مفهوم علت در تاریخ‌نگاری

مفهوم علت و معلول در زندگی روزمره، علم تجربی و تاریخ به کار می رود. می‌توانیم علت را چیزی بدانیم که چیزی دیگر (معلول خود) تولید می‌کند یا
سه‌شنبه، 3 شهريور 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مفهوم علت در تاریخ‌نگاری
 1.مفهوم علت در تاریخ‌نگاری<

 

نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1. علت چیست؟

مفهوم علت و معلول در زندگی روزمره، علم تجربی و تاریخ به کار می رود. می‌توانیم علت را چیزی بدانیم که چیزی دیگر (معلول خود) تولید می‌کند یا
می‌آورد.(1) در این بحث ما اساساً با نحوه‌ی کاربرد این مفهوم در تاریخ سرو‌کار داریم، زیرا وظیفه‌ی مشخص مورخ صرفاً نقل رویدادهای گذشته نیست بلکه تبیین آنها هم هست. معمولاً مشخص مورخ صرفاً نقل رویدادهای گذشته نیست بلکه تبیین آنها هم هست. معمولاً، ولی نه همواره، منظور از تبیین نقل علت‌های فرضی است و اغلب، بحث‌های تاریخی فراوانی درباره‌ی علت رویدادهای مهم معین، مانند انقلاب فرانسه یا جنگ داخلی امریکا وجود دارد. ولی اگر بخواهیم بدانیم که منظور مورخ از "علت" دقیقاً چیست، باید پرسشی متفاوت و بنیادی‌تر بپرسیم.

2. چهار ویژگی علت‌های معمولی

نخست اجازه دهید کاربرد عادی این مفهوم را در مواردی که با توالی‌های علت- معلول آشنا هستیم، مانند فشار دکمه برای روشن شدن چراغ، بررسی کنیم. فلاسفه چندین ویژگی را برای چنین تجاربی بر می شمارند:
1.توالی‌ها چنان تکراری و پر شمار است که آنها را بدیهی قلمداد می‌کنیم. با وجود این، اگر قبلاً چیزی درباره‌ی آنها نمی‌دانستیم، نمی‌توانستیم رویداد دوم را از روی رویداد اول پیش‌بینی کنیم. به بیان فلسفی، هیچ‌گونه شناخت پیشینی یا پیشاتجربی درباره‌ی توالی معین نداریم.
2.ما رویداد اول را علت می نامیم زیرا معتقدیم که بدون آن، رویداد دومی شکل نمی‌گرفت. (البته منظور این نیست که رویداد دوم باید در پی بیاید - چراغ همیشه روشن نمی‌شود- بلکه فقط این است که اگر اولی رخ ندهد، دومی رخ نخواهد داد.)
3.در حالی که، شاید شماری رویدادها یا شرایط مقدم وجود داشته باشد که بر نتیجه تأثیر می‌گذارد (مثلاً سیمی که دکمه را به چراغ وصل می‌کند) ما یکی از آنها را چونان علت می‌شناسیم.
4.این گزینش "علت" از میان شماری رویدادها یا شرایط مربوط کاملاً اختیاری و دلخواهانه است. آنچه برگزیده می شود به هدف پژوهش یا علایق پژوهشگر بستگی دارد نه به چیزی که ذاتی خود رویدادهاست.

3. گزینش علت

نکته‌ی آخر را می‌توان بسط داد. چرا افراد این را به عنوان علت بر می‌گزینند نه آن را؟ یکی از دلایل شاید علاقه‌ی شخصی باشد. مثلاً پول فردی را می‌ربایند. چرا؟ پاسخ دوست او چنین است: "زیرا او آخر شب در خیابان‌های خلوت پرسه می‌زد،. پسر مهربان او می گوید: "زیرا او اسلحه‌ای با خود حمل نمی کرد". به نظر کشیش این کار "به دلیل انحطاط ماهیت بشر" صورت گرفته است. جامعه‌شناس پاسخ می‌دهد: "به دلیل نرخ بالای بی‌کاری." دزد هم می‌گوید که "زیرا باید مواد مخدر بیشتری می خریدم."به دلیل دیگر برای گزینش یک علت آن است که یک امتیاز کنترل عرضه می‌کند. کالینگوود آن را چنین تعریف می‌کند: "علت عبارت است از رویداد یا حالتی که قدرت ایجاد آن یا جلوگیری از آن را داریم، و با ایجاد یا جلوگیری از آن می‌توانیم چیزی را ایجاد کنیم یا مانع ایجاد آن شویم که گفته می شود باید معمول همان علت باشد.(Collingwood, 1940,pp.296-7). در این حال علت چونان یک امتیاز مداخله قلمداد می‌شود. "چرا اتوبوس نمی‌تواند از این جاده پایین بیاید؟ "زیرا انجمن شهر هنوز خط زردی کنار خیابان نکشیده است. "علت‌های دیگر شاید این موارد باشد: زیرا مردم خودروهای خود را آنجا نگاه می دارند؛ زیرا اتوبوس بسیار پهن است؛ زیرا خانه‌ها بسیار نزدیک هم است، و زیرا افراد بسیار زیادی روزانه در شهر رانندگی می‌کنند. استدلال کالینگوود این است که ما در این موقعیت عاملی را به عنوان علت بر می‌گزینیم که به آسان‌ترین وجه می‌توانیم کنترل یا دستکاری کنیم. در بیشتر مواردی هم که عامل انسانی موجود در رشته علت‌ها کنترل‌پذیرترین علت است این ادعا مصداق دارد. معیار سوم برای گزینش یک علت انحراف از معیار است. مثلاً، در بررسی حادثه‌ای در راه آهن، بازرس‌ها سرعت، بار و وزن قطار را نادیده می‌گیرند ولی ریل خمیده و کج را به عنوان علت حادثه بر می‌گزینند. منظور این نیست که عوامل دیگر ربطی به حادثه ندارد، بلکه این است که در رفت‌و‌آمد طبیعی قطارها هم آن عوامل حاضر بوده است. آنها وضع غیر عادی (ریل خمیده) را به عنوان علت برگزیده‌اند (Hart and Honoré in Dray, 1966,pp. 216-17:ک.ر).

علت‌ها و شرایط

به محض آنکه مجموعه‌ای از علت‌ها را فرض می گیریم، مسائل جدیدی پیش می‌آید، زیرا ما اکنون باید هم شرایط را در نظر بگیریم هم علت‌ها را. شرایط کدام‌اند و علت‌ها کدام؟ شاید یک شرط باید حاضر باشد تا معلول رخ دهد. مثلاً، روشن شدن کبریت نیازمند کبریتی خشک، یک سطح زبرخشک، وجود اکسیژن و حرکت ماهرانه‌ی دست است. در صورت نبود یکی از اینها کبریت روشن نخواهد شد. آیا همه‌ی آنها علت است؟ یا فقط شرایط لازم؟
