مترجم: احمد گل محمدی
1. آیا تاریخ یک علم است؟
آیا، چنانکه بسیاری مؤسسات فرض میکنند، تاریخ یکی از شاخههای علوماجتماعی است یا نه؟ پاسخ این پرسش تا حدودی به تعریف مربوط میشود. اگر منظور ما از تاریخ فقط نوعی مطالعهی سازمان یافتهی گذشته باشد ممکن است کاملاً، گر چه نه ضرورتاً، یک علم باشد، البته اگر از فرضها و رویههای منظمی استفاده کند. از سوی دیگر، اکثر مورخان نمیپذیرند که دانشمند هستند یا از رویههای علمی پیروی کرده، فرضهای علمی به کار میبرند. بیگمان آنان از این لحاظ درست میگویند. تاریخنگاران بزرگ سدهی نوزدهم که تاریخ را به رشتهای معتبر تبدیل کردند - رانکه، میشله، ماکولی، دوتوکویل، پرسکات (1) - دانشمند نبودند و چنین ادعایی هم نداشتند. تقریباً همه قبول دارند آنانکه میکوشیدند تاریخ را به شیوهی علمی بنویسند- تاین، باکل و (تا حدودی) بوری (2)- نویسندگانی درجه دو یا سه بودند و آشکار است که به عنوان مورخ چندان موفق نبودند. ولی آیا امکان سومی هم وجود دارد؟ آیا ممکن است چیزی به عنوان "علم تاریخ" قابل مقایسه با، ولی متمایز از، علوم طبیعی و اجتماعی وجود داشته باشد؟ آیا در این حوزه، مانند علوم طبیعی، میتوانیم ساختار سازمان یافته و منسجمی از شناخت که روشها و فرضهای آشنا برای دستاندکاران آن در سرتاسر جهان داشته باشد پیدا کنیم؟ در این لحظه پاسخ باید منفی باشد. آرا و نظرات در مورد این حرفه، بر مبنای اینکه آیا تاریخ در راه تبدیل شدن به چنان علمی است یا باید باشد، چنانکه برودل و اکثر اعضای مکتب آنال باور دارند، یا نه، چنانکه اکثر مورخان انگلیسی زبان معتقدند، مختلف است.2. معیار تبیین
آشکار است که دیدگاه ما دربارهی تبیین در تاریخ تا حدودی به دیدگاه ما نسبت به این رشته، یا نسبت به پاسخهای ما به این پرسشها بستگی دارد که " آیا تاریخ" به معنایی، علم است؟" و" اگر هست، به چه معنایی؟، البته افراد بسیاری چنین پرسشهایی را بی ثمر دانسته، بر این امر پافشاری میکنند که ما باید صرفاً به آنچه مورخان عملاً انجام میدهند توجه کنیم. ولی " آنچه مورخان انجام میدهند" همیشه مصون از انتقاد نیست. آیا در تبیین تاریخی باید بپذیریم که "هر چیز ممکن است"؟ آیا نباید همان معیار را که تاکنون مورد بحث قرار دادیم مدنظر قرار دهیم؟ تبیین، مختص هیچ نوع علمی نیست، بلکه موضوعی است شناختشناسانه و متعلق به نظریهی شناخت به مفهوم کلی آن. نکتهی مهمتر پافشاری روبن بر این امر است که تبیینها باید بر حقیقت و واقعیت استوار باشند و به "بنیاد متافیزیکی سفت و سخت " نیاز دارند نظر پاتنام تبیین علاقه محور و علاقه گراست. از آنجا که هر تبیینی باید معطوف به خواست و علاقهی پرسوجو کننده باشد (و گرنه به چه دلیل دیگری باید پرسوجویی وجود داشته باشد؟) تبیینها هم تا حدودی عملگرایانه هستند. همچنین مهم است نظر استراوسون را به خاطر آوریم که، هر چند کاربرد علیت در تبیین بسیار فراوان است، دو نوع مقولهی بسیار متفاوت هستند و به حوزههای هستی شناختی متفاوتی تعلق دارند: علیت در دنیای طبیعی یا "واقعی" نهفته است ولی تبیین به عالم فکری یا ذهنی تعلق دارد . سرانجام، یادآوری میکنیم که خود تبیین ممکن است ابزاری سودمند در شکلگیری شناخت ما نسبت به چیستی واقعی جهان باشد. این تأثیرگذاری با تلاش برای دستیابی به بهترین تبیین - روش معمول کارآگاهان خیالی رمانها - واقعیت مییابد، و هنگام گزینش بهترین تبیین، باید از دو نوع تبیین "جذاب" - توانا و دارای قلمرو تبیینی گوناگون و گسترده - و تبیین " محتمل" - که باید پیش پندارهای ما دربارهی احتمال مبتنی بر باور تاکنون موجود ما در مورد چیستی جهان سازگارند - یکی را برگزینیم.3.شکاف کنش - معنا
نیاز اساسی ما به تبیین در تاریخ مانند نیاز به تبیین در علم تجربی است. ما از آن رو خواهان تبیین هستیم که جهان در واقع آنگونه نیست که ما معمولاً فکر میکنیم. یک دانشمند معاصر کتاب خود با عنوان طبیعت غیر طبیعی علم (3) را این گونه آغاز میکند:در واقع ایدههایی که علم تولید میکند و شیوهای که علم ایفای نقش میکند کاملاً دور از عقل متعارف و خلاف شعور عادی است، به این معنا که ایدههای علمی را نمیتوان با بررسی سادهی پدیدهها به دست آورد و آنها عمدتاً بیرون از تجربهی روزمره قرار دارند. علم با انتظارات طبیعی ما انطباق ندارد (Wolpert, 1993,p.1)
اکثر مردم، از جمله مورخان، به این باور رسیدهاند که نوشتن تاریخ فقط عبارت است از نوعی کار سادهی به قلم آوردن آنچه واقعاً اتفاق افتاده، یا به قول رانکه «آنچه واقعاً بوده.» آنچه به نظر ما اتفاق افتاده است شاید با آنچه مردم آن زمان فکر میکردند اتفاق میافتد بسیار فرق داشته باشد. بنابراین مورخان، با آگاهی از این واقعیت شگفت، متوجه این شکاف موجود میان آنچه کارگزاران تاریخی عملاً انجام میدادند و آنچه تصور میکردند انجام میدهند، بودهاند. تاکنون، در ارتباط با دیدگاه دانتو دربارهی توصیفهای ناقص، این غفلت کارگزاران را مورد توجه قرار دادهایم؛ مثلاً مارتین لوتر هنگامی که اصول خود را بر کلیسای جامع شهر ویتنبرگ میآویخت، نمیدانست که آغازگر جنبش اصلاح دینی است. فرانکویس فورت استدلال میکند که مدت زمان بسیار زیادی، تاریخ انقلاب فرانسه بر مبنای دیدگاه خود کارگزاران نوشته میشده است. او اثر دو توکویل دربارهی انقلاب فرانسه را به دلیل گریز از "استبداد برداشت کارگزاران تاریخی از تجربهی خود" میستاید. فورت تصور میکند که رژیم کهن و انقلاب" مهمترین اثر در حوزهی کل تاریخنگاری انقلاب فرانسه" باشد، زیرا توکویل "شکاف تقریباً پرناشدنی میان کنش انسانی و معنای واقعی آن را که ویژگی بخش انقلاب فرانسه بود" درک کرد ( Furet, 1981,p.16). در بررسی هر رویداد، همیشه مهم است دقیقاً بدانیم که افراد دخیل در رویداد فکر میکردند چه چیزی اتفاق میافتد، همانگونه که باید" اگر بتوانیم از انگیزههای آنان در انجام کنشهای مورد نظر آگاه باشیم. ولی حق با فورت است که میگوید نباید در این مرحله متوقف شویم. هر اندازه هم دربارهی ذهنیتهای خود کارگزاران بصیرت و آگاهی داشته باشیم، برای تشریح و تبیین کل رویداد کافی نیست. رویدادها همیشه بیش از یک معنا دارند: معناهایی برای افراد دخیل در رویداد و معناهایی برای آیندگان. پس هر رویداد دست کم به دو تبیین متفاوت نیاز دارد. البته احتمالاً شکاف مورد بحث در شرایط اضطرار و آشفتگی، مانند اصلاح دینی پروتستانی یا انقلاب فرانسه، فوق العاده عریض باشد، زیرا در چنان شرایطی کارگزاران تاریخی شاید درک و برداشتی مبهمتر از حد معمول در مورد آنچه اطراف آنان اتفاق میافتد داشته باشند. این ادعا در مورد رویدادهای سال 1917 یا 1989 و همچنین رویدادهای سال 1517 و 1789 صادق است.
4. شیوهی بی زمان تبیین
دو شیوهی اصلی تبیین وجود دارد: تبیین رویدادی نسبتاً خاص؛ تبیین دستهای از رویدادها. شیوهی نخست تقریباً روش علمی مرسوم است و بر رویدادهای تکراری مشاهده شده- مانند حل شدن نمک و حل نشدن روغن در آب -استوار است. در این مورد میتوانیم دیدگاه همپل راجع به تبیین علمی را اتخاذ کنیم؛ البته نه به این دلیل که به روز است (4) بلکه به این دلیل که مبنای بحثی طولانی دربارهی تبیین در تاریخ بوده است. او مدعی است که "قوانین کلی و عام کارویژهای کاملاً مشابهی در تاریخ و در علوم طبیعی دارند." یک قانون کلی یا فرضیهای عام" ممکن است مدعی نظمی از نوع زیر باشد: در هر مورد که رویدادی از نوع خاص ع در مکان و زمانی معین اتفاق میافتد، رویدادی از نوع خاص م در مکان و زمانی که به شیوهای خاص با زمان و مکان وقوع رویداد نخست پیوند دارد، اتفاق میافتد. او "مانند پوپر، باز ادعا میکند که " کار ویژهی اصلی قوانین کلی در علوم طبیعی پیوند زدن رویدادهاست در قالب الگوهایی که معمولاً تبیین و پیشبینی نامیده میشود (Hempel, 1942,in Gardiner, 1959,p.345). در اینجا لازم است گفتهی پوپر را نقل کنیم:"استفاده از یک نظریه به منظور پیشبینی رویدادی نسبتاً خاص، دقیقاً جنبهی دیگر استفاده از آن نظریه به منظور تبیین چنان رویدادی است"(Popper, 1962,vol.2.pp.262-3). در این برداشت، که اغلب به نظریهی "قانون فراگیر" یا نظریه "همپل- پوپر" معروف است، پیشبینی و تبیین دوروی یک سکه هستند.در روایت همپل- پوپر فرضی مهم ولی ناگفته وجود دارد: رویدادهایی که دقیقاً از یک نوع هستند پی در پی اتفاق میافتند. اگر این گونه باشد، تعیین یک تاریخ زمانی برای وقوع رویداد، معنایی ندارد. قوانین فیزیک و شیمی کلاسیک وجود نظم و قاعدهای همه زمانی را فرض میکنند. این فرض اکنون در چارچوب محدودیتهایی توجیه ناپذیر است، ولی تصور مواردی خلاف این دشوار نیست، از جمله در کیهانشناسی. ما ساکن عالَمی رو به گسترش هستیم و بر پایهی قانون هابل، سرعت رو به کاهش یک کهکشان دور، نسبت مستقیمی با فاصلهی آن کهکشان از مشاهده کننده دارد. در این عالم، زمانی ماده فقط از هیدورژن و هلیم تشکیل میشد و اتمهای دیگر بعداً به وجود آمد. پیدایش و تکامل نخستین شکلهای حیات بر روی زمین بدون اکسیژن صورت گرفت در حالی که اکنون تقریباً همهی موجودات زنده به آن وابسته هستند. پس اکسیژن قبل از اینکه به عنصری حیاتی تبدیل شود، نوعی محصول حیات بود ( مثلاً ر.ک: J.Z.Young, 1971,p.370 : ک.ر ). بنابراین، عالم همیشه به صورت واحدی نیست. در حوزهی تکامل زیستی هم این بحث مصداق دارد. یک زیستشناس پیرو داروین میتواند پیدایش شکل خاصی از حیات - یک تریلوبیت یا یک تریسراتوپس- را تبیین کند، ولی پیشبینی آنها قبل از شکلگیری ممکن نبود. تصادف نقش عمدهای در تکامل زیستی بازی میکند. در این مورد، گلد استدلال کرده است که ،الگوهای کلی تکامل بر پیشبینی ناپذیری پیامدها و نتایج معین دلالت دارد؛ هر مرحله از فرایند تکامل علتی دارد" "ولی هیچ مرحلهی نهایی نمیتواند در مرحلهی آغازین مشخص باشد، و هیچ مرحلهای هرگز برای بار دوم تکرار نمیشود، زیرا هر مسیری از میان هزاران مراحل ناممکن میگذرد. اگر هر رویداد اولیه تغییر یابد ... روند تکامل در مسیری کاملاً متفاوت قرار میگیرد (Gould, 1991,pp.308,51). همپل این موضع را نادیده میگیرد ولی برای مورخان بسیار آشناست: رویدادهای واحد را میتوان به صورت علّی تبیین کرد ولی نمیتوان پیش بینی کرد. بنابراین، در کیهانشناسی زیستشناسی و تاریخ تبیین و پیشبینی به هیچ وجه دو روی یک سکه نیست. از این رو، نادرست خواهد بود نظریهی قانون فراگیر بیزمان همپل و پوپر را رهیافت "علمی" بنامیم.(5) بسیاری از مدافعان تبیین تاریخی با این ادعای همپل که روش علمی تبیین کاربردی عام دارد مخالفت کرده، نشان دادهاند که این روش در تاریخ قابل کاربست نیست؛ دبلیو. اچ. درای در کتاب قوانین وتبیین در تاریخ (6) با موفقیت در برابر این ادعا میایستد. شاید آنان کاملاً حاضر بودهاند تا ادعای همپل را در مورد علم تجربی بپذیرند. ولی کاشف به عمل آمد که نظریه او نه تنها عام نیست، حتی در علمتجربی هم کاربرد محدودی دارد. حوزههای گستردهی دارای اهمیت فراوان برای علم وجود دارد که نظریهی او کاربرد ندارد، زیرا در این حوزهها زمان (تاریخگاه شمارانه) را نمیتوان از نظریه حذف کرد.
5. شیوهی زمانمند تبیین
اکنون به شیوهی دیگر تبیین میپردازیم که شیوهی زمانمند است. در این شیوه جایگاه رویداد در پی آیند زمانی، مربوط و مطرح است. در برخی حوزههای شناخت - مانند شیمی - آنچه پیشتر اتفاق افتاده، موضوعی نامربوط و بیاهمیت است: آب همیشه ترکیبی از هیدروژن و اکسیژن است. ولی مثلاً زمینشناسی نوعی مطالعهی پیآیند یا توالی رویدادهاست. سنگ آهک ذغالینه را اکنون نمیتوان بدون شناختی نسبت به رویدادهای بیشمار پیشین که آن را به شکل فعلی در آورده اند- آب، گیاهان، نور آفتاب، پوسیدن و متلاشی شدن، فشار، بالا آمدن و از این قبیل- درک کرد. این سنگ 220 الی 275 میلیون سال قدمت دارد. در این فاصله سنگ مورد بررسی به کندی دگرگون شده و در هیچ دو مقطع زمانی دقیقاً یکسان نبوده است. این دیدگاه نسبت به علم از دیدگاه همپل، با مثالهای او راجع به ماه گرفتگیها بسیار متفاوت است. ماه گرفتگیها نه تنها همیشه آنگونه که امروز اتفاق میافتد اتفاق میافتاده است، در طول اعصار طولانی هم چنین بوده است. در واقع ما اعتقاد کنت را زیر سؤال میبریم که هر حالتی از جامعه ،نتیجهی ضروری حالت قبلی، و ایجاد کنندهی گریزناپذیر حالت بعدی است".(7) اعتقاد نامبرده بر این فرض استوار است که دگرگونی اجتماعی تابع قوانین تغییرناپذیر است و "مجموع" این قوانین" جریان و روند تحول بشر را تعیین میکند (Comte in Gardiner ( 1959), p.79). هر چند تصور میکنم امروزه افراد اندکی اعتقاد به روند کاملاً جبری و مقدر تحول بشر را بپذیرند، این اعتقاد غیر منطقی نیست. آنانکه معتقدند طبیعت تابع قوانینی عام وتغییرناپذیر است که فقط منتظرند تا ما آنها را کشف کنیم،شاید به این باور هم مایل باشند که این قوانین چندان امکان و محدودهای برای تغییر امور انسانی باقی نمیگذارند. مردان و زنان همیشه تقریباً عین هم بوده اند؛ آب و هوا و محیط طبیعی شاید تغییر کند ولی ممکن نیست به صورت بنیادی دگرگون شود؛ سرنوشت انسان شاید در محدودههایی نوسان داشته باشد، ولی هرگز نمیتواند دگرگونی اساسی پیدا کند. اینها نتایجی هستند که فلاسفه و دانشمندان بسیاری به آنها رسیده اند. از دیدگاه آنها امکانهای تاریخ بسیار محدود است.در مقیاس زمانی کیهان شناختی، مانند مقیاس زمانی زمینشناختی یا تکاملی، چیزها چنان به کندی تغییر میکند که آهنگ تقریباً مشاهدهناپذیر تغییر ممکن است با ثبات و عدم تغییر اشتباه شود. از جمله پیروزیهای علم مدرن، پژوهشهای اثبات کنندهی تغییرات بزرگ در حوزههایی که قبلاً هرگز تصور نمیشده است: کشف داروین مبنی بر اینکه انواع زیستی ثبات همیشگی ندارند؛ کشف اخترشناسان سدهی بیستم که آسمان در مسیرهای تکراری حرکت نمیکند بلکه عالَم درحال گسترش است؛ نظریههای لیل (8)در سدهی نوزدهم و وگنر (9) در سدهی بیستم برای اثبات تغییرات و حرکات پایدار و دائم سطح زمین. همهی این موارد نشان میدهند که زمان چگونه وارد حوزههایی شده که زمانی بیزمان بودند و فرد را به تفکر دربارهی پیامدهای چنین تحولی برای فلسفهی علم بر میانگیزند. چه تعداد از قوانین به ظاهر تغییرناپذیر طبیعت (مانند جاذبه) و اصول متعارف اصلی (مانند تلقی سرعت نور چونان حد نهایی سرعت یا بقای انرژی) اکنون باید مورد تجدید نظر قرار گیرند؟ آیا میتوان گفت که عالَم بیشتر از آنچه تاکنون تصور کردهایم ساختاری کمتر قانون مانند دارد و بیشتر حوزهی احتمالات است. شاید ما باید بیشتر به مسائل شرایط اولیه توجه کنیم تا مسائل شرایط اولیه توجه کنیم تا مسائل مربوط به قانون ها. "مهم است بدانیم که قوانین فینفسه جهان را کاملاً توصیف نمیکنند"(Davies, 1993,p.87 ر.ک). اکنون فقط میتوان گفت که فیزیک کوانتوم و نظریهی آشوب هر دو حکایت از این دارند که الزام قوانین طبیعت کمتر از آن است که تصور میشد.
6. پیامدهایی برای تاریخ
این تفکرات چه پیامدهایی برای تبیین در تاریخ دارند؟ نخستین نکتهی مهم این است که وضع مورد نظر برای مورخان آشناتر است؛ مورخانی که به احتمال عادت دارند و بنابراین کمتر از دانشمندان، به دنبال قوانین کلی برای تبیین پدیدههای مورد علاقهی خود هستند. نکتهی دوم نتیجهی نکتهی اول است: اگر طبیعت، آن گونه که تصور میشد، دارای ساختار مستحکم تابع قوانین تغییر ناپذیر نیست" الزام پیشینی چندانی وجود ندارد که پدیدههای تاریخی را بر مبنای چنین قوانینی تبیین کنیم. شاید توسل به قوانین فراگیر همپل بهترین شیوهی تبیین تاریخ باشد، ولی اکنون در پرتو ملاحظات پیش گفته، کارایی این شیوه کمتر به نظر میرسد. وضع کنونی علم، که پیشتر بیان کردیم، شبیه موقعیت مورخان است، زیرا در حوزهی تاریخی تغییر امری معمول و در واقع بنیادی است. سرنوشت خوب و بد مردان و زنان، مانند سرنوشت احزاب یا ملتها بسیار بی ثبات است و ریش سفیدان بسیاری در طول سه هزار سال گذشته یا بیشتر با آن موضوع دست و پنجه نرم کرده اند."سرنوشت چیزی جز یک اسب مردنی دمدمی مزاج نیست" و از این قبیل عبارات. البته منظور انکار این واقعیت نیست که از تعمیمهایی مفید و انتظاراتی معتبر و مستحکم دربارهی رفتار همنوعان خود بهره میبریم. زندگی اجتماعی بدون آنها ناممکن میشد. ویژگیهای کمتری از شخصیت به اندازهی اعتمادناپذیری و پیشبینی ناپذیری آزار دهندهاند. ولی انتظارات و پیشبینیهای کلی ما، چه در مورد یک شخص یا در مورد گروهی از افراد، یقین و قطعیت قوانین طبیعی را ندارد و چنین تصوری هم نمیرود."ساختارها-" سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، زبانی - که مبانی علوم اجتماعی هستند، از لحاظ قطعیت و قابل اعتماد بودن، در جایی میان قوانین طبیعی و چنین انتظارات و پیشبینیهای کلی قرار میگیرند. بحث قدیمی دربارهی علم بودن یا نبودن تاریخ معمولاً بر این فرض مسلم استوار بود که میدانیم علم چیست و تنها پرسش باقی مانده این بود که آیا تاریخ با الزامات و مقتضیات علمی سازگار است یا باید باشد. اکنون همان بی ثباتی و احتمال آشنا و شناخته شدهی موجود در تاریخ بشر در تاریخ زمین و عالَم (تاریخ طبیعت) هم به نوعی رخ مینماید. اگر، از این جنبه ها، تاریخ طبیعت شباهت بیشتری به یک فرایند دارد و پیشبینی ناپذیر و متداوم است، پس بیشتر از آنچه مردم تصور میکنند به تاریخ انسانی شبیه است. بنابراین، باید فرضهای پیشین خود را وارونه کنیم و به جای پرسش از اینکه آیا تاریخ شبیه علم است یا باید باشد، باید بپرسیم که آیا علم نباید شباهت بیشتری به تاریخ داشته باشد؟پس اجازه دهید بررسی تبیین تاریخی را ادامه دهیم.
7. پرسشهایی که باید پاسخ داد
،تبیین، اصطلاحی غیر دقیق، با معانی و دلالتهای گسترده است. از آنجا که در واقع هر جنبهای از زندگی انسان به نوعی اهمیت تاریخی پیدا میکند، چیزهای بسیار گوناگونی وجود دارد که باید تبیین شود. پس بیایید ببینیم آیا میتوانیم این حوزه را اندکی معدود کنیم. در این راستا میتوانیم از" شش خادم شریف " کیلینگ استفاده کنیم.(10)تبیین، کِی و تبیین کجا مسائل اندکی پیش میآورد. آنها معمولاً موضوعهایی هستند در ارتباط با جایگاه فضایی یا زمانی چیزی:"او کجا را برای نشستن و اندیشیدن برگزید؟" "آنجا را - زیر محل دفن مادرش است." "آیا میدانید در سدههای میانی، عملیات جنگی معمولاً چه زمانی آغاز میشد؟" "در بهار" به محض آنکه علف تازه برای چرای اسبها به اندازهی کافی وجود داشت. "البته چنین پرسشهایی معمولاً این گونه مطرح میشوند: "در سدههای میانی عملیات جنگی چه زمانی آغاز میشد؟" "در بهار". "چرا آن موقع؟" "زیرا تا آن موقع علف کافی چرای اسبها وجود نداشت." (گر چه پرسش با "چرا" آغاز میشود، پاسخ در برگیرندهی توضیح " کِی" است.)
تبیین که (چه کسی) و تبیین چه هم وضع مشابهی دارد. این پرسش اغلب در شکل "چرا" طرح میشود، هر چند پاسخ دربرگیرندهی تشریح یک هویت است نه یک علت. بنابراین، هنگامی که جرج چهارم میپرسد چرا یک وکیل ادینبورگ [والتر اسکات] مورد لطف و عنایت فراوان محافل ادبی است، پاسخ میشنود که والتر اسکات نویسندهی ویورلی (11) است شاه که هم کتاب (منتشر شده به صورت بی نام) را میشناخت و هم آن مرد را، این پاسخ را باور نکرد. گفته میشود که این تبیین هرگز او را قانع نکرده است.
8. تبیین چه
تبیین چه (چه چیز) نقش مهمتری در تاریخ دارد. افزون بر استدلال لویی شانزدهم دربارهی روز سقوط باستیل که گفت این رویدادها شورش نیست بلکه انقلاب است، ماهیت خود آن انقلاب هم وجود دارد. انقلابیون بر این باور بودند که مسبب گسست کامل با گذشته هستند و اکثر مورخان هم آن ادعا را بیچون و چرا پذیرفتهاند. ولی در سال 1865 الکسی دوتوکویل یک استدلال مخالف قوی در رژیم کهن و انقلاب مطرح کرد که یک مورخ مدرن فرانسوی آن را چنین بیان میکند:در واقع این [انقلاب] ثمرهی گذشتهی ماست و کار سلطنت را تکمیل کرده است. این پدیده هر چند نوعی گسست است، فقط در چارچوب و از لحاظ تداوم تاریخی میتوان آن را درک کرد. این انقلاب دستاورد عینی آن تداوم است، گر چه از لحاظ ذهنی چونان گسستی بنیادی درک میشود (Furet, 1981,p.15).
هر چند بخشی از استدلال دوتوکویل تردیدپذیر و پرسشپذیر است، به سختی میتوان در این مورد تردید کرد که آن "دولت اجرایی متمرکز حاکم بر جامعه با نوعی ایدئولوژی برابری خواه "ژاکوبنها" ویژگی مییافت" و امپراتوری ناپلئونی عمدتاً تداوم سلطنت بوربونها بود. به بیان کوتاه، این امپراتوری از ریشیلیو مایه میگرفت نه از روبسپیر. بنابراین، کار مورخ اغلب نه جستوجوی علل بلکه فقط اثبات و تبیین این است که یک پدیدهی معین چه است. این کار توصیف یا نامگذاری صرف هم نیست. چارلز ادوارد استوارت شاه بود یا مدعی سلطنت؟ آیا جنگ داخلی انگلیس صرفاً جنگ بود؟ یا قیام بزرگ کلارندون سلطنت طلب، یا انقلاب انگلیسی متعلق به هواداران مدرن؟ عنوان انتخاب شده برای این جنبشها و دیگر جنبشهای مورد اختلاف، هم نشان دهندهی نوعی تفسیر تاریخی است و هم نوعی طرفداری سیاسی یا دینی. آیا در سدهی شانزدهم ضد اصلاح شکل گرفت یا اصلاح کاتولیکی؟
صرفنظر از جانبداری و تلاش برای اتخاذ دیدگاهی تا حد ممکن عینی، حتی به هیچ روی آسان نیست، در همان زمان بدانیم که چگونه آنچه را رخ میدهد توصیف کنیم. جورجیوواساری [مورخ هنر ایتالیایی] (1511-1574) تقریباً دویست سال پس از آغاز رنسانس ایتالیا، آن را کاملاً شناسایی کرد.(12) در سپتامبر 1988، هنگامی که در مسکو بودم، تصور فروپاشی و نابودی کامل اتحاد جماهیر شوروی دشوار بود. ولی این امر تحقق یافته است. چه چیزی امروزه در اروپا رخ میدهد؟ آیا ما بخشی از یک جنبش بزرگ همگرایی ( تولد ایالات متحد اروپا) هستیم؟ یا نه؟ باید به این نتیجه برسیم در تاریخ تبیین چه به اندازهی تبیین چرا مهم و دشوار است.
9. تبیین چرا و تبیین چگونه
اکنون به تبیین چرا و تبیین چگونه میپردازیم. خواهیم دید که آنچه این دو نوع تبیین دربر میگیرند عبارت است از درک جریان رویدادها. در واقع مایکل اوکشاتِ فیلسوف بسیار تلاش کرده است تا بگوید که آن دو یک چیز هستند:"تنها تبیین تغییر مرتبط یا ممکن در تاریخ صرفاً توصیف کامل تغییر است.(13) بدین ترتیب از دیدگاه او، تبیین چرا با تبیین چگونه ترکیب میشود. ولی از نظر اکثر ما آن دو چیز عین هم نیست. به نظر میرسد تبیین چگونه به چیزی بیش از نوعی روایت رویدادهای متوالی نیاز نداشته باشد. بایو تاپستری (14) این کار را با نشان دادن نحوهی پیروزی نورمانها در 1066، به زیبایی انجام میدهد. در این کار با یوکس هیچ تلاش نمیکند تا توضیح دهد که پیروزی مورد نظر چرا اتفاق افتاد؛ مثلاً هیچ اشارهای به تاکتیکها و استراتژی ها، برتری تسلیحاتی، نسبت نفرات، روحیه یا خصوصیت نیروها که جملگی بخشی از یک تبیین نظامی را تشکیل میدهند، نمیکند.در واقع تبیین این پیروزی کاری بسیار دشوارتر است و دست کم سه نوع تبیین تاریخی را در بر میگیرد. یک نوع تبیین بر تعمیمهای مربوط به رفتار انسان استوار است. این تعمیمها بیشتر شبیه قانونهای فراگیر همپل است و قطعیت کمتری دارد. تبیین نوع دوم بر مقاصد انسانی استوار است و تبیین نوع سوم هم بر نقش شانس و تصادف محض. هر سه نوع تبیین را میتوان در تبیین اینکه چرا ویلیام در نبرد هاستینگس (15) پیروز شد نشان داد، بدون اینکه به پرسشهایی فراگیرتر در این مورد که چرا او پیش از آن نبرد انگلستان را تصرف کرد یا چگونه او سپس کشور را تسلیم کرد بپردازیم. این تعمیمها عمدتاً ماهیتی نظامی دارند. شخص میتواند، با توجه به اطلاعات موجود دربارهی نبردهای دیگر، اظهارنظر کند که انگلیسیها از امتیاز استقرار در بالای تپه برخوردار بودند؛ نورمانها هم با استفاده از سه لشکر تیرانداز، پیاده نظام و سواره نظام انعطافپذیر بودند. انگلیسیها از امتیاز روانی دفاع از خانه و کاشانهی خود برخوردار بودند؛ نورمانها هم برای نوعی جنگ دینی آمده بودند که پاپ به آن تقدس بخشیده بود. این اظهارات به نوعی از "قوانین عام جزئی" بستگی دارد که به گفتهی پوپر، مورخان آنها را بدیهی میانگارند (Popper, 1962, vol.2.p.264). او در این مورد درست میگوید که تبیین تاریخی ممکن است بر تعمیمهای مبتنی بر دیگر پدیدههای تاریخی مشابه استوار شود و اغلب میشود. ولی به غلط آنها را "قوانین عام" مینامند زیرا نه قانون هستند نه عام. همچنین آن تعمیمها همیشه کم اهمیت و جزئی نیستند. هر کدام از چهار مورد مذکور در بالا بخش مهمی از آن تبیین است، ولی چندان جزئی و ناچیز نیست. اهداف و مقاصد انسانی عمدتاً باید فرامین صادر شده توسط فرماندهان در جریان جنگ را تبیین کند: چرا دوک ویلیام به برخی از افراد تحت امر خود دستور یک عقبنشینی ظاهری داد؛ چرا هارولد افراد خود را بالای تپه نگه داشت و در زمان لازم دستور پیشروی به کل ارتش صادر نکرد. این بخشهای تبیین خاص نیستند و نه بر تعمیمها بلکه بر درک و برداشت از کنشهای فردی استوارند. تقریباً آنها بر آنچه پوپر"منطق موقعیت" مینامد استوارند (ibid, pp. 265 and 97). نقش تصادفات در تبیین هم موضوع سوم بحث ماست. این موضوع در مورد برخورد تیر به چشم هارولد یا این واقعیت که هارولد در آستانهی نبرد ازتصمیم پاپ علیه او آگاه شده بود آشکار است. مورخان گاهی در نتیجهی "خرد بازاندیشی" گمراه میشوند و نبردها را چونان امر مسلم و نتایج قطعی تلقی میکنند. ولی اکثر فرماندهان آگاه هستند که نبردها به ندرت طبق برنامه پیش میرود؛ تصادف و شانس همیشه نقشی تعیین کننده دارد، و تا آخرین دقایق هرگز نمیتوان پیروزی را قطعی دانست. نقش و تأثیر تصادف، شانس یا اقبال نه تنها در رویدادهای خاص (مانند همان تیری که بر چشم [هارولد] فرود آمد) بلکه در کل زنجیرهی رویدادها که تغییری کوچک در زمان یا مکان یا نظم وقوع ممکن است در شکلگیری نتیجهای کامل متفاوت تعیین کننده باشد هم مورد توجه قرار میگیرد. به همین دلیل است که نخستین پرسش ناپلئون دربارهی هر نظام عالی رتبه این بود که " آیا او خوش شانس است؟" در تبیین یک نبرد یا جنگ هرگز نباید تصادف را نادیده گرفت.
10. نقش تصادف
در این مرحله از بحث باید نقشی را که تصادف در تبیین بازی میکند روشن کنیم. در جای دیگر استدلال کردهام که تصادف نه یک نیرو در تاریخ است و نه یکی از نیروهای پدید آورندهی چیزها (Stanford, 1994,p.204). باید این نکتهی متافیزیکی را یادآور شد که تصادف، بخت، اقبال، سرنوشت و از این قبیل امور هستیهای موجود نیستند؛ چنانکه رومیها معتقد به کسی بودند که الههی بخت را میپرستید. با بر شمردن تصادف به عنوان بخشی از یک تبیین، همهی آنچه باید بگوییم عبارت خواهد بود از اینکه رویداد مورد نظر یا تلفیق و پیوند رویدادها کاملاً پیشبینی ناپذیر بوده است. این موضوع به شناختشناسی مربوط میشود نه به متافیزیک؛ یعنی پرسشی است دربارهی شناخت ما از واقعیت نه خود واقعیت. این نوع پرسش شاید با نوع دیگری از پرسش اشتباه شود. آغاز اسهال خونی در یک ارتش سدههای میانی آن موقع قابل پیشبینی نبود، بلکه پدیدهای مربوط به بدشانسی یا مجازات الهی قلمداد میشد. ولی یک دانشمند مدرن میتوانست، با نگاه به برنامهی بهداشتی، وقوع آن بیماری را به صورت تقریباً قطعی پیش بینی کند. چه تصادف محض واقعاً در طبیعت وجود داشته باشد یا نداشته باشد (و مردم این سده بیشتر از گذشته مایلاند چنین فکر کنند)، رویدادهایی که هیچ راهی برای پیشبینی آنها نداریم، شاید از لحاظ تبیین کاملاً تصادفی باشند. ناتوانی فیزیکدان در پیشبینی حرکت یک ذرهی واحد زیراتمی شاید نتیجهی تصادفی بودن محض طبیعت باشد یا ناآگاهی فعلی او. این نکته در مورد رویدادهای کاملاً تصادفی در تاریخ صادق است.لازم است یادآور شویم که به نظر میرسد نه تنها رویدادهای واحد بلکه ترکیب هم زمان چندین رویداد هم نتیجهی تصادف باشد. هربرت باترفیلد هنگام بحث راجع به نقش خداوند در تاریخ این نکته را مطرح کرد که جی.بی.بوری یکی از اندک استادان برجستهی این رشته که به پرسشهای فلسفی تاریخ علاقه مند بودند، از این واقعیت بسیار متحیر شد که میتوانست چرایی گردش تصادفی نخست وزیر در خیابان، و قوانین علمی حاکم بر رها شدن یک سفال روی سقف و سقوط آن در لحظهای خاص را تبیین کند، ولی نمیتوانست تلاقی آن دو رویداد - این واقعیت که نخست وزیر فقط باید آنجا باشد تا با ضربهی همان سفال کشته شود - را تبیین کند و مهمترین جنبهی داستان هم دقیقاً همین تلاقی دو چیز بود. حتی نکتهی مهمتر این بود که او پی برد کل تاریخ پر است از این گونه تلاقیها و تلفیقها و بدون درک آنها به سختی میتوانید چیزی را در تاریخ بررسی کنید. بنابراین، همین طرفدار پروپاقرص قطعیت قوانین علمی در تاریخ به سر پیامبر نظریهای تبدیل میشود که مطابق آن تصادف مهمتر از همه چیز به شمار میآید.
باترفیلد در ادامهی بحث چنین نتیجه میگیرد که بنابراین به نظر میرسد "خود تصادف"، یا چیزی شبیه آن، نقشی در تبیین تاریخی دارد. و فرایند تاریخی بسیار ظریفتر و انعطافپذیرتر از آن است که به نظر میرسد اکثر مردم درک کنند (Butterfield in McIntire (ed.)(1977,p.198).
قدمت بحث تصادف به زمان ارسطو باز میگردد. او میگوید که "هیچ نظریهای دربارهی امر تصادفی نمیتواند وجود داشته باشد" و "هیچ علم معطوف به موجود تصادفی وجود ندارد .. . هیچ گونه توصیف نظاممند امر غیر عادی ممکن نیست" (Aristotle (1952), pp. 125, 127; Metaphysics E, 1026b- 1027a). یک دانشمند معاصر دربارهی این موضوع چنین مینویسد:
اما به اندازهی کافی روشن به نظر میرسد که علاقه و هدف اصلی ارسطو تبیین است و از جمله ادعا میکند که رویدادهای تصادفی رویدادهایی هستند که هیچ تبیین درستی برای آنها نداریم. ولی به همان اندازه روشن است که منظور این نیست که ما نمیتوانیم نوعی گزارش و تبیین دربارهی آنها عرضه کنیم (Barnes, 1995,p.117).
محور بخش عمدهی این بحث تعریف "علت" است ولی در ارتباط با مسئلهی تبیین هم، این دیدگاه که امور تصادفی غیر قابل توضیح است مورد حمایت قابل توجه قرار میگیرد. البته آن امور چه علت داشته باشد چه نداشته باشند، بیتردید معلولهایی دارند.
11. آیا امر پیشبینی ناپذیر به نوعی قابل توضیح است؟
تصادف اگر هم واقعیت داشته باشد، نباید در مورد نقش آن اغراق کنیم. اگر امر پیشبینیناپذیر نقش خود را بازی میکند، دربارهی امر پیشبینیپذیر چه میتوان گفت؟ اولاً، بر طبق قوانین علوم طبیعی، ما میتوانیم نسبت به پیشبینیها مطمئن باشیم. اگر در 21 می1618 سلاواتا و مارتینیتز (16) از پنجرههای قلعه در پراگ بیرون انداخته شدند تبیین چرایی سقوط آنها دشوار نیست. دوم، ما همچنین میتوانیم دربارهی استفاده از ساختارهای علوماجتماعی در تبیین نسبتاً مطمئن باشیم. پس از سقوط بزرگ وال الستریت در اکتبر 1929یک اقتصاددان به آسانی میتوانست تبیین کند که چرا بسیاری از بانکها در اروپا درهای خود را بستند. این رویداد هم مانند سقوط از قلعه،به همان آسانی که قبل از رویداد (با فرض گزارهی شرایط اولیه) قابل پیشبینی بود، بعد از رویداد هم قابل تبیین بود. قطعیت کمتری که شاید در مورد دوم وجود داشته باشد، به این علت است که با کنشهای انسانی سروکار داریم نه با پدیدههای طبیعی. امکان تبیین دیگر هم وجود دارد که تاکنون اشاره کردهایم؛ نقش تصادف. هنگامی که آن دو وزیر از پنجره پرت شدند، یکی فریاد زد "یا مریم مقدس، نجاتم بده!" یکی از پرتاب شدگان بر زمین افتاده، نفس نفس زنان گفت"خدایا، او نجاتم داد". در واقع بر خلاف همهی احتمالات، هر دو نفر از این سقوط جان سالم به در بردند. چه این نجات یافتن نتیجهی شفاعت مریم عذرا باشد (چنانکه دوستان آنها مدعی هستند)، چه نتیجهی افتادن آنها روی تودهی پِهِن (چنانکه مخالفان آنها میگویند) مورخ نمیتواند چیزی بگوید. روشن است که این رویداد پیشبینیپذیر نبود و از این رو در صورت نبود اطلاعات بیشتر، مورخ باید آن را به تصادف نسبت دهد. نوع چهارم تبیین نسبت به دو نوع اول قطعیت کمتری دارد ولی مختص مورخان است. این نوع تبیین نوعی حدس و گمان مبتنی بر تجربه - تفکر معطوف به ماهیت چیزها یا تجربهی دست دوم است. تبیین مورد نظر نوعی حس ششم در مورد نحوهی کار جهان است که، چنانکه برای نسبت دادن علت لازم است. در صورتی میتوانیم بگوییم رویدادی،ع، علت رویداد دیگر، م، است که بتوانیم بگوییم اگر ع رخ نداده بود، م رخ نمیداد. در علوم طبیعی و، تا حدود اندکی، در علوماجتماعی موارد تکراری پر شماری از تلاقی و توالی ع و م وجود دارد. چنانکه هیوم میگوید، این گونه موارد دست کم ما را نسبت به انتظار وقوع هم زمان آنها در زمانهای آتی مطمئن میکند. ولی مسئلهی موجود در تاریخ این است که،چنانکه بسیاری افراد مشاهده کرده اند، ع و م هرگز کاملاً به یک صورت اتفاق نمیافتند. در واقع گرفتار معضلی جدی هستیم. اگر توصیف دقیق موجهی از هر پدیده عرضه کنیم، رویدادهای آتی ناهمانندتر از آن خواهد بود که بتوان نتایجی از آنها استخراج کرد، زیرا میزان تکرار بسیار اندک خواهد بود. ولی اگر ع و م را آنچنان کلی و مبهم توصیف و تعبیر کنیم که موارد به اندازهی کافی زیاد برای رسیدن به تعمیمی نسبتاً قابل اعتماد و معتبر وجود داشته باشد، در آن صورت میتوان انکار کرد که این مورد عین موارد تکراری پیشین است. کدام یک را بر میگزینیم؟12. مورخان چگونه با مسائل رویارو میشوند
در برابر این مشکل منطقی، مورخان به نوعی حس ششم، که به هیچ روی همیشه قابل اعتماد نیست، در مورد وضع و عملکرد چیزها متوسل شدهاند و به همین دلیل میتوانند دست کم پیشبینیهای موقتی خلاف واقع انجام دهند. ویلیام دویل در پایان کتاب تاریخ انقلاب فرانسه، از طریق گمانه زنی دربارهی اینکه در صورت واقع نشدن آن انقلاب، جهان به چه صورت در میآمد، شماری پیشبینیهای خلاف واقع عرضه کرده است: "پس از انقلاب هیچ چیزی در دنیای اروپایی ثابت نماند، و همهی ما وارث آثار آن هستیم. ولی میتوان استدلال کرد که بخش عمدهای از آنچه به آن انقلاب نسبت داده شده است، با هر امکان و به هر حال اتفاق میافتاده است."به نظر او این پدیدههای کموبیش گریز ناپذیر عبارتاند از سلطهی اجتماعی ثروت، اصلاحات گوناگون در دستگاه حکومت و افزایش قدرت دولت، و همچنین دگرگونیهایی در دین و اقتصاد. دویل حتی مجبور میشود نقش آنچه را دست کم به نظر میرسد تصادف باشد بپذیرد. او ادامه میدهد که "با وجود همهی اینها، به همان اندازه دشوار است باور کنیم که این ایدئولوژی انقلابی به ویژه ضد اشرافی و ضد فئودالی حقوق بشر، بدون این انبوه رویدادها، محاسبات نادرست، و بدفهمیهای ترکیب شده در قالب انقلابی با حال و هوای خاص فرانسوی، به همان صورتی که شکل گرفت، شکل میگرفت."او به دیگر مثالهای آشکارا تصادفی هم اشاره میکند (Doyle, 1989,pp.423-5). شاید همهی آنچه میتوانیم بگوییم این باشد که گاهی احتمال، تصادف را که فرض اساسی احکام و داوریهای خلاف واقع است تحت الشعاع قرار میدهد، ولی گاهی نمیتواند. در این موارد رویداد تصادفی مانند بارش سنگ بر بالای آب پخشان است که ممکن است کل رودخانه را به درهای دیگر منحرف کند. به نظر میرسد هیچ قاعدهای برای تعیین اینکه احتمال غلبه کرده است یا تصادف وجود ندارد. در این موارد، داوریهای ما نمیتواند بهتر از حدسهای قریب به یقین باشد. با وجود این، برخی فرضهای معین بنیاد شیوهی تفکر مورخ معاصر را تشکیل میدهند. از جملهی این فرضهاست: انسانها و رویدادها جایگاهی معین در زمان و فضا دارند؛ با چنین جایگاهی، آنها بر انسانها و رویدادهای بعدی تأثیر میگذارند؛ بنابراین، هر چیز علت یا مجموعهی عللی دارد که بدون آنها رویدادها و تحولات بعدی به صورت متفاوت شکل میگرفت و آن علتها شاید ردیابی میشد. مورخ مورد نظر فرض میکند: به این دلایل، تکرارهای کامل در تاریخ اگر نه هرگز، دست کم به ندرت صورت میگیرند؛ با وجود این، میتوان عناصر مشترکی را از رویدادهای بسیار مشابه اخذ و تعمیمهایی عرضه کرد؛ میتوان برخی از نظریههای علوماجتماعی، و شاید همهی نظریههای علوم طبیعی، را در تبیین به کار برد. فرض بر این است که تعمیمها در اصل قابل تجزیه به کنشها یا رویدادهای فردی است؛ که تاریخ اساساً با انسانها سرو کار دارد ولی باید عناصر غیر انسانی مؤثر بر انسانها را هم مدنظر داشته باشد؛ که، بنابراین، کنشها و رویدادها را باید در بستر آنها درک کرد و در واقع هیچ محدودیتی برای تعیین حدو مرز بستر و متن وجود ندارد. نکتهی آخر اینکه اکثر مورخان معاصر این امر را بدیهی میدانند که هر کنش یا رویدادی باید قابل تبیین عقلانی باشد و تصادف فقط هنگامی باید مورد استفاده قرار گیرد که تبیین عقلانی ممکن نباشد؛ که تبیین در تاریخ تابع قواعد و دستورات انعطاف ناپذیر نیست ولی مورخ میتواند از تبیین استفاده کند که برای خود او و همچنین برای خوانندگان و شنوندگان او قانع کننده باشد. البته یک هشدار مهم در مورد همهی این موارد لازم است: هر کدام از فرضهای پیش گفته را باید با این عبارت مشروط و مقید کرد که "تا اندازهای که شناخت کنونی اجازه میدهد".پینوشتها:
1.Ranke,Michelet,Macaulay, de Tocqueville, Pre-scott
2.Taine, Buckle and Bury
3.The Unnatural Nature of Science
4.این اثر در 1942 نوشته شد و امروزه شمار اندکی از فلاسفهی علم و حتی شمار کمتری از دانشمندان حرفهای و پرکار، آن را تأیید میکنند.
5. بهتر است این رهیافت را "علم باورانه" (scientistic) توصیف کنیم. ر. ک: Popper 185; von Wright, p. 171) 1975,p.)
6. W.H.Dray, Laws
and Explanation in History (1957)
7. Comte in Gardiner (1959, p. 79).
8. Lyell
9.Wegener
10. شش خادم شریف دارم
(آموختهاند مرا هر چه میدانم)
نامشان باشد چه و چرا و کِی
و چگونه و کجا و کی
11. Waverley
12. "پذیرش پدیدهی ظهور و افول در امور انسانها و این فکر که نوعی تجدید حیات یا نوزایی هنرهای زیبا در توسکانی شکل گرفته است در دنیای روشنفکری زمان و اساری رایج و شایع بود. ولی واساری در بارهی این فکر نوزایی هنر منابع و مآخذ قانعکنندهای عرضه کرده است: نشانههای این نوزایی نخست در ساختمانسازی و پیکرتراشی دیده شد. ر. ک: George Bull, lntroduction to Vasari, 1965 p.15).
13. Oakeshott (1933, p. 143)
14. The Bayeux Tapestry, روایتی مصور از تاریخ انگلستان که بر روی پوست نقش بسته است.م
15.Battle of Hastings
16.Slavata and Martinitz
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم