نویسنده: دکتر سیدمجید کمالی
درسهای روشِ فکری سیداحمد فردید برای روشنفکران
فردید، اندیشمند «تلخی»ست. تلخی اندیشه و سلوک اجتماعی او، به نحوی، همه مخاطبان او را نواخته و هنوز هم مینوازد؛ چه کسان یا گروههایی که او را تأیید میکنند و چه افراد و جریانهایی که در نفیاش، کم نمیگذارند. اینکه معنای این تلخی چیست، تلاش میکنیم به تدریج و در طی این نوشتار آن را روشن کنیم. رد و اثبات اندیشه و شخصیت علمی و سیاسی- اجتماعی فردید، از جمله اشتغالات دائمی روشنفکری ایرانی در دهههای اخیر بوده است. ناقدانش که بسیارشان از جمله «مستمعان» پروپاقرص او بودهاند، پرداختن به فردید را، راهی برای اعلام برائت از برخی رفتارها و جریانهای سیاسی به زعمشان متصلب دانستهاند. برای دست یازیدن به این مقصود، ابتدا او را تا مقام یک «ایدئولوگ» راستکیش بالا برده و سپس، به وقت مقتضی و به قصد تسویه حسابهای صنفی و سیاسی، بیمحابا سرنگونش میکنند. عجیب آنکه، برخی از موافقان او هم، چون تجربههای هضم ناشدنی از فکر و رفتار او در ذهن دارند، گرچه او را در لفظ، متفکر «اصیل» میخوانند، در عمل، وجه ایدئولوگ وی را بیشتر دوست میدارند و در دعواهای سیاسی، دست به دامان گزارههای آنچنانی و تخطئهگر او میشوند؛ گزارههایی که تنها از زبان او و در مقام و موقع خود، شنیدنی است. در این میان، آنچه میماند، فردیدِ «تقلیل یافته» به ساحت لذات شخصی و دستهجاتی است. این است که نوآموزان و تازهواردان قلمرو اندیشه، هر یک بسته به اینکه از طریق کدام «کانالِ» تقلیلگر با فردید مواجه شده باشند، تصویری از او در ذهن خود میسازند؛ تصاویری بسیار متعارض و متناقض! صادق اگر باشیم، گناهِ این تصویرسازیها، یکسره بر گردن مادحان و ناقدان فردید نیست، خود اندیشه و رفتار او در بسیاری از موارد، حامل این تناقضات است؛ اختلاف گزارشهای بعضاً صادقانهای که مخاطبان و شنوندگان جلسات درس و سخنرانی فردید، به دست دادهاند، مؤید این دعوی است. اما برکنار از کارکردِ سیاسی فردید و اندیشهاش برای «رادیکالسازی» و «تقابلسازی»های سیاستکارانه، چه طرف دیگری میتوان از او بست؟میتوان مدعی شد که ردگیری اندیشه فردید و پاسخهایی که او به محرکهای سیاسی، فکری و فرهنگی طی حیات خود داده است، درسهایی برای امروز ما و پویشهای ممکن فلسفی ما با خود به همراه دارد. اینکه فردید هنوز برای ما ناگفتههایی دارد، تا حدی به دلیل سطح و زاویه مواجهه او با پدیدههای فکری و تاریخی، اعم از شرقی و غربی و تا حدی برآمده از توقف ما در کنشهای فکری فلسفی است که موجب شده، مسائل ما همانی باشد که بود. برای واکاوی این درسها، ضروری است که برخی مفروضات و تلقیات رایج راجع به فردید را کنار یا بهتر بگوییم، در پرانتز بگذاریم. از این طریق شاید بتوان، حجابهای درست و غلطی که ما را از مواجهه با فردید و فهم کارکردهای دیگر اندیشه او باز میدارد، برطرف کرد. کنار گذاشتن این باورهای رایج، ضرورتاً به این معنی نیست که فردید هیچ نسبتی با آنها ندارد و از هر حکم و صفتی، ایجابی یا سلبی، بری است؛ بلکه به این معنی است که با کنارگذاشتن این باورها راهی مییابیم برای به چنگ آوردن خود فردید و تفهم روشها و تاکتیکهایی که برای تفسیر پدیدههای فکری و اجتماعی به کار میگرفت.
بگذارید فردید را هرچند مقطعی و مقدماتی، از برخی صفات مثبت و منفی که بدانها نامبرده شده، برکنار بداریم: ایدئولوگ جریان سیاسی خاص، فیلسوف شفاهی، دارای ذهن مغشوش و پراکنده، اولین فیلسوف حقیقی دوره مدرن ایران، پیرمرد خنزرپنزری، اولین مفسرهایدگر در ایران، عاشق مقام و قدرت و ... . از این صفات و القاب که فهرست آنها بسیار بیشتر از اینهاست، اگر عزل نظر کنیم، در مقام ایجاب و اثبات، چه از او باقی میماند که به کار امروز ما بیاید؟ روشن است که بدون این صفات، فردید دیگر جذابیت سیاسی و ژورنالیستی نداشته، موضوع دعواها و خوشگذرانیهای شبهروشنفکری ژورنالیستی نخواهد بود. (میگوییم شبهروشنفکری، چراکه روشنفکری میتواند، عنوان آرمانی و مطلوب برای جریانهای فکری باشد، اگر شروط آن به درستی برآورده شود.)
پیش از طرح پاسخی برای این پرسش، ذکر نکاتی راجع به شرایط امروز وضع فکری، فلسفی جامعه ما شایسته است. سراسیمگی و آشفتگی معنایی و زبانی، از جمله ویژگیهای غالب فضای فکری اکنون ماست. بخشی از این پریشانحالی، به سیاستهای غلط فرهنگی و آموزشی و انفعال پژوهشگران و شاغلان به علوم انسانی و فلسفه راجع است. در اینکه فضای اندیشگی ما «ناپرسشگر» است و در گرداب تکرار تجربههای فکری غرب درافتاده، تردیدی نیست. با ادامه این وضعیت تکرار، حتی اگر بخواهیم در همه ساحات زندگی خود و حتی در قسمتهایی از آن، «غربی» شویم آنچنانکه آرزوی همیشگی گروهی از جامعه روشنفکری ما از دیرباز تاکنون بوده است. ناکام خواهیم ماند، چه رسد به اینکه بخواهیم به وضعی «خودی» و «فعال» در حوزه فکر و فلسفه دست بیابیم. رسیدن به این وضعیت، محتاج مواجهه متاملانه با مبانی فکری فلسفی غرب، از یکسو و شناخت عمیق فکر و معارف سنتی خودمان از سویی دیگر است. این سخن به این معنا نیست که در میان جامعه روشنفکری ما چنین تلاشی در کار نبوده و یا آگاهی از ضرورت چنین پژوهشهایی، یکسره غائب بوده است، بلکه منظور تذکر به این نکته است که اقدامهای انجام شده، چندان مثمر نبودهاند.
به نظر میرسد، دست یازیدن به ساحت پرسشگری به مقدماتی نیازمند است که از میان آنها، بنیادیتریناش، داشتن نوعی خودآگاهی حقیقی به امکانهای زبانی است که میخواهیم بهواسطه آن، در مبانی فکری غربی و سنتی بیاندیشیم و پرسشگری کنیم. همین فقدان خودآگاهی زبانی، و التفات نداشتن به وضع بحرانزده زبانِ اندیشه، امکان آشنایی با مبانی فلسفی دوران جدید را از همان آغاز مواجهه بر ما میبندد. نتیجه چنین فقدانی یا به سرسپردگی تمام و کمال به اندیشه غربی منجر میشود که در جماعتی شده است و یا به نتیجه ویرانگر «امتناع» و «انحطاط تفکر ایرانی». از اینجا باز میگردیم به پرسش فوقالذکر و در مقام پاسخ، چنین میتوان گفت که آنچه از فردید و اندیشه او، پس از عزل نظر از برخی صفات و القاب داده شده به او، باقی میماند، اشتغال متاملانه و هرمنوتیکی او به الفاظ و متون و وصف «اتیمولوگ» بودن است. این جنبه از فکر فردید که به واقع نیروی محرک تمام کوششهای نظری اوست، وجهی ساختاری و انکارناپذیر است که او را در ساحتی فعال و پرسشگر در مواجهه با مبانی فکری غربی قرار داده، امکانهای نهفته در فکر و فرهنگ ایرانی- اسلامی را نیز بر وی آشکار میکند. از این طریق این امکان برای او فراهم میآید که انحراف معنایی واژگان را در سیر تاریخی آنها رصد کرده، توانمندیشان را برای رودررو شدن با متافیزیک و تمدن غالب غربی بسنجد. باز از همین رهگذر است که فردید توانسته، الفاظ و اصطلاحاتی را جعل کند که حذف آنها از ادبیات فلسفی و حتی سیاسی زبان فارسی ناممکن به نظر میرسد؛ اصطلاح «غربزدگی» یکی از آنهاست.
میتوان در صحت اتیمولوژی او تردید کرد که کردهاند و یا نتایج آنها را به سخره گرفت که گرفتهاند، اما نمیتوان وضع ممتاز او را در تفکر نقادی و پرسشگر که از همین راه به آن دست یافته، منکر شد. در این میان، هستند کسانیکه به دور از نقد و نفیهای نااندیشیده، کوششهای زبانشناختی فردید را از وجهه نظر تکنیکال و نظری بررسی میکنند و اتفاقاً متذکر برخی مشکلات آن هم میشوند. با این همه، توانایی فردید در فهم زبانهای گوناگون، گاه حتی از سوی سرسختترین مخالفانش هم تأیید شده است. دقت فردید در فهم معنای الفاظ و همریشگی و ناهمریشگی آنها در بستری هستیشناختی، او را از تکرار مقلدانه اندیشههای غربی بر حذر میداشت. همین دستاورد مهم که فقدان آن، یکی از عارضههای روشنفکری ماست، فارغ از درستی یا نادرستی دعاوی اتیمولوژیک فردید، راهی برای اختیار کردن وضع فعال در مواجهه با فلسفه غربی است. این علاقه مفرط فردید به زبان، گرچه میتواند خاستگاه هایدگری داشته باشد، آگاهانه از سوی برخی به وسواس فکری و میل به «سوراخ کردن الفاظ» تعبیر شد. میگویم آگاهانه، چراکه مخالف آگاه، آبشخور افکارِ- هرچند بهزعم خود، پریشان- او را یافته است. چنین است که فردید میگوید: «خوشا به حال اقوامی که در جامعه آنان روشنفکر فلسفهزده معهود وجود ندارد و همه به دور از هو و جنجال، مبانی فلسفههای غربزده را بررسی میکنند». (1) کسانیکه به لحاظ سوگیریهای سیاسی، مخالف فردید بودند، تاب مواجهه با این ساحت بنیادی فکر او را نداشتند و ترجیح میدادند با نفی یا نادیده انگاشتن آگاهانه آن، فردید «اتیمولوگ» را به فردید «ایدئولوگ» تقلیل دهند و برای تحقق این مقصود از هیچ هیاهویی (هیاهوگری، صفت دیگری است که مخالفان فردید، او را به آن متهم میکنند؛ اجازه دهید آن را هم در پرانتز بگذاریم! ) دریغ نکنند. روشن است، اینگونه، امکان از میدان به در کردن حریف فراهمتر است. میتوان مدعی شد که دیگر دستاوردهای فکری فردید، در قلمرو تفهم تاریخ و ادوار آن، تفسیر عرفان، فلسفه و کلام اسلامی، ادبیات جدید و قدیم، فهم سیاست و تمدن غربی و اصطلاح سازیهای گوناگون و البته نامتعارف او، در افق فهم اتیمولوژیک خاص او قابل بررسی و تحلیل است.
اما غیر از اشتغال به اتیمولوژی و مأوا گرفتن در ساحت اصیل زبان، چه صفت ایجابی دیگری میتوان در فردید سراغ گرفت که به کار اندیشه امروز ما بیاید؟ به نظر، «جدیت» در خواندن متون و آثار فلسفی، ویژگی دیگر اوست. مطالعه سطحی و تکساحتی و فقر فکری برآمده از آن، یکیدیگر از عارضههای جامعه فلسفی ماست. اثبات اینکه فردید در خواندن آثار، جدیت داشت، باز گرچه از سوی مخالفانش نفی شده، چندان دشوار نیست. تحقیق در تنوع موضوعی کتابهای کتابخانه شخصی او و حواشی فراوانی که بر آنها نگاشته، کار دشواری نیست؛ هم کتابخانه موجود است و هم کتابهای آن! اما صفت دیگری که فردید را ممتاز میکند و او را در معرض حملات تند و تیز مخالفانش قرار داده، «سرسختی» او در مواجهه با آثار و آرای مدعیان اندیشه است. فردید، دعوی مدعیان را هرگز تحمل نمیکرد و عصبانیت خود را آشکارا نشان میداد؛ بیهیچ پردهپوشی و رفتار منافقانهای. نفاق رفتاری و گفتاری، یکیدیگری از بیماریهای جامعه روشنفکری ماست. کم نیستند روشنفکرانی که بنا به مصلحت و پسند خود، در جایی که باید بگویند، نمی گویند و در زمانی دیگر، وقتی که اطمینان مییابند عافیتشان به مخاطره نمیافتد، ژست اعتراض به خود میگیرند و تمامقد در میدان نقد حاضر میشوند و یا دستکم آنچه مینمایند، نیستند. امروز جامعه فکری و فلسفی ما بیش از هر زمان دیگری نیازمند «جدیت» در تحقیق و پژوهش و سرسختی با اندیشههای عاریتی، تکراری و تقلبی است. پر پیداست که این رفتار به معنای تهدید و ارعاب خصم نیست؛ همینکه اندیشمندان ما در مواجهه با افکار و ایدهها، مصلحتجویی نکنند و راستکیشی کنند و در برابر حوادث، موضع فعال بگیرند، دستکم این شرط را برآوردهاند. کم نبودند کسانیکه به دلیل همین جدیت و سرسختی فردید در مواجهه با اندیشههای وارداتی و ترجمههای نااندیشیده، او را خشونتطلب و حتی «طرفدار جنگ جهانی سوم» دانستند.
نیک اگر نگریسته باشید، در اینجا از محتوای تفکر فردید، تقریباً سخنی به میان نیامد. همه آنچه گفته شد، راجع به روش او در تفکر بود. میتوان، بسته به ذائقه فلسفیمان، با برخی یا حتی تمامی پیشنهادههای فکری او مخالف بود، اما نوع و روش مواجهه وی با مسائل فلسفی و مبادی فکری غربی، برای روشنفکری ما درسآموز است. به نظر میرسد برای رسیدن به طوری مقتضی از روشنفکری خودی، گریزی از تدقیق و بازنگری در راه و روش فکری او نیست؛ این هم ممکن نیست مگر آنکه تلخی فکر و زبان فردید را تاب بیاوریم.
پینوشتها:
1. مجله تلاش، بهمن 1355
منبع مقاله :عصر اندیشه، شماره 8، شهریور 1394