سناریوی مختلف نشان خواهد داد که تفاوتی ماهوی و ذاتی میان علت و شرط وجود ندارد. در واقع اگر پرسیده شود که چرا کبریت روشن شد، محتمل‌ترین پاسخ چنین چیزی خواهد بود: "زیرا مردی می‌خواست آتش روشن کند. مردم عادی، اغلب موارد، علت‌ها را به اراده‌ی انسانی نسبت می‌دهند. در این حالت ما باید بگوییم که خواست مری علت است و چیزهای دیگر (اکسیژن، سطح زبر و از این قبیل) شرایط لازم. ولی این مورد به گونه‌ای دیگر هم می‌تواند باشد. فرض کنیم کودکی نادان کبریت را برداشته، در عین چرخش دور اتاق، آن را روی سطوح مختلف می‌کشد. در دور ششم ناگهان کبریت روشن می‌شود. در این هنگام مایل خواهیم بود چنین پاسخی به پرسش بالا بدهیم: "زیرا کبریت روی سطح زبر خشک کشیده شده است،. اکنون همان سطح زبر که پیشتر یک شرط بود، به علت تبدیل شده است. یا تصور کنیم چند فرد دست و پا چلفتی می کوشند کبریت را روشن کنند ولی نمی‌توانند دست خود را به درستی حرکت دهند. سرانجام یکی از آنها موفق می‌شود. در این مورد علت کدام است؟ حرکت معین آن دست که در مورد مری شرطی بیش به شمار نمی‌آمد. البته ما شاید همه‌ی آن شرایط را بر شماریم و بگوییم که آنها جملگی علت را تشکیل می‌دهند. ولی این ادعا چه قدر ملال‌آور خواهد بود. و آیا ما هرگز می‌توانیم یقین کنیم که همه‌ی شرایط احتمالاً مرتبط را بر شمرده‌ایم؟
همه‌ی این موارد بیان شده بیانگر دو چیز است: آنچه می‌خواهیم تبیین کنیم معمولاً استثنایی و غیر منتظره است، و آنچه علت و شرط می‌نامیم به چیزی که نیازمند تبیین است بستگی دارد. پس تفاوتی ذاتی و ماهوی نمی‌تواند میان علت و شرط وجود داشته باشد.
در زندگی روزمره‌ی ما بیشتر به شکل‌گیری رویدادهای آتی علاقه‌مندیم تا به تبیین رویدادهای گذشته. هنگامی که می‌خواهیم به اقداماتی مانند پخت‌و‌پز یا سپری کردن تعطیلات دست بزنیم، بهترین شیوه‌ی ممکن رسیدن به اهداف خود را مد نظر قرار می‌دهیم. در این شرایط ما ابزار و روش‌های مناسب رسیدن به هدف مطلوب را بر می‌گزینیم؛ مثلاً تخم‌مرغ‌ها را در ماهی تاوه‌ای می‌شکنیم، با چنگالی هم می‌زنیم و در کره سرخ می کنیم تا املت درست شود. فراموش نکنیم که اینجا ما در جست‌و‌جوی علت یا شرایط کافی هستیم نه به دنبال علت یا شرایط لازم که هنگام تبیین رویداد گذشته به کار می‌گیریم. به جای جست‌و‌جوی "آنچه بدون آن ج رخ نمی‌دهد "اکنون چیزی را می خواهیم که" با آن چیز ج رخ می دهد". شرط لازم (چنانکه بیان کرده‌ایم) معین و ثابت است؛ چیزی است که باید حاضر باشد، هر چند شاید اجزا و عناصر بسیاری را در بر گیرد. ولی شرط کافی معین و ثابت نیست؛ ممکن است چندین جایگزین داشته باشد (تخم مرغ‌ها را می‌توان با مخلوط کن هم زد، در روغن سرخ کرد و از این قبیل) ولی این شرط باید نتیجه را تضمین کند. شرط لازم، نتیجه را تضمین نمی‌کند بلکه فقط تضمین می‌کند که بدون آن نتیجه‌ای در کار نخواهد بود.
البته باید تذکر بدهیم که یک مورد را از آن رو شرط لازم می‌نامیم که معتقدیم این شرط خاص برای آن نتیجه‌ی خاص ضروری و لازم است و این عمل متضمن هیچ فرضی درباره‌ی ضرورت هیچ گونه رابطه‌ی علّی دیگر نیست. اینکه آیا علیت رابطه‌ای ضروری - مانند استلزام منطقی - است یا نه، موضوع بحث دیگری است (ر.ک: Hospers, 1967,pp. 308 ff; Hume, 1975,p.75;Kant, 1963,p.125;Ayer, 1964,pp. 194-8).

