جایگاه حکیم فردوسی در جامعه‌ی تاجیکان

در سال 1934 / 1313، در دوشنبه شهر (آن روزگار، تا 1961 / 1340 «استالین آباد» می‌گفتندش)، پایتختِ تازه بنیاد جمهوری تازه‌بنیاد تاجیکستان، شاعران و نویسندگان تاجیک انجمن ادبی خود را درست کردند. انجمن نخستین
پنجشنبه، 9 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جایگاه حکیم فردوسی در جامعه‌ی تاجیکان
جایگاه حکیم فردوسی در جامعه‌ی تاجیکان

 

نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

باری گواه بر این گفت‌وگو شدم:
- فردوسی، پیش شما تاجیکان، چه جایگاه دارد؟
- در شماره ده تن ابرمرد فرهنگ و ادب و سیاست می‌آید.
- اگر هفت تن؟
- یکی فردوسی
- اگر سه تن؟
- یکی فردوسی...
این پرسش و پاسخ مرا به اندیشه بُرد...
در سال 1934 / 1313، در دوشنبه شهر (آن روزگار، تا 1961 / 1340 «استالین آباد» می‌گفتندش)، پایتختِ تازه بنیاد جمهوری تازه‌بنیاد تاجیکستان، شاعران و نویسندگان تاجیک انجمن ادبی خود را درست کردند. انجمن نخستین کنگره‌ی خود را برپا کرده است. کنگره دو روز ادامه داشت: روز نخست کاری ساختاری و موضوع رهبری را بررسی کردند و روز دوم را سراپا به حکیم فردوسی و شاهنامه بخشیدند. چند تن سخنرانی آتشین کردند، بویژه گزارش‌های متین استاد صدرالدین عینی‌بخارایی، استاد ابوالقاسم لاهوتی کرمانشاهی و پروفسور عبدالرؤف فطرت بخارایی، شوقی برانگیختند و در یادها ماندند. در پایان آن روز دوم، استاد رحیم هاشم سمرقندی که آن روزگار جوانی دانشمند بود، «در هجو سلطان محمود» را با توانایی ویژه‌ی خود پیشکش حاضران نمود. این گزارش‌ها و این خوانش به اندازه‌ای کارساز بود که روزگار معنوی بسیاری از اهل مجلس را دیگرگون کرد (گواهی بر این گفته در پی خواهد آمد).
در همان سال 1313 کتاب استاد صدرالدین عینی: فردوسی و شاهنامه‌ی او به زبان فارسی تاجیکی (در رسم‌الخط لاتینی تاجیکی) چاپ و دسترس خوانندگان و پژوهشگران شد. این کتاب نخستین کار جدی علمی و پربها به شمار می‌آمد، درباره‌ی سراینده‌ی بزرگ و سروده‌ی جاودانه‌ی او.
سال‌های بعد، حکیم فردوسی و شاهنامه‌ی او در تذکره و کتاب‌های دسته‌جمعی، درس‌نامه‌های دبیرستانی (هر سه مقطع) و دانشگاهی جای سزاوار خود را پیدا نمودند. داستان‌های جداگانه از شاهنامه بارها به چاپ رسیدند. متن کامل این شاه اثر که علمی و انتقادی نیز می‌شد، در 9 مجلد، به خط سریلی تاجیکی، چاپ و پخش شد. کتاب جداگانه‌ی فرهنگ شاهنامه دسترس خواندگان شد که خیلی ارزشمند است.
پژوهشگران تاجیک به روزگار این سخنسرای بی‌مانند و آفریده‌ی بی‌زوال او دلبستگی گرمی نشان داده‌اند که ده‌ها کتاب و صدها مقاله‌ی آنان گواه بر همین دلبستگی‌ها گرم می‌باشد؛ به ویژه در دانشگاه دولتی تاجیکستان، زیر سرپرستی زنده‌یاد، پروفسور شریف‌جان حسین‌زاده، صدها پایان‌نامه‌ی ارزشمند نوشته شده و اکنون در «گنجینه‌ی جامی» (بخشی از کتابخانه‌ی علمی دانشگاه) نگاهداری می‌شوند. از شمار پژوهشگران، اشاره‌ی همین یک مثال کافی است که دکتر ولی صمد، بجز از ده‌ها مقاله و چند کتاب، اخیراً تحقیقاتی را که بسیاری از آنها شایستگی چاپ و نشر را دارند (در 409 ص) انجام داده‌اند که چرنی شفسکی و فردوسی عنوان دارد. (1)
با رهنمایی‌های دوراندیشانه‌ی علامه باباجان غفوروف و استاد میرزا تورسون‌زاده، شاهنامه در روزگار معنوی تاجیکان جایگاهی بلند و استوار پیدا نمود. همین را گفتن کافی است، که استودیوی «تاجیک فیلم» ده فیلم سینمایی از روی داستان‌های شاهنامه به نوار برداشت که در بسیاری از کشورهای دنیا، از جمله ایران به نمایش رفت و موفقیت پیدا کرد.
هنگامی‌که سخن از کارهای شایسته‌ی ادیبان و پژوهشگران تاجیک در رابطه با شاهنامه می‌رود، این نکته را باید گفت که با تشویق و همکاری‌های بی‌دریغ اهل قلم تاجیک، سروده‌ی حکیم فردوسی به ده‌ها زبان دیگر ترجمه و نشر شد، و اکنون این شاه اثر، بدون مبالغه، مشعلِ فرهنگی بسیاری از مردمان دنیا، به ویژه خلق‌های شوروی سابق را رخشان‌تر کرده است.
از سال‌های هشتادم سده‌ی بیستم میلادی، بخصوص از زمان «آشکار بیانی و بازسازی گورباچفی» حماسه‌ی حکیم فردوسی در رادیوی تاجیکستان هم جایگاه استواری پیدا نمود. بجز از گفتارهای گوناگون درباره‌ی فردوسی و شاهکار وی، بخش عمده‌ای از آن را «شاهنامه‌خوانی» تشکیل می‌داد. این کار، یعنی «شاهنامه‌خوانی» در رادیو تاجیکستان از دو طریق جریان داشت: یکی از طریق زنده‌یاد دکتر رحیم هاشم، که به سبک سنتی سمرقندی و بخارایی ادا می‌کردند، و دیگری از طریق شاعران، بازار صابر و لایق شیرعلی، و نویسنده ساربان، که با سبک و لهجه‌ی نسبتاً نو به اجرا می‌رساندند. هر دو برنامه هم به طور خود دلکش بودند و شوری میان شنوندگان داشتند.
در نخستین کنگره‌ی انجمن ادیبان تاجیک که ذکرش در بالا گذشت، نویسنده و منتقد جوانی نیز حضور داشت، با نام ساتم‌خان الوغ‌زاده که دیرتر، تا مرتبه‌ی بزرگترین رمان‌نویس تاجیک رسید. وی از گزارش‌ها درباره‌ی حکیم فردوسی و بویژه «شاهنامه‌خوانی» دکتر رحیم هاشم، برانگیخته و برافروخته شد. وی از آن روز، به این شاهکار ادبیات فارس و تاجیک، بلکه جهان، آن‌چنان دلبسته شد که تا پایان عمر خویش بستگی را نگشود.
الوغ‌زاده جز اینکه درباره‌ی فردوسی و نامه‌ی جاودانه‌ی وی پژوهش انجام داد و مقاله‌ها نوشت، شاهنامه را به نثر برگردان هم کرد، و سرانجام داستان بلندی هم از روزگار حکیم به میدان آورد که آن، برنده‌ی جایزه‌ی بین‌المللی شد.
کار جدی و ارزشمند استاد الوغ‌زاده در زمینه‌ی سروده‌ی حکیم فردوسی داستان‌ها از شاهنامه عنوان دارد و آن از دو کتاب عبارت است: کتاب نخست سال 1976 / 1355، و سالی بعد کتاب دوم دسترس خوانندگان شد. این رقم نشاط‌انگیز خواهد بود که تعداد کتاب یکم پنجاه هزار جلد بود و کتاب دوم (که همراه با کتاب یکم چاپ شده بود) چهل و پنج هزار تیراژ داشت.
و اما بزرگترین کار استاد ساتم‌خان الوغ‌زاده، نه تنها در رابطه با حکیم فردوسی، بلکه در تمام طول عمرِ پُر برکات نویسندگی ایشان، در نظر کمینه، رمان فردوسی می‌باشد. فردوسی (1984-1987 م.) به رسم‌الخط سریلی تاجیکی سال 1988 / 1367، به تعداد بیست هزار جلد چاپ و منتشر شد که آن، کار انتشارات «ادیب» بود. دو سال بعد، در 1990 / 1369، انتشارات دیگر تاجیکستان «عرفان» به خط فارسی، در چهار هزار نسخه به طبع رساند. این رمان برنده‌ی جایزه‌ی دولتی تاجیکستان به نام رودکی شد.
داستان «فردوسی» الوغ‌زاده سال 1375 در نمایشگاه جهانی کتاب تهران برنده‌ی جایزه شد و در فاصله‌ی دو سال سه بار به چاپ رسید: نخست، سال 1377، با قلم نویسنده محمدرضا سرشار (رهگذر) با نام شبِ گرفتنِ ماه در شکل تلخیص، در رشته‌ی مفاخر ایران (دفتر نشر فرهنگ اسلامی؛ 3000 جلد). دوم، در همان سال 1377 از طرف دانشمند معروف، دکتر آیتی. سوم، در سال 1378، توسط انتشارات «سروش» با توضیح آقای بهمن حمیدی (در سه هزار نسخه).
استاد ساتم‌خان الوغ‌زاده، پس از داستان فردوسی چیزی نتوانستند خلق کنند و در تابستان، 1377، در سن 86 سالگی این جهان را بدرود گفتند...
گواهی بی‌بحثِ دیگر از مهرِ گرمِ تاجیکان به حکیم فردوسی این است که مردم ضمن تظاهرات بزرگ سال 1991 / 1370 که همراه با اعتصاب غذای ده روزه بود، مجسمه‌ی لنین را در میدان به نام او برکندند؛ به میدان نام بلند «آزادی» را دادند و اعلام داشتند که به جای این مجسمه، تندیس بزرگ حکیم فردوسی گذاشته خواهد شد. و سالی بعد، به مناسبت جشن نخستین سالگردِ استقلالِ جمهوری تاجیکستان تندیس بلند و بزرگ و جاذبه‌دار حکیم فردوسی، استوار شد. باید حق داد که در این کار میهن‌پرستانه شهید قدرالدین اسلانف، رئیس شورای عالی و شهید مقصود اکرام، شهردار دوشنبه، اقدام‌های شایسته‌ی خود را انجام دادند. به طوری که استاد بازار صابر گفته‌اند:

هیکلِ فردوسی در میدان آزادی
قبله‌ی میهن‌پرستان
قطبِ میهن
جایگاهِ توبه و سوگند مردان (...)
ای زهی مقصودِ اکرام (2)
شهردار صاحب اکرام
جای لنین را به فردوسی تو دادی
آنچنانی مسندِ ضحاکِ ماران را
پیر طوسی بر فریدون داد (3)

و اما حکیم فردوسی، میان شاعران تاجیک، موردِ توجه بی‌مانندی قرار گرفته است. می‌توان گفت شاعری نداریم که یاد گرمی از دانای طوس نکرده باشد. شاعرانی نیز هستند که به سخنسرای گرانمایه و آفریده‌ی او، دوتا و بیشتر از آن شعر بخشیده‌اند. میان هدیه‌های سخنوران تاجیک به پیر طوسی، همه چیز هست: هم شعژِ بلندِ هنرمندانه، هم سخنانِ سُست و کم‌هنر، حتی گاهی با اشکال وزن و قافیه. و اما آنچه میان این همه شعر مشترک است، از سویی، ابراز مناسبات گرم و در غایت احترام، و از سوی دیگر، جستنِ یاری و همکاری از او، در بازگشایی کورگره‌های زندگی...
به طور طبیعی پرسشی پیش می‌آید: چرا قدر و منزلت فردوسی و شاهنامه‌ی او نزدِ تاجیکان این اندازه بلند است؟ بلندتر از هر جایی دیگر در دنیا؟
امید است که این موضوع ارزشمند از جنبه‌های گوناگون و با دقت تام بررسی می‌شود، و اما پیشکی هم می‌توان گفت که این حال ریشه‌ای عمیق و توانمند اجتماعی دارد.
پوشیده نیست که شاه‌ستونِ شاهنامه ایران است، یعنی میهن. و این «میهن» برای تاجیکان درد بوده است؛ دردی سوزنده و جانکاه. زبان نمی‌گردد، و اما از واقعیت جای گریز نیست: دردی بی‌دوا، یعنی که سرطانی. قرن‌هاست که این درد بر تن این قومِ بی‌آزار چسبیده، و کم‌کم مدارش را خشکانده است. چنان‌چه، در ابتدای همین سده‌ی بیستم میلادی (که امسال به پایان می‌رسد) پانتر کیست‌ها تاجیکان را از شهرهاشان راندند، حتی از شهرهای اصلی و تاریخی‌شان، حتی از روستاهاشان؛ گاهی خودشان را هم نراندند، هویت‌شان را راندند. آنانی که هویت برایشان از همه چیز بلند و عزیز بود، به کوهستان کوچ بستند، و در کوهستان یک جمهوری ساختند، با نام تاجیکستان، و اما آنانی که ماندند، هویت خود را باختند و یا بناچار باختن دارند.
اینکه در سال 1313، در بامداد بنیادِ جمهوری تاجیکستان، نیمی از کنگره‌ی انجمن ادبی تاجیکان به فردوسی و شاهنامه اختصاص یافت، بی‌سبب نبود: آن تاجیکانِ روشن و بیدار (مانند عینی بخارایی، صدر ضیاء بخارایی، اکرامی بخارایی، منظم بخارایی، حمدی بخارایی، فطرت بخارایی، پیرو بخارایی، رحیمی بخارایی، الوغ‌زاده‌ی چُستی، دهاتی سمرقندی، پیر‌محمدزاده‌ی سمرقندی، برادران غنی و رشید عبدالله سمرقندی، بکتاش سمرقندی، یوسفی سمرقندی، ذهنی سمرقندی، رحیم هاشم سمرقندی، علیزاده‌ی سمرقندی و دهها تن دیگر شاعر و نویسنده و پژوهشگر) که از زادگاه خود محروم شده و در دوشنبه گرد آمده، و در صددِ بنیاد پایتختی جدید، در روستایی ناآباد (با نام «دوشنبه»)‌ بودند، اَلمِ میهن را چون داغی در جگر داشتند، و دردِ این داغ را با سخنان حکیمانه‌ی فردوسی تازه کردن می‌خواستند، از مردم شاهنامه درمان می‌جستند.
اینکه در سال‌های اخیر، مراجعت به فردوسی و شاهنامه شدت و سرعتی بیشتر پیدا کرده است، بر تقویت همان فکر می‌باشد، یعنی که پدیده‌ی دلخواه شاهنامه صرف ادبی و فرهنگی نبوده است، بلکه به اندازه‌ای پدیده‌ی سیاسی و اجتماعی است. امروز، دولت تازه استقلالِ تاجیکان را که در یک گوشه‌ی دورافتاده و سنگلاخ سرزمین پهناورِ این قومِ مظلوم و بیچاره بنیاد یافته است، خطری تازه تهدیدش می‌کند. اکنون شاعران و پژوهشگران، به شاهنامه باز هم بیشتر روی می‌آورند، از روانِ پاک و جاودانه‌ی حکیم طوسی مصرّانه یاری می‌خواهند. یاری می‌خواهند، تا مردم متحد باشند، از خواب غفلت سر بر دارند، دوست را از دشمن، پدردار را از بی‌پدر بشناسند. بزرگواری کنند و بر خودی ببخشند و از دشمن بپرسند، میهن را گرامی دارند و برایش سرِ یک پای بایستند...
از آن شعرهایی که توسط مطبوعات ایران چاپ و پخش شدند، خوانندگان خوش ذوق‌ِ ایرانی دریافته‌اند که شعر تاجیکی بار معنی و زندگی را بیشتر می‌کشد، تا بار هنر را. گاهی با سرزنش‌هایی روبه‌رو می‌شویم که هنر شاعران تاجیک پایین است. حتی در وزن و قافیه که الفبای شعر بشمار می‌آیند، می‌لغزند... روی چشم... راستی، عیب را گفتن جسارت است و شایسته‌ی تحسین، ولی ریشه‌ی آن را دیدن و احساس کردن، هنر است. همه‌ی کوشش و تلاش روشنفکران تاجیک در حدود صد سال آخر، بر این بوده، تا این ملت زنده ماند. همین نظر، متأسفانه، امروز، در پایان سده‌ی بیستم میلادی هم، پا برجاست: بدخواهان سعی در آن دارند، تا این قوم هرچه زودتر هویت خود را به تمام از دست بدهد، و دامن استقلال تاجیکستان برچیده شود.
اگر در شعر شاعران گرامی ایران، همان‌طوری که از مطبوعات به نظر می‌رسد، درد کم است و هنر بیش، این چنین معنی دارد که ملت بزرگوار و متین و شریف ایران، دردی خطرزا، خوشبختانه، ندارد (خدایا، هرگز آن را نبیند!) مصداقِ آن دردی که تاجیکان دارند.
در همین رابطه، یعنی مددجویی از روح فردوسی در مسائل زندگی، شعر آقای صدری عمر با نام «خیابان فردوسی» را می‌توان به یاد آورد که به تبدیل نام خیابانی به نام حکیم فردوسی، بخشیده شده است.
هر چند بیرون از رسم آداب است، با عرض پوزش، گوشه‌ای از خاطره پیش می‌آید. پایان سال‌های هشتادم میلادی بود. یعنی هنوز نمی‌دانستند، اگر کسی هم می‌دانست، نمی‌یارست گوید که امپراتوری شوروی عن قریب فرومی‌رود. یکی از همسایگان، استاد ریاضی دانشگاه دولتی تاجیکستان، دکتر صفرجان ملازاده، به مناسبت پنجاهمین سال تولد خود سفره آراسته بودند و حدود بیست تن از دانشگاهیان حضور داشتیم. چنانچه روانشاد دکتر محمود دولت، روانشاد پرفسور مردان مرادعلی، دکتر سعید حلیم، دکتر سید جعفر قادری، دکتر خدایی شریف، دکتر تاش‌بای بابازاده، دکتر مظفر ایشان‌اُف، دکتر محمد ابراهیم نار محمد، دکتر سلطان نوروزوف، استاد محمودجان شریف‌وف، استاد خیرالله محب‌وف، و... هرکسی تبریک می‌گفت و آرزویی می‌کرد. چون نوبت به کمینه رسید، آرزوی دیرین را به زبان آورد:
- می‌خواهم همین خیابان ما که نام «کوال» را Kāval دارد، «فردوسی» شود...
بر سرِ صحبت که داغ بود، گویا آب سرد ریخته شد. «کوال» دست‌نشانده‌ی مرکز امپراتوری در تاجیکستان رسماً سمت دوم را داشت، و اما در عمل حکم نخست را، هرچند خودش در آن زمان درگذشته و خیابان بزرگی را به نامش داده بودند، جانشینش، نفوذ و اعتبار او را محفوظ داشت... برای دوباره زنده کردنِ مجلس، دکتر بابازاده که مردی روشن بودند و هستند، گفتند:
- آرزو، آرزو است، چه عیب دارد؟...
انگار، فرشتگان برای آن آرزو «آمین!» گفته بوده‌اند. دیری نگذشت فساد و بی‌ادبی‌های فراوان آقای کوال فاش گشتند و نامش را از همه جا و از جمله خیابان ما پاک کردند. و اما شیرین‌ترین این بود که خیابان ما به شادمانی همگان «فردوسی» نامگذاری شد. افزودنی است که این خیابان در بخش جنوبِ غربی دوشنبه شهر، طول کشید و شهرک‌های «61»، «62»، «63»، «64»، «65» و «باغ دوستی» را با همدیگر پیوسته است، و یکی از سه بازار بزرگ پایتخت که نام «سخاوت» را دارد در بغل همین خیابان جای گرفته است.
سال 1999 م. تصمیم بر این شد که در میدان آزادی تندیس امیراسماعیل سامانی، جایگزین حکیم فردوسی شود. (4) و فردوسی را بردند به باغ دوستی به کنار خیابانی که نام خودش را دارد.
و شاعر جوان تاجیک، صدری عمر، به همین مناسبت، یعنی به فردوسی که رمز ادب و فرهنگ نامیراست نامگذاری شدن یک خیابان مهم و زدوده شدن نام یک سیاستمدار، چهار پاره‌ای صمیمانه سروده است. بند مقطع آن شعر این است:

ای خوشا، از نام یک اهل ریاست شد *** همچو از بار سیاست کوچه‌ای آزاد
ای دوشنبه، مان که عمری همچنین باشی *** تو به نام زنده‌ی اصل قلم آباد...

حکیم فردوسی در مغز استخوان مردم تاجیک نشسته است. این معنی را از همین مثال ساده و عادی و عمومی هم می‌توان دریافت که در کوهسارترین روستا نیز آدمانی را می‌بینید، با نام‌های «رستم» و «اسفندیار»، «تهمینه» و «منیژه»، «سهراب» و «جمشید»، «فرنگیس» و «گُردآفرید» و... که همه از «خانه‌ی کتاب فردوسی» بیرون آمده‌اند. جالب این است که این نوع نام‌های را به فرزندان خود، نه تنها فرهنگیان، بلکه آدمیان عادی هم می‌دهند. اینکه «قوس و قزح» را تاجیکان «کمان رستم» می‌گویند، گواهی دیگر است از جایگاه بس بلند حکیم فردوسی و قهرمانان وی پیش مردم ما. اینکه در پنجیکتِ باستانی تالارهای منقَّش از کارنامه‌های رستم و سوگ سیاوش پیدا کرده‌اند، گواه از این است که معنی‌های میهن‌خواهانه در آن روزگار هم از اعتبار بزرگی برخوردار بوده است.
مراد از این گفتار کوتاه و ناهموار، گفتنِ این مطلب بود که «شاهنامه» پدیده‌ای زندگی‌ساز است.
شاهنامه در عمر بیش از هزار ساله‌ی خویش، آدمیان بی‌شماری را تربیت کرده است، راه درست نشان داده است، ا تاریکی و بی‌راهی و جری نجات بخشیده است. شاهنامه‌ی ما امروز نیز برای بسیاری از قوم و خلق‌های دنیا همین کار را ادامه می‌کند. به این گنج شایگان بیش از پیش روی آوردن شاعران و پژوهشگران ما دلیل بر آن است که مردمان امروز بیش از پیش به پاکی معنوی، توانایی روحی، اتحاد و یگانگی، دوستی و میهن‌خواهی نیاز دارند.
در این مصرع‌های ساده‌ی استاد بازار صابر معنی باریکی نهان است:

گویند اگر کلمه‌ی خود را تو عرضه کن *** می‌خوانم از نوشته‌ی فردوسی بیت‌ها...
چون از «جواب نامه» به مانند مرده‌ها (5)

پی‌نوشت‌ها:

1. طبق نامه‌ای که به نگارنده نوشته‌اند (از 29 اکتابر 1998 م.).
2. «مقصود اکرام» را به خاطر این «گناهش» به زندان کشیدند؛ اما به ناچار آزادش کردند، و در 1997 / 1376 به شهادت رساندند.
3. برگزیده‌ی اشعار استاد بازار صابر. (تهران، الهدی، 1373). ص 347، 349.
4. رحیم مسلمانیان قبادیانی. «جنگ اسماعیل با فردوسی». کیهان هوایی، ش 1312، (14 دی 1377)، ص 15.
5. برگزیده‌ی اشعار استاد بازار صابر، ص 252.

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط