مهارتي به نام تيزهوشي
نويسنده:زهرا صابري
منبع:روزنامه قدس
منبع:روزنامه قدس
تيزهوشي به عنوان يكي از ويژگيهاي اكتسابي بشر مستلزم كسب مهارت است. تيزهوشي به معناي توانايي به كار گيري مهارتهاي خويش است و يكي از گامهاي مؤثر در اين راه، اخلاق مبتني بر اصول ادراكي خود انسان است كه بايد از همان آغاز تربيت مورد توجه قرار گيرد، زيرا توجه نداشتن به اين اصول به بروز اشتباهاتي منجر مي شود كه تمامي هنر تربيت را به امري بيهوده مبدل مي كند.
در روند كسب مهارت و تيزهوشي بايد همه امور بتدريج و طي سالها و در واقع از همان دوران كودكي انجام شود. البته تلاش والدين در هر چه تيزهوش تر بار آوردن فرزندانشان بايد در چارچوب و اندازه مشخصي صورت پذيرد. زيرا هر كودكي بايد تيزهوش باشد، اما فقط همانند يك كودك و نه بيشتر. براي داشتن فرزنداني تيزهوش شناخت زمينه هاي يادگيري كودكان امري ضروري و مستلزم اطلاعات وسيعي است. در اين مجال تلاش شده است با نگاهي هر چند گذرا به برخي امور ساده، اما مهم و اثرگذار در تربيت كودكان راهكارهايي در راستاي پرورش كودكان تيزهوش ارايه شود.
به طور كلي بهتر است از همان آغاز، از به كار گيري ابزارهاي متعدد در امر تربيت كودكان خودداري كرده و بيشتر اجازه دهيم كودكان خود بياموزند، زيرا آنها دوست دارند برخي امور را بسيار عميق ياد بگيرند. براي نمونه اين امكان را فراهم كنيم كه كودك خود نوشتن را بياموزد بدين ترتيب كه وقتي كودك مي خواهد كلمه نان را ادا كند از او بخواهيم كه آيا مي تواند اين كلمه را نقاشي كند؟ به طور حتم كودك يك شكل بيضي نقاشي خواهد كرد. در اين زمان بهترين و مؤثرترين واكنش والدين اين است كه از كودك خود بپرسند كه آنها نمي دانند منظور كودكشان از اين شكل يك تكه نان است يا يك سنگ.
كودكان بايد تنها در اموري كه مطابق با سن آنهاست مهارت پيدا كنند يا بهتر است بگوييم اين مهارت به آنها آموخته شود. برخي والدين از اين كه فرزندانشان زودتر از موقع شروع به صحبت كردن كنند كه در واقع نوعي تيزهوشي زودرس شمرده مي شود ابراز خوشحالي مي كنند در حالي كه چنين كودكاني عموماً آينده درخشاني ندارند. يك كودك بايد هوشمند باشد، اما همانند يك كودك. نبايد كودك را به يك مقلد كور تبديل كرد. كودكي كه همواره در معرض تيزهوشي زودرس قرار مي گيرد، كاملاً خارج از چارچوب سن و سالش بوده و در واقع تنها مقلد رفتار و گفتار بزرگسالان خويش است.
درك و فهم يك كودك بايد تنها در حد درك و فهم يك كودك باشد و نه بيشتر. در غير اين صورت اين كودك از نظر نگرش اجتماعي و اخلاقي و البته درك عاطفي هرگز به فردي بالغ تبديل نمي شود. همان طور كه غير قابل تحمل است ديدن كودكي كه مثلاً هنگام سردي هوا دستمال گردن مي بندد و يا حتي يك پيپ به گوشه لب دارد.
بايد بدانيم كه كودك مي خواهد بياموزد و پدر و مادر از همان آغاز وظيفه دارند ايده ها محركها و تقويت كننده هاي لازم براي يادگيري را در اختيار او بگذارند. يكي از عوامل مؤثر در اين راه محبت است. از آنجا كه احساسات كودك بيش از همه تأثيري پايدار و دايمي در تكامل اجتماعي و روحي وي دارند نبود مهر و محبت در روابط ميان والدين و فرزندان مي تواند به تغييرات بيولوژي در مغز آنان منجر شود.
