گفتار در ترجمه‌پذیری شعر

نكته‌ای كه فردوسی را از اغلب گویندگان بزرگ فارسی زبان متمایز می‌كند جنبه‌ی جهانی اوست. مقصود من از این جمله تأكید بر این مطلب نیست كه شاهنامه به زبان‌های مختلف ترجمه شده (حتی قسمتی از آن به زبان‌های دیگر به
جمعه، 3 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتار در ترجمه‌پذیری شعر
 گفتار در ترجمه‌پذیری شعر

 

نویسنده: پروفسور فضل الله رضا





 


نكته‌ای كه فردوسی را از اغلب گویندگان بزرگ فارسی زبان متمایز می‌كند جنبه‌ی جهانی اوست. (1) مقصود من از این جمله تأكید بر این مطلب نیست كه شاهنامه به زبان‌های مختلف ترجمه شده (حتی قسمتی از آن به زبان‌های دیگر به نظم درآمده)، و یا اینكه شاهنامه شاید تنها كتاب فارسی است كه خواندنش در عداد كتاب‌های معروف جهان، به دانشجویان و اهل معرفت و همگان در امریكا توصیه شده است. اهمیت جهانی بودن شاهنامه در «ترجمه‌پذیری» آن است. شاهنامه افكار و روابط انسانی، شادی‌ها، رنج‌ها، و عشق‌ها را منعكس می‌كند، به صورتی كه برای مردم غالب ملل دركش آسان و دلپذیر و گیراست. شاهنامه را می‌توان به آسانی به زبان احساسات و مفاهیم ترجمه كرد و به صورت داستان به نمایش درآورد. از این نظر است كه محتوای شاهنامه ارزش جهانی دارد.
اشعار بلند فارسی كه به ترجمه درنمی‌گنجند و ارزش جهانی نمی‌توانند داشته باشند فراوانند.
به عنوان مثال، از جمله اشعاری كه به آسانی ترجمه‌پذیر نیستند، بعضی از ابیات غزل زیبای سعدی را در نظر می‌گیریم:

آمدی وه كه چه مشتاق و پریشان بودم *** تا برفتی ز برم صورت بی‌جان بودم
نه فراموشیم از ذكر تو خاموش نشاند *** كه در اندیشه‌ی اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یك شب *** كه نه در بادیه‌ی خار مغیلان بودم
زنده می‌كرد مرا دم به دم امید وصال *** ورنه دور از نظرت كشته‌ی هجران بودم
به تولّای تو در آتش حسرت چو خلیل *** گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یك نفسم بوی تو آرد دم صبح *** همه شب منتظر مرغ سحرخوان بودم
چون قلم بر سرم از سرزنش دشمن و دوست *** تیغ می‌آمد و سر بر خط فرمان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می‌گفت *** عهد بشكستی و من بر سر پیمان بودم

هر چند بعضی از ابیات این غزل شیوا را به آسانی می‌توان به زبان‌های غربی ترجمه كرد، ولی بعضی ابیات به زبان جهانی به سهولت ترجمه‌پذیر نیست. مقصود من از عبارت زبان جهانی، زبانی است كه درخشش مفاهیم در آن زبان تا اندازه‌ای برای همگان روشن باشد و یك لفظ یك مفهوم معین و مشخص را برساند. نمونه‌ی اعلای این زبان‌ها زبان‌های ریاضی و علمی است. نمونه‌ی قابل قبول دیگر زبانی است كه اشعار ساده و روشن، مانند غالب اشعار شاهنامه به آن زبان بیان شده است. مثلاً اگر بخواهیم ابیات سوم و پنجم و هفتم این غزل را به زبان‌های غربی ترجمه كنیم باید نخست مكتبی به وجود بیاوریم كه خواننده مفاهیمی نظیر آتش خلیل، تراش قلم، خار مغیلان را درك كند و با آنها مأنوس بشود؛ این كار دشوار و دامنه‌دار است. ترجمه‌‌ی لفظ به لفظ و كلام به كلام مقدور نیست. زبان بعضی ابیات این غزل، با همه‌ی زیبایی از نوع زبان‌های محلی و تخصصی است و جهانی نمی‌تواند باشد. (2)
همچنین است غزل زیر از حافظ كه در وسط السماء بلاغت و زیبایی است، ولی شناخت آن به همان دلیل بالا از چشم اغلب مردم كره‌ی زمین نهان خواهد بود:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری *** ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بكوش خواجه و از عشق بی‌نصیب مباش *** كه بنده را نخرد كس به عیب بی‌هنری
می صبوح و شكر خواب صبحدم تا چند *** به عذر نیم شبی كوش و گریه‌ی سحری
تو خود چه لعبتی ‌ای شهسوار شیرین كار *** كه در برابر چشمی و غایب از نظری
هزار جان مقدس بسوخت زین غیرت *** كه هر صباح و مسا شمع مجلس دگری
ز من به حضرت آصف كه می‌برد پیغام *** كه یادگیر دو مصرع ز من به نظم دری
بیا كه وضع جهان را چنان كه من دیدم *** گر امتحان بكنی می‌خوری و غم نخوری
كلاه سروریت كج مباد بر سر حسن *** كه زیب بخت و سزاوار ملك و تاج سری
به بوی زلف و رخت می‌روند و می‌آیند *** صبا به غالیه ساییّ و گل به جلوه‌گری
چو مستعد نظر نیستی وصال مجوی *** كه جام جم نكند سود وقت بی‌بصری
دعای گوشه نشینان بلا بگرداند *** چرا به گوشه‌ی چشمی به ما نمی‌نگری
بیا و سلطنت از ما بخر به مایه‌ی حسن *** وزین معامله غافل مشو كه حیف خوری
طریق عشق طریقی عجب خطرناك است *** نعوذبالله اگر ره به مقصدی نبری
به یمن همت حافظ امید هست كه باز *** اری اُسامر لیلای لیلة القمری

