن و موقعیت محقری در جامعه برخوردار نبود. بردگان نظامی نهایتاً به افرادی آزاد تبدیل شده و یا با عنوان «موالی» سرور خود در میآمدند؛ موالی آن هایی بودند که از سوی سرور خود به حق مالکیت محدود، حق ازدواج و حق ایمنی دست پیدا میکردند. آنچه که برای صاحبان بردگان و موالی اهمیت داشت وفاداری آن ها بود؛ این وفاداری برای حفظ تفوق سیاسی پادشاهان و حفظ تشکیلات دولتهای پس از امپراتوری عباسیان ضروری مینمود.
نظام مدیریت مالی حکومت های به وجود آمده پس از امپراتوری عباسیان شدیداً با تشکیلات نظامی مرتبط بود. چنانچه میدانیم عباسیان در آغاز برای اخذ مالیاتها و پرداخت هزینههای دربار و ارتش از الگوها و متدهای بوروکراتیک استفاده میکردند. کارمندان حکومت مرکزی درآمدها را از اطراف جمع آوری مینمودند و سپس به صورت نقد یا جنس، حقوق مسئوولان و سربازان دولت را میپرداختند. با این وجود با زوال تشکیلات اداری عباسیان اضمحلال حکومت مرکزی واگذاری اقطاع به طور فزایندهای جایگزین متدهای بوروکراتیک و اداری گردید. سلسلهی آل بویه نیز هنگامی که در سال 945 تشکیل شد برای اولین بار در عوض حقوق، اقطاع را به نظامیان خود واگذار کرد. غزنویان نیز روش مشابهی در پیش گرفتند و سلجوقیان هم این روش برای پرداخت حقوق نظامیان را از عراق و غرب ایران تا خراسان گسترش دادند. این الگو همچنین توسط سلجوقیان در سوریه و سپس در دوران سلسلهی ایوبیان در مصر پیاده شد.
البته شرایط این واگذاریها تا حد زیادی متفاوت بود. در دورهی غزنویان و اوایل دورهی سلجوقیان حکومت مرکزی با وجود واگذاری اقطاع کنترل خود را بر روی آنها حفظ مینمود. در این زمان کسانی که اقطاع به آنها واگذار میشد از بند مسئوولیتهای نظامیشان رها نمیشدند و با ارادهی پادشاه میبایست زمین خود را به دیگران میدادند؛ مالکیت این زمینها نیز از راه توارث منتقل نمیشد. همچنین مأموران حکومت مرکزی دفاتر ثبتی داشتند که در آن ارزش مالیاتها، تعداد سربازان لازم و همچنین شرایط رسیدگی ذکر گردیده بود.
با این حال در اواخر دورهی سلجوقیان حکومت مرکزی دیگر قادر به حفظ کنترل خود بر اقطاع نبود. لذا اقطاع موروثی شدند و اقطاعداران زمینهای مربوطه را غصب کرده و آنها را ملک شخصی خود قرار دادند؛ اقطاعداران نه تنها مالیاتهایی را از کشاورزان این زمینها میگرفتند بلکه برای خود حقوق اربابی قائل شدند. قرار گرفتن کنترل مناطق روستایی در دست افراد نظامی و انتقال موروثی آنها عاملی بود که در امیرنشینهای تقریباً مستقلی در بینالنهرین و سوریه. بهطورکلی میتوان گفت اقدامات اجرایی سلجوقیان به تجزیهی شدید قدرت سیاسی وبه وجود آمدن امیرنشینهای کوچک در عوض دولتهای بزرگ منجر گردید. اقدام سلجوقیان در واگذاری تیولهایی به اعضای خانوادهی حاکم، حمایت از استقلال اتابکها، کاهش نظارت حکومت مرکزی بر فرمانداران ایالتی، واگذاری گستردهی اقطاع در عوض پرداخت حقوق، و همچنین غصب اقطاع توسط اقطاعداران باعث تجزیهی حاکمیت سیاسی گردیدند.
بسیاری از دانشمندان، دوران پس از سقوط امپراتوری عباسیان را دوران فئودالیسم خاورمیانهای مینامند. آن ها اضمحلال امپراتوری عباسیان را مشابه سقوط امپراتوری روم و توزیع و گستردهی اقطاع در خاورمیانه را شبیه توزیع گستردهی فیف ها (16) در اروپا تلقی میکنند. اما در واقع این دوره با دورهی تحولی که در اروپا رخ داد متفاوت است. اگر چه فئودالیسم اروپایی نیز از فروپاشی یک دولت متمرکز- امپراتوری شارلمانی (17) - و توزیع زمینها در فرانسه بین تعداد زمینداران کوچک (در اواخر قرن دهم در قرن یازدهم) نشأت میگرفت اما باید گفت که این فئودالیسم (فئودالیسم اروپایی) نه بر پایهی فرآیند تمرکززدایی و ازدیاد امیرنشینهای کوچک متعدد، بلکه بر پایهی سنتها و رسوم خاص قرار داشت که بر روابط بین کشاورزان و اربابان و همچنین روابط بین اربابان حاکم بودند.
در فئودالیسم اروپایی رابطهی بین کشاورز و ارباب در محدودهی تیول بود. تیول مجموعهای بود که از محل اقامت ارباب همراه زمینهای کوچک اطراف آن که کشاورزان در آنها فعالیت میکردند تشکیل میشد. وقتی چنین مجموعهای ازطرف ارباب بزرگ به خرده ارباب واگذار میشد کشاورزان میبایست در ازای استفاده از زمین مبلغی را به عنوان اجاره به خرده ارباب بپردازند. تیول از کنترل و نظارت حکومت فارغ بودند و لذا ارباب ها کم کم امر قضاوت محدودهی تیولهای خود را در دست گرفته و مستأجران خود را به عنوان افراد تحت سلطهی سیاسی خود قرار دادند. بالاخره و شاید مهمتر اینکه کشاورزان با عنوان نوکران شخصی اربابان درآمدند. آنها نمیتوانستند کار بر روی زمین اربابها را رها کنند و حتی فرزندان آنها نیز به طور غیرارادی متعلق به آن زمین تلقی میشدند. کشاورزان تنها میبایست بر روی زمین ارباب خود کار میکردند. البته ارباب میتوانست با ارادهی خود آنها را به تیول های دیگران انتقال دهد. کشاورزان همچنین میبایست حق ازدواج کردن را از ارباب خود میخریدند. بدین ترتیب توانمندی اقتصادی یک زمیندار بزرگ، حقوق قضایی و مالی دولت، به همراه حق داشتن سلطهی پدرانه بر اعضای تیول در فردی به نام ارباب جمع شدند و لذا مجموعهای با نام فیف شکل گرفت.
در قرن دوازدهم در روند توزیع فیفها نوعی نظم سلسله مراتبی برقرار شد. از این زمان به بعد فیفها به عنوان امتیازاتی تلقی میشدند که از سوی ارباب مافوق به یکی از واسالهایش (18) داده میشد. واسالها در عوض این لطف ارباب مافوق خود را از نظر نظامی کمک میکردند. در واقع کلیهی اربابهای فیفها واسالهای اربابان عالیرتبه بودند. پادشاه که عالیرتبهترین ارباب (ارباب همه) تلقی میگردید به عنوان منبع و منشأ دیگر اربابها شناخته میشد. در نظام فئودالی روابط بین اربابها و واسال هایشان به شکل روابط بین فرودست و فرادست نبود بلکه این روابط بر پایهی وابستگی متقابل قرار داشتند. واسالها در مقابل وفاداری خدمت به اربابان خود از حمایت و پشتیبانی آنها برخوردار میشدند. رابطهی بین ارباب و واسال قراردادی بود که با نقض آن توسط یکی از طرفین اصل قرارداد باطل میشد، واسال از خدمت ارباب خود محروم میگردید، و فیف مربوط مجدداً در دست ارباب قرار میگرفت. یکی از ویژگیهای مهم رابطهی بین ارباب و واسال این بود که اختلاف بین آنها میبایست توسط دادگاهی متشکل از واسالهای دیگر حل میشد. هر واسال به عنوان یک وظیفه و حق میبایست برای حل اختلاف بین واسالهای دیگر و ارباب خود در دادگاه شرکت میکرد.
در فرانسه با ضعیف شدن اربابها، واسالها حضور خود در فیفهایشان را تثبیت کردند؛ آنها فیفهای خود را که در مقابل ارائهی خدمت به اربابان دریافت کرده بودند موروثی نمودند. این عمل امتیازات اربابها را از بین برد. با موروثی شدن فیفها که به خاطر مطیع بودن واسالها به آنها داده میشد امکان بازپسگیری کاملشان توسط اربابان از بین رفت. در نهایت نیز ارائهی خدمت نظامی به ارباب قطع گردید. بدین ترتیب فیفها به املاک شخصی و حوزههای قضایی و اداری موروثی تبدیل شدند.
دارا بودن یک فیف به عنوان ملکی قابل انتقال از طریق توارث همچنین مشخصکنندهی پایگاه اجتماعی طبقهی جنگجو بود. صاحب تیول نه تنها از مزایای اقتصادی، خدمتگزاران شخصی و حق قضاوت محدودهی آن برخوردار بود بلکه همچنین از امتیازات ویژهی اشراف نیز بهرهمند بود. لذا فئودالیسم و نه تنها نظامی بود که اختیارات دولتی را با ارادهی شخصی افراد جمع کرده بود بلکه همچنین نوع خاصی از جامعه بود که در آن شغل و کار، موقعیت اجتماعی، قدرت سیاسی، نوع زندگی، نوع فرهنگ، و ثروت همه و همه با تملک زمین پیوند خورده بودند.
فئودالیسم خاورمیانهای بهمعنای فئودالیسم اروپایی نمیباشد. اگرچه در خاورمیانه نیز سقوط امپراتوری عباسیان باعث تمرکززدایی و تجزیهیحاکمیت سیاسی، ظهور پادشاهان خرد و جزء و توزیع زمینها به عنوان اقطاع گردید، وضعیت این منطقه از چند جهت با وضعیت اروپا تفاوت داشت. در خاورمیانه حاکمیت دولت محو نگردیده و تمایز بین حوزهی حکومتی با حوزهی شخصی هیچگاه از بین نرفت. در این منطقه با وجود اینکه حاکمیت تجزیه گردید اما فرد زیردست پادشاه یک واسال محسوب نشد؛ بلکه وی همیشه فرماندار و نمایندهی پادشاه به حساب میآمد. پادشاه بود که افراد را به مقام و منصب میرساند و با ارادهی خود میتوانست این افراد را از مقام خود محروم کند. البته گاهی پادشاه با نمایندگان خود معامله میکرد اما هیچ قراردادی با آنها منعقد نمیکرد. آنها بدانگونه که واسالها حق شرکت یافتن در دادگاه ارباب را داشتند از حق مورد شور قرار گرفتن برخوردار نبودند.
البته همچنان که در اروپا واسال وابسته شخصی ارباب خود محسوب میشد در خاورمیانه نیز معمولاً فرماندار وابستهی سلطان بود، اما به هر حال این دو نوع رابطه با هم تفاوت داشتند. واسال انسان آزادی بود که با اختیار و به واسطهی انعقاد پیمانی خود را وابستهی ارباب قرار میداد اما در جهان اسلام بردگان یا بردگان آزاد شده جمعیت وابستگان را تشکیل میدادند. همچنین در خاورمیانه ارتباط شخصی جایگزین ارتباط سیاسی نگردید بلکه تنها در کنار آن قرار گرفت؛ انتصاب از سوی پادشاه بود که به فرماندار قدرت و مشروعیت میبخشید نه روابط شخصی. فردی که به عنوان فرماندار برگزیده میشد میبایست وظایف تعیین شده از سوی رئیس و مافوق سیاسی خود را اجرا میکرد. در مواردی که این فرد بردهی پادشاه بود امکان وفاداری فرماندار نسبت به پادشاه افزایش مییافت.
اختلاف دوم وجود تفاوت بین قطیع (جمع اقطاع) و فیف میباشد. واگذاری اقطاع به کسی در واقع به معنای واگذاری حق جمعآوری مالیات به آن فرد در عوض حقوقش بود. این عمل مکانیسمی بود برای تمرکززدایی در روند جمعآوری مالیاتها. اقطاع که در مقابل ارائهی خدمات نظامی واگذار میشدند ویژهی دوران حیات فرد واگذار شونده بودند یعنی با مرگ و به وارثانش منتقل نمیشدند. اقطاع توسط پادشاه واگذار میشدند و در صورت تمایل وی از واگذار شوندگان باز پس گرفته میشدند. همچنین امکان کاهش یا افزایش وسعت اقطاع توسط پادشاه وجود داشت. به علاوه اقطاع جزء اموال شخصی محسوب نمیشدند؛ آنها قابل فروش یا اجاره دادن نبودند و از راه توارث منتقل نمیشدند. همچنین شخص اقطاع دار حق قضاوت در محدودهی اقطاع خود را نداشت. وی از هیچگونه سلطهی سیاسی، قضایی و یا شخصی نسبت به کشاورزان برخوردار نبود؛ چرا که کشاورزان افراد تحت سلطهی دولت محسوب میشدند نه بندگان و خدمتگزاران اقطاع داران. داشتن اقطاع نیز هیچگونه امتیازات اجتماعی و یا حقوق قضایی به دنبال نداشت. موقعیت اجتماعی اقطاع دار هیچ ارتباطی با اقطاع دار بودن وی نداشت بلکه مقام و مسئولیت وی و میزان نزدیکی او به پادشاه تعیینکنندهی موقعیت و جایگاه اجتماعی وی بودند. خلاصه اینکه اقطاع فیف نبودند چرا که اقطاع داران نمیتوانستند آنها را به افراد زیردست خود واگذار کنند؛ اقطاع امتیازاتی بودند که فقط توسط پادشاه به افسران و مأموران حکومتی اعطا میشدند. اما با این حال افراد مذکور با توجه به وسعت اقطاع خود میبایست مردانی را در خدمت حکومت قرار میدادند.
با گذشت زمان اقطاع داران اختیارات و تواناییهای خاصی دست یافتند که در هنگام واگذاری اقطاع به آنها اعطا نشده بود. بعضی از آنها اقطاع خود را موروثی کردند. اقطاع داری چنان ثروتی برای اقطاع دار به ارمغان میآورد که میتوانست با زمینهای دیگر منطقه را خریده ضمیمهی اقطاع خود کرده و بدین وسیله ملک شخصی گستردهای به وجود آورده، آن را موروثی نماید. همچنین برخی از اقطاع داران کشاورزان را مجبور کردند زمینهای خود را به آنها واگذار کنند و به عنوان وابستگان شخصی آنها درآیند. در بعضی موارد نیز اقطاع داران در محدودهی زمینهای خود از اختیارات حکومتی برخوردار شدند. بر اثر جمع شدن این اختیارات در دست اقطاعدار به همراه تسلط شخصی وی بر زمین و کشاورزان چیزی شبیه فیف به وجود آمد. این انحرافات اگر چه در دورهی سلجوقیان نیز گسترش یافتند اما هیچگاه به عنوان یک نظام بهرسمیت شناخته نشدند. لذا با وجود اینکه بعضی از اقطاع به فیف تبدیل شدند اما یک نظام فئودالی در منطقه جا نگرفت. بنابراین تمرکززدایی در خاورمیانه باعث ایجاد تحولات بنیادی در این منطقه نگردید و حتی در دورههای خاصی مجدداً تمرکز در این منطقه برقرار گردید؛ توسط ممالیک، عثمانیان و صفویان در امپراتوریهای متمرکزی در این منطقه تشکیل گردیدند.
به هر حال از سال 950 تا سال 1200 دیگر خبری از یکپارچگی دوران امپراتوری عباسیان نبود و دولتهایی که در این دوره ظهور پیدا کردند دولتهایی ناپایدار و ایالتی بودند. با این حال علیرغم وجود رژیمهای متعدد و متفاوت شباهتهای ویژهای بین مفاهیم و نهادهای سیاسی رایج در منطقه وجود داشت. در این دوره با وجود اینکه قدرت سیاسی در دست فاتحانه چادرنشین و جنگ سالاران برده قرار داشت اما همهی رژیمهای حاکم بر لزوم حاکم بودن خلیفه و اصول اسلامی اذعان داشتند. همچنین در این دوره برخی از نهادهای زندگی چادرنشین این در سراسر منطقه گسترش پیدا کردند، پادشاهان مناطق مختلف از بردگان عنوان محافظان شخصی و کارمندان دستگاه اداری استفاده نمودند و همچنین واگذاری اقطاع به صورتهای مختلف در سرتاسر منطقه رواج پیدا کرد. به علاوه در همه جا مفاهیم سیاسی و نهادهای نظامی و اداری ابداع شده در عصر عباسیان با نهادها و مفاهیم فاتحان چادرنشین آمیخته شده، در نظام حکومتی جدید به کار گرفته شدند. در عصری که قدرت به طور بیسابقهای بین افراد مختلف تجزیه گردیده بود و بیثباتی فوقالعادهای وجود داشت این نهادها در همه جا دیده میشدند. نهادهای مذکور در دولتها و حکومتهای کوچک خاورمیانه مورد استفاده قرار گرفتند و بدین ترتیب میراث ماندگاری برای حکومتهای اسلامی بعدی تبدیل شدند.
پینوشتها:
1- Garakhanids
2- Ghuzz
3- Nayman
4- Sufi Brother hoods
5- سیستان
6- حکومت غزنویان
7- T"ang dynasty
8- Shamanists؛ مردمانی که پیرو عقاید جادوگران و کاهنان بودند و در منطقهی آسیا و اروپا میزیستند.
9- جادوگران
10- Qarlug
11- Oghuz
12- Tarm basin
13- Manzikert
14- Qarakhitay
15- Nayman
16- Fiefs؛ تیولهای عصر فئودالیسم در اروپا را فیف مینامیدند.
17- Carolingian Empire
18- Vassals
منبع مقاله: ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول.
منبع مقاله :
ایرا ماروین. لاپیدوس؛ (1381)، تاریخ جوامع اسلامی، ترجمه علی بختیاری زاده، تهران: انتشارات اطلاعات. چاپ اول