محيط پيرامون كودك ابزارهاي يادگيري اوست: چهره ها، اصوات، رنگها، بوها و بازيهاي مختلف و اسباب بازيهاي گوناگون سخت و نرم اشياي گرد و سه گوش و سرد و گرم همه اينها همواره تصورات تازه اي را در اختيار كودك قرار مي دهد و به رشد مغزي وي منجر مي گردد بخصوص زماني كه مفاهيم بيشتري به طور همزمان مطرح مي شوند اما بايد بدانيم كه رنگهاي بسيار تند اسباب بازيهاي متعدد، پخش دايمي موسيقي، سر و صداي برنامه هاي تلويزيوني و همچنين پدر و مادراني كه همواره ايده هاي جديدي براي بازي با كودكان دارند بيشتر به گيجي و سردرگمي كودكان منجر مي شوند، از اين رو داشتن يك برنامه روزانه منظم با اختصاص زماني مشخص براي غذا خوردن، بيرون رفتن و خوابيدن ضرورت دارد.
محققان و مربيان يادگيري از مراحل حساسي سخن مي گويند كه در آنها كودكان علاقه ويژه اي به خوردن غذا با قاشق دارند ويا حتي زماني كه كودكان به كار كليدهاي برق علاقه خاصي نشان مي دهند. آنچه در اين مواقع بسيار مهم و سودمند مي نمايد اين است كه والدين به اين علايق كودكشان بي توجه نباشند، به طوري كه آنها نبايد از تكرار خواست كودكشان مثلاً در روشن و خاموش كردن مكرر كليد برق ممانعت كنند، زيرا قصد كودك از اين كه بارها و بارها كليد برق را روشن و خاموش كند عصباني كردن والدينش نيست، بلكه او در واقع اين تكرارها را براي يادگيري نياز دارد و يا حتي زماني كه كودك براي به دست آوردن توپ خود در حين بازي مشغول گريه كردن مي شود، به جاي اينكه توپ را جلوي پاي او بيندازيم بهتر است به همدردي و تشويق وي اكتفا كنيم.
پرواضح است خواستن كار غيرممكن از كودك بيرحمي است و برعكس اين كار نيز (قرار دادن توپ در مسير كودك) در واقع ضد تشويق و همان بد عادت كردن اوست.
يادتان باشد كودكان خود نقاط قوتشان را به تنهايي! كشف مي كنند.
با اين روش به كودكان مي فهمانند كه آنها مي خواهند خودشان جهان را كشف كنند و اين والدين هستند كه بايد با ارايه فضاي لازم براي يادگيري اجازه دهند تا كودك آنها استعدادهايش را به مرحله رشد و بروز ارتقا دهد و اين والدين هستند كه كودكان را در رسيدن به استقلال فردي حمايت مي كنند.كودك نياز دارد والدين رفتاري محبت آميز با او داشته باشند، با او صحبت كنند، بخندند و او را تقويت كنند و البته با رعايت چارچوب و اندازه و به دور از هر افراطي، زيرا با توجه و مهر و محبت زياد از حد، كودكان هرگز قادر نخواهند بود جهان اطرافشان را به درستي بشناسند. كودك زماني مي تواند به استقلال هوشمندانه اي دست يابد كه والدين همواره تلاش نكنند هر مشكلي را از سر راه او بردارند.
در نخستين سالهاي زندگي، كودك نياز دارد تمامي انرژي خود را صرف يادگيري، راه رفتن و دويدن كند و به محض اينكه قادر شد روي دو پاي خود بايستد، فضاي بازي او وسيعتر مي شود و در اين جاست كه كودك مي خواهد همواره خودش وارد عمل شود: كالسكه را هل دهد، به تنهايي از پله ها بالا رود، تلاش كند روي يك ديوار به حفظ تعادل بپردازد و يا حتي در آشپزي كمك كند. مجموعه اين عوامل زمينه بروز اختلاف سليقه ميان والدين و فرزندان را فراهم مي كند كه برطرف شدن آن مستلزم صبر و زمان است.
گاهي اوقات براي والدين بخصوص مادران دشوار و حتي هراس آور است كه كودكشان را آزاد بگذارند. اين در حالي است كه بايد توجه داشت رشد و تكامل صحيح كودك همواره با جراحتهاي خفيفي همراه است. والدين نمي توانند كودكشان را به مدت طولاني مثلاً از بالا رفتن پله ها دور نگه دارند، زيرا او بايد بتواند تواناييهايش را بيازمايد و خود به اين امر واقف شود كه جرأت چه كاري را داراست و انجام چه كاري از عهده او خارج است.
اين روند در كسب مهارتهاي لازم و صحيح در راستاي رشد و بروز تيزهوشي كودك تأثير بسزايي دارد. به طوري كه كودك زماني به شناخت حد و مرز خويش نايل مي گردد كه تجربه اي هر چند دردناك انجام دهد.كودكاني كه به اختيار خود از جايي بالا و پايين مي روند، قادرند نسبت به همسالان خويش كه به خاطر داشتن والدين ترسو منزوي شده اند سريعتر با موقعيتهاي ناآشنا كنار بيايند. بايد توجه داشت كودك نيازمند شكستهاي كوچكي است. او بايد بالا برود، بپرد و زمين بخورد تا ياد بگيرد كه دوباره بايستد. مهم اين است كه كودك بداند همواره در هنگام بروز درد كسي هست مايه تسلي و آرامش او باشد.
مربيان و محققان بسيار در جهان گامهاي مؤثري در راه ايجاد و كسب مهارتهاي لازم براي رشد تيزهوشي در كودكان برداشته اند از آن جمله «يورگن رايشن» آلماني كارشناس تربيت كودك با ارايه طرحي به نام «خواندن از راه نوشتن» تلاش كرده روشي جديد در خواندن و نوشتن را بدون نياز به كتاب الفبا در اختيار نوآموزان قرار دهد.روش آموزشي او براساس نخستين واج هر واژه است بدين تربيت كه او اجازه مي دهد كودكان كلمات را در زنجيره واجها تقسيم كنند و سپس آنها را به كمك يك جدول نخستين واج بنويسند. به اين ترتيب نوآموزان مي توانند طبق اين روش تقريباً با همه حروف الفبا از آغاز آشنا شوند. نوآموزان مي توانند طبق اين روش تقريباً تمامي كلمات را بنويسند و يا بهتر بگوييم بسازند. در واقع كودكان ابتدا مي نويسند و سپس بتدريج از طريق نوشتن مي خوانند. اين روش از سوي بسياري از والدين مورد استقبال واقع نشد.
البته نه تنها والدين، بلكه تعدادي از مربيان تعليم و تربيت نيز همچون «گونتر توم» با اين طرح برخوردي انتقادآميز داشتند. بيشترين انتقادها متوجه اصول املا نويسي مي شد، زيرا كودكان كلمات را تنها براساس صداي آنها مي نويسند و در نتيجه از نظر غلطهاي املايي هرگز اصلاح نمي شوند. در حالي كه «رايشن» ساختار املايي را در ارتباط با آموزش نوشتن به نوآموزان به عنوان امري فرعي و ثانوي در نظر مي گيرد. از اين رو بايد غلطهاي املايي را در ابتداي دوره آموزشي تحمل كرد. اما اين سؤال مطرح مي شود كه كودك از كجا بايد بداند كدام كلمه درست و كدام غلط است؟ و اينكه ميزان اين خطر كه كودك طريقه نوشتن را براساس اصوات يا واجها و در واقع به طور اتوماتيزه بياموزد، چقدر است؟ و يا اينكه ميزان ماندگاري كلمه غلط نوشته شده در حافظه چقدر است؟ آيا اين ماندگاري قابل برگشت است؟ آيا بهتر نيست به نوآموزان همزمان طريقه صحيح نوشتن كلمات را بياموزيم و كلمات نوشته شده را مطابق با اصول املا نويسي در آوريم.
خواست اصلي روش «رايشن» اين است كه قصد ندارد فرآيند يادگيري كودكان را هدايت كند. بنا بر اين بسيار حايز اهميت است كه يادگيري كودك و نه رويه مربي او در محور توجه باشد. هر كودك بايد قادر باشد راه خود را برود و اين راه را براساس فرآيند يادگيري خويش و مدت زمان معين شده خود محقق سازد. بنابراين آموزش يك نوآموز نبايد از طريق تمرين، بلكه از راه خود فعالي انجام شود. يعني قوانين آموزشي نبايد تنها از راه تمرين آموخته شوند و پر واضح است در اين دوره آموزشي، يادگيري فردي در محور توجه قرار دارد كه البته بايد به طور همزمان در توازن با يادگيري اجتماعي قرار گيرد.
«رايشن» بنا را بر اين مي گذارد كه هر كودكي با يك انگيزه يادگيري بالا وارد مدرسه مي شود. اين آمادگي خودجوش براي يادگيري جاي آن دارد كه مورد توجه قرار گرفته و كارايي آن نيز بالا رود. براي تحقق اين هدف بايد آموزش مطابق با علايق كودكان انجام شود و فضاي آزاد در اختيار آنها قرار گيرد تا سرعت يادگيري را خود تعيين كنند. كودك تا حد زيادي مي تواند خود تصميم بگيرد كه چه چيز را چگونه و چه وقت دوست دارد ياد بگيرد. بنابراين وقتي كودك روند يادگيري را خود تنظيم مي كند بايد اين عمل را نه به تنهايي، بلكه به كمك همسالان خود انجام دهد، زيرا هر يك از فرآيندهاي يادگيري كودكان با يكديگر گره خورده و به ديگري وابسته است.
جالب است بدانيم اگر چه ما بخشي از اطلاعات مربوط به افراد را از چهره آنها دريافت مي كنيم، اما تيزهوشي انسانها را از شيوه سخن گفتن آنها مي شناسيم، از اين رو جمله بندي سليس و البته صحيح، نقش مهمي در اين زمينه ايفا مي كند. مهم نيست ما چه مي گوييم بلكه مهم آن است كه چگونه مي گوييم. بنابراين بهتر است همواره به موقعيت خويش واقف بود، زيرا مغز براي دريافت نخستين اثر و برداشت خود تمامي محركهاي حسي را به كار مي گيرد. اما جالب توجه اينكه چگونگي حركات برخي از اعضاي بدن حين صحبت كردن همانند حركت دادن سر، چشمها، دهان، دستها و همچنين ظاهر و نوع پوشش ما نيز دليل بر تيزهوشي يا نبود آن است و تازه پس از طي اين مراحل طرف مقابلمان به اين فكر مي كند كه ما چه مي گوييم!
در روند كسب مهارت و تيزهوشي بايد همه امور بتدريج و طي سالها و در واقع از همان دوران كودكي انجام شود. البته تلاش والدين در هر چه تيزهوش تر بار آوردن فرزندانشان بايد در چارچوب و اندازه مشخصي صورت پذيرد. زيرا هر كودكي بايد تيزهوش باشد، اما فقط همانند يك كودك و نه بيشتر. براي داشتن فرزنداني تيزهوش شناخت زمينه هاي يادگيري كودكان امري ضروري و مستلزم اطلاعات وسيعي است. در اين مجال تلاش شده است با نگاهي هر چند گذرا به برخي امور ساده، اما مهم و اثرگذار در تربيت كودكان راهكارهايي در راستاي پرورش كودكان تيزهوش ارايه شود.
به طور كلي بهتر است از همان آغاز، از به كار گيري ابزارهاي متعدد در امر تربيت كودكان خودداري كرده و بيشتر اجازه دهيم كودكان خود بياموزند، زيرا آنها دوست دارند برخي امور را بسيار عميق ياد بگيرند. براي نمونه اين امكان را فراهم كنيم كه كودك خود نوشتن را بياموزد بدين ترتيب كه وقتي كودك مي خواهد كلمه نان را ادا كند از او بخواهيم كه آيا مي تواند اين كلمه را نقاشي كند؟ به طور حتم كودك يك شكل بيضي نقاشي خواهد كرد. در اين زمان بهترين و مؤثرترين واكنش والدين اين است كه از كودك خود بپرسند كه آنها نمي دانند منظور كودكشان از اين شكل يك تكه نان است يا يك سنگ.
كودكان بايد تنها در اموري كه مطابق با سن آنهاست مهارت پيدا كنند يا بهتر است بگوييم اين مهارت به آنها آموخته شود. برخي والدين از اين كه فرزندانشان زودتر از موقع شروع به صحبت كردن كنند كه در واقع نوعي تيزهوشي زودرس شمرده مي شود ابراز خوشحالي مي كنند در حالي كه چنين كودكاني عموماً آينده درخشاني ندارند. يك كودك بايد هوشمند باشد، اما همانند يك كودك. نبايد كودك را به يك مقلد كور تبديل كرد. كودكي كه همواره در معرض تيزهوشي زودرس قرار مي گيرد، كاملاً خارج از چارچوب سن و سالش بوده و در واقع تنها مقلد رفتار و گفتار بزرگسالان خويش است.
درك و فهم يك كودك بايد تنها در حد درك و فهم يك كودك باشد و نه بيشتر. در غير اين صورت اين كودك از نظر نگرش اجتماعي و اخلاقي و البته درك عاطفي هرگز به فردي بالغ تبديل نمي شود. همان طور كه غير قابل تحمل است ديدن كودكي كه مثلاً هنگام سردي هوا دستمال گردن مي بندد و يا حتي يك پيپ به گوشه لب دارد.
بايد بدانيم كه كودك مي خواهد بياموزد و پدر و مادر از همان آغاز وظيفه دارند ايده ها محركها و تقويت كننده هاي لازم براي يادگيري را در اختيار او بگذارند. يكي از عوامل مؤثر در اين راه محبت است. از آنجا كه احساسات كودك بيش از همه تأثيري پايدار و دايمي در تكامل اجتماعي و روحي وي دارند نبود مهر و محبت در روابط ميان والدين و فرزندان مي تواند به تغييرات بيولوژي در مغز آنان منجر شود.
محيط پيرامون كودك ابزارهاي يادگيري اوست: چهره ها، اصوات، رنگها، بوها و بازيهاي مختلف و اسباب بازيهاي گوناگون سخت و نرم اشياي گرد و سه گوش و سرد و گرم همه اينها همواره تصورات تازه اي را در اختيار كودك قرار مي دهد و به رشد مغزي وي منجر مي گردد بخصوص زماني كه مفاهيم بيشتري به طور همزمان مطرح مي شوند اما بايد بدانيم كه رنگهاي بسيار تند اسباب بازيهاي متعدد، پخش دايمي موسيقي، سر و صداي برنامه هاي تلويزيوني و همچنين پدر و مادراني كه همواره ايده هاي جديدي براي بازي با كودكان دارند بيشتر به گيجي و سردرگمي كودكان منجر مي شوند، از اين رو داشتن يك برنامه روزانه منظم با اختصاص زماني مشخص براي غذا خوردن، بيرون رفتن و خوابيدن ضرورت دارد.
محققان و مربيان يادگيري از مراحل حساسي سخن مي گويند كه در آنها كودكان علاقه ويژه اي به خوردن غذا با قاشق دارند ويا حتي زماني كه كودكان به كار كليدهاي برق علاقه خاصي نشان مي دهند. آنچه در اين مواقع بسيار مهم و سودمند مي نمايد اين است كه والدين به اين علايق كودكشان بي توجه نباشند، به طوري كه آنها نبايد از تكرار خواست كودكشان مثلاً در روشن و خاموش كردن مكرر كليد برق ممانعت كنند، زيرا قصد كودك از اين كه بارها و بارها كليد برق را روشن و خاموش كند عصباني كردن والدينش نيست، بلكه او در واقع اين تكرارها را براي يادگيري نياز دارد و يا حتي زماني كه كودك براي به دست آوردن توپ خود در حين بازي مشغول گريه كردن مي شود، به جاي اينكه توپ را جلوي پاي او بيندازيم بهتر است به همدردي و تشويق وي اكتفا كنيم.
پرواضح است خواستن كار غيرممكن از كودك بيرحمي است و برعكس اين كار نيز (قرار دادن توپ در مسير كودك) در واقع ضد تشويق و همان بد عادت كردن اوست.
يادتان باشد كودكان خود نقاط قوتشان را به تنهايي! كشف مي كنند.
با اين روش به كودكان مي فهمانند كه آنها مي خواهند خودشان جهان را كشف كنند و اين والدين هستند كه بايد با ارايه فضاي لازم براي يادگيري اجازه دهند تا كودك آنها استعدادهايش را به مرحله رشد و بروز ارتقا دهد و اين والدين هستند كه كودكان را در رسيدن به استقلال فردي حمايت مي كنند.كودك نياز دارد والدين رفتاري محبت آميز با او داشته باشند، با او صحبت كنند، بخندند و او را تقويت كنند و البته با رعايت چارچوب و اندازه و به دور از هر افراطي، زيرا با توجه و مهر و محبت زياد از حد، كودكان هرگز قادر نخواهند بود جهان اطرافشان را به درستي بشناسند. كودك زماني مي تواند به استقلال هوشمندانه اي دست يابد كه والدين همواره تلاش نكنند هر مشكلي را از سر راه او بردارند.
در نخستين سالهاي زندگي، كودك نياز دارد تمامي انرژي خود را صرف يادگيري، راه رفتن و دويدن كند و به محض اينكه قادر شد روي دو پاي خود بايستد، فضاي بازي او وسيعتر مي شود و در اين جاست كه كودك مي خواهد همواره خودش وارد عمل شود: كالسكه را هل دهد، به تنهايي از پله ها بالا رود، تلاش كند روي يك ديوار به حفظ تعادل بپردازد و يا حتي در آشپزي كمك كند. مجموعه اين عوامل زمينه بروز اختلاف سليقه ميان والدين و فرزندان را فراهم مي كند كه برطرف شدن آن مستلزم صبر و زمان است.
گاهي اوقات براي والدين بخصوص مادران دشوار و حتي هراس آور است كه كودكشان را آزاد بگذارند. اين در حالي است كه بايد توجه داشت رشد و تكامل صحيح كودك همواره با جراحتهاي خفيفي همراه است. والدين نمي توانند كودكشان را به مدت طولاني مثلاً از بالا رفتن پله ها دور نگه دارند، زيرا او بايد بتواند تواناييهايش را بيازمايد و خود به اين امر واقف شود كه جرأت چه كاري را داراست و انجام چه كاري از عهده او خارج است.
اين روند در كسب مهارتهاي لازم و صحيح در راستاي رشد و بروز تيزهوشي كودك تأثير بسزايي دارد. به طوري كه كودك زماني به شناخت حد و مرز خويش نايل مي گردد كه تجربه اي هر چند دردناك انجام دهد.كودكاني كه به اختيار خود از جايي بالا و پايين مي روند، قادرند نسبت به همسالان خويش كه به خاطر داشتن والدين ترسو منزوي شده اند سريعتر با موقعيتهاي ناآشنا كنار بيايند. بايد توجه داشت كودك نيازمند شكستهاي كوچكي است. او بايد بالا برود، بپرد و زمين بخورد تا ياد بگيرد كه دوباره بايستد. مهم اين است كه كودك بداند همواره در هنگام بروز درد كسي هست مايه تسلي و آرامش او باشد.
مربيان و محققان بسيار در جهان گامهاي مؤثري در راه ايجاد و كسب مهارتهاي لازم براي رشد تيزهوشي در كودكان برداشته اند از آن جمله «يورگن رايشن» آلماني كارشناس تربيت كودك با ارايه طرحي به نام «خواندن از راه نوشتن» تلاش كرده روشي جديد در خواندن و نوشتن را بدون نياز به كتاب الفبا در اختيار نوآموزان قرار دهد.روش آموزشي او براساس نخستين واج هر واژه است بدين تربيت كه او اجازه مي دهد كودكان كلمات را در زنجيره واجها تقسيم كنند و سپس آنها را به كمك يك جدول نخستين واج بنويسند. به اين ترتيب نوآموزان مي توانند طبق اين روش تقريباً با همه حروف الفبا از آغاز آشنا شوند. نوآموزان مي توانند طبق اين روش تقريباً تمامي كلمات را بنويسند و يا بهتر بگوييم بسازند. در واقع كودكان ابتدا مي نويسند و سپس بتدريج از طريق نوشتن مي خوانند. اين روش از سوي بسياري از والدين مورد استقبال واقع نشد.
البته نه تنها والدين، بلكه تعدادي از مربيان تعليم و تربيت نيز همچون «گونتر توم» با اين طرح برخوردي انتقادآميز داشتند. بيشترين انتقادها متوجه اصول املا نويسي مي شد، زيرا كودكان كلمات را تنها براساس صداي آنها مي نويسند و در نتيجه از نظر غلطهاي املايي هرگز اصلاح نمي شوند. در حالي كه «رايشن» ساختار املايي را در ارتباط با آموزش نوشتن به نوآموزان به عنوان امري فرعي و ثانوي در نظر مي گيرد. از اين رو بايد غلطهاي املايي را در ابتداي دوره آموزشي تحمل كرد. اما اين سؤال مطرح مي شود كه كودك از كجا بايد بداند كدام كلمه درست و كدام غلط است؟ و اينكه ميزان اين خطر كه كودك طريقه نوشتن را براساس اصوات يا واجها و در واقع به طور اتوماتيزه بياموزد، چقدر است؟ و يا اينكه ميزان ماندگاري كلمه غلط نوشته شده در حافظه چقدر است؟ آيا اين ماندگاري قابل برگشت است؟ آيا بهتر نيست به نوآموزان همزمان طريقه صحيح نوشتن كلمات را بياموزيم و كلمات نوشته شده را مطابق با اصول املا نويسي در آوريم.
خواست اصلي روش «رايشن» اين است كه قصد ندارد فرآيند يادگيري كودكان را هدايت كند. بنا بر اين بسيار حايز اهميت است كه يادگيري كودك و نه رويه مربي او در محور توجه باشد. هر كودك بايد قادر باشد راه خود را برود و اين راه را براساس فرآيند يادگيري خويش و مدت زمان معين شده خود محقق سازد. بنابراين آموزش يك نوآموز نبايد از طريق تمرين، بلكه از راه خود فعالي انجام شود. يعني قوانين آموزشي نبايد تنها از راه تمرين آموخته شوند و پر واضح است در اين دوره آموزشي، يادگيري فردي در محور توجه قرار دارد كه البته بايد به طور همزمان در توازن با يادگيري اجتماعي قرار گيرد.
«رايشن» بنا را بر اين مي گذارد كه هر كودكي با يك انگيزه يادگيري بالا وارد مدرسه مي شود. اين آمادگي خودجوش براي يادگيري جاي آن دارد كه مورد توجه قرار گرفته و كارايي آن نيز بالا رود. براي تحقق اين هدف بايد آموزش مطابق با علايق كودكان انجام شود و فضاي آزاد در اختيار آنها قرار گيرد تا سرعت يادگيري را خود تعيين كنند. كودك تا حد زيادي مي تواند خود تصميم بگيرد كه چه چيز را چگونه و چه وقت دوست دارد ياد بگيرد. بنابراين وقتي كودك روند يادگيري را خود تنظيم مي كند بايد اين عمل را نه به تنهايي، بلكه به كمك همسالان خود انجام دهد، زيرا هر يك از فرآيندهاي يادگيري كودكان با يكديگر گره خورده و به ديگري وابسته است.
جالب است بدانيم اگر چه ما بخشي از اطلاعات مربوط به افراد را از چهره آنها دريافت مي كنيم، اما تيزهوشي انسانها را از شيوه سخن گفتن آنها مي شناسيم، از اين رو جمله بندي سليس و البته صحيح، نقش مهمي در اين زمينه ايفا مي كند. مهم نيست ما چه مي گوييم بلكه مهم آن است كه چگونه مي گوييم. بنابراين بهتر است همواره به موقعيت خويش واقف بود، زيرا مغز براي دريافت نخستين اثر و برداشت خود تمامي محركهاي حسي را به كار مي گيرد. اما جالب توجه اينكه چگونگي حركات برخي از اعضاي بدن حين صحبت كردن همانند حركت دادن سر، چشمها، دهان، دستها و همچنين ظاهر و نوع پوشش ما نيز دليل بر تيزهوشي يا نبود آن است و تازه پس از طي اين مراحل طرف مقابلمان به اين فكر مي كند كه ما چه مي گوييم!