برای مردم زیباشناس فارسی‌زبان، ارزش دارد كه وقت صرف بكنند و با اصطلاحات مكتب حافظ مأنوس بشوند و از كلك این نقاش كم‌نظیر تابلوهایی در قصر خاطرشان آویخته شود. مع الوصف، این دولت مخصوص معدودی از فارسی زبانان گهرشناس است و این نقاشی‌ها جز در كنگره‌ی كاخ فرهنگ فارسی در جای دیگر نمودی نخواهد داشت.
بی‌آنكه وارد موازین علمی بشویم، توضیح می‌دهم كه اهل علم دو شیء را تصویر یا ترجمان یا تبدیل یكدیگر می‌دانند، وقتی كه میان اجزای آن دو رابطه‌ی یك به یك (3)‌ وجود داشته باشد؛ یعنی در برابر هر جزء از یك شیء جزء معینی از تصویر یا ترجمان آن قرار گیرد. وقتی یك كلام چند معنی در زبان دیگر یافت، آنگاه رابطه‌ی تبدیل پذیری یك به یك كه در این مقاله اساس ترجمه‌پذیری قرار داده‌ایم ضعیف خواهد شد. هرچه این همبستگی رقیق‌تر باشد ترجمه‌پذیری كم‌پایه‌تر می‌شود. از این روست كه «ایجاز»، اگر به معنی زیان نرساند، در ترجمه‌ی هنری، تا حدی مرادف با ترجمه‌پذیری است، برای اینكه كار به بحث علمی تخصصی نكشد، و ملال بر خاطر خوانندگان ننشیند تفنن می‌كنیم و از طریق امثله و گفت و شنود وارد مسئله می‌شویم.
اگر به شما گزارش دادند كه یكی از پروفسورهای اروپا این بیت حافظ را

هزار جان گرامی بسوخت زین حسرت *** كه هر صباح و مسا شمع محفل دگری

به زبان خودش در یك دو سطر ترجمه‌ی عالی كرده، زود باور نفرمایید. كسی كه چنین ادعایی دارد، یا لااقل بر یكی از این دو زبان مسلط نیست یا اغراق می‌گوید. برای یك فارسی‌زبان سالها آشنایی تدریجی با ادبیات لازم است تا معنی چنین اشعاری را دریابد. آزمایش بفرمایید غالب جوانان تحصیل‌كرده‌ی غیرمتخصص ما زیبایی این بیت و نظایر آن را درك نخواهند كرد. فهم این مدارج آشنایی نزدیك به زیست لازم دارد. شعر به سادگی ترجمه‌پذیر نیست.
بارها تمایل داشتم كه از این گوشه‌ی عزلت بیت دیگر از این غزل را برای یكی از بزرگان قوم، از دوستانم كه در مقام اجتماعی بالا و به چندین زبان آشناست، بنویسم:

دعای گوشه‌نشینان بلا بگرداند *** چرا به گوشه‌ی چشمی به ما نمی‌نگری

در این كار تأمل كردم. چون امروز در داخل كشور ما هم كارفرمایان فارسی‌دان نادرند. شاید در میان دولتمردان ما تعداد آنها كه فقط آشنایی جاری به زبان فرانسه یا انگلیسی دارند از شماره‌‌ی فارسی دانان سخن شناس كمتر نباشد.
احتمال می‌رود كه میان صدها شاعر اروپا چند نفر عارف مانند فرانسیس تامپسون یا تی. اس. الیوت (4) پیدا بشوند كه شعر

تو خود چه لعبتی‌ ای شهسوار شیرین كار *** كه در برابر چشمی و غایب از نظری

را خوش درك كنند و بتوانند آن را به شعر انگلیسی ترجمه كنند. ولی سوای این گونه نوادر، در میان سپاه مترجمان، داشتن چنین هنری قابل تصور نیست. اگر چنین كسی هم پیدا بشود خودش غرق افكار و اصطلاحات مخصوص به خود خواهد شد و حافظ‌ وار در عالم عرفان سخنان بكر خواهد آفرید.
هرچند از نظر علمی نمی‌توان امكان ترجمه پذیری چنین اشعاری را نفی كرد، لااقل می‌توان گفت كه ترجمه پذیری، به زبان موجز ادبی این گونه اشعار فارسی بسیار نادر و عملاً محدود است.
مقابل این مثال‌ها، انبوه گفتار ساده و ژرف توصیفی فردوسی را می‌بینم كه چون با احساسات و عواطف و روابط اصولی انسانی ارتباط دارد، در عین اینكه بدوی و پیش پا افتاده نیست ترجمه پذیر است. مفاهیمی كه بر پایه‌ی احساسات ساده انسانی است، در میان اغلب ابناء بشر متداول است و در هر زبانی كم و بیش به سادگی جریان دارد. پیچیدگی‌ها متعلق به رنگ آمیزی‌های رقیق اندیشه‌ی انسانی است و آنجاست كه كار ترجمه‌ی موجز دشوار می‌شود و زیست و تجربه‌ی شخصی هر گروه رنگی مخصوص به همان گروه را می‌گیرد.
صحنه‌ها و داستان‌های ترجمه پذیر سرتاسر شاهنامه را فراگرفته است. مثلاً رستم پس از چندین بار دیدن و مكالمه و نبرد، پسرش سهراب را نمی‌شناسد. آز و جاه و سودای مقام و نام، او را به كلی نابینا كرده است:

جهانا شگفتی ز كردار توست *** شكسته هم از تو، هم از تو درست
از این دو یكی را نجنبید مهر *** خرد دور بُد، مهر ننمود چهر
همی بچه را باز داند ستور *** چه ماهی به دریا، چه در دشت گور
نداند همی مردم از رنج آز *** یكی دشمنی را، ز فرزند باز

آز ما را چنان نابینا می‌كند كه پسر پدر را نمی‌شناسد و پدر به پسر رحم نمی‌كند و دوست از دشمن تمیز داده نمی‌شود. این گونه گرفتاری‌های روانی و دردهای انسانی جنبه‌ی جهانی دارد. شعر به آسانی ترجمه‌پذیر است. احساس، احساس مشترك جهانی اغلب ابناء بشر است.
همچنین، آنجا كه ماده شیر به جفت خود می‌گوید كه فرزند ما باید جرئت و دلاوری پیدا كند و شیر دلیر بشود، ور نه این سخت پیوند را، كه مهر فرزندی است، از او باید برید و او را رها كرد تا برود زیر آسمان و در دل كوه و دریا زیست خودش را تأمین كند:

چنین گفت مر جفت را ماده‌شیر *** كه فرزند ما گر نباشد دلیر
ببّریم ازو مهر پیوند پاك *** پدرش آب دریا و مادرش خاك

درك سریع این شعرها برای قاطبه‌ی ابناء‌ بشر، از هر نژاد و هر درچه تحصیل میسر و در عین حال لذت بخش است. هنرمندی فردوسی در آفرینش نظم نیرومند ساده، شاهنامه را اثری ترجمه پذیر و جهانی و جاویدان كرده است. به همین نظر است كه ترجمه‌ی شاهنامه به زبان‌های مختلف برای كودكان و جوانان جهان می‌تواند بسیار مفید و دلپذیر باشد. با این حال، ترجمه‌های خوب شاهنامه به زبان‌های دیگر بسیار نادر است. فردوسی را در دنیا می‌توان بهتر از این شناسانید.
ترجمانی خوب تسلط كامل به زبان دوم لازم دارد. غالب پروفسورها و شرق شناسان ایران دوست، كه این ترجمه‌ها اثر همت ایشان است، ممكن است دقت علمی و روش تحقیقی داشته باشند، ولی شاعر و نویسنده‌ی بنام در زبان خودشان نیستند. ترجمه‌ها در دست محققان و متخصصان زندانی است و صدایش به مردم كشورها نمی‌رسد. یكی از چند استثنایی كه در این باب به یاد می‌آید، ترجمه‌ی رباعیات خیام است به قلم فیتز جرالد؛ ادیب و شاعر معروف انگلیسی. من در این باب فرصت تأمل داشته‌ام و نظر علمی (5) و ترجمانی مفاهیم (6)، كار فیتز جرالد را در سطح اعلا می‌دانم، چون ترجمانی مفاهیم را بر ترجمانی كلمات برتری داده است. ترجمه‌های دیگر مثل ترجمه‌ی حافظ به نظم و نثر در زبان‌های فرانسه و انگلیسی برای نوشتن رساله‌ی دكتری دانشجویان ممكن است مفید باشد، ولی در كارگاه هنر و شعر و ادب این كشورها راه نیافته است. چنان كه دیده‌ایم رجال ادب كشورهای غربی كمتر از این اساتید یاد می‌كنند. براساس ترجمه‌پذیری شاهنامه است كه دانش آموزان دبیرستان و جوانان همه‌ی كشورها به خوبی می‌توانند از این اثر هنری برخوردار بشوند. از این نظر شاهنامه اثری است جاوید و جهانگیر.
گفتار حافظ به خلاف فردوسی پیچیده و چون شكنج ورق‌های غنچه تو بر تو است. غزل حافظ غالباً ترجمه‌پذیر نیست. گفتار حافظ به زبانی است كه میدان لغت وسیع دارد. هر كلمه نه تنها معانی بسیار دارد بلكه نقش شعر طوری است كه معانی در قالب كلمات موج می‌زنند. در شاهنامه‌ی فردوسی لذت گفتار در سادگی و راستی و گفت و گوی بدون كم و كاست و پیچ و خم است (به اصطلاح انگلیسی Direct and to the Point). در گفتار حافظ كنایه‌ها و استعارات و اصطلاحات مخصوص خود اوست، كه تشریفات و رشته‌های صوری روابط اجتماعی را گسسته، و امتیاز از توانگر و درویش گرفته است. گفتار حافظ از این نظر محلی است و جهانی نیست؛ روشنی بخش كنج اهل دل و خواص است و در آسمان معانی دیگر زبان‌ها، فیض‌بخش عام نمی‌تواند باشد. (7)
خواندن شاهنامه مانند كوه‌پیمایی است در روز روشن با چشم باز و دل بیدار. آدم از روی شوق و اطمینان خاطر و برنامه حركت می‌كند. می‌داند به كجا می‌رود. طلوع و غروب آفتاب را می‌بیند- از باد و طوفان و برق و دد و دام بیمناك و یا از رسیدن به جلگه‌ی زیبایی پر از خوبی‌ها و خوبرویان شادان می‌شود. رابطه‌ی علت و معلول ساده و روشن و همبستگی الفاظ و مفاهیم غالباً یك به یك است. وصف‌ها و نقش‌ها اغلب ترجمه‌پذیرند. زیست قهرمانان و تأثرات ناشی از آن در قلمرو گفتار و تیغ زبان در نیام اندیشه است.
اندیشیدن به شعر حافظ و مولوی (به ویژه دیوان شمس) مانند بحرپیمایی است در میان امواج خواب و خیال. انعكاس شادی‌ها با ناله‌ها و رنج‌های ناخودآگاه درونی ما می‌تواند دریا را آرام‌تر یا توفانی‌تر و سهمگین‌تر جلوه دهد. اندیشه‌ها درهم می‌افتند و خواب و بیداری به هم تاب می‌خورند. ترجمانی كلمات به ترجمانی مفاهیم وفادار نیست. درك غالب گفته‌ها زیست می‌خواهد. زبان كتاب لغت نارسا می‌شود. قال در تصرف حال درمی‌آید.
این كه گفته شد حافظ عموماً ترجمه‌پذیر نیست، نظری كلی است و گرنه گروهی از ابیات زیبای حافظ نیز مانند اغلب گفته‌های فردوسی ترجمه‌پذیر است. به علاوه، منظور این نیست كه بگویم افكار باریك و ظریف طبعاً ترجمه‌ناپذیرند.
مثلاً این بیت فردوسی در وصف رودابه زیباست، ولی مصرع دوم آن به زبان جهانی به سهولت ترجمه‌پذیر نیست:

ز سر تا به پایش گل است و سمن *** به سرو سهی بر سهیل یمن

برای هر ملت و هر زبانی باید نظایر سهیل یمن و سرو سهی را درباره‌ی قامت رعنا و چهره‌ی زیبا جست و جو كرد، و نتیجه‌ی حاصل در زبان‌های دیگر ممكن است با لطافت همین معنی كه در قالب فارسی ریخته شده برابری نكند. برای مردمی كه به آن زبان‌ها تكلم می‌كنند ترجمه‌ی چنین شعری ممكن است دلپذیر نباشد و ترازوی لذت و ذوق خواننده‌ی خارجی، شاید استادی گوینده‌ی شعر را در آن زبان تأیید نكند.
این بیت لطیف حافظ هم زیباست و هم ترجمه‌پذیر:

زمانه از ورق گل مثال روی تو بست *** ولی ز شرم تو در غنچه كرد پنهانش

در این كلام دل‌انگیز حافظ می‌گوید: صورت تو مظهر زیبایی جهان است- و روزگار وقتی این چهره را دید خواست از روی آن تقلید كند و مدلی بسازد و از این رو، روزگار «ورق گل» را پرورش داد. اما وقتی كارش تمام شد، ورق گل را با صورت تو مقایسه كرد و شرمگین شد. انصاف داد كه تو زیباتری. آنگاه از روی شرم ورقی را كه ساخته بود درهم پیچید و در غنچه پنهان كرد، چون نمی‌توانست با صورت زیبای تو برابری كند.
این تفكر خیال انگیز و زیبای حافظ را، كه مثل اغلب گفتار او با ایجاز سحرآمیز بیان شده، به هر زبانی می‌توان ترجمه كرد. اصطلاح عرفانی و سمبولیك مخصوص لازم ندارد، سخن ترجمه‌پذیر است.
همین قدر كه كسی به زبان دوم تسلط داشته باشد و مطلب را به نحوی موجز ادا كند ترجمه‌پذیری شعر، دلپذیری آن را به زبان دوم منتقل خواهد كرد. امروز من این شعر حافظ را من باب تفنن فردوسی‌وار به فارسی ساده چنین ترجمه كرده‌ام:

زمانه چو رخسار نیك تو دید *** به باغ جهان برگ گل پرورید
به پرورده‌ی خود نگه كرد هان *** ز شرم تو در غنچه كردش نهان

این دو بیت در بحر متقارب، با كلمات فارسی همان مطلب را می‌رساند و شماره‌ی كلمات خیلی زیاد نیست، گرچه ایجاز بیت حافظ را ندارد. اگر در ترجمه‌ی یك بیت مجبور شویم شرح بسیار بدهیم و رساله یا كتاب بنویسیم، مطلب ادا می‌شود ولی از نظر هنری دیگر آن ایجاز لازم برای ترجمه پذیری از بین می‌رود. لطافت بیت دیگر همین غزل به ترجمه درنمی‌گنجد:

بدین شكسته‌ی بیت الحزن كه می‌آرد *** نشان یوسف دل از چه زنخدانش

خواننده‌ای كه در زبان دوم با داستان یوسف و گوشه نشینی یعقوب انس عمیق نداشته باشد، لطافت این شعر را درك نخواهد كرد.
خیال كنیم كه نویسندگان زبردست در مركزهای پژوهشی دانشگاه‌ها مفهوم شكستگی و تركیب بسیار زیبای «شكسته‌ی بیت الحزن» را هم به زبان‌های دیگر ترجمه كنند. آن وقت باز لطف كلام به دلیل زیر از بین خواهد رفت. در جامعه‌های غربی همچون در داستان‌های شاهنامه، عاشق قوی و بلندی جوی است و شكستگی و ناتوانی و فرودستی برای او عیب به شمار می‌رود. در عرفان فارسی این شكستگی خود آغاز نهادن گام اول در میدان عشق است: «كه این شكستگی ارزد به صد هزار درست». گویی كلام آسمانی «انا عند قلوب منكسره» است كه شاعر ترجمه و تحلیل می‌كند.

گفتی كه به دل شكستگان نزدیكم *** ما نیز دلی شكسته داریم ‌ای دوست

نیرومندی و استواری عاشق در این شكستگی است. اگر یعقوب سپاه و اسب و پیل و تیر و كمان برمی‌داشت، و به جنگ پسرانش می‌رفت، داستان فریدون در شاهنامه و اساطیر یونان تكرار می‌شد- دیگر قصه‌ی كتب آسمانی وجود نمی‌یافت. لذت ما از عشق یعقوب در همین است كه بتوانیم او را به زبان پرنیانی حافظ شكسته‌ی بیت الحزن بخوانیم. ورنه حكایت فلان ستبرگردن كه معشوق خود و دیگران را با خودروی آراسته و پول و وسایل به دام می‌آورد، از نظر هنری جلب توجه نمی‌كند.
مثال دیگر، ترجمه‌ناپذیری این شعر حافظ است:

فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز *** تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

در ترجمه‌ی فلان خاورشناس تازه كار ممكن است این شعر به صورت دعوت ساده‌ای به میگساری برای فرار از گرفتاری‌ها تلقی شود و طراوت روشن آسمانی آن، جای خود را به ابتذال كوچه‌های تاریك شهرهای بزرگ مانند پاریس و نیویورك بدهد.
در زبان‌های ساده و زبان‌های علمی ترجمه‌پذیری قوی است. مثلاً كلیه‌ی اعداد و محاسبات را می‌توان به كمك ماشین‌های حساب به زبان دوگانه (8) كه حاوی صفر و یك است ترجمه كرد. چون به حاصل حساب نگاه كنید رشته‌ای از دو عدد صفر و یك ملاحظه خواهید فرمود.
وقتی زبانی پیچیده و غنی و از نظر هنری وسیع شد، شك و تردید و یك به چندی (9) جای قاطعیت و یك به یكی (10) را می‌گیرد. چون دیگر الفاظ ترجمان دقیق مفاهیم نیستند. قالب‌ها از معانی سرشار می‌شوند و معنی از قالبی به قالب دیگر سیلان می‌یابد. هرچند این مطلب از نظر علمی و دقت زیان‌بخش است، از دید اهل دل می‌تواند شورانگیز و خیال اندیش و پرجوش و خروش باشد. گرچه گفته‌های پیچیده بی‌دقت و بی‌حال و شور هم فراوان است. زبان ساده‌ی دقیق، مانند قراردادهای ... كه در دیوان خانه‌ی خرد و اندیشه و علم، به قلم دیوانیان كشورها نوشته می‌شود، می‌توان گفت به هر زبانی یا لااقل به زبان‌های علمی دیگر ترجمه پذیر است.
هر گفتار ساده‌ای شورانگیز نیست. زبان پیچیده‌ی هنری دقت را فدای آزادی و وارستگی از بندها و پرواز در آسمان‌ها می‌كند و اگر با دست هنرمندان بزرگ زمان- یعنی همان‌ها كه سویدای لاله از خاكشان می‌روید- به تحریر كارگاه خیال درآید می‌تواند هوا‌خواهانش را به قله‌ی زیبایی برساند.
در زبان‌های پیچیده و كم دقت یك به چند- همچنان كه در زبان‌های ترجمه پذیر ساده و دقیق- آفرینش نقش‌های زیبا و نو میسر است. زبان‌های ساده را می‌توان به آسانی به هم تبدیل كرد و دلنشینی و زیبایی را تا حد مناسبی از زبانی به زبان دیگر انتقال داد- در زبان‌های پیچیده نقش زیبایی به آسانی انتقال پذیر نیست. تجربه و ارزیابی و زیست خصوصی خواننده، با قوت هرچه تمام‌تر، ادراك محلی و تخصصی خود را بر جلوه‌ی نقش سخن در ذهن گوینده در زبان اصلی تحمیل می‌كند.
در وصف ترجمه پذیری توضیح كامل مطالب علمی در بیان معمولی دور از فرمول و نظام ریاضی نمی‌گنجد- با این حال می‌توان گفت كه در زبان ساده نقش‌های نو محدودتر از زبان‌های پیچیده است.
شماره نقش‌های نو در زبان‌های غنی گسترده‌تر است. مثلاً طرح‌های نو در بازی شطرنج كه الفبای وسیع‌تر از تخته نرد دارد به مراتب زیادتر است.
از سوی دیگر، زبان هرچه ساده‌تر باشد ترجمه پذیری را بیشتر حفظ می‌كند. طرح‌های نو در رفت و آمد به زبان‌های دیگر آزادترند.
در زبان‌های پیچیده و یك به چند مانند زبان تصوف و عرفان ممكن است آفرینش نقش‌های نو آسان‌تر باشد ولی نقش‌ها و نكته سنجی‌ها در حصار زبان زندانی می‌شوند. از این رو است كه شعرای عارف نوگوی در زبان پارسی فراوانند ولی ترجمه‌ی گفتارشان به زبان‌های دیگر كم است و در دلپذیری كمتر از كم.
درام تاجر ونیزی شكسپیر را به هر زبانی ترجمه كنید نقش زیبای ساده‌ی آن (بجز اصطلاحات مخصوص) تا حدی ترجمه پذیر است. اما شعر یوز خدای (11) فرانسیس تامپسون كه استاد مینوی با قلم بسیار توانا ترجمه كرده، به هر زبانی به آسانی ترجمه پذیر نیست. حسن ترجمه‌ی استاد مینوی به زبان فارسی مرهون غنای عرفانی زبان فارسی و تسلط استاد به مفاهیم و اصطلاحات محمل آن مفاهیم در هر دو زبان است. به عبارت دیگر، ترجمه‌های ناقص تاجر ونیزی باز تا اندازه‌ای ادای مطلب می‌كنند و ما می‌توانیم از بخش‌های ساده و یك به یك آن لذت ببریم. ولی آن قسمت كه با زبان ادبی انگلیسی پیچیده سروكار دارد، طبعاً مهجور خواهد ماند. در مورد شعر عارفانه‌ی حافظ و عراقی و مولانا، ترجمه‌ی مترجمان معمولی قابل فهم و استفاده نخواهد بود. چون مفاهیم، زندانی زبان عرفانی هستند، و كلید زندان مفاهیم در دست هر مترجمی نیست، «زبور عشق نوازی نه كار هر مرغی است».
در اینجا باز اجازه می‌خواهم كه حاشیه بروم. پارسی سره كه مقبول طبع گروهی از مردم ایران است، در نظر بنده زبانی است كه غنای ادبی امروزی آن نسبتاً محدود است. قرن‌ها صیقل ادبی اصطلاحات زیبا و بكر شاهنامه را جلا داده، تركیب های فارسی-عربی دلپذیر كه بزرگان ادب آفریده‌اند مایه‌ی گسترش زبان فارسی شده است. تركیبات عربی- فارسی نیز تاج مرصعی است كه بر تارك زبان پارسی نهاده‌اند. اگر پارسی را از هزاران تركیب زیبای حافظ و سعدی نظیر شكسته‌ی بیت الحزن، طریق تكلف، فضای سینه، قافیه‌سنج، دكان معرفت، قدح لاله، لاف عقل، آتش حسرت، مستعد نظر، كارگاه خیال و هزارها نظایر آن پیراسته كنند، خزانه‌ی معانی و مفاهیم فارسی را نیز كم اعتبار و كم خریدار كرده‌اند.
به نویسنده ایراد خواهید فرمود كه زبان محلی به گفته‌ی خودت ترجمه‌ناپذیر و محدود است و زبان جهانی ترجمه پذیر و جهانگیر. پس پارسی سره ترجمه‌پذیر را نباید به فارسی معرّب فروخت.
چند نكته در جواب عرض می‌كنم. یكی آنكه در زبان‌های محدود نقش‌های نو و آفرینش‌های نو هنری محدودتر است- بگذریم از این كه فردوسی شاهكاری نوشت كه ده قرن تالی پیدا نكرد. ولی از نظر علمی روشن است كه عده‌ی تركیبات جمل و معانی (12) با ازدیاد عناصر اصلی به نسبت آلاف و الوف افزایش می‌یابد.
دوم آنكه در امور هنری قبول مردم صاحب نظر و اهل دل بسیار مؤثرتر و مهم‌تر از قبول مردم نوآموز و تازه كار است. در سنت ادب فارسی، این بیت جامی در حد خود به كلی بی‌اعتبار و كم سنگ نیست:

شعر كافتد قبول خاطر عام *** خاص داند كه زشت باشد و خام

اصطلاحات و قالب‌ها و گفته‌های سخنورانی مانند عطار و مولوی و حافظ و سعدی و سنایی و ناصرخسرو و جامی را نادیده نمی‌توان گرفت. قلم نویسندگان و شاعران بزرگ، زبان‌ها را زیور می‌بخشد، نه عامه قلمزنان.
سوم آنكه ترجمه پذیری با وسعت و پیچیدگی هنری زبان كاهش می‌یابد، ولی ملتی كه به هنرمندان خود احترام بسیار دارد باید وسیله در اختیار آنها بگذارد: قلم، كتاب، مدرسه، رادیو، تلویزیون، حتی ماهواره، تا اهل علم و معرفت بروند و زبان هنر قوم خود را در جهان رایج كنند.
در دوران‌هایی كه كشور ایران گسترده‌تر و جهانگیرتر بود، طبعاً قلمرو زبان فارسی پهناورتر بود. دشواری اصطلاحات و محلی بودن زبان را می‌توان با بهبود ارتباطات و انتشارات و گفت و شنود و ایجاد مكتب‌های ادبی و هنری جبران كرد. امتحان بفرمایید توجیه هنرمندانه‌ی قلم و بیان شما سخن شناسان كشور درباره‌ی ریزه كاری‌های ادب ایران و تفسیر شعر حافظ و مولوی، به نحوی كه ایجاد شور كند، از فرستنده‌های رادیو و تلویزیون ایران و جهان، دایره‌ی هنر عرفان ما را گسترش بسیار خواهد داد.
آن كس كه زبان زیبای فارسی امروز را بخواهد به حساب خودش از الفاظ آلوده پالوده كند: «فروخت یوسف مصری به كمترین ثمنی.»
آنها كه داعیه‌ی پالودگی دربست زبان فارسی را از عربی دارند، نباید تعصب بورزند و تكلف كنند، این روش از بهای كالای خزانه‌ی گرانقدر فارسی خواهد كاست. البته دلیلی نمی‌بینم كه دانشمندانی كه به فارسی سره خوب می‌نویسند گفتار فردوسی‌وار خود را به تكلف، گران و معرّب كنند- گفتار ساده‌ی زیبا جلوه دیگری دارد. اما نباید عرصه‌ی جولان هنرمند را به تعصب و تكلف محدود كرد:

برخیز تا طریق تكلف رها كنیم *** دكان معرفت به دو جو پربها كنیم

خلاصه، عصاره‌ی ترجمه‌پذیری اصیل و وفادار در وجود كلمات در فرهنگ زبان نیست. بلكه بیشتر متوجه درهم آویختن و درهم آمیختن معانی و یك به چندی نقل مفاهیم است. مثلاً وقتی بخواهیم برای استاد امریكایی خاورشناس شعر حافظ را ترجمه كنیم:

بر در میكده رندان قلندر باشند *** كه ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

به كمك دانشجویان ایرانی و فرهنگ لغت‌های تازه چاپ شاید بتوانیم كم و بیش ترجمه‌ی كلمات میكده و رند و قلندر و افسر را بیابیم. ولی معلوم است كه این چنین مفاهیم در زبان انگلیسی وجود ندارند. كلمات انگلیسی در چنین رشته‌ای انسجام نیافته‌اند و اگر هم وجود دارند قطره‌وار است نه بحرآسا. اساساً برای استاد مغرب زمین كه خودش این زیست‌ها را ندارد اعتبار و حساب بانكش در آغاز هر ماه معلوم و كارت «American Express» در ید اختیار او است، مشكل است تصور كند كه از روی استغنا بر در سرای میكده تاج یاقوت و الماس آگین را دستفروشانه معامله كنند. برای درك این نقش، باید در مكتب قلم، مرصاد العباد و تذكرة‌الاولیاء و اسرارالتوحید و نظایر آنها را بسیار دیده و با تار و پود كارگاه عرفان خوی گرفته باشد، كه عاشقی شیوه‌ی رندان بلاكش است. تا كسی در چنین محیط معنوی زیست و مشاركت نكرده باشد این گونه مفاهیم برای او معنی ژرف نخواهد داشت:

حدیث عشق چه داند كسی كه در همه عمر *** به سر نكوفته باشد در سرایی را (13)

 

پی‌نوشت‌ها:

1. مقالتی است به قلم نگارنده‌ی كتاب حاضر كه در شماره‌ی فروردین و اردیبهشت ماه 1349 مجله‌‌ی راهنمای كتاب به چاپ رسیده است.
2. با خواندن دقیق این مقالت خواننده در خواهد یافت كه مقصود از زبان محلی و تخصصی، آن نیست كه زبان وابسته به مكان معینی باشد. منظور از زبان محلی محملی است برای نقل گروهی از مفاهیم میان جمعی از متخصصان فنی معیّن، نه برای توده‌ی مردم.
3.Correspondence Transformation one-to-one
4.T.S.Eliot
5.communication
6.Information Theory
7. مقصود نگارنده وصف ترجمانی زبان تخصصی حافظ و ترجمانی زبان ساده فردوسی به زبان‌های دیگر است، نه برتری یكی بر دیگری. پادشاهی هر دو در اقلیم سخن مسلم است. بدیهی است كه وصف كشتی گیری و نبرد آسان‌تر از ترجمانی مدارج عرفانی است.
8.binary language
9.multivalence
10.one-to-one
11.The Hound of Heaven
12.Combination and Permutation
13. امروز زبان پیچیده‌ی عرفای اسلامی را علی الاصول در محضر استادان قدیمی شرق بهتر می‌توان فراگرفت تا در مدارس غرب. همچنان كه در زمان ما وسایل كار علوم طبیعی تجربی پیشرفته در كشورهای غربی عموماً آماده‌تر است؛ این نكته بیان واقعیت است نه تمجید یا تخفیف. تعصب و بت پرستی در بارگاه دانش راه ندارد. امیدوارم كه میان خوانندگان كسی چنین داوری نكند كه نگارنده هنرمندان ساده گوی را بر سخنوران پیچیده گفتار چون حافظ برتری نهاده است، چنین معیاری عرضه نشده است:
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد *** دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

منبع مقاله :
رضا، فضل الله، (1389)، نگاهی به شاهنامه: تناور درخت خراسان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط