تفاوت فاهمه و عقل نزد کانت

در این نوشتار قصد داریم تا به تفاوت فاهمه و عقل از دیدگاه کانت بپردازیم؛ یعنی دو قوه‌ای که کانت چنین می‌نامد و قائل به تمایز آنهاست. روشن است که اینجا شباهت‌هایی اساسی در کار است که امکان بررسی تمایزها...
پنجشنبه، 7 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تفاوت فاهمه و عقل نزد کانت
 تفاوت فاهمه و عقل نزد کانت

 

نویسنده: محمد شافعی (1)




 

چکیده

کانت وجود علم و اخلاق را پیش فرض می‌گیرد و به بررسی حدود و ثغور هر یک می‌پردازد. در این راه او از اصطلاحات « عقل » و « فاهمه » استفاده می‌کند. در این مقاله به تعریف این دو مفهوم نزد کانت، از دیدگاهی که وجه تمایز آنها را آشکارتر کند، پرداخته می‌شود؛ سپس جایگاه این دو قوه در حیطه‌ی علم بررسی و آنگاه با بررسی مواضع اخلاقی کانت نتیجه گرفته می‌شود که از دیدگاه وی کار ویژه‌ی عقل در حیطه عمل و اخلاق رخ می‌نماید و عقل محض در ذات خود عملی است.

مقدمه

در این نوشتار قصد داریم تا به تفاوت فاهمه و عقل از دیدگاه کانت بپردازیم؛ یعنی دو قوه‌ای که کانت چنین می‌نامد و قائل به تمایز آنهاست. روشن است که اینجا شباهت‌هایی اساسی در کار است که امکان بررسی تمایزها را پیش می‌کشد. البته از دیدگاهی دیگر ممکن است دست کم چنین دریابیم که نزد کانت این دو قوه اساساً از یکدیگر متمایزند و دارای خاستگاه‌هایی متفاوت، و تنها آنچه در ایشان فرعی و ظاهری است مایه‌ی اشتراک و شباهت آنهاست. به هر حال این حکم را نمی‌توان جز با پژوهشی در آرای کانت و از این رو در پایان کار صادر کرد. آنچه اینک در دست داریم دو واژه است که در کاربرد معمول شان بسیار شبیه‌اند و گویا منعی نیست تا به جای یکدیگر به کار روند. بنابراین، سخن گفتن از شباهت‌های این دو مفهوم فارغ از کارکرد تخصصی‌شان در آثار کانت لزومی ندارد. اما آنچه باید گفت شباهت این دو مفهوم است آن سان که مد نظر این فیلسوف است، و اجمالاً باید دانست که اینجا با دو قوه‌ی بشری سروکار داریم که اولاً اساسی و بنیادی اند و ثانیاً هر دو به نوعی به امر شناخت مربوط می‌شوند. نکته‌ی اول مهم‌تر است، زیرا دربردارنده‌ی اهمیت پژوهش است از آن رو که در کار شناخت قوای اساسی بشری است. نهایتاً از طریق این پژوهش درخواهیم یافت کدام قوه متکی بر دیگری است و کدام یک قائم به ذات و از این رو بنیادی. موضوع در مورد کانت از آن جهت مشکل‌تر می‌شود که می‌دانیم او به دو قوه‌ی حس و فاهمه در دریافت تجربی قائل است که هیچ کدام به آن دیگری مؤول نمی‌شود، و می‌دانیم که محل نزاعی که این فیلسوف از آن آغاز می‌کند، پیش از همه دعوای خردگرایان و تجربه گرایان بر سر تعیین ملاک معرفت است. حال که کانت با دوگانه‌ی حس و فاهمه‌ی خود گویا در قوه‌ی حس آنچه را تجربه گرایان می‌گویند پوشش می‌دهد و در قوه فاهمه آنچه را خردگرایان مطمح نظر دارند، دیگر چه نیاز به جایگاه مستقلی برای عقل و خرد است ؟
آری، نزاعی هست بین رویکرد خردگرا و تجربه‌گرا که دو جریان اصلی فلسفه در چند سده پیش از ظهور کانت بودند. اما این تمام ماجرا نیست. در همان بستر اندیشگی و نظرورزی نیز، افزون بر این نزاع، مسائل دیگری جریان دارد و می‌توان بنیادهایی را هم در تمایز بین دو نوع خرد یا دو وجه مختلف عقل ملاحظه کرد که هر اندیشمندی که به این مسئله پرداخته نامی به این یک و نامی به آن دیگر اختصاص داده است. مسئله‌ی تمایز میان عقل و فاهمه در جریان جدید فلسفه پیش از کانت بی سابقه نیست. اما نمی‌توان گفت کانت در پیش کشیدن این بحث به آرای پیشینیان نظر داشته، حتی باید گفت که او تا حد زیادی در این زمینه مبدع بوده است؛ نیز نمی‌توان گفت که کانت در ارائه‌ی این بحث دقیق‌تر و ژرف‌تر از همه‌ی پیشینیان خود بوده است، اما به هر حال دیدگاه خاص خود را دارد.
در ادامه ابتدا تعریف فاهمه و عقل را نزد کانت می‌آوریم و سپس در مؤخره نقطه‌ی عزیمت او را در باور به قوه‌ی مستقل و برتر عقل مورد بررسی قرار می‌دهیم.

تعریف کانت از فاهمه و عقل

« شناخت سراسر از حس‌ها برمی‌خیزد، از آنجا به فهم می‌رود و به عقل می‌انجامد. » ( کانت، 1383، الف 299 ). با توجه به این جمله‌ی کانت تصور راهگشایی از جایگاه فاهمه نزد کانت به دست می‌آوریم. همان طور که گفته شد، کانت حس و فاهمه را به موازات هم منشأ شناخت می‌داند که البته حس از آن روی که داده‌ها را فراهم می‌کند تقدم زمانی دارد، اما فاهمه شناخت را به مثابه شناخت میسر می‌کند. « شناخت از دو سرچشمه‌ی بنیادین ذهن ناشی می‌شود که نخستین آنها این است که تصورها را دریافت می‌کند ( اندرپذیرندگی تأثرها ) و دومین آنها قوه‌ای است که، به وسیله‌ی آن تصورها، یک برابر ایستا را بشناسد ( خودانگیختگی مفهوم‌ها ). » ( همان، الف 50 ) با توجه به این موضوع مشخص است که مفاهیم متعلق به قلمرو فاهمه هستند و متعلق شناخت از طریق فاهمه در قالب مفهوم درمی آید، و برعکس، یعنی از آنجا که در قالب مفهوم درمی‌آید متعلقی برای شناخت می‌شود. از این رو، فاهمه به طبقه بندی اعیان می‌پردازد و این طبقه بندی در ذات آن است. بدین ترتیب، کانت طبقات اساسی و قالب‌های بنیادین مفاهیم را تحت نام مقولات فاهمه معرفی می‌کند.
پس، تعریف مناسبی از فاهمه به دست آوردیم. فاهمه قدرت شناخت است اما به لحاظ شکل (2) و نه محتوای آن، چرا که محتوا از طریق حس حاصل می‌شود. معرفت الزاماً دارای شکل و محتواست، و اگر ذهن در برابر محتوا منفعل و پذیرنده است در مورد شکل چنین نیست. پس شکل که متعلق به قلمرو فاهمه است پیش از هر تجربه خاص است و امکان تبلور هر تجربه را در قالب یک گزاره فراهم می‌کند. پس می‌توان به ماهیت شکل به طور پیشین پرداخت، و این همان است که منطق صوری نامیده می‌شود. در این کار، هم اَشکال بنیادین مفاهیم شناخته می‌شوند، که آن را مقولات می‌نامیم و هم ارتباط مفاهیم با همدیگر، که شکل اساسی ارتباط مفاهیم نیز در قالب گزاره‌ها ظاهر می‌شود. استنتاج بی واسطه هم که در آن تنها از یک گزاره گزاره‌ای دیگر استخراج می‌شود، در قلمرو فاهمه صورت می‌گیرد. ( البته باید یادآور شد که در سنت ارسطویی- که تقدم معرفی منطق صوری و مقولات با اوست- رویکرد به مقولات محل مناقشه است: اینکه آیا همان طور که اینجا مطرح شد مقولات ریشه در نیروی شناسایی دارند یا اینکه از جایگاهی هستی شناسانه برخوردارند ؟ واضح است که در نگاه کانت مقولات در حوزه‌ی شناخت شناسی مطرح می‌شوند. )
کانت فقط در سنجش خرد ناب به فاهمه می‌پردازد و مشخص است که مبحث فاهمه تنها در بحث نظری پیش کشیده می‌شود، یعنی آنجا که صرفاً با توصیف سروکار داریم. اما کانت هم در سنجش خرد ناب و هم در نقد عقل عملی به عقل می‌پردازد، البته نه آن چنان که در ابتدا از عناوین این دو اثر برداشت می‌شود، یعنی به دو گونه عقل یا از دو وجه مختلف، بلکه در هر دوی این آثار به عقل محض می‌پردازد؛ و خواهیم دید که چگونه او در پی بیان این است که عقل محض قوه‌ای عملی است، یعنی عقل هم با توصیف و هم با تجویز سروکار دارد. کانت در دو جا دو تعریفِ به ظاهر متفاوت از عقل ارائه می‌دهد: یکی در سنجش خرد ناب و دیگری در نقد عقل عملی، تعریف اول بالطبع معادلی برای تعریف فاهمه است و با آن قابل قیاس، اما تعریف دوم یکسره متفاوت است. حال به ارائه‌ی تعریف کانت از عقل می‌پردازیم.
از حیث شناخت و آن گونه که در شنجش خرد ناب شرح داده شده است، می‌توان گفت همان طور که حس با پدیدارها سروکار دارد و حاصل آن تصوری جزئی و خاص است، فاهمه تصورات را در قالب تصدیقات و احکام درآورد. اما سروکار عقل با احکام است و آنها را در قالب براهین و استنتاجات تنظیم می‌کند. از این رو، می‌بینیم که تعلق فاهمه همیشه جزئی است، به این معنا که تنها شناختی از همان برابر ایستایی که بر آن متمرکز شده است حاصل می‌شود. اما عقل از طریق استنتاج درصدد لغزاندن نوک پیکان شناخت از برابر ایستایی به برابر ایستای دیگر است. از دید کانت استدلال کار عقل است و نه فاهمه. البته به جز استنتاج بی‌واسطه که در آن مستقیماً از یک گزاره به گزاره‌ای دیگر نتیجه می‌شود، مثل آنکه بگوییم حسن و حسین ایرانی‌اند و از آن نتیجه بگیریم حسن ایرانی است. اما تمام استنتاجات با واسطه در قلمرو عقل صورت می‌گیرد و کانت با نگاهی به آنچه در تقسیم بندی مقولات انجام داده است. انواع استنتاجات را در سه دسته تقسیم می‌کند: قیاس حملی، قیاس شرطی اتصالی، و قیاس شرطی انفصالی.
بنابراین، تفاوت فاهمه و عقل از این حیث این است که فاهمه تنها آنچه را که بدان می‌نگرد می‌بیند اما عقل هر معرفتی را در ارتباط و نسبت با معرفت‌های دیگر می‌سنجد. همین نکته تفاوت‌های عمده‌ای را در پی دارد. نخست اینکه فاهمه به دریافت یک امر جزئی راضی می‌شود، مثل اینکه معلوم شود سقراط فانی است؛ اما عقل به دنبال قضیه‌ی کلی‌تری است که این معرفت خاص از آن قابل استنتاج باشد، یعنی اینکه عقل نه تنها مجهز به ابزار استنتاج است بلکه به شدت راغب به استفاده از آن هم هست. می‌دانیم که از دو گزاره‌ی « سقراط انسان است » و « انسان فانی است »، نتیجه می‌شود که « سقراط فانی است ». فاهمه می‌تواند این گزاره‌ی نتیجه را از طریق تجربه بفهمد، عقل هم بدون تجربه‌ی مستقیم آن و با فرض گرفتن دو گزاره‌ی قبلی می‌تواند به همین نتیجه برسد. اما اگر چنین گزاره‌ای به عقل داده شود ( یعنی توسط فاطمه تجربه و آنگاه به عقل عرضه شود )، عقل در پی آن است تا استدلالی از آن دست که در بالا آمد ترتیب دهد تا این معرفت خاص را در دل معرفت کلی‌تری جای دهد. البته معلوم است که می‌توان صورت استدلال‌های مختلفی را آورد که منجر به این گزاره‌ی خاص شود، ولی ما در اینجا درصدد شرح تمام جوانب نظر کانت نیستیم. به هر حال، عقل برخلاف فاهمه به معرفت موردی قانع نمی‌شود و می‌خواهد به سوی معرفت‌های کلی‌تر ( کبرا در صورت استدلال ) فرارود. اما اینکه چنین گزاره‌ی کلی‌ای وجود داشته باشد یک فرض است، فرضی اساسی برای عقل. فرضی که طی طریق در مسیر کلیت بخشی به معرفت را امکان پذیر می‌کند. اما اگر این فرض با فرض بالفعل موجود بودن سلسله‌ی مراحل خلط شود، ما از قلمرو تحلیل استعلایی خارج و وارد حیطه‌ی جدل می‌شویم.
با توضیح درباره‌ی مثال معروف فوق بحث را پیش می‌بریم: « سقراط فانی است »، می‌توان فرض کرد که گزاره‌ی کلی ( کبرای استدلال ) « انسان فانی است » است، که گزاره‌ی اولی از این دومی قابل استنتاج است. اما باز هم بالاتر رفت، مثلاً اینکه « تمام حیوانات فانی‌اند »، و بعد دنبال جنس بالاتر گشت و همین طور تا آخر. بیان دیگر این قضیه آن است که عقل با چرایی سروکار دارد و به نوعی برای تبیین هر حکمی دنبال حکم دیگری می‌گردد. ما در برابر پدیده‌ها به صرف توصیف قانع نمی‌شویم و « چرا » یی در مقابل آن می‌آوریم و آنچه انتظار می‌رود می‌تواند هر چیزی باشد، مگر خود آن گزاره. برای مثال، در پاسخ به این پرسش که « چرا سقراط فانی است ؟» گفته شود « چون سقراط فانی است »، پاسخ به حساب نخواهد آمد زیرا ارائه دهنده‌ی هیچ تبیینی نیست. اما با ارائه‌ی یک گزاره‌ی دیگر می‌توان امید تبیین داشت. مثلاً در پاسخ به پرسش بالا می‌توان می‌توان گفت « چون همه‌ی انسان‌ها فانی‌اند » و باز هم می‌توان در برابر آن « چرا » آورد، و همین طور تا بی نهایت یا تا رسیدن به امر چراناپذیر یا مطلق. با دقت در این نکته درمی یابیم که عقل برخلاف فاهمه‌ی محدودنگر توانایی مواجهه با مفهوم نامتناهی را دارد. از این رو، می‌توان گفت تفاوت عمده‌ی فاهمه و عقل در توجه عقل به نامتناهی است، در حالی که فاهمه همیشه با برابر ایستایی متعین و محدود سروکار دارد. ( از این رو عقل با « نیاز » ملازمه‌ای اساسی دارد، که کانت تأمل خود را در این باره بیش از انتشار سنجش خرد ناب در مقاله‌ی « جهت یابی در تفکر » ارائه کرده است ( مجتهدی، 1386 ).
با توجه به سه نوع استنتاج گفته شده، سه نوع سلسله در برابر عقل مطرح است که منجر به فرض سه امر نامشروط می‌شود که در اینجا چندان مربوط به بحث ما نیست. مسائل جدلی الطرفین هم که مختص قلمرو عقل‌اند به دلیل از پیش فرض گرفتن و داده شدن سلسله‌ی نامتناهی بروز می‌کنند.
بر اساس آنچه در بالا آمد، همان طور که فاهمه را مقولاتی است، می‌توان چنین اموری را برای عقل هم تصور کرد که کانت آنها را « ایده » (3) می‌نامد. در برگزیدن این نام توسط کانت نظری آشکار به سقراط و افلاطون وجود دارد. از دید سقراط « ایده » ها مستقل از تجربه‌اند و این به خاطر اهمیت موضوع اخلاق از نظر اوست. برای مثال، آیا می‌توان صداقت را از طریق تجربه فراگرفت ؟ چنین اموری لزوماً در خود عقل ریشه دارند. اما سقراط و در پی او افلاطون برنهاده‌ی مستقل از تجربه‌ی بودن « معنا » را به طبیعت هم بسط می‌دهند؛ شاید در مورد سقراط چنین باشد که او طبیعت را هم قلمرو اخلاق می‌دانست. به هر حال کانت با توجه به استغنای امور نامشروط خرد از تجربه- همان طور که در بالا توضیح دادیم- در برابر مقولات که کار ویژه شان ممکن کردن تجربه است و در مواجهه با تجربه است که معنی پیدا می‌کنند، نام « ایده » را با ارجاع به سقراط به این امور نامشروط می‌دهد. در اینجاست که باب بحث جدیدی، یعنی جایگاه عقل از دید اخلاق، گشوده می‌شود که البته کانت در سنجش خرد ناب چندان نمی‌پردازد. این موضوعی است که نقد عقل عملی بدان اختصاص یافته است.
در اینجا وارد فضایی کاملاً متفاوت می‌شویم، تاکنون تفاوت‌های عقل و فاهمه را از حیث توصیف بررسی کردیم. اما اینکه سراغ موضوع تجویز می‌رویم که تفاوتی آشکار و قاطع از این حیث بین عقل و فاهمه است. عقل توانایی تجویز دارد و اساساً برآمدگاه آن است و فاهمه به کلی عاری از آن.
همچنان که در ابتدا گفتیم، تفاوت‌های عقل و فاهمه را باید در دو سطح بررسی کرد: سطح توصیف و سطح تجویز. هرچند که بیش تر مفسران تعریف کانت را از عقل همانی می‌دانند که در سطح توصیف ارائه شد، اما تعریف دیگر، و به زعم نگارنده تعریف اصلی، در حیطه‌ی تجویز و عمل و اخلاق قرار دارد. هر چند بررسی عقل محض از دیدگاه عملی در نقد عقل عملی انجام می‌گیرد، اما نگاهی به نحوه‌ی گذار کانت از عقل به مثابه « توصیف‌گر » به عقل به مثابه « تجویزگر » در کتاب سنجش خرد ناب خالی از نکات آموزنده نیست. کانت یکبار در ادامه‌ی مسیر شناخت عقلی، همان طور که گفته شد، به معانی می‌رسد و از اینجا عقل به اخلاق پیوند می‌خورد و نسبت به تجربه کاربردی تنظیمی می‌یابد که وجهی عمل یاست، بار دیگر از این سخن می‌گوید که عقل برخلاف فاهمه می‌تواند برابر ایستای خود را خود بسازد؛ برای مثال، همان طور که در براهین هندسی شاهد هستیم، خود ذهن شکلی را تصور و سپس درباره‌ی آن شناختی حاصل می‌کند. با انتساب این قدرت خلاقیت به عقل آن را از حالت انفعالی محض، چنان که فاهمه داراست، به درمی‌آورد.
در باب تعریف عقل از حیث عملی، کانت از وجود قوانین اخلاقی شروع می‌کند و از آنجا به وجود اختیار و اراده‌ی آزاد می‌رسد و این را ویژگی عقل می‌داند. می‌توان گفت که وجود قانون اخلاق برای کانت فرضی مسلم و بی نیاز از اثبات است و برای وجود آن برهانی اقامه نمی‌کند، بلکه با لحنی خطابی و با ذکر مثال فقط در حول و حوش آن به بحث می‌پردازد. اما باید توجه کرد که کانت قانون اخلاقی را علت وجود اختیار نمی‌داند بلکه تنها دلیل آن به شمار می‌آورد، بدین معنا که علت وجود قوانین اخلاقی اختیار است. اما ما در ابتدا قوانین اخلاقی را در تصرف خود داریم و نه مفهوم اختیار را. باید توجه کرد که کانت بین فعل اخلاقی و انواع دیگر افعال تفاوت قائل است، و اختیار را از آن رو ضروری می‌داند که قوانین اخلاقی وجود دارند و نه هرگونه قاعده‌ای. برای مثال، خوردن غذا یک عمل است، این عمل هدفی دارد که فرونشناندن گرسنگی است، به عبارت دیگر در اینجا میلی داریم که دارای ماده‌ای است. کانت نشان می‌دهد که بررسی امیال از حیث ماده شان اراده‌ای فروتر از آن را پیش می‌کشد که ما از قوانین اخلاقی انتظار داریم، و اینکه برای دریافت تطابق میل با ماده‌اش احتیاج به تجربه است در حالی که بی نیازی از تجربه شرط بدیهی اخلاق می‌باشد. به هر حال کانت به این نتیجه می‌رسد که « فقط به این دلیل که عقل به عنوان عقل محض می‌تواند عقل عملی باشد امکان قانونگذار بودن برایش فراهم است. » ( کانت، 1385، 25: 5 ).
خلاصه آنکه کانت موجود عاقل را فقط از آن رو که می‌تواند دستوراتی را تنها بر حسب صورت آنها و نه ماده شان به قوانین کلی بدل کند، صاحب اراده‌ی آزاد می‌داند. با بسط این دیدگاه تا نهایت آن، کانت به این نتیجه‌ی بسیار مهم می‌رسد که « عقل محض در حد ذات خود عملی است » ( همان، 31: 5 ). پس در حیطه‌ی عمل هم بین دستورات و اعمالی که وابسته به ماده هستند و اراده آزاد تفاوت قاطعی وجود دارد، و فاهمه هر چند خود عملی نیست اما در اعمال دسته‌ی اول جهت شناخت ماده‌ی میل لازم است اما در قوانین اخلاقی که کار ویژه‌ی عقل است چنین نیست. نکته‌ی مهم دیگر اینکه اختیار دلیل اراده‌ی آزاد است، اما اراده‌ی آزاد با مقوله‌ی علیت که در فاهمه قرار دارد سازگار نیست؛ یعنی از طریق فاهمه نمی‌توان اراده را فهمید. و این یعنی اینکه اراده‌ی آزاد و برآمدگان آن یعنی عقل پدیدار نیستند که در قالب مقولات درآیند. عقل شیء فی نفسه است. موجودی ذی شعور از طریق عقل می‌شناسد و خود به مثابه شی فی نفسه شناخته می‌شود.

مؤخره

چنان که گذشت، از دیدگاه کانت اصلِ هستیِ موجود عاقل، عقل محض به مثابه عقل عملی است که بر اساس آن در مقام شیء فی نفسه و نه پدیدار تقویم می‌یابد. نگاهی به ریشه‌ی لغوی واژه‌ی « نومن » و ارتباط آن با واژه‌ی یونانی « نوس » به معنای عقل نیز جالب توجه است، گویی که « نومن » عرصه‌ی عقل و معقول صرف است در حالی که « فنومن » عرصه‌ی حس و فهم می‌باشد. حس و فاهمه همچون دو بازوی عقل محض عمل می‌کنند، که هیچ کدام به دیگری قابل تحویل نیست.
تأکید دوباره خالی از فایده نیست که هرچند عقل محض از دید نظری تفاوت‌های عمده‌ای با فاهمه دارد، اما این تفاوت‌ها تنها خصوصیات عقل نیستند. هرچند با توجه به اهمیت بیش‌تری که معمولاً به سنجش خرد ناب داده می‌شود و با درنظر گرفتن محتویات آن، اغلب مفسران از همین دیدگاه تعریف کانت را از خرد اخذ کرده‌اند، برای مثال، کورنر می‌گوید: « کانت قوه‌ی استنتاج با واسطه یکی از خصوصیات عقل است که هرچند با نگاه صرف به سنجش خرد ناب ممکن است اصلی‌ترین خصوصیت آن به نظر آید، اما با توجه به تعریفات دیگری که در حوزه‌ی اراده و اخلاق انجام می‌گیرد، این خصوصیات به مثابه امری فرعی پوشش داده می‌شود. شاید بتوان گفت قوه‌ی استنتاج باواسطه نتیجه‌ی فراروی عقل است و فراروی تعبیر دیگر امکان مواجهه با نامتناهی و امر نامشروط است و این خود یعنی برخورداری از اراده‌ی آزاد که از جنبه‌ای دیگر لزوم قوانین اخلاقی را پیش می‌کشد. همان طور که کانت در سنجش خرد ناب شناخت را مسلم می‌گیرد و به بررسی شرایط امکان آن می‌پردازد، در نقد عقل عملی نیز، هرچند نه به آن صراحت اما شدیدتر، وجود قوانین اخلاقی را مسلم فرض می‌گیرد و شرایط آن را بررسی می‌کند؛ و این در حالی است که در بررسی اول نهایتاً کانت به اخلاق ارجاع می‌دهد، در حالی که در بررسی دوم از هر ارجاعی به شناخت پرهیز می‌شود. بنابراین، می‌توان گفت اخلاق جایگاه بنیادی‌تری دارد. و سرانجام اینکه خاستگاه نظر کانت درباره‌ی عقل را باید در اخلاق جست. اما اینکه نگاه کانت به اخلاق چگونه است، موضوعی بسیار مهم و اساسی است که شرح و بسط بیش تر و جداگانه می‌طلبد.

پی‌نوشت‌ها:

1. کارشناسی ارشد فلسفه‌ی علم، دانشگاه صنعتی شریف.
2. « شکل » را معاد « فرم » به کار می‌بریم. کاربرد « صورت » برای این مفهوم می‌تواند گمراه کننده باشد، چرا که « صورت » جایگزین مناسب و معمولی است برای اصطلاح فلسفی دیگر یعنی « مورفه‌ی » ارسطویی. مفهوم مقابل « فرم » هم « محتوا » است و نه « ماده ». دوگانه‌ی فرم- محتوا با دوگانه‌ی ماده- صورت اساساً متفاوت است؛ هرچند که خود کانت هم به این تفاوت توجهی ندارد.
2. « ایده » را مترجمان آثار افلاطون، به « مثال »، « صورت مثالی »، و « تصور » ترجمه کرده‌اند. واژه‌هایی همچون « دیدار » و « اندیشه » نیز برای نمایاندن این مفهوم برگزیده شده است. در اصطلاح شناسی کانت واژه‌ی « معنا » از جهاتی مناسب‌تر است، زیرا در مقایسه با واژه‌های معادل برای کاربرد افلاطونی، که بار کیهان شناختی دارند، بیشتر وجه اخلاقی این تسمیه را بیان می‌کند. لازم به ذکر است آقای ادیب سلطانی در ترجمه‌ی سنجش خرد ناب واژه‌ی « مینو » را در برابر « ایده » به کاربرده است.

منابع تحقیق:
کانت، ایمانوئل، (1383). سنجش خرد ناب، ترجمه‌ی میرشمس الدین ادیب سلطانی، تهران: امیرکبیر.
___، (1385). نقد عقل عملی، ترجمه‌ی انشاء الله رحمتی، تهران: نورالثقلین.
کورنر، اشتفان. (1380). فلسفه‌ی کانت، ترجمه‌ی عزت الله فولادوند، تهران: خوارزمی.
مجتهدی، کریم. (1386). افکار کانت، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

منبع مقاله :
حکمت و فلسفه، سال چهارم، شماره سوم، پاییز 1387، صص 137-144.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط