به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید

به غمزه‌ای نظرت صد مه و ستاره کشید نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید غریب هستی و چون مادرت نشد آقا سر مزار شما گنبد و مناره کشید به زخم‌های دلت مرهمی نشد پیدا
دوشنبه، 9 آذر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید
به غمزه ای نظرت صد مه و ستاره کشید

 

شاعر: محسن حنیفی


 

به غمزه‌ای نظرت صد مه و ستاره کشید

نظاره تو ابوحمزه و زراره کشید

غریب هستی و چون مادرت نشد آقا

سر مزار شما گنبد و مناره کشید

به زخم‌های دلت مرهمی نشد پیدا

که زهر از جگرت طرح پاره پاره کشید

تو را میان دعا، بی نمازها بردند

تو را پیاده به کوچه یکی سواره کشید

میان کوچه تن خسته‌ات زمین تا خورد

نکرد رحمی و دشمن تو را دوباره کشید

سریع خانه برو دختر تو ترسیده است

که ارث مادریت را کسی شراره کشید

گرفته خانه تو رنگ خیمه‌های حسین

دوباره گریه چشمت به سوگواره کشید

دوباره آتش و خیمه غروب عاشورا

دوباره کرببلا را به استعاره کشید

تمام اهل و عیالش فرار می‌کردند

و دختری که خودش را به یک کناره کشید

به چند زخم پدر مرحمی ز گریه گذاشت

دوباره در بر خود جسم پاره پاره کشید

به پیش پیکرش از دشمنی شکایت کرد

که معجر از سر و از گوش گوشواره کشید



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط