نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين
آنچه باعث امپرياليسم يا تجاوزمنشي اروپاييان شد ناشي از يک علت خاص نبوده بلکه فشارهاي زيادي باعث اين تجاوزمنشي گرديده بود. اروپاييان ديگر نمي توانستند به آن سبک زندگي که خو گرفته بودند ادامه دهند، مگر اينکه ساير اقطار جهان را در حيطه ي استيلاي خود درآورند. در ذيل به چند علّت اين امر اشاره مي شود:
1- نياز اروپا به مواد خام آفريقا و آسيا: « از لحاظ اقتصادي اروپاييان در زندگي خود نيازمند به موادي بودند که اکثر آنها فقط از مناطق حارّه به دست مي آمد. پس از جنگ داخلي آمريکا، اروپا براي رفع نيازمندي هاي خود بيش ازپيش متکي به آفريقا و مشرق زمين گرديده بود مثل کائوچو و نفت که اکنون از حوايج اساسي بود و از آسيا به دست مي آمد.
2- نياز اروپا به بازار فروش: کشورهاي صنعتي نيز درصدد فروش امتعه ي خود برآمدند و يکي از دلايلي که امپرياليست ها له امپرياليزم اقامه کرده اند ضرورت عاجل پيدا کردن بازارهاي جديد بوده است. مفهوم توسعه ي صناعات در آلمان، ايالات متحده، ژاپن و ساير کشورها پس از سنه ي 1870 چيزي نبود الّا رقابت با يکديگر و با انگلستان براي تسلط به بازارهاي خارجي. پس از سال 1873 چون آهسته آهسته از ميزان قيمت ها کاسته مي شد، يک مؤسسه ي تجارتي براي آنکه عوايد خود را ثابت نگه دارد ناگزير به فروش مقدار بيشتري کالا بود. رقابت براي فروش بمراتب شديدتر بود. کشورهاي مترقي به تعرفه هاي گمرکي خود مي افزودند تا مانع ورود کالاهاي ساير کشورها شوند. به همين سبب مدعي شدند که هر يک از کشورهاي صناعتي [ کشورهاي صنعتي ]، بايد داراي امپراتوري مستملکاتي خاص خود باشد تا در آن ناحيه که به اصطلاح معمول در انگلستان حکم « بازارهاي محفوظ » را داشت کشور صناعتي بتواند مصنوعات خود را به فروش رساند و در ازاي آن، از آن ناحيه مواد خام مورد نياز خود را دريافت دارد. غرض از اين فکر ايجاد واحد بازرگاني بزرگي بود بي نياز از غير، مشتمل بر آب و هواهاي گوناگون و منابع متنوع که در صورت لزوم با ايجاد تعرفه هاي گمرکي در مقابل رقابت سايرين محفوظ باشد تا به اين نحو بازاري را از براي عموم اعضاي چنين اتحاديه اي تأمين کند و ثروت و رفاه کشور مستعمره دار اروپايي را تضمين نمايد. اين مرحله از امپرياليزم را اغلب مرکانتليزم نو (1) نام نهاده اند زيرا که در معني « به منزله احياي مرکانتليزم قرن هيجدهم و قرون پيش از آن بود. » (2)
3- کسب بهره ي بيشتر از سرمايه گذاري در ممالک عقب افتاده: « بهره ي حاصله از وجوهي که در اواخر قرن نوزدهم در کشورهاي « عقب افتاده » به کار افتاده بود، بمراتب زيادتر از آن بود که وجوه مزبور را در کشورهاي متمدن به عنوان سرمايه مي گذاشتند. اين امر علل فراواني داشت، از جمله دستمزد قليل کارگران نواحي غيراروپايي تقاضاي فراوان و انجام نيافته اي بود که از براي مصنوعات اروپايي وجود داشت. تا سال 1900 اروپاي غربي و شمال شرقي ايالات متحده آمريکا به وسايل و ادوات اساسي صناعتي مجهز گرديده بودند. شبکه هاي خطوط آهن و اوّلين کارخانه هاي آنها ساخته شده بود. مجال و تسهيلات از براي سرمايه گذاري در اين کشورها تثبيت گرديده بود. در عين حال خود اين کشورها نيز سرمايه هايي گرد آورده بودند که مايل بودند آنها را در جايي به کار اندازند. در اواسط قرن نوزدهم کشوري که بمراتب بيش از سايرين سرماي صادر مي کرد انگلستان بود. در پايان قرن نوزدهم عدّه ي زيادتري از سرمايه گذاران فرانسوي، آلماني، آمريکايي، هلندي، بلژيکي و سوئيسي در خارج از کشورهاي خود يا سرمايه به کار مي انداختند يا پول قرض مي دادند.
در سال 1850 قسمت اعظم سرمايه ي صادراتي صرف عمران اروپا، ايالات متحده آمريکا، کانادا، استراليا يا آرژانتين مي گرديد. يعني دنياي مردم سفيد پوست. تا سال 1900 ميلادي قسمت اعظم اين قبيل سرمايه ها روانه نواحي عقب افتاده گرديده بود. اين سرمايه تعلق به گروهي از بانک هاي بزرگ داشت که با هم ائتلاف کرده بودند.
سرمايه گذاران ترجيح مي دادند که نظارت سياسي آن قسمت هايي از آسيا، آفريقا يا آمريکاي لاتين که در آنجا خطوط آهن، معادن، کشتزارها و قرضه هاي دولتي با ساير اندوخته هاي آنها به کار افتاده بود در دست « متمدنين » باشد. از اين رو قوّه ي محرکه ي منفعت جويي يا هوس به کار انداختن سرمايه ي « اضافي » ممّدِ امپرياليسم گرديد ». (3)
4- نياز به داشتن مستعمرات: يکي ديگر از استدلالاتي که فراوان بر زبان امپرياليست ها جاري مي گرديد « آن بود که کشورهاي اروپايي بايد صاحب مستملکات باشند تا مازاد نفوس آنها بتوانند بدون آنکه به کلي از زاد و و بوم خود دل برکنده باشند به آن صفحات مهاجرت نمايند. براي مثال مي گفتند جاي تأسف است که اين همه افراد آلماني يا ايتاليايي به ايالات متحده آمريکا مهاجرت کرده از چنگ کشورهاي خود به کلي بيرون روند ». (4)
5- مستملکه داشتن دليل عظمت يک دولت بود: « مستملکات واجد ارزشي غير مريي و لکن فوق العاده خطيري شد دال بر عظمت و حيثيت يک کشور. معيار عادي عظمت ملل داشتن مستملکه گرديد. هر کشوري که مستملکه ( مستعمره ) داشت نشان مي داد که در عداد دول معظم جهان درآمده است. قرن ها بود که انگلستان و فرانسه هر يک مستعمراتي در خارج اروپا داشتند. لهذا دول جديدي که در سنوات بعد از 1860 به وجود آمده بودند، مانند آلمان، ايتاليا، ژاپن و از لحاظي ايالات متحده نيز خود را از داشتن مستملکه ناگزير مي ديدند. » (5)
6- استفاده ي سوق الجيشي از مستملکات و ايجاد پايگاه هاي دريايي و نظامي در مستملکات.
امپرياليسم و عقايد مختلف راجع به آن
به طور کلي امپرياليسم آميزه اي سرشته از تمايلات شديدي بود که « جنبه هاي نژادي، بازرگاني، صناعتي، مالي، علمي، سياسي جريده نگاري و احياناً نوع پروري را داشتند و همه با هم درآميخته بود. اين انگيزه حکايت تمام تمدن نژاد سفيد پوست بود که با فشار زيادي به خارج رانده شد. اعتقاد بر اين بود که چنين تمدني و اينسان زندگي منوري که نصيب اروپاييان گرديده بود، بهره ي ملل ديگر نيز خواهد بود که هنوز در ظلمت جهل به سر مي بردند. ايمان به « تمدن جديد » به صورت ديانتي درآمده بود و امپرياليزم جهادي در راه اشاعه و اعتلاي آن ديانت بود. به همين سبب انگليسي ها صحبت از « باري » مي کردند که سفيدپوست بر دوش داشت. فرانسويان دم از ابلاغ تمدن خويش به ساير مردم جهان مي زدند. آلمان ها سخن از اشاعه کولتور مي راندند و آمريکاييان نعمي را متذکر مي گرديدند که مردم ديگر کشورها مي توانستند در کنف حمايت اقوام انگلوساکسون بجويند. » (6)اين گونه سخن ها ناشي از خودپسندي و رضايت زياده از حد داشتن از خود اروپائيان بود. و گرنه اروپائيان هرگز در گسترش تمدن مورد ادعاي خود به کشورهاي « عقب افتاده » از خود صداقت و درستي نشان نداده اند. بعضي از دانشمندان وابسته به امپرياليسم در اين زمينه اظهار نظر کرده اند که به چند مورد آنها اشاره مي کنيم:
« پارکرمون » مي گويد: « مقاصد انسان دوستانه که به منزله ي ديگر گرايي تجاوزکارانه نمايان مي شود و مطلوب « غرور ذاتي است »، با انگيزه ي اساسي در متمدن ساختن مردم بومي ساير کشورها حتي به رغم ميل و اراده خود آنهاست. « مون » معتقد است اين بهترين روش براي جلب بومي ها به سوي تمدن حتي در صورت امتناع خود آنهاست.
« هانس کن » تاريخدان آمريکايي که تمدن هاي جهاني را به دو نوع تمدن متحرک و (7) تمدن خواب آلود (8) تقسيم کرده معتقد است که امپرياليسم غرب تمدن هاي خواب آلود آفريقا و آسيا را بيدار کرد و بدان جان تازه اي داد. (9)
« ادلف برله » جامعه شناس آمريکايي پا را فراتر گذاشته و گفته است که: « اگر امپرياليسم نمي بود ملل آسيا و آفريقا نه مي توانستند پا به عرصه وجود بگذارند و نه مي توانستند در تمدن قرن بيستم راه بيابند. » (10)
به طور کلي، در اواخر قرن نوزدهم و اوائل قرن بيستم براي دفاع از سياست توسعه طلبي امپرياليستي، اين نظريه سخت شايع بود که تصرف سرزمين هاي وسيعي از جهان توسط قدرت هاي امپرياليستي، براي متمدن ساختن جهان ضروري است و انسان سفيدپوست مسيحي انجام اين مأموريت تاريخي و انساني را به عهده دارد.
اما اشخاص ديگر من جمله « جان. هابسون »، اقتصاددان معروف، به مقابله با چنين نظريه اي برخاستند و آن را مردود شمردند. هابسون که توانسته تا اندازه اي حقيقت را بر زبان جاري سازد، استدلال مي کند که: « محرک واقعي کشورهاي امپرياليستي در اشغال سرزمين هاي ديگر، نه از منافع معنوي، بلکه از منافع مادي آنها سرچشمه مي گيرد، زيرا وضع اقتصادي اين کشورها به علت تمرکز سرمايه چنان رو به وخامت گذاشته، که ناچارند براي جلوگيري از سقوط اقتصادي خود به استراتژي توسعه طلبانه توسل جويند.
پينوشتها:
1. Neo Mercantilism.
2. همان منبع، صفحات 267 و 268.
3. همان منبع، ص 268.
4. همان منبع، ص 273.
5. همان منبع، همان ص.
6. همان منبع، صفحات 272 و 273.
7. Dynamic.
8. Lethargic.
9. مسعود انصاري ناسيوناليسم و مبارزات ضد استعماري کشورهاي افريقاي شرقي، ص 118.
10. همان ( منبع ) ص 120.
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول