رفورم (اصلاحات مذهبی)

مسأله اصلاح کلیسا در پایان قرن پانزدهم همیشه مورد نظر بود، منتهی به علت سرگرمی پاپ‌ها به کارهای ایتالیا و تهیه‌ی وسائل ثروتمندی افراد خانواده خود به مرحله عمل در نمی‌آمد؛ الکساندر ششم، از خانواده اسپانیائی...
شنبه، 23 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
رفورم (اصلاحات مذهبی)
 رفورم (اصلاحات مذهبی)

 

نویسنده: شارل دولاندلن
برگردان: احمد بهمنش



 

کلیسا قبل از رفورم

مسأله اصلاح کلیسا در پایان قرن پانزدهم همیشه مورد نظر بود، منتهی به علت سرگرمی پاپ‌ها به کارهای ایتالیا و تهیه‌ی وسائل ثروتمندی افراد خانواده خود به مرحله عمل در نمی‌آمد؛ الکساندر ششم، از خانواده اسپانیائی بورژیا که زندگی بدنام و پرماجرائی داشت مخصوصاً از همین سیاست پیروی می‌کرد؛ پسر او سزار که به مناسبت عادات زشت و جنایات خود، مشهور شده بود پس از تصرف رومانی (1) صاحب اختیار ایتالیای مرکزی شد. اتحاد وی با فرانسه بر قدرت او افزود، ولی مرگ الکساندر ششم این خانواده را رو به انحطاط و نیستی کشاند.
پاپ ژول دوم، که در سال 1503 بر مسند خلافت نشست سیاست جنگجوئی در پیش گرفت؛ از اقدامات نیک او بیرون راندن بیگانگان از ایتالیا بود ولی برخورد و اختلافی که با ونیز و فرانسه پیدا کرد مانع توجه جدی او به کلیسا شد و کوشش‌هائی که برای تشکیل شورای مذهبی به عمل آورد به نتیجه نرسید. با این حال زمزمه‌ی اصلاح کلیسا از همه سو شنیده می‌شد. مردم از استبداد رأی پاپ‌ها، از مالیاتهائی که روحانیان مطالبه می‌‌کردند، از اختصاص عواید مختلف مذهبی به یک کشیش صاحب مقام، از بی لیاقتی برخی از اسقف‌ها ناراضی بودند. اراسم از این افکار که مورد قبول بسیاری از روحانیان بود، طرفداری می‌‌کرد.
بدعت‌های سابق تا حدی از بین رفته بود چنانکه از آلبی ژواها اثری دیده نمی‌‌شد ولی دسته‌هائی از وودواها (2)، با آنکه آزار و شکنجه‌ی فراوان می‌دیدند، هنوز در آلپ‌ها وجود داشتند و در بوهم، کلیسا، پیروان ژان هوس (اوتراکیست‌ها (3)) را آزاد گذاشته بود. ویکلیف هنوز هواخواهانی در انگلیس داشت ولی بیشتر مخالفت با روحانیت در آلمان صورت می‌گرفت و اساس این مخالفت‌ها حرص و ولع پاپ‌ها در جمع مال برای تزیین رم یا برای دفاع از منافع مادی روحانیت در ایتالیا بود. پاپ لئون دهم از هنرمندان حمایت می‌‌کرد و مبالغ هنگفتی برای نقاشی و حجاری و مجسمه سازی در واتیکان و سن پیر به مصرف می‌‌رسانید.

لوتر

مارتن لوتر در سال 1483، در ایس لبن (4) واقع در ساکس چشم به جهان گشود؛ وی به مطالعه‌ی حقوق و سپس در ارفورت به مطالعه‌ی حکمت و کلام پرداخت و در سلک روحانیان اوگوستن درآمد و تحصیل و تفکر و تعلیم را اساس کار خود قرار داد. وی مسافرتی به رم کرد و این سفر تأثیر عمیقی در او گذاشت و در بازگشت به آلمان به تعمق در فلسفه و حکمت مشغول شد و خطابه‌هائی به صورت درس، در دانشگاه ویتن برگ (5) ایراد کرد. بخشش گناهان در مقابل پول از مدتها پیش به وسیله کلیسا معمول بود ولی هرگز به این پایه از اهمیت، که به سبب احتیاج پاپ‌ها افزایش می‌یافت، نرسیده بود و این کار در آلمان، از طرف پاپ به یکی از کشیشان دومی نیکن به نام تتزل (6) واگذار شد. این طرز بخشش موجب پاک شدن از معاصی بدون احساس ندامت و پشیمانی واقعی بود. لوتر علیه این اقدام قیام کرد و در سی و یکم اکتبر سال 1517، اعلانی حاوی نود و پنج ایراد و پیشنهاد بر در کلیسای ویتن برگ آوبخته، در آنها به بخشش گناهان، به روش معمول حمله برد و اظهار داشت که نجات و رستگاری واقعی تنها از راه ایمان حاصل می‌شود.
چیزی نگذشت که جمعیتی مؤمن و پرشور و هیجان با آنکه مورد خشم و آزار دومی نیکن‌ها قرار می‌گرفتند، گرد لوتر فراهم آمدند. وی در این موقع هرگز به فکر بریدن و جدا شدن از کلیسا نبود و فقط آرزو داشت که این اصلاح توسط او انجام پذیرد. پاپ که ابتدا با این مخالفت‌ها که به قول او «جنگ ملاها» بود توجهی نداشت، کاردینال کاژتان (7) را مأمور گفتگو با لوتر کرد و وی از لوتر خواست که از اقدامات خود دست بردارد. لوتر زیر بار نرفت ولی مذاکرات دنبال شد چون هیچ کس با تفرقه و نفاق موافق نبود. در سال 1519 یک مناظره‌ی علنی میان لوتر و یکی از حکمای الهی به نام ژان اک (8) انجام گرفت. دو حریف در این مذاکرات باب صلح و آشتی را بکلی بستند و در همین موقع بود که لوتر در عقاید خود راه افراط پیش گرفت و نه تنها بخشش گناهان را مردود شمرد بلکه با زیارت‌ها، روزه‌ها، تجرد کشیشان، ستایش مریم و اولیا نیز مخالفت کرد و در این راه یاران و هواخواهان متعددی که از آن جمله ملانکتون و اولریک دوهوتن بودند، داشت.
پاپ که دیگر امید به مصالحه نداشت، لوتر را تکفیر کرد، لوتر فرمان پاپ را در ویتن برگ آتش زد (1520 ) و با این اقدام، نفاق و جدائی قطعی شد. شارلکن که در همین احوال به تخت امپراتوری نشسته بود به مداخله پرداخت و مجلسی در وورمس تشکیل داد. لوتر که رسماً دعوت شده بود در این مجلس حضور یافت ولی حاضر به انکار گفته‌های خود نشد و بنابراین او را از تمام حقوق و مزایائی که داشت محروم کردند (1521). لوتر در قصر وارتبورگ انزوا گزید و در آنجا به ترجمه‌ی کتاب مقدس به زبان آلمانی پرداخت. باید دانست که افکار و عقاید او نیز مانند بسیاری از بدعت‌های قرون وسطی در معرض نابودی قرار داشت لیکن حمایت بسیاری از شاهزادگان و مردم شهرهای آلمانی، منجمله فردریک سوم (9) منتخب ساکس، این خطر را از او دور کرد.
لوتر در سال 1522 وارتبورگ را ترک گفت؛ در این موقع آلمان مغشوش و آشفته، در حال جنگ با فرانسه و گرفتار هیجان‌های شدید مذهبی بود؛ کاتولیک‌ها در قبال عقاید جدید سخت مقاومت می‌کردند، اومانیست‌ها این عقاید را افراطی می‌شمردند و عده‌ای که افکار لوتر را معتدل می‌‌دانستند می‌خواستند از او، که به حمایت شاهزادگان متکی بود و با جنبه‌ی عرفان و شور و هیجان مذهبی و طرح اصلاحات اجتماعی مخالفت می‌کرد، سبقت گیرند. به این ترتیب مسأله اصلاح مذهب زمینه‌ی مساعدی در اختیار داشت، منتهی انجام آن در بحبوحه‌ی آشوب‌ها و نابسامانی‌هائی که در کار بود سخت دشوار می‌نمود. گذشته از این شوالیه‌ها و دهقانان نیز به شورش برخاسته بودند.
در سال 1526، شارلکن مجلس تازه‌ای در اشپیر (10) تشکیل داد ولی به علت مخالفت شاهزادگان و امرا نتوانست کاری انجام دهد. فیلیپ دوهس به طرفداری از اصلاحات قیام کرد و شهرهای اتحادیه‌ی‌ هانسئاتیک یعنی تمام نواحی شمال آلمان از او پیروی کردند؛ عقاید مذهبی جدید، یعنی پیشنهادهای لوتر، صورت منظمی‌ به خود گرفت؛ آداب مذهبی تناول نان و شراب (11) مورد قبول قرار گرفت، اعتراف و ایجاد دیرها و زینت کلیساها ممنوع شد و اموال کلیسا در اختیار شاهزادگان یا شهرها درآمد.
دیت دیگری که در سال 1529 در اشپیر تشکیل یافت، علیه لوتری‌ها تصمیماتی گرفت ولی پیروان لوتر به این تصمیمات اعتراض کردند (عنوان پروتستان هم از همین موقع به آنها داده شد) و خلاصه‌ای از عقاید خود را به دیت اوگسبورگ تسلیم نمودند، 1530 (این خلاصه به اعتراف نامه‌ی اوگسبورگ معروف است). هیچ نوع سازش و موافقتی مقدور نبود و امپراتور دستور داد املاک کلیساهای کاتولیک در اختیار کلیساها گذاشته شود. پروتستان‌ها از اجرای دستور امتناع ورزیدند و اتحادیه‌ی اسمال کالد را تشکیل داده از فرانسه کمک خواستند و به این ترتیب این منازعه‌ی مذهبی جنبه‌ی سیاسی مخالفت با امپراتور را به خود گرفت و چون امپراتور گرفتار حمله‌ی ترکان بود هیچ اقدامی علیه لوتری‌ها نکرد.
با تمام این احوال، کارهای اصلاحی لوتر همه را راضی نکرده بود. عده‌ای این اصلاحات را ملایم و اعتدالی می‌دانستند. فرقه‌های مستقلی به وجود آمد که معروفتر از همه فرقه‌ی آناباتیست‌ها (12)، طرفدار تعمید مجدد افرادی که سنین جوانی راگذرانده به مرحله‌ی پیری نزدیک می‌شدند، لغو مالکیت و اشتراکی کردن تمام دارائی‌ها، می‌باشند؛ این عقاید میان روستائیان و تهیدستان شهرها رواج یافت و طرفداران آن مورد عقوبت و آزار قرار گرفتند، جمعیت مزبور شهر مونستر را به تصرف درآورد و فرمانده آنها، ژان دولید (13)، مدتها از این شهر دفاع کرد، سرانجام شهر تسلیم و جمع کثیری از آناباتیست‌ها کشته شدند ولی باز هم عده‌ای از آنها در نواحی دیگر به ترویج عقاید خود مشغول بودند (1535 م)
لوتر در سال (1546 م) از دنیا رفت و در این موقع مذهب پروتستان در سراسر آلمان شمالی و قسمتی از مرکز (ساکس، هس) و جنوب (باد، و ورتمبرگ) رواج گرفته بود. شارلکن که در این هنگام با فرانسه و ترکان در صلح بود در صدد برآمد که رفورم (اصلاح مذهبی) و طرفداران آن را با اسلحه درهم شکند و با اجرای این تصمیم جنگ اسمال کالد شروع شد. شارلکن، موریس دوساکس، از خویشان منتخب ساکس را، در جرگه‌ی هواخواهان خود وارد کرد و پروتستان‌های جنوب را به اطاعت واداشت و سپس در جنگ مولبرگ (14) بر منتخب ساکس نیز فائق آمده او را به زندان افکند. با این پیروزیها سراسر نواحی آلمان تسلیم قدرت امپراتور شدند. شارلکن که در این آشفتگی‌ها و در واقع در غیاب قدرت پاپ خود را صاحب اختیارات مذهبی نیز می‌دانست، به وکالت از طرف پاپ فرمانی در اوگسبورگ صادر کرد که به موجب آن موقتاً انتخاب همسر برای کشیشان و تناول نان و شراب مجاز و سایر تغییراتی که به وسیله لوتر در مذهب راه یافته بود مردود شناخته شد منتهی این فرمان که به وکالت صادر شده بود فقط در جنوب آلمان مراعات شد.
کمی‌ بعد موریس دوساکس که عنوان منتخب گرفته بود از همکاری با شارلکن دست کشید و پنهانی با فرانسه ساخت و ناگهان به تیرول حمله برده و امپراتور را به فرار و امضای متارکه نامه‌ای واداشت. سرانجام در سال 1555، دیت اوگسبورگ که ریاست آن با فردیناند برادر شارلکن بود صلح و آرامش آلمان را با این شرایط که مذهب لوتر در هر جا رواج گرفته است باقی بماند و اموالی که به دست شاهزادگان و مردم شهرها افتاده همچنان در اختیار آنها باشد، تأمین کرد، بعلاوه مقرر شد که مردم هر ناحیه به مذهب امرا و حکام خود باشند و مذاهب غیر لوتری به رسمیت شناخته نشود (کالوینیسم و آناباتیسم). این اقدام البته یک نوع آزادی نسبی و در هر حال پیشرفت آزادی افکار و کاهش قدرت مذهب کاتولیک و اختیارات امپراتور به شمار می‌رفت و از این تاریخ آرامش آلمان از لحاظ مذهبی برای مدتی متجاوز از نیم قرن تأمین شد.

زوینگلی

اولریک زوینگلی (15) در سال 1484 ، در ویلدهوس (16) (توگن بورگ (17)) متولد شد. وی در سویس و وین به مطالعه‌ی حکمت و علوم الهی پرداخت، مدتی کشیش و پیش نماز شهرهای کلاریس، این سیدلن (18) و زوریخ بود و در جنگهای ایتالیا هم با همین عنوان در اردوهای سویسی شرکت جست. او ابتدا با خدمت نظامی به صورت مزدور مخالفت کرد و بعد مانند لوتر علیه بازخرید و بخشش گناهان و همچنین روزه داری‌ها و ستایش اولیا و مقدسان قیام کرد. شورائی که اداره‌ی امور زوریخ را به عهده داشت عقاید زوینگلی را پذیرفت (1523)؛ تصاویر و تمثال‌هائی که در کلیساها بود محو شد و تجرد کشیشان ممنوع گشت. مذهب زوینگلی به این ترتیب پا گرفت و این اصلاح که شبیه عقاید اصلاحی لوتر بود بخصوص از بابت تبدیل نان و شراب به جسم و خون مسیح با عقاید لوتر اختلاف داشت. کاتولیک‌ها عقیده داشتند که شراب و نان مقدس، به خون و جسم مسیح مبدل می‌شود ولی پیروان زوینگلی با این نظر مخالف بودند؛ لوتر واسطه‌ی میان این دو عقیده بود.
اصلاح مذهبی بزودی در چند کانتون دیگر سویس نیز رواج گرفت: در برن در سال 1528، در بال در نتیجه‌ی زحمات اکولامپاد (19)، و همچنین در شافهوس (20)، در گلاریس و آپنزل (21) و درگریزون (22) و در زمینهائی که میان چند کانتون مشترک بودند پیشرفتهائی کرد ولی سایر کانتون‌ها به مذهب کاتولیک باقی ماندند؛ این اختلاف و نفاق موجب تزلزل و آشفتگی اوضاع کانتون‌های سویسی شد و به دو جنگ معروف به جنگهای کاپل (23) منجر گردید. جنگ اول بدون خونریزی و به موجب معاهده‌ای پایان پذیرفت (1529 ) ولی در جنگ دوم، زوریخی‌ها در کاپل شکست خوردند و زوینگلی به قتل رسید (1531 ).
از این تاریخ سویس به دو منطقه‌ی دشمن که نیرو و قدرتی تقریباً برابر هم داشتند تقسیم گشت و این وضع نظیر وضع آلمان بود؛ این پبش آمد، سویس را ناتوان و ضعیف کرد و مانع آن شد که این دولت سیاستی جدی و مؤثر در پیش گیرد و ناچار از این پس بیطرفی خود را در تمام حوادث اروپائی حفظ کرد.

کالون

ژان کالون در سال 1509 در نوایون (24) در پیکاردی چشم به جهان گشود. وی هنگامی به مطالعه‌ی الهیات پرداخت که عقاید مذهبی جدید در فرانسه نیز انتشار یافته
بود. بنابراین نقشی که او به عهده گرفت غیر از فعالیت‌های لوتریا، زوینگلی، بانیان اصلاح مذهبی در کشورهای خود بود، با این حال او نیز در این راه سهم بسزائی داشت. کالون شیفته‌ی افکار جدید، از فرانسه که آزار و شکنجه پروتستان‌ها در آن رواج داشت، به بال رفت و به تدوین قواعد و اصول مذهبی مسیح پرداخت و در این کتاب قدرت و اولویت کتاب مقدس و صفای نفس از راه ایمان را به ثبوت رسانید. کالون به فرانسه و ایتالیا سفر کرد و در سال 1536 به ژنو که اصلاحات مذهبی را پذیرفته بود، رسید؛ در این شهر مدتی با فارل (25)، از مصلحان مذهبی فرانسه، مصاحب بود ولی میانه‌ی او با جمعیتی معروف به لیبرتن‌ها (26) که حاضر به قبول اصلاحات جدی اخلاقی او نبودند به هم خورد. کالون به استراسبورگ رفت و در آنجا به تبلیغ و موعظه پرداخت و در سال 1541 بر اثر اصرار هواخواهان خود به ژنو بازگشت.
کالون، بقیه‌ی ایام عمر را در ژنو گذراند و این شهر را به صورت مرکز پروتستان‌ها و پایتخت روحانی اصلاح مذهبی درآورد. انجمن مذهبی (27) پروتستان‌ها متشکل از کشیش‌ها و ارباب عرف که مأمور نظارت آداب و اخلاق عمومی بودند، توسط او به وجود آمد و چون شوراهای جمهوری از او حمایت می‌کردند افکار مذهبی و سختگیری‌های اخلاقی او مورد قبول قرار گرفت و بازیها، رقص‌ها و پاره‌ای سرگرمی‌ها و تفریحات ممنوع گشت، البته این اقدامات و اصلاحات بدون مخالفت و بآسانی عملی نشد و شورش‌هائی علیه او به وقوع پیوست؛ ولی پیروزی و غلبه‌ی او مخصوصاً در نتیجه تعداد زیاد پروتستان‌های فرانسوی که از ترس شکنجه‌ی فرانسوبان گریخته، به ژنو آمده بودند، تأمین شد. کالون، بی گذشت و سختگیر بود، رقبا و حریفان را تبعید و تنبیه می‌کرد و حتی میشل سروه (28) پزشک اسپانیائی را که متهم به پیروی از کفر و الحاد بود، در آتش سوزاند. وی کارهای سودمندی نیز کرد، تعلیم و تربیت را ترقی داد، مدارس متوسطه و عالی تأسیس کرد و در خارج از ژنو نیز نفوذ و تأثیری قابل توجه داشت. او در سال 1564 از دنیا رفت.
عقاید او، کالوینیسم، بیشتر به عقاید زوینگلی شباهت داشت تا به عقاید لوتر؛ کالون در واقع تبدیل ماده‌ی نان و شراب را به جسم و خون مسیح مردود می‌شناخت و با هر نوع تزیینات و تشریفات اضافی مذهبی مخالف بود. اختلاف وی با زوینگلی از بابت توجه فوق العاده‌ی او به تقدیر و مشیت ازلی بود و می‌گفت که قسمت هر کس، یعنی نعمت منعم و محنت مفلس، از پیش تعیین شده و افراد بشر به حکم سرنوشت در شمار نواختگان یا راندگان درگاه قرارگرفته‌اند؛ این عقیده را کاتولیک‌ها نیز قبول داشتند ولی کالون در این امر راه مبالغه و افراط پیمود.

اصلاح مذهبی در انگلیس

هانری هشتم، پادشاه انگلیس با هر نوع افکار اصلاح طلبی در مذهب مخالفت می‌‌کرد و در این کار از حمایت مشاور خود کاردینال‌ولزی (29) برخوردار بود؛ کوشش‌هائی که برای رواج عقاید لوتر در انگلیس صورت گرفت به نتیجه نرسید و ‌هانری هشتم پایدارترین حامی مذهب کاتولیک محسوب می‌شد ولی چون‌ هانری قصد داشت از همسر خود کاترین داراگون جدا شود و با آن‌بولین (30) وصلت کند میانه‌ی او و پاپ کلمان هفتم به هم خورد. ‌هانری از پاپ تقاضای طلاق همسر خود را کرد ولی پاپ انجام این کار را به وعده‌ی امروز و فردا می‌گذرانید، چون کاترین، خاله‌ی شارلکن بود و شارلکن در این موقع نفوذ و قدرت فراوانی در ایتالیا داشت.‌ هانری هشتم که از طفره و تعلل پاپ به ستوه آمده بود با پاپ قطع رابطه کرد و خود را پیشوای کلیسای آنگلیکان خوانده، کاترین را طلاق گفت و آن بولین را به زنی گرفت (1533).
به این ترتیب همان طور که در شرق پیش آمد، صحبت از تفرقه و نفاق بود نه از اصلاح مذهبی، ولی حوادث و جریانهای متعدد پادشاه را به راه دیگر سوق داد. وی ابتدا از مقاومت رعایای خودکه نسبت به پاپ وفادار مانده بودند به خشم آمده به کشتار آنها پرداخت و در سال 1536 ، آن بولین را به قتل رسانده با ژان سمور (31) وصلت کرد؛ از این تاریخ دیرها و صومعه‌ها از بین رفت، اموال روحانیان مصادره شد و سپس تصاویر و تمثال‌ها را نیز محو کردند. این تغییرات برای سازمان کلیسا و تشریفات دینی زیان آور بود، ولی اصول عقاید همچنان پابرجا ماند و کسانی که متهم به پیروی از بدعت بودند مجازات می‌شدند. پس از مرگ ژان سمور، ‌هانری هشتم به ترتیب با آن دوکلو (32)، و پس از طلاق او با کاترین هووارد (33) و پس از قتل وی با کاترین پار (34) وصلت کرد و تنها این همسر مدتی بعد از مرگ شوهر نیز زنده ماند.‌ هانری خود در سال 1547 دست از جهان شست.
پسرش ادوارد ششم، تحت قیومیت دوک سامرست (35) و کرانمر (36) آرشوک کانتوربری، جانشین او شد؛ دو شخصیت مزبور هر دو با اصلاحات مذهبی موافق بودند و تصمیمات جدیدی برای اجرای این منظور گرفتند، تناول نان و شراب معمول و تجرد کشیشان ممنوع گشت و به این ترتیب انگلستان یک کشور پروتستان واقعی به شمار آمد. در اواخر سلطنت ادوارد ششم، تشریفاتی که به یاد فدا شدن خون و جسم عیسی در کلیساها برپا می‌کردند از بین رفت و موضوع تبدیل ماده‌ی نان و شراب به جسم و خون مسیح مردود شناخته شد. کمی بعد ادوارد درگذشت.
خواهر او، ماری، (خواهری که از مادر خود، کاترین داراگون داشت) در سال 1553 ملکه‌ی انگلستان شد. وی که به مذهب کاتولیک پابند بود به تحکیم مبانی و احیای آن پرداخت، به ازدواج فیلیپ پسر شارلکن درآمد و با پاپ مصالحه کرد و سپس به آزار و کشتار مخالفان خود دست زد، کرانمر را در آتس سوزاند و فرمان قتل عده‌ای دیگر را داد. با این اقدامات دامنه‌ی نارضائی‌ها وسعت می‌گرفت ولی او در سال 1558 مرد.
خواهر او الیزابت اول (دختر آن بولین زن دوم ‌هانری هشتم) جانشین او شد و مذهب پروتستان را مذهب رسمی مملکت اعلام کرد. وی که در مسائل مذهبی گذشت بسیار از خود نشان می‌داد از شکنجه و کشتار مخالفان دست کشید و از آن تاریخ اکثریت ملت انگلیس وابسته به کلیسای مملکتی، که کلیسای آنگلیکان خوانده می‌شد، بود و آداب و سلسله مراتب را مراعات می‌کرد و در واقع برعکس سایر مذاهب پروتستانی، بستگی بیشتری با مذهب کاتولیک داشت. اقلیت‌های متعددی کاتولیک مذهب، یا پیرو کالون بودند یا آنکه از فرقه‌های مذهبی دیگری پیروی می‌کردند.

اصلاح مذهبی در سایر کشورها

به این ترتیب در نتیجه‌ی رفورم (اصلاح مذهبی)، چهار فرقه‌ی مذهبی عمده به وجود آمد؛ لوتری، زوینگلی، کالونی، آنگلیکانی. دو دسته از آنها، یعنی زوینگلی و آنگلیکانی کاملاً جنبه‌ی ملی داشت و در خارج از کشور اصلی خود یعنی انگلیس و قسمتی از سویس (قسمت آلمانی زبان آن) رایج نشد و دو مذهب دیگر، بعکس، در کشورهای مجاور نیز انتشار یافت.
در سوئد، دو برادر به نامهای اولاف (37) و لوران پتری (38)، که در ویتن برگ تحصیل کرده بودند، عقاید لوتر را در کشور خود تبلیغ کردند؛ سوئد بتازگی از دانمارک جدا شده بود و پادشاه آن، گوستاو وازا به طرفداری از رفورم، دیتی در وستراز (39) تشکیل داد و این مجلس بدون مقاومت، تعلق اموال روحانیان به شاهزادگان و شهرها، لغو ستایش مریم و اولیاء دین، و زناشوئی کشیشان را تصویب کرد و بتدریج تمام اهالی اصلاحات جدید را پذیرفتند.
در دانمارک هم افکار لوتر در همین زمان وارد شد و مورد حمایت فردریک اول پادشاه دانمارک قرار گرفت. پسر فردریک، کریستیان سوم کاملاً طرفدار مذهب پروتستان بود. وی در سال 1535 به تخت نشست و انتقال دارائی کشیشان به شهرها و امرا و همچنین حذف دیرها و صومعه‌ها را فرمان داد و تمام اختیارات سیاسی را از روحانیان سلب کرد. فقط مردم ایسلند شروع به مخالفت کردند ولی نروژ به آسانی اصلاح مذهبی را پذیرفت.
عقاید لوتر در هنگری و لهستان نیز نفوذ کرد ولی در این دو کشور، انبوه مردم به مذهب کاتولیک باقی ماندند. در پروس، پیشوای بزرگ فرقه‌ی توتونی، یعنی آلبردوبراندبورگ به آئین لوتری گروید و عنوان دوک پروس بر خود گذاشت. فرقه‌ی شوالیه‌های پورت گلو (40)، که از سه قرن پیش با شوالیه‌های توتونی متحد شده بود، خود را مستقل خواند ولی این استقلال بزودی از بین رفت و عقاید اصلاحی جدید در سرزمین آنها، یعنی کشورهای بالتیک (کورلند، لیوونی، استونی) رواج گرفت.
در حالی که عقاید لوتر در اروپای شمالی و شرقی گسترش می‌یافت، مذهب کالون در منطقه‌ی وسیعتری نفوذ می‌کرد. در فرانسه، قبل از کالون، اصلاح مذهبی شروع شده بود. لوفوردتاپل (41) یکی از اومانیست‌ها به مخالفت با تجرد کشیشان برخاست و کتاب مقدس را ترجمه کرد. بریسونه (42) یکی از اسقف‌های فرانسوی، برخی از اصلاحات را در قلمرو خود پذیرفت. مارگریت دانگولم خواهر فرانسوای اول از اصلاح طلبان حمایت می‌کرد و پادشاه نیز او را در این کار آزاد گذاشته بود. سوربن، آموزشگاه علوم الهی پاریس، بشدت با عقاید جدید جنگید و آزار و شکنجه طرفداران اصلاح شروع شد. پادشاه هم که ایمان مذهبی صحیحی نداشت، در حال تردید بود و با پروتستان‌های آلمان علیه امپراتور مذاکره و مبادله‌ی نظر می‌کرد. ولی در سال 1534 آگهی‌هائی بر ضد نماز (نمازی که به یاد فدا شدن خون و جسم عیسی در کلیسا می‌خواندند) و پاپ بر در و دیوار معابر حتی در کاخ سلطنتی نیز دیده شد. از این تاریخ فرانسوای اول فرمان محو و نابودی کفر و بدعت را صادر کرد، حبس و سوزاندن پروتستان‌ها شروع شد و به کشتار وودواهای پروانس پرداختند. ‌هانری دوم جانشین فرانسوای اول شدت و شقاوت بیشتری به کار برد و محکومیت‌ها و مجازات‌ها افزایش یافت. با این حال رفورم در حال پیشرفت بود، و پروتستان‌ها، که هوگنو (43) نیز خوانده می‌شدند، جمعیت و کلیسائی مخصوص به خود تشکیل دادند. بزودی جمعی از نجبا نیز به طرفداری از عقاید آنها قیام کردند و این پیش آمد در تحکیم وضع آنها تأثیر بسیار داشت.
در اسپانیا و ایتالیا عقیده‌ی اصلاح مذهبی در همان آغاز کار، از بین رفت. در اسپانیا همه‌ی کسانی را که عقاید مذهبی مشکوکی داشتند سوزاندند. در ایتالیا، پروتستان‌ها تا حدی از حمایت دربار فرار (44) برخوردار بودند ولی این امتیاز چندان دوام نیافت و پروتستان‌ها مجبور به فرار شدند. وودواهای دره‌های آلپ از این موقع به طرفداران رفورم (اصلاح مذهبی) پیوستند.
در اسکاتلند (اکوس)، خانواده‌ی استوارت از سال 1371 زمام سلطنت را به دست گرفته بود و در سال 1542 که ژاک پنجم درگذشت دختری از او باقی ماند به نام ماری که هفت روزه بود. اصلاح مذهبی از این زمان در اسکاتلند راه یافت و به سبب ضعف قدرت سلطنتی بخوبی پیش رفت. آشوبهای داخلی موجب ویرانی این ناحیه شد. غیبت ملکه، که با فرانسوای دوم، پادشاه فرانسه وصلت کرده بود و پیروزی مذهب پروتستان در انگلیس در زمان الیزابت دوم، موجب انحطاط مذهب کاتولیک در اسکاتلند شد. مردم بر اثر نفوذ جان کنوکس (45) به مذهب کالون (پرسبی تریانیسم) گرویدند و هنگامی که ماری به اسکاتلند بازگشت سخت به زحمت افتاد چون او کاتولیک بود و اکثر رعایای وی پروتستان بودند. فتنه‌های داخلی به علل مذهبی یا خصوصی (ماری متناوباً با دو تن از نجبای اسکاتلندی به نامهای دارنلی (46) و بوتول (47) وصلت کرد) بار دیگر شروع شد؛ شورش‌ها و انقلابهائی بروز کرد و ماری مجبور شد به انگلستان بگریزد و تاج و تخت را در اختیار پسر دو ساله خود ژاک ششم بگذارد. مبارزه میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها تا پایان قرن شانزدهم ادامه یافت و سرانجام رفورم، پیروز گشت.
در پی با، رفورم خیلی زود شروع شد و با آنکه به فرمان شارلکن، دستگاه انکیزیسیون در این کشور به کار افتاد، لوتری‌ها و کالونی‌ها پیشرفتهائی کردند. مذهب کالون در پرتو مساعی فارل (48) در قسمت فرانسوی زبان سویس رواج یافت و گذشته از این در پاره‌ای از نواحی آلمان و هنگری نیز عده‌ای به این مذهب گرویدند.

