نکوکاری در شاهنامه

حکیم ابوالقاسم فردوسی چون ادیب و دانشمند برومند در شاهنامه‌ی بی‌زوال خود همپای احیای اساطیر و رسم و آیین و آداب و سنت و قصه و روایات و امثال و حکم و بازگویی صفحه‌های درخشان تاریخ ایران باستان والاترین
دوشنبه، 25 آبان 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نکوکاری در شاهنامه
 نکوکاری در شاهنامه

 

نویسنده: میرزا ملااحمد




 

حکیم ابوالقاسم فردوسی چون ادیب و دانشمند برومند در شاهنامه‌ی بی‌زوال خود همپای احیای اساطیر و رسم و آیین و آداب و سنت و قصه و روایات و امثال و حکم و بازگویی صفحه‌های درخشان تاریخ ایران باستان والاترین اندیشه‌های اخلاقی مردم را پیوسته با افکار و احساسات بشردوستی‌اش به رشته‌ی نظم کشیده است.
نیکی و نکوکاری از ارکان اساسی اندیشه‌های انسان‌دوستی فردوسی بوده، در تاریخ افکار اجتماعی و اخلاقی مردمان ایرانی نژاد سنت‌های قدیمی و غنی دارد و در همه‌ی شاهکارهای ادبی‌ و فرهنگی از اوستا تا شاهنامه مقامی مهم را‌ اشغال می‌نماید. فردوسی این سنت بشردوستی را ادامه داده در شاه‌اثر خود نیکی و نکوکاری را ستایش و تشویق نموده است و یک سلسله سیمای آدم‌های نکوکار را آفریده است. شاعر در هر داستان نیکی و نکوکاری را به تکرار تأیید و تلقین نموده است. زیرا خود نیکی صفتی است، عملی است که در همه جا و در هر مورد زندگی به کار می‌آید. در حیات برای نیکی و نکوکاری همیشه جای هست و انسان باید از این امکان مدام استفاده نموده از خویش فقط نام نیک و کار نیک باقی گذارد:

همه نیکیت باید آغاز کرد *** چو با نیک نامان بوی هم نورد
نکویی چو هرجا چو آید به کار *** نکویی گزین وز بدی شرم دار

در واقع شاهنامه‌ی فردوسی خزانه‌ی پربهای اندیشه‌های اخلاقی و از اولین آثار ادبیات عالم است که در آن انسان مقام خیلی بلند دارد، یکی از معیارهای اساسی بزرگی انسان و مقام بلند او در شاهنامه نیکی و نکوکاری است. این مفاهیم در اثر به همان معنی‌ای که در زندگی همه روزه‌ی مردم به کار می‌برند، استفاده شده است که تا چه حد حیاتی و واقعی بودن اندیشه و مرام شاعر را به ظهور می‌رساند. از جمله در ضمن سؤال و جواب بزرگمهر با موبدان نیکی به این طریق خیلی ساده و واضح شرح یافته است:

چه سازیم تا نام نیک آوریم *** در آغاز فرجام نیک آوریم؟
بدو گفت: «شو، دورباش از گناه *** جهان را همه چون تن خویش خواه
هر آن چیز کانت نباشد پسند *** تن دوست و دشمن بدان در مبند»

از نظر فردوسی نیکی مفهوم تجریدی و عمومی نبود، قبل از همه خدمت صادقانه برای مردم جهت بهبود احوال مادی و معنوی آنان است. هر کار و عملی که به نفع مردم باشد نیک است و هر کاری که برخلاف آن باشد بد است، شاعر این مطلب را توسط سیمای شاهان و قهرمانان و پهلوانان نیز بیان نموده است، از جمله او سبب نیکنامی یکی از اولین شاهان عجم هوشنگ را از کارهای نیک او امثال کف آهن، ساختن آهن آلات، آموزاندن کشت و آبیاری، ایجاد آتش و تأسیس جشن سده می‌داند که همه برای مردمند:

ز هوشنگ ماند این سده یادگار *** بسی باد چون او دگر شهریار
کز آباد کردن جهان شاد کرد *** جهانی به نیکی ازو یاد کرد

هوشنگ در طول پادشاهی چهل ساله‌ی خود برای آدمیان فقط عمل نیک را روا دیده است:

