اخلاق آن حضرت-بخش دوم

محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامه‏اى به دست امام حسن(ع)داد كه در آن حاجت‏خود را نوشته بود. امام(ع)بدون آنكه نامه را بخواند بدو فرمود: «حاجتك مقضية‏»! (حاجتت رواست!)
يکشنبه، 12 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اخلاق آن حضرت-بخش دوم
اخلاق آن حضرت
اخلاق آن حضرت-بخش دوم
نويسنده: سيدهاشم رسولى محلاتى
منبع:كتاب«زندگانى امام حسن مجتبى عليه السلام»

دو نمونه از بزرگوارى‏هاى امام(ع)

محمد بن يوسف زرندى، از دانشمندان اهل سنت، در كتاب نظم درر السمطين روايت كرده كه مردى نامه‏اى به دست امام حسن(ع)داد كه در آن حاجت‏خود را نوشته بود.
امام(ع)بدون آنكه نامه را بخواند بدو فرمود: «حاجتك مقضية‏»! (حاجتت رواست!)
شخصى عرض كرد: اى فرزند رسول خدا خوب بود نامه‏اش را مى‏خواندى و مى‏ديدى حاجتش چيست و آنگاه بر طبق حاجتش پاسخ مى‏دادى؟
امام(ع)پاسخى عجيب و خواندنى داد و فرمود:
«اخشى ان يسئلنى الله عن ذل مقامه حتى اقرء رقعته‏» (1) بيم آن را دارم كه خداى تعالى تا بدين مقدار كه من نامه‏اش را مى‏خوانم از خوارى مقامش مرا مورد موآخذه قرار دهد.)
على بن عيسى اربلى در كشف الغمة و غزالى در كتاب احياء العلوم و ابن شهر آشوب در مناقب و بستانى در دائرة المعارف خود با مختصر اختلافى از ابو الحسن مدائنى و ديگران روايت كرده‏اند (2) كه امام حسن(ع)و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر (3) شوهر حضرت زينب(ع))به قصد انجام زيارت حج‏خانه خدا از مدينه حركت كردند و چون بار و بنه آنها را از پيش برده بودند، دچار گرسنگى و تشنگى شديدى شدند و در اين خلال به خيمه پيرزنى برخوردند و از او نوشيدنى خواستند!
پيرزن گفت: آب و نوشيدنى در خيمه نيست، ولى در كنار خيمه گوسفندى است كه مى‏توانيد از شير آن گوسفند استفاده كنيد، آن را بدوشيد و شيرش را بنوشيد!
آنها رفتند و شير گوسفند را دوشيده و خوردند، و سپس از او خوراكى خواستند.
زن گفت: جز همين گوسفند مالك چيزى نيستم و چيز ديگرى نزد من يافت نمى‏شود، يكى از شما آن را ذبح كنيد تا من براى شما غذايى تهيه كنم؟
در اين وقت‏يكى از آنها برخاست و گوسفند را ذبح كرد و پوستش را كند و آماده طبح نموده و آن زن نيز برخاسته براى ايشان غذايى تهيه كرد و آنها خوردند و لختى بياسودند تا وقتى كه گرماى هوا شكسته شد، برخاسته و آماده‏رفتن شدند و به آن زن گفتند:
«يا امة الله نحن نفر من قريش نريد حج‏بيت الله الحرام فاذا رجعنا سالمين فهلمى الينا لنكافئك على هذا الصنع الجميل‏»(اى زن!ما افرادى از قريش هستيم كه اراده زيارت حج‏بيت الله را داريم و چون سالم بازگشتيم، نزد ما بيا تا پاداش اين محبت تو را بدهيم!)
آنها رفتند، و چون شوهر آن زن آمد و جريان را شنيد، خشمناك شده و او را سرزنش كرده، گفت:
«ويحك تذبحين شاتى لاقوام لا تعرفينهم ثم تقولين: نفر من قريش‏»؟!
(واى بر تو!گوسفند مرا براى مردمانى كه نمى‏شناسى سر مى‏برى، آنگاه به من مى‏گويى: افرادى از قريش بودند؟!)
اين جريان گذشت و پس از مدتى، فقر و نياز، آن پيرزن و شوهرش را، ناچار به شهر مدينه كشانيد و چون سرمايه و كسب و كارى نداشتند به جمع‏آورى سرگين و پشگل مشغول شده و از اين طريق امرار معاش كرده و زندگى خود را مى‏گذراندند.
در يكى از روزها پيرزن عبورش بر در خانه امام حسن(ع)افتاد و در حالى كه امام(ع)بر در خانه بود از آنجا گذشت و چون آن حضرت او را ديد شناخت، ولى پيرزن امام را نشناخت.در اين وقت امام حسن(ع)به غلامش دستور داد به دنبال آن پيرزن برود و او را به نزد وى بياورد.
غلام برفت و او را بازگرداند و امام حسن(ع)بدو فرمود: آيا مرا مى‏شناسى؟
گفت: نه!
فرمود: من همان مهمان تو در فلان روز هستم!
پيرزن گفت: پدر و مادرم بقربانت!
امام حسن(ع)دستور داد هزار گوسفند براى او خريدارى كردند و با هزار دينار پول همه را به او داد، و به دنبال آن نيز وى را به نزد برادرش‏حسين(ع)فرستاد.
امام حسين(ع)از آن زن پرسيد: برادرم حسن چه مقدار بتو داد؟
عرض كرد: هزار گوسفند و هزار دينار!
امام حسين(ع)نيز دستور داد همان مقدار گوسفند و همان مقدار پول به آن پيرزن دادند، و سپس او را به همراه غلام خود به نزد عبد الله بن جعفر فرستاد، و عبد الله از آن پيرزن پرسيد:
حسن و حسين(ع)چقدر بتو دادند؟
پاسخ داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار!
عبد الله دستور داد: دو هزار گوسفند و دو هزار دينار به او دادند!و به او گفت: اگر از آغاز به نزد من آمده بودى، من آن دو را به رنج و تعب مى‏انداختم! (4)
و در كشف الغمه اربلى آمده كه گويد:
اين قصه در كتابها و داستانهاى ائمه اطهار(ع)مشهور است، و در روايت ديگرى كه از طريقى ديگر نقل شده اينگونه است كه مرد ديگرى نيز به همراه آنان بود و آن زن در آغاز نزد عبد الله بن جعفر رفت و عبد الله بدو گفت:
«ابدئى بسيدى الحسن و الحسين‏»(به آقايان من حسن و حسين آغاز كن!)
و چون به نزد امام حسن(ع)رفت آن حضرت يكصد شتر به او داد و امام حسين(ع)نيز يكهزار گوسفند به او عنايت فرمود و چون به نزد عبد الله بن جعفر بازگشت و داستان خود را باز گفت، عبد الله بدو گفت: دو سرور من كار شتر و گوسفند را انجام دادند(و خيال مرا از اين بابت آسوده كردند)و سپس دستور داد هزار دينار به او پرداخت كردند...!در اينجا پيرزن به نزد آن مردى كه از مردم مدينه بود و در آن سفر همراه آن سه بزرگوار بود رفت، و چون ماجرا را براى آن مرد باز گفت، وى بدان زن گفت:
«انا لا اجارى اولئك الاجواد فى مدى، و لا ابلغ عشر عشيرهم فى الندى، و لكن اعطيك شيئا من دقيق و زبيب...»
(من هرگز به پاى اين سخاوتمندان بى بدل در جود نمى‏رسم و به يك دهم آنها نيز در بخشش نخواهم رسيد، ولى مختصرى آرد و كشمش به تو مى‏دهم!)
و به دنبال اين ماجرا آن پيرزن آنها را گرفت و به ديار خود بازگشت. (5)

چه كسى همانند اين جوانمردان است؟

از كتاب خصال شيخ صدوق(ره)روايت‏شده كه مردى نزد عثمان بن عفان رفت و از او-كه بر درب مسجد نشسته بود-درخواست‏بخششى كرد، عثمان دستور داد پنج درهم به او بدهند.
آن مرد گفت: اين مقدار دردى را از من دوا نمى‏كند، پس مرا به شخصى راهنمايى كن كه حاجتم را برآورده سازد!
عثمان به گوشه‏اى از مسجد كه امام حسن و امام حسين(ع)و عبد الله بن جعفر در آنجا نشسته بودند، اشاره كرده گفت:
«دونك هؤلاء الفتية‏»! (به نزد اين جوانمردان برو!)
آن مرد نيز متوجه آنها شده و حاجت‏خود را به ايشان معروض داشت!
حسنين(ع)به آن مرد رو كرده گفتند: «ان المسئلة لا تحل الا فى احدى ثلاث، دم مفجع، او دين مقرح، او فقر مدقع ففى ايها تسئل‏»(سؤال جز در يكى از سه چيز جايز نيست: خونى فاجعه آميز، يا بدهكارى دردآور و جانسوز، يا فقرى كه انسان را خاكستر نشين كند، اكنون بگو: تو در كداميك از اين سه مورد سؤال مى‏كنى؟)
پاسخ داد: در يكى از همين سه مورد است!
در اينجا امام حسن(ع)دستور داده پنجاه دينار به او بدهند، و امام حسين(ع)چهل و نه دينار و عبد الله بن جعفر چهل و هشت دينار!
آن مرد پولها را گرفت و از نزد ايشان رفت و عبورش به عثمان افتاد، عثمان از او پرسيد: چه كردى؟و آن مرد داستان خود و كرم و بزرگوارى حسنين(ع)و عبد الله بن جعفر را براى او بازگو كرد و عثمان كه دچار شگفتى شده بود گفت:
«من لك بمثل هوءلاء الفتية؟!اولئك فطموا العلم فطما، و حازوا الخير و الحكمة‏» (6)
(چه كسى همانند اين جوانمردان است، اينان از پستان علم و دانش شير خورده و خير و حكمت را نزد خود گرد آورده‏اند.)
نگارنده گويد: نظير اين روايت از عيون الاخبار ابن قتيبة نيز نقل شده، با چند تفاوت:
اول-آنكه به جاى عثمان، عبد الله بن عمر ذكر شده.
دوم-آنكه امام حسن(ع)بدو فرمود:
«ان المسئلة لا تصلح الا فى دين فادح، او فقر مدقع، او حمالة مفظعة‏»(سؤال شايسته نيست جز در بدهكارى سنگين، يا فقرى كه به خاك مذلت نشاند، يا خونبهايى و يا بدهكارى كه انسان را درمانده سازد؟)و آن مرد در پاسخ گفت: يكى از همين سه چيز است.
سوم-اينكه در نقل مزبور آمده كه امام حسن(ع)يكصد دينار به او داد و امام حسين(ع) نود و نه دينار به او پرداخت كرد، چون خوش نداشت كه در بخشش و عطا همانند برادرش حسن(ع)عمل كرده باشد.
و تفاوت چهارم-آنكه در اين روايت نامى از عبد الله بن جعفر ذكر نشده است. (7)

زهد امام حسن(ع)

در اثبات زهد امام حسن(ع)همين مقدار كافى است كه به خاطر حفظ خون مسلمانان از زمامدارى و حكومت-كه حق مسلم او بود، به شرحى كه خوانديد-چشم پوشى نموده، آن را واگذار كرد...
و از شيخ صدوق(ره)نقل شده كه درباره زهد امام حسن(ع)كتاب جداگانه‏اى نوشته و آن را زهد الحسن ناميده است...
و نويسندگان و ارباب تراجم اجماع دارند كه حسن بن على(ع)پس از جدش رسول خدا و پدرش على(ع)از همه مردم زاهدتر بوده... (8)
و اين داستان را نيز از تاريخ ابن عساكر نقل كرده‏اند كه از شخصى به نام مدرك بن زياد روايت كرده كه گويد:
ما در باغهاى ابن عباس بوديم كه امام حسن و امام حسين(ع)و پسران عباس وارد شدند و مقدارى در آن باغها گردش كردند، سپس در كنار يكى از جوى‏هاى آن نشستند، آنگاه امام حسن(ع)فرمود: «يا مدرك هل عندك غذاء»؟
(اى مدرك آيا غذايى دارى؟)عرض كردم: آرى، و به دنبال آن قرص نانى با قدرى نمك و دو شاخه سبزى نزد آن حضرت بردم، و امام(ع)آن را خورده و فرمود: «يا مدرك ما اطيب هذا»؟ (اى مدرك چه غذاى خوبى!)
پس از آن غذايى در نهايت‏خوبى آوردند، و امام(ع)متوجه مدرك شده و به او دستور داد غلامان را جمع كند و آن غذا را نزد آنها بگذارد.
مدرك غلامان را جمع‏آورى كرد و آنها از آن غذا خوردند، ولى امام(ع)چيزى از آن نخورد.
مدرك عرض كرد: چرا از غذا نمى‏خوريد؟ امام(ع)فرمود:
«ان ذاك الطعام احب عندى‏»(براستى كه من همان غذا را بيشتر دوست دارم.) (9)

