مترجم: احمد گل محمدی
البته پیشبینی آینده امکان ندارد و آنچه بیان خواهیم کرد معطوف کردن توجه خواننده به چیزی است که گرایشهای تقریبی در تفکر معاصر تلقی میکنم. تضمینی نیست که فلسفهی تاریخ این راه را طی کند، ولی به نظر من اگر چنین کند مناسب خواهد بود.
1. فلسفهی تاریخ ارزش و اهمیتی بیشتر به تاریخ میدهند
نخست، لازم است فلسفهی تاریخ اندکی متعادلتر باشد و آگاهی از این لزوم در حال افزایش است. اکنون گرایش عالمان الهیات و فلاسفه به وضع مقررات و تدوین چارچوب برای رشته ی تاریخ (بر پایهی اصول و موازین رشتهی خود ) کاملاً قابل تشخیص است. شاید بزرگترین فیلسوفی که به تاریخ توجه کرد هگل بود. حتی او هم، علیرغم چند بار انکار و تکذیب، اصل و اساس رشتهی خود را بر تاریخ تحمیل میکند: "تنها اندیشهای که فلسفه برای تفکر تاریخی به ارمغان میآورد، مفهوم ناب خرد است؛ خرد بر جهان حکومت میکند؛ بنابراین، تاریخ جهان در قالب فرایندی عقلانی آشکار میشود.(1) ولتر که اصطلاح ،فلسفه تاریخ" را جعل کرد، مینویسد:، شما باید تاریخ را مانند یک فیلسوف بنویسید،(2) (البته شاید منظور او "مانند یک دانشمند علم تجربی" باشد، زیرا در آن روزگار فلسفه و علم را به ندرت متمایز میکردند). مورد نه چندان بی اعتبار ولی همچنان نادرست، گرایش برخی فلاسفهی مدرن است به وادار ساختن تاریخ به پیروی از آنچه آنان اصول علم تجربی میدانند. یک نمونه، تلاش فیلسوف علم ک.گ. همپل است در همسان نشاندادن تبیین تاریخی و تبیین علمی: "ولی، از این لحاظ تفاوتی میان تاریخ و علوم طبیعی وجود ندارد و هر دو میتوانند موضوع خود را بر پایهی مفاهیم کلی و عام تشریح و تبیین کنند" ،زیرا "قوانین عام کار ویژههایی کاملاً همانند در تاریخ و علوم طبیعی دارند" (ر.ک.: Hempel, 1942, in Gardiner, 1959,pp. 346, 345). باید امیدوار بود که راهنمای فلاسفهی تاریخ آینده بیشتر علایق و مسائل تاریخ 1 و تاریخ 2 باشد تا تصورات و مفاهیم گرفته شده از بیرون این حوزه.2. فلسفهی تاریخ واقعیت محور نباید نادیده گرفته شود.
دوم، شکافی بسیار گسترده میان دو شاخهی واقعیت محور و انتقادی فلسفهی تاریخ وجود داشته است. فلسفهی تاریخ انتقادی بر علایق و مسائل عمدتاً شناخت شناسانهی تاریخ 2 متمرکز بوده است. ولی در حوزهی تاریخ 1 هم مسائل مهم متافیزیکی و وجودی شکل میگیرند؛ حوزهای که به شاخهی نادیده گرفته شدهی فلسفهی تاریخ (فلسفهی تاریخ نظری و واقعیت محور) تعلق دارد. در واقع میتوان پرسید که آیا این دو شاخه کاملاً جدا از یکدیگر هستند. از آنجا که تأثیر متقابلی میان تاریخ 1 و تاریخ 2 (میان تاریخ چونان رویداد و تاریخ چونان گزارش) وجود دارد، باید میان این دو شاخهی هم تراز فلسفهی تاریخ نیز ارتباطی وجود داشته باشد. (مثلاً، پرسشهای مطرح شدهی نامبرده دربارهی این امکان که ما در یک دورهی پست مدرنیته به سر میبریم به تاریخ 1 مربوط میشود، و بنابراین به شاخهی واقعیت محور فلسفهی تاریخ تعلق دارد. ولی پرسشهای ناشی از آن، دربارهی اینکه چگونه چنین دورهای قابل شناسایی و بنابراین تفکیکپذیر از دورههای دیگر است یک پرسش شناخت شناسانهی مطرح برای شاخهی انتقادی فلسفهی تاریخ به شمار میآید).3. بازشناسی بیشتر تداوم
سوم، مفاهیم کلیدی تاریخ 1 عبارتاند از دگرگونی و تداوم یا در واقع دگرگونی در تداوم. اینکه ما در چارچوب زمان زندگی میکنیم و همهی موجودات زمانمند (از جمله خود ما) همواره تغییر میکنند یک حقیقت عادی بسیار بدیهی بی نیاز از بحث و استدلال است. این نکته چندان یادآوری نمی شود که استمرار و پیوستگی تاریخ، تا حال و آیندهی ما، ادامه دارد. به معنایی مهم، ما با گذشتهی خود یکی هستیم. همانگونه که گسستی میان اکنون و پنج ثانیه پیش وجود ندارد، میان حال و عصر فراعنه هم وجود ندارد. پس ما چگونه با همدیگر پیوند میخوریم؟ به سه طریق: خاطره، نسلهای پیدرپی، و فرهنگ. خاطرهی شخصی چونان ارتباطی با گذشته نیازمند توضیح نیست، هر چند که آن هم مسائلی دارد. پیوند دوم، در برگیرندهی اندرکنشهای میان والدین و بچهها، آموزگار و دانشآموز، و همکاران پیر و جوان است. اجزای پیوند سوم (فرهنگ) عبارتاند از باورها و مناسک، نهادهای حقوقی، اجتماعی و سیاسی، هنر و موسیقی، معماری و فلسفه، و شاید مهمتر از همه، ادبیات. از این لحاظ، هومر، دانته، دان (4) و همچنین جین آستین (5) و چارلز دیکنز معاصران ما هستند. شاید "گذشته یک سرزمین بیگانه باشد" ولی سرزمینی عجیب و غریب نیست. ما به این سرزمین و سرزمین کنونی خود تعلق داریم. به نظر من بهتر است تصوری از گذشتهی اطراف خود - تصور و تصویری از گذشتهی خود در مورد خانه، اسباب و اثاث، سنتهای خانوادگی، کتابها، عکسها و یادگاریها، و همچنین از محیط مصنوعی سرزمین و شهر خود - داشته باشیم. تاریخ واقعی ما را این چیزها تشکیل میدهند نه تصورات پرت و مصنوعی صنعت ارث که فقط میان ما و گذشتهی ما شکاف و فاصله میاندازند.(9)4.بازشناسی نقش کلیدی معنا
چهارم، بر این باور هستم که مفهوم کلیدی تاریخ 2 معناست. همهی کنشهای انسانی معنادار هستند.(7) تاریخ 2 عبارت است از شناخت و درک گذشتهی انسان تا اندازهی ممکن. مهمترین بخش این گذشته را کنشهای انسانی تشکیل میدهند و منظور از درک این کنشها، فهم مقاصدی است که کنشهای مورد نظر در بردارند. همین درک و فهم مقاصد بخشی از کار ویژهی تفسیر را تشکیل میدهد. پس درست و مناسب است که فلسفهی تاریخ بیش از پیش به سوی پرسشها و مسائل تفسیری میگراید نه به سوی مسائل مربوط به شناخت و تبیین که ذهن فلاسفهی تاریخ پیشین را اشغال میکرد. ولی تفسیر مقولهای فراتر از درک مقاصد است و معنا یا، به عبارتی، اهمیت را هم در بر میگیرد. میتوان گفت منظور از مفهوم نامبرده این است که تعیین کنیم چه رویدادها و زنجیرهای از رویدادها، از چه لحاظ و برای چه کسی، مهم است. جنبهی دیگری از این رهیافت تاریخی در برگیرندهی کاربست سوم مفهوم تفسیر، یا "درک معنا"ی چیزهاست. درک معنا هنگامی است که ما سند یا نوشتهای را تفسیر میکنیم. درک معنا را میتوانیم به معنای مورد نظر مینک یا همان صدور احکام مختصر دربارهی شماری رویدادها یا اوضاع و شرایط به کار ببریم. میتوان گفت که این احکام نمود درک معنای برخی چیزها - در این مورد مثلاً پدیدههایی مانند حمله به زندان باستیل یا بلوای قانون ضدغلات (8) - هستند. گاهی درک معنای حتی مجموعه پدیدههای گستردهتری مانند تمدن مصر باستان، سقوط امپراتوری روم یا جنگ سرد در سدهی بیستم امکانپذیر میشود. همچنین، چنانکه پیشتر بیان کردم، ما میتوانیم معنای گذشتهی شخصی خود و جایگاه خود از پیوستار تاریخ را درک کنیم.شاید اعتراض شود که "درک معنا" مفهومی ذهنیتر است، زیرا در بسیاری موارد، آنچه برای شما معنادار است شاید برای من بیمعنا باشد یا همان معنا را در بر نداشته باشد. این واقعیت گریزناپذیر است. هنگامی که در ارتباط با اندیشه ی پِیرسه (9) و سوسور، دربارهی دلالتگری بحث میکنیم، برقراری پیوند میان نشانه و موضوع یا مرجع آن نیازمند وجود عنصر سومی است. این عنصر سوم که یک ایده یا مفهوم ( ,interpretant, or ,signifie,) است باید ذهنی باشد؛ یعنی در ذهن شکل بگیرد. سوسور بر این نکته تأکید میکند. (10) ذاتاً هیچ پیوند ضروری میان مثلاً واژه "ایست" و آنچه ما باید سر چهار راه انجام دهیم وجود ندارد. این نوع پیوند که ،معنا، مینامیم همیشه در ذهن برقرار میشود. پس تفسیر به هر معنایی که در بالا به کار بردیم، فعالیتی ذهنی است. هر چند افکار و اندیشههای انسانها چندان متفاوت و نامتجانس نیست، زیرا در این صورت نه زبانی در کار بود و نه جامعهای، نه محتمل است ونه مطلوب که هر کس باید همیشه عین همهی انسانهای دیگر فکر کند. بنابراین، نحوهی "درک معنا "ی چیزها توسط انسانهای مختلف تا حدودی متفاوت است و باید باشد؛ چه این چیز واژهای مانند "دموکراسی" باشد یا پدیدهای مانند یک انتخابات عمومی. احکام تاریخی، مانند احکام و داوریهای سیاسی، اخلاقی و زیبایی شناختی، ماهیتاً تفسیری هستند. البته این از خوش اقبالی ما حکایت دارد، زیرا، بحمدالله، ما موجودات انسانی هستیم نه ربات. خوشبختانه ماهیت تفسیری تاریخ 2 بیش از پیش مورد تأیید و تصدیق قرار میگیرد.
5. درک حقیقت
گرایش پنجم و آخر، به مسئله ی عینیت مربوط میشود. در نگاه نخست شاید به نظر برسد که توسل به رهیافت تفسیری مستلزم کنارگذاشتن جستوجوی عینیت است، ولی اینگونه نیست. مورخان نیز مانند همکاران دانشگاهی خود، وظیفهای اخلاقی دارند که حقیقت را، هر جا باشد، بجویند. سال 1784، کانت در مقالهای با عنوان "پاسخی به این پرسش: «روشنگری چیست؟»"، پاسخی بسیار کوتاه به پرسش نامبرده میدهد که "شهامت دانستن داشته باش،(11) (ر.ک. Kant, 1977, p.54). این تکلیف اخلاقی، مورخان را هم به اندازهی دانشمندان علوم تجربی و فلاسفه متعهد میکند. ولی گاهی تصور شده است که برای جستوجو [و یافتن] عینیت باید همی ارزشهای آگاهانه را کنار گذاشت- این همان رهیافت به اصطلاح "فارغ از ارزش" است. پایبندی به این اصل در علوم انسانی امکانپذیر نیست. از آنجا که ما زن و مرد هستیم، نه سگ، موجود مریخی، ربات یا حشره، نمیتوانیم نسبت به خوبیها و نیکیهای انسانی بیتفاوت باشیم. هیچ کس نمیتواند این واقعیت را نادیده بگیرد که صلح بهتر از جنگ است، داشتن مواد غذایی بهتر از قحطی و گرسنگی است، یا تفاهم دوستانه بهتر از کشتار عنان گسیخته است. از آنجا که مورخان زنان و مردانی هستند که برای زنان و مردان دربارهی زنان و مردان مینویسند، نمیتوانند و نباید وانمود کنند که نیازها ونیکیهای انسانی را نادیده میگیرند. حتی پایبندی بنیادین به حقیقت نیز فارغ از ارزش نیست. این ،آزادی، شاید در ریاضیات و منطق امکانپذیر باشد (گر چه حتی در این حوزه ها نیز عقلانیت ضروری است)، ولی در امور انسانی نه ممکن است، نه مطلوب. البته از عینیت مسائلی جدی بر میخیزد که در اینجا فقط به بیان دو واقعیت ساده و ابتدایی بسنده میکنیم. واقعیت نخست اینکه رویدادهای گذشته، هر چند در حال حاضر به هیچ وجه قابل حس و درک نیستند، به هر حال اتفاق افتادهاند و آن موقع به همان اندازه واقعی بودند که رویدادهای متعلق به لحظهی کنونی واقعی هستند. واقعیت دوم این است که ما نمیتوانیم تصور و تصویری کلی از گذشته داشته باشیم، چه رسد به تصویری بسیار کلیتر از چشماندازی دورتر. این تصویر همیشه باید بر چشمانداز یا چشماندازهایی خاص استوار باشد. افزون بر این، بیش از پیش وبه درستی تصدیق میشود که عینیت با کنار گذاشتن ارزشها مطابق و یکسان نیست.این گونه ارزشها، بنا بر دیدگاهی خوشبینانه، جهتهایی هستند که به نظر میرسد فلسفهی تاریخ در راستای آنها حرکت میکند.
پینوشتها:
1. (Hegel 1956, p. 9). مقایسه کنید با نظریه التون: "مورخ نمیتواند کار کند مگر بر پایهی این فرض که آنچه اتفاق میافتد قابل تبیین عقلانی است و آن داده هم محصول کنشی قابل فهم به وسیلهی خرد است". ر. ک: Elton, 1969,p. 105).
2.ll faut écrire l"histoire en philosophé.
3. این واژه ممکن است به جریان رویدادها که در واقع رخ می دهد معطوف باشد (تاریخ1) یا به آنچه درباره آن رویدادها باور داریم و می نویسیم (تاریخ 2). گاهی این دو معنای متمایز را "تاریخ - چونان - رویداد" و "تاریخ - چونان- گزارش" مینامند.
4.Donne
5.Jane Austen
6. برای مطالعهی بیشتر در بارهی این موضوع ر. ک: Raphael Samuel, Theatres of Memory (1994) and Walsh, k. (1992).
7. این ادعا بنا بر تعریف صادق است، زیرا کردارهای غیر قاصدانه و غیر عمدی، رفتار به شمار میآیند.
8. قانون ضد غلات معطوف است به قوانین و مقرراتی که در نتیجه ی تلاش ها و اقدامات طبقات متوسط صنعتی انگلیس، به ویژه لیگ قانون ضد غلات (تأسیس شده به سال 1839 در منچستر)، وضع میشد و مغایر با منافع زمین داران انگلیس بود. بلوای مورد نظر نوسنده واکنش های اعتراض آمیز و خشونت بار به وضع چنین قوانینی است.م
9. Peirce
10. "واژهها و مفاهیم دخیل در این نشانه زبانی هر دو ذهنی هستند ودر مغز ما پیوند میخورند "Saussure, 1980, p. 98"
11.البته نویسنده از پاسخ دو کلمهای کانت یاد میکند: "Sapere aude"-م
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم