تحلیلی بر مناسبات زیاریان با خلافت عباسی

زیازیان از جمله حکومت های مستقلی بودند که چند صباحی در نواحی شمالی و مرکزی ایران حاکمیت داشتند. این حکومت نسبتا کوچک در فاصله زمانی میان دولت علویان طبرستان و سامانیان خراسان و بویهیان مرکز و جنوب و غرب
سه‌شنبه، 3 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تحلیلی بر مناسبات زیاریان با خلافت عباسی
تحلیلی بر مناسبات زیاریان با خلافت عباسی

 

نویسندگان:
سمانه حجار پور خلج
جعفر نوری
منبع:راسخون




 

چکیده:

زیازیان از جمله حکومت های مستقلی بودند که چند صباحی در نواحی شمالی و مرکزی ایران حاکمیت داشتند. این حکومت نسبتا کوچک در فاصله زمانی میان دولت علویان طبرستان و سامانیان خراسان و بویهیان مرکز و جنوب و غرب ایران شکل گرفت. اوج قدرت این سلاله محلی در زمان موسس سلسله و جانشین او یعنی مردوایج و وشمگیر بود. مرداویج از یک طرف با توسعه قلمرو و منطقه تحت حاکمیت و از سوی دیگر با اتخاذ سیاست های ایران گرایی و ضد تازی، روابطی خصمانه با دستگاه خلافت و بغداد داشت اما جانشینان او بدلیل آنکه قلمرو سرزمینی آنها به توسط آل بویه و سامانیان و بعدها غزنویان محصور شده بود ارتباط مستقیمی با دستگاه خلافت نداشتند. تنها ارتباط جانشینان مرداویج با دستگاه خلافت در واقع همان تائید مشروعیت حاکمان زیاری به توسط خلفا بود که این تائید مشروعیت نیز با واسطه حاکمان آل بویه و غزنوی صورت می گرفت. به عنایت به مطالب فوق الذکر پژوهش پیش رو در صدد است تا با تکیه بر منابع اصلی مناسبات آل زیار را با دستگاه خلافت مورد بررسی قرار دهد و عوامل تاثیر گذار بر این مناسبات را واکاوی کند.

مقدمه:

موقعیت خاص جغرافیایی نواحی شمالی ایران سبب شد تا اسلام خیلی دیرتر نسبت به سایر مناطق به این منطقه ورود پیدا کند. کوههای پوشیده از جنگل، راه های صعب العبور و باران های بسیار مانع از ورود اعراب به مناطق شمالی و فتح این سرزمین شد. در واقع همین ویژگی نیز سبب شد تا علویان و ساداتی که تحت تعقیب حکومت های اموی و عباسی بودند به این منطقه به عنوان یک منطقه امن پناه ببرند و تبلیغات دینی و ضد عباسی خود را در سایه امنیت و آرامش پیگیری کنند. این تبلیغات ضد عباسی علویان ساکن در مناطق شمالی کشور به علاوه حاکمیت و استقرار خاندان های کهن ایرانی در بخش های مختلف شمال کشور سبب شد تا در میان ساکنان مناطق شمالی کشور احساسات عمیق ضد خلافت عباسی شکل بگیرد.
از جمله خاندان هایی که اصالت باستانی داشتند و دارای سیاست ضد تازی داشتند خاندان آل زیار بودند.بنا بر استناد منابع تاریخی اصالت این خاندان به ادوار باستانی تاریخ ایران یعنی ساسانیان می رسد. نخستین فرد که از این خاندان به قدرت رسید مرداویج بود او در ابتداء به خدمت اسفار در آمد و در خدمت او شجاعت و کارایی خود را به اثبات رساند. سپس علیه اسفار کودتا کردو پس از قتل اسفار بر سرزمین های او غالب گشت.قزوین، ری، کاشان، همدان، دینور و اصفهان شهرهای بودند که تحت تسلط او در آمد. در واقع همین توسعه قلمرو بود که او را با خلیفه و دستگاه خلافت هم مرز کرد و بعد از آن روابط خمصانه میان او با دستگاه خلافت شکل گرفت. بعد از مرداویج هفت نفر دیگر ازاین خاندان به قدرت رسیدند.مرداویج 315-323 وشمگیر 323-356 بیستون پسر وشمگیر 356-366 قابوس پسر وشمگیر 366-403 منوچهر پسر قابوس 403-424 انوشیروان پسر منوچهر 424-441 گیلانشاه پسر کیکاووس 462- 470 بعد از مرداویج وشمگیر برادرش به جانشینی او رسید. دوران حکومت وشمگیر مقارن بود با قدرت گیری آل بویه و اوج قدرت سامانیان. به همین خاطر تقریبا تمامی دوران حکومت وشمگیر صرف مقابله با آل بویه و سامانیان و مدعیان داخلی شد. بعد از مرگ وشمگیر حکومت ال زیار در سراشیبی زوال و سقوط افتاد و جانشینان او نتوانستند شکوه دوران مرداویج و وشمگیر را زنده کنند و بیشتر به آلت دست حکام آل بویه و غزنوی تبدیل شده بودند.

مناسبات مردوایج با دستگاه خلافت

مرداویج پس از قتل اسفار و یاران وفادار او و نظم دادن به امور سرزمین های فتح شده موفق شد تا حدوی پایه قدرت خود را در منطقه طبرستان استحکام بحشد لذا پس از آن با توجه به شخصیت بلند پرواز و جاه طلبی که داشت، در صدد توسعه قلمرو حکومتی خود بر آمد. از آنجا که سامانیان به عنوان یک سد محکم بیشتر نواحی شرقی ایران را تحت کنترل خود داشتند و ادامه فتوحات در این سمت بر مرداویج امکان پذیر نبود لذا مجبور شد تا فتوحات خود را در قسمت غربی یعنی نواحی تحت حکومت دستگاه خلافت پیگیری کند به همین منظور او در نخستین گام سپاهی متشکل از گیل و دیلمی ها به فرماندهی خواهرزاده اش روانه فتح همدان کرد. حمله مردوایج به همدان نخستین اصطحکاک میان مردوایج و دستگاه خلافت را رقم زد.خلیفه که که از ترس از دست دادن مناطق غرب ایران به وحشت افتاده بود در پاسخ به این اقدام مردوایج سپاهی را به یاری حاکم همدان فرستاد و این سپاه موفق شد سپاهیان مرداویج را شکست دهد. افزون بر فرمانده چهار هزار نفر از سپاهیانش کشته شدند و این نخستین شکست سنگین مرداویج بود. خبر قتل خواهرزاده و نخستین شکست آتش انتقام را در دل مرداویج شعله ور کرد و با سپاهیانش به همدان حمله کرد. سپاهیان خلیفه گریختند و همدان فتح شد و به مجموعه قلمرو مرداویج اضافه شد. (جعفریان، 1378: 113)
مرداویج بعد از همدان موفق شد بیشتر نواحی غربی ایران یعنی لرستان، کرمانشاهان و کردستان را فتح کند و در این منطقه دست به کشتار و قتل و غارت زیادی زد. در ادامه مهترین شهر نواحی مرکزی ایران یعنی اصفهان را نیز فتح کرد. (ابن اثیر، ج 13،بی تا، 256-مسعودی ج 2، 747) مرداویج با فتح این مناطق با دستگاه خلافت همایسه شد همسایه ای بسیار خطرناک که حملات برق آسای او توان هر گونه واکنشی را از خلیفه گرفت وبه نوعی دستگاه خلافت را در برابر عمل انجام شده قرار داد. حملات برق آسای مرداویج در نواحی غربی و مرکزی ایران به فتح نواحی فوق الذکر محدود نشد بلکه او در ادامه فتوحاتش موفق شد خوزستان را که در این زمان تحت تسلط دستگاه خلافت قرار داشت، نیز فتح کند. فتح خوزستان در واقع به نوعی اعلان جنگ مرداویج به دستگاه خلافت محسوب می شد. نکته حائز اهمییت آن که مردوایج در فتح این مناطق با هیچ گونه مقاومت سرسختی روبه رو نشد و فتح این مناطق به آسانی صورت گرفت
با این وجود مرداویج پس از فتح اهواز سفیری به نزد خلیفه وقت مقتدر فرستاد و خواستار آن شد تا ناحیه مشرق خوزستان که بر آن تسلط یافته بود به عنوان مقاطعه به او واگذار شود و مبلغی را به عنوان مالیات آن سرزمین بر عهده گرفت. (مهر آبادی، 1374: 37) خلیفه نیز متقابلا خواستار باز گرداندن دینور و همدان شد و لی اجازه داد تا سایر بخشها که مردوایج فتح کرده بود در دست او بماند و تنها خراج آنها را بپردازد فرمان نوشته شده با درفش و خلعت برای مرداویج فرستاده شد. نمی توان به وضوح تشخیص داد که چرا مرداویج که در این زمان در اوج قدرت به سر می برد سفیر به نزد خلیفه ارسال داشته و خواستار ارسال مالیات خوزستان شده است چرا که منابع در مورد چرایی این اقدام مردوایج در این مرحله سخن به میان نمی آورند به نظر می رسد مردوایج در این مرحله به چندین دلیل دست به این اقدام زده است.
1-عدم گشایش چندین جبهه
2- نیاز به داشتن منشور خلیفه برای اقدامات بعدی
به نظر می رشد مردوایج در این مرحله نمی خواست در دو جبهه یعنی هم سامانیان و هم دستگاه خلافت مشغول نبرد و جنگ باشد هر چند مرداویج موفق شده بود در مدتی کوتاه و با حملات برق آسا محدوده وسیعی از مناطق غربی و مرکزی ایران را فتح کند اما این فتوحات بیشتر یک اشغال نظامی بود و اشغال نظامی و فتوحات هنوز تثبیت نشده بود لذا مردوایج در این مرحله نمی خواست در دو جبهه درگیر جنگ باشد و و با اشتغال به جنگ در دو جبهه از تثبیت فتوحاتش غافل شود.
مردوایج در مناطق تحت قلمر و تسلط دستگاه خلافت و یا خداقل نزدیک به سرزمین های دستگاه خلافت دست به توسعه قلمرو زده بود و به خوبی به جایگاه دستگاه خلافت در اندیشه مسلمانها پی برده بود او از سرنوشت سردارانی همچون یعقوب لیث صفاری که بدون توجه به جایگاه خلافت و خلیفه با دستگاه خلافت به رقابت و مبارزه پرداخته بودند، اطلاع داشت.لذا در این مرحله و برای آن که گریبانگیر شورش مردم مناطق فتح شده نشود منفعت خود را در آن دید که با رضایت دستگاه خلافت را ولو به صورت ظاهری هم شده در این مرحله بدست آورد.به عبارت دیگر خلیفه را ووادار به شناسایی خود کرد جالب آن که مرداویج در این مرحله از آرمان های ضد عباسی خود دست کشید و خلعت خلیفه را که لباس ساه بود پذیرفت. هر چند استراتژی اصلی مرداویج آن گونه که بعدا نیز در اثنای مقاله نیز خواهیم گفت حذف دستگاه خلافت و احیای حکومت ایران باستان بود اما در این مرحله دوستی با دستگاه خلافت برای مرداویج ارجحیت داشت.
با تمام این تفاسیر دستگاه خلافت نیز با مرداویج کنار آمد و حاضر شد شرق اسلامی را به مقاطعه به او بدهد و مقرر شد مرداویج سالیانه دویست هزار دینار به او بپردازد. در واقع این مبلغ حق مقاطعه غرب ایران بود منطقه ای که خلیفه عباسی تا این زمان به هیچ یک از حکومت های ایرانی واگذار نکرده بود.درواقع با انعقاد صلح با خلیفه و دریافت لوا و خلعت از او بود که خیال مرداویج از بابت مرزهای غربی قلمرو خود راحت شد و بر آن سمت و سوی حملات و لشکر کشی های خود را متوجه مناطق شرقی یعنی سامانیان کند. (جعفریان، 1378: 112-113) به نظر می رسد خلیفه در این مقطع زمانی ترجیح داد با وجود مواضع ضعف دستگاه خلافت بیشتر از آن در سرزمین های دستگاه خلافت پیشروی نکند. چرا که پیشروی بیشتر ممکن بود برای مرداویج و حکومت نوپای او دردسر ایجاد کند. با این وجود لشکر کشی مرداویج به سوی گرگان منجر به صلح با سامانیان شد. با این وجود این بار یک مسئله غیر منتظره قاعده بازی را به هم زد و تفکرات مردوایج و دستگاه خلافت را به هم زد و ان ظهور علی بوییهی بود که خیلی زود کارش بالا گرفت.
علی عماد الدوله یکی از سه تن از فرزندان بویه بود که گویا شغل ماهیگیری در گیلان داشتند. وی در ابتدا وارد خدمت سامانیان و نصر دوم سامانی شد و در زمره نزدیکان وی درآمد. سپس وی به ماکان کاکی پیوست که از سوی سامانیان بر گرگان و ری حکومت می‌راندعلی اقدمات خود را برای قدرت گیری در نزد ماکان شروع کرد و موفق شد به همراه برادرانش حسن و احمد مناصب ارتشی به دست آورد.. به دنبال بروز اختلاف میان ماکان با اسفار پسران بویه به اسفار پیوستند.پس از مرگ اسفار بن شیرویه و ایجاد اختلاف میان دیلمیان، گرگان به تصرف مرداویج در آمد و فرزندان ابوشجاع به سپاه مرداویج پیوستند و وی نیز به گرمی از آنان استقبال کرد و مراتب خاص نظامی به آن ها داد و به هر یک از آن ها حکومت بخش هایی از جبال را بخشید. (مهر آبادی، 1374: 40-42) به گونه ای که حکومت کرج ابودلف نصیب علی فرزند بزرگ ابو شجاع گردید. هنگامی که علی در راه کرج در ری توقف کرد العمید وزیر مرداویج وی را از توطئه زیاریان برای نابودی وی آگاه ساخت. او با سرعت ری را ترک کرده و به کرج رسید. قدرت گیری سریع و برق آسای علی سبب شد تا مرداویج دچار وحشت شود و در صدد تعقیب او بر آید به همین خاطر به اصفهان لشکر کشید به دنبال حمله مرداویج به اصفهان علی به ارجان و از آنجا به نوبندجان جان رفت.در واقع علی که بعدها به عماد الدوله مشهور شد از یک طرف مایه نگرانی مرداویج شده بود و از طرف دیگر علی به سرزمین های تحت تسلط دستگاه خلافت حمله کرده بود. در واقع اصفهان در این زمان یاقوت از جانب دستگاه خلافت بر اصفهان تسلط داشت. (ابن اثیر: 1371: ج 19: 294 و (اعتماد السلطنه: 1367: ج 1: 247-248) بنابراین علی عماد الدوله به صورت علنی هم با مرداویج و هم با دستگاه خلافت وارد جنگ شد گر چه در یک نگاه ساده به این مسئله به ذهن متبادر می شود که یک دشمن مشترک دستگاه خلافت و مرداویج را در کنار هم قرار دهد و روابطی دوستانه میان آنها حاکم شود. اما این روابط دوستانه به دلایلی که در ذیل ذکر می شود شکل نگرفت. نخست آن که دستگاه خلافت با توجه به اندیشه های مرداویج هیچگاه نمی توانست به او اعتماد کند دوم آن که علی عماد الدوله گر چه به سرزمین های دستگاه خلافت حمله کرده بود اما به اندازه مرداویج که قدرتی به هم زده بود و سرزمین هایی را تصرف کرده بود نمی توانست خطرناک باشد ثالثا ماهیت علی عماد الدوله و موضع گیری او نسبت به دستگاه خلافت مشخص نبود.حوداث بعدی ثابت کرد که هر دو طرف یعنی مردوایج و خلیفه هر کدام درصدد بودند تا از طریق صلح و دوستی با دشمن مشترک یعنی علی عماد الدوله اهداف خود را پیش ببرند.
از یک طرف مرداویج که از پیروزی و تسلط علی بن بویه بر شیراز و آوازه شوکت او، هراسان شده بود تصمیم گرفت که علی بن بویه را مطیع خود نماید وی به دین منظور از اصفهان به اهواز لشکر کشید تا راه دسترسی علی را به خلیفه و بغداد ببرد و خود در عوض از این طریق پیوسته دار الخلافه را تحت تهدید داشته باشد. امّا خلیفه که از هیچ یک از این دو حریف راضی نبود سردار خود یاقوت را با لشکر مهمّی به جلوی مردآویج فرستاد و مرداویج با اینکه در شوّال 322 رامهرمز و اهواز را گرفت امّا در مقابل سپاهیان خلیفه عاجز ماند و از عهده پیشرفت به سمت دار الخلافه برنیامد. در این موقع علی از فارس واسطه‌ای پیش مردآویج فرستاد و به او پیشنهاد آشتی و مساعدت کرد. مردآویج هم به خوشی این پیشنهاد را پذیرفت به شرط آنکه علی او را بر خود امیر و حاکم بشناسد و به نام او خطبه بخواند. علی هم اطاعت کرد و برادر خود حسن را که بعدها رکن الدّوله لقب یافت بعنوان گروگان با هدایائی گرانبها نزد مرداویج روانه داشت. (پیرنیا:1380: 134)
از طرف دیگر علی با اطلاع از این مسله که تصرف شیراز و فارس و ایالات اطراف که جزء سرزمین های متصرفی خلیفه محسوب می شد می تواند به نوعی از طرف خلیفه عباسی تهدید تلقی گردد به همین دلیل فرستاده ای نزد خلیفه عباسیفرستاد و علاوه بر اعلان اطاعت خود از دستگاه خلافت عباسی، بیان کرد که آماده است در قبال اراضی تصرف شده توسط وی، مبلغ صد میلیون درهم پرداخت نماید که این امر مورد موافقت خلیفه قرار گرفت و خلیفه با شرط دریافت این مبلغ، خلعت و پرچم حکومت را برای علی بن بویه فرستاد و به وی لقب «عماد الدوله» داد. (ترکمنی آذر: 1384: 72) بنابراین هر دو طرف با دشمن مشترک صلح کردند تا به نوعی از آن بتواند برای پیشبرد مصالح خود استفاده کنند. اما در این میان مرگ ناگهانی مرداویج به توسط غلامانش به مناسبات خصمانه میان او دستگاه خلافت پایان داد.

ایدلوژی مرداویج و خلافت

مرداویج زیاری با استناد منابع تاریخی از نوادگان زیار ابن وردانشاه از حکام محلی و خاندان های باستانی گیلان بود. ابوریحان بیرونی در آثار الباقیه در تائید این اصالت باستانی مرداویج می نویسد (هیچ یک از دوستان او و هیچ یک از مخالفان او شرف قدیم و مجد اصیل او را از طرفین پدر و مادر انکار نمی کند یکی از دو اصل او وردانشاه است که حکومت در جبل داشت......و اصل دیگر ملوک جبال اند که به سپهبدی طبرستان و شاهی فرجواجر ملفب اند و هیچ کس منکر نیست که این خانواده سلطنتی با ساسانیان از یک طایفه اند زیرا دایی شمس المعالی، رستم ابن شروین بن سرخاب بن باو بن شاپور بن کیوس بن قباد است که پدر انوشیروان بود)(بیرونی، 63) عنصر المعالی کیکاوس ابن اسکندر نیز در توصیه به پسرش گیلانشاه این اصالت باستانی خاندان خود را به فرزند یاد آور می شود.(قابوس نامه ص 4 و 5)
اصالت باستانی و پرورش در محیط نواحی شمالی کشور که اسلام و اعراب خیلی دیر بدانجا راه یافتند و این منطقه همچنان در دست خاندان های قدیمی و باستانی بود از یک طرف و فضای نفرت انگیزی که سادات فراری و پناه برده بدان منطقه و علویان نسبت به امویان و بعدها عباسیان ایجاد کردند سبب شد تا مرداویج کینه و نفرت خاصی نسبت به عباسیان داشته باشد لذا او درصدد بود که عباسیان را تخت خلافت پایین بکشد و بار دیگر شکوه ایران باستان و عظمت آن را احیا کند در واقع او سعی داشت به شیوه پادشاهان ساسانی تاج بر سر بگذارد و در کاخ های عظیم بر سریر پادشاهی تکیه زند او در صدد بود بار دیگر بر شکوه مدائن و تیسفون عصر ساسانی را احیا و این شهر را پایتخت خود قرار دهد که این کار مستلزم فتح بغداد شهری که در کنارههای تیسفون قدیم بنا شده بود، بود ابن مسکویه به صراخت از این اندیشه مرداویج پرده برداشته و می نویسد مرداویج ابن وهبان حاکم همدان را مامور کرده بود تا هنگام رسیدن به پایتخت (بغداد) در آنجا فرود آیم تو باید آن را بشکل پیش از آمدن عرب بسازی)(مسکویه:1376 ج 5 ص 420) مسعود نیز بر اندیشه های باستانگرایانه و ضد خلافت مردوایج سخن رانده است او یا آور می شود که مرداویج (آهنگ دار اسلام داشت و می خواست مملکت اسلام را بگیرد و همه شهرهای اسلام در شرق و غرب که به دست بنی عباس و دیگران بود به یاران خود دهد)(مرمسعودی ج 2 ص 715) بنابراین می توان گفت که استراتژی اصلی مرداویج یک حکومت مستقل و باشکوه به شیوه ساسانیان بود که ایجاد اینچنین حکومتی مستلزم نابودی دستگاه خلافت و تصرف بغداد بود اما مرداویج برای رسیدن به این استراتژی ممکن بود گاهی اوقات از تاکتیک صلح و یا دوستی با دستگاه خلافت استفاده کند اما این دوستی بدون شک در نگاه مرداویج کوتاه مدت و صرفا برای حل مشکلات و بحرانها بود و ناظر بر ایده و اندیشه مرداویج نبود.

مناسبات وشمگیر با عباسیان

با کشته شدن مردوایج دوران اوج حکومت خاندان آل زیار به پایان رسید و جانشینان او هیچ نتوانستند در حد نام و اندازه های مردوایج در صحنه تاریخ سیاسی ایران زمین ظاهر شوند هر چند وشمیگر با توجه استحکام و قدرتی که مرداویج به هم زده بود تا حدودی توانست کرو فری در منطقه شمال کشور داشته باشد و در جدال با حکومت قدرتمند آن روزگار یعنی سامانیان و آل بویه داوم بیاورد.
بعد از کشته شدن مرداویج وشمگیر به جانشینی او برگزیده شد وشمگیر همان گونه که قبلا نیز گفته شد همچون سایر دیلمیان سیاست ضد عباسی داشت اما شرایط نوظهور سیاسی منطقه سبب شد تا منافع وشمگیر با منافع خلیفه در تضاد نباشد به عبارت دیگر شرایط نوظهور سیاسی سبب شده بود که دشمنان قدیمی یعنی خلیفه و وشمگیر فرصت دشمنی با همدیگر را پیدا نکنند توضیح این شرایط آنکه خلیفه در این روزگار درگیر آل بویه شده بود که بر خلاف حاکمان سلسله های مستقل و نیمه مستقل ایرانی به بغداد حمله کرده بودند و هر چند خلیفه و دستگاه خلافت را نابود نکردند اما اختیار عمل را از دست خلیفه خارج کرده بودند و دستگاه خلافت در این زمان بیشتر مجری عوامل آل بویه بود. بنابراین دستگاه خلافت در این دوران عملا قدرتی نداشت که با دشمن نزدیک یعنی آل بویه مقابله کند چه برسد به آنکه به وشمگیر و زیاریان که در منطقه دورتر از دستگاه خلافت واقع شده بودند بپردازد و فکر کند.چرا که مقابله با آل بویه برای دستگاه خلافت بر دیگر دشمنان ارجحیت داشت.
در سوی دیگر داستان وشمگیر قرار داشت که ممالک تحت تصرفش در جنوب با آل بویه هم مرز بود و در شرق با سامانیان. وشمگیر ابتدا با سامانیان در گیر شد و پس از آن با آل بویه درگیری داشت به عوامل فوق مدعیان داخلی مثل حسن ابن فیروزان را نیز باید اضافه کرد. بنابراین وشمگیر به اندازه کافی و در دو جبهه مشغول درگیری و نبرد بود و دیگر نه قدرتی داشت و نه لزومی داشت که خود را در جبهه ای دیگر تحت عنوان خلیفه درگیر سازد. بنابراین در این شرایط طبیعی بود که دو طرف هیچ گونه ارتباطی دوستانه و یا حالت بر عکس آن یعنی متخاصمانه میان دو طرف شکل نگیرد. منابع نیز هیچ گونه اطلاعی مبنی بر ارتباط دو طرف بدست نمی دهند. تنها شکل ارتباط میان دو طرف همان سیاست تحریک سرداران و امیران علیه وشمگیر بود که در این دوران منابع از تحریک علی عماد الدوله و بردارانش حسن و احمد و یا امیران سامانی به توسط خلیفه اطلاعی به دست نمی دهند.سرانجام وشمگیر در سال 356 ه ق از اسب فرو افتاد و چشم از جهان فرو بست. (ابن اسفندیار ج 2، بی تا: 4)
بعد از مرگ وشمیگر حکومت زیاریان در سراشیبی زوال قرار گرفت. منازعات بر سر جانشینی میان سرداران که بلافاصله بعد از مرگ وشمگیر و با رقابت میان بیستون و قابوس شروع شد سبب شد تا قلمرو زیاریان میان مدعیان مختلف دست به دست شود. این امر از یک سو سبب تضعیف هر چه بیشتر زیاریان شد و از سوی دیگر درخواست کمک مدعیان از حکومت های هم جوار همچون آل بویه و سامانیان و بعدها غزنویان برای قدرت گیری سبب شد تا حکام زیاری که بعد از وشمگیر به حاکمیت رسیدند به آلت دست امرای آل بویه و بعدها غزنویان تبدیل شوند. در واقع تنها حوزه ارتباط دستگاه خلافت با امرای زیاری مربوط با تائید مشروعیت حکام زیاری به توسط دستگاه خلافت بود با این وجود این ارتباط هم مستقیم نبود.بدین صورتی زمانی که امرای زیاری تحت تابعیت امرای آل بویه بودند امرای آل بویه از دستگاه خلافت برای امرای زیاری دست نشانده خود خلعت و لواء می گرفتند و زمانی که زیاریان تابع غزنویان بودند و از سیاست های غزنویان حمایت می کردند. از طریق غزنویان به دستگاه خلافت اظهار تابعیت می کردند.
بعد از مرگ وشمگیر بیستون با وساطت آل بویه از جانب المطیع لله خلیفه عباسی منشور ولایت جرجان و طبرستان را دریافت کرد و لقب ظهیر الدوله گرفت. (برزگر، ج 2،1334: 292) در واقع با این تائید خلیفه این منطقه تحت نفوذ آل بویه واقع شد. بیستون در سال 366 ه ق پس از نزدیک ده سال حکومت بر طبرستان و گرگان در گذشت. (فرای، 1381: ج 4، 186) بعد از مرگ بیستون، قابوس جانشین او نیز به مثابه بیستون با وساطت عضدالدوله از خلیفه الطایع خلعت و لوا دریافت کرد و به شمس المعالی ملقب شد.(ابن اثیر ج 15 ص 109) به گفته مهر آبادی بیست سال از دوران سلطنت قابوس در گرداب دسایس بویهیان و سامانیان به دنبال همان سنت قدیم سامانیان و در واقع خلفا سپری شد که به ظاهر از زیاریان حمایت می کردند لیکن عملا به تبانی با بویهیان می پرداختند و با تضعیف ایشان همواره مانع پیروزی قطعی زیاریان بر بویهیان می گشتند. منوچهر فرزند قابوس که بعد از مرگ پدر جایگزین او شد گر چه با خلیفه ارتباط مستقیمی نداشت اما تابع محمود غزنوی که مولی خلیفه بود شد و بنا به گفته مرحوم زرین کوب ((به رغم آنچه در آغاز قیام مرداویج ابن زیار اظهار شد خاندان زیار به وسیله وی خیلی بیش از عهد پدر و جدش با عباسیان و مسوده که حتی جدش وشمگیر قبل از خروج از سرزمین گیل نسبت به آنها اظهار نفرت می کرد وابستگی می یافت و آن همه نفرت و هیاهوی گذشته در نسلهای بعد ظاهرا وسیله ای برای نشان دار کردن و پر اهمییت جلوه دادن تسلیم و سکوت بعدی تلقی شد))(زرین کوب،1357: 408) قابوس به محض جلوس بر تخت سلطنت نامه ای از دارالخلافه بغداد دریافت کرد که خلیفه درگذشت قابوس را به او تسلیت می گفت و تولیت مناطقی را که پدرش بر آنها مسلط بود به منوچهر واگذار می کرد. خلیفه القادر او را لقب فلک المعالی داد. (مرعشی،1345: 8)
پس از منوچهر انوشیروان و سپس اسکندر ابن قابوس به سلطنت رسیدند که هر دوی انها تابع و خراجگذار غزنویان بودند. عصر حکومت این دو را باید پایان حاکمیت مستقل زیاری خواند و بعد از حاکمیت زیاری تحت تابعیت سلجوقیان قرار گرفت.در واقع پذیرفتن تابعیت سلجوقیان پایانی بود بر آغاز اندیشه استقلال خواهی زیان و پایان حاکمیت اسمی آنان.

نتیجه

مناسبات زیاریان با دستگاه خلافت عباسی به دو مرحله تقسیم می شود مرحله اول دوران اوج قدرت زیاریان که همان دوران حاکمیت مرداویج و وشمگیر می باشد. در این دوران زیاریان در بیشتر مواقع علی الخصوص در دوران مردوایج از موضع قدرت با دست خلافت ارتباط داشتند. در این دوران فاکتورهای متعددی در فراز و فرود مناسبات دخالت داشت از جمله این فاکتورها می توان به ظهور آل بویه، سامانیان و بحث اندیشه مرداویج و ضدیت وشمگیر اشاره کرد با تمام این تفاسیر باید گفت که مناسبات مرداویج با دستگاه خلافت در سمت سوی اندیشه وی مبنی بر نابودی دستگاه خلافت بود هر چند در مسیر دستیابی به استراتپزی خود یعنی نابودی دستگاه خلافت گاهی مواقع از تاکتیک صلح نیز استفاده می کرد. وشمگیر نیز هر چند حس ضدیت با دستگاه خلافت داشت اما به روابط به خلیفه واقع بینانه تر نگاه می کرد هر چند نبرد با همسایگان به او اجازه ارتباط با دستگاه خلافت را نداد

پی‌نوشت‌ها:

* کارشناس ارشد تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی
** دکتری تاریخ ایران اسلامی

کتابنامه
کتابنامه
جعفریان، رسول، از طلوع طاهریان تا غروب خوارزمشاهیان، قم، موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر 1378
ابن اثیر، عزالدین،الکامل فی التاریخ، ترجمه عباس خلیلی تصحیح مهیار خلیلی،تهران، علمی،بی تا ج 13
ابن اسفندیار،محمد بن حسین، تاریخ طبرستان،تصحیح عباس اقبال، تهران، انتشارات خاور بی تا ج 2
برزگر، اردشیر، تاریخ طبرستان تهران، سازمان جوانان زرتشتی، بمبئی 1334، ج 2
زرین کوب عبدالحسین، روزگاران، تهران، انتشارات سخن، ج 2
فرای، ریجارد، تاریخ کمبریج، ترجمه حسن انوشه تهران، امیرکبیر،1381 ش، ج 4
مرعشی، سید ظهیر الدین،تاریخ طبرستان، رویان و مازندران،به اهتمام محمد حسن تسبیحی تهران شرق، 1345
مهر آبادی، میترا،تاریخ سلسله زیاری،تهران دنیای سخن،1374
تتوی، قاضی احمد و آصف خان قزوینی (1382) تاریخ الفی؛ محقق و مصحح، غلام رضا طبا طبایی مجد؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی.
ترکمنی آذر، پروین (1384)؛ دیلمیان در گستره تاریخ ایران (حکومت های محلی آل زیار، آل بویه)؛ تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها (سمت).
اعتماد السلطنه، محمد حسن خان (1367)؛ منتظم ناصری؛ تصحیح و تحقیق، محمد اسماعیل رضوانی، تهران: دنیای کتاب.
پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی (1380)، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه؛ چ نهم؛ تهران: خیام
ابن مسکویه، احمد بن علی (1376)؛ تجارب الامم؛ ترجمه ابو القاسم امامی و علی نقی منزوی؛ تهران: سروش.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.