نویسنده: دکتر جمیله علمالهدی
وجود ویژهی انسانی که سرحد عالم جسمانیت است، در مراتب گوناگون هستی گسترده است. این وجود پخش و گسترده از امکان حرکت مستمر در درجات عالم جسم و ماورای جسم برخوردار است. تمام موجودات مرتبهی وجودشناختی خاص و تغییرناپذیری دارند؛ از این رو، دامنهی حرکت استکمالی آنها محدود است؛ حتی فرشتگان که بنا بر آیه، دارای مقام معلومی هستند، حرکت تکاملی فرض ندارند. در حالی که وجود پخش و گسترده انسان در مراتب هستی سبب میشود که دامنهی حرکت انسانی بسیار وسیعتر از دیگر موجودات شود؛ یعنی امکان اشتداد وجودی و حرکت در مراتب متنوع هستی جمادی، نباتی، حیوانی و حتی درجات گوناگون هستی انسانی، از لوازم وجود گستردهی فرزندان آدم است.
در واقع، اندیشهی اصالت وجود که منجر به نظریهی صدرا دربارهی حقیقت یکپارچهی وجود انسانی شد و اصل حرکت جوهری که منتهی به دیدگاه او دربارهی حرکت مستمر و ذاتی انسان شد، در نهایت، اسباب یک شاهکار انسانشناختی در فلسفهی اسلامی را فراهم میآورند که شامل دیدگاه صدرا دربارهی آزادی است. از نظر صدرا، آزادی ویژگی ذات انسان است.
«به تحقیق هر یک از موجودات به جز انسان دارای حد خاصی از وجود است که از آن در نمیگذرد و جای مشخصی دارد که از آن تجاوز نمیکند. آن مرتبه برای او بالفعل ثابت است و قوهی انتقال از یک طور وجودی به طور دیگر یا از هستیای به هستی دیگر برای او در آن مرتبه نیست... ولی همچنان که شأن متحرک بما هو متحرک است، انسان هیچ حدی ندارد و امکان تطور در اطوار هستی و خروج از تمام آنچه در این عالم برای او مسلم شده را دارد.» (1)
در صورتی که انسان تنها آفریدهای باشد که سرحد عالم جسمانی و محتوای تمام مراتب مادون و ماورای این سرحد باشد، پس آزادی حرکت در تمام آن مراتب متنوع دارد و این آزادی ویژهی اوست چنان که صدرا انحصار پذیرش امانت را به انسان ناشی از همین نوع آزادی میداند و سر باز زدن تمام موجودات یا اهل آسمان و زمین را از پذیرش امانت معهود الهی به محدودیت مرتبه و مقام هستی شناختی آنان ارجاع میدهد. (2)
با این همه، آزادی انسان مطلق نیست؛ چون نخست، محدود به حیات دنیوی است:
«و بالجملة لیس له مادام الحیاة الدنیویة مقام خاص فی الوجود لا یتعداه و لاجل هذه الخاصیة یمکنه التطور فی الاطوار و الخروج من کل ماله من الکون المستعار و الانتقال من هذه الدار الی عالم الآخرة و دار الابرار و المهاجرة من بیته الذی فیه مهاجرا الی الله الواحد القهار.» (3)
انسان مادامی که در زندگی دنیایی به سر میبرد، از مقام ویژهای در هستی برخوردار نیست که نتواند از آن عبور کند و همین خصیصه به او امکان تحول را در مراتب وجود و در گذشتن از تمام آنچه از هستی مستعار برایش لحاظ شده است و انتقال از این عالم به عالم دیگر و جهان نیکان یا هجرت به سوی خداوند و پیامبرش میدهد.
دوم، انسان در آزادی که ویژگی ذات اوست، نه صرفاً یکی از حقوق طبیعی او، مضطر و مجبور است. برای فهم این نکته لازم است بدانیم که صدرا در اسفار شش نوع فاعلیت را معرفی میکند و فاعلیت انسان را نسبت به رفتارهای آزادانهاش از نوع چهارم میداند. اقسام فاعلیت از نظر صدرا عبارت است از:
- فاعل «ما بالطبیعه»: فعل بدون اختیار و علم فاعل رخ میدهد؛ ولی فعل سازگار با طبیعت اوست؛
- فاعل «ما بالقسر»: فعل بدون اختیار و علم فاعل رخ میدهد؛ ولی فعل با طبیعت او سازگار نیست؛
- فاعل «ما بالجبر»: فعل بدون اختیار فاعل رخ میدهد؛ در حالی که شأن او آزادی در انجام یا ترک آن است؛
- فاعل «بالقصد»: فعل با علم و اراده مبتنی بر آن علم فاعل صادر میشود و فعل متعلق به قصد فاعل است؛
- فاعل «بالعنایه»: فعل بر مبنای علم به خیری که در آن فعل است، صورت میگیرد؛ ولی بدون وساطت اراده و قصد است؛
- فاعل «بالتجلی»: فعل، مبتنی بر علم فاعل به ذاتش است که عین ذاتش نیز است؛ یعنی نسبت علم فاعل به ذات خویش عین نسبت علم او به فعلش و افاضهی آن است.
اگرچه تمام پنج قسم فاعلیت برای انسان قابل فرض است و سه نوع اول در نوع انسان مصداقهای متعدد دارد و مصداقهایی از نوع پنجم نیز در انسانهای کامل مشاهده شده است، ولی به طور کلی فاعلیت ویژه انسان که مبتنی بر آزادی ذاتی اوست، همان نوع چهارم، یعنی فاعلیت بالقصد است. نکتهی مهم این است که فاعلیت بالقصد در اختیارش مضطر و مجبور است؛ یعنی انسان در صورت مختار مجبور است؛
«[زیرا] اختیارش پس از اینکه نبوده در وی حادث شده است و هر حادثی را حادث کنندهای است، بنابراین، اختیارش از سببی اقتضاکننده و علتی ایجاب کننده میباشد. حال یا آن است که آن سبب خود اوست یا غیر او... بنابر اول اگر باشد، سخن منجر به تسلسل در اختیارات - تا بینهایت - میشود و اگر بنا بر دوم باشد، وجود اختیار در او به واسطهی اختیار نیست. در این صورت، مضطر و مجبور و محمول بر آن اختیار از جانب غیر خودش میباشد؛ پس منتهی به سببهایی خارج از وی میشود و در پایان منتهی به اختیار ازلی میگردد.» (4)
بدین ترتیب، حرکت جوهری انسان برخلاف حرکت جوهری عالم جسمانی، مختارانه رخ میدهد. همین امر سبب میشود که نتیجهی حرکت جوهری انسان برخلاف دیگر موجودات از یک نوع واحد انواع گوناگونی تولید کند. به عبارت دیگر، حرکت جوهری در موجودات جهان تبدل نوع را سبب نمیشود و همواره «گندم ز گندم بروید؛ جو ز جو»، ولی حرکت جوهری انسان به دلیل خصیصه اختیاری بودن آن از یک نوع واحد، انواع کثیره تحصیل میکند:
«اذ لیس له مقام معین فله السیر الی جمیع المقامات و اذ لیس له صورة معینة فله التصور بکل صورة و التحلی بکل حلیة.» (5)
از آنجا که برای انسان جایگاه معینی وجود ندارد، او دارای امکان سیر به سوی تمام مقامات است و چون صورت یا تشخص ویژهای برای او معین نشده است او از ظرفیت در آمدن به تمام صورتها و تشخصها برخوردار است و میتواند به تمام زیورهای وجودی آراسته شود.
در فلسفهی اصالت وجودی صدرا، تشخص هر شیء از وجود است نه ماهیت، لذا تشخص هر شیء به ارتباط آن با وجود حقیقی مربوط است که مبدأ همهی موجودات است. به عبارت دیگر، صدرا بر مبنای اصالت وجود تشخص را به وجود نسبت میدهد نه به ماهیت. او معتقد است تشخص هر چیزی ناشی از ماهیت آن نیست، بلکه از وجود آن است و آنچه به عنوان مشخصات هر چیزی شهرت مییابد، در حقیقت، علامتهای تشخص است نه خود تشخص. مشخصات که علامتهای تشخص است، مفاهیم ماهوی است و به ماهیت مربوط است؛ ولی خود تشخص ناشی از مرتبهی وجودی است و مرتبهی وجودی عبارت از نسبت یا ارتباط هر شیء با وجود حقیقی است.
«ان تشخص الشیء بارتباطه الی الوجود الحقیقی الذی هو مبدأ جمیع الاشیاء.» (6)
بنابراین، حرکت جوهری انسان که ذیل اراده و اختیار او واقع شده است، تنها اگر در جهت توسعه و تشدید ارتباط با وجود حقیقی باشد، صیرورتش استکمالی خواهد بود. پس اگرچه حرکت جوهری همهی موجودات به طور جبری، یک سیر استکمالی است، حرکت جوهری انسان لزوماً یک سیر استکمالی نیست. در اینجاست که تربیت انسان جایگاه خود را در انسانشناسی صدرا پیدا میکند؛ زیرا هر چند نفس عامل اصلی اراده و ادارهی کلیهی اعمال انسان است، ولی خود نفسِ اراده کننده هم از خارج نفس و هم از اعمال نفس تأثیر میپذیرد. (7)
البته چون موطن حرکت جوهری انسان نفس و نفس مجرد از ماده است، ظهور نفس به عالمی غیرمادی منحصر میشود؛ از این رو، کثرت نوعی انسان نیز در عالمی غیر مادی ظاهر میشود. (8) پس به طور خلاصه، چون نفس فاعل بالقصد است، امکان استخدام نیروهای درونی و امکانات بیرونی را دارد. او میتواند قوای درون خویش و همچنین اشیای بیرون از خویش را به حرکت وادار سازد و آنها یا تغییرات و حرکاتشان را برای قصدهای خود اسخدام کند؛ ولی این فاعل بالقصد ضمن ایجاد حرکت در قوای درونی و اشیای خارجی، خود نیز دچار حرکت میشود و در این حرکت خود را تحقق میبخشد. به عبارت دیگر، حرکت وجودی انسان چیزی مجزا از حرکتهایی نیست که در قوای درونی و عالم بیرونی پدید آورده است. نفس به طور مدام در حین فعالیتهای خویش در مراتب گوناگون نباتی، حیوانی، اماره، لوامه،... عقل و شاید در برخی موارد نادر به مراتب عالی عقل سیر میکند. پس نفس به خاطر امکان سیر در این مرتبهها آزاد است و همچنین به خاطر ایجاد حرکت در نیروهای درونی و بیرونی نیز آزاد است؛ ولی چون نفس حادث است، برای وجود و اختیارش، وابسته به علتی خارج از خود است و هرچه مستلزم علت است، البته مضطر به حضور علت است و در صورت حضور علت ناگزیر و مجبور می است. پس نفس ناطقه مختار در حدوث اختیارش مضطر است. (9)
نکتهی جالب توجه این است که بنا بر نظریه حرکت جوهری و حقیقت اشتدادی نفس در فلسفهی صدرا، تعلیم و تربیت معنای خاصی پیدا میکند؛ به عبارت دیگر، در اندیشهی صدرا تعلیم و تربیت، ایجاد یک ارتباط تضایفی میان یک جوهر ثابت به نام ذهن با یک عرض خارجی به نام معلوم نیست، بلکه تعلیم و تربیت عبارت است از یک حرکت اشتدادی نفسانی که در نتیجهی سلوک علمی و با کمک تمهیدات خارجی صورت میپذیرد.
«المنهج الاشرف فی التعلیم ان یکون السلوک العلمی مطابقا للسلوک الوجودی.» (10)
پینوشتها:
1. صدرالمتألهین، اسرار الآیات (قم: دار حبیب، 1378)، صص 254-255.
2. همان، صص 255-256.
3. همان، ص 255.
4. صدرالمتألهین، اسفار اربعه، ترجمهی محمد خواجوی، ج 2، ص 248.
5. همو، اسرار الآیات، ص 254.
6. همو، الاسفار الاربعه، ج 2، ص 12.
7. همان، ج 9، ص 293 و 259-310.
8. رک. همان، ج 9، ص 225 و 232.
9. جوادی آملی، شرح حکمت متعالیه، ب 4، ج 2، صص 73-75.
10. صدرالمتألهین، الاسفار الاربعه، ج 3، ص 419 و ج 5، ص 265.
علمالهدی، جمیله؛ (1384)، مبانی تربیت اسلامی و برنامهریزی درسی «براساس فلسفهی صدرا»، تهران: انتشارات امام صادق (علیه السلام)، چاپ اول