کشورهای فرعی اروپا

مسلمین پس از فتح شرش در سال 711 ، تمام شبه جزیره ایبری به استثنای نواحی کوهستانی آستوری را به تصرف درآوردند. پلاژ فرمانده ویزیگوت‌ها که به ناحیه‌ی مزبور پناه برده بود از طرف یاران و همرامان خود به
شنبه، 23 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کشورهای فرعی اروپا
 کشورهای فرعی اروپا

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

اسپانیا

مسلمین پس از فتح شرش (1) در سال 711 ، تمام شبه جزیره ایبری به استثنای نواحی کوهستانی آستوری (2) را به تصرف درآوردند. پلاژ (3) فرمانده ویزیگوت‌ها که به ناحیه‌ی مزبور پناه برده بود از طرف یاران و همرامان خود به پادشاهی انتخاب شد. وی با وجود حملات اعراب مقام و موقع خود را حفظ کرد و از این پس تاریخ اسپانیا در طول قرون وسطی شرح فعالیت‌ها و مبارزات عیسویان برای استرداد اراضی از دست رفته و بیرون راندن مهاجمان به افریقا می‌باشد. دولت کوچک آستوری که در آغاز کار دچار مشکلاتی بود دست از مقاومت برنداشت و کمک شارلمانی به این دولت، یعنی تصرف قسمتهائی که در شمال رودخانه ابر (4) قرار داشت و ایالت مرزی و نظامی اسپانیا را تحت سلطه‌ی امپراتوری فرانسه به وجود آورد، در تحکیم وضع دولت آستوری بسیار مؤثر بود.
در قرن نهم، دولت مسیحی جدیدی، به نام ناوار ایجاد شد که منشأ و سابقه آن بدرستی معلوم نیست. معروفترین پادشاه آن، سانش سوم (5) معروف به کبیر می‌باشد که اراضی خود را به میزان قابل ملاحظه‌ای توسعه داد. وی املاک خود را میان پسران خویش تقسیم کرد و در سال 1035 از دنیا رفت. این عمل مقدمه‌ی ایجاد پادشاهی کاستیل و آراگون بود. در همین احوال دولت آستوری نیز به نام لئون (6) معروف شد. ضعف خلفای اموی که در کوردو (7) (قرطبه) سلطنت می‌کردند پیشرفت مسیحیان را تسهیل کرد. شهر کوردو، شهری باشکوه و پرجمعیت و زیبا بود که بتدریج شوکت و اعتبار خود را از دست داد و در سال 1031 که آخرین خلیفه اموی درگذشت امپراتوری اسلامی اسپانیا به چندین امارت تجزیه و تقسیم شد، منتهی عیسویان که با هم سازش نداشتند، نتوانستند از این وضع استفاده کنند.
پادشاهی کاستیل در این موقع مهمترین کشورهای اسپانیا محسوب می‌شد و پادشاه آن، فردیناند اول با همکاری دولت لئون، جنگهای متعددی، در آن سوی رودخانه دورو (8)، با اعراب کرد. مسلمین که به وحشت افتاده بودند از سلسله جدیدالمرابطین که بتازگی زمام امور افریقای شمالی را به دست گرفته بود، کمک خواستند. المرابطین، آلفونس ششم، پسر فردیناند را شکست داده عیسویان را به نواحی شمالی راندند. سید (9) قهرمان شجاع و بیرحم اسپانیائی، که فتوحات او موضوع چندین اثر ادبی شده است، در همین ایام زندگی می‌کرد.
آلفونس هشتم، پادشاه کاستیل به پیشرفتهائی نائل شد و خود را به‌ اندلس رسانید. در این تاریخ المرابطین دچار ضعف شده بودند ولی دولت جدیدالموحدین به نوبه‌ی خود وارد اسپانیا شده پیشرفت عیسویان را متوقف ساخت. در اسپانیا کشور جدید پرتغال به دست‌ هانری دوربورگونی پی ریزی شد، و دولت آراگون مسلمین را شکست داده، سرزمین کاتالونی (10) را که از قید نفوذ فرانسوبان بیرون آمده بود با خود همداستان کرد.
مسیحان چندبار برای درهم شکستن قدرت مسلمین، درصدد اتحاد با یکدیگر برآمدند. در این راه، پاپ محرک آنها بود و آنان را به جنگ علیه کفار تشویق می‌کرد و سرانجام پادشاهان کاستیل، ناوار، آراگون با هم متحد شده در لاس ناواس دوتولوزا (11) بر مسلمین غلبه کردند (1212 ). از این پس مسلمانان قدرت و سیادت واقعی خود را در اسپانیا از دست دادند ولی با این حال تسلط آنها بر نواحی جنوبی اسپانیا مدت دو قرن و نیم طول کشید. فردیناند سوم پادشاه کاستیل، اندلس را به استثنای غرناطه گرفت، ژاک اول پادشاه آراگون، والانس و جزایر بالئار را به تصرف آورد و ناحیه الگارو (12) در اختیار پرتغالی‌ها قرارگرفت.
یکی از مشهورترین پادشاهان کاستیل، آلفونس دهم (معروف به فرزانه) است که حامی علم و هنر بود و عنوان امپراتور برخود گذاشت؛ سلطنت او در واقع به خوشی و آرامی نگذشت و اختلافات خانوادگی و جنگهای داخلی دردسرهائی برای او فراهم ساختند؛ وی در سال 1284 از دنیا رفت. در این موقع مسیحیان قسمت اعظم این شبه جزیره را به تصرف درآورده مسلمین را از آنجا بیرون رانده بودند. پادشاه قدرت و اختیارات زیادی داشت ولی کرتس‌ها (13)، یعنی مجمع نجبا، روحانیان، شهرها، از زیاده روی‌های او جلوگیری می‌کردند. نظام ملوک الطوایفی در این سرزمین با سایر کشورهای اروپائی تفاوت داشت و بسیار ساده‌تر بود و همه‌ی نجبا و بزرگان مستقیماً وابسته به پادشاه بودند.