5. علت‌ها در تاریخ

اکنون به تاریخ بپردازیم. مورخان به ندرت درباره‌ی الگوی علت واحد/ معلول واحد می‌اندیشند. در این عرصه امور پیچیده‌تر است. مثلاً اگر چگونگی به قدرت رسیدن نازی‌ها در آلمان 1933 مورد پرسش باشد، مردم عادی شاید به یک شرط لازم که بدون حضور آن رویداد مورد نظر شکل نمی‌گرفت اشاره کنند. در این صورت، شماری پاسخ‌های ممکن وجود دارد: "هیتلر صدراعظم نمی‌شد، اگر آرای بسیار زیادی کسب نمی‌کرد، اگر از سوی نیروی قدرتمند گروه‌های ضربت پشتیبانی نمی‌شد، اگر گروهی از سیاستمداران راست‌گرای امیدوار به مهار و کنترل او، او را یاری نمی‌کردند، و اگر آلمان دچار بحران اقتصادی نمی‌شد. شاید هر کدام از موارد بیان شده یک شرط لازم باشد و چونان "علت واقعی" به شمار آید.
پاسخ معمول مورخ به این ایراد (چنانکه در مورد کبریت بیان کردیم) چنین خواهد بود که نه یک شرط بلکه همه‌ی شرایط با هم علت پیروزی حزب نازی بود. ولی در این حالت آیا می‌توانیم مطمئن باشیم که همه‌ی شرایط لازم را برشمرده‌ایم؟ در مثال کبریت این کار به اندازه‌ی کافی دشوار بود و در این مورد بسیار دشوارتر است. آیا نمی‌توانیم مواردی مانند پیمان ورسای، شکست [ژنرال] لودندرف (2) در حمله‌ی سال 1918، قتل آرچدوک فرانتز فردیناند (3) [ولیعهد اتریش]، ماهیت حکومت بیسمارک و مواردی از این قبیل را، از تاریخ معاصر آلمان گرفته تا آرمینیوس (4) و شکست لژیون‌های رومی در سال 9 پس از میلاد، به عنوان شرط برشماریم. تعریف "علت واقعی" چونان سرجمع شرایط لازم باعث می‌شود تا پرسش "چرا؟" غیر قابل پاسخ بشود.
آیا توسل به شرایط کافی بهتر نیست؟ در زمستان 41- 1940 نظامیان عالی رتبه‌ی هیتلر مشغول طراحی حمله‌ای به متحد رسمی خود اتحاد جماهیر شوروی بودند. حمله‌ی ناگهانی و کاملاً سازمان یافته‌ی بهترین ارتش موجود آن زمان بی‌گمان برای تصرف پایتخت دشمن و تسلیم کردن او کافی بود. ولی چنانکه می‌دانیم، ارتش آلمان هنگام تلاش برای تصرف مسکو در دسامبر 1941 به سختی شکست خورد و در واقع هرگز موفق به این کار نشد. روشن است که آن ارتش مجهز، ناگهانی بودن حمله، و سازماندهی کارآمد، شرط کافی برای پیروزی از تشکیل نمی‌داد. حلقه‌ی مفقوده چه بود؟ زمان در دسترس. عملیات بالکان در بهار 1941حمله‌ی ارتش آلمان را به تأخیر انداخت و این حمله بیش از حد انتظار طول کشید. در نتیجه، حمله به اتحاد جماهیر شوروی تا 22 ژوئن به تعویق افتاد و در ماه اکتبر زمستان روسیه سرعت عمل مهاجمان را "پیش از "حمله ی برق آسا" (5) به مسکو، کاهش داد. به همین دلیل اغلب ادعا می‌شود که عملیات انحرافی بالکان برای برنامه‌های هیتلر فاجعه بار بود. البته مورخان دیگر استدلال می‌کنند که عملیات بالکان عملیات بارباروسا (6) را به تعویق نینداخت. بنابراین، آیا نمی‌توانیم نتیجه بگیریم که شرط کافی عبارت بود از ارتش نامبرده، غافلگیری و سازماندهی به علاوه‌ی زمان بیشتر؟ شاید، ولی کسی نمی‌تواند یقین داشته باشد. این را نیز می‌توان گفت که هیتلر به همکاری دهقانان روسی هم، که تصور می‌شد به دست مهاجمان "آزاد شوند"، نیازمند بود. شاید شرایط دیگری هم مورد نیاز بوده است. به هر حال در این مورد نیز حد‌و‌مرز روشنی وجود ندارد.
به نظر می‌رسد برابر گرفتن علت x با شرط کافی یا دسته‌ای از شرایط کافی برای x کمی عملی‌تر از برابر گرفتن آن با شرایط لازم باشد. بدون آگاهی از آنچه در صورت دیگر اتفاق می‌افتاد (موقعیت خلاف واقعیت)، هرگز نخواهیم توانست مطمئن شویم که آیا مجموعه‌ی رویدادهای کافی برای پدید آمدن نتیجه را به درستی شناسایی کرده‌ایم یا نه.

