برخی صاحب نظران هویت را پدیده « سیّال » و برخی دیگر آن را « فرآیندی » میدانند. فرآیندی است چون که در گذر زمان تکوین یافته است. تکوین آن گاهی ریشه در اسطوره و حماسه دارد و گاه در زمان تاریخی، سیّال است چون بین « بودن » و « شدن » است. با توجه به این ویژگیها بشر میکوشد عناصر فوق را از لابهلای متون و روایات شفاهی و کتبی و پدیدههای تاریخی و اجتماعی و سیاسی و جغرافیایی استخراج جرح و تعدیل کند و در چارچوب عقلانی و منطقی زمانه خود بریزد تا برای وی قابل استفاده باشد. این بهرهگیری گاهی به صورت « عبرت و پندآموزی »، « تجربه پیشینیان برای تدبیر منزل » و گاه به صورت طرح و برنامههای تبلیغی در ایجاد ایدئولوژیهای همبستگیساز صورت میگیرد. در هر حالت گرایش انسان به جاودانگی و خودشناسی مسبب چنین نگرشی به تاریخ است. انسان به طور فطری از مرگ و نابودی هراس دارد. چون از مرگ جسمی و دنیایی گریزی نیست ناگزیر برای حفظ « نام » به تدوین آن چه از « خود » در گذشته و حال به جای گذاشته است، میپردازد. حتی از ذکر « نام » به « عمر ثانی » یاد کردهاند.
جوینی گرایش به جاودانگی بشر و رابطه آن با تاریخنگاری در دیباچهی تاریخ جهان گشای به این شکل زیبا بیان میکند:
« افاضل عالم و اماثل آدم چون همت بر ابقای ذکر جمیل مصروف بودست و بر احیای مراسم جلیل موقوف و صاحب نظر را به دیدهی فکرت درخواستیم و سرانجام امور تأملی باشد، معلوم و مقرر شود که بقای نام نیک سبب حیات جاودانی است... لاجرم فصحای شعرا و کتاب بلغای تازی و پارسی نظماً و نثراً در شرح احوال ملوک عصر و صنادید دهر تصانیف میپرداختند و در تقدیر احوال ایشان تألیف میساختند » ( جوینی، 1375: 4-3/1 به نقل از: حسن زاده، 1382، 100-69 )
ویژگی نامیرایی یا جاودانگی در میان تمام آحاد مردم امری طبیعی است و همین امر نیز مدتها دانشمندان را برای یافتن اکسیر حیات به کاوش و کوشش واداشته بود اما در میان سیاستمداران بارزتر از همه است. این دسته خواهان تحصیل نامیرایی در میان هم عصران خود و آیندگان هستند و اگر از سطح فردی فراتر رویم ملتها نیز خواهان نامیرایی و تداوم وجود و حیاتشان در ازای تاریخ هستند و تاریخ نویسی - که بازتاب دهندهی تأییدات و ستایشهای مردمی و ابعاد و عناصر مختلف وجود و خود آدمی است - به این نامیرایی عینیت میبخشد.
انسان همواره به گذشته تاریخی خود تعلق دارد و به آن میاندیشد و « احساس بودن » بخش عظیمی از خودآگاهی فردی و اجتماعی یک جامعه را در طول تاریخ شکل داده است. خودآگاهی تاریخی و تعلق خاطر به گذشته، عرصهای را میگشاید که در آن انسان همواره در گفتگو با گذشتهی تاریخی خویش است و انسان امروزی از طریق این گفتگو که با گذشتهی خویش دارد به بازیابی و درک جایگاه خود دست مییابد. به سخن دیگر، « تاریخ » موجب ارتباط امروز با نیکان و مجموعهی غنی از میراث گذشته است و بخشی از قدرت ملی هر کشوری « خودآگاهی » ملت آن نسبت به پیشینه، تاریخ و فرهنگ ملی خود است. تاریخ پرمایه حتی حکمرانان بسیاری را وامیدارد که به عناصر هویتی تاریخی تمکین کند و آنها را از تفکر و رفتار صرفاً عمل گرایانه بازمیدارد. به آنان میآموزد که برای ماندگاری خود ریشه در گذشته بجویند. جعل و وضع نسب باستانی توسط پادشاهان حکومتهای ایرانی که در تاریخ نگاریها به وفور آمده است و مشروعیت یابی دولتهای جدید از بطن تاریخ نمونههای برجسته رویکرد اجتنابناپذیر به هویت تاریخی است.
دانشی که مدعی توانمندی برای شناخت گذشتهی اجتماعی انسانی است، تاریخ است. معرفت تاریخی به عنوان دانشی که پیوند عمیقی با شناخت گذشتهی فردی و اجتماعی یک جامعه دارد، بخش مهمی از هویت و اصالت ملی هر جامعه را شکل میبخشد و تاریخ نگاری همواره با دغدغههای ملی، قومی، زبانی و دینی همراه بوده است و سعی دارد بخش مهمی از میراث جاودانهی بشری را به حال و آینده منتقل کند و « خود حال » را به گفتگوی هویتی با « خودگذشته » وادارد و تداوم « خود » را در گذر از « زمان اسطورهای » به « زمان تاریخی » بنمایاند. یعنی دانش تاریخ به ملتها هویت میبخشد.
مقولهی هویت یکی از مباحث پیچیدهای است که با آگاهی بشر و گسترش دانش وی ارتباطی تنگاتنگ دارد. در واقع، خودآگاهی افراد از « کیستی جمعی خود » به منظور پاسخ گویی به پرسشهای مطرح شده در طی زمان است. وقتی افراد یک جامعه بدانند که پیشینهی تاریخیشان چیست؟ سرزمینشان کجاست؟ مشخصههای فرهنگی و دینیشان کدامند؟ اکنون در چه وضعیتی به سر میبرند و چه سهمی در توسعه و تکامل تمدن جهانی دارند؟ چه سهمی در تمدن جهانی آینده خواهند داشت؟ به هویت جمعی دست مییابند. هویت نه امری صرفاً عزلی است و نه صرفاً ساختگی و ابزاری. هویت فقط بر « بودن » استوار نیست و در طول اعصار نیز ثابت و تغییرناپذیر نبوده است. از سوی دیگر، هویت را نمیتوان تنها بر « شدن » استوار ساخت و بر گذشته که « بودن » جامعه را نشان میدهد، چشم غفلت بست. هویت تاریخی شناسنامهی افراد هر جامعه است که برای زندگی آرام و بیدغدغه در حال و آینده و شناساندن خود به نسل هم زمانش نیاز به آن دارد. لازم به توضیح است که هویت یک ملت یا قوم به خودی خود معنا ندارد بلکه در مقایسه و مقابل « دیگری » مطرح میشود. تا زمانی که ملتی تصویری روشن از « دیگران » با کلیه متعلقاتشان نداشته باشد، نمیتواند تصویری روشن از « خود » و متعلقاتش ارائه دهد. زیرا « خود » و « دیگری » دو روی یک سکه است. مرزهای معنایی آنان درهم بافته و پیچیده شده است و معرفت تاریخی جزو معدود معرفتهایی است که توانایی تمییز و تفکیک مرزهای معنایی و عینی این دو مقوله را دارد.
آنچه مورد نظر این نوشته است، « هویت ایرانی » در گذر زمان است. هویت ایرانی افسانه یا ذهنیت ساختگی یا توهم نیست که امروزه پست مدرنیستها بدان باورند؛ بلکه هویت ایرانی وجود داشته و دارد مواردی مانند دین، زبان فارسی، هنر، اسطوره، رسوم ملی، مرزهای جغرافیایی و غیره که به عنوان عناصر هویت ایرانی است را نمیتوان مؤلفههای کاملاً ساختگی و آمیخته به قدرت تلقی کرد. درست است که کانونها و محافل قدرت در ایجاد و گسترش مؤلفههای هویتی مؤثر بودهاند، اما این گونه نیست که همه میراث ایرانی سایه و نشانه قدرت است.
بحث « هویت ایرانی » یا « هویت ملی ایرانی » در دو دههی اخیر تحت تأثیر گفتمان جهانی شدن توسط محققان ایرانی خارج نشین و داخل نشین مورد توجه واقع شده است از روشنفکران پیشرو ایرانی، شایگان، سروش، آشوری، احمد اشرف و دیگران کارهای مهمی را به انجام رساندهاند. آنان همه بر هویت چند پارچه یا ترکیبی ایرانیان تأکید کردهاند. اما دغدغههای آنها بیشتر هویت اجتماعی و سیاسی است و کمتر به هویت تاریخی بذل توجه کردهاند البته همهی هویت پژوهان بر تاریخ مشترک به عنوان یکی از عناصر هویت ایرانیان تأکید کردهاند، اما اغلب آنان به رابطه تاریخنگاری و هویت ایرانی بیتوجه ماندهاند. به دنبال آنان، سیل عظیمی از مقالات و کتابهای هویت شناسی با عناوینی مختلف در دو دههی اخیر به ویژه در دهه 1380 به چاپ رسیده که همگی با رویکرد سیاسی و اجتماعی و فرهنگی بدان توجه کردهاند. از معدود آثاری که به رابطه تاریخ نگاری و هویت ایرانی پرداخته سه شماره از فصل نامه مطالعات ملی ( شماره 16، 15، 14 سال 2-1381 ) که توسط حسن حضرتی و اسماعیل حسن زاده ( نگارنده ) گردآوری و تدوین شد. هر چند این سه مجموعه بدون ایراد نیست، اما از جمله آثاری است که از جنس و مایه نوشتههای هویت شناسانه سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کلی نگر نیست بلکه به تبیینی جزئی نگرانه به بحث هویت ایرانی در آثار مورخان دوره اسلامی از جمله رشیدالدین فضل الله همدانی، بیهقی، جوینی، تاریخ سیستان، کسروی، محمود افشار، رشید یاسمی، زرین کوب و دیگران پرداخته است. البته در این مجموعه چند مقاله نیز به صورت کلی نگرانه به بحث ایرانی پرداخته است که یکی از آنها با عنوان « تاریخ نگاری ایرانی و هویت ملی » نوشتهی روح الله بهرامی ارتباط نزدیکتری با این بحث دارد.
تاریخ نگاری ایرانی یکی از محملهایی است که عناصر هویتی ایرانی را میتوان به وفور در آن جستوجو کرد. اغلب مورخان ایرانی به خاطر دلبستگی به قومیت، ملیت و دیانت خود، سالها عمر خود را صرف ثبت افتخارات ملی، نژادی، ادبی، فرهنگی و دینی گذشتهای که بدان تعلق دارند، کردهاند. تا آن را به آیندگان بسپارند. هر چند نمیتوان همهی آثار تاریخ نگاری ایرانی را از نظر شکل و محتوای هویت در یک سطح قرار داد، اما اغلب آنان کم و زیاد به این پدیده توجه کردهاند. برخی با ساده نویسی به زبان فارسی، برخی با پرداختن به تاریخ باستان و حتی تاریخ اساطیری به این مهم دست یازیدهاند. اما به طور کلی میتوان تاریخ نگاری ایرانی عربی نویس و فارسی نویس را بر معیار تقدم و فضیلت بر هویت ایرانی به پنج دسته یا جریان تاریخ نگاری تقسیم کرد.
1- جریان تاریخ نویسی ایران گرا: منظور جریانی است که تحت تأثیر اندیشههای شعوبی تاریخ ایران و به تَبَع آن، هویت ایرانی در کانون توجه مورخ قرار گرفته و تاریخ سامی اعم از پیامبران یهودی و عرب ذیل تاریخ ایران پرداخته شده است. البته منظور از ایران گرایی، به معنی ایران پرستی افراطی امروزی نیست؛ بلکه همان طور که اشاره شد، قرار گرفتن تاریخ ایران در کانون تاریخ نگاری مورخ است. اغلب این گونه تاریخ نگاری در دسته بندی شکلی تاریخ، جزو تاریخ نگاری عمومی قرار میگیرند که تعداد آنها نیز کم نیست که میتوان به برجستهترین نمایندگان آن، یعنی اخبارالطوال دینوری، تجاربالامم مسکویه، سنی الملکوک الارض و انبیاء حمزهی اصفهانی، تاریخ گردیزی و دیگران اشاره کرد. آنان بحث مبسوطی به تاریخ اساطیری و تاریخی ایران باستان پرداخته و بیشتر اسناد و مدارک آنان، آثار باقی مانده از دورهی باستان از قبیل فُرس نامهها، ایران نامکها، خدای نامهها، تاج نامهها و غیره بوده است. نکتهی مهم در این جریان تاریخ نگاری این است که اغلب آنها به زبان عربی نوشته شده، اما محتوایشان در جهت طرح و تثبیت هویت ایرانی است. بسیاری از جنبههای اساطیری ایران باستان، در لابه لای آثار این دسته آمده است.
جریان دوم تاریخ نویسانی است که تحت تأثیر گفتمان « امت اسلامی » تاریخ ایران را ذیل تاریخ عرب نوشتهاند، اما از توصیف و تشریح ابعاد هویتی ایران غافل نشدهاند، و چه بسا دادههای تاریخی بسیاری را برای تاریخ نگاران بعدی فراهم ساختهاند. مانند البدء و تاریخ مطهربن طاهر مقدسی، تاریخ بلعمی، تاریخ طبری و دیگران از این زمره هستند. البته بایستی در میانِ کتابهای مذکور، جایگاه ویژهی تاریخ طبری و بلعمی را جداگانه مورد توجه قرار داد. تاریخ طبری از جمله تواریخ عمومی است که بخش مهمی از ایران باستان را مورد توجه قرار داده و بعدها مورد استفادهی مورخان دیگر، به ویژه جریان ایران گراها، مانند مسکویه و دیگران قرار گرفتهاند. تاریخ بلعمی هر چند ترجمهی تاریخ طبری است، اما ارج و منزلت هویتی آن در هویت ایرانی به مراتب متفاوت با تاریخ طبری است. زیرا این اثر نخستین کتاب تاریخ نگاری به زبان فارسی است، از این رو، تا کنون به عنوان پدر تاریخ نویسی ایرانی به زبان فارسی شناخته میشود.
جریان سوم تاریخ نگارانی هستند که به تاریخ ایرانیان، جدا از تاریخ اسلام و جهان توجه کردهاند. این دسته، تاریخ ایران باستان را به عنوان یک سوژهی پژوهشی برگزیده و در کانون نگارش خود قرار دادهاند. مانند تاریخ ملوک العجم تا تاریخ ملوک الفُرس، فارسنامهی ابن بلخی، غرر اخبار ملوک الفُرس یا غرر السیر ابومنصور ثعالبی است که برخی از تواریخ ملوک الفرس ترجمهای از پهلوی به زبان عربی است که توسط موسی بن عیسی خسروی صورت گرفته است. این جریان نیز تحت تأثیر اندیشهها شعوبی بوده است. دو جریان اول و سوم، تحت تأثیر آموزههای ایران باستان، آغاز آفرینش را از انسان ایرانی ( جمشید ) شروع میکنند و این دقیقاً نقطهی مقابل جریان امت گراست که تحت تأثیر آموزههای اسلامی، آدم را نخستینِ آفرینش میداند. اما هر سه جریان، با تفاوتهای کمّی و کیفی سلسلههای اساطیری و تایخی همچون پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان، ساسانیان را مورد توجه قرار دادهاند. این دسته از تاریخ نگاریها با پرداختن به تاریخ اساطیری، تضاد دو جریان فکری خیر و شر را که از آموزههای ایران باستان بود، به تصویر کشیدهاند. نژاد، اسطوره، تاریخ و سرگذشت مشترک سرزمین ایران و قلمرو ایران شهر به عنوان مصادیق ایرانی در زیر ساحت فرهمند شاه نمودار شده است و آن را از دیگران جدا ساخته است. آن چه در این نوع تاریخنگاریها دیده میشود و صرفاً نگارش احوال و رفتار پادشاهان باستانی ایران و وقایع و ظفرنامههای آنان و اخبار و شرح کالاهای بزرگان محسوب میشود، نباید این نوع رویکرد موجب ایراد باشد زیرا در تاریخ نگاری ایرانیان، شاهان سلطنت نهاد تاریخ ملی محسوب میشود. شرح مبارزات آنان با عناصر شورشگر داخلی و خارجی، همان ناکام کردن ایرانیهای متجاوز است که ایرانی و انیرانی در آثار آنان با عناصر شاکلهی اصلی را شکل داده است. در این تاریخ نگاریها بین نظام سلطنت و دیانت زرتشتی پیوند برقرار شده است که خود بیانگر دو عنصر وحدتبخش هویت ایرانی است.
جریان چهارم تاریخ نگاری سلسلهای، محلی، طبقات نویسی، وزارت نامه نویسی و تذکره نویسی و غیره است. هر چند اهمیت این دسته در مقایسه با دستهی نخست، تا حدودی کمتر بوده، امّا این نوع تاریخ نگاریها نیز هر کدام از منظری متفاوت به هویت ایرانی پرداختهاند. یا به تعبیر دیگر، سه دسته نخست در توصیف و تبیین هویت ایرانی با تکیه بر تاریخ در نمادهای باستان به طرح تثبیت هویت ایرانی پرداختهاند. یا به تعبیر دیگر، سه دستهی نخست در توصیف و تبیین هویت ایرانی با تکیه بر تاریخ و نمادهای باستان به طرح و تثبیت هویت ایرانی پرداختهاند. اما دستهی چهارم با رویکرد جدید به این مهم پرداخته است. تاریخ نگاری سلسلهای از طریق نمایش قدرت سیاسی و پیوند آن با سلطنت باستانی و فرّه ایزدی به هویت نگاری روی آوردهاند. جعل نَسَب، تشابه سازی، ذکر حکم شاهان باستان و الگوپردازی از آنها مهمترین سازوکارهای این جریان است. تاریخ نویسی محلی تلاش دارد تا تبیین و توصیف نقش جغرافیا در دل ایران شهر ارائه دهد. آنان با تأکید بر یکپارچگی پیرامون و مرکز ( ولایت و مرکز ) و گسترش فرهنگ ملی ایرانی در مناطق، نقش هویت نگاری خود را ایفا کردهاند. تاریخ نگاری محلی همچون تاریخ سیستان با ریشهشناسی نام شهرها، سازندگان شهر، اماکن مهم دینی باستان، حکمرانان آن و حتی بیان افسانه و اساطیر گام مهمی در تبیین هویت ایرانی برداشتهاند. وزارت نامه نویسی و طبقات نویسی نیز تلاش دارند جایگاه نخبگان فرهنگ ساز، اعم از نخبگان دینی، علمی، ادبی و غیره را نشان دهند. وزارت نامه به تبیین و تشریح نقش، جایگاه و اهمیت نخبگان ایرانی در بستر دیوان سازی مورد توجه قرار میگیرد. واقعیت آن است که جامعهی ایرانی، جامعهی نخبهپرور است و نخبگان ایرانی هر یک بخشی از معضلات جامعه را حل میکنند.
***
جریان پنجم را ادبیات منظوم تشکیل میدهد که در رأس آن شاهنامهی فردوسی قرار دارد که به حق باید آن را نابترین گنجینهی هویت ایرانی نامید، که تأثیر ماندگاری در ادبیات سیاسی و تاریخی ایران به جا گذاشته است. آثار سنایی غزنوی، کمال الدین اسماعیل، ناصرخسرو، مستوفی قزوینی، مسعود سعد سلمان و دهها شاعر پرآوازه، مشحون از مؤلفههای هویتی هستند، که ضمن ارائهی مضامین ادبی، دارای دادههای تاریخی غنی میباشند. این جریان، به اعتبار دادههای بیشمار تاریخیشان، در کنار جریان تاریخ نگاری ذکر گردید.
