مهمترین بحث حکمت انسی، بحث از وجود و احکام و تجلیات وجود است، که عارفان آن را علم توحید نیز نامیده اند. زیرا چنانکه گفته شد موضوع حکمت اولی در نزد حکیمان انسی وجود خداوند از حیث تجلی آن در مجالی اسماء و اَعیان است که برخی از اهل تصوف از قبیل قیصری و صائن الدین تَرکه و عبدالرزاق کاشانی و سیّد حیدر آملی از آن به وجود مطلق نیز تعبیر کرده اند.
بدین قرار مسائل حکمت انسی عبارت است از تحقیق در مراتب ذات و مراتب تجلیات حق و احکام ناشی از تجلی در مشاهدِ اَعیان و ماهیات که از آن به احکام وجود نیز تعبیر کرده اند.
هر مرحله از وجود حکمی دارد ... گر حفظ مراتب نکنی زندیقی
مباحث حکمت اولی در ساحت حکمت اُنسی و به تعبیر حکیمان این طریقت فکری "علم توحید" به سه بخش اساسی تقسیم می شود:
1. بحث از وجود و مراتب و احکام آن
اساسی ترین پرسش حکمت انسی از همان امری است که در دو هزار و پانصد سال تاریخ متافیزیک مورد غفلت یا به بیان بهتر مورد «نیست انگاری» قرار گرفته است. با تعمق در حوزه های متافیزیک در اروپا و آسیا معلوم می گردد که در هیچ یک از انحاء مابعدالطبیعه پرسش از حقیقت وجود که هَیدِگر آن را Grundfrage یا "پرسش اساسی" تفکر دانسته، مورد اهتمام قرار نگرفته است.اگر نیک در سخنان فیلسوفان دقت شود معلوم می گردد که نه تنها پرسش از حقیقت وجود در متافیزیک طرح نگردیده است، بلکه قبل از اینکه حکیمان انسی مباحث گسترده ای را در خصوص وجود به میان آورند، متافیزیک خود از طرح بحث دقیق در باب وجود و ماهیت چنان ناتوان بوده که مباحث فیلسوفان در این امر خطیر، بسیار مُجمل و ناشیانه می نماید.
برخی بر این اعتقادند که در دوره ی اسلامی بحث کم و بیش روشنی در باب وجود و ماهیت و تمایز آنها، در کتاب فصوص الحکم منسوب به فارابی طرح گردیده است. آری بحثی از وجود و ماهیت و تمایز آنها به نحو اجمالی در کتاب مذکور دیده می شود؛ ولی جداً باید نسبت به انتساب این کتاب به فارابی تردید کرد.
آثار دیگر فارابی از قبیل آراء اهل المدینه الفاضله و رساله ی اثبات المفارقات و رساله ی اغراض الحکیم فی مابعدالطبیعه و کتاب احصاء العلوم در دست است. در هیچ کدام مطالبی از سنخ آنچه در کتاب فصوص الحکم گفته شده، نیامده است و از آن گذشته در کتب مشائیان پس از او چون ابن سینا نیز، چیزی در این مباحث دیده نمی شود. بیشترین مطلبی که ابن سینا در خصوص تمایز وجود و ماهیت در الهیات شفاء بیان نموده این جمله است:
«انه من البین ان لکل شیء حقیقة خاصة هی مهیته، و معلوم ان حقیقه کل شیء الخاصه به غیرالوجود الذی یرادف الاثبات.» (1)
پس از آن سخنان مختصری نیز در نمط رابع اشارات در این باب دارد. بعد از وی شاگردش بهمنیار، که مشهور است برخی مطالب نانوشته ی شیخ را به تحریر درآورده، در ابتدای الهیات التحصیل نکاتی مُجمل در باب وجود گفته است که پس از وی، به حق به نظریه ی "تباین ذاتی در میان افراد وجود" تفسیر شده است.
با توجه به آنچه گفته شد بسیار بعید است که کتاب فصوص الحکم را فارابی نگاشته باشد. زیرا در این صورت در کتب دیگر وی لااقل شمه ای از مباحث آن می بایست یافت شود که قطعاً در کتب مشائیان ادوار بعد، به خصوص ابن سینا بسط و تفصیل می یافت. سبک تحریر مطالب و نظام اصطلاحات نیز نشان می دهد که کتاب مذکور پس از قرن ششم به رشته ی تحریر درآمده است.
به هر جهت، حکیمان انسی نخستین کسانی بودند که وجود مورد غفلت و به فراموشی سپرده شده را از نو مناط تفکر قرار دادند و به بحث تفصیلی از مراتب و تجلیات آن پرداختند. (2) البته مراد این نیست که خورشید تفکر پریروز و پس فردا در افق حکمت انسی طلوع کرده است؛ بلکه مراد آن است که تفکر اهل امت واحده چون اختری در این افق سوسو می زند.
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود ... از گوشه ای برون آی، ای کوکب هدایت
«حافظ»
تذکر نسبت به حقیقت وجود و بحث از تجلی آن در ماهیات موجود، از مباحث مهم حکمت انسی است که متافیزیک، فاقد آن است و قبل از ظهور حکمت انسی در اسلام و مسیحیت، فلسفه، کاملاً از این مباحث غافل بوده است.
به هر تقدیر، مسائل حکمت اولی در ساحت حکمت اُنسی به قرار زیر است:
الف). بحث از مراحل و مقامات وجود؛
مقام احدیت و واحدیت و در نهایت بحث از «غیب هویت وجود»بحث در خصوص این مباحث، نه تنها مستلزم بحث از مراتب «بِشرط لا»، «بِشرط شیء» و «لابِشرط» وجود است، بلکه موجب شده که برای اولین بار مرتبت «لابشرط مقسمی» نیز کشف شود. توضیح اینکه قبل از محی الدین ابن عربی و صدرالدین قونوی بحث از مراتب سه گانه ی بِشرط لا و لابشرط و بشرط شیء در حکمت متداول بود، ولی چنانکه بر اهل فن پوشیده نیست، صرف مراتب سه گانه ی مذکور برای توضیح نسبت ذات با خود و جز خود، کافی نیست و در کار نیامدن لابشرط مقسمی، موجب ابهام و خطای بسیار در مباحث حکمت و بالاخص بحث از وجود می شود.
بحث از لابِشرط مقسمی برای اولین بار در کتب حکمت انسی دیده می شود.
حکمای انسی برای اولین بار با تقسیم «اطلاق» به دو نوع، یکی اطلاقی که «متعالی از اطلاق قسمی و تقیید» است و دیگری اطلاق به معنی متداول، ذات مطلق یا لابِشرط را به دو نحو قسمی و مقسمی تقسیم کرده اند. (3)
مراد از اطلاق متعالی از اطلاق قسمی و تقیید، آن اطلاقی است که با غیر و قید نسبتی ندارد و به همین جهت، ضد و نقیض «تقیید» نیست و به بیان دقیقتر، صرف ذات است که نه تنها به قید متصف نیست بلکه با عدم اتصاف به قید نیز مورد لحاظ قرار نگرفته است؛ چرا که چنین لحاظی مستلزم آن است که ابتدا ذات با قید لحاظ شود و سپس قید از آن سلب گردد.
ب. بحث از اسماء و صفات و اَعیان ثابته
یکی از مهمترین مباحثی که در حکمت اُنسی مورد امعان نظر قرار گرفته اسماء و اَعیان ثابته است. در نظر حکیمان انسی، اسم، ذات متصف به صفت و مقید به قید معین است یعنی ذات به قیود گوناگون متصف می گردد و به صفات متعدد تجلی می کند که هر یک از این تجلیات ذات، «اسم» نامیده می شود. بنابراین، ذات، در مقام تجلی، به اسماء متعددی ظهور می کند که همه ی تعیّنات و مراتب و مشاهد گوناگون هستی، مظهر اسمی از آن اسماء به شمار می روند. از مباحث مهمی که در بحث از اسماء مطرح می گردد، تقسیم آنها به مراتب اسماء ذات، اسماء صفات و اسماء افعال است. عمیق ترین بحثی که در حکمت انسی پیرامون اسماء طرح می شود، بحث اسماء مستأثره و مفاتیح غیب است که در موضع خود مورد بحث قرار خواهد گرفت.در پی بحث از اسماء، بحث اَعیان ثابته طرح می گردد. «اَعیان ثابته» یکی از مهمترین اموری است که در حکمت انسی مورد بحث واقع شده است. به اعتقاد محی الدین منشأ تجلی حق به اسماء و صفات خود همانا رحمت بر اَعیان ثابته است و رحمت بر اعیان موجب آن می شود که ابتدا حضرت حق، در مرحله ی "فیض اقدس" ماهیت اشیاء را به نحو تفصیل متقرر سازد و سپس در مرحله ی "فیض مقدس" به آنها افاضه ی وجود نماید.