مخالفت با رفورم

مذهب کاتولیک، که بر اثر انتشار سریع افکار لوتر، زوینگلی و کالون غافلگیر شده بود بار دیگر قدرت یافته، برای درهم شکستن بدعت سازمان منظمی برای خود ایجاد کرد. البته پاپ و پادشاهان با افکار جدید بشدت مبارزه می‌کردند ولی تنها این کار کافی نبود و تشکیل شورائی لازم و ضروری به نظر می‌رسید و همه خواستار آن بودند ولی اجتماع اعضا به سبب جنگها مشکل بود؛ سرانجام پاپ پل سوم در ساان 1545 این شورا را در ترانت تشکیل داد و طول مدت آن از سایر شوراها تجاوز کرد. مذاکراتی که شروع شده بود در سال 1549 متوقف شد چون پاپ پل سوم روابط خوبی با شارلکن نداشت و شارلکن اسقف‌های اسپانیائی و آلمانی را احضار کرده بود. شورا به این ترتیب منحل شد و سپس در سال 1551 مجدداً توسط پاپ ژول سوم شروع به کار کرد لیکن این بار، به این مناسبت که دولت فرانسه با شارلکن در جنگ بود، اساقفه‌ی فرانسوی در جلسات آن شرکت نکردند و طغیان موریس دوساکس، که ترانت را مورد حمله قرار داده بود، برای بار دوم موجب تعطیل شورا شد (1552). سرانجام ده سال بعد پاپ پی چهارم بار دیگر به تشکیل شورا مبادرت کرد و شورا کار خود را در سال 1563 خاتمه داد.
شورای ترانت فرمانهائی برای تثبیت اصول دین و اصلاح نظام کلیسا صادر کرد؛ در اختیار گرفتن چند مقام یا چند عایدی کلیسائی و تفویض اجازه‌ی مراسم مذهبی به روحانیان قبل از 25 سالگی ممنوع شد، اساقفه مجبور به اقامت در قلمرو اختیارات خود بودند، مؤسساتی برای تربیت کشیشان تشکیل یافت، تجرد کشیشان رعایت شد، تناول نان و شراب به یاد جسم و خون مسیح مردود شناخته شد، طلاق غیرممکن بود، هفت عمل مذهبی (49)، بازخرید و بخشش گناهان، برزخ و ستایش اولیاء محفوظ و محترم ماند. این فرمان‌ها به کشورهای مختلف کاتولیک مذهب ابلاغ شد و در اسپانیا، آلمان و ایتالیا بدون مخالفت مورد قبول قرار گرفت ولی در فرانسه و پی با این تصمیمات را بآسانی نپذیرفتند و اجرای آن مدتی به تعویق افتاد.
وسیله‌ی دیگری که برای مبارزه با رفورم از آن استفاده می‌شد، ایجاد فرقه‌های مذهبی جدید (تئاتن‌ها (50))، اوراتورین‌ها (51))، یسوعی‌ها (52)، خواهوان سن ونسان دوپل) و تغییراتی در فرقه‌های سابق بود (چنانکه فرانسیسکن‌ها شدت عمل و سختگیری‌های سابق خود را از سر گرفتند و به نام کاپوسن (53) معروف شدند). ولی مشهورترین و متنفذترین این فرقه‌ها، بدون تردید فرقه یسوعی‌ها بود که توسط این یاس دولوایولای (54) اسپانیائی، به وجود آمد. وی که ابتدا در خدمت سربازی بود پس از مجروح شدن خود را وقف مذهب کرد و با چند تن از دوستان جامعه‌ی اصحاب یسوع را بنیان گذاشت و در سال 1540 پاپ آن را رسمی شناخت. این فرقه بسرعت ترقی کرد؛ اعضای آن لباس مخصوصی نداشتند و کار آنها موعظه و تعلیم بود. در رأس یسوعی‌ها سردار نیرومندی قرار داشت و همه نسبت به پاپ سوگند اطاعت مطلق یاد می‌کردند. وظیفه‌ی اصلی آنها مبارزه با رفورم بود، منتهی برای تغییر عقیده‌ی مشرکان و درآوردن آنها به مذهب کاتولیک به سایر نقاط دنیا نیز رفتند ولی پیشرفت آنها در این نقاط بخصوص در فرانسه، مواجه با مقاومتهائی شد.
انجمنی از کشیشان به نام محکمه‌ی بررسی کتب (55) تشکیل شد تا با مطالعه‌ی کتب جدید کتابهائی را که حاوی مطالب کفرآمیز وگمراه کننده بود ممنوع سازد.
روحانیت، با این اقدامات مقام خود را که در قرن پانزدهم متزلزل شده بود مجدداً به دست آورد و مخالفان رفورم هم، که مورد حمایت جدی پاپ‌ها و برخی از روحانیان عالی مقام، مانند آرشوک میلان موسوم به شارل بورومه (56) بودند بر اثر تبلیغات یسوعی‌ها و طرفداری عده‌ای از پادشاهان و حکام، قدرت و اعتباری تحصیل کردند و در نتیجه‌ی این کوشش‌ها، رفورم، نه تنها از پیشرفت بازماند بلکه در باویر، اتریش و لهستان مجبور به عقب نشینی شد و بتدریج وضع مذهب صورت ثابتی به خود گرفت و اروپا میان کاتولیک‌ها و پروتستان‌ها، تقریباً به همان صورت که امروز نیز می‌بینیم، تقسیم گردید. با این حال اصل آزادی در اجرای مراسم و آسایش مذهبی هنوز مورد قبول نبود؛ اغلب کشورها معتقد بودند که همه‌ی اهالی یک مملکت باید مذهب واحدی داشته باشند و در کشوری که وضع غیر از این بود جنگهای داخلی شدیدی در می‌گرفت.
در پایان این مبحث باید به فعالیت هیأت‌های کاتولیک که به امریکا و آسیا رفتند اشاره کرد؛ در امریکا این مبلغین، بیشتر مردم بومی را مسیحی کردند؛ در آسیا برعکس پیشرفت قابل ملاحظه‌ای نداشتند و فقط در هند، چین و ژاپن عده‌ای را به دیانت کائولیک درآوردند.

پی‌نوشت‌ها:

1- Romagne
2- Vaudois
3- Utraquistes
4- Eisleben
5- Wittenberg
6- Tetzel
7- Cajétan
8- Jean Eck
9- Sage معروف به
10- Spire
11- منبع مقاله جلد اول.
12- Anabaptiste
13- J. de Leyde
14- Mühlberg
15- Ulrich Zwingli
16- Wildhaus (در سویس)
17- Toggenbourg
18- Einsiedeln
19- Ecolampade
20- Schaffhouse
21- Appenzell
22- Grisons
23- Cappel
24- Noyon
25- Farel
26- Libertins
27- Consistoire
28- M. Servet
29- Wolsey
30- Anne Boleyn
31- Jane Seymour
32- A. de Clèves
33- C. Howard
34- C. Pair
35- duc de Somerset
36- Cranmer
37- Olaf petri
38- Laurent Petri
39- Vesteräs
40- Porte Glaives
41- Lefèvre d’Étaples
42- Briçonnet
43- Huguenots
44- Ferrare
45- John Knox
46- Darnley
47- Bothwell
48- Farel
49- Les sept Sacrements
50- Théatins
51- Oratoriens
52- Jésuites
53- Capucins
54- Ignace de Loyola
55- La Congrégation de I’index
56- Ch. Borromée

منبع مقاله :
لاندلن، شارل دو؛ (1392)، تاریخ جهانی (جلد دوم) از قرن شانزدهم تا عصر حاضر، ترجمه‌ی احمد بهمنش، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوازدهم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما