تصور و تصديق (2)

حال كه دانستيم تصور علمي است كه نسبت به حكم لابشرط است،‌ اين نوع علم شامل اقسامي مي شود: 1. تصور مفرد: اين تصور مثل تصور انسان،‌ درخت، سنگ و فرشته است. اينگونه تصورها واحد و مفردند و هيچ نوع تركيبي در آنها راه ندارد. بنابرين، تصور مفرد تنها شامل اين قسم از تصورات است.
چهارشنبه، 31 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تصور و تصديق (2)

تصور و تصديق (2)
تصور و تصديق (2)


 

نويسنده: محمد تقی فعالی




 

اقسام تصور
 

حال كه دانستيم تصور علمي است كه نسبت به حكم لابشرط است،‌ اين نوع علم شامل اقسامي مي شود:
1. تصور مفرد: اين تصور مثل تصور انسان،‌ درخت، سنگ و فرشته است. اينگونه تصورها واحد و مفردند و هيچ نوع تركيبي در آنها راه ندارد. بنابرين، تصور مفرد تنها شامل اين قسم از تصورات است.
2. تصور مركبات ناقص: اين تصور مثل تركيب مضاف و مضاف اليه يا تركيب صفت و موصوف يا تركيب موصول و صله يا هريك از دو طرف جملات شرطيه است اگر بتنهايي ملاحظه شوند. در تمامي موارد مذكور ما با تركيب ناقص روبرو هستيم. نسبتي كه از تركيب اضافي يا وصفي يا دو قسم ديگر حاصل مي آيد نسبتی تصوری خواهد بود _ مجموع شرط و جزاء تصديق است اما هريك از جملة شرط يا جزاء اگر بتنهايي ملاحظه شوند، يك تركيب ناقص فراهم مي آيد.
3. تصور نسبت انشايي: اين قسم تصور خود شامل انواع تركيبهاي انشايي نظير امر، نهي، استفهام و تمنــي مي شود. در برابر، تركيبهاي اِخباري اگر تام باشند از سنخ تصديقات خواهند بود.
4. تصور نسبت خبري: اين تصور مشروط به آنكه همراه با حكم قطعي نباشد. مثل اينكه ما نسبت به قيام زيد شك داشته باشيم يا مثل تصور نسبت به سكونت موجودي هوشمند در مريخ كه همراه با شك و دو دلي است. در اينگونه موارد حكم سلبي يا ايجابي نيست. در نتيجه از گردونة تصديق خارج است.
نتيجه آن كه، اولاً، تصور اعم از تصور مطلق است. در نتيجه، گفتة علامه طباطبايي كه تصور را با معلوم واحد برابر و يكي دانستند قابل دفاع نيست و تصور در تركيبات هم مي تواند جاري باشد پس مفرد و واحد بودن ملاك تصور و وجه تمايز آن از تصديق نيست هرچند مي تواند يكي از اقسام تصورات باشد. ثانياً، مناط تصور در تركيبات تصوري، عدم حكم است و آنچه اينگونه تركيبها را از تركيبات تصديقي متمايز مي سازد تنها حكم مي تواند باشد. البته حكم ويژگيهايي دارد از جمله آنكه هرجا حكم وجود داشته باشد بنحوي كلام اشــاره به وراء خود مي کند؛ ديگر آنكه، كلام «يصح السكوت عليها» مي شود؛ سوم آنكه، كلام را دائر مدار ميان دو جانب ايجاب و سلب می کند؛ چهارم آنكه، در زبان فارسي جمله همراه با واژة است خواهد بود لكن تمام خصايص و ويژگيهاي پيشگفته از آثار و لوازم حكم است. پس محور، ملاك و فارق اساسي فقط در حكم خلاصه مي شود و اگر در علمي حكم نبود چه تركيب مفاهيم و واژه ها باشد چه نباشد يعني مفرد و واحد باشد،‌ ما تصور در اختيار داريم.
تصور با ديدي ديگر به دو قسم كلي و جزئي تقسيم مي شود: تصور كلي عبارت از مفهومي است كه بتواند از اشياء يا اشخاص متعددي حكايت كند مانند مفهوم كتاب كه بر افراد بيشمار كتاب صادق و منطبق است. در مقابل، تصوري جزئي است كه تنها از يك فرد حاكي باشد و بر بيش از يك مصداق منطبق نگردد نظير صورت ذهني افلاطون. پس اگر مفهوم بگونه اي بود كه اباي از صدق بر افراد كثير داشت جزئي است و الا كلي خواهد بود. بگذريم از ديدگاه ملاصدرا و پيروانش كه مي گويند مفهوم مادام كه مفهوم است هميشه كلي است و اگر دهها و هزاران مفهوم ديگر به مفهوم اول ضميمه شوند باز هم اين مفهوم از آنجهت كه مفهوم است مي تواند مصاديق متعدد داشته باشد مگر آنكه اشاره به خارج كرده وجودي عيني را به مفهومي مرتبط كنيم در اينصورت چون تشخص از آن وجود است مفهوم هم متشخص و تك مصداقي خواهد شد از اينرو مفهوم في حد نفسه كلي است و وجود خارجي هم متشخص و شخصي است در اينصورت ما امر جزئي نخواهيم داشت چون ذهن همواره كلي است و خارج هم هميشه شخصي است مگر آنكه جزئي را بمعناي شخصي بگيريم.
تصورات جزئي _ اگر تصور جزئي داشته باشيم _ داراي مراحل و مراتبي هستند كه عبارتند از: تصورات حسي، خيالي و وهمي. تصورات عقلي هميشه كلي بوده خود به دو دستة معقولات اولي و معقولات ثانوي تقسيم مي شوند. قسم اخير گاه مفهوم منطقي است و برخي مفاهيم فلسفي هستند. بحث در اين زمينه مجالي ديگر مي طلبد.
در زمينة نحوة حكايت تصورات از واقع نيز ديدگاههايي مطرح شده است:
ديدگاه اول: برخي از انديشمندان معاصر علم را چه تصوري و چه تصديقي حاكي و كاشف از واقع مي دانند. خاصيت ذاتي و لاينفك علم همواره كشف و حكايت است. علم بدون نمايشگري از وراء خود علم نبوده و چيزي بيش از جهل نيست. بنابرين، تصورات از آنجا كه قسمي از علمند بصورت بالفعل بيرون نمايند و هميشه عالِم را به خارج از خود هدايت مي كنند پس حكايتگري و گزارشگري تصورات از بيرون بصورت بالفعل خواهد بود:
انطباق علم به معلوم (في الجمله) از خواص ضروريه علم خواهد بود و بعبارتي واضحتر واقعيت علم واقعيتي نشان دهنده و بيرون نما (كاشف از خارج) است و هم از اينروي فرض علمي كه كاشف و بيروننما نباشد فرضي است محال و همچنين فرض علم بيرون نما و كاشف بي داشتن يك مكشوف بيرون از خود فرضي است محال.([10])
در اين نظريه ارزشمنديِ بالفعل مفاهيم و تصورات فرض گرفته شده است. بعبارت ديگر، ما در زمينة تصورات واقعگرا خواهيم شد. تصور هرچند صورتي ذهني با خود دارد ولي اين صورت هميشه ما را به بيرون از خود خواهد رساند. در نتيجه ما در مفاهيم تصوري با واقعيت ارتباط خواهيم داشت. يكي از لوازم اين رأي آن است كه در تصورات خطا وجود نداشته باشد و مثلاً حس خطا نكند. مرحوم علامه با پذيرش ارزشمندي تمامي تصورات درصدد توجيه نحوة خطا در تصورات برمي آيند.([11]) رأي ملاصدرا ناظر به همين ديدگاه است.
ديدگاه دوم: تصور بالفعل از خارج حكايت نمي كند بلكه شأنيت بيرون نمايي دارد. تصور اگر تنها باشد بيرون نما نيست در عين حال كه شأنيت حكايتگري را دارد در صورتيكه تصوري ديگر و نسبت و حكم به آن ضميمه و افزوده شوند بتعبيري تصور جزئي از يك قضيه شده و با تصديق قرين شود. در اينصورت است كه تصور موضوع با تصور محمول به مدد حكم مي تواند مصداق خود را در خارج نشان دهد. پس تصور اگر بتنهايي ملاحظه شود بصورت بالقوه كاشف از خارج است و آنچه اين قوه را به فعليت تبديل مي كند ضم ضميمه اي است كه همان حكم و تصديق باشد.
تصور… عبارت است از پديدة ذهني ساده اي كه شأنيت حكايت از ماوراي خودش را داشته باشد مانند تصور كوه دماوند و مفهوم كوه.([12])
بر اين اساس از دو قسم علم حصولي _ تصور و تصديق _ تنها تصديقات بصورت بالفعل ارزش معرفتي دارند و تصورات بتنهايي نمي توانند واقع نما باشند در واقع ما در زمينة ارزش علوم تفصيل داده ايم و تنها در باب تصديقات واقعگرا شده ايم.
ديدگاه سوم: تصورات به هر شكلي كه باشند از نظر معرفت شناختي بي ارزشند. آنها حتي ارزش بالقوه هم ندارند زيرا تصور چيزي بيش از وجود شيء در مدارك علمي ما نيست چنين چيزي هرگز ما را به خارج رهنمون نمي شود. آنچه داراي خاصيت كشف و بيرون نمايي است تنها تصديقات است ما فقط در زمينة تصديق است كه مي توانيم واقعگرا باشيم، در نتيجه تصورات هيچگونه كشف و حكايتي از واقع حتي بصورت شأني و بالقوه هم ندارند.
ليس للتصور بمختلف ألوانه قيمة موضوعية لأنه عبارة عن وجودالشيء في مداركنا، و هو لايبرهن علي وجودالشيء موضوعيا خارج الادراك، و انما الذي يملك خاصة الكشف الذاتي عن الواقع الموضوعي هوالتصديق أو المعرفة التصديقيه.([13])
اين نظريه قابل قبول نيست زيرا اولاً تصوري خاص هميشه تحت شرايطي خاص پديد مي آيد. مثلاً اگر چشم خود را به روي شيئي كه روان و سيال است باز كنيم آن را آب خواهيم ديد. اگر در زمستاني سرد از منزل خارج شويم احساس سرما خواهيم كرد و در تابستان احساس گرما مي كنيم. هميشه در مواجهة با شيئي خاص آن را سبز مي بينيم و اگر روي خود را بگردانيم چيز ديگري خواهيم ديد. اين امور نشان مي دهد كه پديد آمدن تصورات در ذهن ما از عللي خاص كه بيرون از ذهن ما قرار دارند نشأت مي گيرند از اينرو از آنها هم حكايت مي كنند. همچنين مي توان به تنوع تصورات استناد جست اگر تصورات وسيع، متعدد و متنوعند اين امر علتي جز تنوع مبادي و عوامل آنها نمي تواند داشته باشد. بنابرين تصوري خاص از مبدأ خاص بر مي آيد و بر همان مبدأ منطبق شده از آن حكايت مي كند. ثانيا، انكار حكايتگري تصورات با انكار اصل عليت برابر است زيرا تصورات حسي مثلاً، بصورت تأثرات براي نفس ظهور مي كنند و ذهن به هنگام احساس متأثر مي شود. اگر احساس تأثر است براساس اصل عليت حتماً مؤثر مي خواهد و مؤثر در سطح خود اثر نمي تواند باشد پس بيرون از آن بوده در پيدايش تأثري تصوري در ذهن نقش دارد. طبعاً اين تأثرات حسي از اين مؤثرات بيروني حكايت و گزارشگري خواهند داشت. ثالثا، اگر ما در زمينة تصورات واقع گرا نباشيم در مسئله بديهيات هرگز نمي توانيم تصورات بديهي را صادق و بلكه مضمون الصدق بدانيم، در صورتي كه حكماي اسلامي بديهيات را خواه تصوري و خواه تصديقي صادق و مضمون الصدق تلقي مي كنند. همين نكته از جمله جهاتي است كه مسئله تصورات و نيز تصديقات را با مبحث بديهيات مرتبط مي سازد. كسي كه در اينجا تصور را از حكايتگری جدا کرد و رابطة آن را با واقعيت قطع كرد هرگز نمي تواند در مسئله بديهيات به صدق تصورات بديهي فتوا دهد و اگر داد دو رأي متهافت و ناسازگار را برگزيده است. اين حكم شامل ديدگاه دوم نيز مي شود زيرا شأنيت حكايت بدين معنا بود كه اگر تصور را به تنهايي و نه ضمن قضيه ملاحظه كنيم از نشان دادن بيرون عاجز است. خلاصه، هر نظريه اي كه ارتباط تصور را از آنجهت كه تصور است از خارج بگسلد _ چه براي آن شأنيت حكايت قائل باشد يا نباشد _ نمي تواند رأی به صدق تصورات بديهي صادر كند و اگر كرد ناسازگار سخن گفته است.
واقع گرايي خود دو قسم است: مستقيم و غير مستقيم. واقعگرايي آن است كه بگوييم اموري را كه ما از طريق حس مثلاً درك مي كنيم مستقل از ما وجود دارند و حداقل برخي از ويژگيهايي را كه ما از آنها ادراك مي كنيم، واجدند. مستقيم بودن به اين معناست كه ما ادراكي تصوري از يك شيء داشته باشيم بدون اينكه دركي از واسطه در بين باشد. برخلاف غير مستقيم بودن كه ما از طريق وساطت واسطه اي به دركي از يك شيء نايل مي شويم. براساس اين دسته بندي مي توان گفت ديدگاه نخست واقعگرايی غير مستقيم است زيرا از يك سو تصورات را بيرون نما دانست و از سوي ديگر تصور چون نوعي علم حصولي است همراه با واسطه و صورت خواهد بود. اما كسي مانند شيخ اشراق كه احساس را علم حضوري مي داند واقعگرايي مستقيم است و اگر كسي ارتباط تصور را با خارج قطع كرد و آن را واقع نما ندانست در اين زمينه از نظر معرفت شناختي به نوعي پديدارگرايي معرفتي رضايت داده است و در واقع در محدودة تصورات با نمودها دل خوش داشته است. نمودهايي كه هرگز نمي تواند به بودها چنگ بيندازد.

پي نوشت ها :
 

10. اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 130.
11. همان، ص 94 – 168.
12. آموزش فلسفه، ج 1، ص 164.
13. صدر، سيد محمد باقر، فلسفتنا، ص 162.

منبع:www.mullasadra.org



 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما