ويژگيهاي تفكر پيشاسقراطي
نويسنده:شيدا اميني
منبع:روزنامه قدس-شماره 5715
منبع:روزنامه قدس-شماره 5715
تفكر پيشاسقراطي با چند ويژگي و همچنين گروه و گرايش فكري و نظري، شناخته مي شود. با وجود اين، اين نكات مستقيما از آثاري كه متفكران پيشاسقراطي به جا گذاشته باشند، قابل دريافت نيست، زيرا بسياري از اين آثار يا كاملاً از بين رفته اند يا به صورت ناقص در اختيار ما قرار گرفته اند كه آن هم بيشتر توسط مورخان فلسفه چون هراكليتوس و ارسطو و ... به ما رسيده است.
آنچه مي خوانيد، به ويژگيهاي تفكر و فلسفه پيشاسقراطي مي پردازد.1) اگرچه تفكر پيشاسقراطي نيز از گرايشهاي گوناگوني تشكيل شده، اما بخشي از اين تفكر درباره جهان تامل فراواني مي كند. اين تفكر كمتر به اين موضوع كه فردي كه دارد اين جهان را مي شناسد چه ويژگيهايي دارد، مي پردازد، بخش مهمي از تفكر پيشاسقراطي مي خواهد بداند اساس عالم چيست؟
به نظر مورخان انديشه، دليل اتخاذ اين رويكرد هم تأكيد بسياري است كه تفكر يوناني بر تحولات و تغييرات جهان از يك سو و مرگ از سوي ديگر دارد. اين تاملات، انسان متفكر پيشاسقراطي را به انديشه در مورد منشأ جهان رهنمون مي كنند. بايد چيزي باشد كه مبدأ پيدايش تغييرات باشد. اين نقطه اي مهم در تاريخ انديشه است كه مي خواهد تنوعات را به امري واحد برساند. اگرچه در اين نظام خدايان و اسطوره هاي فراواني وجود دارند، اما همه تلاشها در راستاي وحدت بخشي است. معمولا اين تحول را با تحولي كه در مورد انديشه خدا در تاريخ بشري رخ داده است، مقايسه مي كنند. ما با اديان ابراهيمي شاهد خداي واحد هستيم و اين در حالي است كه قبل از آن، انسان به خدايان بسياري قايل بود و بدانها باور داشت.
در اين ميان، يك (تالس) بر آب به عنوان اساس جهان دست مي گذارد و ديگري (آناكسيمنس) هوا، يا ديگري (هراكليتوس) آتش را ريشه و اساس عالم معرفي مي كند. هنگامي كه اين افراد بر اين موارد به عنوان علت جهان اشاره مي كنند، بدان معناست كه اين مواد نه تنها علت جهان هستند، بلكه جهان چيزي جز اين مواد هم نيست. مثلا اگر تالس گوشزد مي كند كه علت جهان آب است، او جهان را چيزي جز آب در نظر نمي گيرد. با اين همه، فيلسوف پيشاسقراطي اگرچه بر جهان براي تامل نظري خود تأكيد دارد، در حس باقي نمي ماند و تلاش مي كند انديشه را هم براي ساماندهي تأملات و بصيرتهاي خود به كار گيرد. به تعبير ديگر، در اين نظام مرز ميان فلسفه و علم مشخص نيست. علمي كه با استقرا كار دارد و به جهان توجه مي كند و فلسفه اي كه با قواعد منطقي به سراغ جهان مي رود (قياس)، هر دو در كار متفكر پيشاسقراطي ديده مي شوند. 2) علاوه بر جهان شناسي، تفكر پيشاسقراطي ويژگي خاص ديگري هم دارد و آن عدم تخصص است. هراكليتوس جمله اي دارد مبني بر اينكه حكيم فردي است كه به بسياري از امور و نه صرفا تعدادي از آنها علاقه نشان مي دهد. اين نكته نشان دهنده آن است كه فيلسوف و متفكر پيشاسقراطي به صورت تخصصي با جهان روبرو نمي شود و مانند بيشتر متفكران و دانشمندان پيش از دوره جديد، در بسياري از حوزه ها وارد بحث و گفتگو مي شوند. يعني فيلسوفي كه در حوزه فلسفه به جهان شناسي مشغول است، علاوه بر اين به بحثهاي زيست شناسانه، نجوم، شيمي و كيمياگري و ... هم علاقه مند است. اين خصيصه متفكران جهان قديم است كه به حوزه اي كه متخصص نيستند و علوم و معارف هم به اندازه اي رشد نكرده كه تخصص را ضروري جلوه دهد, توجه خاصي نشان مي دهند.
3) «هايدگر» تفكر و فلسفه پيشاسقراطي را از بنيان متفاوت از تفكر پساسقراطي مي دانست. در تفكر پيشاسقراطي، شاهد تمايزي جدي ميان جهان و انسان نيستيم و انسان و جهان در هماهنگي كامل با هم قرار دارند. به نظر هايدگر، مفهومي چون «لوگوس» در تفكر پيشاسقراطي نه تنها به معناي زبان و تفكر است، بلكه به معناي هستي هم به كار مي رود و به عقيده وي، به همين دليل ميان ساحت وجودي انسان و ساحت هستي، تمايز و تفاوتي نيست. در اين جهان، طبيعت همانند وجود آدمي تلقي مي شود. تفكر اسطوره اي كه آن را به بخشي از جهان پيشاسقراطي نسبت مي دهند، كاملاً با اين تعبير قابل توجيه است. در اين منظومه كه اتفاقا خداياني بسيار هم وجود دارند، جهان به مثابه يك راز و نه يك مسأله درك مي شود. تفاوت راز و مسأله در اين است كه شما مي توانيد مساله را از خود جدا كنيد و به فهم آن بپردازيد، در حالي كه در مورد راز اين گونه نيست و راز، قابليت جدا شدن از انسان را ندارد. به تعبير ديگر، در نظام هايدگري، در جهان پيشاسقراطي به هيچ عنوان با دوگانگي انسان و جهان روبرو نيستيم. تنها با سقراط و به يك معنا با افلاطون است كه انسان و جهان از يكديگر جدا مي شوند. در اين ميان، سوفسطاييان به عنوان شكاكان جهان يوناني نيز نقشي موثر ايفا مي كنند. شكاكان پيشاسقراطي در پرسش مهم اين جهان كه علت آفرينش جهان چيست، شك كردند و سعي نمودند امكان شناخت ا زجهان خارج را منتفي اعلام كنند. معروفترين عبارتي كه موضع سوفسطاييان را نشان مي دهد، اين جمله «پروتاگوراس» است كه «انسان معيار همه چيز است». به تعبير ديگر، ما معيار درست و عيني براي داوري درباره گزاره ها و احكام مختلف نداريم. فعاليت سوفسطاييان نكته اي مهم را در جهان پيشاسقراطي نشان مي دهد. كه حاكي از آن است كه جهان يكپارچه و هماهنگ انسان يوناني در حال تغيير است و به يك معنا، پرسش از معرفت كم كم دارد جاي پرسش از هستي و وجود را مي گيرد.
4) نكته ديگري در باب تفكر پيشاسقراطي اينكه، اين تفكر به شدت با شرايط اجتماعي، فرهنگي و سياسي زمانه در ارتباط است هم بر آن تاثير مي گذارد و هم از آن تاثير مي پذيرد. اولاً اين تفكر در جايي كه به نام «دولت شهر آتن» معروف است، رشد و نمو مي كند: اين فلسفه و تفكر در يك گستره نسبتا وسيع به نام شهر يوناني مطرح است كه اين مجالي را براي متفكران يوناني فراهم مي كند كه با تعامل و گفتگويي كه با هم دارند در مورد جهان و در گام بعد در باب انسان و معرفت وي بينديشند. از سوي ديگر، نظرات اين متفكران تاثير بسزايي در سمت و سويي كه شهر يوناني اتخاذ مي كند، دارد و اين رابطه دوطرفه ميان انديشمندان يوناني- چه انديشمندان پيشاسقراطي و چه انديشمندان پساسقراطي- را بايد به عنوان يكي از نقاط قوت تفكر و جامعه يوناني دانست. در اين راستا، رقابتهاي نظامي كه يونانيان با تمدنهاي مختلف - و از جمله تمدن ايران- داشتند، نقشي موثر در سامان فكر يوناني دارند. تمدنها هميشه زماني به اوج خود رسيده اند كه «ديگران» و رقيباني جدي در مقابل آنها قد كشيده اند و اين «ديگري» به قول «ابن خلدون»، عصبيت آنها را تحريك كرده است. اين مهم در تفكر يونان پيشاسقراطي رخ مي دهد و به همين دليل شاهديم كه بسياري از متفكران اين دوره يا يوناني نبوده اند و يا با متفكران غيريوناني در ارتباط بوده اند. در اين ارتباط گفته اند تمدنهاي مصري، بابلي و ايراني نقشي مؤثر در سامان تفكر يوناني داشته اند. علاوه بر اين، تفكرات هندي و چيني هم در كنار آراي ديگر نقشي موثر در ساماندهي فكري يوناني بر عهده داشته اند.
5) درباره اينكه انگيزه پرداختن به تفكر چيست؟ رويكردهاي بسياري وجود دارد. عده اي «نياز» را علت اصلي پرداختن به علم و تفكر ارزيابي مي كنند. به طور مثال، معتقدند علت پيشرفت مصريان دررياضيات آن بود كه آنها براي مساحي و مميزي زمين و اراضي خود به اين علم نياز داشتند و يا پيشرفت نجوم در طول تاريخ را به دليل توجه به يافتن مكان و زمان دقيق ارزيابي مي كنند. در مقابل اين رويكرد، رويكردي است كه توجه به نفس معرفت را براي پي جويي آن مهم مي داند. به نظر مي رسد يونانيان پيشاسقراطي به اين جنبه بيشتر اهميت مي داند و توجه به دانش به خاطر خود دانش در آنها بيشتر بوده است.
آنچه مي خوانيد، به ويژگيهاي تفكر و فلسفه پيشاسقراطي مي پردازد.
به نظر مورخان انديشه، دليل اتخاذ اين رويكرد هم تأكيد بسياري است كه تفكر يوناني بر تحولات و تغييرات جهان از يك سو و مرگ از سوي ديگر دارد. اين تاملات، انسان متفكر پيشاسقراطي را به انديشه در مورد منشأ جهان رهنمون مي كنند. بايد چيزي باشد كه مبدأ پيدايش تغييرات باشد. اين نقطه اي مهم در تاريخ انديشه است كه مي خواهد تنوعات را به امري واحد برساند. اگرچه در اين نظام خدايان و اسطوره هاي فراواني وجود دارند، اما همه تلاشها در راستاي وحدت بخشي است. معمولا اين تحول را با تحولي كه در مورد انديشه خدا در تاريخ بشري رخ داده است، مقايسه مي كنند. ما با اديان ابراهيمي شاهد خداي واحد هستيم و اين در حالي است كه قبل از آن، انسان به خدايان بسياري قايل بود و بدانها باور داشت.
در اين ميان، يك (تالس) بر آب به عنوان اساس جهان دست مي گذارد و ديگري (آناكسيمنس) هوا، يا ديگري (هراكليتوس) آتش را ريشه و اساس عالم معرفي مي كند. هنگامي كه اين افراد بر اين موارد به عنوان علت جهان اشاره مي كنند، بدان معناست كه اين مواد نه تنها علت جهان هستند، بلكه جهان چيزي جز اين مواد هم نيست. مثلا اگر تالس گوشزد مي كند كه علت جهان آب است، او جهان را چيزي جز آب در نظر نمي گيرد. با اين همه، فيلسوف پيشاسقراطي اگرچه بر جهان براي تامل نظري خود تأكيد دارد، در حس باقي نمي ماند و تلاش مي كند انديشه را هم براي ساماندهي تأملات و بصيرتهاي خود به كار گيرد. به تعبير ديگر، در اين نظام مرز ميان فلسفه و علم مشخص نيست. علمي كه با استقرا كار دارد و به جهان توجه مي كند و فلسفه اي كه با قواعد منطقي به سراغ جهان مي رود (قياس)، هر دو در كار متفكر پيشاسقراطي ديده مي شوند.