شاعر: حاج ملا آقا جان زنجانی
كاروان غم به دشت نینوا چون در رسید
بانک تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید
كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا
خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء
جامها پر از غم و پر محنت از قالوا بلی
شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید
از درد شد كربلا از خجلت این میهمان
زان بدی پر ناله و پر آه شد این میزبان
شه پذیرایی چنین دیدش بدادش جسم و جان
چرخ از این خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید
زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار
لشكر عم بهر زینب شد قطار اندر قطار
كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار
در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند
خواهرا كز جام غم روز ازل می خوردهام
عكس روی یار را اندر پیاله دیدهام
زان سبب خرگه به عكس باب خود بستودهام
او بفیروزی بدی باشم ببید من شهید
زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار
وعد قوم و دود آه و اشک چشم زرین بهار
نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار
از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید
بودهام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس
جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس
وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس
دخترانم چون غزال از خیمه گه بید رمید
كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی
تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی
نغمهها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی
شاه تشنه دم به دم جام بلا بر سر كشید
موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور
لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور
بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور
آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید
خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون
توام در طریقت با جنود مشركان
شد دل "صهبایی" اندر انتظارت خون فكار
آرزوی وصل دارد با كمال امتنان
بانک تكبیر آمد و صبح بلد آن دم رسید
كربلا كرب و بلا دشت و بلا دشت بلا
خوان ذلت گسترد با حزن و حسرت املاء
جامها پر از غم و پر محنت از قالوا بلی
شاه دین را وعده بود و برویش مهمان رسید
از درد شد كربلا از خجلت این میهمان
زان بدی پر ناله و پر آه شد این میزبان
شه پذیرایی چنین دیدش بدادش جسم و جان
چرخ از این خلعت بر آن حرمت بتن جامه درید
زد بكوی خیمه و برداشت از عشرت مهار
لشكر عم بهر زینب شد قطار اندر قطار
كی برادر خرگه بابم علی را بد قرار
در فرازی از چه بر عكس پدر خیمه زدند
خواهرا كز جام غم روز ازل می خوردهام
عكس روی یار را اندر پیاله دیدهام
زان سبب خرگه به عكس باب خود بستودهام
او بفیروزی بدی باشم ببید من شهید
زینبا بهر حسین كرب و بلا سد مرغزار
وعد قوم و دود آه و اشک چشم زرین بهار
نوجوانان لاله خون دلها شود بس داغدار
از جفا باد خزان بید برین گلشن وزید
بودهام مرغ قطا دشت بلا دارم قفس
جان دهم لب تشنه خرگاهم بسوزد از قفس
وین همه صیاد كفر آخر همی دارد هوس
دخترانم چون غزال از خیمه گه بید رمید
كربلا گلزار غم سوته دلان بلبل زوی
تیرها خار ستم نو خط جوانان گل زوی
نغمهها ز اهل حرم افراشته غلغل زوی
شاه تشنه دم به دم جام بلا بر سر كشید
موج زد نهر فرات و میراز او وحش و طیور
لب بخشكید از حسین سیراب شد قوم شرور
بد محرم شد محرم بر نوجوانان نی ضرور
آب و نان بر روزه دار الله اكبر چون شنید
خونی حق مغفرت را بی سزاوار است جون
توام در طریقت با جنود مشركان
شد دل "صهبایی" اندر انتظارت خون فكار
آرزوی وصل دارد با كمال امتنان
/ج