ببخشید و گسترد و خورد و سپرد *** برفت و به جز نام نیکی نبرد

انسان نکوکار کسی است که از او ‌اشخاص دیگر رنجی نبینند و همیشه به قول و عهد خود صادق و وفادار باشد. اردشیر نکوکار دارای همین خصلت‌های حمیده است و به همین سبب این عنوان را صاحب گشته است:

مر او را نکوکار زان خواندند *** که هر کس تن آسان ازو ماندند...
نگشت آن دلاور ز پیمان خویش *** به مردی نگه داشت سامان خویش

انسان باید همیشه نه تنها کار و عمل نیک را انجام دهد، بلکه نیت و اندیشه‌اش هم نیک باشد، یعنی انسان باید دارای پندار نیک هم باشد. از نگاه فردوسی نکوکاری انسان از اندیشه‌ی نیک او شروع می‌شود. بنابراین باید مدام فکر و اندیشه‌ی نیک را در سر داشت:

همیشه خرد پاسبان تو باد *** همه نیکی اندر گمان تو باد

اگر اندیشه‌ی انسان بد باشد، نتیجه‌ی کار و حیات او نیز نیک نخواهد بود و سرانجام به ناخوشی انجام می‌یابد. بی‌سبب نیست که فردوسی داستان سیاووش را با تأکید همین نکته شروع می‌کند. در این داستان شاعر از نبرد نیکی و بدی در سرشت انسان سخن می‌راند و در آغاز آن می‌نویسد:

کسی را که اندیشه ناخوش بود *** بدان ناخوشی رأی او کش بود
همی خویشتن را چلیپا کند *** به پیش خردمند رسوا کند

علاوه بر رفتار و پندار نیک، انسان باید در گفتار هم نیک باشد و همیشه سخن‌های خوب گوید. ولی سخن‌های خوب انسان در صورتی ارزش دارند که به رفتار نیک او سازگار باشد:

ز گفتار نیکو و کردار زشت *** ستایش نیابی ‌و خرم بهشت
همه راست جویید و نیکی کنید *** دل نیک پی مردمان نشکنید

جای دیگر از زبان بزرگمهر حکیم شاعر گفتار نیک و رفتار نیک را یادگار اساسی عمر و بقای زندگی انسان می‌داند و مردم را به این خصلت‌های حمیده تشویق و ترغیب می‌نماید:

ز گیتی دو چیز است جاوید بس *** دگر هرچ باشد نماند به کس
سخن گفتن نغز و کردار نیک *** نگردد کهن تا جهان است ریک

فردوسی تعلیمات مزدیسنی آیین زردشتی را که در شعار «رفتار نیک، گفتار نیک و پندار نیک» تجسم یافته و در اوستا بیان شده است ادامه داده با دلیل‌های تازه و اندوخته‌های زندگی تقویت می‌بخشد. او در هر مورد تأیید می‌کند که در عالم چیزی جاودانه نیست و انسان باید از خود نیکی را باقی گذارد. از همه‌ی شاهان نامدار تنها آن‌هایی که نیکی کرده اند، از خود نام نیک گذاشته‌اند و مردم در همه‌ی دور و زمان‌ها از آن‌ها به نیکی یادآور می‌شوند:

نباشد جهان بر کسی پایدار *** همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون و ضحاک و جم *** مهان عرب، خسروان عجم؟
کجا آن بزرگان ساسانیان؟ *** ز بهرامیان تا به سامانیان؟
نکوهیده‌تر شاه ضحاک بود *** که بیدادگر بود و ناپاک بود
فریدون فرخ ستایش ببرد *** بمرد او و جاوید نامش نمرد

این سخن‌های حکیمانه را که نتیجه‌ای از تجربه‌ی تاریخ است، فردوسی بیهوده در ضمن ستایش سلطان محمود غزنوی نیاورده است. طوری که معلوم است سلطان محمود بیشتر به لشکرکشی‌های خرابی‌آور مشغول بود. شاعر خواسته است با این دلیل‌های قاطع از تاریخ بشر توجه او را به نیکی و نکوکاری جلب نماید.
فردوسی در شاهنامه اکثراً از بی‌اعتباری دنیا و بی‌وفایی گردان سپهر، از مرگ قهرمانان و شاهان نکوکار اندوهگین می‌گردد، از روزگار ناگوار و بی‌ثباتی دور، شکوه می‌کند و از رنجوری‌های بی‌شمار حیاتش یاد می‌کند:

جهان را چنین است آیین و سان *** یکی روز شادی و دیگر غمان
به پروردن از مرگمان چاره نیست *** زمین را به جز گور گهواره نیست

با این همه شاعر هیچ گاه در گرداب یأس و نومیدی غرق نمی شود و به رغم ناسازگاری‌های دور به نام نیک مردن را اولی تر می‌داند:

جهان یادگار است و ما رفتنی *** ز مردم نماند جز از گفتنی
به نام نکو گر بمیرم رواست *** مرا نام باید که تن مرگ راست

فردوسی در همه حال نیکی کردن و از خود باقی گذاشتن نام نیک را تلقین می‌نماید. شاعر تأیید می‌کند که بزرگی نصیب آن‌هایی می‌شود که نیکی را به کسی دریغ نمی دارند و به عوض نکوکاری به آنها البته خوبی خواهد رسید:

به پاداش نیکی بیابی بهشت *** بزرگ آنک او تخم نیکی بکشت

انوشیروان عادل هنگام سپردن تخت شاهی به فرزندش هرمزد همیشه نیکی کردن را وصیت می‌کند:

به نیکی گرای و به نیکی بکوش *** به هر نیک و بد پند دانا نیوش

او تأکید می‌کند که پیش از همه با آدمیان نکوکار، هنرمندان و پاک مردان باید غمخواری و همدردی ظاهر نمود. ‌اشخاص بداندیش و بدکار سزاوار نیکی نیستند:

چو نیکی نمایند، پاداش کن *** همان تا شود رنج نیکی کهن
هنرمند را شاد و نزدیک دار *** جهان بر بداندیش تاریک دار...
ز نیکی فرومایه را دور دار *** به بیدارگر مرد مگذار کار

انوشیروان به ظالمان و بدکاران نیکی کردن را به پاشیدن تخم در شوره‌ زمین که از آن حاصل نمی روید مانند می‌کند، و بدین وسیله اندیشه‌ی خود را واضح و روشن بیان می‌نماید:

ور ایدونک دشمن شود دوست دار *** به شوره زمین تخم نیکی مکار

به اندیشه‌ی فردوسی نیکی هم باید حد و اندازه داشته باشد و تنها به اشخاص سزاوار و شایسته نیکی کرده شود، به کس نالایق که به نیکی با بدی پاسخ خواهد داد، نیکی کردن درست نیست:

مکن نیک مردی به روی کسی *** که پاداش نیکی نیابی بسی

ضمناً باید یادآور شد که در این مسئله میان ادیبان و دانشمندان معروف عالم دو نقطه نظر با هم مخالف موجود است. گروهی در آن عقیده‌اند که انسان باید همیشه در هر مورد و حتی نسبت به بدکاران نیکی کند. (1) ولی از نظر گروه دیگر ادیبان انسان باید در مورد نیکی نکوکاری و در برابر بدی با بدی پاسخ دهد. طوری که از گفته‌های فوق برمی‌آید فردوسی جانب دار گروه دوم است و نسبت به بدی نیکی کردن را جایز نمی داند. این اندیشه را در قرن‌های بعدی معلم بزرگ اخلاق شیخ سعدی شیرازی هم ادامه می‌دهد و از جمله می‌فرماید:

نکویی بر بدان کردن وبال است *** ندانند این سخن جز هوشمندان
ز بهر آنکه با گرگان نکویی *** بدی باشد به حال گوسفندان

در بیت دیگر سعدی، این مطلب خیلی روشن و قاطع بیان یافته است:

با بدان بد باش و با نیکان نکو *** جای گل گل باش و جای خار خار

مبارزه‌ی نیکی با بدی از مسائل مرکزی شاهنامه‌ی فردوسی بوده از ابتدا تا انتهای اثر ادامه پیدا کرده است. طوری که معلوم است این موضوع در اخلاق و فلسفه‌ی ایران باستان مقام اساسی را داشته هنوز در اوستا به طور واضح در سیمای اهورامزدا و اهریمن تجسم یافته است. (2) در شاهنامه این مبارزه با همه‌ی پستی و بلندی‌ها و گرمی و سردی‌هایش تصویر یافته است.
فردوسی پیش از همه اندیشه‌ی بد را مذمت می‌کند و آن را منشأ همه‌ی بدکاری‌های انسان می‌داند:

به دل نیز اندیشه‌ی بد مدار *** بداندیش را بد بود روزگار

شخصی که در دل اندیشه‌ی بد می‌پرورد، سرانجام به خود نیز ضرر خواهد آورد. این را شاعر از زبان شاه عادل انوشیروان بیان می‌کند:

هر آن کس که اندیشه‌ی بد کند *** به فرجام بد با تن خود کند

فردوسی برای برجسته تظاهر دادن مبارزه‌ی نیکی و بدی از سیماهای اساطیری و فرهنگی مردم ماهرانه استفاده کرده است. از جمله او دیو را که در روایات مردمان ایرانی نژاد تجسم نیروی بدی است، مترادف زشتی به کار برده است... بزرگمهر حکیم در صحبت با انوشیروان ده خصلت بد انسان را ده دیو یا اهریمن نامیده، هر کدام را توضیح داده است:

ده‌اند اهرمن هم این به نیروی شیر *** که آرند جان و خرد را به زیر
بدو گفت کسری که ده دیو چیست *** کز ایشان خرد را بیاید گریست؟
چنین داد پاسخ که آز و نیاز *** دو دیوند با زور و گردن فراز
دگر خشم و رشک است و ننگست و کین *** چو نمّام و دوروی و ناپاک دین
دهم آنک از کس ندارد سپاس *** به نیکی و هم نیست یزدان شناس

فردوسی سعی کرده است که پیش راه بدی در زندگی به هر وسیله گرفته شود. با این هدف قبل از همه او در برابر نیکی، بدی نکردن را تلقین نموده است. هر که به نیکی با بدی جواب گوید حتماً جزای خود را خواهد دید:

تو پاداش این نیکویی بد کنی *** چنین دان که بد با تن خود کنی

بدی هیچ گاه نیکی به بار نمی آورد و سرانجام ضرر و غصه خواهد آورد. بنابراین انسان نباید به بدی و بدکاری راه دهد:

ز بد کردن آید به حاصل زیان *** اگر بد کنی، غم بری از جهان
مشو شادکام از بدی کرده‌ای *** که آزرده گردی گر آزرده‌ای

به اندیشه‌ی فردوسی شخص بدکار البته دیر یا زود به مجازات خواهد رسید. در این بابت داستان مهبود، دستور انوشیروان عبرت آموز است. ندیم شاه زروان با مدد یهودی‌ای نسبت به مهبود خیانت کرده او را به قتل می‌رسانند. سرانجام سرّ آن‌ها فاش می‌گردد و هر دو بدکار به دار کشیده می‌شوند. داستان مذکور را خلاصه نموده شاعر بار دیگر بدی کردن را تأیید می‌سازد:

جهان را نباید سپردن به بد *** که بر بد کنش بی‌گمان بد رسد

کس بدکار هیچ گاه خاطر جمع ندارد و مدام در ترس و بیم به سر می‌برد:

پر امید دارد دل نیک مرد *** دل بد کنش را پر از بیم و درد

فردوسی از زبان ارسطو نیز در ضمن نصیحت به اسکندر بدی را سخت مذمت نموده، نگرویدن به آن را تلقین می‌کند:

وگر بد کنی، جز بدی ندروی *** شبی در جهان شادمان نغنوی
به نیکی بود شاه را دست رس *** به بد روز گیتی نجستت کس

از ابیات مذکور شاهنامه برمی‌آید که فردوسی هم مانند شعرای دیگر معتقد به مکافات عمل بوده چنین می‌شمارد که هر انسانی عمل نیک نماید، نیکی می‌بیند ولی اگر بدی کند، بدی خواهد دید. بدین وسیله شاعر می‌خواهد آدمیان را از بدکاری و بدرفتاری باز دارد. بی‌سبب نیست که در شاهنامه این مطلب بیشتر ضمن مراجعت به حاکمان بیان شده است. شاعر بشردوست سعی کرده است به خصوص دست شاهان را از ظلم و ستم که نشانه‌های بدیست نگه دارد. در مثال افراسیاب شاه توران که جنگجویی را پیش گرفته بود، شاعر به بدی انجام یافتن زندگی او را نشان می‌دهد و از روزگار پرماجرای وی چنین نتیجه می‌گیرد:

ز کردار بد بر تنش بد رسید *** مجو ای پسر بند بد را کلید
مکن بد که بینی به فرجام بد *** ز بد گردد اندر جهان نام بد

همچنین در شاهنامه یک سلسله سیماهایی چون تور، کیکاووس، سودابه و گرسیوز آفریده شده‌اند که نمایندگان نیروهای بدی و اهریمن بوده سبب گار جنگ‌ها و خون‌ریزی‌ها، ویرانی و خرابی ایران، بینوایی مردم و کشته شدن جوانمردان امثال ایرج، سهراب، و سیاووش گشته‌اند. ولی تمثال اساسی بدی در شاهنامه همانا ضحاک است. قبل از همه باید تذکر داد که آیا فردوسی بیهوده به سیمای ضحاک توجه زیاد نموده و آن را خیلی برجسته آفریده است؟ شاعر بدین وسیله خواسته است نیروی قوی بدی را نشان دهد تا نسبت به آن سهل انگاری نکرده مبارزه‌ی بی‌امان برده شود. ضحاک با هر راه سعی می‌کند که پیش راه نیکی را گرفته تاریکی و ظلمات را در جهان پایدار سازد. در زمان پادشاهی او که هزار سال دوام کرده است عدالت و مروت گم می‌گردد، بدی بر نیکی چیره شده و دوره‌ی غلبه‌ی زشتی و بدی فرا می‌رسد:

هنر خوار شد، جادویی ارجمند *** نهان راستی، آشکارا گزند
شده بر بدی دست دیوان دراز *** ز نیکی نبودی سخن جز به راز...
ندانست خود جز بد آموختن *** جز او کشتن و غارت و سوختن
بدین بود بنیاد ضخاک شوم *** جهان شد مر او را چو یک مهره موم...
ز بیدادگر شاه و از لشکرش *** وز آن رسم‌های بد اندر خورش...
همی بنگرید این بدان، آن بدین *** ز کردار بیداد شاه زمین...
پس آیین ضحاک واژونه خوی *** چنان بد که چون میبدش آرزوی

طوری که می‌بینیم در عهد حکمرانی ضحاک نیرو بدی بر نیکی غلبه می‌کند. ولی از نظر فردوسی غلبه‌ی بدی دائمی نیست و ظلم و ستم، جهالت و ظلمات پایدار نمی ماند. از اینجاست که در نتیجه‌ی وجود نیروهای نیکی در سیمای کاوه‌ی آهنگر و فریدون فرخ، ضخاک خونخوار کشته می‌شود و نیروهای بدی مغلوب می‌گردند. فریدون هدف مبارزه‌اش را از پاک کردن دنیا از بدی و ناپاکی‌ها دانسته خطاب می‌نماید:

ببرم پی اژدها را ز خاک *** بشنویم جهان را ز ناپاک پاک

در داستان ضحاک مبارزه‌ی آشتی ناپذیر نیکی و بدی خیلی برجسته تصویر شده است. فریدون با هر وسیله هم با صلاح و لشکر، هم با پند و مشورت همراه و همگام مردم علیه دشمن مبارزه برده سرانجام بر ضحاک مار دوش که مظهر بدی و ناپاکی‌هاست، چیره می‌شود. به این وسیله شاعر تأیید می‌کند که غلبه‌ی نیکی بر بدی ناگزیر است و باید همه به نیکی و نکوکاری مشغول شوند. زیرا ضحاک هر چند از همه بیشتر یعنی هزار سال حکمرانی کرده است ولی عاقبت سلطنت ظلم بنیادش از بین رفت و از او نام بد باقی ماند. فردوسی در بیت‌های پایانی داستان هدف اساسی خود را به این طریق ابراز می‌دارد:

بیا تا جهان را به بد نسپریم *** به کوشش همه دست نیکی بریم
نباشد همی نیک و بد پایدار *** همان به که نیکی بود یادگار

فردوسی سیمای فریدون را با مهر و دلگرمی زیاد آفریده، به خواننده خطاب می‌کند که از او عبرت آموزد و عدالت و نکوکاری را پیشه سازد:

فریدون فرخ فرشته نبود *** ز مشک و ز عنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیکویی *** تو داد و دهش کن، فریدون تویی...
فریدون ز کاری که کرد ایزدی *** نخستین جهان را بشست از بدی

مبارزه‌ی نیکی و بدی و غلبه‌ی نیکی در شاهنامه بیشتر به وسیله‌ی تصویر شاهان نشان داده شده است. فردوسی نیکی و عدالت گستری را از وظیفه‌های اساسی شاهان می‌شمارد. شاهی که از این عمل دوری می‌جوید در شاهنامه به مرگ محکوم می‌گردد. مثلاً جبر و ظلمی که یزگرد ساسانی به مردم روا دید، نه تنها باعث از او روی تافتن مهتران کشور گردید، بلکه به وارث او نیز تأثیر بد رساند. ایرانیان پس از یزدگرد به جای بهرام، خسرو را به شاهی پذیرفتند. بهرام با مشکلات زیادی تخت را صاحب می‌شود. البته فردوسی جانب دار موروثی بودن پادشاهی بر پایه‌ی نژاد و نیاکان است، ولی با تصویر حادثه‌ی مذکور، اولاً به عدل و نیکی پرداختن شاهان و دور نشدن آنان از این عمل‌ها را تأیید کرده، ثانیاً به اقتدار مردم و مهم بودن نظر و خواهش آنان نیز ‌اشاره نموده است.
در واقع اگر به تصویر شاهان در شاهنامه بیشتر تأمل شود، پی بردن دشوار نیست که فردوسی بیشتر نه به شکوه و سلطنت شاهان، بلکه پیش از همه به نیکی و نیکوکاری آنان توجه زیادی ظاهر کرده است. اکثر شاهان در شاهنامه در امور دولت داری نیکی را پیش گرفته برای به‌زیستی مردم و آبادی کشور کوشش به خرج داده‌اند. از جمله طهمورث هدف اولین خود را مثل اجدادش از پاک کردن دنیا از بدی و اجرای کارهای نیک برای مردم عبارت می‌داند:

جهان از بدی‌ها بشویم به رای *** پس آنگه کنم در کهی گرد پای...
هر آن چیز کاندر جهان سودمند *** کنم آشکارا، گشایم ز بند

با کوشش طهمورث دیوبند در طول سی سال حکمرانی‌اش مردم چیدن پشم گوسفندان، و بافتن مویینه‌ها، رام کردن جانوران، آموزاندن «مرغان نیک ساز را» یاد می‌گیرند.
فرزند طهمورث، جمشید نیز پس از به تخت نشستن مبارزه علیه بدی را شعار اساسی خود قرار می‌دهد:

بدان راز بد دست کوته کنم *** روان را سوی روشنی ره کنم

جمشید هم از خود نیکی زیادی به یادگار گذاشت. او به مردم از ابریشم و پنبه رشتن و بافتن و دوختن لباس را می‌آموزد، گروه‌های اجتماعی و اقشار هنرمندان امثال کشاورزان، بنایان، پزشکان، لشکریان و روحانیان را تشکیل می‌دهد و جشن نوروز را تأسیس می‌کند.
فریدون نیز در طول حکمرانی پنج صد ساله‌اش عدالت و آبادانی را برقرار نموده، بدی را از بین می‌برد و نیکی را در جهان پایدار می‌سازد:

به نیکی ببست او در و دست بد *** چنان کز ره شهریاران سزد

کیخسرو بعد به تخت نشستن از پی ریشه کن کردن بدی و بیدادی شده، کشور را آباد و مردم را شاد می‌نماید:

بگسترد گرد جهان داد را *** بکند از زمین بیخ بیداد را

نیکی و نیکوکاری شعار همه‌ی شاهان ساسانی است و آن حلقه‌ای است که مرام و هدف حاکمان این سلسله را به هم می‌پیوندد، یکی از شاهان این سلسله بهرام بهرامیان می‌گوید:

چو فرخ پدر کرد نیکی همه *** که او چون شبان بود و شاهان رمه
مرا نیز هم نیکویی پیشه داد *** همه خوبی و دادم اندیشه داد (3)

شعار همه‌ی شاهان ساسانی را اردشیر بابکان آشکارا و به طریق خطاب و مراجعت بیان کرده است:

بیا تا همه دست نیکی بریم *** جهان جهان را به بد نسپریم

در شاهنامه در واقع یکی از معیارهای اساسی تعیین ماهیت و مقام شاهان نیکی و دادگستری آن‌هاست. از جمله شاپور ساسانی مانند پدرش اردشیر عدالت و نیکی را پیشه کرده هنگام سپردن تخت شاهی به فززندش اورمزد، همان پند و اندرز پدر و اجدادش را تکرار نموده او را به نیکی، نیکوکاری، کریمی و کم آزاری، عدالت و بخشندگی دعوت می‌کند.

به جز داد و نیکی مکن در جهان *** پناه کهان باش و پشت مهان
به دینار کم ناز و بخشنده باش *** همان داد ده باش و فرخنده باش...
همه پند من سر به سر یاد گیر *** چنان هم که من دارم از اردشیر

گفتنی است که فردوسی اکثر پند و اندرز‌های خود را فقط در قسمت تاریخی شاهنامه، یعنی در ضمن تصویر شاهان تاریخی به خصوص ساسانیان آورده است. شاعر به کارهای مشخص انجام داده‌ی شاهان تاریخی اردشیر بابکان، شاپور، اورمزد، بهرام اورمزد، بهرام بهرام، بهرام بهرامیان، نرسی بهرام، اورمزد نرسی، شاپور ذوالاکتاف، اردشیر نیکوکار، شاپور شاپور، بهرام شاپور، یزدگرد بزه گر، بهرام گور، هرمز، بلاش، قباد، انوشیروان و دیگران که در تاریخ نامه‌ها نگاشته شده‌اند، توجهی نشان نداده، حاصل تجربه‌ی روزگار آن‌ها را به طور فشرده به صورت پند و اندرزها به قلم آورده است. حتی هنگام ذکر پادشاهی اورمزد شاپور شاعر تنها با نقل اندرز و نصیحت او به بزرگان سرزمین و فرزندش بهرام اکتفا کرده است. البته این از یک طرف به رواج سنت اندرزنامه نویسی در زمان ساسانیان وابسته است، ولی از طرف دیگر فردوسی خواسته است که از زبان شاهان تاریخی پندهای حکیمانه آورد تا به خواننده بیشتر اثر کنند، بی‌سبب نیست که گاهاً در ضمن نقل پندها شاعر مستقیماً به خواننده هم خطاب می‌کند و به کار بست آن پندها را در زندگی درخواست می‌نماید.
از تصویر فردوسی برمی‌آید که شاهان ساسانی همه به جز نیکی کار دیگری نکرده به دیگران نیز این را تلقین نموده‌اند که این با واقعیت تاریخی درست درنمی‎آید، ولی شاعر از تصویر شاهان تاریخی برای بیان آرمان‌های بشردوستی استفاده کرده است. مثلاً سیمای انوشیروان که فردوسی بر اساس شخص تاریخی خسروپرویز ساسانی آفریده است، با چهره‌ی تاریخی‌اش خیلی تفاوت داشته، توسط هنر آفرینندگی شاعر، چون سیما و نماد یک شاه عادل و نکوکار در ادبیات شرق و شفاهی مردم مشهور گردید.
بدین منوال فردوسی نیکی و بدی و مبارزه‌ی آشتی ناپذیر آن‌ها را به طور مشخص با راه و وسیله‌های گوناگون تجسم نموده است. بنابراین به آن اندیشه که «عقاید فردوسی در مسئله‌ی نیکی و بدی جنبه‌ی تا حدی عمومی و تجریدی دارند» (4)، نمی توان راضی شد.
فردوسی آرمان‌های بشردوستی‌اش را در مورد نیکی و نیکوکاری و مبارزه‌ی آن‌ها همچنین در سیمای قهرمانان و پهلوانان برجسته به خصوص جهان پهلوان رستم دستان و جوانمرد پاک سرشت سیاووش تجسم نموده است. رستم با همه‌ی پهلوانی و جنگاوری این چنین شخص خردمند و نکوکار است. او برابر جنگ و نبرد همیشه از آدمگری و نیکوکاری سخن می‌راند و مردم را به صلح و آسایش و راستی و پاکی دعوت می‌نماید:

نباید کشیدن کمان بدی *** ره ایزدی باید و بخردی
که گیتی نماند همی بر کسی *** نباید بدو شاد بودن بسی
هنر مردمی باشد و راستی *** ز کژی بود کمی و کاستی

رستم نماینده‌ی بزرگ نیروی نیکی است ومدام علیه بدی مبارزه می‌کند. خود او در این بابت آشکارا خطاب می‌کند:

زمین را همه سربه‌سر گشته‌ام *** بسی شاه بیدادگر کشته‌ام

همه از رستم چون انسان برومند و نیکوکار یاد می‌کنند و حتی رقیبش اسفندیار درباره‌ی او می‌گوید:

نکوکارتر زو به گیتی کسی *** نبودست، کاورد نیکی بسی

سیاووش هم از سیماهای درخشان شاهنامه است که تمثال شجاعت و دلیری، پهلوانی و کاردانی و از همه مهم‌تر پاکی و راستی می‌باشد.
فردوسی در سیمای این قهرمان دوست داشته‌ی خود همه‌ی خصلت‌های حمیده‌ی انسانی را جمع آورده است. او هم در گفتار و رفتار و هم در اندیشه و پندار پاک و نیکوست و این را خودش هم تأیید می‌کند:

به گفتار و کردار از پیش و پس *** ز من هیچ ناخوب نشنید کس

فردوسی با تأسف تأکید می‌کند که مرگ، عاقبت چنین بزرگ مردان را هم از بین می‌برد، ولی با وجود این باید به نیکی روی آورد و نیکوکاری کرد:

تو تا زنده‌ای سوی نیکی گرای *** مگر کام یابی به دیگر سرای

زیرا نیکی و نیکوکاری وسیله‌ی مهم رهایی از همه گونه مشکلات زندگی است و سبب کار عمر ابد یافتن انسان است:

به نیکی گرای و میازار کس *** ره رستگاری همین است و بس

همین طور فردوسی با هر راه و وسیله هم توسط سیمای شاهان و قهرمانان نیکوکار، هم با پند و اندرزهای حکیمانه، هم با ستایش خوبی و مذمت بدی مردم را به عدل و دادگستری، رحم و شفقت، نیکی و نیکوکاری دعوت نموده است:

بکوشید و خوبی به کار آورید *** چو دیدی سرما بهار آورید...
ز خون ریختن دست باید کشید *** سر بی‌گناهان نباید برید
نه مردی بود خیره آشوفتن *** به زیر اندر آورده را کوفتن...
نیاید جهان آفرین را پسند *** که جویند بر بی‌گناهان گزند
هر آن کس که جوید همی رأی من *** نباید که ویران کند جای من

پس از خواندن این بیت‌های ساده و پرمعنی و صمیمی و با سوز دل نوشته شده، آدمی گمان می‌کند که فردوسی آن‌ها را امروز پس از مشاهده‌ی وضع کنونی جهان سروده است و مردم را به صلح و آسایش، نریختن خون مردم بی‌گناه، دراز کردن دست یاری به همدیگر، خراب نساختن ملک آباد، دست کشیدن از تجاوز و غارت مال مردم و خلاصه به نیکی و نیکوکاری دعوت می‌نماید.
فردوسی به نیروی انسان ایمان کامل داشت. او مدعی است که بدی همیشه به مردم و جامعه زیان خواهد رساند. برخلاف عده‌ای از دانشمندان و فیلسوفان معروف که بدی را از ظهورات سرشت انسانی دانسته وجود و اولویت آن را در جامعه ناگزیر می‌شمارند، فردوسی از میان برداشتن بدی و کاشتن فقط تخم نیکی را آرزو می‌کند و امکان پذیر می‌داند. اندیشه‌های بشردوستی فردوسی و نظر او به نیکی و نیکوکاری ارزش بلند خود را گم نکرده‌اند و امروز هم در تشکل و تبیت انسان معاصر خیلی مفید و سودمندند.

پی‌نوشت‌ها:

1. از جانب داران معروف این اندیشه می‌توان اکثر شعرای متصوف و همچنین لئون تولستوی و موهنداس گاندی را نام برد.
2. در این باره رک. دین شاه ایرانی، اخلاق ایران باستان، چاپ چهارم، تهران، 1353.
3. این ابیات در متن چاپ مسکو نیست، از چاپ دوشنبه گرفته شد.
4. موسی رجبوف، فردوسی و زمان معاصر، دوشنبه، 1976، ص 130.

منبع مقاله :
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.