نویسنده: دکتر مرتضی نورائی (1)
مقدمه
روند تخصصی شدن علوم مسیری است که از عصر روشنگری، انقلاب صنعتی و چرخش دیدگاهها نسبت به جهان اطراف خودنمایی کرد، تحت تأثیر تفکر تجربه گرایی (empiricism) و بعد اثبات گرایی (positivism) رفته رفته جایگاه علوم در راه تعیّن مقام، گام گذاشت. علوم انسانی در این میدان با پرسشهای اساسی روبرو شد و در پاسخ به آنها ناگزیر از بازنگری در سازوکارها و روش شد. بیشک سیر گذشته هر گرایشی در این حیطه مبنای اصلی در معرفی وضعیت آنها در این راستا داشت. بدین صورت اکنون و پس از گذر دورههای متعدد در آینهی زمان آنچه خودنمایی میکند آن است که هر گرایشی از جمله تاریخ و تاریخ نگاری مسیر نهادینه شدن را طی کرده تا به تأسیس رسیده است.در اینجا منظور ذکر تاریخ تاریخ نگاری نیست، بلکه بر محور و اصل فوق پارهای مؤلفهها در نظر میآید تا مقام کنونی تاریخ و وضعیت رنگارنگ در ساحت تاریخ نگاری بیشتر قابل فهم باشد. از سوی دیگر چنین مسیری در واقع راهی بود که در اصطلاح « علوم مدرن » شدند. اگر چه امروزه اوراقی از دفتر مدرن در مدار پسامدرن دچار تزلزل شدهاند، اما قدر مسلم اینکه راه مدرن شدن، راهی بود که علوم در عمق بیشتر و هر کدام در زیر مجموعه خود با زاویهای دقیقتر به تولید معرفت خصوصی و عمومی پرداختند، یعنی راه تخصصی شدن هر چه بیشتر هموار شد.
سیر نهادینه شدن تاریخ
نهادینه شدن تاریخ در دو مفهوم مرتبط با یکدیگر قابل تأمل است. نخست جایابی آن به عنوان سنت پایدار و پایداری سنتی در حیطه فرهنگ و آموزش بشری است. سراسر گذشتهی بشری نمایشی از بهره گیری پیوسته اما با آهنگهای مختلف از گذشته نگری، گذشته گرایی و گذشته نگاری در یک کلام تاریخ، برای به سامان رساندن امور روزمره و شاید آینده بوده است. بیشک فلاسفه، معلمین اخلاق، متکلمین، ادیبان و مستوفیان از معدن گذشته آگاهیها و معارفی را در قالب تاریخ و خبر داشته و برای هم عصران خود نقل میکردهاند. در آن میان برای مثال، اخلاق پدیدهای بود که در متن (context) گذشته بهتر قابل آموزش بود. هنجارها و ناهنجاریها وقتی قابل فهم میشدند که از گذشته نمونههای مؤثری گزینش و بیان میگردید. آنها بدین صورت اهل عالم را به نیکی نیکان و از بدی بدان پند و اندرز میدادند. در این مسیر بیش از همه آموزش تاریخ بر حول محور برآیندها یا نتایج و مستخرجات آن دور میزند.آموزش تاریخ اما به معنی علمی آن در جهان اسلام بیسابقه نبود. در دورههای مختلف، گرچه نه به شکل پیوسته، تدریس تاریخ به ویژه برای کودکان دیده شده است. چنانکه جانشینان پادشاهان، شاهزادگان و بسیاری از امرا و صاحبان مناصب معلم تاریخ داشتهاند. ( روزنتال، 1366: 73-72 ) در عین حال این حرکت جریان فراگیری نبود و بیشتر شامل لایههای خاصی از جامعه میشد. در این مسیر تاریخ و تاریخاندوزی نمایشی از پایداری سنتی بود که در هر حال هم ثبت آن و هم آموزش آن نشان از نوعی ثبات اجتماعی را در بر میداشت. تاریخ گرایی یا تاریخ گریزی هر چه بود، کمتر دورهای از گذشته سیر تمدن بشری از آن بینیاز بوده است. همهی جوامع به نوعی در دامان آن ضمن مصرف مواد آن خود در آن صرف میشدند.
در دامنه و سیر نهادینه شدن مرحله بعدی یافتن استقلال نظری و به تبع سر و کار داشتن افراد به طور مختص به آن پدیده است. انچه که در مبحث نهادینه شدن در مفهوم مدرن خوانده میشود آن است که هر گرایش یا معرفتی که داعیه علم داشته باشد، افزون بر داشتن سیر تطور و تداوم لازم در گذشته، باید نمایشی از پیوستگی داشته باشد. پیوسته معرفت تاریخی آنگونه که اشاره شد، در اعصار مختلف اما با آهنگی متفاوت خود را به اثبات رسانیده است. اما مفهوم استقلال نظری بیش از همه به سازوکارها و شیوههای تحقیق و قاعده مندی اسلوب کار اشاره دارد. چنانکه این قاعده مندی خارج از سلایق فردی بتواند بر روش و شیوه تحقیق حاکمیت یابد.