مكارم اخلاق و سيره‏هاى عملى امام

مسئله اخلاق از مسائل مهمى است كه دانشمندان اسلامى و غير اسلامى درباره آن كتابها نوشته و قلمفرسايى‏ها كرده‏اند تا جايى كه برخى از علماى علم الاجتماع آن را هدف خلقت، و آخرين مرحله كمال انسانيت دانسته‏اند با اين بيان كه گفته‏اند:
ملتهاى گذشته در آغاز خلقت‏با نيروى بدنى خود، بر يكديگر برترى مى‏جستند، و پس از آنكه جامعه بشريت آن مرحله و دوران اوليه را پشت‏سر گذارد و ارتقا يافت، علم و دانش معيار برترى انسانها گرديد، و چون به حد اعلاى ارتقا و مقام والاى انسانى رسيد، وسيله برترى آنها اخلاق گرديد، و با اين بيان، اخلاق مرحله نهايى كمال انسان و علت غائى خلقت اوست.و از اين سخن كه بگذريم در آيات قرآن و روايت اسلامى نيز شواهدى بر اين مطلب مى‏توان يافت و اهميت اخلاق تا بدان درجه و پايه است كه لت‏بعثت اشرف انبيا و خاتم پيغمبران را همان تزكيه انسانها و تعليم حكمت و فرزانگى آنها، و اكمال مكارم اخلاق ذكر فرموده، كه آيه كريمه: «لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة...» (10)
و حديث‏شريف نبوى: «انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق‏» (11)
را مى‏توان نمونه‏اى از اين آيات و روايات دانست.
و جالب اين است كه مكارم اخلاق را خود آن بزرگوار در حديثى به اينگونه تفسير كرده و فرموده است:
«يا على ثلاث من مكارم الاخلاق: تعطى من حرمك، و تصل من قطعك و تعفو عمن ظلمك‏»(اى على سه چيز از مكارم اخلاق است: دهش و عطا كنى به كسى كه تو را محروم كرده و بپيوندى به كسى كه از تو بريده، و در گذرى از كسى كه به تو ستم كرده!)
و البته دامنه بحث در اينجا وسيع و گسترده است و كتاب ما-كه يك كتاب تاريخى است-گنجايش اين بحث را ندارد، و ما از زندگانى امام حسن(ع)براى شما نمونه‏هايى از اين گذشتها و مكارم اخلاق را در آغاز اين بخش نقل كرديم (12) و ذيلا نيز نمونه‏هاى ديگرى را از نظر شما گذرانده و به دنبال گفتار تاريخى خود باز مى‏گرديم.
احسان در برابر آزار ديگران
همان‏گونه كه در روايت‏خوانديد، منظور از مكارم اخلاق آن اعمالى است كه از نظر اخلاقى فوق‏العادگى داشته باشد، چون برخى از كارها و اخلاقيات انسان است كه به طور عادى براى عموم مردم عادى است مثل آنكه كسى به شما نيكى و احسان كند و شما نيز در برابر به او احسان و نيكى كنيد، كه اين يك امر عادى و طبيعى است، و خلاف اين كار غير طبيعى است كه قرآن كريم نيز آن را به عنوان يك اصل طبيعى عنوان كرده و مى‏فرمايد:
«هل جزاء الاحسان الا الاحسان‏» (13)
اما اگر كسى توانست تا اين حد خود را كنترل كند و اين اندازه بر نفس خود مسلط گردد كه بدى و ظلم را با احسان و نيكى مقابله كند، اين كار از نظر اخلاقى يك كار فوق العاده است كه هر كس نمى‏تواند چنين كارى را انجام دهد...
و به قول شاعر مى‏گويد:
بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى‏«احسن الى من اساء»!
مرحوم شهيد آيت الله استاد مطهرى كتابى دارد به نام فلسفه اخلاق كه مانند كتابهاى ديگر آن استاد بزرگوار، از تحقيق و عمق بسيارى برخوردار و كتاب بسيار نفيسى است، ايشان در آن كتاب تحقيق جالبى در اين باره دارد و پس از آنكه قسمتى از دعاى مكارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل كرده كه دعا كننده گويد:
«اللهم صل على محمد و آل محمد و سددنى-لان اعارض من غشنى بالنصح‏».
(پروردگارا، درود فرست‏بر محمد و آل محمد و به من توفيق ده كه معارضه‏كنم به صيحت‏با آن كسانى كه با من بظاهر دوستى مى‏كنند، ولى در واقع مى‏خواهند با من بدى و دغلى كنند.)
«و اجزى من هجرنى بالبر»
(خدايا، به من توفيق ده كه جزا بدهم آن كسانى را كه مرا رها كرده‏اند و سراغ من نمى‏آيند به احسان و نيكى‏ها.)
«و اثيب من حرمنى بالبذل‏»(خدايا، به من توفيق ده كه پاداش بدهم آن كسانى را كه مرا محروم كرده‏اند به اينكه من به آنها بخشش كنم.)
«و اكافئ من قطعنى بالصلة‏»
(خدايا، به من توفيق ده كه مكافات كنم هر كس كه با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت مى‏كند مكافات من اين باشد كه من پيوند كنم.)
«و اخالف من اغتابنى الى حسن الذكر»
(خدايا، به من توفيق ده كه مخالفت كنم با آن كسانى كه از من غيبت مى‏كنند و پشت‏سر من از من بدگويى مى‏كنند و اينكه پشت‏سر آنها هميشه نيكى آنها را بگويم.)
«و ان اشكر الحسنة و اغضى عن السيئة‏»
(خدايا، به من توفيق ده كه نيكى‏هاى مردم را سپاسگزار باشم و از بدى‏هاى مردم چشم بپوشم.) (14)
سپس از خواجه عبد الله انصارى كه مرد عارف و وارسته‏اى بوده، اين جمله را نقل كرده كه گفته است:
«بدى را بدى كردن سگسارى است، نيكى را نيكى كردن خركارى است، بدى را نيكى كردن كار خواجه عبد الله انصارى است.» (15) و سپس اشعارى از ديوان منسوب به امير المؤمنين(ع)نقل كرده كه مى‏فرمايد:
و ذى سفه يواجهنى بجهل
و اكره ان اكون له مجيبا
يزيد سفاهة و ازيد حلما
كعود، زاده الاحراق طيبا
(شخص سفيهى از روى جهل با من مواجه مى‏شود، ولى من از پاسخ او كراهت دارم.او بر جهالت و سفاهت‏خود مى‏افزايد و من بر حلم خود، همانند آن عودى كه سوزاندنش عطر آن را زيادتر مى‏كند.)
و در جاى ديگر فرمود:
و لقد امر على اللئيم يسبنى
فمضيت ثمة قلت ما يعنينى
(من بر شخص پست و لئيم مى‏گذرم كه مرا دشنام مى‏دهد و من از نزد او گذشته و مى‏گويم من مقصودش نبودم.)
اكنون در زندگانى امام حسن(ع)نمونه اين مكارم اخلاق را بخوانيد:
1.موفق بن احمد خوارزمى در كتاب مقتل الحسين(ع)روايت كرده كه امام حسن(ع) گوسفندى داشت كه بدان علاقه داشت، روزى مشاهده كرد كه پاى آن گوسفند شكسته شده، به غلامش فرمود: چه كسى پاى اين گوسفند را شكسته؟
پاسخ داد: من!
فرمود: چرا؟
گفت: مى‏خواستم تا شما را غمگين كنم!
امام(ع)فرمود: اما من تو را خوشحال خواهم كرد، و تو در راه خدا آزادى!و در روايت ديگرى است كه فرمود:
«لا غمن من امرك بغمى‏»(من نيز غمگين مى‏كنم آن كسى را كه به تو دستور داده تا مرا غمگين كنى-يعنى شيطان)
و به دنبال آن او را آزاد كرد. (16)

پى‏نوشت‏ها:

1.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 141.
2.بحار الانوار، ج 43، صص 348-341 و حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 321-319.
3.عبد الله بن جعفر ابن ابيطالب يكى از سخاوتمندان معروف عرب و از اشراف قريش محسوب مى‏شد.
4.يعنى با پرداخت‏بيش از اين مقدار آن دو بزرگوار را در محذور اخلاقى و مشكل دچار مى‏كردم.
5.بحار الانوار، ج 43، ص 349.
6.خصال صدوق، «باب الثلاثة‏».
7.نقل از عيون الاخبار ابن قتيبة، ج 3، ص 140.
8.حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، صص 330-329.
9.تاريخ ابن عساكر، ج 4، ص 212.
10.سوره آل عمران، آيه 164.
11.خصال صدوق، «باب الثلاثه‏»، حديث 121.
12.به صفحه 329 به بعد مراجعه نماييد.
13.سوره الرحمن، آيه 60.
14.صحيفه سجاديه، ص 69.
15.استاد در شرح اين جمله گويد:
اگر كسى بدى كند و انسان هم در برابر او بدى كند، اين سگ رفتارى است، زيرا اگر سگى، سگ ديگرى را گاز بگيرد، اين يكى هم او را گاز مى‏گيرد، نيكى را نيكى كردن
-خركارى است، اگر كسى به انسان نيكى كند و انسان هم در مقابل او نيكى كند اين كار مهمى نيست، زيرا يك الاغ وقتى كه شانه يك الاغ ديگر را مى‏خاراند، او هم فورا شانه اين يكى را مى‏خاراند، بدى را نيكى كردن كار خواجه است.
16.ملحقات احقاق الحق، ج 11، ص 117 و حياة الامام الحسن(ع)، ج 1، ص 314.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.