آدم، آدم است
منبع:روزنامه قدس-شماره 5691
پيوند و درگيري عاطفي تماشاگر سينما با فيلم، هميشه از طريق همذات پنداري حفظ مي شود. اگر نويسنده نتواند ميان بيننده و قهرمان داستان فيلم در همان متن اوليه نوعي پيوند و اتصال ايجاد كند، تلاش و كوشش كارگردان و بازيگر نيز به جايي نخواهد رسيد. تماشاگر ممكن است با تمام شخصيتهاي فيلم احساس همدلي داشته باشد، اما همدلي در ارتباط با قهرمان فيلم، حتمي و ضروري است، زيرا در غير اين صورت پيوند تماشاگر و داستان فيلم گسسته خواهد شد. وقتي با قهرمان و آرزوهايش همذات پنداري مي كنيم در واقع از آرزوهاي خود حمايت مي كنيم. ما از طريق همدلي و همذات پنداري، يعني مرتبط ساختن خود با يك فرد خيالي، انسانيت خود را محك مي زنيم و بسط مي دهيم. چيزي كه داستان فيلم به ما ارزاني مي دارد فرصتي است براي زندگي در وراي محدوده زندگي خود. بنابراين همدلي، امري مطلق و هميشگي است. همه ما با آدمهاي دوست داشتني برخورد كرده ايم كه ترحم و دلسوزي ما را جلب نكرده اند، بر همين سياق، قهرمان فيلم نيز ممكن است خوشايند و دوست داشتني باشد و ممكن هم هست نباشد. برخي از نويسندگان بي خبر از تفاوتي كه ميان دوست داشتن شخصيت و همدلي با او وجود دارد، خود به خود قهرمان را دوست داشتني مي آفرينند و از اين مي ترسند كه اگر شخصيت اصلي فيلم دوست داشتني نباشد، بيننده با وي ارتباط برقرار نكند. اما واقعيت اين است كه چه بسيار فيلم هايي كه قهرمانان جذابي داشته اند، اما به لحاظ تجاري شكست خورده اند.
بنابراين دوست داشتني بودن شخصيت، ضمانتي براي جلب توجه بيننده نيست، بلكه صرفاً يكي از وجوه شخصيت پردازي است. بيننده با شخصيت باطني افراد و خصوصيات ذاتي آنها كه به واسطه انتخابهايشان در شرايط دشوار آشكار مي شود، همذات پنداري مي كند.ايجاد همدلي در نگاه نخست دشوار به نظر نمي رسد. قهرمان يك موجود انساني است و سالن سينما نيز مملو از موجودات انساني است. پس به محض اينكه بيننده به پرده چشم مي دوزد، انسانيت شخصيت را تشخيص مي دهد و با آن احساس اشتراك مي كند. در واقع در دستان بزرگترين نويسندگان ، حتي دوست نداشتني ترين شخصيت ها هم باعث جلب همدلي بيننده مي شوند، اما احتمالاً ما وقتي پشت ميز مي نشينيم تا شروع به نوشتن كنيم اين فكر به ذهنمان هجوم مي آورد كه چگونه شروع كنيم و وقتي شروع مي كنيم مي مانيم چگونه پيش برويم؟! شخصيت شما و در واقع هر شخصيت داستاني، در راه رسيدن به هدف خود در هر لحظه اي از داستان، همواره كاري خواهد كرد كه از ديد خودش محافظه كارانه ترين و كمترين كار ممكن است. در واقع هر آدمي اين گونه است. انسانها ذاتاً و اساساً محافظه كارند و در واقع كل طبيعت چنين خصيصه اي دارد. هيچ فردي تا مجبور نباشد، خطر نمي كند. تفاوت بزرگ داستان با زندگي واقعي اين است كه در داستان، حوادث پيش پا افتاده و جزئي زندگي روزمره را به دور مي ريزيم و همواره شخصيت را در خطر قرار مي دهيم. حوادثي كه در آنها افراد در برابر اعمالي كه انجام مي دهند پاسخ خاصي را انتظار دارند اما جريان داستان درست برخلاف انتظارشان پيش مي رود. در داستان ما براي آن لحظه و فقط آن لحظه اي تمركز مي كنيم كه شخصيت كاري را انجام مي دهد و پاسخ مفيدي را در جهان خارج انتظار دارد اما در عوض، عمل او باعث برانگيخته شدن نيروهاي مخالف مي شود. دنياي پيرامون شخصيت به نحوي متفاوت با انتظار او، شديدتر از انتظار او، يا هر دو، واكنش نشان مي دهد. واكنش جهان خارج، راه قهرمان را در رسيدن به مقصود سد مي كند و او را بيش از پيش از هدف خود دور مي سازد. كنش قهرمان به جاي اينكه همراهي و همكاري جهان پيرامون او را جلب كند باعث برانگيختن نيروهاي مخاصم مي شود. نيروهايي كه ميان انتظارات ذهني او و نتيجه عمل و اقدامش، ميان چيزي كه فكر مي كرد روي مي دهد و آنچه در واقع روي داد شكاف ايجاد مي كنند. از اينجاست كه كنش دوم آغاز مي شود. چيزي كه شخصيت در آغاز تمايلي به انجام آن ندارد، زيرا اين كنش نه تنها اراده بيشتري را طلب مي كند و او را وا مي دارد تا قابليتهاي انساني خود را بيش از پيش بكار گيرد، بلكه مهمتر از آن، كنش دوم او را در معرض خطر قرار مي دهد. اكنون براي بردن بايد خطر شكست را به جان بخرد.
بنابراين دوست داشتني بودن شخصيت، ضمانتي براي جلب توجه بيننده نيست، بلكه صرفاً يكي از وجوه شخصيت پردازي است. بيننده با شخصيت باطني افراد و خصوصيات ذاتي آنها كه به واسطه انتخابهايشان در شرايط دشوار آشكار مي شود، همذات پنداري مي كند.ايجاد همدلي در نگاه نخست دشوار به نظر نمي رسد. قهرمان يك موجود انساني است و سالن سينما نيز مملو از موجودات انساني است. پس به محض اينكه بيننده به پرده چشم مي دوزد، انسانيت شخصيت را تشخيص مي دهد و با آن احساس اشتراك مي كند. در واقع در دستان بزرگترين نويسندگان ، حتي دوست نداشتني ترين شخصيت ها هم باعث جلب همدلي بيننده مي شوند، اما احتمالاً ما وقتي پشت ميز مي نشينيم تا شروع به نوشتن كنيم اين فكر به ذهنمان هجوم مي آورد كه چگونه شروع كنيم و وقتي شروع مي كنيم مي مانيم چگونه پيش برويم؟! شخصيت شما و در واقع هر شخصيت داستاني، در راه رسيدن به هدف خود در هر لحظه اي از داستان، همواره كاري خواهد كرد كه از ديد خودش محافظه كارانه ترين و كمترين كار ممكن است. در واقع هر آدمي اين گونه است. انسانها ذاتاً و اساساً محافظه كارند و در واقع كل طبيعت چنين خصيصه اي دارد. هيچ فردي تا مجبور نباشد، خطر نمي كند. تفاوت بزرگ داستان با زندگي واقعي اين است كه در داستان، حوادث پيش پا افتاده و جزئي زندگي روزمره را به دور مي ريزيم و همواره شخصيت را در خطر قرار مي دهيم. حوادثي كه در آنها افراد در برابر اعمالي كه انجام مي دهند پاسخ خاصي را انتظار دارند اما جريان داستان درست برخلاف انتظارشان پيش مي رود. در داستان ما براي آن لحظه و فقط آن لحظه اي تمركز مي كنيم كه شخصيت كاري را انجام مي دهد و پاسخ مفيدي را در جهان خارج انتظار دارد اما در عوض، عمل او باعث برانگيخته شدن نيروهاي مخالف مي شود. دنياي پيرامون شخصيت به نحوي متفاوت با انتظار او، شديدتر از انتظار او، يا هر دو، واكنش نشان مي دهد. واكنش جهان خارج، راه قهرمان را در رسيدن به مقصود سد مي كند و او را بيش از پيش از هدف خود دور مي سازد. كنش قهرمان به جاي اينكه همراهي و همكاري جهان پيرامون او را جلب كند باعث برانگيختن نيروهاي مخاصم مي شود. نيروهايي كه ميان انتظارات ذهني او و نتيجه عمل و اقدامش، ميان چيزي كه فكر مي كرد روي مي دهد و آنچه در واقع روي داد شكاف ايجاد مي كنند. از اينجاست كه كنش دوم آغاز مي شود. چيزي كه شخصيت در آغاز تمايلي به انجام آن ندارد، زيرا اين كنش نه تنها اراده بيشتري را طلب مي كند و او را وا مي دارد تا قابليتهاي انساني خود را بيش از پيش بكار گيرد، بلكه مهمتر از آن، كنش دوم او را در معرض خطر قرار مي دهد. اكنون براي بردن بايد خطر شكست را به جان بخرد.