حکمای انسی قضای حق در اشیاء را نیز بر وفق مقتضیات اعیان ثابته می دانند و این امور را محی الدین "سرّالقدر" نامیده است. یعنی چنانکه در مواضعی از فصوص بیان داشته، به نظر وی سرّ تقدیر آن است که قضای حق در امور، برحسب اقتضای اَعیان ثابته ی آنها است. توضیح این مُجمل، تفصیلی می طلبد که در بحث از اعیان ثابته از آن گفتگو به میان خواهد آمد.
ج. بحث از مشاهده ی وجود (حضرات خمس)
از دیگر مسائل حکمت انسی، بحث در باب عوالم پنج گانه است که از هر کدام به «حضرت» تعبیر می شود. این حضرات به قرار زیر است:1. عالم اعیان ثابته، که در انحاء مختلف متافیزیک معادلی ندارد.
2. عالم ارواح کلیه، که آن را می توان با «عالم مُثُل افلاطونی» قیاس کرد.
3. عالم مثال یا عالم اجسام تعلیمی، که از آن به «عالم برزخ» تعبیر می شود.
4. عالم شهادت یا عالم کائنات جسمانی
5. عالم انسان که جامع عوالم دیگر است و مجموعه ای است که همه ی مراتب تجلی وجود به نحو اجمال در آن به مقام جمع رسیده است.
«من کل شیء کنهه و لطیفه ... مستود، فی هذه المجموعه»
پیدا است که کمال این جمعیت و تمامیت در انسان کامل است.
و ما علی الله بمستنکر ... ان یجمع العالم فی واحد
2. تحقیق در مباحث امور عامه
در حکمت انسی هر چند مناط تفکر بر وجود قرار دارد، ولی موجودات نیز که تعیّنات وجودند، مورد تحقیق قرار گرفته اند و عوارض ذاتی موجود به ماهو موجود نیز با توجه و تذکر به این امر که موجود هم چیزی جز تجلی وجود نیست، به تفصیل مورد بحث قرار گرفته است. همین امر موجب آن آمده است که امور عامه نیز به نحو تفصیل در حکمت انسی مورد تحقیق و پژوهش قرار گیرد.وحدت و کثرت، محو و اثبات (علیت)، حدوث و قدم، ماهیت و انحاء آن، و اقسام کل و کلی و... مباحثی است که حکمای اُنسی البته بدون غفلت از وجود به طرح آن مبادرت ورزیده اند.
بدین قرار تمایز مباحث حکمای انسی در خصوص امور عامه با مباحثی که در متافیزیک درباره ی امور عامه طرح شده در این است که حکمت انسی هرگز از وجود غافل نشده است و همه ی این مباحث را در پرتو وجود مورد تحقیق قرار داده است.
3. تنقیح موضوع و مبادی علوم
حکیمان انسی تمام حقایق و ماهیات را مظاهر و مجالی وجود حق می دانند و همه ی موجودات را تعیّنات وجود حق می شمارند. بر این اساس، در نزد آنان موضوعات هر یک از علوم، وجهی از وجوه و تعیّنی از تعیّنات موضوع حکمت انسی به شمار می رود. چرا که موضوع حکمت انسی، وجود مطلق یا وجود حق از حیث تجلی آن در مظاهر است؛ حال آنکه موضوع علوم دیگر هر یک تعیّنی از تعیّنات وجود مطلق یا جلوه ای از جلوات ذات حق است.صدرالدین قونوی در کتاب مفاتح الغیب در این خصوص چنین گوید:
«العلم الا لهی، له الا حاطة بکل علم احاطة متعلقه، و هو الحق بکل شیء. و له ای للعلم الا لهی موضوع و مباد و مسایل. و موضوع کل علم و مبادیه و مسائله فروع موضوع العلم الا لهی، و فروع مبادیه و فروع مسائله.» (4)
بدین قرار در نزد حکمای اُنسی، تمام علوم از جمله علوم طبیعت و ریاضی از فروع علم توحید به شمار می روند و تنقیح موضوع و مبادی آنها را حکمت انسی بر عهده دارد. به اعتقاد حکمای انسی ماده نیز یکی از مشاهد بزرگ وجود است. چنانکه ارواح و معانی نیز از مشاهد و مجالی کبیر وجود به شمار می روند. از همین روی تفسیر حکمای انسی از ذات ماده و زمان و مکان به نحو ماهوی با آنچه فیلسوفان در این باب گفته اند متفاوت است و همین امر موجب می شود که نحو تلقی جدیدی از موضوع و مسائل و مبادی علوم و از جمله علوم دقیقه پدیدار گردد. عجب اینکه سیر تاریخی علوم تجربی امروز به سمت نحو تلقی حکمت انسی بوده و در این سیر تاریخی، ناچار شده است که تارهای پیش فرض ها و اصول موضوعه ای را که متافیزیک قدیم و جدید یونان و اروپای غربی به گرد آن تنیده بود از هم بگسلد و یا در حال گسستن آن است.
توضیح آنکه اعتقاد به ترکیب جسم از هیولی و صورت و نیز اعتقاد به فلک های نُه گانه که به استوارترین وجهی با نجوم بطلمیوسی گره خورده بود، موجب آن شد که متافیزیک ارسطویی، سدّی عظیم در مقابل سیر علوم برافرازد، به طوری که پیشرفت علم جدید جز با درهم شکستن این سد ممکن نگردید.
با درهم شکسته شدن سدّ متافیزیک ارسطو در مقابل سیر علم، نباید چنین پنداشت که زنجیرهای متافیزیکی تفکر به نحو کامل از پیکر علم گشوده شد، بلکه متافیزیک جدید غرب از نو تارهایی به مراتب سخت تر به دور علوم تنیده که هنوز هم به طور کامل گُسسته نشده است.
مانعی که متافیریک ارسطو به عنوان موجه ترین روش متافیزیک در طی قرون وسطی در مقابل علم ایجاد کرده بود، امری است که همگان از چگونگی آن آگاهند؛ اما آنچه کمتر نسبت به آن وقوف حاصل آمده، مانع عظیمی است که تفکر متافیزیکی غرب جدید در مقابل سیر علوم ایجاد کرده است.
از آغاز دوره ی جدید، مجدداً اصول موضوعه و پیش فرضهایی برای علوم تعیین گردید که مبتنی بر متافیزیک جدید غرب بود و از آنجا که غفلت از وجود، کُنه و اساس متافیزیک است و متافیزیک همواره در نحوی از انحاء موجود، گُم گشته و حقیقت وجود را نیست انگاشته است، جای تعجب نیست اگر نگاه علوم غرب به اشیاء نگاه صرفاً اُنتیک (موجودبینانه) باشد و نسبت میان وجود و موجود را به هیچ وجه مطمح نظر قرار ندهد.
بدین قرار، با آغاز تاریخ جدید غرب پرده ی این غفلت ضخیم تر می شود و گذشته از اینکه وجود نیست انگاشته می شود، انسان به عنوان «سوژه»، مناط و ملاک امور قرار می گیرد.
اگر در یونانی تلقی اُنتیک از اشیاء بر اساس کاسموسانتریسم - گیتی مداری - قرار داشت، در تاریخ جدید غرب، تلقی اُنتیک از اشیاء، بر اساس آنتروپوسانتریسم - انسان مداری - قرار دارد که بازگشت آن بر تلقی بشرمدارانه ای است که در آغاز دوره ی جدید توسط دکارت اعلام گردید. از همین روی با وجود آنکه تأثیر فرانسیس بیکن در روش علوم به هیچ وجه کمتر از دکارت نبود، معهذا علماء و مورخان علوم آن دسته از دانش هایی را که در قرون 17 و 18 تکوین یافتند یا در مبادی خود تجدید نظر اصولی کردند، علوم دکارتی نامیدند. زیرا نحو تلقی جدید از پدیدارها، بر اساس سکولاریسم محض قرار داشت و با تأسّی به «اصل دو ساحت» دکارت، جهان ناسوت امری خود سامان محسوب می شد و اعتقاد بر این بود که پدیدارهای متحقق در عالم طبیعت، صرفاً با تبین ناسوتی قابل تفسیر و تعبیر است.
با این همه، هنوز آنتروپوسانتریسم کاملاً بر فلسفه ی علم غرب، قاهر نشده بود و این امر تا انتشار کتاب کانت «نقد عقل محض» به تعویق افتاد. چنانکه می دانیم اعتقاد کانت در مورد «ملاک صحت قضایا» نه در انطباق آنها با قوانین و ماهیات جهان خارج، بلکه در انطباق عالم خارج با ذهن بود و همین امر مبدأ فلسفه ی علوم پوزیتیویسم و نئوپوزیتیویسم قرار گرفت.
البته برای کانت هنوز «شیء فی نفسه» وجود داشت، هر چند غیرقابل شناخت بود؛ اما پوزیتیویسم در سیر تاریخی اش - که به خصوص در حلقه ی وین حضور یافت - یکسره شیء فی نفسه را مُهمل و فقاد معنی (Sinnlos) دانست. فیزیک که در سرسلسله ی علوم طبیعت قرار دارد، همواره استوارترین پایگاه مقاومت در مقابل تفسیر بشرمدارانه «آنتروپوسانتریسم» بوده است؛ ولی پوزیتیویست ها و نئوپوزیتیویست ها در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به حمله ای سخت برای تصرف این پایگاه مبادرت ورزیدند که البته این تهاجم با ظهور و رشد سریع فیزیک کوانتومی درهم شکست.
ماکس پلانک تفسیر پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی از علم فیزیک را از قول آنان چنین تعبیر می کند: «فیزیک در آخرین حد خود، به جهان حواس و بالأخص جز به جهان ادراکات انسانی نمی پردازد و در نتیجه آنچه را که یک شیء می نامیم، از نظر فیزیک چیزی جز توده ی ناهمگن ادراکات گوناگون نیست.» (5)
در چنین شرایطی هرچه بیشتر انسان، محور هستی و کاوشهای علمی قرار می گرفت و از همین روی هیچ عجیب نبود اگر هستی جهان به هستی انسان موجه گردد و در پاسخ این پرسش عمیق که «چرا موجودات وجود دارند؟» پاسخ داده شود: از این جهت که انسان هست. این همان چیزی است که برخی از فیزیکدانان در اوایل قرن بیستم به عنوان یک «اصل» اعلام کردند که «اصل بشری» نامیده می شود و با تأسّی از دکارت با این جمله ی لاتین بیان می گردد:
«cogito ergo talis est» من می اندیشم، پس جهان هست.
سیر علم از آغاز دوره ی جدید تاکنون به دو بخش تقسیم می شود:
1. سیر علوم در دوره ی مدرن
2. سیر علوم در دوره ی پُست مدرن
بر اساس اصول حکمت تاریخ و تعمق در سیر تاریخی علوم می توان استنباط کرد که دوره ی دیگری در سیر تاریخی علم رُخ خواهد نمود که می توان آن را دوره ی «ترانس مُدرن» نامید که به نحو اجمال در باب هر یک از این ادوار سخن خواهیم گفت.
الف) دوره ی مدرن
این دوره با تاریخ جدید غرب آغاز می شود و تا اوایل قرن بیستم امتداد می یابد. در این دوره علم بیش از پیش متکی بر تجربه است و تحقیقات نظری در مرتبت دوم قرار می گیرد: معادلات فیزیکی نه برای کشف حقیقت، بلکه برای بیان ریاضی آنچه که توسط تجربه به دست آمده بود، به کار می رفت. اما در پایان قرن نوزدهم مشکلاتی پیش آمد که خواب خوش پوزیتیویست ها و نئوپوزیتیویست ها - و به نحو عام هواداران تفسیر آنتروپوسانتریستی از عالم طبیعت - را برهم زد و آن به تناقض رسیدن و ناتوانی فیزیک کلاسیک از پاسخ دادن به بسیاری از پدیدارهای جهان فیزیکی بود. تابش جسم سیاه که به معضل و فاجعه ی فرابنفش برخورده بود، درصد پرسش هایی قرار داشت که فیزیک کلاسیک از پاسخ به آن عاجز بود. در چنین موقفی کوانتای عمل در فیزیک ظاهر گردید و در طیّ کمتر از سه دهه، اساس فیزیک کلاسیک را درهم ریخت. پلانک خود در این مورد چنین می نویسد: (6)«این تصویر بس هماهنگ که از جهان برنمودیم، با ظهور فرضیه ی کوآنتاکدر شده است. بار دیگر بکوشیم تا گره ی مشکل را در یک کلام مشخص کنیم؛ به نظر ما این گره با پیدایش یک ثابت عمومی جدید پدید آمده است که همان کوآنتوم اولیه ی کنش باشد.
این ثابت که پیک نو و اسرارآمیز جهان واقعی است، پیوسته در اندازه های گوناگون عرض وجود می کرد و به اصرار خواستار جای خود بود، با این همه در قالب فیزیک دیرینه به یافتن جای خود موفق نمی شد، چندان که سرانجام این قالب را که زیاده تنگ بود درهم شکست.»
ب) دوره ی پُست مُدرن
بعد از کشف کوانتوم عمل - که در فیزیک به ثابت جهانی پلانک موسوم است - آشکار گردید که این ثابت جهانی که ابتدا فقط برای بیان چگونگی تشعشع جسم سیاه، وارد عالم فیزیک گردیده بود، در حقیقت با تمام مبادی و قوانین جهان ذرات بنیادی و امواج مرتبط است.پس از پلانک اولین بار اَینشتَین از این ثابت جهانی برای توضیح ذره ی فوتون و اثر فوتوالکتریک استفاده کرد. هر چند پیدا شدن ثابت پلانک در توضیح اثر فوتوالکتریک تا حدودی تعجب آور بود، ولی بسیار هم غیر عادی جلوه نکرد؛ اما هنگامی که نیلز بور مدعی گردید که فعالیت الکترون در گرد هسته ی اَتم به وسیله ی ثابت پلانک اداره می شود، با حیرت همگانی و اعتراض عام مواجه شد. با این همه، زمانی این شگفتی به اوج خود رسید که بور توانست ادعای خود را ثابت کند.
گام دیگر در این راه توسط دوبروی برداشته شد. وی با استفاده از ثابت پلانک رابطه ای را بیان نمود که بر اساس آن همه ی ذرات مادی دارای امواج وابسته ای هستند که «امواج ماده» نامیده می شود؛ چنانکه قبلاً نیز ثابت شده بود که امواج نیز دارای وجه ذره ای هستند. دوبروی بدون توسل به هیچ گونه آزمایشی، هم امواج مادی را کشف کرد و هم طول موج آنها را به دقیق ترین وجهی محاسبه نمود؛ که بعداً محاسبات تجربی به نحو شگفت آوری با محاسبات نظری وی موافق درآمد.
دیگر، معادلات فیزیکی صرفاً بیان ریاضی مشاهدات تجربی نبودند، بلکه خود بدون تمسک به تجربه، منجر به کشف حقایقی می شدند که مدتی بعد به وسیله ی تجربه تأیید می شد. در بسیاری از موارد، سالها صبر و انتظار لازم بود تا دقت ابزار و وسایل تجربی به جایی برسد که بتواند محاسبات نظری فیزیکدانان را مورد آزمایش قرار دهد و تقریباً در همه ی موارد نیز معادلات نظری فیزیک کوانتومی صحیح از کار درمی آمد.
هَیزنبرگ که بنیانگذار مکانیک کوانتومی ماتریسی است، با کشف روابط «عدم قطعیت» ثابت کرد که اساساً در عالم «بی نهایت خردها» برای محاسبه ی تجربی دقیق، حدی وجود دارد که نمی توان از آن عبور کرد، در حالی که چنین حدی برای محاسبه ی نظری وجود ندارد. با پدید آمدن مکانیک کوانتومی، محاسبات نظری مکانیک موجی چنان سرعت و چالاکی از خود نشان می داد که محاسبات صرفاً تجربی به گرد آن نیز نمی توانست برسد.
از این رو پیشرفت نظری فیزیک کوانتومی چنان ضربه ی سختی به تفسیر و تعبیر انسان مدارانه و پوزیتیویستی از عالم طبیعت وارد ساخت که پلانک در این مورد چنین نگاشت:
«هر چند مشاهداتی تازه و بنابراین فرایندهایی از آن جهان حواس، منشأ همه ی سیر جهان فیزیک به سوی کمال و سادگی فیزیک باشند، از درجه ی صحت این امر چیزی کم نمی شود که جهان فیزیک پیوسته از جهان حواس دور می گردد و بدین سان به تدریج ویژگی های انسان گونه ی اولیه ی خود را از دست می دهد.
در حقیقت تأثیرات حسی به مقیاس روزافزونی از جهان فیزیک حذف می شوند - کافی است به مبحث نور بیندیشیم که در آن چشم انسان دیگر نقشی ایفاء نمی کند - تجرید، پیوسته جایگاه مهمتری در جهان فیزیک پیدا می کند، به حدی که عملیات ریاضی محض در آن اهمیتی روزافزون می یابند و فرقهای کیفی بیش از پیش به تفاوتهای کمّی برمی گردند.
اگر این حاصل تحقیق را با اولی، یعنی با درک پیوسته ی درست تر جهان حواس به وسیله ی جهان فیزیک بسنجیم، به این نتیجه گیری کشانده می شویم که این سیر کمالی تدریجی جهان فیزیک، که با دور شدن تدریجی از جهان حواس همراه است، معنی دیگری جز نزدیک شدن مداوم آن به جهان واقعی ندارد. (7)»
بدین قرار پیشرفت فیزیک کوانتومی سه نتیجه ی مهم در پی داشت:
الف) متزلزل شدن تفسیر انسان مدارانه از علوم
ب) درهم شکستن تفسیرهای پوزیتیویستی و نئوپوزیتیویستی از علوم که «شیء فی نفسه» و «ماهیات» متحقق در خارج را مُهمل می دانست و در نهایت همه چیز را به تعبیری که از پلانک نقل گردید، به ادراکات انسان بازمی گرداند.
ج) نقض تفسیر سکولاریستی از جهان فیزیک
تفسیر همه ی پدیدارهای فیزیک کوانتومی بر اساس ثابت جهانی پلانک، به قول هَیزنبرگ نوعی نظم را نشان می داد که با تفسیر ناسوتی از پدیدارهای فیزیک به هیچ وجه هماهنگی نداشت. به همین جهت اقسام مختلف پوزیتیویست ها و نئوپوزیتیویست ها و به خصوص اصحاب حلقه ی وین، از همان آغاز به مبارزه با فیزیک کوانتومی برخاستند. اما از آنجا که اکثریت قریب به اتفاق فیزیکدانان طی دو دهه معترف به صحت و اعتبار اصول و احکام فیزیک کوانتومی شدند، دیگر مجال مقاومت برای معاندان باقی نماند.
آنچه که بیش از پی این گونه معاندان را برآشفته کرده بود، نوعی نظم جهانی بود که فیزیک کوانتومی در جهان فیزیکی کشف کرده بود. «اوباشتاین» در این مورد در سال 1922 چنین نگاشته است:
«قانون کوانتا کردن در فرمولبندی کنونی اش تا حدودی خصوصیات الهی دارد که برای طبیعیون به هیچ وجه قابل قبول نیست به طوری که بسیاری از علما به حق از این "Bauern Regeln" (قوانین روستائیان) خشمگین اند». (8)
اما برخلاف انتظار اوباشتاین، این قوانین به اصطلاح روستایی صحت خود را به اثبات رساند و روز به روز بر اعتبار آن افزوده شد تا سرانجام بر تارک علم فیزیک جای گرفت. در ضمن ذکر این نکته نیز ضروری به نظر می رسد که اعتقاد به پیشتازی فیزیک نظری، که در اثر پدیدار شدن فیزیک نسبیتی و به خصوص کوانتومی در جهان علوم به وجود آمده است، به هیچ وجه نافی فیزیک تجربی نیست، و از تجربه برای تأیید آنچه محاسبات نظری بدان رسیده است به نحو مؤکدی سود می جوید. لکن بدین طریق تجربه در خدمت تفکر قرار می گیرد. حال آنکه پوزیتیویست ها بر این اعتقاد بودند که تفکر باید در خدمت تجربه باشد. پلانک در این خصوص چنین می گوید:
«البته می بینیم که امید رسوخ مستقیم در قوانین حاکم بر فرایندهای اتمی از راه اندازه گیری، رفته رفته واپس می نشیند. پرسش های قاطعی که در برابر طبیعت مطرح می کنیم به ساختمان درونی آن راجع می شوند و ابزارهای ما که از تعداد بس هنگفتی اتم مرکبند، قادر به رسوخ در این جرم و خبر دادن از آن نیستند. کاوش درون یک جسم با کاونده ای بزرگتر از خود آن محال است. اما خوشبختانه اندازه گیری داریم که ظرافت آن حدی ندارد و آن فکر است. فکر از اتم ها و الکترونها ظریفتر است. با فکر مجازیم هم هسته ی اتم را بشکافیم و هم میلیونها سال نوری فواصل کیهانی را گذارده شویم». (9)
فیزیک کوانتومی، شیمی کوانتومی را به دنبال داشت و پیشرفت شیمی کوانتومی، بیولوژی کوانتومی را در پی خواهد داشت. چنین است وضع علوم طبیعت در دوره ی پست مدرن، که سیر علوم، اعتقاد به آمپریسم و پوزیتیویسم و هر نوع فلسفه ی علم بشرمدارانه را نقض کرده است.
اما در خصوص علوم انسانی نیز باید گفت که پس از حصول خودآگاهی عالمان علوم دقیقه نسبت به ماهیّت موضوعیّت نفسانی، تا حدی موجبات حراست این علوم نیز از سیطره ی خودبنیادی و بشر مداری فراهم آمده است. با این همه، هنوز این خودآگاهی چنان دل آگاهی را پدید نیاورده است تا رهروان طریق علوم تجربی، و به تأسی از آنها پژوهندگان علوم انسانی، موجود را جلوه ای از جلوات «وجود مطلق» ببینند و در پرتو وجود و زمان باقی، به تفحص در پدیدارهای متحقق در زمان و مکان و عالم طبیعت بپردازند.
اما در سیر تاریخی انسان به سوی اُمت واحده ی پایان تاریخ که مستلزم گذشت از خود بنیادی و نیست انگاری حق و حقیقت است، بشر دوباره از حقیقت وجود پرسش خواهد کرد و به تبعِ تغییر نسبت وی با مبدأ عالم و آدم، نسبت وی با آدم و عالم نیز تغییر خواهد یافت. همه ی حقایقِ هستی را مظهر و آینه گردان وجود مطلق خواهد دید.
جلوگاه رُخ او دیده ی من تنها نیست ... ماه و خورشید هم این آینه می گردانند
«حافظ»
تنها با این نحو تلقی حِکَمی است که علوم طبیعت می توانند به نفس الامر و کیان موجودات متحقق در عالم طبیعت پی ببرند و این همان مرحله ی ترانس مُدرن در سیر علوم است که فراروی ما در فردا و در پس فردای تاریخ قرار دارد.
بر اساس مبادی حکمت تاریخ و شواهد موجود، علم ترانس مدرن در آسیا تکوین خواهد یافت، هر چند که با طرح فوندامنتال اُنتولوژی توسط مارتین هَیدِگر، زمینه ی علم ترانس مُدرن در اروپا نیز پدید آمده است.
پی نوشت ها :
1. الهیات شفاء، مقاله اول، فصل پنجم.
2. از قرن هفتم به بعد، کم و بیش فیلسوفان نیز برخی مباحث حکمای اُنسی در باب وجود را اقتباس کرده اند. این اقتباس از قرن نهم به بعد به میزان بسیار بیشتری صورت گرفته است ولی مع الاسف همه ی آنها به اقتضای ماهیت متافیزیک در نهایت میان وجود و موجودیت اشیاء یعنی «کون» خلط و اشتباه کرده و مطالب حکمت انسی را صورت مابعدالطبیعی بخشیده اند.
3. رجوع شود به شرح نصوص قونوی، نص اول.
4. مفتاح الغیب، انتشارات مولی، صفحه 5: علم الهی، به هر علمی احاطه ی تعلقی دارد، و آن حقیقت هر چیز است. و آن یعنی علم الهی، موضوع و مبادی و مسائل دارد. و موضوع هر علم و مبادی و مسائل آن، فروع موضوع علم الهی است ونیز فروع مبادی و مسائل آن. (و)
5. تصویر جهان در فیزیک جدید، ماکس پلانک، ترجمه ی مرتضی صابر، ص. 1.
6. ماکس پلانک، تصویر جهان در فیزیک جدید، ترجمه ی مرتضی صابر، ص. 10.
7. ماکس پلانک، تصویر جهان در فیزیک جدید، ترجمه ی مرتضی صابر، ص. 6
8. ر. ک. آن سوی کوانت، پانوماریوف، ص. 158.
9. ر. ک. تصویر جهان در فیزیک جدید، صص. 51 و 52.
معارف، عباس؛ (1390)، نگاهی دوباره به مبادی حکمت اُنسی، آبادان: پرسش، چاپ اول