6. خلاف واقع‌ها یا آنچه اتفاق نیفتاده

دیدگاه عمومی درباره‌ی علیت تاریخی چنین بیان شده است:
می‌توانیم تصور کنیم که مفهوم علت از زندگی روزمره وارد تاریخ شده است و منظور این است که علت در تاریخ، در اصل، عبارت بوده است از رویداد، کنش یا حذف که بدون آن کل جریان رویدادهای بعدی به صورتی متفاوت می‌بوده است (Walsh,1967,p.190).
به همین دلیل یکی از مورخان بزرگ فرانسه چنین می‌نویسد: "اگر شاه «هنگام تسلیم استعفای خود»، نمایندگان مجلس را به تشکیل جلسه نمی‌خواند، انقلاب فرانسه‌ای، به آن صورت که واقعاً اتفاق افتاد، در کار نمی‌بوده است،(Lefebvre, 1947,p.2). نظر لفبر درباره‌ی علت انقلاب بر این فرض استوار است که او می‌داند در غیر این صورت - نبود انقلاب - چه چیزی رخ می‌داده است. ولی چگونه می‌توان دانست که چه چیزی اتفاق نیفتاده است؟
در زندگی روزانه که با توالی‌ها یا پی‌آیندهای منظم رویدادها رو به رو هستیم، از این لحاظ مشکل چندانی وجود ندارد: با فشار کلیدی چراغ روشن می‌شود، و با چرخاندن شیر، آب جریان می‌یابد. در این موارد می‌توانیم از روی معلول‌ها به مراحل پیشین پی‌ببریم: اگر چراغ روشن است، کسی باید کلید را فشار داده باشد، و اگر آب جاری است، شیر باید چرخانیده شده باشد. (7) منظور این است که ما به اندازه‌ای با چنان پی‌آیندهای منظم علت و معلول آشنا هستیم که مسلم می‌دانیم از آنچه در غیر این صورت رخ می‌داده است آگاهیم: اگر دکمه فشار داده نشود، روشنایی‌ای در کار نیست؛ اگر شیر چرخانده نشود، آبی جریان نمی‌یابد. هر اندازه این‌گونه پی‌آیندها منظم‌تر باشد (استثناها کمتر باشد) یقین ما در مورد آگاهی از آنچه شاید اتفاق می‌افتاده است بیشتر می‌شود. این گونه فرض‌ها درباره‌ی آنچه ممکن بود اتفاق بیفتد ولی نیفتاده است را "خلاف واقع" یا شرطی خلاف واقع می‌گویند.
در تاریخ، معمول‌ترین روش شناسایی یک علت توسل به شرط‌های خلاف واقع است. البته روشن خواهد شد که با این کار، ما می‌توانیم به اطمینانی کمتر از آنچه در مسائل مربوط به زندگی روزانه دست می‌یابیم، برسیم. دلیل ساده است: در زندگی روزمره صدها یا هزارها پی‌آیند از نوع "فشار دکمه- روشنایی، را تجربه می کنیم ولی در حوزه‌ی تاریخ، نمونه‌های آنچه می‌خواهیم تبیین کنیم- زنسانس‌های فرهنگی، اصلاحات دینی و انقلاب‌های دموکراتیک - نسبتاً اندک است. ما می‌توانیم موارد پی‌آیندهای آشنا ("فشار دکمه - روشنایی؛ فشار ندادن دکمه- نبود روشنایی") را به اندازه‌ای مقایسه کنیم که نسبت به خلاف واقع‌های فرضی خود، و بنابراین در مورد علت مطمئن شویم. آبراهام لینکلن در سخنرانی افتتاحیه‌ی دوم خود (1865) گفت که برده‌داری "تا حدودی علت جنگ" بود. ولی آیا او برای توجیه این باور خود موارد زیادی از "برده‌داری، پس جنگ؛ نه برده‌داری، پس نه جنگ" را تجربه کرده بود. بی‌گمان پاسخ منفی است. به هر حال مورخان اغلب چنین ادعاهایی می‌کنند.
آیا لفبر موارد زیادی از "مجلس اشراف، پس انقلاب؛ نه مجلس اشراف، پس نه انقلاب" را تجربه کرده است؟ باز هم پاسخ منفی است. محتمل‌تر به نظر می رسد که او رویه‌ای متفاوت داشته باشد و شاید از روش هارت و هونوره در شناسایی عامل غیر عادی در موقعیت معین استفاده می‌کند (درباره‌ی این روش سخن گفته‌ایم). ولی البته فراخوانی اعضای مجلس تنها عنصر غیر عادی در فرانسه‌ی 1788 نبود. آیا حتی اگر شاه خواستار تشکیل مجلس اشراف نشده بود، دیگر عوامل غیر عادی (مانند قیمت بالای نان در پاریس) باعث انقلاب نمی‌شد؟ پس چرا بر این عوامل انگشت می‌گذاریم؟
باید یادآور شویم که لفبر این اقدام شاه را ،علت بلافصل، یا نزدیک‌ترین علت می‌نامد و آن را از "علت نهایی" که بر آمدن بورژوازی می‌داند متمایز می‌کند. البته چنین تمایزهایی غیر معمول نیست. سپس همان شاه روی سکوی اعدام مرد. چرا؟ زیرا تیغ سر او را از تن جدا کرد؟ آیا این تبیین، تبیین کافی شاه‌کشی است؟ بی‌گمان فرو افتادن تیغ علت بلافصل بود، ولی آیا به جست‌و‌جوی دیگر علل "عمیق‌تر، نیاز نداریم؟ در مورد مجلس اشراف چرا باید نگران علت بلافصل بود؟ تصور می‌کنم به این دلیل که مورخ اغلب می‌خواهد به علتی متوسل شود که تا حد ممکن به معلول نزدیک است و بنابراین، جایی برای معلول بدیل دیگری وجود ندارد. اگر علت بلافصل قبل از معلول باشد، نوعی گریزناپذیری در آن به چشم می‌خورد. به طور کلی، ذکر علت بلافصل، روشن می‌کند که رویداد مورد بحث چرا در آن لحظه و نه لحظه‌ای دیگر شکل گرفته است، ولی روشن نمی‌کند که آن رویداد چرا اصلاً رخ داده است. معمولاً پاسخ قسمت دوم در ذکر علت تقریبا "عمیق" یا "بنیادی" یا "نهایی" نهفته است. منظور از علت بنیادی چیزی است که، دیر یا زود، معلول (جنگ، انقلاب و از این قبیل) را به وجود می‌آورد، ولی نه در هر زمان خاص، تعیین دقیق زمان بر عهده‌ی علت بلافصل است.(8)
احتمالاً لینکلن برده‌داری را علت عمیقی از این نوع به شمار آورده است. شاید او ضروری نمی‌دانست رشته‌ی دقیق علل منجر به جنگ داخلی را دقیقا، مانند مورخان، شناسایی و ردیابی کند. نکته‌ی اصلی برای ما این است که در تاریخ، مانند زندگی روزانه، اظهار نظرهای مربوط به علت اغلب بر شرط‌های خلاف واقع استوار است. منظور این است که اعتبار این نظر بیشتر از اعتبار همان فرض درباره‌ی آنچه اتفاق نیفتاده نیست. برای انجام موفقیت‌آمیز این کار، مورخ باید نوعی حس ششم یا نوعی "احساس" به ظاهر غریزی برای درک جریان امور داشته باشد. ولی البته چنین حسی به هیچ روی غریزی نیست بلکه نتیجه‌ی تجربه است. به بیان دقیق، در اینجا ما با یقین سرو‌کار نداریم بلکه با احتمال ، سرو‌کار داریم.

7. مسئولیت

علت اظهار شده‌ی یک رویداد شاید انسانی باشد یا طبیعی. در جریان جنگ داخلی امریکا و پس از آن، هم شمالی‌ها و هم جنوبی‌ها یکدیگر را به پدید آوردن آن مصیبت ملی متهم می‌کردند. تقریباً همه‌ی آنها بر این باور بودند که علت جنگ در اراده و اختیار انسانی نهفته است (ر.ک: بخش‌های مختلف Pressly, 1965). مجادله‌ی مشابهی هم پس از 1918 درباره‌ی مسئولیت آلمانی‌ها در جنگ جهانی اول شکل گرفت. در 1919 حکومت جمهوری خواه جدید آلمان ‌‌می‌بایست پیمان صلحی را در ورسای امضا کند که ماده‌ی معروف 231 را در بر ‌‌می‌گرفت؛ ماده‌ی "تقصیر جنگ" که آلمان را تنها مسئول جنگ معرفی می کرد و برای درخواست خسارت سنگین مورد استناد قرار می‌گرفت. بسیاری از مورخان "بذر" (یا نیمه علت) جنگ جهانی دوم (1939-1945) را در این ماده پیدا کرده‌اند. بدین ترتیب جست‌و‌جوی یک علت اغلب به جست‌و‌جوی مسئولیت انسانی تبدیل می‌شود. (برای آشنایی با دعوای دیگری درباره ی مسئولیت، ر.ک: هیستوریکرستریت در فصل1، قسمت 4). کنش‌های انسانی، به نحوی گریزناپذیر، متضمن یک عنصر اخلاقی است که در رویدادهای طبیعی وجود ندارد. مهم‌تر اینکه آشکار شده است گاهی مورخان می‌کوشند، با کاهش دادن مسئولیت انسانی و پیدا کردن علت در دل طبیعت، خشم و غضب انسان‌ها را تعدیل کنند. یک دانشمند اهل شمال کوشید با نسبت دادن علت نهایی جنگ داخلی امریکا به شرایط اقلیمی، چنین کاری انجام دهد (Pressly, 1965,p.60: ر.ک). می‌توانیم بگوییم که میان اقدام مورخان به جست‌و‌جوی مسئولیت اخلاقی و روش‌های یک دادگاه شباهتی وجود دارد (Hart and Honoré, 1959,pp.213-37: ر.ک).

8. علت‌های مورد نظر کالینگوود

اینکه اراده و اختیار انسانی را باید از علیت طبیعی متمایز دانست یا صرفاً نوع دیگری از علت به شمار آورد هنوز مورد بحث است. نتیجه‌ی چنین بحثی عمدتاً بستگی به این دارد که شما چه درک و برداشتی از مفاهیمی مانند "علت" و"انگیزه" داشته باشید. در این مورد، کالینگوود سه نوع علت را متمایز و مشخص می‌کند: علت در تاریخ، "که در این حوزه آنچه «علت واقع می شود،» عبارت است از عمل آزادانه و اختیاری کارگزاری آگاه و مسئول و منظور از آنچه «باعث» مبادرت او به این کار می شود، دادن انگیزه به او برای چنین کاری است"؛ علت در زندگی عملی (مانند مثال "فشار دکمه - روشنایی" ، "چرخش شیر- جریان آب" که پیشتر مورد بحث قرار دادیم)، و علت در علم تجربی (مانند "ابر باعث باران می‌شود") نوع اول عبارت است از علیت شخص به شخص روابط انسانی؛ نوع دوم، علیت شخص به شیء در حوزه‌ی فناوری است، و نوع سوم علیت شیء به شیء علوم طبیعی است (Collingwood, 1940,pp.285-7). صاحب‌نظران دیگر استدلال می‌کنند از آنجا که یک علت عبارت است از چیزی که یک معلول را به وجود می‌آورد، این علت ممکن است انسانی یا طبیعی، یا اغلب (به ویژه در تاریخ) ترکیبی از آن دو باشد.

9. بسترمندی

نکته‌ی مهم این است که شناسایی علت "وابسته به متن "یا بسترمند است. از آنجا که واقعیت جهان بسیار پیچیده است، ما باید بخش بسیار زیاد آن را نادیده بگیریم و بر آنچه به علایق و مقاصد کنونی ما مربوط می‌شود متمرکز شویم. مثلاً در حالی که علت مرگ ناشی از مسمومیت فلان آقا شاید انگیزه‌ی قاتل یا ماهیت سم یا هردو باشد، قاضی احتمالاً به علت نخست و شیمی‌دان به علت دوم علاقه‌مند خواهد بود. آیا علت پیروزی ژنرال در جنگ مهارت برتر او بود یا تجهیزات برتر او؟ مورخ دقیق هر دو جنبه را مد نظر قرار داده، می‌کوشد به هر دو اهمیت دهد. این نقص تقسیم تاریخ به تخصص‌های گوناگون - نظامی، علمی، دینی، اقتصادی و از این قبیل - است که مورخان می‌خواهند علت را در حوزه‌ی تخصصی خود پیدا کنند.
همه‌ی این موارد تا حدودی باعث تقویت موضع شکاکانه نسبت به علت در تاریخ می شود. هر چند انکار نمی‌توان کرد که رویدادهای پیشین موجب برخی رویدادهای پسین، ولی نه رویدادهای دیگر، می‌شود (به همین دلیل بعد از این ولی نه به علت این (9) ادعای بی معنایی نیست)، امور انسانی چنان پیچیده است که می‌توان به صورتی موجه، در این امر تردید کرد که آیا در تاریخ هرگز ممکن است علت‌ها را در ارتباط با معلول‌های آنها کاملاً یا به درستی شناسایی کرد یا (اگر نه یقیناً) دست کم با میزانی از احتمال عملی و سودمند این کار صورت می‌گیرد. در برابر این دیدگاه اوکشات که مفهوم علت برای مورخ زائد است، چیزی برای گفتن وجود دارد:
این، پیش فرض تاریخ است که هر رویدادی وابسته و مربوط است و هر تغییر چیزی نیست جز لحظه‌ای در جهان که هیچ خلاء یا وقفه‌ی مطلق را در بر ندارد ... تاریخ، تغییر را به کمک توصیف کامل تغییر تبیین می‌کند... بدین ترتیب مفهوم علت جای خود را به نشان دادن و توصیف دنیایی از رویدادهای دارای ارتباط درونی با یکدیگر که هیچ خلأ یا شکافی در آن باقی نمی‌ماند می‌دهد (Oakeshott, 1933,p.143).
آیا ما ممکن است بپذیریم که شناسایی علت‌ها بر علایق ما استوار است، چیز اندکی درباره‌ی چرایی رخ دادن واقعی امور به ما می‌گوید، و بیشتر درباره‌ی مورخ می‌گوید تا تاریخ؟

10. چهار نتیجه‌گیری

اکنون می‌توانیم نتایج خود را درباره‌ی علیت در تاریخ بیان کنیم.
1) هر یافته‌ای در مورد علیت ممکن است تا حدودی ذهنی باشد. آنچه را به عنوان "علت" تعیین می‌کنیم، به علایق ما بستگی دارد. مفهوم علت ممکن است چونان ابزاری برای تعیین مسئولیت اخلاقی یا حقوقی باشد؛ در امور دیگر، مانند تعمیر خودرو، این نکته کمک خواهد کرد بدانیم که تعمیر یا تعویض یا اصلاح، کجا سودمند خواهد بود.
2) در تاریخ‌نگاری تعیین علت اختیاری و دلخواهانه نیست، هر چند تا حدودی ذهنی است. این عمل، چنانکه بیان کرده‌ایم، بر شرط‌های خلاف واقع یا بر برآورد آنچه ممکن بود اتفاق افتاده باشد یا، گاهی، نیفتاده باشد استوار است. این خلاف واقع‌ها باید حدسی باشد و هرگز نمی‌توان آنها را شناخت، زیرا هرگز اتفاق نمی‌افتد.
3) شرط‌های خلاف واقع مورخ حدس‌های بدون حساب و کتاب نیست، بلکه بر برآوردها و تخمین‌های ممکن و محتمل او استوار است. مثلاً اگر او ادعا می‌کند که پیروزی مستعمرات در جنگ استقلال امریکا نتیجه‌ی شخصیت قوی جرج واشنگتن بود، به این دلیل است که او حدس می‌زند بدون چنان شخصیتی، جریان محتمل و ممکن امور پیروزی طرف دارای قدرت نظامی برتر می‌بوده است. مورخی دیگر شاید احتمال پیروزی بریتانیا در صورت مداخله نکردن فرانسه را مطرح کند.
4) برآوردهای احتمال تاریخی با احتمال ریاضی بسیار تفاوت دارد. آنها بیشتر بر نوعی درک و برداشت از امور انسانی استوار است؛ یعنی آگاهی از اینکه انسان‌ها به طور کلی چگونه رفتار می‌کنند یا، در موارد پیشرفته‌تر و دقیق‌تر، مردم آن دوره و جامعه به طور کلی چگونه رفتار می‌کردند. مورخان همیشه چنین کاری می‌کنند. در سال‌های اخیر مطالعه‌ی نظام‌های گوناگون جامعه‌ی انسانی (سیاسی، قضایی، مالی، تجاری، صنعتی، مذهبی، آموزشی و از این قبیل) نسبتاً پیشرفت کرده است و هر کدام از این حوزه‌ها رشته‌ی دانشگاهی خاص خود را دارد. برای برآورد جریان محتمل رویدادها (یعنی، در صورت غیبت عناصری مانند جرج واشنگتن یا نیروی دریایی فرانسه در آتلانتیک شمالی، چه چیزی اتفاق می‌افتاده است)، مورخ باید تصویری کاملاً روشن از عملکرد نظام‌های گوناگون آن زمان- در این مورد، به ویژه نظام‌های دیپلماتیک، نیروی دریایی، لجستیک، نظامی، اجتماعی و اجتماعی- روانی- داشته باشد. نوشتن تاریخ در چارچوب و با توجه به یک نظام- مثلاً نوشتن تاریخ نظام قضایی فرانسه در سده‌ی نوزدهم- بسیار دشوار است. حتی در این مورد هم داستان هرگز کامل نمی‌شود، زیرا رویدادها، نظام‌ها و انسان‌های دیگر دخالت می‌کنند که باید از جنبه‌های مختلف آنها را درک کرد. وظیفه‌ی مورخ یک ملت در حال جنگ حتی بسیار دشوارتر و تشویش‌آورتر است، زیرا شماری نظام‌های درون و میان جوامع در حال جنگ وارد عمل می‌شوند. مورخ باید همه‌ی آنها را به صورت کامل درک کند تا بتواند با میزانی از اطمینان بگوید: "این رویداد اهمیتی ویژه داشت، زیرا اگر شکل نمی‌گرفت، جریان امور بسیار متفاوت می‌بود". پس در بیشتر موارد مورخ باید نه تنها انواعی از نظام‌های متفاوت (و اکنون معمولاً منسوخ) را درک کند، بلکه باید از نحوه‌ی اندرکنش آنها هم سر در بیاورد. او باید جریان وروند رویدادها را درک کند، زیرا بدون چنان شناختی حدس‌های او در مورد خلاف واقعیت‌ها بی‌اعتبار خواهد شد.
می‌توانیم به این نتیجه برسیم که مفهوم علت در تاریخ شاید به برخی بحث‌های بسیار بغرنج منجر شود. پس نویسندگانی که می‌خواهند این مفهوم را به کار ببرند نخست باید برای خود و خوانندگان خود روشن کنند که چه معنایی از این مفهوم را در ذهن دارند. نکته‌ی آخر اینکه باید بر اهمیت خلاف واقع‌ها در داوری‌ها و اظهارنظرهای تاریخی تأکید کنیم. مورخان باید آنچه را اتفاق افتاده است تبیین کنند و اکنون می‌دانیم که این کار عمدتاً به وسیله‌ی آنچه اتفاق نیفتاده است انجام می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1. The Oxford Companion to Philosophy. p. 126.
2. Ludendorff
3. Archduke Franz Ferdinand
4. Arminius
5. "blitzkrieg"
6. Operation Barbarossa
7. روشن است که این استدلال ها کاملاً معتبر نیست - مثلاً شاید سوراخ بودن لوله ی آب علت جریان یافتن آب باشد- ولی در اکثر موارد، کافی و معتبر است.
8. برای آگاهی بیشتر از علت بلافصل و علت بنیادی، ر. ک:(Gardiner (1952, pp. 66 ff); Stone (1972, chapter 3); Stanford (1994, pp. 194-203)
9. Post hoc, sed non propter hoc

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط