باغهای معلق بابل

در ابتدا لازم به یادآوری است که محل باغهای معلق بابل، با تمام شهرت گسترده‌ای که به عنوان یکی از عجایب هفتگانه مشهور دنیا پیدا کرده است، هیچگاه بروشنی معین نشده، و، در واقع، موجودیت آن هم تاکنون به اثبات نرسیده است.
جمعه، 6 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
باغهای معلق بابل
 باغهای معلق بابل

 

نویسنده: ایروینگ فینکل





 

در ابتدا لازم به یادآوری است که محل باغهای معلق بابل، با تمام شهرت گسترده‌ای که به عنوان یکی از عجایب هفتگانه مشهور دنیا پیدا کرده است، هیچگاه بروشنی معین نشده، و، در واقع، موجودیت آن هم تاکنون به اثبات نرسیده است. شواهد ما در مورد باغهای معلق به ایام متأخر، یا به گفته‌ی دکتر چسوبل (1) « صرفاً به اشاراتی در عصر کلاسیک، و مقتبس از مؤلفان بت‌پرست » باز می‌گردد؛ بنابراین مقصود از فصل حاضر آن است که به اختصار نگاهی به سابقه‌ی خود شهر بابل بیفکنیم، تا ببینیم نویسندگان دوره‌ی قدیم چه مطلبی در مورد باغهای معلق نوشته‌اند، و در همان حال اطلاعات رسیده از عصر کلاسیک را با یافته‌های باستان‌شناسی درباره‌ی آن شهر ارزشمند با هم مقایسه کنیم.
 باغهای معلق بابل
تصویر 1: حکاکی تخیلی فیشر فون ارلاخ در سده‌ی هجدهم از شهر بابل و باغهای معلق آن در پس زمینه‌ی تصویر.
شهر بابل پایتخت دولت بابل در کنار فرات واقع بود، و با خلیج فارس کمی بیش از 600 کیلومتر، و با شرق دریای مدیترانه بیش از 900 کیلومتر فاصله داشت و در سرزمین کنونی عراق قرار داشت. این شهر برای نخستین بار در دنیای باستان در زمان حموربی ( 1792 - 1750 قبل از میلاد )، پادشاه معروف بابل، اهمیتی بسزا یافت؛ حموربی همان کسی است که قانون‌نامه‌ای نوشت که همواره با نام او مرتبط است و اکنون در موزه‌ی لوور، پاریس، قرار دارد. در سده‌های بعد از حکومت حموربی سرنوشت بابل دچار نوسان شد، اما در دوران زمامداری پادشاهان نوبابلی یا کلدانی به اوج عظمت رسید. این دوران سلسله‌ای از شاهان با ابهت و به یاد ماندنی را به خود دید که نامشان پس از محو تمدن بین‌النهرین همچنان برجا ماند. نبوپلسر (2) ( 625 - 605 قبل از میلاد )، بنیانگذار سلسله‌ی نوبابلی، همراه متحدانش، مادها و سکاها، عاقبت توانست دولت آشور را در سال 612 قبل از میلاد براندازد - اگر آشور منهدم نمی‌شد ممکن بود نسلهای متمادی بر امور سیاسی و حیات شخصی مردم بین‌النهرین همچنان مسلط بماند. فرزند وی بختنصر دوم ( 604 - 562 قبل از میلاد )، که در کتاب دانیال نبی (3) به نبوکد نصر موسوم است، یکی از برجسته‌ترین و کارآمدترین شاهان بین‌النهرین شد او فعالانه سیاست گسترش و حفظ امنیت امپراتوریش را در پیش گرفت، و در سوریه، فلسطین، و مصر جنگید، که، برحسب تورات، این جنگها در سال 597 قبل از میلاد به عزل یهویاکین (4)، پادشاه یهودا، از سلطنت، و اسارت بسیاری از مردم، که در بابل زندانی شدند، انجامید ( کتاب دوم پادشاهان (5)، باب 24، آیات 14-16 )؛ بختنصر بعداً هم در سال 586 قبل از میلاد هیکل (6) در اورشلیم را ویران کرد و همه‌ی یهودیان را به بابل فرستاد. نبونیدوس (7) ( 555 - 539 قبل از میلاد ) را باید آخرین پادشاه این سلسله شمرد.
بختنصر در کشور خود نشان داد سازنده‌ای خستگی‌ناپذیر است. او انبوهی از کارگران را، با نظارت معماران سلطنتی بر آنها، به تولید انبوه خشت گلی گماشت تا از آنها برای ساختن کاخها، معبدها، دروازه‌ها، و دیوار شگفت‌انگیز شهر در مقیاسی وسیع استفاده شود. دیدن بناهای عظیمی که وی ساخت هم مهمانان عالی مقام و هم اتباع عادی دیگر کشورها را حیرت‌زده کرد. استفاده از کاشیهای لعابدارِ آبی رنگ در سردر با ابهت‌ترین بناها از نشانه‌های خاص معماری این دوره است. در عین حال، از همین نوع کاشی برای نقوش قالب‌دار و برجسته‌ی شیر و گاو نر و اژد‌ها نیز استفاده شده است تا شکوه و قدرت شهر پادشاه را در ذهن بیننده بیشتر نمایان سازد. شرح هرودوت درباره‌ی بابل و بنای آن و مشاهده‌ی دیگر آثاری که تا امروز باقی مانده است نشان می‌دهد که این یادمانها عمدتاً نتیجه‌ی کار بختنصر بوده است.
 باغهای معلق بابل
تصویر 2: نقش برجسته‌ی اژدها از جنس کاشی لعابدار بر دروازه‌ی عشتر، بازسازی شده در موزه‌ی اشتاتلیش، برلین.
اساساً در آغاز سده‌ی بیستم به مدد حفاریهای رابرت کُلدوی (8)، باستان‌شناس آلمانی، بخش وسیعی از شهر بابل کشف شد. گذشته از خود آثار به جا مانده، مورخان بابلی معاصر آن دوره شواهدی به خط میخی از خود شاهان باقی گذاشته‌اند؛ این پادشاهان اشتیاق فراوان داشته‌اند تا دستاوردهای خود را در ذهن خدایان محفوظ نگاه دارند، و در همان حال نیز با علاقه چشم به نوادگان خود دوخته‌اند، از این رو شرح برنامه‌های ساختمانی و اصلاحات و خلاقیتهای خود را به تفصیل ثبت کرده‌اند.
 باغهای معلق بابل
تصویر 3: استوانه‌ی منقوش به خط میخی بابلی که در آن بختنصر شرح کارهای ساختمانی معابد، دیوارها، و زیگورات‌های بابل و بروسپیا و توسعه یکارهای پدرش را آورده است. ( موزه‌ی بریتانیا )
این گونه کتیبه‌های ساختمانی از ویژگیهای سلسله‌ی بابلی است و محققان کنونی هنوز هم طبقه‌بندی الواح غالباً خرد شده و بازسازی متون میخی را ادامه می‌دهند. گذشته از توصیفهایی که خود شاهان به جا گذاشته‌اند، سند پر برکت دیگری موسوم به « شرح نقشه‌برداری بابل » را در اختیار داریم. این نقشه شامل پنج لوحه‌ی مطول است، که به نیّت توصیف کامل شهر تنظیم شده است، و در آن نام خیابانها و زیارتگاهها، دروازه‌ها، و معابد آمده است، و برای علاقه‌مندان به بابل در هزاره‌ی اول قبل از میلاد سند بسیار ارزشمندی به شمار می‌رود.
حال برای پیگیری مطالب مربوط به باغهای معلق لازم است ‌اندکی درباره‌ی سکوت نامنتظره در متون میخی بابلی تأمل کنیم و ببینیم ردپایی در مورد این عجایب اسطوره‌ای در آنها پیدا می‌کنیم یا خیر. هیچ یک از کتیبه‌ها به بنایی اشاره نکرده‌اند تا منطقاً بتوانیم آن را به باغ عالی منظر سلطنتی نسبت دهیم، باغی که بخصوص از لحاظ خلاقیت فنّی بسیار شگفتی‌آور بوده باشد - البته اگر بشود توصیفهای مختصری را که در ایام بعدی از این باغ شده است باور کرد. حال بیایید با هم به آنچه نویسندگان دوره‌ی متأخر درباره‌ی باغهای معلق بابل نوشته‌اند نظری بیفکنیم.
پنج تن از نویسندگان موثق از این باغ توصیفهایی به یادگار گذاشته‌اند که ممکن است بتواند تا‌ اندازه‌ای ذهن ما را در خصوص پذیرش وجود باغهای معلق آماده کند. بی‌تردید بروسوس (9) از نویسندگان معتبری است که باید نوشته‌های او را در مورد بابل با بیشترین همدلی بپذیریم. بروسوس با اسکندر کبیر معاصر بود و معمولاً تولد او را‌ اندکی پس از سال 350 قبل از میلاد ذکر می‌کنند. این نویسنده اظهار می‌دارد که کاهن بعل ( یعنی مردوک، خدای ملی بابل ) اصلاً اهل کلده بوده است، و بعداً بابل را ترک کرده و برای زندگی به جزیره‌ی کوس آمده است. بروسوس در حدود سال 280 قبل از میلاد کتابی ارزشمند به نام بابلونیکا (10) تحریر کرد، این کتاب یکی از دو کتابی است که او به نیّت شرح فرهنگ بین‌النهرین برای یونیان نوشت، چون آنان اقوام صاحب خط میخی را نمی‌شناختند ( بروسوس کتاب دیگر را به توصیف آشور اختصاص داد ). از اثر باقی مانده‌ی بروسوس چنین پیداست که این نویسنده مستقیماً با ادبیات سنتی سومری و اکدی به خط میخی که بیش از هزار سال سینه به سینه نقل می‌شده است، و در زمان حیات وی هنوز هم در آکادمیهای بابل رواج داشته، آشنا بوده است.
بروسوس کتاب بابلونیکا را به آنتیوخوس اول ( 281 - 260 قبل از میلاد )، کسی که مشهور است به معابد و کاهنان مردوک و عموماً به دانستنیهایی در مورد بابل علاقه خاص داشته است، اهدا کرد. یونانیان اقوام دیگر را بربر می‌شمردند و از این رو احتمال می‌رود این کتاب را کاملاً نخوانده باشند؛ خود این کتاب نیز از بین رفت. با این حال، از بخت مساعد، نویسندگان بعدی از آن نقل قول کرده‌اند که بدین طریق بخش عمده‌ی متن این کتاب ارزشمند محفوظ مانده است. آنچه باقی مانده است تا حد زیادی با عقاید و سنتهای بین‌النهرین و مقتبس از متون خط میخی انطباق دارد. بروسوس در زمره‌ی یادداشتهای خود باغهای معلق بابل را به بختنصر دوم ( نبوکد نصر ) نسبت می‌دهد. یوسفوس نویسنده‌ی متأخر که کوشیده با روحیه‌ای مثل بروسوس قلم به دست بگیرد و تاریخ و فرهنگ یهود را توصیف کند، دو نقل قول از باغهای معلق آورده است که در آنها وصفی از دستاورد بختنصر را شرح داده است:
او در کاخ خود توده‌هایی از سنگ فراهم آورد و مانند کوه شکل داد و در آن همه نوع درخت کاشت. علاوه بر این، او به اصطلاح بهشت معلقی در اختیار داشت، چون ملکه‌اش، که اهل ماد بود، مشتاق داشتن چنین باغی بود، باغی که نظیر آن در وطنش مرسوم بود. ( عتیقات یهود (11)، دهم، (11) )
... و، او در داخل این کاخ زمین پلکان مرتفعی درست کرد، و در آن منظره‌ای شبیه کوهستان به وجود آورد، و با کاشتن تمام انواع درختان و ایجاد به اصطلاح باغ معلق، شباهت این منظره را به کوهستان تکمیل کرد؛ چون همسرش، که در سرزمین ماد بار آمده، دلبستگی فراوانی به محیطهای کوهستانی داشت. ( کتاب رد آپیون (12)، یک، 19).
در مآخذ بابلی در مورد همسر اهل ماد بختنصر چیزی نمی‌بینیم، اما می‌دانیم ازدواج اعضای سلسله‌ی سطنتی بابل و ماد از نظر تاریخی بسیار منطقی بوده و ما از طریق بروسوس مطلع می‌شویم که این شاهدخت اهل ماد آمیتیس (13) نام داشته است.
چهار نقل قول زیر در مورد باغهای معلق حاوی جزئیات فنّی دقیق‌تری است. قول اول از دیودوروس سیسیلی است که در محدوده‌ی اواسط سده‌ی اول میلادی می‌زیسته است:
بجز قلعه، به اصطلاح، باغ معلقی هم موجود بود که به دست سمیرامیس ساخته نشد، بلکه آن را یکی از شاهان بعدی سوری ساخت تا یکی از معشوقه‌هایش را خشنود سازد. چون می‌گویند این زن از نژاد ایرانی بوده و در آتش حسرت مرغزارهای کوهستانی وطنش می‌سوخته است. او از شاه خواست تا به ابتکار خود باغی ایجاد کند که دارای مناظر ویژه‌ی ایران باشد. باغ در هر یک از جوانب خود به‌ اندازه‌ی چهار پلترا (14) گسترده بود، و چون انسان با نزدیک شدن به باغ با شیب تپه مانندی مواجه می‌شد و چندین بخش از ساختمان آن را ردیف روی ردیف می‌دید، نمای کلی آن را شبیه تئاتر تصور می‌کرد. وقتی زمین مرتفع پلکانی را آماده کردند، تالارهایی در زیر آن ساختند که می‌توانست تمام وزن باغ را روی خود تحمل کند. این تالارها در امتداد مسیر ورودی رفته رفته یکی بالاتر از دیگری قرار می‌گرفت، و بالاترین تالار، که پنجاه کوبیت (15) ارتفاع داشت، مرتفع‌ترین سطح باغی را تشکیل می‌داد، که با دیوار مدور و دارای استحکامات شهر همسطح بود. به علاوه، عرض دیوار شهر، که با هزینه‌ی گزافی ساخته شده بود، به حدود 7 متر می‌رسید، و عرض معبر میان دو دیوار شهر از 3 متر تجاوز می‌کرد. سقف تالارها را با تیرهای سنگی به طول حدود 5 متر و عرض 1/2 متر، از جمله شامل لبه‌هایی که بر هم افتاده بود، می‌پوشاندند. سقف بالای این تیرها را ابتدا با یک لایه‌ی نی آغشته با مقادیر فراوانی قیر می‌پوشاندند، سپس روی این لایه دو ردیف آجر قرار می‌دادند و درز آنها را با نوعی سیمان می‌گرفتند، و لایه‌ی سوم از جنس سرب بود تا مانع نفوذ رطوبت خاک به سقف تالار شود. بالای همه‌ی اینها مقدار فراوانی خاک می‌ریختند و آن را به نحوی که دارای عمق کافی باشد پهن می‌کردند تا بزرگترین درختها بتواند در آن ریشه بدواند. بعد از تسطیح خاک، انبوهی از انواع درختها را در آن می‌کاشتند، که این درختها با قد بلند و زیباییهای خاصشان، به بیننده مسرت خاطر می‌بخشید؛ و چون تالارها هر یک بر فراز دیگری پیش آمدگی داشت، و همه‌ی درختان از نور برخوردار می‌شدند، در همه‌ی آنها استراحتگاههایی سلطنتی از همه نوع پیش بینی شده بود؛ و یکی از تالارها دارای دریچه‌هایی بود که به مرتفع‌ترین سطح و دستگاههایی منتهی می‌شد که از آنها برای آبیاری باغ استفاده می‌کردند. این دستگاهها آب را به مقدار زیاد از رودخانه به بالا می‌رساندند، اما کسی از بیرون آنها را نمی‌دید. ( دیودوروس سیسیلی، کتاب دوم، بند دهم ).
پژوهشگران به این نتیجه رسیده‌اند که دیودوروس این توصیف را تا حدی از کتاب گم شده‌ای به نام تاریخ اسکندر اقتباس کرده است؛ این کتاب را شخصی به نام کلیتارخوس اسکندریه‌ای (16) در آخرین سالهای سده‌ی چهارم قبل از میلاد نوشته بود. کلیتارخوس در ایام شکست ایرانیان و داریوش سوم به دست اسکندر متولد شد. احتمال می‌رود که اگر خود کلیتارخوس هم شهر بابل را ندیده باشد این فرصت را داشته است تا با سربازانی که تحت رهبری اسکندر آن شهر را دیده بودند گفتگو کند. اطلاع بعدی از کتسیاس (17)، پزشکی یونانی، به ما رسیده است. وی که به اسارت درآمده بود، در حدود سال 400 قبل از میلاد در دربار ایران به همین حرفه مشغول شد. امکان دارد منبع نقل قول زیر از تاریخ اسکندر ( کتاب پنجم، یک، 35 ) به قلم کینتوس کورتیوس روفوس (18) اقتباس شده باشد:
باغهای معلق بر بالای ارک قرار دارد، و پرداختن به آنها از مضمونهای کهنه‌ی شاعران یونانی به شمار می‌رود؛ این باغها هم ارتفاع دیوار شهرند، و درختان بلند و فراوانشان سایه‌ی مطبوعی ایجاد کرده‌اند. محیط دور درختان قریب چهار متر، و ارتفاع آنها حدود شانزده متر است: این درختان در محل اصلی رشد خود هم ممکن نیست در مقایسه با باغهای معلق پرثمرتر باشند. بیست دیوار ضخیم، هر‌ یک به فاصله‌ی تقریباً هفت متر از یکدیگر، با ردیفی از پایه‌های سنگی، باغ را نگاه داشته‌اند؛ روی این پایه‌ها، سطحی چهارگوش و مفروش از سنگ ایجاد کرده‌اند که قادر به تحمل وزن خاک بالای خود، و همچنین وزن مخازن آب مخصوص آبیاری است. ناظری که از دور این باغها را می‌بیند تصور می‌کند جنگلی است بر فراز کوه. به رغم همه‌ی این پیش‌بینیها، با مرور زمان نه تنها آثار انسان، بلکه خود طبیعت هم بتدریج فرسوده می‌شود؛ به هر حال این توده‌ی هیزم فشرده از ریشه و انباشته از تنه‌ی درختان بسیار بزرگ هنوز هم به طور کامل باقی مانده است. حکایات گذشته مؤکداً دال بر آن است که پادشاهی از آشور، که بر بابل فرمانروا بوده است، این باغ را برای خشنودی خاطر ملکه‌اش ایجاد کرده است، ملکه‌ای که از منظره‌ی جنگل لذت می‌برده، و شوهر خود را ترغیب کرده است تا با ایجاد باغی با معیارهای سلطنتی از زیباییهای طبیعت تقلید کند.
استرابون نیز در این مورد مطلبی دارد که گمان می‌رود از متون گم شده‌ای به قلم اونسیکروتوس (19) نامی، که در دوران زمامداری اسکندر هم نگارشهایی داشته است، اقتباس شده است:
بابل نیز در دشت واقع است؛ محیط دیوار شهر بیش از 385 اِستاد و ضخامت دیوار سی و دو پاست؛ ارتفاع بین برجها به پنجاه کوبیت، و ارتفاع خود برجها به شصت کوبیت می‌رسد. و معبر بالای دیوار آن قدر عریض است که چهار ارّابه‌ی اسبی به آسانی می‌توانند از پهلوی یکدیگر بگذرند؛ و بر این اساس است که دیوار شهر و باغ معلق را یکی از عجایب هفتگانه‌ی دنیا خوانده‌اند. شکل باغ چهارگوش است، و هر ضلع آن چهار پلترا طول دارد. باغ از طاقهای قوسی، که یکی روی دیگری به صورت شطرنجی قرار گرفته و پی آنها مکعبی شکل است، درست شده است. پیهای شطرنجی، که مجوف‌اند، چنان عمیقاً با خاک آکنده شده‌اند که بزرگترین درختها امکان می‌یابند که در آنها ریشه بزنند؛ جنس پیها از آجر و قیر است - جنس خود پیها، طاقها، و قوسها از آجر و قیر است. صعود به بالاترین سقفهای پلکانی با استفاده از پله امکانپذیر است؛ و در کنار این پله‌ها پیچ‌‌خوردگیهایی تعبیه شده است و کارگرانی که مسئولیت آبیاری باغ به عهده‌ی آنها است مدام آب فرات را در آنها جاری می‌سازند. رود فرات عرضی به‌ اندازه‌ی پهنای استادیوم دارد. و در وسط شهر جاری است؛ باغ هم در ساحل آن قرار گرفته است. ( جغرافیا، شانزدهم، 1، 5 ).
اکنون قول فیلون اهل بیزانس (20) را نقل می‌کنیم، که احتمالاً حدود سال 250 قبل از میلاد به اوج شهرت رسید. فهرستی که او از عجایب هفتگانه تنظیم کرد در روایات قدیمی بیشتر از بقیه‌ی فهرستها رواج یافت. او در مورد باغ مشهور بابل می‌نویسد:
نباتات باغ معلق در ارتفاعی بالاتر از سطح زمین روییده‌اند [ به همین دلیل آن را معلق می‌گویند ] درختانش به جای ریشه کردن در زمین، در خاک پلکانی بالاتر ریشه دوانده‌اند. سبک ساختمان آن به صورت پلکانی است. تمام وزن این توده خاک را ستونهای سنگی تحمل می‌کنند، طوری که تمامی سطح زیر باغ را پایه‌های ستون طاقدار اشغال کرده است. روی ستونها تیرهای کلفتی به فاصله‌ی کم قرار داده‌اند. تیرهای کلفت را از جنس تنه‌ی درخت خرما انتخاب کرده‌اند زیرا چوب آن - برخلاف چوبهای دیگر - نمی‌پوسد، و وقتی هم در معرض رطوبت و فشار شدید قرار گیرد به سمت بالا قوس برمی‌دارد. به علاوه، تنه‌ی درخت خرما به ریشه و الیاف درخت قوت می‌بخشد، زیرا مواد اضافی را در چینها و درزهای خود جا می‌دهد. روی تنه‌ی درختان را با توده‌ای حجیم و انبوه از خاک پوشانده‌اند و درختان پهن بزرگ که عموماً در باغها یافت می‌شود، همچنین گونه‌های مختلف گل و، به طول خلاصه، هر چیزی را که مطلوب چشم و انگیزنده‌ی لذت و مسرت‌خاطر است در آن کاشته‌اند. تمام سطح باغ را عیناً مثل زمین سخت و طبیعی به همان طریقی که برای پیوند و تکثیر نباتات مناسب است شخم زده‌اند. بدین قرار شکل باغ طوری است که هر قطعه زمین خیش خورده بالای سر کسانی واقع است که در میان ستونهای پایین قدم می‌زنند. وقتی سطح رویی خاک در زیر پا لگد می‌خورد، سطح پایینی و متراکم‌تر خاک و نزدیک به سقف همچنان دست نخورده و سالم باقی می‌ماند. بخشی از آب جویها که از سطوح بالاتر باغ جاری است در مسیر مستقیم از مجاری شیب‌دار رو به پایین جریان پیدا می‌کند، و بخشی از آن هم با استفاده از فشار به مقدار زیاد از پیچ و خمها به سوی بالا رانده می‌شود؛ آب از مسیر پیچاپیچ با استفاده از نیروهای مکانیکی با فشار جریان پیدا می‌کند. بدین قرار، آبی که پیوسته به مقدار زیاد به دریچه‌های خروجی سطح بالا رانده می‌شود به مصرف تمام باغ می‌رسد و به ریشه‌های عمیق درختان نفوذ می‌کند و کل منطقه مزروع را مدام به حالت نمناک نگاه می‌دارد. از این رو نباتات آن همواره سرسبزند، و برگ درختان روی شاخه‌های نرم بخوبی می‌رویند، و با رطوبت دائمی قد می‌کشند و ستبر می‌شوند. زیرا ریشه آنها مدام نمناک است و تمام آب نفوذ کرده را جذب می‌کنند؛ آب در کانالهای به هم پیچیده در زیر سطح زمین مدام در جریان است، و درختان عالی و مناسب کاشت را محکم در زمین نگاه می‌دارد. این کار را باید هنر تجمل سلطنتی [ از نظر ادبی « حیات عنان گسیخته »] نامید، بارزترین ویژگی باغ آن است که نباتات آن بر فراز سر بینندگان معلق‌اند ( ترجمه توسط پرفسور دیوید اوتس (21) ).
سطرهای بالا تا حدی فیلون این مهندس مشهور را به ما معرفی می‌کند، چون پی‌می‌بریم که اگر او واقعاً در حدود سال 250 قبل از میلاد زیسته باشد حتی شرح دست دوم مناسبی در مورد باغهای معلق به قلم نیاورده است. باری، کاخ بختنصر آن قدر خوب مانده بود که اسکندر در سال 323 قبل از میلاد در آن اقامت کرد و در همانجا هم درگذشت.
بدین ترتیب باید گفت نقل قولهای پیشگفته اساساً چیزی است که نویسندگان بت‌پرست در مورد باغهای معلق برای ما به میراث گذاشته‌اند. اگر بخواهیم برای مشترکات قولهای بالا اعتباری قائل شویم، باید بگوییم یافته‌های باستان‌شناسی نوشته‌های بروسوس را مبنی بر اینکه بختنصر این باغ را ایجاد کرده است تأیید می‌کند. پیش از وارسی اطلاعات موجود درباره‌ی خود شهر بابل لازم است به اختصار از منابع باستانی بین‌النهرین درباره‌ی دیگر باغهای سلطنتی سخنی بگوییم، زیرا شواهد فراوانی در دست داریم که نشان می‌دهند شاهان قبل از بختنصر هم به باغهایشان فخر می‌کرده‌اند، و توجه زیادی به آنها نشان می‌داده‌اند.
مشهور است سناخریب (22) ( 704-681 قبل از میلاد )، به گفته‌ی بایرون (23) « یکی از آشوریانی که به سان گرگ بر گله می‌زد »، شخصاً به گیاه‌شناسی علاقه داشته است. او طرح باغی وسیع را در جنب کاخش در نینوا ریخت و در این راه به قدری پیش رفت که آن را با نباتات کمیاب و قشنگ تزیین کرد، و گیاهان و درختانی را در آن گردآورد که در برخی موارد از نواحی بسیار دوردست جمع‌آوری شده بود. اگر جمله‌ی جالب او را « درختی که پشم تولید می‌کند »، جمله‌ای که در ضمن گزارش خودش آمده است، درست تعبیر کنیم پی‌می‌بریم او حتی تخم پنبه را از هند وارد کرده بوده است. سناخریب در فراهم آوردن آب دائم برای نینوا مشکلات فراوان داشت، و بر رودخانه‌ی خُسر بندی زد که گمان می‌رود به نیّت آن بوده است تا شهر را در مقابل محاصره‌ی احتمالی حفظ کند. او حتی به جای مجاری آب قبلی چند کیلومتر کانال جدید احداث کرد که هنوز هم آثار بسیاری از آن باقی مانده است. بدین قرار می‌توان مطمئن شد که سناخریب مجدانه کوشیده بود تا شبکه‌ی آبیاری گسترده‌ای برای باغهایش فراهم کند.
سایر پادشاهان قبلی آشور هم حکایاتی از باغهایشان در کتیبه‌های سلطنتی برای ما باقی گذاشته‌اند. تیگلت پیلسر اول (24) ( 1115-1077 قبل از میلاد ) پیش از سناخریب در نینوا به باغهای میوه و بی‌میوه‌اش فخر کرده بود؛ آشور نصیر پال دوم ( 883-859 قبل از میلاد ) در پایتخت دیگر آشور، به نام نمرود ( یاکالح (25) مذکور در تورات )، شرح مطولی منقوش بر لوحه‌ی سنگی برای ما باقی گذاشته و در آن از چگونگی ایجاد باغهای سلطنتی در جنب ارک و رود دجله سخن گفته و متذکر شده است باغهایش آکنده از طیف وسیعی از گونه‌های گیاهان سایر سرزمینهاست که در نتیجه‌ی سلسله نبردهای نظامی پر حرارتش به دست آورده است:
کانال آب از بالا به پایین و از درون باغ می‌گذرد؛گذرگاههای باغ آکنده از عطری دلاویز است؛ آبشارهای کوچک همانند ستارگان آسمان در این باغ دل‌انگیز می‌درخشند. درختان انار، که به‌سان خوشه‌های انگور از میوه پربارند، نسیم این باغ شاداب را مطبوع می‌سازد. من، آشور - نصیر - پالی مدام از این باغ همانند سنجاب (؟) میوه جمع می‌کنم. ( لوحه‌ی آشور نصیر پال )
هم‌اکنون لوحه‌ی کاملی به خط میخی در موزه‌ی بریتانیا موجود است که از روی لوحه‌های قبلی کپیه‌برداری شده است و در آن فهرست گیاهان گوناگونی درج است که در باغ مردوک - آپالا - ایدینا ( 721-710 و 703 قبل از میلاد )، یا مَردوک - بلدان (26) مذکور در تورات و پادشاه بابل وجود داشته است. در این فهرست نام شصت و هفت نوع نبات، اغلب سبزیجات، ثبت است. همچنین نقش برجسته‌ی معروفی متعلق به آشوربانی پال ( 668-627 قبل از میلاد )، آخرین پادشاه آشور، در موزه‌ی بریتانیا در دست داریم که در آن بخشی از باغهای سلطنتی او واقع در نینوا پایتخت آشور دیده می‌شود.
 باغهای معلق بابل
تصویر 4: لوحه‌ی میخی بابلی حاوی نام گیاهان باغ مردوک - آپالا - ایدینا، تاریخ این لوحه به سده‌ی هفتم قبل از میلاد برمی‌گردد که از لوحه‌ی قدیمی‌تری کپیه‌برداری شده است.( موزه‌ی بریتانیا )
 باغهای معلق بابل
تصویر 5: نقش برجسته‌ی دیواری آشور متعلق به کاخ آشور بانی پال که قسمتی از باغ سلطنتی را نشان می‌دهد. ( موزه‌ی بریتانیا ).
حال با توجه به علاقه‌ی نویسندگان متأخر به باغهای معلق، و نیز سنت دلبستگی پادشاهان به باغهای سلطنتی در بین‌النهرین، که اسناد و مدارک مربوط به آنها بخوبی ثبت و ضبط شده است، می‌توانیم فعلاً شک و تردیدی درباره‌ی باغهای معلق نداشته باشیم. با فرض اینکه در روزگار اوج شکوفایی بابل چیزی شگفت‌انگیز از این نوع در آن کشور وجود داشته است، بیایید به اتفاق نگاهی به شهر بابل بیفکنیم تا شاید به محل احتمالی این باغ پی‌ببریم.
بابل در بین‌النهرین قدیم، آنچنانکه در نقشه‌ی تقریبی داخل شهر در دوران بختنصر می‌توانیم ببینیم، بزرگترین شهر محسوب می‌شده، و حتی از نینوا پیشی می‌جسته، و دارای 850 هکتار مساحت بوده است. خود شهر که در احاطه‌ی دو ردیف دیوار مستحکم قرار داشت به دست نبوپلسر بنیان گذاشته شده بود و بختنصر آن را به پایان برد. به نظر می‌رسد این دیوارها حتی از مسافت دور بیننده را به رعب می‌انداخت و، همان‌طور که در سطرهای پیشین گفتیم، دست کم استرابون راچنان تحت تأثیر قرار داد که به قضاوت او در ردیف یکی از عجایب هفتگانه قرار داشته است. زیگورات (27) متعلق به مجموعه‌ی معبد وسیع و وقف شده به مردوک، در نزدیکی معبد او، اساگیلا (28)، بر شهر بابل اِشراف داشته است. هرودوت در اثرش به نام تاریخ در قرن بعد از فوت بختنصر اطلاعاتی درباره‌ی بابل به ما داده است. هرودوت که به « پدر تاریخ » موسوم است، بین سالهای 490 و 480 قبل از میلاد متولد شد. او بی‌تردید معروف‌ترین مورخ یونانی به شمار می‌آید. اثر مشهورش به نام تاریخ، که شرح مبارزه‌ی سرنوشت‌ساز میان ایرانیان و یونانیان را در آن ثبت کرده است، حاوی اطلاعاتی ذی قیمتی است درباره‌ی دنیای قدیم، از جمله جزئیات جذابی درباره‌ی مصر و بابل دارد. هرودوت ساختمانهای معبد مردوک را این‌گونه توصیف می‌کند:
در وسط هر یک از دو نیمه‌ی شهر ارکی وجود دارد؛ در یکی از این دو نیمه کاخ سلطنتی در احاطه‌ی دیوار بزرگ و مستحکمی دیده می‌شود، و در نیمه‌ی دیگر معبد بعل، زئوس بابلی‌ها، قرار گرفته است. ساختمان معبد مربع شکل است و در هر طرف دو فرلانگ (29) درازا دارد، جنس درهای معبد از برنز است، و در زمان من هنوز از بین نرفته است؛ معبد دارای برج مرکزی یکپارچه‌ای به مساحت یک فرلانگ است، که برج دومی برنوک آن و سپس برج سومی و همین‌طور تا هشت برج بر آن دیده می‌شود. با کمک معبری مارپیچ که بیرون از برج قرار دارد می‌توان به تمام برجهای هشتگانه راه پیدا کرد. در نیمه راه نیز سکوهایی ساخته‌اند تا صعودکنندگان بتوانند بر آنها استراحت کنند. در نوک بالاترین برج معبدی عظیم با تختی بزرگ و عالی وجود دارد، که کاملاً آن را پوشانده‌اند، و میزی طلایی در کنار آن قرار داده‌اند. در این زیارتگاه، تصویری دیده نمی‌شود و هیچ‌کس شبها در آن نمی‌ماند و فقط ( اگر بپذیریم کاهنان بعل از کلدانیان هستند ) زنی آشوری، تک و تنها، در آن به سر می‌برد که او را برگزیده‌ی بعل می‌دانند. کلدانیان هم می‌گویند - که البته من باور ندارم - که خدا شخصاً به معبد داخل می‌شود و در آنجا داخل رختخواب استراحت می‌کند. مصریان در شهر طیوه نیز داستان مشابهی حکایت می‌کنند و می‌گویند زنی همواره شبها در معبد زئوس طیوه‌ای به سر می‌برد که او هم مثل زنِ مقیم معبد بابل نمی‌تواند با هیچ مردی همبستر شود. باز هم حکایتی مشابهی در مورد شهر پاترا در لوکیا [ ی آسیای صغیر ] رایج است که در آن کاهنان به هنگام نیاز پیشگویی می‌کنند و ( چون کاهنی همیشه در آن ساکن نیست ) شبها معبد را می‌بندند.
 باغهای معلق بابل
تصویر 6: نقشه‌ی اجمالی شهر بابل در زمان بختنصر دوم.( اقتباس از اثر ج اوتس )
در معبد بابل زیارتگاه دومی نیز دیده می‌شود که کمی پایین‌تر از برج هشتم واقع است، و در آن مجسمه‌ی بزرگی از بعل، تماماً از جنس طلا و نشسته بر تخت طلا، با میزی از طلا در کنار آن قرار داده‌اند. کلدانیان به من گفتند برای ساختن همه‌ی اینها بیست و دو تن طلا به کار رفته است. البته می‌دانیم زیگورات از ویژگیهای بارز تمدن بین‌النهرین بوده است. آن طور که هرودوت به ما می‌گوید زیگورات نوعی برج پلکانی از خشت است که زیارتگاه کوچکی بر فراز آن می‌سازند. آثاری از زیگورات‌ها را کمابیش در بسیاری از شهرهای کهن عراق می‌توان مشاهده کرد، اما زیگورات بابل مشهورتر از بقیه است. در روایت تاریخی سفر پیدایش غالباً از آن به نام برج بابل یاد می‌شود. در سده‌ی نوزدهم نیز مباحثات پر تب و تابی بر سر اینکه برج بابل در شهر بابل نزدیک بورسیپا بوده است یا نزدیک عقرکوف، انجام گرفت. از نویسندگان موثقی که نام بردیم هرودوت بیش از دیگران به زمان بختنصر نزدیک بوده و عجیب است که او در روایت خود اشاره‌ای به باغهای معلق بابل نمی‌کند. در واقع چشمپوشی او از اینکه نکته کار را بر ما دشوار می‌سازد. برخی تصور می‌کنند شاید باغهای موصوف در کنار خود زیگورات واقع بوده‌اند. البته این موضوع از یک جنبه با سایر گزارشهایی که در دست داریم تطبیق می‌کند، بدین معنی که نقش زیگورات ( در دوره‌هایی مشخص ) آن بوده که انسان را تا حد ممکن به خدایان نزدیک کند؛ شکل پلکانی زیگورات ممکن است تأییدی بر این حکایت باشد که ساخت زیگورات تقلیدی از کوه در مقیاسی بزرگ بوده است. البته این موضوع نکته‌ی مثبتی است اما دشواریهای حل ناشدنی آبیاری باغها را نادیده می‌گیرد، از این رو نمی‌توان پذیرفت که زیگورات بابل از گیاهان سبز پوشیده بوده است. در هر حال، کسانی که وجود باغهای معلق را موضوعی اساطیری می‌دانند، می‌توانند در شعر شاعران وجود زیگورات را به عنوان واقعیتی ملموس مشاهده کنند.
داخل شهر بابل حالتی از شکوه و نظم داشت. خیابانها را به موازات رودخانه و با زاویه‌ی راست نسبت به یکدیگر کشیده بودند - که اکنون هم شیوه‌ی آن جالب و جدید به نظر می‌رسد. راه ورود به شهر با هشت دروازه میسر می‌شد که معروف‌ترین آنها را معمولاً دروازه‌ی عشتر می‌نامند. این دروازه تقریباً در وسط دیوار شمالی قرار داشت و به خیابان معروفی به نام خیابان جشن ورژه منتهی می‌شد. هم اکنون می‌توان بازسازی این معماری باشکوه را که به دست باستان‌شناسان گردآوری شده است. در موزه‌ی ووردر آسیاتیش (30) در برلین مشاهده کرد. این بازسازی مخصوصاً با کاربرد آزاد کاشیهای آبی و با توجه به مطالب پیشگفته ( نک شکل 2 ) صورت پذیرفته است؛ پادشاهانی مثل بختنصر، داریوش، و اسکندر، باشکوه و جلال و در معیت ملتزمان رکاب، یکی پس از دیگری از این دروازه عبور کرده‌اند.
 باغهای معلق بابل
تصویر 7: دروازه‌ی عشتر بابل، بازسازی شده در موزه‌ی اشتاتلیش، برلین.
در زمان بختنصر چندین کاخ در بابل وجود داشت. کاخ شمالی درست در آن طرف دیوارهای شهر واقع بوده است، اکنون هم بقایای نسبتاً ‌اندکی از این به اصطلاح کاخ تابستانی در اختیار داریم، یکی از مهمترین کاخها، کاخ جنوبی بود که پنج حیاط بزرگ داشت و در اطراف هر یک از آنها چندین اتاق بزرگ بنا شده بود. جایگاه تخت سلطنتی و محل ضیافت بَلشَصر، که در تورات از او یاد شده است، و محل فوت اسکندر، که در حال عزاداری هفستین (31) درگذشت، همین کاخ بوده است. در این کاخ هم از کاشیهای آبی برای تزیین استفاده شده بود. بختنصر بعداً در اواخر حکومتش کاخ دومی در شمال کاخ جنوبی بنا کرد که به کاخ شمالی موسوم شد. باستان‌شناسان در کنار کشفیات دیگر موفق شدند در کاخ شمالی جایی شبیه به موزه کشف کنند: کتیبه‌هایی که متعلق به ایام گذشته، اواخر هزاره‌ی سوم قبل از میلاد، بود در این مکان بدقت گردآوری و انبار شده بود. به نظر می‌رسد علاقه به عتیقه از ویژگیهای چندین سلسله‌ی نو بابلی بوده باشد.
کُلدوی (32) در طول حفاری گوشه‌ی شمال شرقی کاخ جنوبی به ساختمانی برخورد کرد که به ساختمان طاقدار موسوم است که او از روی حدس آن را همان باغ معلق بابل تلقی کرد. ساختمان طاقدار، شکل سرداب زیرزمینی دارد و شامل ردیفی از چهارده اتاق است که همه طاقدارند؛ کلدوی آن را چنین توصیف می‌کند:
چهارده اتاق، به یک شکل و یک‌ اندازه، به صورت متوازن در دو طرف راهرو مرکزی دیده می‌شود که در احاطه‌ی دیوار ستبری قرار دارند. گرد این دیوار چهارگوش و ‌اندکی نامنظم، دهلیز باریکی وجود دارد که دیواره‌ی بیرونی آن در جهت شمال و شرق به میزان زیادی مشترک است، در حالی که در امتداد دیواره‌ی غربی و جنوبی دهلیز ردیف دیگری از اتاقکها قرار گرفته است. در یکی از این اتاقکهای دیواره‌ی غربی، چاهی دیده می‌شود که با تمام چاههای شناخته شده در بابل یا هر جای دیگر دنیای باستان تفاوت دارد. در کنار چاه سه مجرای نزدیک به هم وجود دارد، مجرای میانی مربع و مجاری دو طرف آن مستطیل شکل است و من توصیفی برای آن ندارم جز آنکه بگویم این یک دستگاه مکانیکی هیدرولیکی است که بر اساس پمپ زنجیری خودمان کار می‌کرده است - بدین صورت که دلوها را با زنجیری به چرخی که در بالای دیوار قرار داشت متصل می‌کردند؛ و نوعی جرثقیل این چرخ را مدام می‌چرخاند. با این دستگاه ابتکاری، که امروز هم در حوالی این منطقه مورد استفاده است، و دولاب نام دارد، می‌توانستند جریان مداوم آب را برقرار کنند.
کُلدوی سپس می‌افزاید:
بررسی بیشتر در مورد نقشه‌ی کف نشان می‌دهد که اتاقهای مرکزی، با دهانه‌ی همسان با ردیف خارجی، دارای دیوارهای قطورتری است. تنها توضیحی که برای این ضخامت می‌توان داد آن است که اتاقهای مرکزی می‌بایست بار سنگین‌تری را تحمل می‌کردند، اتصالات وسیع اطراف اتاقهای مرکزی، که خودِ قوس اتاقها را از دیوارهای چهار جانب اطراف جدا می‌کند، تأییدی است بر این گمان که بار اتاقهای مرکزی سنگین بوده است. به دلیل وجود این اتصالات تمام چهارده قوس بشکه شکل می‌توانسته‌اند در داخل چهار گوشه‌ی اطراف خود همانند اتصال تلسکوپ به سهولت رو به بالا یا پایین حرکت کنند. در این زمینه ساختمان قوس‌دار در میان تمام بناهای بابلی منحصر بفرد بوده است، و در زمینه‌ی دیگر هم جنبه‌ای استثنائی دارد. وجود خرده سنگهای فراوان و بی‌شکلی که اکنون در ویرانه‌ها به چشم می‌خورد، استفاده از سنگ را در ساختمان طاقدار ثابت می‌کند. دیدن حفاری این بنا در مقایسه با آنچه روی کاغذ می‌خوانیم اثر بسیار ژرف‌تری بر انسان می‌گذارد.
فقط در دو جا می‌توان سنگهای تراشیده را به مقدار فراوان مشاهده کرد - در ساختمان طاقدار و در دیوار شمالی قصر، و جالب است که بدانیم در تمام مکتوبات مربوط به بابل، از جمله کتیبه‌های میخی، به کاربرد سنگ فقط در دو محل اشاره شده است، یکی در دیوار شمالی قصر و دیگری در باغهای معلق.
کلدوی که بر مبنای شناسایی خود حدس می‌زند این ساختمان طاقدار محل باغهای معلق است خاطرنشان می‌سازد: « اگر این شناسایی را با دشواریهایش به تفصیل مطالعه کنیم تعجبی ندارد که بگوییم حقایق مکتوبات باستان با کشفیات امروزی مطابقت می‌کند ».
کلدوی به هنگام طرح این نظر در صحت آن پافشاری نکرد، و صرفاً آن را برای تأمل و وارسی بیشتر عرضه کرد. با این حال، در نوشته‌های محققان بعدی احساس می‌کنیم موضوع این شناسایی با اطمینان بیشتری مطرح شده است و نویسندگان سرشناسی نظر کلدوی را تأیید کرده‌اند. تبادل نظر در مورد عجایب هفتگانه‌ی دنیا در جهتی جریان دارد که تردیدی درباره‌ی نظر کلدوی باقی نمی‌گذارد و امروزه هم به بازدیدکنندگان این محل می‌گویند آنچه از ساختمان طاقدار برجا است همان بقایای بنای مشهور باغ معلق بختنصر است. اخیراً بعد از تحقیق دیگری در مورد ساختمان طاقدار، اداره‌ی کل عتیقات در بغداد ساختمان آجری خرد شده را بازسازی کرده است.
در نتیجه‌ی حفاریهای تازه، برخی از‌ اندازه‌گیریهای کلدوی را تصحیح کرده‌اند و جزئیات دیگری به آن افزوده‌اند، لکن در حال حاضر چیز تازه‌ای به دست نیامده است تا نحوه‌ی استفاده از این بنا را بر ما روشن کند.
شاید بتوان نکاتی که نظر کلدوی را در مورد محل باغهای معلق تأیید می‌کند به این شرح خلاصه کرد:
(الف) در محلهای دیگر بندرت از سنگ استفاده کرده‌اند.
(ب) ضخامت نامعمول دیوار آشکارا نشان می‌دهد که مقصود آن بوده است تا وزن سنگین بنای فوقانی خود را تحمل کند.
(پ) در این مکان چاهی دیده می‌شود که نظیر آن را در جای دیگر مشاهده نمی‌کنیم.
کُلدوی با جمع‌آوری تمام اطلاعاتی که توانسته به دست بیاورد طرحی از باغهای معلق بابل را مطابق ذهنیات خود ترسیم کرده است.
 باغهای معلق بابل
تصویر 8: بازسازی ساختمان طاقدار، محل احتمالی باغهای معلق، ترسیم کُلدوی، ( اقتباس از ترسیم کلدوی ).
سالهاست که اکثر پژوهشگران، بعد از چاپ گزارش نهایی حفاریهای گروه آلمانی، درباره‌ی این موضوع سخنی نگفته‌اند، چون تصور می‌رود نبودِ هرگونه شواهد جدید مجالی برای ابزار نظر بیشتر باقی نمی‌گذارد. با این حال، اخیراً چند تن از پژوهشگران، مخصوصاً دکتر و. ناگل (33) و پرفسور د. ج. وایزمن (34) که بسیاری از نکات فعلی شرح حاضر بر نظر ایشان مبتنی است، بار دیگر سؤال دشوار مربوط به باغهای معلق را مطرح کرده‌اند. در حال حاضر هم علیه نظر کلدوی چند دلیل مستدل مطرح است.
به طور کلی برخی از پژوهشگران گفته‌اند مجموعه‌ی‌ اتاقهای طاقدار در بنای مزبور کاربرد ساده‌تری داشته‌اند. اکنون بیشتر احتمال می‌دهند که از آنها برای انبار استفاده می‌کرده‌اند، چون مجموعه‌ای از لوحه‌های میخی را در آنجا یافته‌اند که تاریخشان به دهمین سال تا سی و پنجمین سال دوران زندگی بختنصر باز می‌گردد. متون این لوحه‌ها مربوط است به فهرستی از جیره‌ی غذایی، از جمله روغن و جو، که می‌بایست آنها را بین گروهی از تبعیدیان بیگانه که آن زمان در بابل اسیر بوده‌اند توزیع کنند. شگفت آنکه نام یهویاکین، پادشاه یهودا، با همراهانش در برخی از این لوحه‌ها ثبت شده است که پیوند بسیار جالبی بین مآخذ میخی و قصه‌ی مذکور در تورات دارد. نام جمع دیگری از اسرا نیز در لوحه مندرج است و از این رو گفته می‌شود که این نشانه‌ی مشخص در معماری بنا ممکن است مبین این نظر باشد که استحکام دیوار حکم ایمنی بیشتر را داشته است. به علاوه، این دیوارها واقعاً برای تحمل کردن وزن درختان یک باغ استحکام لازم را نداشته‌اند، در حالی که برای تداوم زیربنای خیابان جشن و رژه بسیار مناسب بوده‌اند.
مشکل مهم دیگر به فاصله‌ی زیاد بنای طاقدار از منبع آب و رودخانه مربوط است. بویژه در اینجا باید به بیان واضح استرابون توجه کنیم که نوشته است باغها در کنار رودخانه بوده‌اند. پرسش دیگر با توجه به طرح کلی کاخ جنوبی آن است که محل ساختمان طاقدار چگونه ممکن بوده است جایگاه باغ باشد. بدین معنی که اگر کسی می‌خواست از کاخ بختنصر به باغها داخل شود ناگزیر بود از محوطه‌ی حکومتی و ساختمانهای مسکونی بگذرد، و می‌دانیم این کار به مفهوم نقض حریم حرم پادشاه و به معنای از بین بردن آسایش او و خانواده‌اش بوده که بی‌تردید آنان چنین چیزی را نمی‌خواسته‌اند. نتیجه آنکه باستان‌شناسان هنوز در جستجوی محل دیگری در نقشه‌ی شهرند که جایگاه دقیق باغ معلق باشد.
حال توجه خوانندگان را به نقشه‌ی دوم متعلق به بخش شمالی شهر جلب می‌کنیم. مقایسه‌ی این نقشه با نقشه‌ی دارای مقیاس بزرگتر در شکل 24 به ما کمک خواهد کرد تا مکانهای اصلی را بشناسیم. ساختمان طاقدار مورد نظر کُلدوی تقریباً در وسط قرار می‌گیرد. به نظر وایزمن باغهای معلق را می‌توان « در جهت شمال ساختمان وسیع ( 110×230 متری ) < استحکامات بیرونی سمت غرب > واقع در کاخ غربی و بر کنار فرات، که گفته‌اند محل اقامت بختنصر و ملکه‌اش بوده است، جای داد. » وایزمن در این‌باره می‌نویسد:
حفاریهای « استحکامات بیرونی سمت غرب » سطوح پایین‌تر بنای کاخ واره‌ی کوچکی را نشان داده است که می‌توان آن را « خانه‌ای تابستانی، عمارت کلاه فرنگی یا کیوسک »... نامید که فاقد مدخل ورودی است و از این رو احتمال دارد چنین مدخلی در سطح بالاتر واقع بوده است و با عبور از راهی سر بالا یا با گذر از پلی، مستقیماً از صفه‌ی کاخ به این عمارت می‌رسیده‌اند.
 باغهای معلق بابل
تصویر 9: بازسازی محل احتمالی باغهای سلطنتی ( یا معلق ) بابل. ( اقتباس از ترسیم وایزمن).
بعید است این باغها به زمینهای پلکانی شرق رودخانه‌ی فرات محدود شده باشد، زیرا در معرض بادهای صحرایی غربی قرار می‌گرفته و جنبه‌ی خصوصی و پوشیدگی آن هم از بین می‌رفته است. لذا احتمال دارد باغها را در زمینهای پلکانی به سمت شمال و محفوظ در پای دیوارها گسترش داده باشند تا شکل آمفی‌تئاتری‌واری را در منظر کاخ به وجود آورد. این شکل‌بندی امکان دستیابی به باغ را، که تا معبد بیت آکیتی (35) گسترده بوده، و نیز ورود به باغهای دیگر واقع در شمال و خارج از ارک را به سهولت فراهم می‌کرده است. بختنصر گفته که با وسیع کردن کاخش آن را تا دو دیوار دفاعی « ارک جنوبی » اصلی کشانده و بر زمینهای پلکانی فوق‌العاده بلندی ساخته است، که ما گاهی آن را کاخ شمالی می‌نامیم. در اینجا نیز زهکشیهای عمیقی یافت شده که برای شبکه‌ی آبیاری وسیعی مناسب بوده است. این زهکشی به آبگیری منتهی می‌شود که برگامینی (36) آن را نوعی منبع آب برای تأمین جریان مداوم آن در خندقها می‌داند و نه نوعی برج و باروی دفاعی.
دکتر مؤید دمیرجی، پژوهشگر عراقی، می‌گوید احتمال دارد دیوارهای عظیم ( به ضخامت 25 متر ) کنار رودخانه را به صورت پلکانی ساخته و با رویه‌ای از قیر پوشانده باشند تا به شکل زمین پلکانی درآید. بختنصر در توصیف خود از ساختمان آورده است که « همانند دیوار دژی عظیم » ساخته شده که خود این ممکن است تقلید از منظره‌ی کوهستانی را در ذهن انسان مجسم کند.
پرفسور وایزمن در پی مطالعات خود بتازگی منظره‌ی بازسازی شده باغهای سلطنتی بختنصر را در این محل جدید ترسیم کرده و در آن کوشیده است تا میان روایات عهد قدیم و دستاوردهای باستان‌شناسی جدید پیوندی برقرار کند؛ یقین است ترسیم او با توجه به شواهد موجود حداکثر کاری است که می‌توان در این مورد به انجام رساند.
 باغهای معلق بابل
تصویر 10: بازسازی هنری منظره و دورنمای باغهای سلطنتی ( یا معلق ) بابل.
روزی شرلوک هولمز (37) همکار خود دکتر واتسن (38) را با این استنباط متعجب ساخت که با نگاه به کلاه بجا مانده از مرد تبهکار به واتسن گفت بی‌تردید تبهکار بسیار زیرک است، چون جمجمه‌ی بزرگ او حکایت از مغز بزرگش می‌کند، و « مردی با چنین مغز بزرگی باید چیزی در آن نهفته داشته باشد ». می‌توان در مورد باغهای معلق بابل دلیل مشابهی عرضه کرد. حتی اگر برای خوشباوری بیش از حد روایات سیّاحان و نقل پیاپی اطلاعات از این کتاب به آن کتاب، که نویسندگانشان خود شخصاً شاهد حوادث آنها نبوده‌اند، ارزشی قائل نشویم، باز هم نمی‌توانیم به سهولت از آرای جذاب نویسندگان عصر کلاسیک چشم بپوشیم. آن‌طور که در سطرهای قبل ملاحظه شد، بروسوس ایجاد این باغ را به بختنصر نسبت داده است که با توجه به فعالیت ابنیه‌سازی این پادشاه معقول به نظر می‌رسد، و ما می‌دانیم که به طور سنتی ایجاد باغ سلطنتی یکی از ویژگیهای دلچسب کاخهای بین‌النهرین بوده است. باید اعتراف کرد که نبود هرگونه اشاره به این موضوع در متون میخی مسئله‌ی دشواری را ایجاد می‌کند که حل آن حتی از نبودن توصیف باغهای معلق در نوشته‌های هرودوت مشکل‌تر است. باری، دانشمندان همواره چیزهای بیشتری درباره‌ی آشور کشف می‌کنند، و از این رو احتمال دارد روزی در حفاری و کندوکاوی که سازمان دولتی میراث فرهنگی و عتیقات عراق در منطقه‌ی بابل انجام می‌دهد متنی کشف شود که تابش مستقیمی بر این موضوع بیفکند. بنابراین، در حالی که فعلاً این موضوع واقعاً پرسشی است که باید در انتظار پاسخ آن بمانیم، احتمال می‌رود که روزگاری باغهای معلق از دور بر فراز بابل به چشم می‌خورده است. از حدس و گمان که بگذریم حتی اگر هم باغهای معلق به نحوی که پیشینیان آنها را توصیف کرده‌اند اصلاً وجود خارجی نداشته باشند باز هم دیوار شهر طبق نظر استرابون در زمره‌ی عجایب به شمار می‌رفته است، و خود بابل نیز سزاوار آن بوده است تا در زمره‌ی عجایب هفتگانه محسوب شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- Chasuble.
2- Nabopolassar.
3-Book of Daniel.
4- Jehoiakhin.
5- II kings.
6- Temple.
7- Nabonidus، نبونیدوس معاصر کوروش کبیر بود و به آثار باستان و عتیقه بیش از کشورداری علاقه داشت. در سال هفدهم سلطنتش به اسارت کوروش در آمد به روایتی به کرمان تبعید شد و در همانجا مرد و به روایت دیگر به دست گبریاس سردار کوروش کشته شد.-م.
8- Robert Koldewey.
9- Berossus.
10- Babylonica.
11- Jewish Antiquities.
12- Contra Apionem.
13- Amytis.
14- Plethra، یکی از مقیاسهای طول در یونان که معادل 100 یونانی یا 101 فوت انگلیسی و برابر با حدود 34 متر است.-م.
15- Cubit، هر کوبیت معادل طول آرنج تا انگشت سوم دست است و تقریباً برابر با نیم متر است.-م.
16- Cleitarchus of Alexandria.
17- Ctesias.
18- Quintus Curtius Rufus.
19- Onesicritus.
20- Philo of Byzantium.
21- David Oates.
22- Sennacherib.
23- Byron.
24- Tiglath-Pileser I.
25- Calah.
26-Marduk - apla - iddina / merodach - Baladan.
27-Ziggurat، نوعی برج بلند هرمی شکل و چند طبقه است که در بیرون دارای پلکان بوده است.- م.
28- Esagila.
29- Furlong، واحد طول است و برابر با 201 متر کنونی بوده است.- م.
30- Vorderasiatisches Museum.
31- Hephaestion، ( وفات 324 قبل از میلاد ) از سرداران مقدونی و دوست صمیمی اسکندر که در هگمتانه از دنیا رفت و اسکندر تشییع جنازه‌ی باشکوهی برای او ترتیب داد و معبدی به یادش بنا کرد.- م.
32- koldewey.
33- W. Nagel.
34- D. J. Wiseman.
35- bit akiti.
36- Bergamini.
37- Sherlock Holmes.
38- Watson.

کتابشناسی
Alwan. Kamil, The Vaulted Structures or the so-called Hanging Gardens sumer 35)1979). 1346.
Koldewey R. The Excavations at Babylon, 1914.
Nagel, W. Where were the Hanging Gardens situated in Babylon? Sumer 35(1979). 241-2.
Oates, J. Babylon, London 1986.
Wiseman, D. J. Mesopotamian Gardens Anatolian Studies 33(1983) 137-44.
Wiseman, D. J. Palace and Temple Gardens in the Near East Bulletin of Middle Eastern Culture Center in Japan 1 (1984) 37-43.
Wiseman D. J. Nebuchadnezzar and Babylon ( Schweich Lectures of the British Academy 1983 ) London 1985.

منبع مقاله :
کلیتن، پیتر؛ پرایس، مارتین؛(1392)، عجایب هفتگانه در دنیای باستان، ترجمه‌ی محمّدحسین آریا، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم.



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط