شاگردپروري يا نهادينه سازي تفكر؟
نويسنده:سپهر نيك گوهر
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
بارها شنيده ايم كه گفته اند تاريخ تفكر در ايران زمين بيش و پيش از آنكه «تاريخ تداوم» باشد، «تاريخ گسست» است.
اين سخن بدان معناست كه ما شاهد ارتباط منطقي ميان آرا و انديشه هايي كه در تاريخ تفكر ايراني- اسلامي وجود داشته اند، نيستيم. اين سخن كه گاه ره افراط مي پويد و از حقيقت دور مي شود، البته جاي چون و چرا و تحليل بسيار دارد. با اين همه، تا يك جا مي توان با اين مدعا كنار آمد و آن اين كه ما در نهادينه كردن تفكر و انديشه با مشكلات بسياري روبرو بوده ايم. اين موضوع را در قالب چند نكته به بحث مي گذاريم.
1- شكي نيست كه در دل تفكر ايراني - اسلامي مكتبهاي گوناگون فكري وجود دارند كه مي توان از گونه اي تداوم فكري براي آنها سخن گفت. به طور مثال، در فلسفه اسلامي ما هم مكتب سهروردي را داريم كه شهود محور و اشراق گراست و هم مكتب ابن رشد را كه با تكيه بر انديشه هاي ارسطو، قصد تأسيس فلسفه مشاء را دارد. در ميان اين دو نحله انديشه هاي ابن سينا قرار دارد كه هم رگه هايي از آراي سهروردي را سامان داده و هم بر آرا و انديشه هاي ابن رشد موثر واقع شده اند.
از سوي ديگر، شاهد طرح فكري ملاصدرا هستيم كه به گونه اي سعي كرده ميان عرفان و فلسفه و دين جمع ايجاد نمايد و اذهان بسياري را در بدين گونه در پي خود روان كرده است. بي ترديد، هريك از اين افراد جرياني را در فلسفه اسلامي به وجود آورده اند و مي توان ميان اعضاي اين جريان سيري منطقي را مشاهده نمود. اين نكته در باب عرفان و كلام اسلامي هم مشاهده مي شود و در اين حوزه ها هم مي توان مسيري منطقي و موجه را مشاهده نمود كه برخي نخبگان سعي كرده اند كار و مشي ديگران را تكميل كرده و به پيش برند. همين نكته مي تواند سخن آن افراط پويان را رد كند كه معتقدند هيچ گونه سير منطقي در تفكر ايراني - اسلامي مشاهده نمي شود.
2- آنچه بدان اشارت رفت، اما همه ماجرا نيست. حق آن است كه بسياري از عوامل- از عوامل سياسي و اجتماعي گرفته تا مسائل اقتصادي و فرهنگي- سبب شده اند سير تفكر در حوزه فرهنگي ايراني - اسلامي روند رو به رشدي نداشته باشد؛ يعني به عنوان مثال در حوزه فلسفه اسلامي معروفترين و مهمترين چهره ما ابن سيناست كه بزرگترين چهره هم به شمار مي آيد.
ترديدي نيست، ملاصدرا هم نوآوريهاي بسياري در فلسفه اسلامي به وجود آورده، اما هنگامي كه وي را با ابن سينا مقايسه مي كنيم، در مي يابيم كه لااقل تأثيرگذاري ابن سينا به هيچ عنوان با تأثيرگذاري ملاصدرا قابل مقايسه نبوده است.
همان طور كه اشاره كرديد، علل بسياري را براي اين مشكل مي توان جستجو كرد و همين علت يابي ها ما را به اين جا مي كشاند كه چرا تفكر در ايران زمين در طول تاريخ نتوانسته است نهادينه شود و ما شاهد مكاتبي مشخص نبوده ايم كه هريك مسير روبه رشدي را طي نمايند. 3- سياست بي ترديد عاملي مهم در عدم نهادسازي در ايران زمين در طول تاريخ بوده است. اگر نگاهي به دوره هاي متفاوت تاريخي بيندازيم در مي يابيم از آن جهت كه ايران زمين هميشه در چهارراه جغرافيايي و تمدني قرار داشته، در معرض انواع هجومها و هجمه ها واقع گشته و همين ثبات را از حكومت مركزي ساقط كرده است.
جابجايي مداوم قدرت، معرفت را نيز تحت تأثير قرار داده است؛ اما اين همه ماجرا نيست؛ يعني مهمترين علل اين مشكل و مسأله را بايد در خاستگاههاي معرفتي و فرهنگي جستجو كرد. با تكيه بر اين عامل مي توانيم به اينجا برسيم كه به اندازه كافي به امر نهادينه سازي تفكر توجه نشان نداده ايم. اگر به برخي از دغدغه هاي نخبگان قوم خود در طول تاريخ نظر كنيم، در مي يابيم كه بسياري از آنها نسبت به پرورش شاگرداني كه راهشان را ادامه دهند، حساس بوده اند. اما «شاگرد پروري» با «نهاد سازي» متفاوت است و اين امر محتاج نيروهاي فكري است كه علاوه بر كارهاي تئوريك صرف، دستي در سياست هم داشته باشند. مثلاً، مي توان خواجه نظام الملك يا خواجه نصير را نام برد كه هردو به اين نهادسازي توجه داشته اند؛ يا به حاج عبدالكريم حائري يزدي اشاره كرد كه حوزه علميه قم را بنا نهاد، اما اين افراد در فرهنگ ما قاعده نبوده اند و بسياري از نخبگان ما حتي دغدغه اين نهادسازي را هم با خود به همراه نداشته اند. به تعبير ديگر، ما در طول تاريخ در نهادسازي تفكر هم نهادينه عمل نكرده ايم! 4- بسياري از پژوهشگران و غرب شناسان رمز موفقيت مغرب زمين در علوم را آن مي دانند كه غربيان توانسته اند در امر نهادينه سازي معارف و علوم گوناگون خوب عمل كنند. مهمترين مؤلفه هايي كه نهادينه سازي علوم و معارف را نشان مي دهند، يكي بحث تخصص است و ديگري روند روبه رشد معارف و همچنين مانايي و ماندگاري علوم و قائم به شخص نبودن آنها.
اگر ما در همه اين موارد مشكل داريم، به مفهوم آن است كه به تخصص توجه نداشته ايم و نخبگان ما كمتر متخصص هستند و همچنين معارفمان قائم به اشخاص هستند و اگر آنها نباشند، روند رو به رشد معارفمان دچار مشكل مي شوند. اينها نشان مي دهند كه ما در نهادينه سازي موفق نبوده ايم. مشكلاتي هم كه دانشگاههاي ما به عنوان يكي از مهمترين نهادهاي علمي كشور دارند، در همين نقصان نهادسازي علمي - معرفتي ريشه دارد.اولين گام اما براي رفع اين مشكل، جدي گرفتن آن است. كافي است تعداد مقالات و كتابهايي را كه در ايران زمين در باب سياستگذاري علمي و تكنولوژي و همچنين نهادسازي معرفتي نگاشته شده اند، مطالعه كنيم تا دريابيم ما حتي از جهت كمي هم به اندازه كافي به اين مضامين و مسائل نينديشيده ايم. نخستين مرحله براي رفع مسأله اي، جدي گرفتن و تبديل آن معضل به مسأله است؛ يعني تا مسأله اي طرح و به درستي جوانب آن شكافته نگردد، انتظار رفع آن نمي رود. به همين جهت مي توان مسأله مشكل آگاهي را در اين عرصه مانند بسياري از عرصه هاي ديگر جدي گرفت.
اين سخن بدان معناست كه ما شاهد ارتباط منطقي ميان آرا و انديشه هايي كه در تاريخ تفكر ايراني- اسلامي وجود داشته اند، نيستيم. اين سخن كه گاه ره افراط مي پويد و از حقيقت دور مي شود، البته جاي چون و چرا و تحليل بسيار دارد. با اين همه، تا يك جا مي توان با اين مدعا كنار آمد و آن اين كه ما در نهادينه كردن تفكر و انديشه با مشكلات بسياري روبرو بوده ايم. اين موضوع را در قالب چند نكته به بحث مي گذاريم.
1- شكي نيست كه در دل تفكر ايراني - اسلامي مكتبهاي گوناگون فكري وجود دارند كه مي توان از گونه اي تداوم فكري براي آنها سخن گفت. به طور مثال، در فلسفه اسلامي ما هم مكتب سهروردي را داريم كه شهود محور و اشراق گراست و هم مكتب ابن رشد را كه با تكيه بر انديشه هاي ارسطو، قصد تأسيس فلسفه مشاء را دارد. در ميان اين دو نحله انديشه هاي ابن سينا قرار دارد كه هم رگه هايي از آراي سهروردي را سامان داده و هم بر آرا و انديشه هاي ابن رشد موثر واقع شده اند.
از سوي ديگر، شاهد طرح فكري ملاصدرا هستيم كه به گونه اي سعي كرده ميان عرفان و فلسفه و دين جمع ايجاد نمايد و اذهان بسياري را در بدين گونه در پي خود روان كرده است. بي ترديد، هريك از اين افراد جرياني را در فلسفه اسلامي به وجود آورده اند و مي توان ميان اعضاي اين جريان سيري منطقي را مشاهده نمود. اين نكته در باب عرفان و كلام اسلامي هم مشاهده مي شود و در اين حوزه ها هم مي توان مسيري منطقي و موجه را مشاهده نمود كه برخي نخبگان سعي كرده اند كار و مشي ديگران را تكميل كرده و به پيش برند. همين نكته مي تواند سخن آن افراط پويان را رد كند كه معتقدند هيچ گونه سير منطقي در تفكر ايراني - اسلامي مشاهده نمي شود.
2- آنچه بدان اشارت رفت، اما همه ماجرا نيست. حق آن است كه بسياري از عوامل- از عوامل سياسي و اجتماعي گرفته تا مسائل اقتصادي و فرهنگي- سبب شده اند سير تفكر در حوزه فرهنگي ايراني - اسلامي روند رو به رشدي نداشته باشد؛ يعني به عنوان مثال در حوزه فلسفه اسلامي معروفترين و مهمترين چهره ما ابن سيناست كه بزرگترين چهره هم به شمار مي آيد.
ترديدي نيست، ملاصدرا هم نوآوريهاي بسياري در فلسفه اسلامي به وجود آورده، اما هنگامي كه وي را با ابن سينا مقايسه مي كنيم، در مي يابيم كه لااقل تأثيرگذاري ابن سينا به هيچ عنوان با تأثيرگذاري ملاصدرا قابل مقايسه نبوده است.
همان طور كه اشاره كرديد، علل بسياري را براي اين مشكل مي توان جستجو كرد و همين علت يابي ها ما را به اين جا مي كشاند كه چرا تفكر در ايران زمين در طول تاريخ نتوانسته است نهادينه شود و ما شاهد مكاتبي مشخص نبوده ايم كه هريك مسير روبه رشدي را طي نمايند. 3- سياست بي ترديد عاملي مهم در عدم نهادسازي در ايران زمين در طول تاريخ بوده است. اگر نگاهي به دوره هاي متفاوت تاريخي بيندازيم در مي يابيم از آن جهت كه ايران زمين هميشه در چهارراه جغرافيايي و تمدني قرار داشته، در معرض انواع هجومها و هجمه ها واقع گشته و همين ثبات را از حكومت مركزي ساقط كرده است.
جابجايي مداوم قدرت، معرفت را نيز تحت تأثير قرار داده است؛ اما اين همه ماجرا نيست؛ يعني مهمترين علل اين مشكل و مسأله را بايد در خاستگاههاي معرفتي و فرهنگي جستجو كرد. با تكيه بر اين عامل مي توانيم به اينجا برسيم كه به اندازه كافي به امر نهادينه سازي تفكر توجه نشان نداده ايم. اگر به برخي از دغدغه هاي نخبگان قوم خود در طول تاريخ نظر كنيم، در مي يابيم كه بسياري از آنها نسبت به پرورش شاگرداني كه راهشان را ادامه دهند، حساس بوده اند. اما «شاگرد پروري» با «نهاد سازي» متفاوت است و اين امر محتاج نيروهاي فكري است كه علاوه بر كارهاي تئوريك صرف، دستي در سياست هم داشته باشند. مثلاً، مي توان خواجه نظام الملك يا خواجه نصير را نام برد كه هردو به اين نهادسازي توجه داشته اند؛ يا به حاج عبدالكريم حائري يزدي اشاره كرد كه حوزه علميه قم را بنا نهاد، اما اين افراد در فرهنگ ما قاعده نبوده اند و بسياري از نخبگان ما حتي دغدغه اين نهادسازي را هم با خود به همراه نداشته اند. به تعبير ديگر، ما در طول تاريخ در نهادسازي تفكر هم نهادينه عمل نكرده ايم! 4- بسياري از پژوهشگران و غرب شناسان رمز موفقيت مغرب زمين در علوم را آن مي دانند كه غربيان توانسته اند در امر نهادينه سازي معارف و علوم گوناگون خوب عمل كنند. مهمترين مؤلفه هايي كه نهادينه سازي علوم و معارف را نشان مي دهند، يكي بحث تخصص است و ديگري روند روبه رشد معارف و همچنين مانايي و ماندگاري علوم و قائم به شخص نبودن آنها.
اگر ما در همه اين موارد مشكل داريم، به مفهوم آن است كه به تخصص توجه نداشته ايم و نخبگان ما كمتر متخصص هستند و همچنين معارفمان قائم به اشخاص هستند و اگر آنها نباشند، روند رو به رشد معارفمان دچار مشكل مي شوند. اينها نشان مي دهند كه ما در نهادينه سازي موفق نبوده ايم. مشكلاتي هم كه دانشگاههاي ما به عنوان يكي از مهمترين نهادهاي علمي كشور دارند، در همين نقصان نهادسازي علمي - معرفتي ريشه دارد.اولين گام اما براي رفع اين مشكل، جدي گرفتن آن است. كافي است تعداد مقالات و كتابهايي را كه در ايران زمين در باب سياستگذاري علمي و تكنولوژي و همچنين نهادسازي معرفتي نگاشته شده اند، مطالعه كنيم تا دريابيم ما حتي از جهت كمي هم به اندازه كافي به اين مضامين و مسائل نينديشيده ايم. نخستين مرحله براي رفع مسأله اي، جدي گرفتن و تبديل آن معضل به مسأله است؛ يعني تا مسأله اي طرح و به درستي جوانب آن شكافته نگردد، انتظار رفع آن نمي رود. به همين جهت مي توان مسأله مشكل آگاهي را در اين عرصه مانند بسياري از عرصه هاي ديگر جدي گرفت.