فیلسوف با «استعاره» مى اندیشد

فیلسوفان از استعاره براى اهداف متعددى استفاده مى کنند. از شایع ترین موارد استفاده از استعاره در فلسفه تلاش براى توصیف یک نظریه است. برخلاف عرف رایج که استفاده از صنایع بلاغى در نوشتارهاى علمى را صحیح نمى داند، از قدیم به وفور
شنبه، 11 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فیلسوف با «استعاره» مى اندیشد
فیلسوف با «استعاره» مى اندیشد
فیلسوف با «استعاره» مى اندیشد
نویسنده:محمود سیفى
منبع:روزنامه ایران
فیلسوفان از استعاره براى اهداف متعددى استفاده مى کنند. از شایع ترین موارد استفاده از استعاره در فلسفه تلاش براى توصیف یک نظریه است. برخلاف عرف رایج که استفاده از صنایع بلاغى در نوشتارهاى علمى را صحیح نمى داند، از قدیم به وفور در کتاب هاى فلسفى از استعاره استفاده مى شده است. طبق عرف رایج، در زبان علمى باید از زبان صریح، مستقیم و معانى حقیقى استفاده کرد و هرگونه به کاربردن کلمات در معانى مجازى یا استعارى نادرست است، چون موجب مى شود ابهام یا ایهام ایجاد شود و خواننده به معناى اصلى دست پیدا نکند. البته، این ممنوعیت استفاده از استعاره معمولاً در مقام استدلال یا تبیین است و نه مقام توصیف محض. مادامى که ما از استعاره ها فقط براى توصیف یک نظریه استفاده کنیم، به ظاهر مسأله اى وجود ندارد. این امر البته وقتى صحیح است که ما استعاره ها را مسائل مربوط به سطح زبان بدانیم و نه اندیشه؛ یعنى نظریه معمول استعاره که تا دهه ۱۹۸۰ قبول عام داشت. نظریه اى که در سال هاى بعد پیش کشیده شد تا حد زیادى نظریه کلاسیک استعاره را نفى کرد. دانشگاه کمبریج در سال ۱۹۷۹ کتابى منتشر کرد به نام «استعاره و اندیشه» که در این کتاب متخصصانى از علوم مختلف، دامنه تأثیرات تفکر استعارى بر اندیشه را در حوزه هاى خاص خود بررسى کرده بودند. ماکس بلک در همین کتاب و در مقاله «نکات بیشترى درباره استعاره» که دربرگیرنده پاسخ او به انتقادات برنظریه تعاملى استعاره - نظریه اى که او با الهام از کارهاى پیشین آوستین درباب کار گفت ارائه کرده بود - یکى از متون مهم را در باب استعاره در سنت فلسفه زبان به نگارش درآورد. مایکل رِدى نیز در مقاله اى به نام «استعاره مَجرا» ستون هاى اولیه و سنگ بناى ساختمانى را پى ریخت که جورج لیکاف و مارک جانسون آن را در سال۱۹۸۰ و با انتشار کتاب «استعاره هایى که با آنها زندگى مى کنیم» به تکامل رساندند. مغز سخن رِدى این بود که بسیارى از استعاره هاى رایج را نه در سطح زبان که باید در سطح تفکر تحلیل کرد. بعدها و در ویرایش دوم کتاب «استعاره و اندیشه» جورج لیکاف رئوس نظریه جدید را که او «نظریه معاصر استعاره» نامیده بود، چنین توصیف کرد:
۱ـ استعاره مهم ترین سازوکارى است که ما از طریق آن مفاهیم انتزاعى را درک مى کنیم و با آن استدلال انتزاعى مى کنیم.
۲ـ بیشتر موضوعات، از مسائل پیش پا افتاده تا نظریه هاى پیچیده علمى، فقط از طریق استعاره قابل دریافت و فهمند.
۳ـ استعاره ماهیتاً امرى مفهومى است و نه زبانى
۴ـ استعاره هاى زبانى فقط ظهور سطحى استعاره هاى مفهومى است.
۵ ـ اگرچه بیشتر نظام مفهومى ما استعارى است، با وجود این، بخش قابل توجهى از آن نیز غیراستعارى است. ادراک استعارى ما مبتنى بر همین بخش غیراستعارى است.
۶ ـ استعاره ما را قادر مى سازد تا موضوعى به نسبت انتزاعى یا فاقد ساخت را بر حسب امرى ملموس تر یا دست کم ساخت مندتر بفهمیم.
نظریه معاصر استعاره بدین معنا بود که بسیارى از مفاهیم انتزاعى و از جمله مفاهیمى که درفلسفه به کار مى رود، داراى ساختى استعارى است. این استعاره ها البته در سطح زبان مى توانند آشکار نشوند اما حاکم بر مفاهیم اند. براى درک بهتر مغز سخن لیکاف این مثال بسیار رایج را در نظر بگیرید که فهم ما از زمان به طور عمومى استعارى است. ما زمان را بر حسب مکان مى فهمیم. به این عبارات توجه کنید: (۱) عید نزدیک است و بزودى از راه مى رسد. (۲) وقت گذشت (۳) از زمان هاى دور تاکنون ... (۴) آینده نزدیک...، (۵) سفر به آینده ناممکن است. در مثال (۱) از یک صفت مکانى (نزدیکى) براى توصیف یک پدیده زمانى استفاده کرده ایم و چنان سخن گفته ایم که گویى، ثابت ایستاده ایم و زمان سوار بر مرکبى به سوى ما مى تازد. در مثال (۳) نیز از گذشتن وقت سخن گفته ایم که دلالت ضمنى دارد بر مکان بودن آن و همچنین مثال هاى دیگر نیز همگى مبتنى بر اندیشه مکانى انگاشتن زمان اند.
بشر، از دیرباز زمان را به صورت رودخانه اى در جریان و یا اقیانوسى که ما در آن غوطه وریم، تصور کرده است. در حالت اول که استعاره زمانِ متحرک نامیده شده ناظر ثابت ایستاده و زمان از مقابل او و از آینده به گذشته در حال عبور است. درحالت دوم که استعاره خود متحرک خوانده شده است، زمان ثابت است و ناظر به سوى آن درحال حرکت است. براى نمونه در عبارت «سفر به آینده ناممکن است» ما از استعاره خود متحرک استفاده کرده ایم؛ گویى زمان عنصرى مکانى است و درجایى ایستاده که ما باید خودمان را به آن برسانیم. همان طور که از این مثال بر مى آید، استعاره«زمان مکان است» فقط استعاره اى در سطح زبان نیست بلکه ریشه درعمق مفاهیم ما دارد. برخلاف انتقاداتى که از برخى زوایا به نظریه معاصر استعاره وارد است، این نظریه اهمیت استعاره از حیث شناختى را بسیار روشن ساخت و راه را براى مطالعات عمیق تر درباب نظام مفاهیم انسانى باز کرد. ما با اذعان به جایگاه استعاره ها در نظام مفاهیم انسانى، برخى از استعاره هایى را که فلاسفه در مباحث معرفت شناسى از آن استفاده کرده اند، مورد بررسى قرار خواهیم داد.

استعاره هاى معرفت شناختى

در معرفت شناسى دست کم دو نظریه اصلى وجود دارد: مبناگروى و انسجام گروى. در مبناگروى کلیه علوم بشرى براى توجیه خود باید مبتنى بر مجموعه اى از گزاره ها یا واقعیت هاى پایه باشند. کسانى که گزاره هاى پایه را گزاره هاى بنیادین عقلانى بدانند عقل گرا و کسانى که پایه هاى شناخت را تجربه حسى بدانند، تجربه گرا هستند. در انسجام گرایى، توجیه گزاره ها به گزاره هاى پایه ختم نمى شود بلکه معرفت مانند تورى تلقى مى شود که هر کدام از گره ها از چند سو، همزمان به گره اى دیگر مرتبط است. قائلان به هر کدام از این نظریه ها براى توصیف و گاهى تبیین نظریه خود از استعاره هایى استفاده کرده اند.
 




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما