نویسنده: جان ماریال
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
ترجمهی: غلامرضا اصفهانی
وقتی مردم با این سؤال مواجه میشوند که چه چیز در زندگی آنان از اهمیت برخوردار است، غالباً به شوخی اشاره میکنند. شریکان زندگی وقتی آن ویژگیهای همسرشان را که بسیار برایشان ارزشمند است فهرست میکنند، معمولاً «شوخطبعی» را در صدر یا نزدیک به آن مینشانند. فیلسوفان با موضوعات مهم در زندگی سروکار دارند؛ بر این اساس، دو چیز در اظهارات آنها دربارهی شوخی شگفتآور است:
نخست قلّت گفتههای ایشان در این باره است. از روزگار باستان تا قرن بیستم، بیشترین مطلبی که فیلسوف نامداری دربارهی خنده یا شوخی نوشته است از حد مقاله فراتر نرفته، و [افزون بر این] تنها معدودی متفکر کم آوازهتر همچون فرانسیس هاچیسون (1) و جیمز بیتی (2) [در این مورد] به این اندازه قلم زدهاند. باید توجه داشت که واژهی شوخی تا قرن هجدهم به معنای امروزی آن یعنی خندهداری به کار نرفته است و، بنابراین، بحثهای سنتی به خنده یا کمدی پرداختهاند. بیشترین مطلبی که فیلسوفان برجستهای مانند افلاطون، هابز و کانت در مورد خنده یا شوخی نوشتهاند در حد چند بند در متن بحثی دربارهی موضوع دیگری بوده است. کتاب خنده (3) ی هانری برگسون (1900) نخستین کتاب به قلم فیلسوفی نامدار در باب شوخی بود. انسانشناسی اهل مریخ [در مقام ناظری بیرونی و بیطرف] با مقایسهی حجم نوشتههای فلسفی در باب شوخی و آنچه در مورد -مثلاً- عدالت، یا حتی در باب حجاب بیخبری (4) رالز (5) نوشته شده است، چه بسا نتیجه بگیرد که شوخی میتوانست از زندگی انسانی بیرون بماند بی آن که ضرر و ضایعهی چندانی از این رهگذر به بار آید.
دومین نکتهی شگفآور این است که بیشتر فیلسوفان در ارزیابیهای خود از شوخی، به حد چشمگیری آن را پس زدهاند. از یونان باستان تا قرن بیستم، اکثر قریب به اتفاق اظهارنظرهای فلسفی دربارهی خنده و شوخی بر خندهی اهانتآمیز یا استهزاآلود یا بر خندهای که بر آدمیان غالب میشود استوار بود تا بر کمدی، ظرافت طبع (6) یا مزاح و لطیفه. افلاطون، تأثیرگذارترین منتقد خنده، با این پدیده همچون هیجانی که خویشتنداری عقلانی را از آدمی میستاند برخورد میکند. او در جمهوری (388e) میگوید پاسداران [یا حکمرانان] کشور باید از خنده دوری کنند، «چون معمولاً وقتی کسی مهار خودش را به دست خندهای شدید بسپارد، حالت او واکنشی شدید برمیانگیزد.» به ویژه قطعاتی در ایلیاد و اودیسه که در آنها گفته میشود کوه المپ غرق در خندهی خدایان میشود افلاطون را سخت برمیآشوبد. او شکوه میکند که «نباید پذیرفت کسی مردان بزرگ را بیخود شده از خنده مجسم سازد، تا چه رسد به این که خدایان را چنین ترسیم کند».
ایراد دیگر افلاطون به خنده، بدخواهانه بودن آن است. او در فیلبوس (7) (50-48) لذت حاصل از کمدی را شکلی از اهانت برمیشمارد. میگوید: «استهزا به طور کلی نوعی شرارت و به طور خاص نوعی رذیلت است.» آن رذیلت غفلت از خویش است: افرادی که به ایشان میخندیم خود را توانگرتر، خوشسیماتر یا فضیلتمندتر از آنی که واقعاً هستند تصور میکنند. ما با خندیدن به آنها از امری که شر است -غفلت ایشان از خود- سرمست میشویم، و این بداندیشی اخلاقاً قابل اعتراض است.
به دلیل همین انتقادها نسبت به خنده و شوخی است که افلاطون میگوید در آرمانشهر، کمدی باید سرسختانه کنترل شود. «ما باید امر کنیم که چنین نمایشهایی به بندگان یا بیگانگانِ اجیر شده واگذار شود و هیچگونه توجه جدی به آنها نشود. هیچ شخصی آزادی، چه زن چه مرد، نباید از آنها سرمشق بگیرد.» «شاعران کمدینویس، سرایندگان اشعار یامبیک یا غزلسرایان حق ندارند هیچ شهروندی را با سخن یا ادا، به جد یا به شوخی به سخره بگیرند» (Laws [قوانین816], 7:e؛ 11:935e)
اندیشمندان یونانیِ پس از افلاطون نیز مانند وی آرایی منفی دربارهی خنده و شوخی داشتند. اگرچه ارسطو ظرافت طبع را بخش ارزشمندی از گفتگو میشمارد (Nicomachean Ethics 4,8 [اخلاق نیکوماخس])، با افلاطون موافق است که خنده بیانگر اهانت است. وی در فن خطابه (2,12)، ظرافت طبع را اهانت مؤدبانه مینامد. در اخلاق نیکوماخس (4,8) هشدار میدهد که «بیشتر مردم از تفریح و لودگی بیش از آنکه باید لذت میبرند... لودگی نوعی تمسخر است، و قانونگذاران برخی انواع تمسخر را ممنوع کردهاند- شاید میبایست برخی انواع لودگی را ممنوع کنند». رواقیان، با تأکیدی که بر خویشتنداری دارند، با افلاطون هم عقیدهاند که خنده خویشتنداری را کاهش میدهد. اپیکتتوس در گفتارها (Enchiridion 33) پند میدهد که «مگذار خندهات گوشخراش، مداوم یا لگام گسیخته باشد». پیروانش میگفتند که وی هرگز نخندید.
ایرادهای مذکور نسبت به خنده و شوخی بر اندیشمندان مسیحی متقدم، و از طریق آنها بر فرهنگ اروپایی متأخر، تأثیر گذاشت. آنها از تلقیهای منفی نسبت به خنده و شوخی در کتاب مقدس نیرو گرفتند، که اکثر قریب به اتفاقشان به خصومت مربوط میشود. تنها جایی که خداوند در کتاب مقدس خندان توصیف شده، آنجاست که با خصومت همراه است:
پادشاهان زمین کمر میبندند، و فرمانروایان علیه خداوند و پادشاه تعمید یافتهاش همپیمان میشوند... خداوند که بر عرش تکیه زده به خواری بر ایشان میخندد؛ آنگاه به قهر خویش گوشمالشان میدهد؛ و به غضب خویش تهدیدشان میکند (5-2: 2 [مزامیر] Psalms].
سخنگویان خداوند در کتاب مقدس پیامبران هستند، و برای آنان نیز خنده بیانگر خصومت است. برای نمونه، در ستیزهای که میان پیامبر خدا الیاس و پیامبران بعل درمیگیرد، الیاس آن پیامبران را به جهت ناتوانی خدایشان به سخره میگیرد، و بعد آنها را از بین میبرد (18:27 [کتاب اول پادشاهان] 1 Kings). استهزا در کتاب مقدس آنقدر اهانتبار برشمرده شده است که ممکن است سزاوار مرگ باشد، مانند زمانی که گروهی از کودکان به تاسی سر الیسع پیامبر میخندند:
او به معبد برمیشد، و همچنان که در راه بود پسر بچهها از شهر بیرون آمدند و او را به تمسخر گرفتند که «برو پی کارت کله تاس، برو بابا». او به سوی آنها روی گرداند، نگاهشان کرد و لعنت خدا را بر ایشان نثار کرد؛ در دم دو خرس ماده از بیشهای بیرون جهیدند و چهل و دو نفر از آنها را دریدند (2:23 [کتاب دوم پادشاهان] Kings 2).
پیشوایان متقدم مسیحی، مانند آمبروسیوس، (8) ژروم، (9) باسیل، (10) افراییم، (11) و جان خروسوستوم، (12) ارزیابیهای منفی از خنده در کتاب مقدس را با نقدهای برآمده از فلسفهی یونانی به هم پیوستند و علیه خندهی افراطی یا خنده به طور کلی هشدار دادند. گاهی آنچه آنان مورد انتقاد قرار میدادند خندهای بود که در آن فرد خویشتنداری را از دست میدهد. برای نمونه، باسیل کبیر در کتاب قواعد مطول (13) اش آورده است: «خندهی گوشخراش و لرزش مهارناپذیر بدن از نشانههای روح موزون یا متانت یا تسلط بر نفس نیستند» (Wagner 1962, 271). گاه نیز خنده را به بیهودهکاری مسئولیتناپذیری، شهوت یا خشم پیوند میدادند. برای نمونه، جان خروسوستوم هشدار میدهد که
خنده غالباً به هرزهدرایی میانجامد، و هرزهدرایی به اعمالی از آن هم زشتتر. در بیشتر اوقات از واژهها و خنده سرزنش و اهانت میزاید؛ از سرزنش و اهانت ضربه و جراحت؛ و از ضربه و جراحت کشتار و مرگ. پس اگر خود کلاهتان را قاضی کنید، نه تنها از هرزهدرایی و زشتکرداری، یا از ضربه زدن و جراحت آفرینی و کشتار پرهیز میکنید، بلکه از خود خندهی بیجا نیز دوری میگزینید (در Schaff 1889, 442).
تعجب ندارد که رهبانیت، نهاد مسیحیای که بیش از همه بر خویشتنداری پای میفشرد، در محکوم کردن خنده سرسختی میورزید. یکی از اولین فرقههای رهبانی، یعنی فرقهی [قدیس] پاخوم (14) مصری، لطیفه گفتن را قدغن کرده بود (Adkin 1985, 152-151). آداب قدیس بندیکت، تأثیرگذارترین قانوننامهی رهبانی، راهبان را انذار میداد که «میانهروی در گفتار را برگزینید، و نابخردانه و نسنجیده سخن نگویید؛ هیچ چیز را به صِرف خنداندن بر زبان نیاورید؛ زیادهروی در خنده یا بلند خندیدن را دوست نداشته باشید». در «نردبان افتادگی» (15) بندیکت، گام دهم خویشتنداری در برابر خنده و گام یازدهم هشداری علیه لطیفه گفتن است (Gilhus 1997, 65). صومعهی قدیس کولومبانوس هیبرنوس (16) این مجازاتها را داشت: «کسی که هنگام نیایش لبخند بزند... شش ضربه؛ اگر با صدا بخندد، روزهای خاص، مگر اینکه خندهاش به شکل قابل قبولی باشد» (Resnick 1987, 95).
طرد خنده و شوخی در مسیحیت اروپایی در تمام قرون وسطی ادامه داشت، و تلاش اصلاحگران هر چیزی را هم که در بر میگرفت شامل حال ارزیابیهای سنتی از شوخی نمیشد. یکی از نیرومندترین محکومیتها از جانب پاکدینان (17) بود، که رسالههایی علیه خنده و کمدی نوشتند. یکی از آنها به قلم ویلیام پرین (18) (Prynne 1633) مسیحیان را به زندگی توأم با وقار و جدیت ترغیب میکرد. وی نوشت: «مسیحیان نباید زیاده از بادسریهای شهوتانگیز محض کیفور شوند» یا «همچون انسانهای هرزه و بینزاکت در انظار عموم قهقهههای زننده سر بدهند.» وقتی پاکدینان در نیمهی قرن هفدهم در انگلستان حاکم شدند کمدی را ممنوع کردند.
همچنین، در همین زمان رد و انکار فلسفی خنده به دست تامس هابز و رنه دکارت قوت گرفت. لویاتان (19) هابز (Hobbes [1651] 1982) آدمیان را ذاتاً فردگرا و رقابتجوی توصیف میکند. این ما را نسبت به نشانههای اینکه در حال بردن هستیم یا باختن هشیار میسازد. اولی حس خوبی به ما میدهد و دیگری حس بدی. اگر از روی پارهای نشانهها به برتری خود واقف شویم و این ادراک به سرعت بر ما مستولی شود، احساسات خوب ما محتملاً در خنده بروز میکند. هابز در بخش 1، فصل 6، مینویسد:
خشنودی ناگهانی انفعالی است که آن شکلکها و حالاتی را که خنده نامیده میشوند ایجاد میکند؛ و یا به موجب نوعی کنش ناگهانی خود افراد که به آنها لذت میدهد ایجاد میشود یا بر اثر درک نقصی در دیگران که با مقایسهی آن به ناگهان خود را تحسین میکنند. و این بیشتر برای کسانی پیش میآید که نسبت به کمترین تواناییهای خودشان آگاهند، کسانی که ناگزیرند با مشاهدهی عیوب دیگران خود را تأیید کنند. از این رو، بخش زیادی از خنده بر عیوب دیگران، نشانهی بزدلی است. برای اذهان والا یکی از کارهای درست کمک کردن به دیگران و رها ساختن آنها از تحقیر است و اینکه خود را تنها با تواناترینها مقایسه کنند.
تبیین مشابهی از خنده در همان زمان در کتاب انفعالات نفس (20) دکارت آمده است. وی میگوید که خنده با سه هیجان از شش هیجان اصلی همراه است. حیرت، عشق، نفرت (خفیف)، میل، شادی و غم. دکارت اگرچه اعتراف میکند که علتهای دیگری جز نفرت نیز برای خنده وجود دارد، در بخش سوم کتابش «در باب انفعالات خاص» خنده را تنها نمودی از تحقیر و تمسخر به حساب میآورد.
استهزا یا تحقیر نوعی شادی آمیخته به نفرت است، که از ادراک شر کوچکی در فردی که او را مستحق آن میدانیم ناشی میشود؛ ما از این شر متنفریم، و از مشاهدهی آن در کسی که مستحق آن است شادمان میشویم. و زمانی که ناغافل خودمان دچار آن میشویم، شگفتزدگی ناشی از حیرت باعث میشود از خنده بترکیم... مشاهده میکنیم که مردمانی دارای عیوبی بسیار محرز نظیر آنان که لنگ، کور یا گوژپشتند، یا کسانی که به خوارداشتهای اجتماعی دچار آمدهاند به طور خاصی عادت به تمسخر دارند، زیرا، به آرزوی آنکه جمیع دیگران را مثل خودشان چنین خوار و خفیف ببینند، حقیقتاً از شروری که برای آنان رخ میدهد خرسندند و آنان را شایستهی این شرور میدانند (art. 178-179).
پینوشتها:
1. Frances Hutcheson.
2. James Beattie.
3. Laughter.
4. Veil of Ignorance.
5. [John] Rawls.
6. wit.
7. Philebus.
8. Ambrose.
9. Jerome.
10. Basil.
11. Ephraim.
12. John Chrysostom.
13. Long Rules.
14. Pachom.
15. Ladder of Humility.
16. Columbanus Hibernus.
17. Puritans.
18. William Prynne.
19. Leviathan.
20. Passions of the Soul.
ماریال، جان؛ (1394)، فلسفه شوخی، ترجمهی غلامرضا اصفهانی، تهران: نشر ققنوس، چاپ اول