تاریخ علی رغم تداوم حیات خود از دو جهت بیشتر متکی بر گرایشها و قواعد برون تاریخی یا فراتاریخی بوده است. بدنه اصلی مورخین چنانکه آمد به عنوان افراد حقیقی بیش از آنکه از جهت معیشتی متکی بر راه و رسم کار خود باشند، صاحب حرف دیگری بودند و از آن راه ارتزاق میکردند. اما مسئله دوم مسئله درونی تاریخ است که فراتر از نکته مذکور صنفی بالا است. شیوه تاریخ نگاری تا اواخر قرن نوزدهم سخت متکی و وابسته بر سایر گرایشهای (discipline) متداول به ویژه به فلسفه، کلام و تفسیر بود. چنانکه برای مثال در جهان اسلام تا اوایل قرن بیستم تاریخ نگاری و مؤلفههای تحقیق آن در دایره دستگاه استدلالی و تحقیقاتی کلام پرسه میزد و از این جهت حیات مستقلی برای آن نمیتوانست متصور شود.
شایان ذکر است در جهان اسلام و ایران سنت تاریخ نگاری به کمال خود رسیده بود. از مدارج کمال این بود که تاریخ و تاریخ نگاری هم جریانی نهادینه شده بود و هم شاخههای متعدد آن نمایی از تخصص را به نمایش میگذاشتند. چنانکه تعلیم تاریخ اگرچه نه به شکل عمومی و فراگیر و منصب تاریخ نگاری یا وقایع نگاری در دربارها و درگاهها نشان بارزی از نهادینه شدن داشت. افزون بر این، گرایشهای مختلف در عرضهی نقل اخبار گذشتگان هم نشان دهنده تعدد کاربری این دانش و هم بیانگر نوعی نگرش فنی و فنی گرایی در میان اصحاب تاریخ بوده است ( روزنتال، 1366: 80-67 ).
در عین حال سایر گونههای تاریخ نگاری در واقع به عنوان یک جریان فراگیر ساری و جهانی نبودند. گو اینکه پارهای گرایشها و گونههای گذشته نویسی که امروزه برای مثال در طبقات تاریخ محلی دسته بندی میشوند، به عنوان تاریخ نگاری تلقی نمیشدند. چرا که پیکرهی تاریخ نویسان نیز معتقد بودند که تاریخ جهانی تنها نوع بامُسمی تاریخ است. آثاری مانند کتابهای الخراج، مزارات و حتی طبقات مبنایی برای کارگزاران و لایههای حاکم در امر ملک داری به حساب میآمد. اگر چه همین قدر روایت گذشته نیز در مفهوم خود میتوانست تاریخ هم باشد.
اما نکتهی اساسی این است که شیوههایی میتوانست به نهادینه شدن در مفهوم مدرن آن ارتقاء یابد که هم از جهت روش و هم از جهت سازماندهی و مهندسی محتوا تبدیل به جریان فراگیر عمومی یا جهانی شود. چنین گستردگی تنها زمانی میتوانست مفهوم یابد که جهان مورخان از دایرهی مناطق و سنتهای محلی - منطقهای خود خارج و در سایر نقاط نیز الگوی کتابت تاریخ گردد. این واقعه تنها در قرن بیستم و با گسترش اسباب ارتباطات امکان پذیر شد. بنابراین در باب جریان نهادینه شدن علم تاریخ در جهان پیش مدرن باید افزود که روند نهادینه شدن به طور منطقی پیش رفت، اما منتج به استقلال نشد.
حیات بالندهی تاریخ نگاری در ورود به عصر مدرن ناگزیر از استحاله و استقلال در روش و شیوه کار بود. آنگونه که محور این استحاله بر تبعیت از نگاه اثبات گرایی بود و استدلال آن بر مدار تمایز از دستگاه کلامی - فلسفی دور میزد. این همه مسیر نهادینه شدن در دنیای مدرن را تا اواخر قرن نوزدهم و طلیعه قرن بیستم برای تاریخ و مورخ هموار کرد.
