انگلستان در آغاز

در قرن دهم پادشاه وسکس، آتلستان با توفیق کامل علیه بروتون‌ها، اکوسی‌ها و دانمارکی‌ها جنگید و عنوان پادشاه برخود گذاشت و کشوری که به این ترتیب تحت لوای واحد درآمد سالها قرین آرامش بود. جانشینان آتلستان
پنجشنبه، 21 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انگلستان در آغاز
 انگلستان در آغاز

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

انگلوساکسون‌ها و دانمارکی‌ها

در قرن دهم پادشاه وسکس، آتلستان (1) با توفیق کامل علیه بروتون‌ها، اکوسی‌ها (2) و دانمارکی‌ها جنگید و عنوان پادشاه برخود گذاشت و کشوری که به این ترتیب تحت لوای واحد درآمد سالها قرین آرامش بود. جانشینان آتلستان سلطنت خود را صرف تجدید سازمان روحانیت و اصلاح حکومت و مملکت که بر اثر مهاجمات گوناگون و غارتگری‌ها ضعیف و ناتوان شده بود، کردند. در اواخر قرن دهم دانمارکی‌ها حملات خود را از سرگرفتند و این بار خطر بیشتری به وجود آوردند، چون فرماندهی آنها را پادشاهشان به عهده داشت و چنین به نظر می‌رسید که قصد استقرار و اقامت دائم در انگلیس دارند. پادشاه انگلیس اتلرد دوم (3) برای دفع این خطر تصمیم گرفت همه‌ی آنها را به قتل برساند (قتل عام دانمارکی‌ها، 1002)، ولی از این کار نتیجه‌ای حاصل نشد و دانمارکی‌ها بر حملات خود افزودند. پادشاه دانمارک، کانوت (4) کبیر، پس از چند جنگ، تمام خاک انگلیس را به تصرف درآورد (1016 ) و با آنکه بر دانمارک و نروژ نیز فرمانروائی داشت در انگلیس اقامت گزید و با درایت و بصیرت کامل به حکومت پرداخت.
دو پسر وی که بعد از او زمام سلطنت را به دست گرفتند، مالیاتهای سنگینی بر مردم بستند و موجب نارضائی آنها شدند. پس از مرگ این دو، سلطنت به یکی از آنگلوساکسون‌ها به نام ادوارد (5)، پسر اتلرد، که در فرماندهی تربیت یافته، و مردی پارسا و ضعیف بود، رسید و او همه‌ی اختیارات را به نجبا تفویض کرد. وی فرزندی نداشت و پس از مرگش نیرومندترین نجبا، یعنی‌ هارولد، به پادشاهی رسید.
در همین احوال، اکوس، با تصرف استراتکلوید (6)، بر وسعت خود افزود و از خاک خود در مقابل دانمارکی‌ها بخوبی دفاع کرد، در صورتی که پادشاهان ایرلند برای بالا بردن قدرت خویش و حکمفرمائی بر سراسر این جزیره دائماً با هم می‌جنگیدند.

پیروزی نورمن‌ها

گیوم، دوک نورماندی مدعی تاج و تخت انگلیس شد و برای تصرف این سرزمین به تهیه‌ی قوائی پرداخت. در سال 1066 یعنی در همان موقع که ‌هارولد مجبور بود برای مقابله با مهاجمان نروژی به نورتمبری برود نورمن‌ها فرصت را مغتنم شمرده بآسانی در حوالی ‌هاستینکس پیاده شدند. ‌هارولد، نروژی‌ها را شکست داد و با شتاب به جنوب بازگشت ولی در ضمن جنگ سختی که با گیوم کرد، با وجود فداکاریهای سپاهیان معدود و خسته‌ی خود، از پادر افتاد و نورمن‌ها در سایه‌ی مهارت کمانداران و سواران خود پیروز شدند. این جنگ تأثیر فراوانی در تاریخ انگلیس که تا آن موقع تنها و دور از کشورهای همسایه به سر می‌برد، داشت. دولت انگلیس از این پس، در مسائل مربوط به قاره اروپا، همیشه دخالت می‌کرد و پس از این جنگ قدرت انگلوساکسون‌ها بکلی از بین رفت و در طول مدت کوتاهی آخرین مقاومت آنها نیز در هم شکست.
گیوم که از این تاریخ به فاتح معروف شده بود، آنگلوساکسون‌ها را یاغی و نافرمان می‌دانست، زمینهای آنها را ضبط و میان سپاهیان خود تقسیم کرد، در قوانین و آداب مملکت تغییری نداد ولی زبان فرانسه، زبان دربار و نجبا شد. با آنکه نظام ملوک الطوایفی محفوظ ماند، قدرت پادشاه در انگلیس بیش از قدرت سلاطین اروپائی بود، چون گیوم از تشکیل املاک وسیع جلوگیری به عمل آورد، برای مراقبت اعمال کنت‌ها مأمورانی گماشت و روحانیان را مورد توجه و احترام مخصوص قرار داد. در این دوره تعداد شهرها کم و همه آنها کوچک و ضعیف بودند.

آخرین پادشاهان نورمن

از این تاریخ دولت‌های فرانسه و انگلیس غالباً با هم در جنگ بودند و گیوم اول در سال 1087 در ضمن یکی از این جنگها به قتل رسید. از او سه پسر باقی ماند: روبر (7) که از همه بزرگتر بود، مالک نورماندی شد و انگلیس در اختیار پسر دوم یعنی گیوم (8) قرارگرفت. دو برادر که با هم خوب نبودند به جنگ پرداختند و سرانجام گیوم فائق آمد. وی با مردم به سختگیری پرداخته و با مطالبه‌ی مالیاتهای گزاف آنها را ناراضی کرد و نجبا و روحانیان و ملت را علیه خود برانگیخت.
چون وی در سال 1100 درگذشت، سومین پسرگیوم فاتح، به نام‌ هانری اول (9)، از غیبت برادر خود روبر، که به فلسطین رفته بود استفاده کرده، انگلیس و نرماندی را متصرف شد. روبر که از آسیا مراجعت کرده بود در تن شبره (10) شکست خورد و به زندان افتاد. ‌هانری اول برای حسن اداره‌ی ایالات تحت تسلط خود و استقرار عدالت کوشید، با مردم خوشرفتاری کرد ولی خود را ثابت و استوار نشان داد و مدافع جدی حقوق سلطنتی در مقابل نجبا و روحانیان بود.
هانری اول فقط یک دختر داشت به نام ماتیلد (11) که وارث تاج و تخت محسوب می‌شد و به همسری ژوفروا (12) پلانتاژنه، کنت آنژو درآمده بود ولی اتین دوبلوا (13) پسر عم ماتیلد مدعی سلطنت شد و در نتیجه جنگی میان هواخواهان دو طرف درگرفت که چندین سال به طول انجامید. پس از مرگ ماتیلد پسرش‌ هانری به سلطنت رسید و اتین دوبلوا که فرزندی شایسته‌ی جانشینی خود نداشت، سلطنت ‌هانری را به رسمیت شناخت.

‌ هانری دوم

‌هانری دوم در سال 1154 به پادشاهی رسید و سلسله جدید پلانتاژنه یا آنژو با او شروع شد. وی مالک انگلیس، نورماندی، آنژو بود و بر اثر وصلت با دوشس آکیتن یعنی آلینور، ناحیه آکیتن را نیز بر املاک خود افزود. به این ترتیب وی یکی از مقتدرترین زمامداران اروپا و حتی مقتدرتر از پادشاه فرانسه، متبوع و ولی نعمت خود، محسوب می‌شد. منتهی حکومت بر این ملل مختلف و به اطاعت واداشتن آنها کار آسانی نبود. ‌هانری دوم به برقراری نظم که بر اثر جنگ داخلی متزلزل شده بود، از بین بردن قدرت فئودالیته، توسعه‌ی نفوذ سلطنت و تحمیل سیادت و اولویت خود بر سرزمین اکوس و برتانی پرداخت.
یکی از وقایع مهم زمان سلطنت ‌هانری دوم بروز اختلاف شدید میان پادشاه و کلیساست که در نتیجه‌ی اقدامات اسقف اول کانتوربری به نام توماس بکه، درباره‌ی اختیارات قضائی دولت، و کلیسا بروز کرد؛ پادشاه مواد قرارداد کلارندون (14) را، که روحانیان را مطیع محاکم عرف و اختیارات سلطنتی می‌شناخت، انتشار داد؛ ولی توماس بکه با آن مخالفت کرد و چون به این مناسبت متهم به خیانت شد به فرانسه گریخت. وی پس از شش سال به انگلیس بازگشت و خود را دوستدار و هواخواه پادشاه نشان داد اما کمی بعد اختلاف میان این دو علنی شد و به قتل توماس بکه منجرگردید. ‌هانری دوم در این کشتار که به دست طرفداران متعصب او صورت گرفته بود دخالتی نداشت لیکن چون مردم به او بدگمان شده بودند از این پیش‌آمد اظهار ندامت کرد و از اجرای قسمتی از مواد قرارداد کلارندون چشم پوشید.
هانری برای بالا بردن قدرت خود، به فتح ایرلند که از مدتها پیش بر اثر منازعات پادشاهان خود دستخوش هرج و مرج و ناامنی شده بود، همت گماشت. نخستین اردوئی که از حادثه جویان انگلیسی به این جزیره عازم شده بود پیشرفتهائی به دست آورد و قوای سلطنتی در سال 1171 وارد ایرلند شد، دوبلن و سواحل مجاور آن به تصرف انگلیسی‌ها درآمد و پادشاهان ایرلند تابعیت انگلیس را پذیرفتند. ‌هانری دوم اهالی اکوس و فرانسویان را نیز شکست داد و قدرت قابل ملاحظه‌ای کسب کرد، منتهی این قدرت چنانکه در سالهای آخر سلطنت او به ثبوت رسید پایه و اساس محکمی نداشت. در این سالها پسران خود او هم با همدستی پادشاه فرانسه چند بار بر او شوریدند و ‌هانری دوم که سلطنتی طولانی داشت و در اوایل از کامیابی کامل برخوردار بود، خسته و دلسرد از این وقایع، به سال 1189 درگذشت.

ریشار اول

ریشار (شیردل) پسر ارشد‌ هانری دوم جانشین پدر شد. وی که از لحاظ سیاست و تدبیر به پای پدر نمی‌رسید، دلاور، جوانمرد، جسور و خودخواه، سختگیر و جنگجو، عالم و هنردوست بود. در اوایل سلطنت با فیلیپ اگوست پادشاه فرانسه دوستی کامل داشت و به همین دلیل با هم در جنگ سوم صلیبی شرکت کردند ولی بزودی روابط آنها تیره شد و ریشار برای ادامه جنگ بتنهائی در فلسطین ماند. ریشار هنگام بازگشت به سبب مخالفت‌هائی که با سیاست‌ هانری ششم امپراتور آلمان در مسائل ایتالیا کرده بود، به دستور وی به زندان افتاد. برادرش ژان سان‌تر برای تصاحب تاج و تخت از این پیش‌آمد استفاده کرد و فیلیپ اگوست پادشاه فرانسه به املاک خاندان پلانتاژنه در فرانسه حمله برد.
ریشار پس از آزادی از بند امپراتور آلمان، برآشفته و خشمگین به انگلیس رفت؛ ژان، تخت سلطنت را به او واگذاشت، و میان فرانسه و انگلیس جنگ سختی درگرفت؛ ریشار چندین بار بر حریف فائق آمد ولی در محاصره یکی از قصرهای لیموزن (15) به شدت مجروح و هلاک شد (1199).

ژان سان‌تر

چون ریشار فرزندی نداشت، برادرش ژان جای او را گرفت. وی مردی سست و بی قید بود و فیلیپ اگوست با توجه به این موضوع از موقع استفاده کرده، آرتور پسر ژوفروادوپلانتاژنه را بر او شورانید و خود پیروزمندانه بر او حمله برد. فرانسویان، آنژو، من (16) و نورماندی راگرفتند؛ آرتور به دست ژان سان‌تر اسیر و مقتول شد ولی این قتل خشم تیولداران را علیه ژان برانگیخته، بسیاری از آنها از طرفداری وی دست کشیدند و او ناچار شد شرایط صلحی را که رقیب تحمیل کرده بود، بپذیرد.
کمی بعد میان ژان و پاپ بر سر انتخاب اسقف اول کانتوربری اختلافی بروز کرد؛ پادشاه انگلیس به زور متوسل شد ولی چون پاپ او را از سلطنت خلع کرد و فرانسه را واداشت به انگلیس حمله برد، از در تسلیم درآمد. در این جنگ که کنت فلاندر واتون چهارم امپراتور آلمان متحد انگلیس بودند، دولت انگلیس و همدستان او در بووین شکست خوردند.
این ناکامیها و شکست‌های پیاپی بارون‌های انگلیس را ناراحت کرد؛ آنها از مداخلات پاپ در کارهای مملکت و همچنین از مالیاتهائی که پادشاه مطالبه می‌کرد ناراضی بودند و بنابراین به مخالفت برخاسته ژان را در سال 1215 به قبول و امضای فرمان کبیر (17) واداشتند. این فرمان که اهمیت زیادی در تأمین آزادیهای ملت انگلیس داشت، اختیارات پادشاه را محدود، حقوق هر فرد را معلوم، و مالیاتهای غیرقانونی را ممنوع، آزادی انفرادی را تضمین کرد ولی چیزی نگذشت که پادشاه با جلب رضایت پاپ از انجام تعهدات خویش امتناع ورزید؛ بارون‌ها بار دیگر سر به طغیان برداشتند و از فیلیپ اگوست کمک خواستند. قوای کمکی فرانسه به فرماندهی لوئی پسر فیلیپ اگوست وارد انگلیس شدند (1216 ) و در همین سال ژان درگذثست.

‌ هانری سوم

در این موقع ‌هانری پسر ژان سان‌تر ده ساله بود؛ اکثر بارون‌ها سلطنت او را به رسمیت شناختند و لوئی پسر پادشاه فرانسه به کشور خود بازگشت.
سالهای اول سلطنت او بآرامی گذشت ولی‌ هانری که به سن بلوغ رسیده بود به حدی خود را جاه طلب، سبک، ولخرج و نالایق نشان داد که خشم همه را علیه خود برانگیخت. وی دوبار با فرانسه جنگید و در هر دو بار شکست یافت. وی که برای فعالیت‌های جنگی یا تسکین هوسهای خود احتیاج به پول گزافی داشت خزانه را خالی کرد و درصدد برآمد با وضع مالیاتهای جدید پول مورد نیاز را فراهم سازد، منتهی همین مطلب موجب ناراحتی رعایای او شد. نجبا که رهبری آنها با سیمون دومونفور، پسر فاتح البی ژواها بود، فرمانی را که به دستخط اکسفرد معروف است بر او تحمیل کردند؛ در این فرمان شورائی که اعضای آن از طرف پارلمان یعنی نمایندگان نجبا و روحانیان تعیین می‌شدند پیش بینی شده بود و کار آن نظارت و مراقبت در حسن جریان امور بود (1258 ).
پادشاه و بارون‌ها که نتوانسته بودند با هم توافق کنند سن لوئی را به حکمیت خواستند و او نظر پادشاه را تأیید کرد، بنابراین نجبا سر به شورش برداشتند و در جریان جنگ داخلی سیمون دومونفور پادشاه را در لیوس (18) شکست داده او را به قید سوگند متعهد ساخت تا فرمان کبیر را محترم بشمارد؛ در پارلمان جدید که پس از این واقعه تشکیل یافت، نمایندگان شهرها (کمون‌ها) برای نخستین بار شرکت جستند. ولی عده‌ای از بارون‌ها، از حمایت سیمون دومونفور دست کشیدند و او که شکست یافته بود در جنگ اوشام (19) به دست ادوار پسر‌ هانری سوم کشته شد. بتدریج آرامشی در اوضاع پدید آمد و اقدامات جدیدی برای استقرار صلح انجام گرفت. ‌هانری سوم در سال1272پس از یک سلطنت پرآشوب از دنیا رفت.
اگر وضع فرانسه و انگلیس را در اواخر قرن سیزدهم با هم مقایسه کنیم اختلاف زیادی میان این دو کشور خواهیم دید: در فرانسه، قدرت سلطنتی، که در زمان نخستین پادشاهان کاپسین ناچیز و ضعیف بود افزایش می‌یافت؛ در انگلیس، برعکس، قدرت سلطنتی که در زمان گیوم فاتح، قدرتی مطلقه محسوب می‌شد، بر اثر اشتباهات زمامداران و اقدامات نجبا که به فکر جمع مال و تقسیم اراضی میان خود نبودند و مراقبت و دفاع از حقوق ملت را وظیفه خویش می‌دانستند، در حال ضعف و نابودی بود. به این ترتیب انگلیس، در قرون وسطی تنها کشور اروپائی بود که پارلمان آن امتیازات مالی حقیقی داشت و نمایندگان طبقه بورژوازی در آن شرکت می‌جستند؛ آزادیهائی که نصیب مردم انگلیس شد و به ملت انگلیس فرصت داد تا سدی در برابر قدرت مطلق و استبداد ایجاد کنند و حکومتی مشروطه برای خود فراهم سازند، نتیجه‌ی همین کوشش‌ها وگذشت‌ها بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- Athelstan
2- Ecossais
3- Ethelred II
4- Canut
5- Ed, Le Confesseur
6- Stratcluyd
7- معروف به Courteheuse
8- معروف به le Roux
9- معروف به Beauclerc
10- Tinchebray
11- Mathilde
12- Geoffroi
13- Etienne de Blois
14- Clarendon
15- Limousin
16- Maine
17- La Grande Charte
18- Lewes
19- Evesham

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.