تصوّر و تصديق، پيش درآمد جايگاه مبحث علم در علوم اسلامى(1)

مباحث مربوط به ادراك و مع[1]رفت در علوم اسلامى - اعم از فلسفه، كلام، منطق و حتى علم اصول- بصورت پراكنده مطرح شده است. در منابع اسلامى، ابواب و موارد متعددى وجود دارد كه هر يك با ديدى خاص به امر شناخت پرداخته اند. هيچيك از اين موارد از ديگرى مستغنى نيست؛بعبارت ديگر از آنجا كه هر يك به بُعدى و جهتى از بحث
چهارشنبه، 31 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تصوّر و تصديق، پيش درآمد جايگاه مبحث علم در علوم اسلامى(1)

تصوّر و تصديق، پيش درآمد جايگاه مبحث علم در علوم اسلامى(1)
تصوّر و تصديق، پيش درآمد جايگاه مبحث علم در علوم اسلامى(1)


 

نويسنده: محمدتقى فعالى




 
مباحث مربوط به ادراك و مع[1]رفت در علوم اسلامى - اعم از فلسفه، كلام، منطق و حتى علم اصول- بصورت پراكنده مطرح شده است. در منابع اسلامى، ابواب و موارد متعددى وجود دارد كه هر يك با ديدى خاص به امر شناخت پرداخته اند. هيچيك از اين موارد از ديگرى مستغنى نيست؛بعبارت ديگر از آنجا كه هر يك به بُعدى و جهتى از بحث علم و ادراك پرداخته اند، طبعاً مجموع مباحث، زواياى متعدد و متنوعى از هندسه معرفت را تشكيل مى دهد، و در نهايت مى توان تصويرى نسبتاً فراگير از شناخت در علوم اسلامى بدست داد.
ناگفته نماند كه مباحث طرح شده، همه آنچه كه بايد در اين زمينه گفت، نيست. مسئله معرفت، مسائل بيشمار ى را پديد آورده است كه پرداختن به همه آنها، حتم و فرض است. موارد پراكنده بحث شناخت را مى توان اينگونه گزارش كرد:
1- بخشى از فلسفه، مبحث «مقولات» است و يكى از اجناس عاليه، مقوله كيف است. اين مقوله در يك تقسيم بندى به چهار قسمت كلى تقسيم مى شود: كيفيات محسوس؛كيفيات نفسانيه؛كيفيات مختص به كميات، و كيفيات استعداديه. در قسمت كيفيات نفسانيه، مواردى ذكر كرده اند؛از قبيل اراده، قدرت، لذت و الم. حكماى اسلامى، علم را يكى از همين كيفيات نفسانيه دانستند. مراد از علم در اينمورد علم حصولى است. بنابراين علم حصولى عَرَضى است كه ويژه نفس و نفسداران است.
فلاسفه در اين مورد از منظر وجود شناختى به علم نگريسته اند. بعبارت ديگر يكى از ابعاد معرفت، بُعد هستى شناسى و وجود شناختى است. در اين ملاحظه، به علم از آنجهت كه «هست» نگاه مى شود. ماهيت و حقيقت علم هرچه باشد، در اين شكى نيست كه هرگاه شخصى به چيزى عالم شد و يك فقره علم براى او حاصل آمد، صورتى در ذهن او موجود مى شود. اينصورت ذهنى هرچه باشد، وجود دارد و مى توان گفت «هست». حال سؤال اين است كه هستى از كدام نوع است. آيا يك هستى وابسته است؟ يا مستقل؟ پاسخ فلاسفه اين است كه هستىِ علم، عرضى است نه جوهر. در ميان امور عرضى علم از مقوله كيف نفسانى است.
2- نفس شناسى يكى از مهمترين بخش هاى فلسفى است كه به بحث ادراك مى پردازد و در اين ميان سهم حكيم نابغه و فرزانه قرن پنجم، ابوعلى سينا از همه بيشتر است. نفوس كليه، به سماوى و ارضى تقسيم مى شدند: نفوس ارضى، شامل نفس نباتى، نفس حيوانى و نفس انسانى است. هر يك از اين نفوس، قوايى دارند، و چون يكى از قواى نفس حيوانى و نفس انسانى، قوّه درّاكه يا عالمه است، بدين مناسبت در مبحث معرفة النفس يا روانشناسىِ متقدمان، از علم سخن بميان مى آمد. در اين قسمت به مباحثى از اين قبيل پرداخته مى شد: مراتب ادراك؛انواع ادارك؛ارتباط قواى ادراكى با يكديگر و با ديگر قوا و با نفس؛جايگاه و شأن قواى اداركى و علم نفس بخود كه از سنخ علم حضورى است.
نفس شناسى فلسفى نزد پيشينيان در بخش طبيعيات قرار مى گرفت واين امر تا زمان ملاصدرا ادامه يافت. اما در فلسفه معاصر و رايج اسلامى،اين بخش ازفلسفه حذف شده است. اين امر در ميان علوم اسلامى بى سابقه نيست: گاه مبحثى مانند مقولات كه جايگاه مستقلى در منطق داشت، بدلائلى تدريجاًبه فلسفه آمد و رنگ و بوى فلسفى بخود گرفت. در پاره اى موارد، مبحثى از طبيعيات به «فلسفه اولى» منتقل مى شود؛نظير مبحث حركت. بهرروى در جريان علوم اسلامى اينگونه نقل و انتقالها و حذف و اضافات، صورت گرفته و دور از انتظار نمى باشد.
3- يكى از مباحث فلسفى، مسئله «عقل و عاقل و معقول» است. اين بحث در زمان فخر رازى عنوان شد و در اسفار بيشترين حجم مبحث علم را بخود اختصاص داد. صدرالمتألهين در كتاب ياد شده به تفصيل و با شرح و بسط فراوان، به مسائل مربوط به انواع تعقل، مراتب عقل، مفيض صور ذهنى، تقسيمات علم حصولى، علم حضورى و انواعش و اتحاد عاقل و معقول پرداخته است. بيشتر مطالبى كه در پاورقى هاى كتاب ارزشمند اصول فلسفه و روش رئاليسم در باب علم و ادراك مطرح شده مسئله ارزشمندى علوم و ادراكات انسان، از جهتى اساسي ترين و مهمترين مسائل است؛زيرا راه فلسفه رئاليسم از فلسفه ايده آليسم و نيز شكاكيت از همين جا جدا مى شود.
4- وجود ذهنى از موضوعات جديدى است كه در سخنان متقدمان - نظير فارابى و بوعلى - وجود نداشته است. حكما با طرح مسئله وجود ذهنى، در مقابل رأى متكلمان كه قائل به «اضافه و تعلق»اند، يا نظريه اشباح، گفتند: ماهيت در دو موطن و با دو وجود موجود است: وجود خارجى و وجود ذهنى. در اينصورت ماهيت، پل ارتباطى و حلقه وصل ميان ذهن و خارج است. حكما با طرح اين مسئله در پى آن بودند كه تا از اين رهگذر ارزشمندى علم و حكايتگرى ذهن را از عين نشان دهند.
5- معقولات ثانيه، يكى ديگر از مباحث فلسفى است كه با مبحث ادراك و علم در ارتباط است. مفاهيم كلى يا معقولات، به دو قسم معقولات اوليه و معقولات ثانويه تقسيم مى شوند. معقول اول يا ماهيات، عُروض و اتصافشان خارجى است. بيشتر مفاهيم كليدى كه در علوم تجربى بكار مى روند، از اين دسته اند. معقولات ثانيه، خود در دو گروه مى گنجند: نخست معقولات فلسفى كه اتصافش خارجى و عُروضش ذهنى است و شامل مفاهيم كليدى فلسفه مى شود و ديگر معقولات منطقى كه عروض و اتصافشان هر دو در ذهن است. مفاهيم كليدى و واژه هاى اصلى منطق در اين دسته جاى مى گيرند.
6- يكى ديگر از مباحثى كه در علوم عقلى مطرح است، «مناط صدق قضايا» است. قضايا نسبتى با نفس الامر دارند و اگر قضيه اى با نفس الامر مطابق بود، آن قضيه صادق است و الا كاذب خواهد بود. اصولا مسئله «نفس الامر» همينجا مطرح مى شود. اين بحث - گرچه فقط در مورد تصديقات و قضايا است و شامل تصورات نمى شود - در عين حال به قسمتى از علوم حصولى انسان از زاويه اى خاص مى پردازد.
7- «ماهيت و احكام آن» يكى ديگر از مباحثى است كه خود را به عالم فلسفه كشانده است. در اين زمينه مسائل مختلفى مطرح مى شود؛از قبيل اعتبارات ماهيت و مسئله كلى و جزئى. اينگونه مباحث در واقع نوعى ذهن شناسى است. اعتبارات ماهيت به اعتبارات ذهن باز مى گردد. كلى و جزئى هم به نسبتِ ميان ذهن و خارج اشاره دارد.بنابراين دراينجانيزساحتى از ذهن كاويده مى شود.
8- در منطق به مسائلى بر مى خوريم كه با مسئله علم ارتباط دارند؛مانند تصوروتصديق؛بديهى و نظرى؛مسئله فكر؛مبحث استدلال و انواع يقينيات. در يك ديدگاه علم منطق، اساساً شرح و بسط ذهن است؛زيرا چارچوب منطق را مفاهيم منطقى كه جايگاه اصلى آنها در عالم ذهن است، تشكيل مى دهند.
9- بخشى از فلسفه اسلامى، الهيات بالمعنى الاخص يا مباحث مربوط به واجب است. در اين بخش بعد از اثبات وجود خدا و تحليل و بررسى كليات اسماء و صفات الهى، تك تك صفات حق را بر مى رسند. يكى از صفات واجب، علم او است. در تحليل حقيقت علم الهى بمناسبت به علم انسان هم اشاره مى شود، و تطبيق و مقايسه اى ميان آندو صورت مى گيرد.
10- در علم اصول با مسائلى مانند عام و خاص، مطلق و مقيد، مفهوم و منطوق و نظاير آن روبرو هستيم. بطور كلى برخى از مباحث الفاظ در اين علم، تحليل هاى دقيق و ظريفى از عالم ذهن مى دهند. از اينرو انسان را با برخى زوايا و پيچيدگى هاى ذهن آشنا مى كنند.

ابعاد مسئله علم
 

اگر در مباحث و مسائل گفته شده به دقت بنگريم، خواهيم ديد در عالم اسلام به مسئله علم و معرفت، دست كم از دو زاويه نگاه شده است. علوم عقلى از دو دريچه و دو زاويه به ادراك نگاه كرده اند. بعبارت ديگر علم حداقل دو بعد و دو جنبه دارد: گاه از تجرّد ادراك، درجات ادراك، عرض بودن علم و قواى ادراكى سخن بميان مى آيد. از اين منظر آنچه محور قرار مى گيرد، «وجود علم» است. علم، وجودى خاصِ بخود دارد كه از اينجهت مسائلى را پديد آورده است. بنابراين يك دسته از مسائل علم، وجود شناسى علم خواهند بود. در عين حال نوع ديگرى از مسائل هم در باب علم مطرح است: انقسام علم به حصولى و حضورى و سپس به تصور و تصديق و سپس به بديهى و نظرى، اعتبارات ذهنى، معقولات ثانيه و ... در اين زمينه نگاه مفهومى - و نه وجودى - به علم مى شود. اگر مابه علم نگاه استقلالى داشته باشيم و وجود و هستى آنرا در نظر گيريم، مسائل دسته اول را در پى خواهد داشت؛ولى اگر به علم نگاه آلى كنيم و حيثيت مفهومى و حكائى آنرا مورد توجه قرار دهيم، با مسائل و مباحثى ديگر روبرو هستيم. مثلا نگاه ما به آينه دو گونه است: گاهى استقلالى است؛يعنى شكل آن يا به هموار بودن آن، يا به جنس آن و مانند آنها توجه داريم. در اين نگاه آينه را مستقل مى نگريم. ولى گاه خود آينه براى ما اهميتى ندارد، بلكه مى خواهيم صورتى را در آينه ببينيم. دراينمورد آينه، شأنيتى جز ارائه و گزارشگرى و حكايت ندارد. علم نيز چنين است. علم از جهتى وجود دارد، پس تحليل وجود آن زمينه ساز طرح مسائلى خواهد شد. از سوى ديگر شأن مرآتى و حكائى هم دارد كه بسيارى از مباحث علم به اين حيثيت و جنبه از علم باز مى گردند.
گفتنى است كه بگونه هاى ديگر هم مى توان به علم و ادراك نگريست؛مثلا بخشى از روانشناسى احساس و ادراك يا فيزيولوژى ادراك به مراحل تكوّن و پيدايش علم مى پردازد. از آنجا كه بخش عمده اى از اينگونه مباحث بكاركرد سلول هاى مغز و مخچه و دستگاه عصبى ادراك برمى گردد، از موضوع بحث ما خارج است.
مسائلى كه در دسته دوم قرار دارند و علم را آلى و مفهومى مى نگرند، بطور كلى در چند دسته مى گنجند:

الف) كيفيت پيدايش علم
 

برخى از مسائل علم منبع يا منابع معرفت را وجهه نظر خود قرار داده اند. شكى نيست كه علومِ مركب انسان به علومِ بسيط منتهى مى گردند. بسائط علوم كدامند؟ چگونه براى ذهن حاصل مى شوند؟ راه يا راههاى پيدايش آنها چيست؟ بخش عمده اى از اختلاف هاى معرفت شناسى، ميان افلاطون و ارسطو، و ميان تجربه گراها و عقل گراها از اينجا آب مى خورند.

ب) حدود علم
 

انسان دوست دارد كه هر چيز را بداند، ولى آيا اين امكان دارد؟ بدون ترديد در انسان ميل طبيعى و حس كنجكاوى نسبت به تحصيل علم وجود دارد و اين ميل حدّى را براى خود نمى شناسد؛اما آيا انسان قادر است هر آنچه را كه مى خواهد، بداند؟ يا اينكه شناخت و معرفت مرزهاى محدودى دارد؟ كانت كه براى ذهن دهليزها و مقولات متعددى قائل است، در واقع حدى براى ذهن رقم زده است. برخى از فلاسفه، تحقيق درباره متافيزيك را از حدود تواناييهاى ذهن بشر بيرون دانسته اند. اينان در واقع اصالت ونقش اساسى را به حس و تجربه مى دهند. عرفا بر اين باورند كه در جهان حقايقى وجود دارد كه طورى، وراى طور عقل است؛از اينرو عقل را بدان راهى نيست و ذهن در اين زمينه راهى جز سكوت و خاموشى ندارد. فلاسفه اسلامى هم معتقدند كه بشر از درك ذات واجب و نيز حقيقت وجود عاجز است. به هر حال همگان در اين حقيقت كه علم انسان محدوديت هايى دارد اتفاق نظر دارند. البته كسيكه خلاف اين را هم معتقد باشد، بنحوى درباره تعيين حدود معرفت سخن گفته است. بنابراين، اين مسئله يكى از مسائل عمده پيرامون علم خواهد بود.

ج) اقسام علم
 

يك بخش از مسائلى كه به علم از جهت مفهومى - نه از جهت وجودى - نظر دارد، تقسيمات علم است. نخستين تقسيمى كه براى علم مطرح شده است، اين است كه علم يا حضورى است و يا حصولى. هر يك از ايندو خود اقسامى دارند: علم حصولى در دو منطقه تصور و تصديق ظاهر مى شود و هر يك از آندو (تصور و تصديق) به بديهى و نظرى تقسيم مى شوند.
مفاهيم نيز به دو قسم جزئى و كلى تقسيم مى شوند. مفاهيم كلى يا معقولات، دو دسته اند: معقولات اولى يا ماهيات و معقولات ثانيه. قسم اخير يا فلسفى است و يا منطقى. تقسيم ديگرى كه در باب علم صورت گرفته است، بر مبناى اين قاعده فلسفى است كه: مفاهيم ذهنى يا حقايق اند و يا اعتباريات و يا وهميات. حكما براى ادراكات انسان، اقسام ديگرى هم شمرده اند؛از جمله: ادراك حسى؛ادراك خيالى؛ادراك وهمى و ادراك عقلى. اينها مراتب يا بتعبيرى از اقسام علوم بشر محسوب مى شوند. بنابراين تقسيماتى كه براى علم و ادراكات انسان صورت گرفته است، قسمتى از مباحث علم را تشكيل مى دهد.
اين مسئله را از زاويه ديگر هم مى توان نگريست: ذهن داراى سطوح و مراتب مختلفى است و اين امر بذهن توانايى و قدرت بالايى مى بخشد. ذهن در اولين لايه برخورد و مواجهه با جهان خارج به يك سلسله تأثرات حسى دست مى يابد؛سپس در سطحى بالاتر به مفاهيمى كلى مى رسد؛پس از آن مفاهيم كلى تر و عام ترى بنام مفاهيم منطقى و فلسفى را به دام مى اندازد. البته در زمينه كيفيت انتزاع و تحقق اين مفاهيم و طبقه بندى ذهن، ديدگاهها و نظريات متعددى وجود دارد.

د) ارزش علم
 

مسئله ارزشمندى علوم و ادراكات انسان، مدار نوشتار حاضر است. اين مطلب از جهتى اساسى ترين و مهمترين مسائل است؛زيرا راه فلسفه رئاليسم از فلسفه ايده آليسم و نيز شكاكيت از همينجا جدا مى شود. ارزشمندى ادراكات را به دو گونه مى توان بررسى كرد:
1- آيا عالمى مستقل از ذهن انسان وجود دارد؟ يا اينكه عالم عبارت است از آنچه بشر از عالم درك مى كند؟ بتعبير ديگر آن جهانِ هر كس، درك او از جهان است؟ يا جهانِ هر كس مستقل از او است؟ و آيا براى انسان امكان دريافت حقايقى از جهان وجود دارد؟
مى توان اين مسئله را به دو اصل ارجاع داد: اصل اوّل اينكه آيا عالمى مستقل از ذهن بشر وجود دارد؟ يعنى يا معتقد شويم وراى ذهن انسان و مستقل از ادراكات بشر، عالمى مستقل وجود دارد كه صور ذهنى انسان نمايانگر آن مى باشد؛يا معتقد شويم، دايره وجود منحصر بذهن است. واقعگراها و فلاسفه رئاليست، گزينه نخست را برگزيده اند. اما ايده آليست ها به ديدگاه دوم گراييده اند؛هر چند ميان اينها ديدگاههاى مختلفى وجود دارد. در حكمت اسلامى اعتقاد به وجود حقيقى و واقعى عالم تقريباً مسلم و بى نياز از بحث است؛هر چند ابن سينا اين مسئله را نظرى دانسته و براى آن دليلى ذكر كرده است. [1]
اصل دوم اينكه، صور ذهنى ما تا چه حد توان حكايتگرى و واقع نمايى را دارند؟ بتعبير ديگر اگر فرض را بر اين نهاديم كه عالمى مستقل در وراى ذهن انسان وجود دارد و پذيرفتيم كه ما از آن عالم، ادراكات و مفاهيمى بر گرفته ايم، حال سؤال اين است كه اين ادراكات و صورتهاى ذهنى تا چه حد درنشان دادن واقع و جهان خارج صادق اند؟ و ميزان انطباق ذهن بر عين تا چه حد است؟ آيا ذهن و ذهنيات انسان نسخه مطابق اصل است؟ فلاسفه مغرب زمين در اين باره، نظرهاى مختلف و گاه متعارضى را پيش كشيده اند.
برخى حصول ادراكات صادق را ناممكن دانسته و به شكاكيت اقرار كرده اند. شكاكيت در طول تاريخ فلسفه غرب چهار مرحله را پشت سر گذارده است[2]: اولين موج شكاكيت در يونان باستان شكل گرفت. سوفيست ها نخستين كسانى بودند كه به فاعل شناسايى توجهى خاص كردند و انسان را مقياس همه چيز قرار دادند. ملاك هستى و نيستى واقعيت خارجى نبود، بلكه احساس و ادراك انسان بود كه اشياء را واقعى يا غيرواقعى مى كرد. پروتاگوراس و گورگياس دو شكاك معروف ايندوره اند. مرحله دوم وابسته به پيرهون است كه مى گفت: عقل انسان نمى تواند به بودها برسد، بلكه ما فقط مى توانيم بدانيم كه اشياء چگونه بنظر ما مى آيند. مرحله ديگر شكاكيت به مدرسه پيرهون وابسته بود. در ايندوره شكاكيت استدلالى شد و شكاكان براى نخستين بار با ارائه دليل نشان دادند كه معرفت يقينى و صادق ممتنع است. آخرين مرحله، شكاكيت مدرن است كه با دكارت آغاز مى شود. او در آغاز با طرح فرضيه روح شيطانى، قائل شد كه هيچ چيز جز من و باورهاى من و شيطانى كه اين باورها را به من القا مى كند، وجود ندارد. جريان شكاكيت بدست هيوم ادامه يافت و امروزه اشكال مختلف و انواع گوناگونى از آن به چشم مى خورد.
در علوم اسلامى و بويژه در فلسفه، شكاكيت هرگز بعنوان يك مشرب و گرايش فلسفى مطرح نشد. حكما، ارزشمندى ادراكات را پذيرفتند[3] و به آن به ديده صدق نگريستند. بر اين اساس، علوم انسان اجمالا صادقند؛بدين معنا كه در ميان ادراكات و حقايق ذهنى، بسيارى صادق و مطابق واقع است. بعقيده ايشان علمِ غير كاشف اصولا علم نيست[4] و علم كاذب حقيقتاً همان جهل است؛هر چند ما آنرا علم بناميم.
در اين زمينه مباحث فراوانى مطرح است- يا مى تواند مطرح باشد - ليكن ما تنها به ذكر نكته اى اكتفا مى كنيم:
انكار جهان خارج مستلزم اثبات آن است و اين از آن دسته امورى است كه از فرض عدم آنها وجودشان لازم مى آيد.بااين بيان كه:قضيه«جهان خارج واقعيت ندارد» خود يا صادق است و يا كاذب. اگر اين گزاره كاذب است، نقيض آن نيز صادق است. بنابراين جهانى مستقل و خارج از ذهن وجود دارد. اما اگر فرض كرديم اين قضيه صادق است و مفاد آنرا پذيرفتيم، بر اين اساس ما به اين قضيه مى رسيم كه اين جهان خارج واقعيت ندارد، حق و صادق است.»
از آنجا كه معناى حق و صدق چيزى جز مطابقت مضمون يك قضيه با واقعيت نيست و طبق فرض، قضيه پيش گفته هم صادق است، لازم است واقعيتى در خارج باشد تا قضيه مزبور با آن مطابقت كند. از اينرو با اين فرض هم، جهانى و واقعيتى مستقل وجود خواهد داشت و همين مدعا را اثبات مى كند. نتيجه آنكه انكار واقعيت مستلزم اثبات آن است و استدلال بر آن در واقع، محال خواهد بود. نتيجه ديگرى كه از اين رهگذر به دست مى آيد اين است كه انسان اجمالا توانايى شناخت واقع را دارد؛زيرا اثبات امرِ مجهولِ مطلق ممكن نيست.
2- مسئله ارزشمندى ادراكات را از بُعد ديگرى هم مى توان بررسى كرد: آيا تمام علوم انسان صادق است؟ آيا تمام علوم انسان كاذب است؟ يا برخى از آنها صادق و بعضى ديگر خطا است؟ حقيقت در باب ادراك چيست؟ راه كشف حقيقت و طريق نشان دادن صدق يا كذب ادراكات انسان كدام است؟
تقسيم علم به تصور و تصديق دومين تقسيم بندى در ورطه علم است. علماى منطق، متكلمان و فلاسفه در اين زمينه مباحث مشروح و گسترده اى دارند كه حجم آنها در سنجش، بسى بيشتر از مسائل مربوط به تقسيم اوّل علم است. شايد دقيقترين نوشته ها رساله ملاصدرا موسوم به رسالة فى التصور و التصديق و دقيقترين كلام ها سخن بوعلى در اين مقام مى باشد. اين بحث اصالتاً منطقى است؛زيرا دو مفهوم تصوّر و تصديق، از آنجا كه اتصافشان ذهنى است، در شمار معقولات منطقى قرار مى گيرند. آن چيزى كه تصور مى شود و آن چيزى كه تصديق مى شود - بتعبيرى متصوَّر و مصدَّق - هر دو در محدوده ذهن جاى خواهند داشت. شىِء خارجى اتّصاف به تصور و تصديق را بر نمى تابد. شىء تا بذهن پاى ننهد، يكى از دو جامه تصور و تصديق را بر تن نمى كند. همچنين به منظور انتزاع دو مفهوم تصور و تصديق، ذهن نيازمند ملاحظات و كند و كاوهاى ذهنى است. ايندو مفهوم انعكاس خارج نيست كه بى تأمل و تعمّل حاصل آيند؛بلكه بازتاب خود را وامدار عمليّات ذهنى و تأملات عقلانى اند. بنابراين دو مفهوم تصور و تصديق عروض و اتصافشان ذهنى بوده از معقولات ثانيه منطقى بشمار مى آيند و جايگاه اصليشان علم منطق است. اما بعدها به دلايلى به علوم ديگر از جمله كلام و فلسفه منتقل شدند و ايندو علم آندو را به عاريت گرفته اند. مسئله تصور و تصديق با موضوع اين نوشتار، خويشاوندى نزديك دارد؛زيرا مقسم بديهى و نظرى، تصور يا تصديق است. بنابراين شناخت ماهيت و حقيقت اين دو علم، درمبحث بديهى ونظرى تأثيرى تمام خواهدداشت.

پي نوشت ها :
 

[1] - ابن سينا، التعليقات، ص 68 و 67؛الشفاء، كتاب النفس، ص 53؛الشفاء، المنطق، ج 1 ص 191
[2] - كاپلستون، فردريك: تاريخ فلسفه، ج 1، ص 130-117 و ج 2، ص 615-611 و ص 580-570؛فعالى، محمدتقى: درآمدى بر معرفت شناسى دينى و معاصر، ص 118-114.
[3] - سهروردى، شهاب الدين: حكمة الاشراق، ص 39 و 297: مجموعه مصنفات، ج 1، ص 474؛صدرالمتألهين: الاسفارالاربعه، ج 3، ص 292 و 304 و 360؛ابن سينا: الشفا، كتاب النفس، ص 53 و الالهيات، ص 361؛المبدأ و المعاد، ص 102 و 103؛الاشارات و التنبيهات، ج 2، ص 294 و 308؛طباطبائى، سيدمحمد حسين: اصول فلسفه و روش رئاليسم، ج 1، ص 103.
[4] - شهيد مطهرى، مرتضى: شرح مبسوط منظومه، ج 3، ص 329.

منبع:www.mullasadra.org



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.