عصر روشنگری و مدرنیسم
مدرنیسم محصول عصر روشنگری، قرن هفده و هجدهم، بود که مبنایی منطقی فرا راه شناخت نهاده شد. دو راه مبنایی تجربه گرایی و اثبات گرایی به طور مستقیم از جمله بر ظهور تاریخ به عنوان روش شناخت تأثیرگذار بود. تجربه گرایی در حیطه شواهد تاریخی وارد و در مفهوم سازی منطقی و مستندسازی بر آن تأثیرگذار شد. چنانکه این مبنایی شد در پاسخ به نگرش اثبات گرایی که نگرش تجربه گرایی بر مفاهیم داشت. از آن پس « تاریخ درست » (proper history) (Munslow, 2000: 1-3). مبنای کار خود را برای قواعدی بنا نهاد که در آن راه میتوانست کشف معانی (meaning) جهانهای گذشته واقعیتر بنماید. معانیای که پایدار بود و میتوانست به طور اطمینان بخشی از سوی مورخین مختلف در اقصی نقاط عالم کار بست و استخراج گردد. (Manslow, 2000: 1-3).بیشک در این راستا لئوپلدفون رانکه آلمانی (Leopold von Ranke, 1795-1886) در قرن نوزدهم به عنوان مبدع تاریخ به عنوان علم در اروپا و پدر تاریخ نگاری مدرن مطرح شد. وی نقد منابع را در تاریخ و تاریخ نگاری طرح انداخت و شعار او این بود که تاریخ را آنگونه که بوده باید نوشت. رانکه در آثار خود به دنبال منابع بیواسطه و شواهد مستقیم بود. (M. Hughes Warington, p. 256) وی « همواره خاطرنشان میکرد که مورخ نباید اجازه دهد افکار جاری همچون رمانتیسم، لیبرالیسم، فلسفه هگل، تمایلات وطن پرستانه، و تعصبهای دینی » مورخ را از مسیر علمی تاریخ خارج کند. ( زرین کوب، 1362: 96 )
این راه نمایش مسیری بود که مورخین جهت حضور در عرصه علم ناگزیر از گام نهادن در آن بودند. عرصه تاریخ نگاری مدرن با تکیه غالب بر نقد شواهد ( ارجاعات ) و نحوهی کاربست آنها در تولید متون تاریخی، بیانگر اعلام حضور در مسیر نهادینه شدن در مفهوم مدرن یا جدید آن بود. اما در این راه چالشهای بعدی فراروی مورخین از سوی فلاسفه مطرح شد و آنها را در خط تعیین و تمایز بیشتر در عرصهی هستی شناسی (ontology) و معرفت شناسی (epistemology) پیش برد.
بیشک پرسشهای اساسی و استنتاجهای کلی - فراروایت از گذشته در رقابت تاریخ پیوسته از سوی فلاسفه مطرح شده است. آنچه پیش از این،یعنی تا اوایل قرن بیستم سیطره کامل داشت نگاه جوهری محور (substantive or speculative philosophy of history) یا فلسفه جوهری تاریخ بر حیات تاریخ نگاری بود. در این منظر کلیت گذشته در قالب تاریخ جهانی یا عمومی مورد نظر بود و به طور کلی سه پرسش پیوسته در طول اعصار مختلف فراروی مورخین میگذاشت: 1- قوهی محرکه تاریخ چیست؟ 2- مسیر تاریخ چگونه است؟ و 3- فرجام تاریخ به کجا منتهی میشود؟ در پاسخ یابی برای این سه پرسش بزرگ ( فراروایت ) معمولاً مؤلفههای ناقض در نظر گرفته نمیشد و وقایع به عنوان مبنای اساسی طراحی پاسخ بودند. یعنی تاریخ به عنوان واقعه (history as event) روایتی بود که در هر حال در پاسخ یابی پرسشهای کلان مدیریت سیر تاریخ و تاریخ نگاری را در ساحت حرکت جوهری بر عهده داشت. این گزاره در منظر هگل، مارکس و نظریه پردازان الهی نسبت به گذشته حاکمیت داشته است.
اما آنچه که بیش از همه بر آهنگ نهادینه شدن و مفهوم مدرن یعنی تعریف ساز و کارهای تحقیق در جهان تاریخ نگاری مؤثر واقع شد، ظهور مکتب فرانکفورت (1923) و طرح فلسفه انتقادی از جمله در حیطه تاریخ نگاری بود. ( باتامور، 1375 ) فلسفهی انتقادی تاریخی (analytical or critical philosophy of history) از جمله عناصری بود که ابواب متعددی را در راستای پاسخ گویی و پاسخ یابی حول تردیدها و پرسشهای آن در دایره تاریخ و تاریخ نگاری گشود. ( نوذری، 1379، 28-25 ) در واقع پرسشهای متنوع فلسفه انتقادی موجب پویش جهت رسیدن به شناخت و معنی قابل اعتماد در عرصهی تاریخ گردید. نکته این که مرکزیت پرسشهای فلسفه انتقادی چرخشی محسوسی از تاریخ با محوریت واقعه به تاریخ با محوریت نظر (history as account) داشت.
بدین شکل پرسشهای فلسفه انتقادی از دایره پرسشهای سه گانه فلسفه جوهری خارج و بیش از آنکه به ابتدا و فرجام تاریخ بپردازند، بر مؤلفهها و شیوههای مورخین در تولید متن علامت سئوال بزرگ داشتند. این پرسشها به ویژه در باب عینیت، شواهد و تبیین مورخین را به سمت یافتن مستحکمات قابل دفاع در زمینه تولیدات تاریخی و هویت علمی آن کشاند.
از آنجا که ماهیت معرفت تاریخی علم با واسطه است، ناگزیر طراحی پاسخ یابی رهنمودهای متکثری میطلبید. نگاه هندسی یا چندبعدی به پدیدههای گذشته لاجرم نمایشی از پاسخهای متفاوت، اگر چه نه متناقضی را طرح میانداخت. از این رو بسیار طبیعی به نظر میرسید که قرائت متداول و یک دست گذشته به اجزای خود تقسیم شود. بدین صورت دو محور پرسش اصلی فلسفه انتقادی یعنی پرسش بر تبیین و شواهد، ناگزیر در اجزای متعدد پدیدههای گذشته دارای منطق و قواعد خود میبودند. این در حقیقت گامی بلند در مبحث عینیت بود که محور دیگر پرسشهای فلسفه انتقادی در باب تاریخ شد.
به بیان دیگر، دانش با واسطه مانند تاریخ ناگزیر در تعریف عینی در قالب « قابل اثبات بودن » میتوانست در مسیرهای جزئی و اختصاصی که مفهوم سازی بهتری داشته باشد، گام بردارد. این در واقع فضای دهههای اول قرن بیستم بود که زمینه ساز چرخشهای نگرشی به پدیدهها و رخدادهای در زمان گذشته گردید. در واقع چنین گفتمانی (discourse) بیش از دو قرن قبل، به دلیل طرح پرسشهای مبنایی در باب شناخت در علوم توسط فلاسفه موجب چرخش مدار علم و زایندگی آن گردیده بود. ( نوذری، 1379: 85-84 ).
قرن بیستم راهی به سوی تاریخ نگاری متکثر
از سوی دیگر در طلیعهی قرن بیستم جامعه شناسی پیوند با تبیین عددی یافت و بدین صورت بیان کیفی را در قالب کمی ارائه کرد. امیل دورکیم (E. Durkheim) از جمله روش آماری را در مسیر علمی کردن جامعه شناسی به کار برد. وی جهت مفهوم سازی پدیدههای اجتماعی؛ هنجارها و ناهنجاریها را جدای از دیدگاههای جغرافیایی، فلسفی و روان شناسی بر مبنای آمارها در کتاب مشهور خود خودکشی (1897) به کار بست. و مبنای نظریهی تفسیر دادههای کیفی بر اساس آمار را در سال 1901 بیان داشت.از آن پس این نظرگاه دورکیم بر شاخههای دیگر علوم انسانی از جمله حقوق، اقتصاد، روان شناسی، تاریخ و زبان شناسی تأثیرگذار شد. (T. Bottomore, 1971: 21-22) در دایرهی تاریخ، مورخین فرانسه از جمله مارک بلوخ (M. Bloch) و گرانت (Granet) تحت تأثیر آن به تولید پژوهشهای تاریخی پرداختند که به طور عمده مبحث آمار در تفسیر مفاهیم نقش بنیادی داشت. این گروه از مورخین فرانسه بعدها در نگارش و نگرش گذشته صاحب سبک متفاوتی از پیکرهی عموم مورخین شدند. در واقع مکتب آنال (Annal) زادهی تفکرات و یافتن چشم اندازهای متفاوت و متمایز در تاریخ نگاری بود که مارک بلوخ و لوسین فور (Lucien Febver) در اولین مجله خود ابتدا فصل نامه تاریخ اقتصاد و جامعه و بعد آنال ( Annales d’histoire economique et sociale ) در سال 1929 ارائه دادند. (M. Bentiy: 103-104) تحقیقات این گروه سخت تحت تأثیر علوم اجتماعی و اقتصاد قرار داشت. برای مثال پژوهشهایی در باب ساختار اجتماعی شهرها در قرن نوزدهم، معماری حوزههای روستایی در قرون وسطی، و شقوق متکثر تاریخ اجتماعی از پیآمدهای معرفی این مکتب در جامعه علمی مورخین شد. (Bottomore, 1971: 77)
شایان ذکر است که عصر میان دو جنگ جهانی (1939-1918) دورهی پرفراز و نشیبی برای ملتها و حاکمیتها از هر جهت بود. این دورهی گذرا، از نظر مورخین دو مؤلفه فلسفه انتقادی و مکتب آنال تأثیرگذار بود. چنانکه مورخین فرانسه، آلمان و بعد انگلیس و آمریکا در عصر بعد از جنگ دوم تحت تأثیر این مکاتب قرار گرفتند. آنگونه که گذشت استحاله تاریخ نگاری در این دوره تحت تأثیر عناصر بیرونی؛ فلسفه و جامعه شناسی و بعد اقتصاد زمینه ساز عصر دیگری در حیات تاریخ نگاری پس از جنگ دوم جهانی شد. (M. Bently, 1999: 106)
از سوی دیگر در طلیعه قرن بیستم، یکی دیگر از شاخصهای نهادینه شدن در مفهوم مدرن آن همانا پدید آمدن مؤسسههایی بود که به طور اخص به تربیت طالبان تاریخ پرداخت. در واقع مؤسسههایی مزبور مفاهیم و محتوای تاریخ در قالب شکل فراگیر آن را فراهم آورد. افزون بر این در چنین مؤسسههایی هم گروههایی از متخصصین در ردههای مختلف به تولید و توزیع معرفت تاریخی و خردورزی پرداختند، و هم مواد تولیدی آنها در قالب ضرورتهای آموزشی به عنوان مواد لازم آموزشی جهت تربیت اجتماعی درآمد.
مؤسسههای عالی و آموزشی در قرن نوزدهم یکی پس از دیگری سربرآوردند. محوریت کارکردی این مؤسسهها در حقیقت آموزش، تدریس و تحقیق در عرصههای مختلف تاریخ در سطوح بالا بود. بیشک چنین مؤسسههایی بر اساس ضرورتهای موجود شکل میگرفتند. مهمترین ضرورت در این راستا همانا آموزش عمومی تاریخ در سطح مدارس برای نوجوانان و جوانان بود. بنابراین دو مؤلفهی مؤسسهها و مواد آموزشی تاریخی رفته رفته در اکثر جوامع نهادینه شدند. در ایران مواد آموزشی تاریخ برای این درس در مدارس نوبنیاد پیش از تأسیس دانشگاه تهران (1313/1936) اهمیت یافت. ( فروعی، 1377: 6-5) و با تأسیس دانشگاه تهران، رشته تاریخ ( تاریخ و جغرافیا ) یکی از گرایشهای نخستین بود که در همان سال در دانشکده ادبیات و علوم انسانی راهاندازی شد. دورهی دکترای این رشته نیز در سال تحصیلی 1337-1336 در دانشگاه تهران راهاندازی شد.
تاریخ نگاری پس از جنگ؛ راهی به سوی تخصص
بیشتر مورخین تمایزات متکثر را در قالب تخصصهای متفاوت به دورهی پس از جنگ جهانی دوم ارجاع میدهند. جنگ جهانی دوم خود نیز به عنوان مجموعه عناصری بود که حیات تاریخ نگاری پس از آن را دچار تأمل و دگرگونی ساخت. مرکزیت گرایی تاریخ در دنیای پیش از جنگ بر مدار ایدئولوژیها، شخصیتها و پارهای برتریهای ملل - ناسیونالیسم، نزد مورخین خود از اسباب جنگ و صدمه جهانی شناخته شده بود. از این رو مسئله آزادسازی و مرکزیت زدایی تاریخ و تاریخ نگاری و مشارکت عمومی در تولیدات تاریخی در دستور کار مورخین حرفهای قرار گرفت.از سوی دیگر تاریخ نگاری جدید پس از 1945 تحت تأثیر تولید و دستیابی به اطلاعات متکثری بود که مورخین تاکنون با آن روبرو نبودند. همین اثرات و عوارض جانبی جنگ شتاب آهنگ تغییرات اجتماعی را تندتر کرد. بدین صورت چشمانداز سیاسیای که بر اساس نخبه محوری، سیطره و سنگینی بر تحقیقات تاریخی داشت، مورد نقد قرار گرفت. از آن پس مورخین، کارگزاران و شخصیتهای خود را در میان فقرا، گروهها و لایههای تحت فشار یا استثمار شده، ساکت و نادیده جستجو کردند؛ پادشاهان و فرمانروایان توسط اقشار مختلف شهری و روستایی جایگزین شدند. این در واقع « صدای نوین » تاریخ بود. (Hamerow, 1987, p. 164 )
در گام نخست ساز و کارها، سنت تاریخ نگاری معمول که وارث جهان قدیم بود یک سو نهاده شد. به بیان دیگر تاریخ مدرن بیش از همه از اوایل قرن هجده تأکید بر تغییر در روش داشت تا محتوا. اما آنچه که در این زمان رخ داد این بود که محتوای متون تاریخی به طور فراگیر دچار پرسش و تردید گردیدند. سلطه برگزیدگان از مرکز توجه مورخین کناری نهاده شد، برای پدیدههای خارج از دایرهی سنتی راهی بدرون تحقیقات گشوده شد. افقهای متفاوت، نوین و بحث برانگیز به همراه حجم اطلاعات در دسترس اسباب دگرگونی عمدهای در حرفه تاریخ نگاری و مورخی به وجود آورد. اگر چه پیش از این مارک بلوخ در اثر ارجمند خود « حرفهی مورخی » گام مهمیدر تعریف جایگاه و کارکردهای تاریخ و تاریخ نگاری برداشته بود و مکتب آنال هم چنانکه گذشت پا در رکاب گذشته جامعه، فرهنگ و اقتصاد کرده بود، اما دورهی پیش از جنگ دوم فرصتی برای باروری مکتب فرانکفورت در عرصه تاریخ و هم آنال در عرصه تاریخ کمی (quantitative history) فراهم نیاورد؛ دنیای پس از جنگ برای مورخان فرصتی برای مرور نامه اعمال بود.
حد فاصل میان سالهای 1970-1945 سالهای باروری در عرصه تاریخ و تاریخ نگاری بود. در این دوره مکتب آنال کم و بیش در جهان معرفی شده بود و طرفدارانی داشت. فرانسه همچنان با انتشار آنال اما با اندیشههای متفاوت در صحنه ماند. بلافاصله پس از جنگ و تحت تأثیر آن دو سنت قدیم تاریخ نگاری اما در قالب فرآیندهای نوین سر برآوردند؛ تاریخ محلی و تاریخ شفاهی. تاریخ محلی در سال 1947 در انگلستان، صاحب دانشکدهای در دانشگاه لستر (Leicester) شد. همراه با آن تاریخ خاندانی (family history) به عنوان یکی از گرایشهای تاریخی که ریشه در مناطق دارد، مورد توجه قرار گرفت. از سوی دیگر بازآمدهگان جنگ در آمریکا مورد مصاحبه قرار گرفتند. در این میان اختراع ضبط قابل حمل توانست سنت تاریخی شفاهی در دنیای جدید را پایهریزی کند. ( تاریخ 1947 )
دهه پنجاه افزون بر موارد فوق فرصتی برای مورخین دست داد که به ریشه یابی جنگ بپردازند. در این راستا بازنگری کتاب درسی تاریخ بیش از پانزده سال طول کشید. (see: L. & M. O’Hara, 2001) رفته رفته در دهههای بعد با چرخش دید مورخان از رأس هرم قدرت به قاعدهی آن اسباب تنوع تولیدات تاریخی و به تبع گسترش خوانندگان محصولات تاریخ را فراهم آورد: تاریخ جنگ، اقتصاد، اجتماع، علم، دین، سیاست، هنر، فرهنگ و روشنفکری، روابط، مناطق مختلف چه در بعد جهانی چه در جغرافیای سیاسی کشوری خاص، مردم معمولی، زنان و جنسیت از آن جمله بودند.
نکته مهم آنکه روزگاری مورخین بدنبال خواندگان خود میگشتند، اما در طلیعهی قرن بیست و یکم این انبوه خوانندگان با علایق بسیار متنافر هستند که به دنبال متون مورد دلخواه و پسند میگردند. تولیدات مورخین چه در قالب کتاب، فیلم، بازیهای رایانهای و مستندهای تاریخی همه برای خود از قبل طالبینی دارد. اگر چه در جهان فعلی خوانندگان و بینندگان خود فراتر از نویسندگان متن میخوانند و به فهم خود متن را مینگارند، اما هنوز این مورخین هستند که فاصلهی زیادی با آخر تاریخ و آخرین نفر دارند.
بیشتر اینکه، با نگاهی به گرایشهای مختلف بالا در تاریخ نگاری میتوان گفت همهی این گرایشها بر اساس « منطق تمایز » در دایرهی تاریخ صورت استقلال به خود گرفتهاند. این بدین معنی است که منطق معکوس آن یعنی « تشابه » مستعد نمایش مرزها و عناصر متفاوت هر گرایش چه در دایرهی یک نوع و چه در حیطه جنس واحد نیست. چرا که منطق « این همانی » چه در عرض و چه در طول تاریخ پیوسته در نمایی یک دست و همگون بارزتر است. از این رو است که منطق تمایز درونی میتواند به مؤلفههایی اشاره داشته باشد که بالاتر از همه اسباب ایجاد نگرش و نگارشهای تخصصی را در حوزهی علوم فراهم میسازد. دیگر اینکه، با برجسته سازی مرزهای تو در توی علوم، به ویژه علوم انسانی موجب تعمیق دید و برجسته سازی پرسشهای اصلی و پاسخهای احتمالی در باب پدیدهها در گرایش مورد بحث میگردد.
از این جهت همرزی و همپوشانی گرایشات مختلف در علوم انسانی، یکی از عمده مسائلی است که امر تخصص در این وادی را در پرده اجمال نگاه داشته است. مسیری که به هر روی سایر جوامع طی کرده و به مرحله تعمیق دیدگاهها در باروری بیشتر علم رسیدهاند، در این صورت نمیتوان در مقامی قرار گرفت که در ساحت علوم انسانی نگرش کلی و کلی نگری را به منزله تخصصی رساند و آنگاه به فراخور حال و ایام، برای مثال در حرفه مورخی از دورهای به دوره دیگر، از دامنهی موضوعی به موضوع دیگر که گاه فرآیندهای هر کدام به فاصله مشرق و مغرب است کوچ کرد. مقام گزیدن در وادی معینی میتواند از عمومی سُرایی در زمینهی گذشتهی بیدر و پیکر پیشگیری نماید. چنانکه از جمله همسایگانی که در حیطه علوم انسانی قرنها در همراهی با یکدیگر کم و بیش راه تکامل را پیمودهاند، تاریخ و کلام است. این همراهی به ویژه در جهان اسلام تا اوایل قرن بیستم ادامه داشت. با قاعدهمند شدن ساز و کارهای تحقیق در تاریخ نگاری، دستگاه استدلالی و مستندسازی در گفتمان جهان مدرن راه این دو از هم جدا گردید. اما آنچه که در همپوشی با کلام ماند تاریخ عقاید (history of Idea) بود. تاریخ عقاید در واقع میدان وسیعی است که از جمله تاریخ نگاری دینی در آن جای دارد و این همه هنوز به دلیل عدم تعریف آشکار مرزهای تبیین تاریخی آنها در ابهام مانده است.
در درجه نخست تاریخ دین از آنجا که با عقاید شخصی مورخ برخورد پیدا میکند، ایجاد استقلال رأی و تبیین غیرجانبدارانه از پدیدهها و رخدادهای گذشته با زمینهی دینی را مشکل مینماید. افزون بر این اختلاط دو دستگاه استدلالی کلامی و تاریخی در تبیینهای تاریخ دینی موجب گرایش مورخین در متون خود به سمت نظام استدلال کلامی میشود. مرکزیت نظام استدلال کلامی نقل و عقل است. هر دو با زمینههای مختلف استدلالی اعم استقرا، قیاس و تمثیل جهت اثبات اصول عقاید است. در حالی که در نظام استدلالی تاریخی نیز نقل و عقل محوریت داشته، اما از میان انواع استدلال یا حجت استقرا، آن هم استقرا کم و بیش تام پذیرفتنی است. گو اینکه هیچ پژوهش تاریخی ابتدا به ساکن درصدد اثبات یا رد پدیدهای نیست. در حالی که نظامی کلامی نفیاً یا اثباتاً، محقق درصدد ارائه اثباتی نظری است که بخشی از آن میتواند مربوط به گذشته باشد. نکته اینکه خروج مورخ تاریخ دینی از نظام استدلالی تاریخی به نظام استدلالی کلامی در دو صورت رخ میدهد؛ نبود یا کم بود منبع و شواهد درباره پدیدهها و جریانهای گذشته، و دیگر باقی ماندن مورخ در چنبرهی باورداشتهای شخصی، وی را ناگزیر از خروج از تاریخ میکند.
همانطور که ملاحظه میشود ترسیم خط مرزی فراگیر در علوم انسانی سخت مشکل و گاه ممتنع مینماید. اما باور اینکه ترسیم چنین تمایزاتی از یک سو به نفع گرایشها جهت ایجاد استقلال آنهاست، و از سوی دیگر اسباب تعمیق بیشتر هر گرایشی را با محور اساسی موضوع خود ایجاد میکند. این همه زمانی میسر شد که این پرسش اساسی در تاریخ عقاید پیش آمد که تاریخ نگاری دینی چیست؟ لوسین فور از مکتب آنال در باب تاریخ دین تأکید دارد که در این دامنه نباید تنها به نهادهای ویژه مربوط به کلیسا پرداخت، بلکه افزون بر آن لازم است که افکار، اصطلاحات، تمایلات و واکنشهای مردم را نیز به حساب آورد. (M. Hughes-Warrington, p. 89)
اما هنوز راه طولانی فراروی مورخین دینی بود تا بتوانند جوانب تحقیق خود را چنانکه باید و شاید به استدلال برسانند و در شبکه باورداشتها دچار روشهای غیراستقرائی نگردند.
بدین صورت در جهان امروز میتوان تصور کرد که حرفهی مورخی سخت درگیر مرزگستری سایر گرایشها در میدان علوم انسانی است. اگر مورخ نتواند در مرزیابیها بر مدار تخصص فایق آید، پیوسته روایت و تفسیر او از جریانها و رخدادهای گذشته نوعی توصیف و شرح در همراهی با سایر گرایشها بوده و کار او تنها حکم خزانه داری کلی است که به هَشتها و برداشتهایی میپردازد، که هر کدام تاریخ مصرف نه چندان معتبری خواهند داشت. اما آنچه که در جهانهای دیگر رخ داده نشان از تخصص در امر تاریخ نگری و تاریخ نگاری دارد، تا جایی که تاریخ درمانی (history therapy) بجز نسخه مورخین آن در شفاخانهها و داروخانههای گذشته قابل دسترس نیست.
خاتمه
امروزه افزون بر تعدد گرایشها که مورخین به آن مشغول هستند، سؤال اساسی این است که آیا واژه « تخصص » در دایره تاریخ نگاری چه جایگاهی دارد؟ آیا اشتغال به گرایش یا گرایشهای مختلف در تاریخ میتواند تخصص تلقی شود؟ به بیان دیگر نوع اشراف مورخین بر پدیدهها و جریانهای گذشته تا چه حد آنها را در مقام متخصص (specialist, professional, expert) قرار میدهد؟برآیند نظرات مختلف در زمینه تخصص در تاریخ بر سه محور ذیل متمرکز است:
1. تسلط بر حیطه یا میدان تاریخی، اعم از دوره، مکان یا موضوعی خاص؛ در این راستا همچنین چیرهگی مورخ بر شناخت منابع ( اصلی، ثانوی و مطالعات و تحقیقات ) و آشنایی با سایر صاحب نظران، کتابخانهها و آرشیوها مطرح است. (source & resource)
2. چیرهگی بر نگاه شبکه محوری یا هندسی در باب پدیدههای دایرهی تحقیقی؛ در این راستا متخصص تاریخ افزون بر تسلط بر مورد یک باید توانایی اجرا و کاربست نگاه انداموارهای به گذشتهی پدیدهها و جریانهای مورد علاقه خود داشته باشد. از سویی گذشته را در محورهای متقاطع، متنافر، متناقض، همسو و یا حتی منطبق بتواند شناسایی کرده و در تحقیقات و یا آموزش به کار گیرد.
3. تسلط بر پرسشها و پاسخها مطرح پیرامون دوره یا موضوع مورد علاقه؛ در واقع توان حرفهای مورخ ایجاب میکند که پرسشهای موجود در زمینه مورد ادعا را بازیابی کرده و به نحو مطلوبی پاسخ دهی کند. از سوی دیگر وی باید بر پرسشهای مانده نیز اشراف داشته باشد. به عبارت دیگر، مورخ متخصص باید علاوه بر گرهگشایی، گرهنمایی (code & decode) بداند. دایره تحقیقات و آموزش تاریخ در غیر این صورت پیوسته دچار تکرار مکررات خواهد شد.
پینوشت:
1- عضو هیأت علمیگروه تاریخ دانشگاه اصفهان.
منابع تحقیق:- باتامور، تام، مکتب فرانکفورت،ترجمهی حسینعلی نوذری، نشر نی، تهران، 1375.
- روزنتال، فرانتس، تاریخ نگاری در اسلام، ج 1، ترجمهی اسدالله آزاد، چ 2، آستان قدس، مشهد، 1366.
- زرین کوب، عبدالحسین، تاریخ در ترازو، امیرکبیر، تهران، 1362.
- نوذری، حسینعلی، فلسفهی تاریخ، روش شناسی و تاریخ نگاری، طرح نو، تهران، 1379.
- Bentley, M., Modern Historiography, London, 1999
- Bottomore, T. B., Sociology a guide to problems and literature, 2nd , London, 1971.
- Hamerow, T. S., Reflections on history and historians, England, 1987.
- Hughes - Warrington, Fifty key thinker on history, London, 2000.
- Munslow, A., The Routledge companion to historical studies, London, 2000
-O’Hara, Lucy & Mark, Teaching history 3-11 London, 2001
- Stanford, M. A companion to the study of history, Oxford, 1994.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 122،