با سقوط خلافت عباسی توسط مغولان و بروز هویت دینی، جامعهی ایرانی وارد یک دورهی طولانی گذار گردید که هر چند تبعات منفی فراوانی داشت و حتی به رونق برخی از عناصر ضدهویتی، همچون رشد و گسترش ادیان انیرانی مانند بودایی و یهودی و مسیحی و حتی آیین نیاکان پرستانهی ترکان گردید؛ اما نتیجهی آن مبارک بود؛ و آن رشد و گسترش تفکر هویت جویانهی ایرانی است که در آثار جوینی، رشیدالدین فضل الله همدانی، کاشانی، وصاف الحضره و دیگران به وفور دیده میشود. در این دوره، تصوف و تشیع نیز به همدیگر نزدیک شدند و یکی از پایههای هویتی ایرانی را رقم زدند. به دیگر سخن، با تشکیل دولت صفوی، که آن را دولت ملی ایران نیز نامیدهاند، عناصر مؤلفهی هویت دینی و هویت سیاسی ایرانی، از امتزاج و پیوند تفکر ایران شهری و تشیع، شکل گرفتند.
***
با ورود به دوران تجدد ایرانی، تاریخ نگاری بر آن است تا عناصر هویتی جدید را با عناصر هویتی پیشین درآمیزد و از آن هم نهاد نوینی پدید آورد تا بسیاری از عناصر تجددگرای ایرانی بتوانند در برابر امواج تجدد مقاومت کنند. مورخان ایران معاصر، همچون سایر اندیشمندان عرصههای علمی، به این مهم رسیدند که قبض هویتی و خالص سازی آن نه ممکن است و نه منطقی؛ زیرا جریان تعامل فرهنگی، فراتر از خاصه نخبگان و عوام جامعه در حال صیرورت است. از این رو، مورخان نیز غرب را با همهی پیچیدگیها و کژتابیهای فرهنگی و سیاسیاش در کنار مؤلفههای سنتی پذیرفتند و از هویت چند بعدی سخن گفتند؛ اما تأکید دارند که دنیای متجدد علیرغم توانمندیهای بالای تبلیغی، مالی و غیره، توان مقهور ساختن دیگر عناصر هویتی ایران را ندارد و به یقین میتوان گفت یکی از عوامل اساسی، که در برابر عملکرد هویتساز غربی، محدودیت ایجاد میکند، میراثی تاریخی است که توسط تاریخ نگاران از گذشته به حال و آینده معرفی میشود. با دوران تجدد ایرانی، تاریخ نگاری ایرانی رنگ و لعاب جدیدی پیدا کرد و از نظر شکل و محتوی، تغییر یافت. میرزا آقاخان کرمانی، ناظم الاسلام، کسروی، ملک زاده و دهها مورخ دوران جدید، همگی بر « بیداری ایرانیان »، « همبستگی ایرانیان » و زدودن عناصر بیگانه از زبان و ادبیات و فرهنگ ایرانی سخن گفتهاند و در پایهریزی بنیانهای هویت ایرانی از طریق میراث تاریخی پیشگام بودند.
جهان از اواخر قرن بیستم وارد مرحلهی نوینی شد که دورهی « جهانی شدن » نام گرفته است. در این دوره، تقابل و تعامل « جهان ایرانی » با « جهانی شدن » ابعاد پیچیدهای یافته است. از این رو، در آستانهی جهانی شدن، رقابت عظیمی بین ملتها بر سر تصاحب مفاخر فرهنگی و علمی که زاینده و مولد هویت هستند، در عرصهی فرهنگ درگرفته است. این رقابت در فرایند تسریع جهانی شدن تندتر خواهد شد. رقابتی که بر سر تصاحب مولانا جلال الدین مولوی در سال جهانی مولانا بین ایرانیان و ترکها و افغانها درگرفت، نشان دهندهی اهمیت فزایندهی تاریخ نگاری برای شکل دهی هویت ماست. تاریخنگاری مهمترین عامل انتقال میراث گذشتگان به امروز است. دفاع و حفاظت از عناصر هویتساز در بستر « شدنِ » هویتی به اندازهی تولید آنها اهمیت پیدا کرده است. بدیهی است در این فضا، ابونصر فارابی، ابوعلی سینا، سنایی غزنوی، ناصرخسرو قبادیانی و صدها شخصیت اثرگذار فرهنگی، صاحبان جدیدی پیدا کرده و خواهند کرد. عصر جهانی شدن، عصر پویایی فکر و فرهنگ و دورهی میل به مرکزیت است. انفعال در این دوره، موجب به حاشیه رانده شدن روزافزون ملتها و فرهنگها و در نهایت استحالهی آنها خواهد بود. تاریخ به ما میآموزد که چگونه ما در عصر جهانی شدن میتوانیم میل به مرکزیت را تقویت کنیم. ابزارها و آموزههای لازم برای این حرکت کدام است. تاریخ به ما میآموزد که چگونه به نوسازی عناصر هویتی ایرانی بپردازیم. از چه راههایی میتوان آسیبپذیری هویت ایرانیان را به حداقل رساند؟ ایرانیان چگونه توانستهاند در گذر تاریخ با امواج مهاجم یونانی، ترکی، مغولی به تعامل بپردازند؟ کدام بخش از فرهنگ جامعهی ایرانی در برابر تهاجم نظامی و فرهنگی این اقوام، مواضع شیفتهوار به خود گرفته و کدام بخش مواضع ستیزهجویانه یافته است.
همچنان که گفته شد، هویت پدیدهای سیال و در حال شدن است. در دورهی معاصر هویت ایرانی به دلایل تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دچار تغییر شده است. در دورههای پیشین تمدن و فرهنگ ایرانی در کنار تمدنها بزرگ قرار داشت و حتی در دورهای که به حاشیه رانده شد، میل به مرکزیت را از خود رفع و دفع نکرد. مثلاً در دورهی استیلای نظامی و فرهنگی اعراب، ایرانیان گام مهمی در نزدیک شدن به فرهنگ عربی نشان دادند و با پویایی فکری خود را از حاشیه به مرکز نزدیک ساختند. نگارش اکثر کتب سبعهی سنی توسط ایرانیان نشان میدهد که آنان چگونه به دنبال تسخیر مرکزیت فرهنگی عالم اسلام بودند. در عرصهی تاریخنگاری نیز آنان، حتی هنگام نوشتن تاریخ عمومی اسلام، ایران را در مرکز توجه خود قرار داده بودند. ممکن است عدهای تمایل به مرکزیت را به گونهای از تبعی بودن فرهنگ تعبیر کنند، اما این میل بیش از آن که نشانگر خودباختگی فرهنگی باشد، نشانگر تلاش ایرانیان جهت حفظ و تثبیت هویت خود با ابزارهای جدید است. ابن خلدون از قول عبدالملک بن مروان نقل میکند که چگونه ایرانیان هزار سال حکومت کردند، یک روز نیز به اعراب نیازمند نشدند؛ اما اعراب هفتاد سال حکومت کردند، اما یک روز نیز از ایرانیان بینیاز نیستند. این روایت نشان میدهد که چگونه در صورت میل به مرکزیت میتوان در عرصهی جهانی شدن نیز، جهان دیگر را به جهان ایرانی متکی و مدیون ساخت.
با ورود به عرصهی جهانی شدن پرسش از « کیستی » ایرانیان، دیگر بار اهمیت روزافزون پیدا کرده است. تولید دهها کتاب و صدها مقاله در زمینهی هویت ایرانی، نشان میدهد که چالش فراروی هویت ایرانی بسیار عظیم و پیچیده است. در پاسخ به « کیستی ایرانیان » و « این که آنها چه تعریفی از خود دارند » نیازمند فهم تاریخی هستیم. تاریخ نگاری باید روشن کند که ایرانیان، که روزگاری مرکزیت جهان را داشتند و حالا بخشی از جهان شدهاند، چه تعریفی از خود دارند. تاریخ نگاری مدرن که مدعی عینی گرایی است و شعارش « هنر برای هنر »، « دانش برای دانش » است که هنوز طرفداران زیادی دارد. به نظر نگارنده، این شعار در دورهی جهانی شدن اعتبار خود را از دست و خواهد داد. امروزه بایستی شعار « دانش برای بشریت » جای شعار خالص گرایانهی سابق را بگیرد. از این رو، از « تاریخ برای بشریت » باید یاد کرد. تاریخ برای بشریت، « خویهای نیکو » از « خویهای بد و لغزشها » جدا میکند. این نوع تاریخ نگاری عناصر مفید برای بشریت را پر رنگ و عناصر مضر را خواهد زدود. نگارنده از « تاریخ برای بشریت » به عنوان « تاریخ نگاری متعهد » یاد میکنم، که این نوع تاریخ نگاری در عصر جهانی شدن، یکی از ابزارهای هویتی است. هرچند تاریخ نگاران امروز ایران از نزدیک شدن به تحولات جهانی طفره میروند و هنوز آن را پدیدهای تاریخی نمیشناسند، اما گریزی از آن نیست؛ ناگزیر باید تاریخ نگاران ایرانی نیز، در عصر جهانی شدن، به این پدیدهی مهم بیندیشند و با آگاهی از مفاهیم، مضامین و اهداف آن، از طریق بازخوانی مجدد تاریخ، خودآگاهی ملی بیابند و تاریخ را در خدمت انسان ایرانی درآورند و از آن به عنوان دانشی برای تحکیم هویت ایرانی بهره گیرند والا در گِردباد عظیم جهانی شدن، مقهور خواهند شد. در آن صورت، دیگر تاریخ و میراث تاریخیِ در حاشیه قرار گرفته، ارزش و اعتبارش را از دست خواهد داد. تنها راه حفظ هویت ایرانی، با مؤلفههای متعددش، که در مقالات به کرّات، به آن اشاره شده، هدایت تاریخنگاری به سانِ سایر دانشها به سوی مرکزیت و تصاحب بخشی از آن است. ملتی که در حاشیهی جهانی شدن قرار گیرد، سهمی از آن نخواهد داشت و در غربت انفعال مقهور هویت « انیرانی » خواهد شد.
پینوشت:
1- استادیار گروه تاریخ، دانشگاه الزهرا.
منابع و مآخذ
- آزاد ارمکی، تقی (1386)؛ فرهنگ، هویت ایرانی و جهانی شدن؛ تهران، انتشارات تمدن ایرانی.
- احمدی، حمید (1382)؛ « هویت ملی ایران در گسترهی تاریخ »، فصلنامهی مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 15.
- اللهیاری، فریدون (1382)؛ « بازنمایی مفهوم ایران در جامعالتواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی »، فصلنامهی مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 15.
- بهرامی، روح الله (1382)؛ « تاریخ نگاری ایرانی و هویت ملی »، فصلنامهی مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 16.
- حسن زاده، اسماعیل (1382)؛ « هویت ایرانی در تاریخ نگاری بیهقی و جوینی »، فصلنامهی مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 16.
- حسن زاده، اسماعیل (1381)؛ « تاریخنگاری کسروی و هویت ایرانی »، فصلنامهی مطالعات ملی، سال سوم، شماره 14.
- صنیع اجلال، مریم (1384)؛ درآمدی بر فرهنگ و هویت ایرانی، تهران، مؤسسه مطالعات ملی.
- منصورنژاد، محمد (1385)؛ مؤلفههای هویت ملی در ایران، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
- نصری، قدیر (1387)؛ مبانی هویت ایرانی، تهران، انتشارات تمدن ایرانی.
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 144، صص 2-9.