نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی
قریب به سی سال پیش، وقتی در شهر و دیار خودم و در جمع فرهنگیان و مرّبیان تربیتی از جریان پنهان، امّا پر سابقهی ماسونیّت (فراماسونری) میگفتم و حسب آنچه که میشد از لابه لای کتب و نشریات یا اقوال برخی استادان، استخراج و عرضه کرد، پرده از اندیشه و عمل این جریان چند وجهی برداشتم، با نگاه متعجّب، پُر تردید و منکر عزیزانی روبهرو شدم که آن همه را افسانهای بافتهی تخیّلات میپنداشتند.
همان نگاه، واپسینِ یک دهه تبدیل به تِز توهّم توطئه شد؛ سخنی که دست پروردههای همان جریان ماسونی برای فرافکنی و دور کردن انگشتهای اتّهام که به سویشان دراز شده بود، بر زبان میراندند. پوشیدگی ذاتی ماسونی گری از یک سو و ساده انگاری برخی از مدیران و مسئولان حوزههای مهمّ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی از دیگر سو، باعث شد که طیّ سه دههی گذشته، هیچ گاه این جریان به صورت جدّی مورد سؤال و بازخواست قرار نگیرد. در کنار این دو عامل، نقش عوامل وابسته و نفوذی را که در لایههای مختلف مناسبات مطالعات مردم این سرزمین لانه گزیدهاند، نباید از یاد برد.
با این همه و به مناسبتهای مختلف و به ویژه در هنگام نقد جریانهای مهاجم فرهنگی و در آثار قلمی، از این جریان مخوف شیطانی که طیّ یک دو قرن اخیر هیچ گاه مناسبات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سرزمینهای اسلامی را رها نساخته، سخن به میان آوردم. گذار نهضت اسلامی از مرز جوانی و ورود به دههی چهلم از حیات طیّبهاش، ظهور و بروز حال دیگری را سبب شده است اجازه میخواهم عرض کنم، مجالِ حالی به حالی شدن و تحوّل جدید را فراهم آورده است. چنانچه بر این حقیر خرده گرفته نشود، عرض میکنم که این نهضت در دههی چهلم از حیات اجتماعی، فرهنگی خودش مجال ظهور و بروز در هیئت انقلاب را مییابد.
در جایی - یکی از آثار - نوشتهام که جهان، طیّ چهارصد سال گذشته مجال تجربهی دو انقلاب را یافته است؛ اوّلی انقلاب غربی که واپسِ رنسانس و نهضت روشنگری در « فرانسه » ظاهر شد و به تبع خودش موجد فرهنگی نو و تمدّنی متفاوت شد و دومی، انقلاب شرقی و اسلامی که واسپس نهضت بزرگ اجتماعی و سیاسی در « ایران »، مهیّای ظاهر ساختن فرهنگ و تمدّن اسلامی میشود.
اوّلی با نفی دیانت ورزی و تقدّس زدایی (سکولاریزیم)، تفکّر خودبنیاد اومانیستی را اساس رویکرد انسان غربی قرار داد و از آن شاخ و برگ لیبرالیسم اجتماعی و تمدّن مدرن را آشکار ساخت و دومی درست در هنگامهای که تاریخ غربی با افول و غروب دست و پنجه نرم میکرد، جوانه زد.
این انقلاب تحوّلات بسیاری را در حوزهی مناسبات سیاسی باعث شد؛ امّا در جست و جوی مدرنیتهی اسلامی، به سبب ابتلا به بحرانهای پی در پی از سویی و کارشکنیهای جریان بقیّة السّلف روشنفکری و عوامل وابستهی مستقیم و غیر مستقیم به محافل ماسونی، هیچ گاه مجال انجام انقلاب فرهنگی را نیاموخت. از همین جا، در حاشیهی فرهنگ و تمدّن غربی و در گیرودار با بحرانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و البتّه و بیپرسش جدّی از تاریخ آن، در انتظار ماند.
در این نکته تردیدی ندارم که، تنها دست عنایات غیبی، بن مایهی سالم شیعی، صداقت، صمیمیت و مجاهدت هزاران مجاهد، شهید و امام ایشان، خمینی کبیر و بالأخره مأموریت نهایی تعریف شده برای این نهضت (زمینه سازی ظهور) و قرار گرفتن در نقطه عطف مهمّ تاریخی (پایان تاریخ غرب) باعث شد تا این نهضت از بسیاری مراتب و مراحل بگذرد و چهارمین دهه از حیاتش را به تجربه بنشیند.
سختی و شتاب فتنهها، بیشباهت به پوست ترکاندن نیست. این همه جدا شدن ناخالصیها، مستحکم شدن صفوف، روشن شدن خطوط و کشف مأموریت اصلی سفینهی انقلاب اسلامی را سبب شده است و چنانچه تاب آورده شود، به کشف پرسشهای جدّی در وقت مواجهه با عناصر فرهنگی و تمدّنی غربی و هم عهدی و هم افقی با تاریخ فردا که همان تاریخ نو به نام دین و به نام حضرت صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، میانجامد.
به واقع، این سخن ناظر بر انقلابی به معنی اصلی کلمه است که بدان اشاره کردم. انقلاب، رویکرد به تاریخ فردا و پشت کردن به تاریخ فرسوده و همهی وجوه فرهنگی و تمدّنیاش است. شیفتگان مدرنیتهی غربی، مذهب و عناصر فرهنگی مذهبی و سنّتی را آذین و زیور مدرنیته میسازند وباعث ژرفا یافتن غفلت میشوند و در خدمت تاریخ در حال احتضار و تمدّن الحادیاش در میآیند و به دوامش مدد میرسانند.
شاید ابراز این سخن هم زود باشد. گوشها در غوغای تکنولوژی و تکنیک، نیوشای کلام فردا نیست. با ما و از میان ما، مردان حاضر در صحنهی تاریخ فردا که به نام امامِ مبین رقم میخورد، برمیخیزند. اگر کسی گوش بخواباند و دست پناه چشم بگیرد، میتواند صدای زنگ تاریخ فردا را بشنود و سیاههی طلایه دارانش را ببیند. باید منتظر ماند و آماده شد.
همهی دلها و دستها باید از دامان تاریخ و فرهنگ و تمدّن غیر دینی غربی جدا شود. هنوز دست و دلمان میلرزد. گاه به جلو و گاه به عقب مینگریم و این همه از اقتضائات دوران گذار است. پیش روی نیز راه، ناشناخته و غریب مینماید.
این شرایط تاریخی را باید درک کرد و پیش از ما، معلّمان ما باید آن را دریابند. در غرب و از میان فرهیختگان غربی (و نه عملهی ظلمهی اهل سیاست و اقتصاد یهودی) مردانی بوده و هستند که سخنشان رنگ تاریخ فردا را دارد.
بی پرده عرض کنم که برای این دیگرگونی بزرگ، جوانان ما، همان بر و بچّههای صمیمی که خوی و مرام بسیجی دارند، بیش از مردان و زنان مارکدار و نشاندار مستعدّ این خیزشند. جان آنها هم افق با تاریخ و عهد فرداست. به صرافتِ طبع، آن را میفهمند و خود را در اختیارش میگذارند.
متأسّفانه، به رغم حادث شدن نهضت بزرگ اسلامی مردم « ایران » در سال 57 و گذار از بسیاری از فراز و نشیبها، عوامل مختلفی مانع از طرح این پرسشها شدند؛ بلکه به انحای مختلف تجربهی تمام عیار مدرنیتهی بیپرسش را در دستور کار نظام فرهنگی و تمدّنی بر خاسته از نهضت اسلامی وارد ساخته و بر آن پای فشردند.
تربیت یافتگان مستقیم و غیر مستقیم لژهای ماسونی که طیّ سالهای گذشته بسیاری از مناصب را در اختیار داشتند، در این مسیر بیشترین نقش را ایفا کردند.
اینک، نسیمی وزیدن گرفته است. احساس میشود به دور از چشم صاحبان مناصب و مسئولیّتهای رسمی، درست مثل همهی آنچه که بارها تجربه شده، مردانی در کار وارد شده و اساس جدیدی را بنیان گذاردهاند. مصادیق این بنیاد نو را در حوزههای مختلف مطالعات فرهنگی، پزشکی، معماری و... میتوان دید.
این اتّفاق که مصداق اتّفاق و هم دلی با بنیادهای علوم دینی است، در خود و با خود، پرورش جریانی را سبب میشود که بیش از این، انتظار کشیدن برای تحوّل فرهنگی رسمی را بر نمیتابند.
احیای شیوهها و سنّتهای فراموش شده در حوزههای مختلف و مناسبات و معاملات نه تنها رفع بسیاری از حوائج و نیازمندیهای عمومی مردم را - مستقل از شیوههای غربی - سبب میشود؛ بلکه در خود و با خود، امکان کشف و درک مبانی قدسی علوم و فنون را فراهم میآورند.
بارزترین مصداق این اتّفاق میمون را در احیای رویکرد سنّتی و اسلامی به « طبّ و تغذیه » میتوان دید. در جای جایِ این سرزمین، مردان و زنانی بیادّعا کمر همّت بستهاند تا با احیای این شیوههای مغفول، طرحی نو در افکنند. در واقع، زمینههای پیداییِ رویکردی نو به عالم و آدم - از منظر دین - فراهم آمده است؛ شناختی متفاوت با همهی آنچه که غرب و علوم غربی دربارهی انسان و جهان، موجودات و... طیّ چند قرن اخیر با تقدّس زدایی و سکولاریزه کردن همهی فرهنگها و تمدّنها به خلق عالم حقُنه کرده است.
تولّد این شیوه را در آستانهی دههی چهارم از نهضت اسلامی، مقدّمهای برای انقلاب بزرگ فرهنگی میشناسیم؛ همان که دیر یا زود به اذن الله موجد تمدّن فردا خواهد شد. ان شاء الله شرق، از این پس خود را مهیّای پرسش و بازخواست بنیادین خواهد ساخت. این پرسش دیر یا زود به تردید و تشکیک در همهی مبادی و مبانی فرهنگ و تمدّن و علم خود بنیاد غربی میانجامد تا از میانهی آن، میوهی خوشگوار نفی و انکار سر بر آورد.
نفی و انکار، ظهور کلمهی « لا اله الّا الله » را باعث میشود. میتوان جریان فراماسونری را به عنوان مهمترین باعث تعطیلی پرسش و تردید دربارهی مبانی فرهنگ و تمدّن غربی و جای گیر شدن صورت و سیرت آن در میان مناسبات و معاملات فرهنگی و مادّی، طیّ همهی سالهایی که از عمر تاریخ غربی میگذرد (400 سال)، شناخت.
شرق اسلامی، مجذوب و مرعوب صورت فرهنگ و تمدّن غربی شد و از پرسش دربارهی سیرت و مبانی آن درماند وگاه پنداشت که میتواند این غول را دست آموز ساخته، ارادهی شرقی را بر آن حمل نماید. از اینجا و به تدریج از اصل خویش دور افتاد در این راه پرخطر، فراماسونری در کار رخنه در دیوار باورها و سنّتهای فرهنگی شرقی، همهی همّت خود را مصروف سکولاریزه کردن شرق و تربیت نسلهایی کرد که به سبب ابتلا به بیماری روشنفکری، عموم سرمایههای فرهنگی و مادّی شرق را در طبق اخلاص، تقدیم غرب استکباری و استعماری میکردند.
بروز ضعف و فتور در پایههای فکری و نظری تمدّن غربی و ظهور احیاگری دینی در شرق، زمینههای بازگشت به هویّت دینی را فراهم آورده است.
تجربهی پیدرپی دسیسهها و فتنههای فرنگی در مناسبات سیاسی، اقتصادی و... پرده از عوامل پوشیده و اصلی کمین کرده در میان شرقیان برداشته است؛ دیو خبیثی که همهی عالم را در خدمت خودکامگی و سلطه جویی بلامنازعه و شیطانی خود میطلبد.
دیر نیست که ساکنان شرق اسلامی، به حقیقت دریابند که ماسونیگری، جان مایه و روح فرهنگ و تمدّن غربی است؛ به همان سان که روح خبیث اشرار یهودی در کالبد ماسونیّت، قابل شناسایی است؛ دشمنترین دشمن انسان و دین.
این سخن را به اجمال عرض کردم تا مبادا تصورّ شود که ماسونیّت، در عرض سایر سازمانهای معاند و مهاجم که طیّ سی سال گذشته، مبتلای آزار آنها بودهایم. سازمان یا گروهکی است؛ ماسونیّت روح فرهنگ و تمدّن غربی است و هیچ گاه از کالبد خود منفک نزیسته است.
تمامی مناسبات و معاملات فرهنگی و مادّی (اقتصادی، سیاسی و... ) تاریخ چهارصد سالهی غربی که در آن حشر و نشر و نشو و نمو کردهایم، آکنده از این روح و مبانی و مبادی پذیرفته شدهی آن است. این همه، در یک منظومه قابل شناسایی است و در غیر این صورت، چونان دو قرن گذشته، ماسونیّت یهودی با تغییر صورت و ادبیات بر ما چهره میپوشاند.
شناسایی این جریان و کشف دقایق مبانی اندیشهای آن، نیازمند مجاهدتی بزرگ است. جنجال آفرینی و مانورهای ژورنالیستی و روشنفکرانه در این وادی ره به دهی نمیبرد. این عمل خود، به مثابه غلطیدن در باتلاق ماسونیگری است. همان که از صدور مشروطیت تا به امروز، جریان روشنفکری در عرصههای سیاسی، اجتماعی و حتّی جعل و خلق آثار ادبی، بدان مبتلا و از آن متأثّر بوده است. هضم این سخن سخت مینماید؛ ورنه بر مردان فرزانه اهل تفکّر پوشیده نیست که حیثیت ادبیات معاصر « ایران » از صدر مشروطیّت تا به امروز آلوده به تفکّر اومانیستی و روح ماسونیگری غربی است.
بیش از شصت سال است که جهان اسلام مبتلای غدّهی سرطانی و صهیونیستی در « فلسطین اشغالی » است؛ در حالی که بسیاری ساده اندیشان، حضور و نقش یهودیّت صهیونیستی را در همین جغرافیای فلسطینی و مبارزات سیاسی، نظامی آن جست و جو میکنند و بدان مشغولند. یهودیّت صهیونیستی از طریق فراماسونری جهانی، آخرین پلّکان تأسیس حکومت جهانی بنی اسرائیل را پشت سر میگذارد.
دایره و دامنهی حضور او محدود و محصور به هیچ بند و حصاری نیست؛ چنان که کینهی آنها علیه روح شرق اسلامی؛ یعنی شیعه خانهی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). به هر روی، شرق اسلامی مستعدّ پوست ترکاندن است. پرسش از ماسونیّت بالا گرفته است؛ چنان که جست وجو برای کشف و به کارگیری سنّتهای دینی در عمل و مناسبات اجتماعی.
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول
همان نگاه، واپسینِ یک دهه تبدیل به تِز توهّم توطئه شد؛ سخنی که دست پروردههای همان جریان ماسونی برای فرافکنی و دور کردن انگشتهای اتّهام که به سویشان دراز شده بود، بر زبان میراندند. پوشیدگی ذاتی ماسونی گری از یک سو و ساده انگاری برخی از مدیران و مسئولان حوزههای مهمّ فرهنگی، سیاسی و اجتماعی از دیگر سو، باعث شد که طیّ سه دههی گذشته، هیچ گاه این جریان به صورت جدّی مورد سؤال و بازخواست قرار نگیرد. در کنار این دو عامل، نقش عوامل وابسته و نفوذی را که در لایههای مختلف مناسبات مطالعات مردم این سرزمین لانه گزیدهاند، نباید از یاد برد.
با این همه و به مناسبتهای مختلف و به ویژه در هنگام نقد جریانهای مهاجم فرهنگی و در آثار قلمی، از این جریان مخوف شیطانی که طیّ یک دو قرن اخیر هیچ گاه مناسبات سیاسی، فرهنگی و اقتصادی سرزمینهای اسلامی را رها نساخته، سخن به میان آوردم. گذار نهضت اسلامی از مرز جوانی و ورود به دههی چهلم از حیات طیّبهاش، ظهور و بروز حال دیگری را سبب شده است اجازه میخواهم عرض کنم، مجالِ حالی به حالی شدن و تحوّل جدید را فراهم آورده است. چنانچه بر این حقیر خرده گرفته نشود، عرض میکنم که این نهضت در دههی چهلم از حیات اجتماعی، فرهنگی خودش مجال ظهور و بروز در هیئت انقلاب را مییابد.
در جایی - یکی از آثار - نوشتهام که جهان، طیّ چهارصد سال گذشته مجال تجربهی دو انقلاب را یافته است؛ اوّلی انقلاب غربی که واپسِ رنسانس و نهضت روشنگری در « فرانسه » ظاهر شد و به تبع خودش موجد فرهنگی نو و تمدّنی متفاوت شد و دومی، انقلاب شرقی و اسلامی که واسپس نهضت بزرگ اجتماعی و سیاسی در « ایران »، مهیّای ظاهر ساختن فرهنگ و تمدّن اسلامی میشود.
اوّلی با نفی دیانت ورزی و تقدّس زدایی (سکولاریزیم)، تفکّر خودبنیاد اومانیستی را اساس رویکرد انسان غربی قرار داد و از آن شاخ و برگ لیبرالیسم اجتماعی و تمدّن مدرن را آشکار ساخت و دومی درست در هنگامهای که تاریخ غربی با افول و غروب دست و پنجه نرم میکرد، جوانه زد.
این انقلاب تحوّلات بسیاری را در حوزهی مناسبات سیاسی باعث شد؛ امّا در جست و جوی مدرنیتهی اسلامی، به سبب ابتلا به بحرانهای پی در پی از سویی و کارشکنیهای جریان بقیّة السّلف روشنفکری و عوامل وابستهی مستقیم و غیر مستقیم به محافل ماسونی، هیچ گاه مجال انجام انقلاب فرهنگی را نیاموخت. از همین جا، در حاشیهی فرهنگ و تمدّن غربی و در گیرودار با بحرانهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی و البتّه و بیپرسش جدّی از تاریخ آن، در انتظار ماند.
در این نکته تردیدی ندارم که، تنها دست عنایات غیبی، بن مایهی سالم شیعی، صداقت، صمیمیت و مجاهدت هزاران مجاهد، شهید و امام ایشان، خمینی کبیر و بالأخره مأموریت نهایی تعریف شده برای این نهضت (زمینه سازی ظهور) و قرار گرفتن در نقطه عطف مهمّ تاریخی (پایان تاریخ غرب) باعث شد تا این نهضت از بسیاری مراتب و مراحل بگذرد و چهارمین دهه از حیاتش را به تجربه بنشیند.
سختی و شتاب فتنهها، بیشباهت به پوست ترکاندن نیست. این همه جدا شدن ناخالصیها، مستحکم شدن صفوف، روشن شدن خطوط و کشف مأموریت اصلی سفینهی انقلاب اسلامی را سبب شده است و چنانچه تاب آورده شود، به کشف پرسشهای جدّی در وقت مواجهه با عناصر فرهنگی و تمدّنی غربی و هم عهدی و هم افقی با تاریخ فردا که همان تاریخ نو به نام دین و به نام حضرت صاحب الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است، میانجامد.
به واقع، این سخن ناظر بر انقلابی به معنی اصلی کلمه است که بدان اشاره کردم. انقلاب، رویکرد به تاریخ فردا و پشت کردن به تاریخ فرسوده و همهی وجوه فرهنگی و تمدّنیاش است. شیفتگان مدرنیتهی غربی، مذهب و عناصر فرهنگی مذهبی و سنّتی را آذین و زیور مدرنیته میسازند وباعث ژرفا یافتن غفلت میشوند و در خدمت تاریخ در حال احتضار و تمدّن الحادیاش در میآیند و به دوامش مدد میرسانند.
شاید ابراز این سخن هم زود باشد. گوشها در غوغای تکنولوژی و تکنیک، نیوشای کلام فردا نیست. با ما و از میان ما، مردان حاضر در صحنهی تاریخ فردا که به نام امامِ مبین رقم میخورد، برمیخیزند. اگر کسی گوش بخواباند و دست پناه چشم بگیرد، میتواند صدای زنگ تاریخ فردا را بشنود و سیاههی طلایه دارانش را ببیند. باید منتظر ماند و آماده شد.
همهی دلها و دستها باید از دامان تاریخ و فرهنگ و تمدّن غیر دینی غربی جدا شود. هنوز دست و دلمان میلرزد. گاه به جلو و گاه به عقب مینگریم و این همه از اقتضائات دوران گذار است. پیش روی نیز راه، ناشناخته و غریب مینماید.
این شرایط تاریخی را باید درک کرد و پیش از ما، معلّمان ما باید آن را دریابند. در غرب و از میان فرهیختگان غربی (و نه عملهی ظلمهی اهل سیاست و اقتصاد یهودی) مردانی بوده و هستند که سخنشان رنگ تاریخ فردا را دارد.
بی پرده عرض کنم که برای این دیگرگونی بزرگ، جوانان ما، همان بر و بچّههای صمیمی که خوی و مرام بسیجی دارند، بیش از مردان و زنان مارکدار و نشاندار مستعدّ این خیزشند. جان آنها هم افق با تاریخ و عهد فرداست. به صرافتِ طبع، آن را میفهمند و خود را در اختیارش میگذارند.
باید بتوانیم خود را به او بسپاریم، به زبان صریح، یعنی خود را از سر راهش برداریم. عقل بوالفضول خود را از سر راهش برداریم، از مکّاری حساب گریهای برخاسته از آموزههای فرنگی که در حوزههای سیاست، اقتصاد و از همه مهمتر تعلیم و تربیت و فرهنگ بدان مبتلاییم و جریانات ماسونی به آن وجهه و حیثیت ویژه میدهند، بگذریم.
پرسش از مبادیِ و مبانی علوم جدید و بنیادهای نظری جاری بر فرهنگ و تمدّن غربی، شرط اوّلیهی مواجهه با غرب و تعامل با آن و اخذ موضع در وقت مواجه شدن با غرب بوده است؛ امری که از روزهای اوّلیهی اشنایی با غرب - در صدر مشروطیت - تا به امروز مغفول مانده است.متأسّفانه، به رغم حادث شدن نهضت بزرگ اسلامی مردم « ایران » در سال 57 و گذار از بسیاری از فراز و نشیبها، عوامل مختلفی مانع از طرح این پرسشها شدند؛ بلکه به انحای مختلف تجربهی تمام عیار مدرنیتهی بیپرسش را در دستور کار نظام فرهنگی و تمدّنی بر خاسته از نهضت اسلامی وارد ساخته و بر آن پای فشردند.
تربیت یافتگان مستقیم و غیر مستقیم لژهای ماسونی که طیّ سالهای گذشته بسیاری از مناصب را در اختیار داشتند، در این مسیر بیشترین نقش را ایفا کردند.
اینک، نسیمی وزیدن گرفته است. احساس میشود به دور از چشم صاحبان مناصب و مسئولیّتهای رسمی، درست مثل همهی آنچه که بارها تجربه شده، مردانی در کار وارد شده و اساس جدیدی را بنیان گذاردهاند. مصادیق این بنیاد نو را در حوزههای مختلف مطالعات فرهنگی، پزشکی، معماری و... میتوان دید.
این اتّفاق که مصداق اتّفاق و هم دلی با بنیادهای علوم دینی است، در خود و با خود، پرورش جریانی را سبب میشود که بیش از این، انتظار کشیدن برای تحوّل فرهنگی رسمی را بر نمیتابند.
احیای شیوهها و سنّتهای فراموش شده در حوزههای مختلف و مناسبات و معاملات نه تنها رفع بسیاری از حوائج و نیازمندیهای عمومی مردم را - مستقل از شیوههای غربی - سبب میشود؛ بلکه در خود و با خود، امکان کشف و درک مبانی قدسی علوم و فنون را فراهم میآورند.
بارزترین مصداق این اتّفاق میمون را در احیای رویکرد سنّتی و اسلامی به « طبّ و تغذیه » میتوان دید. در جای جایِ این سرزمین، مردان و زنانی بیادّعا کمر همّت بستهاند تا با احیای این شیوههای مغفول، طرحی نو در افکنند. در واقع، زمینههای پیداییِ رویکردی نو به عالم و آدم - از منظر دین - فراهم آمده است؛ شناختی متفاوت با همهی آنچه که غرب و علوم غربی دربارهی انسان و جهان، موجودات و... طیّ چند قرن اخیر با تقدّس زدایی و سکولاریزه کردن همهی فرهنگها و تمدّنها به خلق عالم حقُنه کرده است.
تولّد این شیوه را در آستانهی دههی چهارم از نهضت اسلامی، مقدّمهای برای انقلاب بزرگ فرهنگی میشناسیم؛ همان که دیر یا زود به اذن الله موجد تمدّن فردا خواهد شد. ان شاء الله شرق، از این پس خود را مهیّای پرسش و بازخواست بنیادین خواهد ساخت. این پرسش دیر یا زود به تردید و تشکیک در همهی مبادی و مبانی فرهنگ و تمدّن و علم خود بنیاد غربی میانجامد تا از میانهی آن، میوهی خوشگوار نفی و انکار سر بر آورد.
نفی و انکار، ظهور کلمهی « لا اله الّا الله » را باعث میشود. میتوان جریان فراماسونری را به عنوان مهمترین باعث تعطیلی پرسش و تردید دربارهی مبانی فرهنگ و تمدّن غربی و جای گیر شدن صورت و سیرت آن در میان مناسبات و معاملات فرهنگی و مادّی، طیّ همهی سالهایی که از عمر تاریخ غربی میگذرد (400 سال)، شناخت.
شرق اسلامی، مجذوب و مرعوب صورت فرهنگ و تمدّن غربی شد و از پرسش دربارهی سیرت و مبانی آن درماند وگاه پنداشت که میتواند این غول را دست آموز ساخته، ارادهی شرقی را بر آن حمل نماید. از اینجا و به تدریج از اصل خویش دور افتاد در این راه پرخطر، فراماسونری در کار رخنه در دیوار باورها و سنّتهای فرهنگی شرقی، همهی همّت خود را مصروف سکولاریزه کردن شرق و تربیت نسلهایی کرد که به سبب ابتلا به بیماری روشنفکری، عموم سرمایههای فرهنگی و مادّی شرق را در طبق اخلاص، تقدیم غرب استکباری و استعماری میکردند.
بروز ضعف و فتور در پایههای فکری و نظری تمدّن غربی و ظهور احیاگری دینی در شرق، زمینههای بازگشت به هویّت دینی را فراهم آورده است.
تجربهی پیدرپی دسیسهها و فتنههای فرنگی در مناسبات سیاسی، اقتصادی و... پرده از عوامل پوشیده و اصلی کمین کرده در میان شرقیان برداشته است؛ دیو خبیثی که همهی عالم را در خدمت خودکامگی و سلطه جویی بلامنازعه و شیطانی خود میطلبد.
دیر نیست که ساکنان شرق اسلامی، به حقیقت دریابند که ماسونیگری، جان مایه و روح فرهنگ و تمدّن غربی است؛ به همان سان که روح خبیث اشرار یهودی در کالبد ماسونیّت، قابل شناسایی است؛ دشمنترین دشمن انسان و دین.
این سخن را به اجمال عرض کردم تا مبادا تصورّ شود که ماسونیّت، در عرض سایر سازمانهای معاند و مهاجم که طیّ سی سال گذشته، مبتلای آزار آنها بودهایم. سازمان یا گروهکی است؛ ماسونیّت روح فرهنگ و تمدّن غربی است و هیچ گاه از کالبد خود منفک نزیسته است.
تمامی مناسبات و معاملات فرهنگی و مادّی (اقتصادی، سیاسی و... ) تاریخ چهارصد سالهی غربی که در آن حشر و نشر و نشو و نمو کردهایم، آکنده از این روح و مبانی و مبادی پذیرفته شدهی آن است. این همه، در یک منظومه قابل شناسایی است و در غیر این صورت، چونان دو قرن گذشته، ماسونیّت یهودی با تغییر صورت و ادبیات بر ما چهره میپوشاند.
شناسایی این جریان و کشف دقایق مبانی اندیشهای آن، نیازمند مجاهدتی بزرگ است. جنجال آفرینی و مانورهای ژورنالیستی و روشنفکرانه در این وادی ره به دهی نمیبرد. این عمل خود، به مثابه غلطیدن در باتلاق ماسونیگری است. همان که از صدور مشروطیت تا به امروز، جریان روشنفکری در عرصههای سیاسی، اجتماعی و حتّی جعل و خلق آثار ادبی، بدان مبتلا و از آن متأثّر بوده است. هضم این سخن سخت مینماید؛ ورنه بر مردان فرزانه اهل تفکّر پوشیده نیست که حیثیت ادبیات معاصر « ایران » از صدر مشروطیّت تا به امروز آلوده به تفکّر اومانیستی و روح ماسونیگری غربی است.
بیش از شصت سال است که جهان اسلام مبتلای غدّهی سرطانی و صهیونیستی در « فلسطین اشغالی » است؛ در حالی که بسیاری ساده اندیشان، حضور و نقش یهودیّت صهیونیستی را در همین جغرافیای فلسطینی و مبارزات سیاسی، نظامی آن جست و جو میکنند و بدان مشغولند. یهودیّت صهیونیستی از طریق فراماسونری جهانی، آخرین پلّکان تأسیس حکومت جهانی بنی اسرائیل را پشت سر میگذارد.
دایره و دامنهی حضور او محدود و محصور به هیچ بند و حصاری نیست؛ چنان که کینهی آنها علیه روح شرق اسلامی؛ یعنی شیعه خانهی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف). به هر روی، شرق اسلامی مستعدّ پوست ترکاندن است. پرسش از ماسونیّت بالا گرفته است؛ چنان که جست وجو برای کشف و به کارگیری سنّتهای دینی در عمل و مناسبات اجتماعی.
منبع مقاله :
شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1391)، زنجیرهای نامرئی، تهران: هلال، چاپ اول