اسکاندیناوی

اسکاندیناوی، وسیع‌ترین شبه جزیره‌های اروپا، در مشرق، سواحلی صاف و هموار و در مغرب سواحلی بریده و سنگی (فیورد) (14) دارد و از رشته کوههائی کم ارتفاع و فلاتهائی چین خورده و یخچالهای متعدد پوشیده شده است. در نروژ کوهها کاملاً نزدیک دریا قرار گرفته‌اند و در سوئد برعکس، زمینهای بلند هر قدر به دریا نزدیک می‌شوند کوتاهتر می‌گردند؛ در این اراضی رودخانه‌های بزرگی جاری می‌باشند و دریاچه‌های متعددی را تشکیل می‌دهند. شرق و غرب این سرزمین نه تنها از لحاظ برجستگی و تعداد رودخانه و دریاچه بلکه از لحاظ آب و هوا نیز با هم اختلاف فراوان دارند. کشور نروژ که تحت تأئیر جریان دریائی گلف استریم واقع شده دارای آب و هوائی ملایم و مرطوب است و سوئد که از تأثیر این جریان محروم است آب و هوائی خشک و زمستانهائی سخت دارد. قسمت شمالی این شبه جزیره پوشیده از توندراست و در سایر نقاط جنگلهای عظیمی که سابقاً وسیع‌تر بوده، دیده می‌شود و زمینهای مخصوص کشت و زرع در جنوب قرارگرفته. دانمارک، سرزمین همواری که از ژوتلند و جزایر متعددی تشکیل یافته نیز از کشورهای اسکاندیناوی محسوب می‌شود.
نخستین مردمی که به گواهی تاریخ در اسکاندیناوی سکنی داشته‌اند، لاپون‌ها هستند، که دارای قامتی کوتاه، براکی سفال، با چشمان و موهای تیره و پوست زرد رنگ بوده‌اند. این مردم که از شمال آمده بودند، سراسر شبه جزیره را به تصرف گرفتند ولی از حدود قرن اول پیش از میلاد توسط ژرمن‌ها مجبور به عقب نشینی شدند. اقوام ژرمنی در این زمان از آنگل‌ها، ژوت‌ها، دانمارکی‌ها، گوت‌ها، سوئدی‌ها و نروژی‌ها تشکیل می‌شدند. انگل‌ها و ژوت‌ها به انگلستان مهاجرت کردند و گوت‌ها به اطاعت سوئدی‌ها درآمدند.
تاریخ باستانی سه کشور دانمارک، سوئد و نروژ آمیخته با افسانه‌هاست. این کشورها در فاصله میان قرن هفتم و قرن نهم پی ریزی شدند و یکی از نتایج اولیه تشکیل دولت‌های مزبور مهاجرت کسانی است که حاضر به قبول اطاعت پادشاهان نبودند. مسافرت‌ها و اردوکشی‌هائی که وایکینگ‌ها یا نورمن‌ها به منظور غارت یا فتح اراضی جدید انجام دادند به همین مناسبت صورت گرفت و حرص مال و حادثه جوئی آنها را بیشتر به این کار تشویق کرد. این اقوام، ایسلند،گروئنلند و امریکا را کشف کرده به غارتگری در سواحل انگلیس، ایرلند، آلمان و فرانسه پرداختند و خود را به مدیترانه رسانده ایتالیای جنوبی را گرفتند. وایکینگ‌ها که در آغاز مشرک بودند از قرن نهم به بعد، بتدریج به دیانت مسیح گرویدند.
دانمارک، در زمان سلطنت کانوت دوم ( 15) معروف به بزرگ، فاتح انگلیس و نروژ، قدرت و شهرت زیادی کسب کرد. متصرفات دانمارک پس از مرگ کانوت تجزیه شد ولی در دوره‌ی شهریاری والدمار اول (16) (معروف به بزرگ) و والدمار دوم (معروف به فاتح) عظمت و مقام سابق احیا شد و این دو پادشاه با اسلاوها جنگیده سواحل شرقی بالتیک را به تصرف درآوردند. ولی این مقام و قدرت دوامی نیافت و دانمارک در اواخر قرن سیزدهم متصرفات خود را از دست داد.
نروژ که اصولاً یک دولت دریائی محسوب می‌شد، ایسلند و تمام جزایر واقع میان سواحل نروژ و اکوس را متصرف بود، منتهی جنگهای داخلی موجب تجزبه و ضعف این کشور شد.
همین منازعات و جنگ‌ها در سوئد نیز صورت گرفت ولی پس از آنکه وحدت کشور عملی شد فنلاند که مسکن اقوام فینوا بود به تصرف سوئد درآمد.
دولت‌های اسکاندیناوی با وجود قبول مذهب مسیح و نظام ملوک الطوایفی، دور از حوادثی که در سایر کشورها جریان داشت، به پیشرفت و توسعه‌ی خود ادامه دادند و تقریباً تا اواخر قرون وسطی در مسائل اروپائی به هیچ وجه شرکت نکردند.

هنگری

مردم هنگری یا مجارها از نژاد تورانی بودند که از آسیا روانه اروپا شدند در آغاز به حالت بیابانگردی در جلگه‌های روسیه‌ی جنوبی زندگی کردند و چون بر اثر ورود مهاجمان جدید مجبور به عقب‌نشینی شدند، در اواخر قرن نهم به رهبری امیرخود، آرپاد (17)، از کوههای کارپات گذشته جلگه پهناور دانوب را که از آن پس هنگری خوانده شد به تصرف درآوردند و اسلاوها و آوارها را به اطاعت واداشته و عده‌ای از آنها را به قتل رساندند. مجارها که سوارانی ماهر و در عین حال وحشی و بیرحم بودند ابتدا به کشورهای مجاور راه یافته، در آلمان و ایتالیا به چپاول و غارت پرداختند و سپس متوجه فرانسه شده شهرهای بی دفاع را غارت کردند و کلیساها را سوزاندند. منتهی قلاع و استحکامات نظامی مانع پیشرفت آنها بود و پس از شکست‌هائی که در مرسبورگ (18) و حوالی رودخانه لش (19) دیدند دست از خرابکاری و یغماگری برداشتند.
مجارها بتدریج شهرنشین شدند و به دیانت مسیح گرویدند و اتین اول (20)، دوک آنها، در سال هزار میلادی عنوان شاهی بر خود گذاشته رسوم و قوانین اروپای غربی را پذیرفت. نفوذ آلمان در این مورد از سایر کشورها بیشتر بود و رسوم ملوک الطوایفی نیز در هنگری معمول شد.
در دوره‌ی جانشینان اتین اول، مجارها دامنه تسلط خود را به نواحی مجاور توسعه داده، ترانسیلوانی، بسنی و دالماسی را گرفتند. آندره دوم، پادشاه مجارستان، که فرماندهی جنگ پنجم صلیبی را به عهده داشت، با صدور فرمان طلائی، امتیازات مهمی به نجبای مجارستان داد و با این اقدام خود قدرت و اختیارات پادشاه را محدود کرد. هجوم مغول‌ها در سال 1241 صدمات زیادی به این کشور وارد آورد لیکن پس از عزیمت آنان، مجارها بار دیگر به فعالیت پرداخته و در زمان آخرین پادشاهان سلسله آرپاد، که در سال 1301 از بین رفت، به پیشرفتهائی نائل شدند.

اسلاوهای غربی

در قرن نهم، اسلاوها به سه گروه بزرگ: غربی، جنوبی، شرقی تقسیم می‌شدند. اسلاوهای غربی از پولاب‌ها (21)، چک‌ها، اسلوواک‌ها، پولونه‌ها (22) تشکیل می‌شدند. پولاب‌ها، مهاجرت اقوام ژرمنی و تجزیه امپراتوری کارلنژین را مغتنم شمرده، تا الب پیش رفته بودند ولی از قرن دهم، آلمان‌ها مجدداً دست به تعرض زده، بتدریج تمام اراضی میان الب و اُدر را به تصرف درآوردند. با این حملات، پولاب‌ها از صحنه‌ی سیاست خارج شدند به این معنی که جمعی از آنها به مهاجرت رفته، عده‌ای به اطاعت فاتحان درآمده و بقیه آداب و رسوم ژرمنی را پذیرفتند. پولاب‌ها در واقع به تشکیل دولتی استوار توفیق نیافتند و نتوانستند در برابر مهاجمان از موجودیت خود دفاع کنند.
چک‌ها و اسلوواک‌ها روزگار بهتری داشتند. پس از مرگ شارلمانی ، امپراتوری موراو (23)، که مسیحیت را، مذهب رسمی خود قرار داده به دست آنها تشکیل یافت و در زمان شهریاری اسواتوپلوک (24) قدرت زیادی کسب کرد ولی این امپراتوری بزودی تجزیه شد، و ناحیه‌ی بوهم که میان آلمان‌ها و اقوام مجار تنها مانده بود، دوک نشین مستقلی تشکیل داد و تابعیت دولت آلمان را پذیرفت؛ ناحیه‌ی موراوی هم ضمیمه‌ی این دوک نشین شد و فرمانروای موراوی، وراتیسلاو (25) دوم، از امپراتور آلمان عنوان شاهی گرفت (1086). در این دوره، سرزمین بوهم را یکی از ایالات امپراتوری آلمان می‌دانستند و به جای تشکیلات و سازمانهای ابتدائی اسلاوها، رژیم ملوک الطوایفی در این ناحیه معمول شد.
پولونه‌ها، در قسمتهای شرقی، در جلگه وسیع ویستول که منطقه‌ای جنگلی و باتلاقی و فاقد مرزهای طبیعی بود و دفاع از آن بسختی انجام می‌گرفت و راهی به دریا نداشت به سر می‌بردند. منشأ و سوابق تاریخی پولونی بدرستی معلوم نیست. پس از حکومت سه سلسله‌ی افسانه‌ای از دوک‌ها، در قرن نهم زمام امور به دست سلسله‌ی پیاست (26) افتاد و دین مسیح در این سرزمین رواج گرفت. در سال992 ، بولسلاو (27) اول معروف به دلاور، به تخت نشست و عنوان شاهی بر خود گذاشت. وی بر وسعت اراضی پولونی افزود و با کامیابی از پیشرفت نفوذ آلمان‌ها جلوگیری کرد.
در زمان جانشینان او، مبارزه با نفوذ آداب و رسوم ژرمنی ادامه یافت؛ پادشاهان درصدد تصرف نواحی مجاور برآمدند ولی شورش‌ها و اغتشاش‌های مکرر داخلی مانع انجام منظور می‌شد. بولسلاو سوم ناحیه پومرانی را گرفت و با این اقدام حدود مملکت را به دریای بالتیک رسانید، لیکن پس از او پولونی، تجزیه شد و رشته اتحاد میان نواحی مختلف آن بر اثر جنگهای داخلی از هم گسیخت و در معرض خطر ادعاهای امپراتوران قرارگرفت. سرزمین پروس در این موقع به تصرف فرقه شوالیه‌های توتونی (28) درآمد و مذهب مسیح و تمدن ژرمنی در آن راه یافت. در همین ایام فرقه مذهبی و نظامی دیگری (معروف به Porte- Glaive ) همین اقدامات را در نواحی لیوونی، کورلاند (لتونی) و استونی انجام داد. حمله مغول‌ها ویرانی‌هائی در پولونی به بار آورد و قرن سیزدهم دوره‌ی انحطاط این کشور محسوب می‌شود.

اسلاوهای جنوبی

اسلوون‌ها ( 29)، کروآت‌ها و صرب‌ها را اسلاوهای جنوبی می‌خوانند. اسلوون‌ها که نزدیکتر به آلمان بودند به اطاعت این کشور درآمده در وسط ایالت نظامی کارنتی و کارنیول محصور شدند و از قرن دهم استقلال خود را بکلی از دست دادند. کروآت‌ها دو دولت کوچک تشکیل دادند که در قرن دوازدهم به دست مجارها افتاد و ونیزی‌ها بر سر جزایر و شهرهای ساحلی دالماسی با آنها جنگیدند.
صرب‌ها بهتر از اسلاوهای جنوبی آزادی خود را حفظ کردند و با آنکه در آغاز به چند امارت نشین تقسیم شده بودند، با هم متحد شده و حکومتی دست نشانده‌ی امپراتوری یونان تشکیل دادند. در قرن دوازدهم، فرمانروای این کشور، استفان نمانیا (30) روابط خود را با امپراتوری بیزانس قطع کرد و پایه‌های قدرت و اختیارات سلطنتی را استوار ساخت. سکنه‌ی این کشور عبارت بودند از نجبا، بورژواها، دهقانان آزاد و سرف‌ها ولی اصول ملوک الطوایفی چنانکه در غرب معمول بود، در این کشور رعایت ‌نمی‌شد. دین مسیح همه جا راه یافته بود و اسلوون‌ها و کروات‌ها تابع پاپ بودند و صرب‌ها از نظر مذهبی از خلیفه قسطنطنیه پیروی می‌کردند.
بلغارها که ظاهراً از اقوام تورانی بودند در قرن ششم در روسیه‌ی جنوبی مستقر شدند و بتدریج به طرف جنوب غربی پیش رفته در قرن هفتم از دانوب گذشتند؛ در این حدود با اقوام اسلاو درآمیخته به زبان آنها سخن گفتند و از این پس در شمار اسلاوها محسوب شدند و پس از قبول دیانت مسیح با امپراتوری یونان به مخالفت برخاستند. در قرن دهم، امیر آنها، سیمئون (31) عنوان شاهی بر خود نهاد و نواحی شمالی شبه جزیره‌ی بالکان را به تصرف درآورد؛ دامنه‌ی قدرت وی چنان وسعت یافت که همه‌ی همسایگان او به وحشت افتادند؛ ولی این وضع پس از او دوامی نداشت و امپراتوری یونان، این مملکت را در سال 1018 از بین برد. یک قرن بعد بلغارها سر به شورش برداشته استقلال از دست رفته را احیا کردند. پادشاه آنها، یوهانیتسا (32)، بر قدرت و عظمت بلغارها افزود و با توفیق کامل با یونانی‌ها، لاتن‌ها، صرب‌ها و مجارها جنگید و تراس و مقدونیه را غارت کرد لیکن پس از مرگ وی مملکت بلغارها دچار تجزیه و ناتوانی شد.

اسلاوهای شرقی

اسلاوهای شرقی، یعنی روس‌ها (روس‌های بزرگ، روتن‌ها (33)، روس‌های سفید) در قرن نهم در اراضی وسیع میان دنیپر و ولگا، که پوشیده از جنگلهای انبوه و دارای شکار فراوان بود به سر می‌بردند؛ استپ‌های روسیه یا جلگه‌های علفزاری که برای گله‌داری مساعد بود در جنوب این قسمت قرار داشت. در این نواحی کوهی دیده ‌نمی‌شد ولی دارای رودخانه‌های بلند، درباچه و باتلاق فراوان، هوای سخت، بادهای شدید و زمستانهای سرد بود. روس‌ها که به بیابانگردی روزگار می‌گذراندند کارشان به چرا بردن گله‌های خود و تأمین زندگی به وسیله شکار و صید در رودخانه‌ها بود و پاره‌ای از آنها که شهرنشین شده بودند مختصر زراعتی داشتند. این اقوام به قبایل متعددی تقسیم می‌شدند و ارتباط و اتحادی با هم نداشتند.
در قرن نهم وارگ‌ها (34) (اسکاندیناوها) به این سرزمین راه یافته به ایجاد سازمانهائی دست زدند، یکی از فرماندهان آنها به نام روریک (35) شهر نووگورود را بنا نهاد، وی نخستین دوک روسیه محسوب می‌شود. برادر او، اولگ (36)، ساکنان ناحیه‌ی دنیپر را به اطاعت واداشت و شهر کیف را ساخته آن را به پایتختی برگزید. جانشینان وی با یونانی‌ها جنگیدند.
ولادیمیر اول که مسیحی شده بود، دوازده پسر داشت که هر یک بر قسمتی از مملکت حکومت می‌کردند و یکی از آنها دارای عنوان امیر بزرگ و اولویت افتخاری بود. به این ترتیب روسیه نیز مانند ممالک اروپای غربی به قسمتهائی تقسیم شده بود ولی اصول ملوک الطوایفی در آن رعایت ‌نمی‌شد چون همه‌ی امرا، همپایه و برابر هم و از یک خانواده بودند. یاروسلاو (37) اول مردم را با مبانی تمدن آشنا کرد و در این راه نفوذ امپراتوری یونان بخوبی مشهود بود. پس از مرگ او (1054)، روسیه بیش از پیش رو به ضعف گذاشت و قدرت شاهزادگان کیف بکلی از بین رفت.
در قرن دوازدهم، آندره، معروف به سیاستمدار، امیر ناحیه ولادیمیر، امرای کیف را دست نشانده‌ی خود کرد لکن نتوانست برتری خود را بر تمام امارت نشین‌ها تحمیل کند به طوری که گالیسی آزاد ماند و نووگورود به صورت یک جمهوری درآمد. در قرن سیزدهم مغول‌ها وارد روسیه شدند و روس‌ها را در کنار کالکا (38) شکست دادند یازده سال بعد که مجدداً به این سرزمین‌ها بازگشتند گذشته از خساراتی که وارد کردند امرای روسی را به پرداخت خراج واداشتند.
هجوم مغول، برای روسیه عواقب وخیم و شومی داشت: با این پیش آمد روسیه از سایر کشورهای اروپائی بکلی جدا شد و به صورت یک دولت آسیائی درآمده رژیم بردگی و استبداد در آن رواج گرفت و متصرفات غربی آن، که غنی‌تر از قسمتهای دیگر روسیه بودند به دست لهستانی‌ها (پولونه‌ها) و مردم لیتوانی افتاد.

پی‌نوشت‌ها:

1- Xérès
2- Asturies
3- Pélage
4- Ebre
5- Sanche III
6- Léon
7- Cordoue
8- Douro
9- Le Cid
10- Catalogne
11- Las Navas de Tolosa
12- Algarve
13- Cortès
14- Fjords
15- Canut II
16- Valdemar
17- Arpad
18- Mersebourg
19- Lech
20- Etienne
21- Polabs
22- لهستانی‌ها= Polonais
23- Morave
24- Svatopluk
25- Vratislav
26- Piasts
27- Boleslav
28- Ch. Teutoniques
29- Slovènes
30- St. Némanya
31- Siméon
32- Johannitsa
33- Ruthènes
34- Varègues
35- Rurik
36- Oleg
37- Iaroslav
38- Kalka رودخانه‌ای است در اوکرن

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.